ترجمه کتاب شریف تحت العقول عن آل الرسول علیهم السلام

مشخصات كتاب

سرشناسه : ابن شعبه، حسن بن علی، قرن ق 4

عنوان قراردادی : [تحف العقول عن آل الرسول صلی الله علیهم. فارسی]

عنوان و نام پديدآور : ترجمه کتاب شریف تحت العقول عن آل الرسول علیهم السلام/ تالیف ابن شعبه حرانی؛ مترجم بهراد جعفری

مشخصات نشر : تهران: دار الکتب الاسلامیه، 1380.

مشخصات ظاهری : ص 496

شابک : 964-440-217-030000ریال

یادداشت : نمایه

عنوان دیگر : تحف العقول عن آل الرسول صلی الله علیهم. فارسی

موضوع : احادیث اخلاقی -- قرن ق 4

موضوع : احادیث شیعه -- قرن ق 4

موضوع : اخلاق اسلامی

شناسه افزوده : جعفری، بهراد، 1345 - ، مترجم

رده بندی کنگره : BP248/الف 25ت 3041 1380

رده بندی دیویی : 297/61

شماره کتابشناسی ملی : م 80-27273

سخن مترجم

كتابى كه در اختيار خواننده محترم قرار دارد ترجمه ساده و روانى از كتاب نفيس و پرارزش «تحف العقول عن آل الرّسول عليهم السّلام» تأليف عالم ربّانى و محدّث عالى مقام جهان تشيّع «أبو محمّد حسن بن على بن شعبه حرّانى» أعلى اللّه مقامه الشّريف است.

اين مرد بزرگ از مفاخر علماى اماميّه و بسيار بزرگوار و جليل بوده و شخصيّت او از كتاب ذيقيمتش آشكار و هويدا است، كتابى كه با حجم اندك حاوى مطالبى بسيار سودمند از آداب، سنن، پند، حكمت، و نصايح و امثال آن از رسولخدا و ائمّه معصومين صلوات اللّه عليهم، و حضرات موسى، عيسى و لقمان عليهم السّلام مى باشد.

شيوه مؤلّف در كتاب اينگونه است كه ذيل عنوان هريك از ائمّه معصومين عليهم السّلام ابتدا خطبه يا كلامى از آن امام پيرامون توحيد و يكتاپرستى آغاز كرده سپس به مواعظ يا نامه، و در آخر به كلمات قصار آن حضرت مى پردازد.

اين كتاب از زمان نگارش تا امروز پيوسته مورد وثوق علما و فقيهان شيعه و محدّثين بوده،

و وجود آن در هر كتابخانه موجب روشنائى و هدايت است.

ترجمه اين كتاب ابتدا همراه با متن معرب به زيور طبع آراسته شد، و پس از آن تصميم به ويرايش و تصحيح مجدّد آن نمودم، تا متن كتاب بصورت ترجمه يكدست طبع شود.

و نيز در عين اينكه سعى شده در ترجمه متن، قداست كلام معصوم عليه السّلام حفظ گردد، كاملا رعايت بازگرداندن مفاهيم جمله هاى عربى به پارسى بشود و همان مفهومى كه جمله عربى دارد عينا جمله پارسى داشته باشد. و در عين حال سادگى و عدم تكلّف در ألفاظ رعايت شد تا فهم و درك آن همگانى تر باشد.

براى عدم يكنواختى و سود افزونتر، در برخى از نقاط كتاب شرح حال مختصرى از شخصيّتهائى كه نامشان در متن آمده در پاورقى ذكر شد تا خواننده را فراغى حاصل

تحف العقول / ترجمه جعفرى، ص: 4

آيد و ملال خاطرش با تفنّنى برطرف شود و مطالعه كتاب را بزودى رها نسازد.

بارى در ترجمه اين كتاب همانگونه كه در طبع سابق توضيح دادم، سعى شد تا حدّ امكان منبع و مأخذ آن و نيز بيانات شخصيتهايى چون محدّث حكيم فيض كاشانى و علّامه مجلسى رحمهما اللّه و ديگر بزرگان شيعه مدّنظر قرار گيرد، كه گاه در ترجمه داخل و گاه در زيرنويس درج گرديد. و نيز تحقيقات استاد بزرگوار جناب آقاى غفّارى- للّه درّه- را همچون طبع سابق در زيرنويس كتاب آوردم تا همگان از آن بهرمند گردند.

در خاتمه از خواننده بزرگوار تقاضا دارد همچون گذشته ما را از تذكّرات خود بهرمند فرموده و آگاه نمايد.

بهراد جعفرى

زمستان 80

تحف العقول / ترجمه جعفرى، ص: 5

مؤلّف و ارزيابى كتاب

[ولادت مؤلف]

هر شخصيّت و دانشمندى در

برخورد با نام او ثنايش گفته و با عظمت و تكريم او را ستوده است، و رأى همگان بر فضل و فقه و تبحّر و جلالت قدر و علوّ شأن و اعتماد بر كتابش منطبق است.

شيخ ابراهيم قطيفى؛ معاصر محقّق كركى- رحمهما اللّه- در كتاب «الوافية في تعيين الفرقة النّاجية» بنابر نقل قاضى نور اللّه تسترى قدّس سرّه در مجالس المؤمنين ضمن ترجمه حال أبو بكر حضرمى حديثى نقل نموده و در بيانش چنين گويد: «الحديث الأوّل، ما رواه الشّيخ العالم الفاضل العامل الفقيه النّبيه أبو محمّد الحسن بن علىّ بن شعبة الحرّانى في الكتاب المسمّى بالتّمحيص عن أمير المؤمنين عليه السّلام- ثمّ ذكر الحديث» يعنى:

«حديث نخست روايتى است كه دانشمند فاضل عامل فقيه و هوشيار أبو محمّد حسن ابن على بن شعبه حرّانى در كتاب خود بنام «تمحيص» از امير المؤمنين عليه السّلام نقل كرده كه فرمود- و حديث را ذكر مى كند-».

علّامه مجلسى- رضوان اللّه عليه- در فصل دوم كتاب بحار الأنوار گويد: به نسخه اى عتيق و قديمى از كتاب «تحف العقول» دست يافتم كه نظم و ترتيب آن حاكى از علوّ شأن مؤلّفش دارد و بيشتر متن كتاب پند و اندرز؛ و اصول معلومه اى است كه بى نياز از سند است.

شيخ حرّ عاملى- رحمه اللّه- در كتاب خود «أمل الآمل» مؤلّف را به لفظ فاضل و جليل ستوده و او را محدّث خوانده است.

مرحوم افندى (شاگرد علّامه مجلسى) صاحب كتاب رياض العلماء از وى بنام فاضل، عالم و فقيه ياد مى كند، و او را مورد اعتماد استاد خود و نيز مرحوم فيض كاشانى ميداند.

سيّد بزرگوار محمّد باقر خوانسارى در كتاب «روضات الجنّات» از او

تمجيد كرده و گفته: «او فردى است فاضل، فقيه، دانشمند، هشيار، بلندپايه و آبرومند، و كتابش «تحف العقول» گسترده و پرفائده مى باشد و مورد وثوق اصحاب است»، سپس به محتواى كتاب پرداخته و ضمن تعريف از آن فصول مختلف آنرا بيان نموده است.

تحف العقول / ترجمه جعفرى، ص: 6

عارف ربّانى شيخ حسين بن صادق البحرانى- قدّس سرّه- در رساله خود كه در اخلاق و سلوك است گفته: «بسيار مايلم كه در اين باب حديثى شگفت انگيز را كه وافى و شافى است، از كتاب «تحف العقول»- كه مؤلّف فاضل بزرگوارش حسن بن على بن شعبه از قدماى اصحاب است- نقل نمايم.

تا آنجا كه شخصيّتى همچون شيخ مفيد- رضوان اللّه تعالى عليه- از اين كتاب حديث نقل مى كند، و آن كتابى است كه روزگار مانند و مثلش را نديده است.

بارى ذكر اين كتاب نفيس و عظمت مؤلّفش در كتاب أعيان الشّيعه، و كتاب تأسيس الشّيعه، و كتاب الذّريعه، و و و و آمده است.

تاريخ وفات مؤلّف:

از زمان وفات مؤلّف تاريخ دقيقى در دست نيست، ولى از آنجا كه او معاصر شيخ بزرگوار صدوق (ره)- متوفّاى 381-، و راوى أبو على بن همّام- متوفّاى 336- است، برمى آيد كه وفاتش در قرن چهارم؛ و يا ابتداى قرن پنجم بوده.

تحف العقول / ترجمه جعفرى، ص: 7

پيشگفتار مؤلّف

بنام خداوند بخشاينده مهربان

حمد و سپاس خداوندى را سزاست كه حمد خويش را بدون نياز به حمد حامدانش، راهى از راههاى اعتراف به مقام خداوندى و بى نيازى و ربّانيّت خويش قرار داد، و سبب و وسيله اى براى افزايش رحمتش، و راه و جاده اى براى جوينده إحسان و فضل خويش مقرّر ساخت، و حقيقت اعتراف به نيكى نعمتهايش را در نهان لفظ استوار نمود، و از جمله نعمتهايش [توفيق] ستايش بر بخشايش اوست، و إقرار به بخشايندگيش را همرديف هرستايش لفظى قرار داد، هرچند بزرگ گشته.

و گواهى مى دهم كه هيچ معبودى در خور ستايش نيست جز خداى يگانه بى انباز، آن گواهى كه از درونى پاك و بى ريا دميده، و گفتار زبان بدان شهادت بيانگر صدقى پنهان كه: اوست آفريننده، سازنده، صورتگر و داراى نيكوترين نامها، چيزى همانند او نيست، چه همه چيز از خواست او سرچشمه گرفته، و مخلوق شباهتى با سازنده خود ندارد.

و گواهى مى دهم كه محمّد بنده و فرستاده اوست، در گذشته دور او را بر تمامى امّتها برگزيد، چرا كه مى دانست او را هم شكل و همانند در بين همنوعانش نيست. او را اختيار كرد تا از طرف خويش فرمان دهنده و بازدارنده باشد، و او را در همه جهان آفرينش أداكننده از جانب خود برانگيخت. چرا كه چشمهاى ظاهرى او را درنيابند، و أنديشه هاى درون پى

به وى نبرند، و پندارهاى عميق در نهان او را مجسّم نسازد، هيچ معبودى جز او سزاوار پرستش نيست، پادشاهى است بر همه چيز چيره.

و اعتراف به نبوّت او را قرين اعتراف به مقام خدائى خويش ساخت، و او را به چنان كرامتى مخصوص داشت كه هيچ آفريده اى را دستيابى به آن نشايد، چرا كه او شايسته بود كه دوست يگانه وى باشد، زيرا خداوند آن را كه دچار دگرگونى شود به خود مخصوص نسازد، و كسى را نظيرى داشته باشد دوست خود نمى گيرد.

و دستور به صلوات بر او داد تا در گراميداشت او بيفزايد، و راه دوستى با

تحف العقول / ترجمه جعفرى، ص: 8

خاندانش را بگشايد. پس درود و ثناى خدا بر او و خاندانش باد، و نيز كرامت و شرف و بزرگواريشانرا أفزون فرمايد به نحوى كه پايان نپذيرد و جاويد بماند. و بدرستيكه خداوند تبارك و تعالى پس از پيامبرش أفرادى را مخصوص خويش گردانيده و رتبه و مقام آنان را به جهت مقام خجسته پيامبر ارتقاء و تا مرتبه او بالا برد، و ايشان را [خوانندگان حقّ] به سوى خود و راهنمايان إرشاد قرار داد، إمامانى معصوم از لغزش، فاضل و كامل ساخت، و حجّتهائى بر تمام بشر، و داعيان به درگاه خويش، و شفيعانى كه به اجازه او شفاعت كنند، مقرّر ساخت. خودسر چيزى نگويند، و به فرمانش عمل كنند، و حكم او را برپا داشته، و سنّتش را إظهار دارند، و حدودش را جارى؛ و فرائض و واجباتش را أدا كنند، تا كسى كه هلاك مى شود به حجّتى روشن هلاك شود، و آن كه زنده مى ماند به حجّتى روشن زنده بماند،

درود و مدح خداوند و فرشتگان نيكوكار بر محمّد و دودمان نيكش باد.

بارى؛ هنگاميكه در آنچه از علوم و دانش پيامبرمان و وصيّش و إمامان از فرزندان آن دو بزرگوار- رحمت و بركات و صلوات خداوند بر اينان باد- كه به من رسيده به دقّت نظر كردم، و پيوسته در آن انديشيدم دانستم كه آن مقدار اندكى است از آنچه از ايشان گفته اند، و جزئى است از آنچه صادر نشده، [با اينحال] آن علم را شامل و برگيرنده همه امور دين و دنيا و خير اين سرا و آن سرا از آنچه گذشته و آنچه خواهد آمد يافتم. [چرا كه] و حقيقت را نيافتم مگر آنچه از ايشان است و حقّ جز با ايشان نيست، و درستى جز از ايشان گرفته نشود، و راستى از غير ايشان طلب نشود. و پس از ملاحظه دانشمندان شيعه كه از ايشان در حلال و حرام و واجبات و مستحبّات- آنچه كه خداوند ثوابش را براى ايشان نوشته- تأليف نموده اند، و آيندگان را از زحمت تأليف بى نياز ساخته و بار گران گردآورى سخنان و گفتار معصومين عليهم السّلام را از دوش ايشان برداشته اند، امّا در آنچه از اين بزرگواران عليهم السّلام به من رسيده با رواياتى مواجه شدم كه مشتمل بر حكمتهاى رسا و پندهاى شافى، و ايجاد رغبت و علاقه در آنچه ماندنى است، و پرهيز از هرآنچه ناپايدار است، بيم و اميد، و ترغيب به أخلاق و كردار پسنديده، و بازدارى از ناشايستهاى آن دو، و تشويق به پرهيزگارى و وادارى به زهد و پارسائى است، و اينگونه دستورات اخلاقى را در گفتار بعضى از اين إمامان معصوم

عليهم السّلام- كه در ضمن

تحف العقول / ترجمه جعفرى، ص: 9

سفارشها و سخنرانيها و نامه و فرمانهاى گرانقدر آنان آمده بود- يافتم.

و همچنين مشابه اين معانى كلماتى كوتاه و پرمعنى و پرفائده از ايشان هست ولى تأليفى از هيچيك از دانشمندان شيعه و يا كتابى كه به آن اكتفا و اعتماد كنم و خود را بدان بى نياز نمايم نديدم تا آنچه را كه در نظر دارم فراهم شده باشد، لذا از آنچه در اين زمينه بود كتابى آماده كردم و مطالبى كه هم جنس و مانند و نزديك بدان بود أعمّ از خبرى كمياب و يا مطلبى خوب بدان افزودم، چرا كه قصدم جلب رضاى خداى جلّ ثناؤه و طلب پاداش او بود، و همى خواهم نفس خود را بر اين مواعظ استوار و بدان أدب نمايم، و به آنچه سبب نجات و يا شوق به پاداش نيك و بيم از عقاب بود وادارم، و اين خود سبب آگاهى من در هنگام بى توجّهى و يادآورى من به وقت فراموشى بود.

و شايد مؤمن مخلصى آن را بخواند، پس آنچه از مطالب آن را كه قبلا مى دانسته يادآور او باشد و آنچه را نمى دانسته به دست آورد، پس مرا در پاداش كسى كه فهميده و بدان عمل كرده با خود شريك سازد، زيرا در اين كتاب مطالبى مشتمل بر: اصول و فروع دين، و كلّيات و جزئيّات حقّ، و مجموعه آداب و سنن، و هشدارها و نصايح إمامان (عليهم السّلام)، و خيرات برجسته و خبرهاى شايان توجّه مى باشد.

و بناى كتاب را براساس سلسله مراتب حجج معصومين عليهم السّلام مقرّر نمودم، و چهار وصيّت نامه را كه در راستاى معناى كتاب و

همانند آن بود بدان ملحق ساختم.

و ديگر از خصوصيات اين كتاب إسقاط سند و نقل متن حديث مى باشد كه آن را به جهت كوتاهى و اختصار در كلام حذف نمودم- هرچند كه غالب اين أحاديث را [با نقل سند از اساتيد خويش] شنيده ام- چون بيشتر آنها دستورات و نصايحى است كه بر صحّت خود گواهى مى دهد.

و ذكر اين نكته شايان توجّه است كه من اين كتاب را براى أفراد مخالف و منكر [غير شيعه دوازده إمامى] فراهم نياوردم، بلكه آنرا براى كسى كه تسليم به أئمّه، و عارف به حقّ ايشان است، و همچنين گفتارشان را پسنديده دارد و در كار خود به آنان مراجعه مى كند تأليف نمودم.

تحف العقول / ترجمه جعفرى، ص: 10

و مطالبى از اين نوع كه در موضوع كتاب آمده أفزون از آن مقدارى است كه در حصر و شماره درآيد، و پهناورتر از آن است كه بتوان جمع وجور نمود، و تا همين أندازه أنديشمندان را بسنده و خردمندان را كافى است.

پس اى شيعيان مؤمن در آنچه إمامانتان عليهم السّلام فرموده و شما را بدان فراخوانده و تشويق نموده اند أنديشه نمائيد، و با چشم باطن و قلبتان بدان نظاره كنيد، و با گوش جانتان بشنويد، و با أنديشه سالم و فهم درستى كه خداوند به شما أرزانى داشته و به آن بر شما احتجاج نموده است آنرا دانسته و حفظ كنيد. و به مثابه مخالفين خويش كه دلائل ضرورى و نصايح رسا را با بى اعتنائى گوش مى كنند و بدان سطحى مى نگرند و به زبان آن را ستوده و فقط به گفتار آن را تمجيد مى نمايند- و نقل آنرا مى پسندند و بس- مباشيد. زيرا كه

ايشان از نصيحت سودى نبرند، و نه به آنچه تشويق شده اند رو آورند، و نه از منهيّات پروا نمايند، پس حجّت بر ايشان تمام و اندوهشان دائمى است. بلكه مطالب رسيده را از آنكه خدا اطاعت فرمانش را واجب ساخته برگيريد، و از آنچه افراد از امامان بزرگوار و مورد اعتماد نقل كرده اند برگرفته و با گوش جان فرمان بريد و بر سر آن استوار بوده و آنرا بكار بنديد. و در اين راه از كوتاهى و تقصير برحذر و به عجز و ناتوانى خويش معترف باشيد.

و بكوشيد در آموختن مجهولات و عمل كردن به معلومات؛ تا قول و عملتان باهم بخواند. چرا كه نجات در پرتو دانش اين بزرگواران ميسّر؛ و بدان زندگى فراهم شود. هم اكنون خداوند حجّت را به وجود ايشان برپا و راه راست را به منزلت و موقعيّت ايشان مقرّر داشته، و راه هرگونه عذر و بهانه را به جهت منزلت آنان بسته است. پس اين بزرگواران هيچ راهى براى اطاعت خدا و وسيله اى به سوى رضاى او و راهى به سوى بهشت إلهى را وا نگذاشته اند مگر اينكه بدان دستور داده و بسوى آن خوانده؛ و همه وهمه را در ظاهر و باطن و با تعريض و تصريح متذكّر شده و شناسانده اند. و همچنين از مجموعه اعمالى كه آدمى را بسوى نافرمانى خداوند كشانده و موجب خشم إلهى ساخته و به عذاب نزديك مى كند غافل نبوده و از همه آنها برحذر داشته و به آن اشاره و از آن ترسانده اند، تا مردم را بر خدا بهانه و دستاويزى نباشد.

پس خوشبخت كسى است كه خداوند او را موفّق به پيروى و يادگيرى

و پذيرش

تحف العقول / ترجمه جعفرى، ص: 11

از آنان ساخت، و بدبخت كسيكه با ايشان مخالفت ورزيده و از غيرشان دوست و محرم گرفته و دستورشان را ترك گفته و از آن روى برتافت، زيرا آن بزرگواران دستاويز استوار و ريسمان إلهى اند؛ آنانى كه رسولخدا أمر به پيروى آنان داده و فرموده: اينان كشتى نجات، و واليان امرند، همانهايى كه خداوند اطاعت فرمانشان را واجب ساخت و فرموده: «أَطِيعُوا اللَّهَ وَ أَطِيعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ»، و آنان همان راست گويانند كه امر به همراهى آنان نموده و فرموده: «اتَّقُوا اللَّهَ وَ كُونُوا مَعَ الصَّادِقِينَ».

بكوشيد تا به تمام دستورات كوچك و بزرگشان عمل كرده و از منهيّات خرد و كلانشان برحذر باشيد، زيرا آنكه فرمان كوچك را عمل مى كند؛ بزرگتر را نيز جامه عمل مى پوشاند، و بهمين ترتيب است كسى كه از كمى گناه پروا نكند گرفتار زيادى آن خواهد شد، و در همين راستا روايت شده كه: «از گناهان صغيره پروا كنيد، و آن اين سخن بنده است كه: ايكاش جز اين گناهى نداشتم»، و نيز: «به معصيت و كوچك بودن آن منگر، بلكه ببين معصيت چه كسى را مى كنى، زيرا او خداى والاى عظيم است». زيرا بمحض اينكه خداوند در درستى نيّت و بى ريايى بنده اش در فرمانبرى و دوستى او به رضاى خداوند و بى ميلى او از خشمش واقف شود ياريش فرمايد، و گوش قلبش را بازنمايد و پس از آن هرروز خود را در رشد و ترقّى خواهد يافت، زيرا الأعمال بالنّيّات.

خداوند همه ما را بر اعمال صالح موفّق كرده و به گفتار درست ارشاد فرمايد، و در كار دين و دنيا

ياريمان نموده و در زمره كسانى قرار دهد كه در وقت عطا شكر نموده و به وقت گرفتارى صبر را پيشه خود ساخته، و چون بدى كنند آمرزش جويند.

از خداوند براى خود و همه ثبات و دوام ايمان و يكتاپرستى و اقتداى به امامان- كه به ما بخشيده- را خواهانم، چرا كه اوست سخىّ و بخشنده!

تحف العقول / ترجمه جعفرى، ص: 12

فهرست [مطالب]

پيشگفتار مؤلّف 7

سخنان رسولخدا صلى اللّه عليه و اله و سلّم وصيّت پيامبر به امام على عليه السّلام 10، 18، 21 سخنان حكيمانه پيامبر 22

سفارشاتى به معاذ بن جبل 30 سخنانى ديگر 32

بيان دانش و خرد و جهل 33 نصايح پيامبر صلى اللّه عليه و اله و سلّم 34

خطبه حجّة الوداع 35 كلمات قصار پيامبر 37

سخنان حضرت على عليه السّلام در اخلاص توحيد 60 نامه امام على به امام حسن عليهما السّلام 66

نامه امام على به امام حسين عليهما السّلام 81 خطبه وسيله 84

آداب چهارصدگانه 91 عهدنامه مالك اشتر 116

خطبه ديباج 136 در حكمت، تشويق، تهديد و نصيحت 141

وصف تقصيركاران 144 وصف پرهيزگاران 146 در بيان ايمان و كفر 149

كلام آنحضرت به كميل 153 سفارشاتى كوتاه به كميل 155

سفارشات آنحضرت به محمّد بن ابى بكر 160

نامه آنحضرت به مردم مصر 160 در بيان زهد و نكوهش دنيا 164

در بيان مساوات و برابرى در تقسيم غنائم 167 پيرامون مصرف مناسب مال 169

تعريفى از دنيا براى پرهيزگاران 170

در ميان ايمان و ارواح و اختلاف آنها 172

سفارشاتى به زياد بن النّضر 174

در شرح حال راويان حديث 176

در بيان اركان اسلام و حقيقت توبه و استغفار 178

بيانات آنحضرت به امام حسن هنگام وفات 179

در فضيلت دانش 181

كلمات قصار امير المؤمنين عليه السّلام 182

سخنان امام حسن عليه السّلام مجموعه پرسش و پاسخى در زمينه هاى گوناگون 207

از سخنان حكيمانه آنحضرت 208

تحف العقول / ترجمه جعفرى، ص: 13

مجموعه اى از پاسخهاى آنحضرت 209 در بيان «استطاعت» 211

نصيحتى از آنحضرت 212

خطبه آنحضرت پس از صلح با معاويه 213 كلمات قصار امام حسن عليه السّلام 214

سخنان امام حسين عليه السّلام در امر بمعرف و نهى از منكر 218 يك نصيحت و اندرز 221

نامه امام حسين عليه السّلام به مردم كوفه 222

پاسخ به سؤالات پادشاه روم 223

اقسام جهاد 224 يكتاپرستى 224

كلمات قصار امام حسين عليه السّلام 226

سخنان حضرت سجّاد عليه السّلام مواعظ روز جمعه آنحضرت عليه السّلام 230

سخنانى در زمينه هاى پند، زهد و حكمت 233

رساله حقوق 236 در بيان زهد 251

نامه آنحضرت به زهرى 254 كلمات قصار امام سجّاد عليه السّلام 258

سخنان امام باقر عليه السّلام سفارشات آنحضرت به جابر بن يزيد جعفى 264

گفتارى از آنحضرت عليه السّلام به جابر 267

از فرمايشات امام باقر عليه السّلام در احكام شمشيرها 268

يك نصيحت و اندرز 271 كلمات قصار حضرت باقر عليه السّلام 273

سخنان امام صادق عليه السّلام سفارشات آنحضرت عليه السّلام به عبد اللّه بن جندب 282

سفارشات امام صادق عليه السّلام به محمّد بن النّعمان أبو جعفر أحول 290

نامه امام صادق عليه السّلام به گروهى از شيعيان و يارانش 295

از فرمايشات آنحضرت عليه السّلام معروف به «نثر الدّرر» 298

سخنان امام صادق عليه السّلام در تعريف محبّت و دلبستگى به اهل بيت 307

پاسخ آنحضرت عليه السّلام در بيان انواع درآمدهاى بندگان 317

نامه آنحضرت عليه السّلام در مورد غنيمتها و وجوب خمس 320

احتجاج امام صادق عليه السّلام با صوفيان 327

گفتار آنحضرت عليه

السّلام پيرامون آفرينش انسان و تركيب وجودش 332

و از فرمايشات حكيمانه آنحضرت عليه السّلام 335

تحف العقول / ترجمه جعفرى، ص: 14

كلمات قصار حضرت صادق عليه السّلام 336

سخنان امام كاظم عليه السّلام سفارشات امام كاظم عليه السّلام به هشام، و تعريف او از «عقل» 361

از سخنان حكيمانه آنحضرت عليه السّلام 379

گفتگوى امام كاظم عليه السّلام با هارون الرّشيد 380

كلمات قصار حضرت كاظم عليه السّلام 384

سخنان امام رضا عليه السّلام بيانات حضرت رضا عليه السّلام در كلّيّات شريعت 390

از سخنان آنحضرت عليه السّلام در زمينه توحيد و يكتاپرستى 398

از سخنان امام رضا عليه السّلام در شرح و بيان «اصطفاء» 400

تعريف آنحضرت عليه السّلام از امامت، و امام، و قدر و منزلت او 411

كلمات قصار حضرت رضا عليه السّلام 416

سخنان امام جواد عليه السّلام پاسخ امام جواد عليه السّلام به سؤال يحيى بن أكثم 422

يك مسأله نادر و عجيب 426

كلمات قصار حضرت جواد عليه السّلام 427

سخنان امام هادى عليه السّلام نامه آنحضرت عليه السّلام در إنكار و ردّ مذهب جبر و تفويض 429

پاسخ امام دهم عليه السّلام به سؤالات يحيى بن أكثم 449

كلمات قصار حضرت هادى عليه السّلام 454

سخنان امام حسن عسكرى عليه السّلام نامه آنحضرت به إسحاق بن إسماعيل نيشابورى 457

كلمات قصار امام حسن عسكرى عليه السّلام 460

**** فرمايشات رازگونه خداوند عزيز و جليل با موسى بن عمران عليه السّلام 464

فرمايشات رازگونه خداوند جلّ ثناؤه با عيسى عليه السّلام 470

مواعظ مسيح عليه السّلام در انجيل و غير آن 476

سفارشات مفضّل بن عمر به شيعيان 490

تحف العقول / ترجمه جعفرى، ص: 15

گفتار پيامبر صلّى اللَّه عليه و اله و سلّم در زمينه هاى: «حكمت، پند، زهد و امثال آن»

اشاره

به نام خداوند بخشاينده مهربان

سفارش آن حضرت صلّى اللَّه عليه و اله و سلّم به أمير مؤمنان عليه السّلام

يا على؛ از نشانه هاى يقين اين است كه ديگران را بدان چه مستوجب خشم خداست خشنود نسازى، و به آنچه خدا نصيبت ساخته شكر غير او را نكنى، و ديگرى را بر آنچه خداوند از تو بازداشته بد نگوئى، چرا كه حرص آزمند آورنده روزى نيست، و نه بيزارى كسى آن را بازمى دارد، بدرستى كه خداوند به فرمان و بخشش خويش نشاط و شادى را در يقين و خشنودى قرار داد، و سختى و غم را در ترديد و عصبانيّت.

اى على: هيچ فقرى سخت تر از نادانى، و هيچ اندوخته اى سودمندتر از خردمندى و هيچ تنهايى و غربتى هراس انگيزتر از خودبينى نيست، و نيز هيچ درخواستى نيكوتر از مشورت، و هيچ خردى همچون عاقبت انديشى، و هيچ فخرى چون خوشرفتارى و هيچ عبادتى همانند فكر و انديشه نيست.

اى على: دروغگوئى آفت كلام، و فراموشى بلاى دانش، و تنبلى بلاى عبادت، و منّت گذاشتن بلاى بخشش، و ستمگارى بلاى شجاعت، و خودبينى بلاى زيبائى، و فخر فروشى بلاى افتخار خانوادگى است.

اى على: ترا به راستگوئى سفارش مى كنم، و هيچ گاه دروغ از لبانت خارج نشود، و هرگز بر خيانتى دلير مشو، و از خدا چنان پروا كن كه گوئى او را مى بينى، و مال و جانت را فداى دينت كن، و خود را به رفتار نيك بياراى، و از اخلاق و صفات بد بر حذر باش.

اى على: محبوبترين كردار در نزد خداوند سه چيز است: عامل به واجبات الهى از عابدترين مردمان، و آنكه از حرام خدا پروا كند از پارساترين خلق است، و قانع به روزى مقدّر خداوند از بى نيازترين

مردمان است.

تحف العقول / ترجمه جعفرى، ص: 16

اى على: سه عمل در شمار خوبيهاى رفتار است: پيوستن با كسى كه از تو گسسته، بخشش به كسى كه از تو دريغ داشته، و عفو كسى كه به تو ستم روا داشته است.

اى على: سه چيز مايه نجات است: حفظ زبانت، و گريه بر لغزشهايت، و آنكه خانه ات محلّ راحت و پذيرائى تو باشد.

اى على: سه چيز از بهترين رفتار است: رعايت إنصاف مردم، و همدردى با برادر دينيت براى رضاى خدا، و ياد خدا در هر حال.

اى على: سه گروه در شمار ميهمانان الهى اند: آنكه براى خشنودى خدا به ديدار برادر مؤمنش بشتابد زائر خداست، پس گراميداشت و اجابت دعايش به عهده خداوند است. و نمازگزارى كه با تعقيبات؛ دو نماز را بهم متّصل نمايد؛ ميهمان خداست و گراميداشت ميهمان او با خود او است، و آنكه به حجّ و عمره رود پس او بر خدا وارد شده و اكرامش بر خدا لازم آيد.

اى على: سه كار در دنيا و آخرت پاداش پذير است: سفر حجّ كه فقرزداست، و كمك به بينوايان كه بلا گردان است، و آمد و شد با خويشان (صله رحم) كه بر عمر بيفزايد.

اى على: سه خصلت اگر در فرد نباشد كارش راست نيايد: پاكدامنى تا او را از نافرمانى خدا باز دارد. دانشى كه بواسطه آن از بيخردى نادان برهد. خرد و عقلى كه در پرتو آن با مردم كنار بيايد.

اى على سه گروه در روز جزا در سايه عرش الهى باشند: كسى كه آنچه براى خود مى پسندد بر برادرش نيز بپسندد، و ديگر آنكه او را كارى رسيده تا از

رضايت يا عدم رضايت پروردگار بدان كار خاطرش آسوده نشود قدم از قدم بر ندارد، و كسى كه تا خويش را از عيبى إصلاح نكند برادرش را بدان عيب خورده نگيرد، چرا كه هر زمان عيبى را از خويش برطرف كرده و خود را إصلاح كند عيبى ديگر ظاهر شود، و مرد را همان بس كه به خود پردازد.

اى على: سه چيز از درهاى خير است: بخشش دل، و خوش زبانى، و تحمّل در برابر آزار.

اى على: در تورات آمده است: چهار چيز در كنار چهار چيز است: كسى كه

تحف العقول / ترجمه جعفرى، ص: 17

روز را با حرص به دنيا آغاز كند بتحقيق بر خدا خشم كرده، و آنكه از اندوهى كه او را رسيده گله كند بر خدا گله مند شده، و آن كس كه در برخورد با شخص ثروتمند خود را زبون سازد دو سوم دينش بر باد رود، و دوزخيان اين امّت از آنانند كه آيات الهى را به تمسخر و بازيچه مى گرفته اند.

[اى على] چهار چيز هم رديف چهار چيز است: آنكه حكومت يابد مستبدّ شود، و آنكه مشورت نكند پشيمان شود، آنچه دهى همان ستانى، فقر مرگ اكبر است. سپس از آن حضرت سؤال شد: منظور از فقر نداشتن طلا و نقره است؟ فرمود:

فقر در دين است.

اى على: روز قيامت تمام چشمها گريان است مگر سه چشم: ديده اى كه در راه خدا و طاعت بيدارى كشيده، و ديگر آنكه از ممنوعات الهى چشم پوشيده، و ديگر آن چشمى كه از ترس خدا اشك ريخته.

اى على: خوشا به حال آنكه در حضور خدا بر گناهانى كه جز خداوند بر آن آگاه نيست

مى گريد.

اى على: سه چيز موجب هلاكت و سه چيز نجات دهنده است: امّا سبب هلاك: پيروى هواى نفس، و بخل حاكم بر وجود انسان، و سوم: خودپسندى است. أمّا نجات بخش: رعايت إنصاف در حال خشنودى و خشم، و ميانه روى در ثروت و فقر، و ترس از خدا در نهان و آشكار چونان كه تو او را مى بينى، و اگر تو او را نمى بينى او كه تو را مى بيند.

اى على: در سه كار دروغ جايز است: خدعه در جنگ، و وعده به همسر، و إصلاح بين مردم.

اى على: در سه كار سخن راست ناروا است: سخن چينى، نقل كردار ناپسند زن براى همسرش، و تكذيب دعوى نيكوكارى.

اى على: چهار چيز به هدر رود: خوردن پس از سيرى. چراغ در شب ماهتاب. و كشت و زرع در نمكزار. و نيكى به افراد نااهل.

اى على: كيفر چهار عمل سريع است: پاسخ خوبى به بدى. و آنكه به تو ستم كند بدون اينكه تو او را بيازارى. و ديگر هم پيمانت، در حالى كه نيّتت وفاى به اوست و قصد او خيانت به تو است. و آنكه با او صله رحم كنى و او پيوند خود را

تحف العقول / ترجمه جعفرى، ص: 18

با تو بگسلد.

اى على: اگر چهار چيز در كسى باشد اسلامش كامل است: راستى، شكر، حياء، و خوش رفتارى.

اى على: كم توقّعى از ديگران بى نيازى نقد است، و پر توقّعى فقر و تهى دستى حاضر.

سفارشات كوتاه پيامبر به أمير مؤمنان عليه السّلام

اى على: مؤمن حقيقى سه نشانه دارد: روزه، نماز، أداى زكات. و شخص ظاهر ساز را نيز سه نشانه است: در حضور چابلوسى، در پشت سر بدگوئى، و در مصيبت سرزنش

كند. و ستمكار را سه ويژگى است: زير دستش را سركوب كند، و بالادست خويش را نافرمانى، و همنوعان ستمكارش را يارى نمايد.

و رياكار را سه نشانه است: نزد مردم سرحال، و به وقت تنهائى بى حوصله، و در همه كار خوش دارد از او تعريف شود.

و منافق را سه علامت است: اگر سخن گويد دروغ است، و چنانچه مورد اعتماد و امانت دارى واقع شود خيانت كند، و به هنگام وعده زير قول خود زند.

تنبل را سه نشانه است: در انجام امور سستى كند تا به تقصير و عقب ماندگى افتد، و كوتاهى كند آنقدر كه به تباهى كشاند، و تلف كند تا گناهكار شود.

عاقل را نشايد كه براى غير سه مورد سفر كند: بهبود وضع زندگى، قدمى برداشتن براى روز جزا، و بردن لذّتى در غير حرام.

اى على: هيچ فقرى سخت تر از نادانى، و هيچ ثروتى سودمندتر از خرد، و هيچ تنهائى هولناكتر از تكبّر نيست. و هيچ عملى چون عاقبت انديشى، و هيچ پرهيزى چون خويشتن دارى، و هيچ افتخار خانوادگى همچون خوش أخلاقى نيست. و به تحقيق دروغ، بلاى گفتار؛ و فراموشى، بلاى دانش؛ و منّت گذاشتن، بلاى بخشش است.

اى على: بهنگام ديدن هلال ماه سه بار بگو:

اللَّه أكبر

؛ سپس بگو:

«الحمد الّذي خلقني و خلقك و قدّرك منازل و جعلك آية للعالمين»

: «حمد و سپاس آن خدائى را سزاست كه من و تو را آفريد، و براى گردشت منازل مختلفى معيّن نمود، و تو را

تحف العقول / ترجمه جعفرى، ص: 19

نشانه اى براى جهانيان قرار داد».

اى على: هنگام نگريستن در آينه سه مرتبه اللَّه أكبر گفته سپس بگو:

«اللّهمّ كما حسّنت خلقي فحسن خلقي»

:

«خداوندا همچنان كه آفرينشم را زيبا نمودى رفتارم را بياراى».

اى على: هر گاه كارى تو را به هراس افكند دعا كن و بگو: «اللّهمّ بحقّ محمّد و آل محمّد إلّا فرّجت عنّي»: بار إلها تو به حقّ محمّد و دودمانش قسم مى دهم كه از اين مشكل رهايم ساز.

أمير مؤمنان على عليه السّلام گويد: به پيامبر گفتم: اى فرستاده خدا مفهوم

«كلمات»

[در اين آيه]: فَتَلَقَّى آدَمُ مِنْ رَبِّهِ كَلِماتٍ: «پس آدم از پروردگارش چند كلمه اى فرا گرفت- بقره: 37» چه بود؟ رسول خدا صلّى اللَّه عليه و اله و سلّم فرمود: اى على: خداوند «آدم» را بسرزمين هند و حوّا را به جدّه، و مار را به اصفهان؛ و إبليس را به ميسان «1» فرو فرستاد، و در بهشت چيزى زيباتر از مار و طاوس نبود، و پيش از اين مار همچون شتر چهار پاى داشت، پس إبليس به درونش رفته و به توسّط آن آدم را گول زد، در اين حال خداوند بر مار خشم نمود و پاهايش را گرفته و فرمود: غذايت را خاك قرار دادم و بايد بر شكمت راه روى، لعنت خدا بر كسى كه بتو رحم كند! و بر طاوس نيز كه إبليس را به درخت راهنمائى كرد غضب نموده و صدا و پاهايش را دگرگون ساخت. پس حضرت آدم صد سال را در هند سپرى نمود، و بى آنكه سر به آسمان بلند كند پيوسته دست بر سر نهاده و بر خطاى خويش گريست. پس خداوند جبرئيل را به سويش فرستاد، و او خطاب به آدم گفت: پروردگارت سلامت رسانده و مى فرمايد: اى آدم آيا تو را به قدرت خويش نيافريدم؟ آيا

از روحم در تو ندميدم؟ آيا فرشتگانم را به سجده ات نگماشتم؟ آيا حوّا؛ كنيز خويش را همسرت نساختم؟ آيا در بهشتم تو را منزل ندادم؟ پس اين گريه ديگر براى چيست؟ اى آدم به اين كلمات سخن گوى- كه بى ترديد خداوند پذيراى توبه تو خواهد بود-:

«سبحانك لا إله إلّا أنت، عملت سوءا و ظلمت نفسي، فتب عليّ إنّك أنت التّواب الرّحيم»

: «پاك و منزّهى، هيچ معبودى جز تو نيست، كار بدى كرده و به خويش ستم نمودم،

______________________________

(1) ميسان نام شهرى در استان بصره مى باشد، و در كتاب ياقوت آمده است كه قبر عزير پيامبر عليه السّلام در آنجا است.

تحف العقول / ترجمه جعفرى، ص: 20

پس برحمتت بر من باز آى؛ چرا كه تو بسيار توبه پذير و مهربانى».

اى على: هر گاه در بنه و بارت مار ديدى تا سه بار مهلتش ده، پس براى بار چهارم آن را بكش؛ چرا كه كافر است.

اى على: اگر مارى در راه ديدى آن را بكش، چرا كه من با جنّ قرار كرده ام كه در صورت مار نمايان نشود.

اى على چهار خصيصه أخلاقى نشانه بدبختى است: خشكى چشم، سنگدلى، آرزوى دراز، و دوستى دنيا.

اى على: وقتى كه در حضور ثنايت گفتند، بگو:

«اللّهمّ اجعلني خيرا ممّا يظنّون و اغفر لي ما لا يعلمون و لا تؤاخذني بما يقولون»

: «بار خدايا مرا بهتر از آنچه فكر مى كنند قرار ده، و از خطاهائى كه اينان بى خبرند چشم پوش، و به آنچه مى گويند مؤاخذه ام مفرما».

اى على: هنگام همبسترى بگو:

«بسم اللّهمّ جنّبنا الشّيطان و جنّب الشّيطان ما رزقتني»

: «بنام خدا، پروردگارا شيطان را از ما و از فرزندى كه روزى ما مى كنى دور و

بر كنار دار»، در اين صورت اگر بچّه دار شديد هرگز از شيطان به او ضررى نرسد.

اى على: غذايت را به نمك آغاز و بدان پايان بر، چرا كه آن درمان هفتاد مرض است كه كمترين آن أمراض: جنون و جذام و پيسى مى باشد.

اى على: بر بدن خود روغن زيتون بمال، كه اين عمل شيطان را تا چهل شب از انسان دور مى سازد.

اى على: در شب پانزدهم و اوّل ماه با همسرت نزديكى مكن، آيا ديوانه را نديدى كه بيشتر در اين دو شب متشنّج مى شود اى على: هر وقت صاحب فرزندى شدى، پسر يا دختر، در گوش راستش اذان و در گوش چپ إقامه بخوان، تا ديگر از ناحيه شيطان به او آسيبى نرسد.

اى على: آيا مى خواهى بدترين مردمان را به تو معرّفى نمايم؟! عرض كردم:

آرى اى رسول خدا، فرمود: كسى كه خطاى كسى را نبخشايد، و از لغزشى در نگذرد. بعد فرمود: آيا تو را به بدتر از اين خبر ندهم؟! عرض كردم: آرى اى رسول خدا، فرمود: كسى كه از آزارش آسودگى و به خيرش اميدى نيست.

تحف العقول / ترجمه جعفرى، ص: 21

سفارشات ديگر پيامبر به أمير مؤمنان

اى على: مبادا عريان به گرمابه روى، زيرا همو كه برهنه به حمّام رود و هم آنكه به او مى نگرد هر دو ملعون و از رحمت خدا دور مى باشند.

اى على: انگشترى بر انگشت سبّابه و ميانه خود مكن، چرا كه اين عمل رسم قوم لوط بوده است، و نيز انگشت كوچك را بى انگشترى مگذار.

اى على: وقتى بنده اى مى گويد: «پروردگارا گناهم را بيامرز چون غير از تو آمرزنده اى نيست»، خداوند از اين سخن به خود باليده و خطاب به فرشتگانش مى فرمايد:

اين بنده مى داند جز من آمرزنده اى نيست، گواه باشيد من او را آمرزيدم.

اى على: از دروغ پروا كن، زيرا دروغ روى انسانيت انسان را سياه نموده و او را نزد خدا در شمار دروغگويان درآورد، و صدق و راستى چهره باطن را روشن نموده و نزد پروردگار در زمره راستگويان ثبت مى شود، و آگاه باش كه «راستى» فرخنده و «دروغ» نحس است.

اى على: از غيبت و سخن چينى بپرهيز، چرا كه غيبت، روزه را مى شكند، و سخن چينى مايه شكنجه در قبر است.

اى على: بدون ضرورت به «اللَّه» سوگند مخور- چه دروغ و چه راست، و او را وسيله سوگند خويش قرار مده، زيرا خداوند كسى را كه به نامش سوگند دروغ گويد مورد رحمت و رعايت خويش قرار نخواهد داد.

اى على: غم روزى فردا مخور، چرا كه هر فردائى روزيش مقدّر شده است.

اى على: از لجبازى بپرهيز، زيرا ابتدايش نادانى و آخرش پشيمانى است.

اى على: بر تو باد به مسواك كردن، كه سبب پاكى دهان، و خشنودى پروردگار، و روشنائى ديده است. و خلال نمودن تو را محبوب فرشتگان مى كند، زيرا فرشتگان از بوى دهان آنكه پس از صرف غذا خلال نمى كند آزار شوند.

اى على: [هيچ گاه] خشم مگير، پس چنانچه عصبانى شدى بنشين و در توانائى خداوند بر بندگان و بردبارى از آنان بينديش. و زمانى كه به تو گفته شد: «از خدا بترس» خشمت را دور داشته و به بردباريت بازگرد.

تحف العقول / ترجمه جعفرى، ص: 22

اى على: آنچه از جانب خود بخشش مى كنى به حساب آر كه آن را نزد خداوند اندوخته خواهى يافت.

اى على: اگر رفتارت را با خانواده و

همسايه و دوستان و آشنايان شايسته كنى نزد خداوند بلند پايه شوى.

اى على: آنچه بر خود نمى پسندى بر غير خود نيز مپسند. و آنچه براى خود گوارا مى دارى براى برادرت نيز بپسند، در نتيجه در فرمانت عادل، و در دادگريت ميانه رو، و محبوب اهل آسمان و زمين خواهى شد. سفارش مرا- به خواست خدا- نگهدار.

فرازى از سخنان حكيمانه پيامبر اسلام صلّى اللَّه عليه و اله و سلّم

در فرازى از يك حديث طولانى و مفصّل آمده است كه: راهبى معروف از نواده گان يهودا- حوارىّ حضرت عيسى عليه السّلام- به نام شمعون بن لاوي مسائل زيادى از آن حضرت پرسيد و آن حضرت به تمامى آنها- با وجود بسياريش- پاسخ گفت، و در آخر او نيز بدان حضرت ايمان آورده و وى را تصديق كرد. و ما از مجموع اين پرسش و پاسخ تنها به ذكر محلّ حاجت اكتفا نموديم.

و از آن جمله شمعون پرسيد: خرد چيست و چگونه است، و تقسيم بندى آن را هر آنچه كه هست و نيست برايم بازگو فرموده و روشن سازيد؟ رسول خدا صلّى اللَّه عليه و اله و سلّم فرمود: خرد بازدارنده از نادانى است، و نفس به مثابه پليدترين حيوانات مى باشد كه اگر بازداشته نشود سرگردان شود، پس خرد مهار نادانى است. و همانا خداوند پس از آنكه عقل را آفريد فرمودش: پيش آى، پيش آمد، و امر كرد كه باز گرد، بازگشت، سپس خداى متعال فرمود: قسم به عزّت و جلالم موجودى را بزرگتر و فرمانبرتر از تو نيافريدم، به تو آغاز كنم و به تو از سرگيرم، پاداش نيك سزاى توست و كيفر نيز بر دوش توست. سپس از عقل؛ صبر و بردبارى منشعب شد، و از بردبارى؛

دانش، و از دانش؛ هوشيارى، و از هوشيارى؛ پاكدامنى، و از پاكدامنى؛ خوددارى، و از خوددارى؛ شرم، و از شرم؛ وقار، و از وقار؛ تكرار نيكى، و از تكرار خوبى؛ بيزارى از تبهكارى، و از آن نصيحت پذيرى. پس اين ده گروه از أقسام خوبى است، و هر كدام از آنها به تنهائى به ده نوع ديگر تقسيم

تحف العقول / ترجمه جعفرى، ص: 23

مى شوند.

امّا آنچه از بردبارى و حلم منشعب مى شود:

1- كردار شايسته، 2- همنشينى با نيكوكاران 3- برطرف شدن پستى، 4- رهائى از فرومايگى، 5- اشتياق به نيكى، 6- دستيابى به درجات بالا، 7- گذشت، 8- مدارا، 9- إحسان، 10- سكوت. پس اين ده چيز به بركت حلم گرد آيد.

أمّا آنچه از علم منشعب مى شود:

1- بى نيازى در عين نادارى، 2- بخشش و كرم در عين نظر تنگى و خسّت، 3- هيبت و جذبه در عين خونسردى، 4- تندرستى در عين بيمارى، 5- نزديكى در عين دورى، 6- شرم و آزرم در عين خودستائى، 7- شأن و بزرگى در عين خوارى [ظاهرى]، 8- سربلندى در عين ناچيزى [ظاهرى]، 9- دانائى، 10- و اعتبار. و اين مجموعه در پرتو دانش براى خردمند مهيّا شود، پس خوشا به حال خردمند و دانشمند! و أمّا آنچه از رشد و هوشيارى منشعب مى شود:

1- درستى (در گفتار و كردار)، 2- هدايت 3- نيكوكارى 4- پرهيزگارى، 5- كاميابى، 6- پايدارى، 7- ميانه روى، 8- راستى، 9- جوانمردى، 10- شناختن دين خدا. اين ده چيز از قبل هوشيارى براى خردمند فراهم شود، پس خوشا به حال آنكه اين دستورات را بر اساس يك برنامه صحيح برپا سازد و آنچه از پاكدامنى منشعب

مى شود عبارت است از:

1- خشنودى، 2- تسليم، 3- كاميابى، 4- آسايش، 5- دلجويى، 6- فروتنى، 7- پندپذيرى، 8- انديشه كردن، 9 بخشش، 10- گشاده دستى.

اينها مجموعه اى است كه از ناحيه پاكدامنى نصيب خردمندى مى گردد كه به خدا و قسمت او خشنود است.

و آنچه از خويشتن دارى منشعب مى گردد:

1- سازندگى، 2- فروتنى، 3- پرهيزگارى، 4- توبه، 5- انديشه كردن، 6- أدب، 7- نيكوكارى، 8- إظهار دوستى، 9- سود و دارائى، 10- خوشروئى.

اين مجموعه اى است كه با خويشتن دارى نصيب هر خردمند مى گردد. پس خوشا به

تحف العقول / ترجمه جعفرى، ص: 24

حال آنكه مولايش به سبب اين خصلت (خويشتن دارى) اكرامش نمود.

و ثمرات و نتايج حياء و شرم ده چيز است:

1- ملايمت، 2- دل رحمى، 3، 4- ترس از خدا در پنهان و آشكارا، 5- تندرستى، 6- پرهيز از بدى، 7- خوشروئى، 8- نظر بلندى، 9- پيروزى، 10- خوشنامى در ميان مردم.

اينها بخاطر حياء به خردمند مى رسد، پس خوشا به حال كسى كه پند الهى را پذيرفته و از پرده بردارى او بترسد.

و امّا آنچه از وقار منشعب مى شود:

1- ملايمت، 2- احتياط، 3- امانتدارى، 4- اجتناب از پيمان شكنى، 5- راستگوئى، 6- پاكدامنى، 7- اصلاح مال، 8- آمادگى در برابر دشمن، 9- بازداشتن از ناپسند، 10- دورى از سبكى. پس اين مجموعه به سبب وقار به خردمند مى رسد، پس خوشا به حال با وقار و نيز كسى كه سبكى و نادانى او را نشايد، و گذشت و چشم پوشى مى كند.

و امّا ثمرات تكرار نيكى:

1- خوددارى از منهيّات الهى، 2- دورى از سبك مغزى، 3- اجتناب از گناه، 4- عقيده محكم، 5- علاقه به نجات، 6- فرمانبرى خداوند، 7-

بزرگداشت دليل و راهنما، 8- دورى از شيطان، 9- پذيرش دادگرى و عدالت، 10- حقّگوئى.

پس اينها آن چيزهائى است كه به سبب تكرار و مداومت بر نيكى به خردمند مى رسد، پس خوشا به حال آنكه آينده و نيز روز قيامت را ياد كرده و از فناء زندگى دنيا درس بگيرد.

و امّا آنچه در پرتو بيزارى از تبهكارى منشعب مى گردد:

1- بزرگوارى 2- پايدارى، 3- دستگيرى، 4- پايدارى بر راه روشن، 5- پى گيرى راه درست، 6- ايمان به خدا، 7- حفظ حرمت، 8- يك رنگى، 9- خوددارى از كارهاى بيهوده، 10- مواظبت از آنچه سودمند است. پس اين مجموعه اى است كه به خردمند به سبب بيزارى از تبهكارى مى رسد، پس خوشا به حال آنكه حقّ را بپا داشت و به ريسمانهاى راه خدا چنگ زد.

و امّا آنچه از خلوص و نصيحت پذيرى منشعب مى شود:

تحف العقول / ترجمه جعفرى، ص: 25

1- افزايش خرد 2- ارتقاء انديشه، 3- عاقبت بخيرى، 4- رهائى از سرزنش، 5- خوشبختى 6- دوستى، 7- گشادگى دل (كنايه از آمادگى براى پذيرش كلام حقّ)، 8- دادگسترى، 9- كاميابى در كارها، 10- توانائى بر فرمانبردارى خداوند.

پس خوشا به حال آن كس كه از لغزشگاههاى هوا و هوس نجات يافت. اين خصال تماما از فهم و خرد نصيب انسان مى شود.

شمعون گفت: مرا از نشانه و علامات جاهل با خبر سازيد، رسول خدا صلّى اللَّه عليه و اله و سلّم فرمود: اگر همراهش شوى آزارت دهد، و اگر از او دورى كنى ناسزايت گويد، و اگر تو را چيزى دهد منّت نهد، و اگر او را چيزى دهى ناسپاسى كند، اگر به او راز گوئى افشا كند، و اگر

او تو را رازى گويد تو را به افشاگرى متّهم سازد. اگر بى نياز شود سركشى كند و سخت دل و ترش رو شود، و اگر بينوا شود نعمت خداى را انكار كند و از گناه پروا نكند، و اگر شاد شود زياده روى كرده و از حدّش تجاوز كند، اگر غم بيند نااميد شود، و اگر بخندد قهقهه زند، اگر بگريد چونان بهائم عربده زند. به عيب جوئى نيكان پردازد، نه خدا را دوست دارد و نه از وى مى ترسد، از او حيا نكند و به ياد او نيفتد، اگر خشنودش سازى به آنچه در تو نيست ستايش و تحسينت كند، و در صورتى كه بر تو خشم گيرد همه تحسينهايش از بين رفته و به دروغ تو را به باد بدگوئى گيرد. آرى اين راه و روش شخص جاهل و نادان است.

شمعون گفت: پس نشان اسلام را بيان فرمائيد، رسول خدا صلّى اللَّه عليه و اله و سلّم فرمود: ايمان، و علم، و عمل. پرسيد: نشانهاى ايمان و علم و عمل چيست؟ آن حضرت فرمودند:

نشان ايمان چهار چيز است: إقرار به يگانگى خدا، و اعتقاد قلبى به او، و كتابهاى او، و فرستادگانش.

و امّا نشان دانش چهار چيز است: خداشناسى، شناخت دوستانش، دانستن واجبات الهى، و حفظ و نگهدارى آنها تا اينكه انجام شود. و عمل عبارت است از:

نماز، روزه، پرداخت زكات، و يك رنگى.

شمعون گفت: نشان صادق، و مؤمن، و بردبار، و توبه كار، و شكرگزار، و خاشع، و صالح، و ناصح، و همچنين نشان آنكه داراى يقين است، و نشان

تحف العقول / ترجمه جعفرى، ص: 26

مخلص، و زاهد، و نيكوكار، و پرهيزگار را

بيان فرمائيد؟ و نيز نشان متكلّف، و ستمكار و رياكار، و منافق، و حسود، و اسرافكار، و غافل، و خائن، و تنبل و دروغگو، و همچنين نشان فاسق چيست؟ رسول خدا صلّى اللَّه عليه و اله و سلّم فرمود: نشان صادق چهار چيز است: راستگوئى، ايمان داشتن به نويد و بيم الهى، به پيمان خويش وفا كند، و از خيانت پرهيز و دورى گزيند.

و امّا نشان مؤمن: آنكه مهربانى كند، و بفهمد، و حيا كند.

نشان صابر چهار چيز است: شكيبائى بر ناملايمات، تصميم به كارهاى خوب، فروتنى، بردبارى.

توبه كار را چهار نشان است: اخلاص در عمل، دورى از باطل، هميشه با حقّ بودن، و شوق بر كار خير.

و نشان شاكر و سپاسگزار چهار چيز است: شكر در برابر نعمتها، و پايدارى در گرفتارى، قناعت به قسمت الهى، ستايش و تعظيم نكردن از غير خدا.

نشان خاشع چهار چيز است: ترس از خدا در نهان و آشكار، انجام كارهاى نيك، انديشه حساب روز رستاخيز، و راز و نياز با خدا.

و نشان صالح چهار چيز است: دلش را پاك سازد، و كردارش را إصلاح نمايد، و كسب و درآمدش را درست كند، و تمامى أعمالش را صحيح انجام دهد.

و ناصح چهار نشان دارد: به حقّ دادگرى كند، حقّ را از جانب خويش ادا نمايد، آنچه بر خود مى پسندد براى ديگران نيز بپسندد، و به حقّ هيچ كس تجاوز نكند.

و اهل يقين را شش نشان است: به وجود پروردگار از روى حقيقت يقين داشته و بدو ايمان آورد، و محقّق بودن مرگ را باور داشته و از آن بترسد، و مطمئن باشد كه قيامت حقّ است سپس از رسوائى

خود در آن روز پروا كند، و يقين داشته باشد كه بهشت حقّ است و بدان اميدوار بوده، و مرغ جانش به سوى آن پرواز كند. و همچنين به دوزخ و عذاب يقين داشته و براى رهائى از آن تلاش كند، و به حقيقت سؤال و جواب روز رستاخيز باور داشته آنگاه به حساب كردار خود برسد.

تحف العقول / ترجمه جعفرى، ص: 27

و نشان مخلص چهار چيز است: داراى قلبى سالم و درست و اعضائى بى آزار است، خيرش را به ديگران رسانده و بدى خود را از ديگران باز دارد.

و نشان زاهد ده چيز است: پرهيز از منهيّات الهى. خويشتن دارى. دستورات خداوند را بر پاى دارد. اگر برده است فرمانبر خوبى باشد، و اگر مالك است راه و روش درست آن را بداند. تعصّب و كينه نداشته. جواب بدى را به خوبى پاسخ دهد.

به آنكه زيانش رسانده سود بخشد. از آنكه به او ستم روا داشته گذشت كند در برابر حقّ سر تعظيم فرود آورد.

و نشان نيكوكار ده چيز است: 1- دوست مى دارد براى خاطر خدا، 2- و دشمن مى دارد فقط براى خدا، 3- دوستى مى كند براى خدا، 4- جدا مى شود براى خدا، 5- خشم مى گيرد براى خدا، 6- خشنود مى شود براى خدا، 7- كار مى كند محض رضاى خدا، 8- خواسته اش نزديكى به اوست، 9- فروتنى مى كند براى خدا با حال ترس، خلوص، شرمندگى و هشيارى، 10- در راه خدا و تقرّب به او احسان و نيكى مى كند.

و نشان پرهيزگار شش چيز است: 1- از خدا مى ترسد، 2- از تنگناى الهى بر حذر است، 3 و 4- شب به روز و روز را به

شب مى رساند گوئى او را مى بيند، 5- امور دنيائى او را محزون نسازد، 6- و به سبب خوش خوئى هيچ چيز از دنيا بر او دشوار نشود.

و نشان متكلّف چهار چيز است: بحث و جدل در امور بى حاصل كند، ستيزه با بالادست، عهده دار كارى شود كه فراهم نيايد، همّت گمارد بدان چه نجاتش نخواهد داد.

و نشان ظالم چهار چيز است: بالادست خود را به نافرمانى ستم كند، با چيرگى به زيردستش ستم كند، با حقّ دشمنى كند و ستم را آشكار نمايد. «1» نشان رياكار چهار چيز است: در حضور ديگران در كار خدا حريص است، و در تنهائى كاهل و تنبل، در كارى كه از او تعريف شود حريص است، و با تلاش

______________________________

(1) لفظ «يغلب» قبلا آمده بود: «يقهر» و ظاهرا آن صحيح باشد. و جمله:

«يظهر الظّلم»

در بعضى از نسخه ها:

«يظاهر الظّلمة»

مى باشد، يعنى: «و ستمكاران را يارى كند».

تحف العقول / ترجمه جعفرى، ص: 28

سعى در ظاهر سازى دارد.

نشان منافق چهار چيز است: باطنش نابكار، دلش مخالف زبان، كردارش مخالف گفتار، و باطنش مخالف ظاهرش باشد، پس واى بر منافق از آتش دوزخ! و نشان حسود چهار چيز است: بدگوئى، چاپلوسى، و از درماندگى رقيب شادى كند «1» و إسراف كار چهار نشان دارد: به بيهوده مى بالد، خواهان آن چيزى است كه نزدش نيست، در كار خير بى ميل، و هر كه برايش سودى نداشته باشد بزرگيش را انكار مى كند.

غافل را چهار نشان است: كورى، بى توجّهى، دلخوشى، و فراموشى.

و تنبل چهار نشان دارد: سستى كند تا حدّ كوتاهى، كوتاهى كند تا حدّ ضايع كردن، و ضايع كند تا اينكه تنگ دل شود، و تنگ دلى كند تا

به گناه و نافرمانى افتد.

و دروغگو چهار نشان دارد: اگر زبان گشايد راست نگويد، و گفتار ديگران را نيز تصديق نكند، سخن چينى، و تهمت زدن.

و فاسق چهار نشان دارد: هوسرانى، ياوه سرائى، دشمنى كردن، اتّهام.

و نشان خائن چهار چيز است: سرپيچى از دستور خداوند رحمان، آزار همسايگان، نفرت از ياران، و تمايل به بيدادگرى و ستم.

شمعون گفت: شفايم بخشيدى و از كورى بينايم ساختى! اكنون به من روشهائى بياموز تا به كمك آنها هدايت شوم، رسول خدا صلّى اللَّه عليه و اله و سلّم فرمود: اى شمعون همانا تو را دشمنانى است از جنّ و إنس كه در جستجوى تو بوده و همواره با تو در ستيزند تا اينكه دين و عقيده حقّت را به تاراج برند. دشمنان انسى را در آخرت هيچ نصيب و بهره اى نباشد و علاقه اى به ثواب الهى ندارند، و تمام كوشش آنان

______________________________

(1) بنظر مى رسد يكى از علائم چهارگانه حسود از نسخه ساقط شده باشد، و بنا بر قولى احتمال دارد بجاى: «أربعة» «ثلاثة» بوده، همچنان كه در وصاياى لقمان به فرزندش آمده است كه گويد:

«للحاسد ثلاث علامات: يغتاب إذا غاب، و يتملّق إذا شهد، و يشمت بالمصيبة»

.

تحف العقول / ترجمه جعفرى، ص: 29

ايراد گرفتن به مردمان است، در حالى كه بر خود سرزنشى نكنند و توجّهى به كردار خود ندارند. وقتى بينند كه تو درستكارى حسادت كنند؛ و گويند: خود نماست! و اگر تو را نادرست بينند گويند هيچ خيرى در او نيست.

و دشمنان جنّى تو عبارتند از إبليس و لشكريانش. پس هر گاه نزد تو آمد و گفت: پسرت مرد! بگو: همانا زندگان آفريده شدند كه بميرند، پاره تنم

داخل بهشت شد و از اين مطلب خوشحالم.

و اگر نزد تو آمد و گفت: مالت از بين رفت! بگو: حمد و ثنا آن خداوندى را سزاست كه بخشيد و گرفت، و زكات را از من معاف داشت، و ديگر بر من زكاتى نيست.

و اگر نزدت آمد و گفت: مردم به تو ستم كردند و تو به آنان ستم نمى كنى!؟

بگو: راه سرزنش و عقوبت در روز جزا بر كسانى است كه به مردم ستم مى كنند و بر نيكوكاران هيچ راهى (براى سرزنش و عقوبت) نيست.

و اگر نزد تو آمد و گفت: چقدر نيكى هاى تو زياد است!- تا تو را مغرور سازد- بگو: بديهايم بيش از خوبيهايم مى باشد، و اگر گفت: چقدر نمازت زياد است! بگو: غفلت و بى خبريم به مراتب بيش از نمازم مى باشد.

و اگر گفت: چقدر به مردم بخشش مى كنى!؟ بگو: آنچه ستانم بيش از بخشش است.

و اگر گفت: چه بسيار در حقّ تو ستم كرده اند! بگو: آنان كه مورد ستم من واقع شده اند زيادترند.

و اگر گفت: چقدر كار مى كنى! بگو: دير زمانى است كه بيهوده گذرانده و نافرمانى كرده ام.

و اگر تو را گفت: شراب بنوش، بگو: گناه نمى كنم.

و اگر نزدت آمد و گفت: دنيا را دوست مى دارى؟ بگو: هيچ ميلى بدان ندارم، و هم اكنون برو ديگرى را بفريب! اى شمعون با نيكان معاشرت كن و پيروى پيامبرانى همچون يعقوب و يوسف و داود را بنما. هنگامى كه خداوند تبارك و تعالى عالم زيرين را آفريد؛ پس از جوش و

تحف العقول / ترجمه جعفرى، ص: 30

خروش به خود باليده و گفت: چه چيزى مرا مى پوشاند؟ خداوند زمين را آفريد و بر سطح آن گسترد؛

تا آرام گرفت. سپس زمين مغرورانه گفت: چه چيز بر من غلبه مى كند؟ پس كوهها را آفريد و بر گرده اش چون ميخ استوار ساخت تا بر خود نلرزد، پس زمين رام گشته و برقرار شد. و در پى آن كوهها بر زمين سر بركشيده و مغرورانه گفت: چه چيز بر من غلبه كند؟ خدا آهن را آفريد و ساكنش ساخته و آرام شد، سپس آهن بر كوهها باليده و گفت: چه چيز بر من غلبه كند؟ آتش را آفريد و آهن را ذوب كرد، پس آهن آرام گرفت، سپس آتش دم برآورده و فرياد كرد و به خود باليده و گفت: چه چيز بر من غلبه كند؟

آب را آفريد و آن را خاموش كرد، و آرام گرفت، سپس آب به خود باليد و جوشيد و گفت: چه چيز بر من غلبه كند؟ باد را آفريد و آن أمواج آب را به جنبش درآورده و قعرش را به خيز واداشت و از جريان آن جلوگيرى كرد، آب هم آرام گرفته و زبون شد. از پس آن باد به خود باليده و طوفانى شد و گفت: چه چيز بر من غلبه كند؟ انسان را آفريد، و او تا در برابر باد و غير آن چاره جوئى كرده ساختمان و پناهگاه ساخت، پس باد آرام گرفته و ساكت شد، پس انسان گردنكشى كرد و گفت: چه كسى از من قوى تر است؟ خداوند مرگ را آفريد و مغلوبش ساخت و انسان مطيع شد، سپس مرگ بر خود باليد، و خداوند عزّ و جلّ فرمود: به خود مبال! چرا كه من تو را در ميان دو گروه أهل بهشت و أهل

دوزخ خواهم كشت، سپس هرگز زنده ات نخواهم ساخت، و او ترسيد.

سپس پيامبر صلّى اللَّه عليه و اله و سلّم فرمود: بردبارى بر خشم، و رحمت بر عذاب، و صدقه بر خطا چيره خواهد بود.

سفارش رسول خدا صلّى اللَّه عليه و اله و سلّم به معاذ بن جبل «1»- به هنگام اعزام او بن يمن-

اى معاذ! به مردم يمن قرآن بياموز، و فرهنگشان را به رفتار شايسته

______________________________

(1) «معاذ بن جبل أنصارى خزرجى است و كنيه اش أبو عبد الرّحمن است، به سنّ 18 سالگى إسلام اختيار كرده و از جمله اصحاب عقبه گشت. و در تمامى مشاهد به همراه پيامبر صلّى اللَّه عليه و اله و سلّم بود. و بنا به گفته مؤرّخين اعزام او به سوى يمن بعد از غزوه تبوك به سال دهم هجرت صورت پذيرفت. و آورده اند: به هنگام فرستادن او به سوى يمن وجود مبارك پيامبر صلّى اللَّه عليه و اله و سلّم به همراه مهاجرين و أنصار او را مشايعت نموده و در حالى كه او سوار بر اسب بود؛ پيامبر در كنارش وى را سفارش مى كرد، و معاذ آن جناب را گفت: اى فرستاده خدا من سواره و شما پياده!؟ و پيامبر فرمود: اى معاذ اين قدمهايم را در راه خدا به حساب مى آوردم. سپس او را سفارش نمود. و لازم به تذكّر است كه معاذ از كسانى شمرده شده كه در ماجراى صحيفه ملعونه شركت داشته و در آن از ولايت علىّ بن أبى طالب امير المؤمنين عليه السلام تخلّف شده، و جماعتى آن را امضاء كرده بودند، و او در زمره مخالفين شمرده شده است».

تحف العقول / ترجمه جعفرى، ص: 31

نيكو گردان، و مردمان را اعمّ از خوب و بد در جايگاه خودشان قرار ده، و دستور خداوند

را در ميان آنان اجرا كن، و در فرمان و مال خداوند از هيچ كس مترس، چرا كه نه ولايت از آن توست و نه مال. و در هر كم و زيادى امانتشان را پس ده.

بر تو باد مدارا و گذشت بدون فروگذارى از حقّ، كه شخص نادان بگويد از حقّ خدا چشم پوشيدى. قبل از اينكه مردم جاهلانه به كارت عيب بگيرند مصلحت آن كار را بر ايشان بيان كن، و رسول جاهليّت را جز آنچه اسلام پذيرفته محو و نابود كن.

تمام دستورات اسلام را چه كوچك و چه بزرگ اعلام كن، و بيشتر تلاشت مصروف نماز گردد، چرا كه آن پس از اعتراف به دين بمانند سر و رأس اسلام است.

و مردمان را به ياد خدا و روز جزا متذكّر شو، و به دنبال نصيحت باش، زيرا كه آن سبب انجام اعمال خداپسندانه است، سپس مربّيانى در ميانشان بفرست، و خداوندى را كه به سويش بازخواهى گشت پرستش كن، و در راه خدا از سرزنش هيچ ملامتگرى بيم مدار.

و تو را به تقواى الهى، و راستگوئى، و وفاى به پيمان، و پرداخت امانت، و دورى از خيانت، و نرم گوئى، و ابتداى به سلام و همسايه دارى، و يتيم نوازى و درستكارى، و كوتاهى آرزو، و دوستى آخرت، و ترس از بازخواست، و همراهى ايمان، و انديشه در قرآن، و فروخورى خشم، و تواضع، سفارش مى كنم. و از ناسزاگوئى به مسلمان و فرمانبرى گناهكار، و نافرمانى امام عادل، و تكذيب راستگو، يا تصديق دروغگو بر حذر داشته و باز مى دارم. و هميشه بياد خدا باش و او را ياد كن، و براى هر گناهى توبه اى

جديد كن: براى معاصى پنهانى توبه اى مخفيانه، و براى آنچه در آشكارا مرتكب شدى آشكارا توبه كن.

اى معاذ! اگر نبود كه تا روز قيامت ديگر تو را نخواهم ديد اين سفارشات را كوتاه مى كردم، ولى چنان مى بينم كه ديگر هيچ وقت تو را نخواهيم ديد. اى معاذ

تحف العقول / ترجمه جعفرى، ص: 32

آگاه باش كه به تحقيق محبوبترين شما نزد من آن است كه مرا با همان حال كه از من جدا مى شود ملاقات كند.

سخن ديگرى از پيامبر اسلام صلّى اللَّه عليه و اله و سلّم

هر چيزى شرافتى دارد، و شرافت مكانهاى اجتماعى رو به قبله بودن آن است.

آنكه دوست دارد آبرومندترين مردم باشد از خدا بترسد، و آنكه دوست دارد كه از قوى ترين مردم باشد به خداوند اطمينان كند. و كسى كه بخواهد از بى نيازترين مردم باشد بايد به آنچه در دست خداست بيش از آنچه خود دارد اعتماد و اطمينان كند.

سپس فرمود: آيا شما را به بدترين مردم خبردار نكنم؟ گفتند: آرى اى رسول خدا، فرمود: آنكه تنها منزل گيرد، و خيرش به ديگران نرسد، و برده اش را شلّاق زند.

آيا به بدتر از آن خبرتان كنم؟ گفتند: آرى اى رسول خدا، فرمود: آنكه از هيچ خطائى نگذرد، و هيچ پوزشى را نپذيرد.

سپس فرمود: آيا بدتر از او را معرّفى كنم؟ گفتند: آرى اى رسول خدا، فرمود:

آنكه به خيرش اميد؛ و از شرّش ايمنى نيست، سپس فرمود: بدتر از او را معرّفى نكنم؟

گفتند: آرى اى رسول خدا، فرمود: آنكه از مردم نفرت دارد و مردمان نيز از او بيزارند.

همانا حضرت عيسى عليه السّلام خطاب به قوم بنى إسرائيل فرمود: «اى بني إسرائيل! براى جاهلان سخن حكيمانه مگوييد كه حقّ آن را ضايع كنند، و

از أهلش باز مداريد كه به ايشان ستم روا داشته ايد. با ستمكار مقابله نكنيد كه آبرويتان بريزد.

اى بنى إسرائيل! كارها بر سه گونه اند:

1- كارى كه درستى آن روشن است؛ از آن پيروى كنيد، 2- كارى كه گمراهى اش حتمى است؛ از آن دورى كنيد، 3- و كارى كه نه درستى و نه خطاى آن روشن است؛ آن را به خدا باز گزاريد».

اى مردم! همانا براى شما نشانه هائى جهت هدايت است، آنها را راهنماى راهتان گيريد، و نيز مقصدى است، بكوشيد تا به آن برسيد، همانا مؤمن هميشه در بيم و هراس است، زمانى كه گذشت؛ نمى داند خدا با او چه كرده، و زمانى كه باقى است نمى داند در باره اش چه خواهد كرد. بنا بر اين بنده بايد براى آخرت از خود و دنيايش توشه اى برگيرد. و نيز از جوانى قبل از پيرى، و از زندگى پيش از مرگ

تحف العقول / ترجمه جعفرى، ص: 33

كمال استفاده را ببرد، قسم به خدائى كه جانم در دست اوست، پس از مرگ توبه حاصلى ندارد، و پس از دنيا خانه و سرائى براى انسان جز بهشت و يا جهنّم نيست.

سخنان پيامبر صلّى اللَّه عليه و اله و سلّم در باره: دانش، خرد، نادانى

دانش را بياموزيد كه يادگيرى آن خير؛ و گفت و شنودش حمد و ثناى الهى، و تحقيق در آن جهاد است، و آموزش به جاهل صدقه است؛ و نشرش سبب نزديكى به خداست، زيرا دانش راهنماى حلال و حرام بوده و طالب خود را به بهشت مى برد، و همچنين همدم تنهائى؛ و دوستى است به وقت دورى از خانه و كاشانه؛ و راهنمائى در خوشبختى؛ و اسلحه اى بر عليه دشمنان، و زيب و زيور دوستان. خداوند به جهت دانش مردمى

را رفعت بخشيده و در اعمال شايسته الگوئى جهت پيروى قرار داد. كارهاشان مورد توجّه؛ و آثارشان مورد بينش و راهنماست.

فرشتگان خواهان دوستى با ايشانند، زيرا دانش؛ هستى و زندگى بخش دلها و روشنائى ديدگان از نابينائى؛ و نيروى بدنها از سستى است.

اطاعت از خدا و شناخت و اقرار به يكتائى او، صله رحم، شناختن حلال و حرام؛ همه و همه در سايه دانش انجام شود، و دانش پيشواى خرد است.

و خداوند عقل را به سعادتمندان دهد و از بدبختان دريغ فرمايد. و نشانه فرد عاقل: صبر در برابر گستاخى نادان؛ و گذشت از كسى كه به او ستم كند، و فروتنى براى زيردست، و جلوزدن در تحصيل نيكى از بالادست خود، و عاقبت انديشى قبل از سخن گفتن؛ اگر نيك است بگويد و سود برد، و اگر زشت است سكوت كند تا سالم بماند، و به هنگام فتنه به خدا پناهنده شده، و دست و زبان خويش باز دارد، اگر رفتار شايسته اى ديد آن را غنيمت شمارد، هرگز شرم و حيا از او جدا نشود، و هيچ حرص و طمعى از او سر نزند، پس اينها ده خصلت شناسايى عاقل است.

و نشان نادان: ستم نمودن به دوست، درازدستى به زير دست، و تكبّر بر بالادست است، و گفتارش بدون انديشه است و سكوتش غفلت، و در صورت ابتلاى به فتنه در گرداب آن هلاك شود، و اگر رفتار شايسته اى بيند روى برگردانده و كندى كند، از گناهان گذشته خود هراسى ندارد، و در باقى عمر دست از گناهان نشويد، در كار نيك سستى كرده، و در آن كندى نمايد، و براى.

تحف العقول / ترجمه

جعفرى، ص: 34

آنچه از دست داده يا از بين برده هيچ اهمّيتى قائل نيست، پس اينها ده صفت فرد نادان محروم از عقل مى باشد.

نصايح پيامبر صلّى اللَّه عليه و اله و سلّم

مرا چه شده كه مى بينم دوستى دنيا بر بيشتر مردمان چنان چيره شده كه گوئى مرگ در اين دنيا براى غير ايشان نوشته شده است، و رعايت حقّ بر غير ايشان واجب گرديده، تا آنجا كه رفتگانشان را مردمى مسافر مى گيرند كه هر چه زودتر به سويشان باز ميگردند، چنين پنداريد آنان را به گور كرده، و ميراثشان را مى خوريد، و پس از ايشان جاودان خواهيد بود؟! هرگز هرگز! آيا آيندگان از پيشينيان پند نمى گيرند؟! هر موعظه قرآنى را ناديده گرفته و فراموش ساختند، و گوئى از سرانجام هر كردار زشتى در امانند، و از نزول هيچ بلا و از بروز هيچ پيشامد ناگوارى نهراسيده.

خوشا به حال آنكه پرواى الهى او را از ترس مردمان واداشته است.

خوشا به حال آنكه درآمدش حلال، باطنش درست، ظاهرش آراسته، و طبيعتش موزون است.

خوشا به حال آنكه ما زاد بر درآمدش را بخشيده و خود را از كلام زيادى باز مى دارد.

خوشا به حال آنكه براى خداى تعالى فروتنى كند و بى آنكه از سنّت من بگرداند از حلال دنيا هم چشم بپوشد، و شكوه زندگانى را بدون تغيير از سنّت من ترك گفته، و بعد از من پيروى از خوبان خانواده ام كند، و با أهل علم و حكمت رفت و آمد داشته، و از نيازمندان دستگيرى نمايد.

خوشا به حال آنكه درآمدش حلال، و خرجش حلال، و بر تهى دستان احسان كند، و نيز از جمعيّت متكبّر و دنيا دوست؛ همان دين سازان بر خلاف سنّت، و عاملين

به غير روشم دورى گزيده باشد.

خوشا به حال آنكه با مردم خوشرفتار است، و به آن يارى داده، و بدى و زيان خود را از آنان دور بدارد.

تحف العقول / ترجمه جعفرى، ص: 35

خطبه رسول خدا صلّى اللَّه عليه و اله و سلّم در «حجّة الوداع»؛ آخرين سفر حجّ

حمد و ثنا از آن خداست، او را سپاس گوئيم، و از او كمك خواهيم، و از او طلب بخشش كنيم، و به سويش توبه كنيم، و از پليديهاى خويش و كردار ناپسندمان به خدا پناه مى بريم. آن را كه خدا هدايتش فرمود گمراه كننده اى ندارد، و اگر خدا گمراهش كند او را راهنمائى نباشد. و شهادت مى دهم كه هيچ معبودى جز خداوند سزاوار پرستش نيست، يگانه است و بى أنباز. و شهادت مى دهم كه محمّد بنده و فرستاده اوست. اى بندگان خدا! شما را به پرواى الهى سفارش؛ و بر فرمانبرى او ترغيب مى كنم، و از او طلب خير و صلاح مى كنم، و اكنون مى گويم:

اى مردم! به آنچه برايتان شرح مى دهم گوش فرا دهيد، زيرا نميدانم شايد سال ديگر در اين مكان شما را نبينم.

اى مردم! تا دم مرگ خون و آبروى هر يك از شما محترم است، به مانند حرمت اين روزتان در اين شهرتان، هان آيا مأموريّت خود را رساندم؟ خداوندا تو شاهد باش! هر آنكه نزدش امانتى است به صاحبش بازگرداند، همانا معاملات ربوى دوران جاهليّت به تمامى ملغى و باطل است، و نخستين ربائى كه لغو مى كنم ربح پولهاى عبّاس بن عبد المطّلب است، و نيز هر خونى كه در دوران جاهليّت بر گرده كسى مانده همه اكنون هدر مى باشد، و نخستين خونى كه هدر مى كنم خون عامر بن ربيعة بن الحارث بن عبد المطّلب «1» است. و

به تحقيق هر افتخار موروثى دوران جاهليّت باطل است بجز خادمى كعبه و سقايت حاجّ (آب دادن حاجيان). و در قتل عمد قصاص است، و قتل شبيه به عمد- يعنى قتلى كه با عصا و سنگ صورت

______________________________

(1) عامر بن ربيعه از افرادى بود كه دايه اش از بنى اسد بود و بنو هذيل در أيّام پيش از إسلام او را به قتل رسانده بود، و پيامبر طلب خون او را در إسلام باطل فرموده و اين حقّ را براى پدرش ربيعه بى اثر ساخت، و نكته قابل توجّه اين است كه پيامبر اسلام ابطال ربا و خون را از خانواده و أهل خود آغاز نمود تا به همگان بفهماند كه در أمر دين هيچ ملاحظه اى نيست.

تحف العقول / ترجمه جعفرى، ص: 36

گرفته باشد (بدون قصد كشتن و تصادفى)- ديه اش صد شتر است، و آنكه بيشتر از اين طلبد اين فزونى از آداب دوران جاهليّت است.

اى مردم! براستى شيطان از اينكه در سرزمين شما پرستش شود مأيوس و نااميد گشته ولى هنوز به فرمانبرى در غير آن؛ يعنى در سبك گرفتن معاصى خشنود است.

اى مردم! إِنَّمَا النَّسِي ءُ زِيادَةٌ فِي الْكُفْرِ يُضَلُّ بِهِ الَّذِينَ كَفَرُوا يُحِلُّونَهُ عاماً وَ يُحَرِّمُونَهُ عاماً لِيُواطِؤُا عِدَّةَ ما حَرَّمَ اللَّهُ (همانا تأخير (و تغيير) ماه حرام به ماهى ديگر افزايش در كفر است كه كسانى كه كافر شده اند بدان گمراه مى شوند؛ آن را سالى حلال مى شمارند و بسالى ديگر حرام، تا با شمار آنچه خداى حرام كرده است همسان و برابر سازند- توبه: 37)، و به تحقيق روزگار به همان وضعيت و حالتى كه در آن روز خداوند آسمانها و زمين را خلق كرد

چرخيده و بازگشته است، و إِنَّ عِدَّةَ الشُّهُورِ عِنْدَ اللَّهِ اثْنا عَشَرَ شَهْراً فِي كِتابِ اللَّهِ يَوْمَ خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ مِنْها أَرْبَعَةٌ حُرُمٌ (همانا شمار ماهها نزد خدا دوازده ماه است در كتاب خدا (كتاب آفرينش يا لوح محفوظ) روزى كه آسمانها و زمين را بيافريد؛ از آنها چهار ماه حرام است- توبه: 36) سه ماه آن پى در پى است: «ذو القعدة، ذو الحجّة، و محرّم» و «رجب» كه بين ماه جمادى الثّانى و شعبان است. هان آيا (حكم خدا را به شما) رساندم؟ بار إلها خود گواه باش! اى مردم! همانا براى زنانتان بر شما حقّى است، و نيز براى شما بر آنان حقّى است، حقّ شما اين است: كسى را به بسترتان نياورد، و جز با اجازه شما كسى را كه مكروهش داريد به منزلتان راه ندهد، و پاك نگهداشتن دامن خويش از هر زشتى، پس در صورت عدم رعايت اين حقوق خداوند در سختگيرى و ترك همخوابگى و تنبيهشان- نه به اندازه اى كه دردناك باشد- به شما رخصت داده است. و اگر پذيرفتند و شما را فرمان بردند پس غذا و پوشاكشان در حدّ معمولى و متعارف بر عهده شماست. آنان در نزد شما امانات الهى هستند، و كامگيرى از آنان را بنا بر حكم كتاب خدا بر خود حلال كرده ايد، پس تقواى الهى را در موردشان رعايت كرده و سفارشات مرا در حقّ آنان بپذيريد.

اى مردم! همانا مؤمنان با يك ديگر برادرند، و براى هيچ مؤمنى مال برادرش

تحف العقول / ترجمه جعفرى، ص: 37

جز با رضايت خاطر او روا نيست. هان! آيا (دستورات الهى را به شما) رساندم؟

بار إلها

خود شاهد باش! مبادا به كفر بازگشته و يك ديگر را گردن زده و بكشيد، زيرا من در ميان شما يادگارى قرار دادم كه اگر از آن پيروى كنيد هرگز گمراه نخواهيد شد؛ و آن يادگار: كتاب خدا است و عترتم؛ كه همان خاندانم مى باشد، هان! آيا (دستور خدا را) رساندم؟ بار إلها خود گواه باش! اى مردم! به تحقيق پروردگارتان يكى است، و پدرتان نيز يكى است، همه شما از آدم، و او نيز از خاك بود، إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاكُمْ (هر آينه گرامى ترين شما نزد خدا پرهيزگارترين شماست- حجرات: 13) براى هيچ فرد عربى بر عجمى فضيلتى نيست مگر به پرهيزگارى. هان! آيا إبلاغ كردم؟ گفتند: آرى، فرمود:

پس حاضر به غايب برساند.

اى مردم! همانا خداوند سهم هر وارثى را از ميراث معيّن نموده، و وصيّت به بيشتر از ثلث براى هيچ وارثى قابل اجرا نيست. فرزند متعلّق به صاحب بستر- يعنى شوهر- است، و نصيب شخص زناكار- كه مدّعى پدرى آن فرزند شده- خيبت و نوميدى است. و آنكه ادّعاى پدرى غير از پدرش؛ و خود را به غير مولاى خود منتسب كند «1» لعنت خدا و فرشتگان و همه مردمان بر او باد! و خداوند از او هيچ توبه و جريمه اى را نپذيرد، و درود و رحمت خداوند بر شما باد

سخنان كوتاه پيامبر صلّى اللَّه عليه و اله و سلّم

1- براى پند آموزى: مرگ، و براى بى نيازى: پارسائى، و براى مشغول بودن: عبادت كفايت مى كند. و روز رستاخيز؛ خود پناهگاهى كافى بوده، و خداوند تنها پاداش دهنده كافى است.

2- دو خوى و عادت است كه در نيكوكارى بالاتر از آن چيزى نيست:

______________________________

(1) مرحوم شيخ صدوق عليه الرّحمة در كتاب

«فقيه» به طريق خود از أبان بن عثمان روايتى نقل كرده است كه در آن امام صادق عليه السّلام به إبراهيم صيقل فرمود: «آيا ميدانى منظور (پيامبر صلّى اللَّه عليه و اله و سلّم) از جمله

«من تولى غير مواليه»

چيست؟ عرض كرد: چه معنائى (از موالى) منظور بود؟ فرمود:

أهل بيت

». و در بعضى از نسخ كتاب فقيه بجاى:

«أهل البيت»

«أهل الدين»

است.

تحف العقول / ترجمه جعفرى، ص: 38

ايمان به خدا، و سود رساندن به بندگان خدا. و همچنين دو خوى و عادت است كه بدتر از آن دو چيزى نيست: شرك به خدا، و زيان رساندن به بندگان خدا.

3- مردى به آن حضرت صلّى اللَّه عليه و اله و سلّم عرض كرد: مرا سفارشى فرما كه خداوند بدان سودم بخشد، حضرت فرمود: پيوسته و بسيار بياد مرگ باش تا دنيا را از يادت ببرد، و شاكر باش تا نعمتت افزون شود، و بسيار دعا كن؛ زيرا تو نميدانى چه وقتى دعايت مستجاب مى شود، و ستم مكن زيرا خداوند فرمان خويش را بر يارى ستمديده رانده است، و فرموده: يا أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّما بَغْيُكُمْ عَلى أَنْفُسِكُمْ: «اى مردم؛ ستم و سركشى شما تنها به زيان خودتان است» (يونس: 23)، و مبادا نيرنگ كنى كه خداوند فرموده: لا يَحِيقُ الْمَكْرُ السَّيِّئُ إِلَّا بِأَهْلِهِ، (نيرنگ بد جز عمل كننده آن را فرانگيرد- فاطر: 43).

4- شما در آينده براى رياست حرص خواهيد زد، بنا بر اين اندوه و پشيمانى وبال گردنتان خواهد شد، پس چه خوب شير دهنده اى و چه بد از شير بازگيرنده اى است «1» 5- ملّتى كه تصدّى امور اجتماعى خويش را به زنى وانهد هرگز كامياب نخواهد شد.

6- از آن

حضرت صلّى اللَّه عليه و اله و سلّم سؤال شد: كدام ياران برترند؟ فرمود: آنكه هر وقت ياد شدى ياريت كند، و هر وقت فراموش شدى تو را به ياد آورد. و پرسيده شد: كدام گروه از مردمان بدترند؟ فرمود: دانشمندان فاسد.

7- پروردگارم مرا به نه (9) چيز سفارش فرمود: اخلاص: در نهان و آشكارا، دادگرى: در حال خوشنودى و خشم، ميانه روى: به وقت فقر و ثروت، و گذشت از آنكه بر من ستم كرده، و بخشيدن به آنكه از من دريغ داشته، و پيوند با كسى كه رابطه خويش از من بريده، و اينكه سكوتم: انديشه باشد؛ و گفتارم: ذكر؛ و نگاهم عبرت باشد.

______________________________

(1) شايد مراد از «المرضعة» حسن روى كردن رياست و از «الفاطمة» زشتى روگرداندن آن باشد، چرا كه آن در ابتدا خوبيهايش را آشكار و زشتيهايش را پوشيده مى دارد، و زمانى كه از آدمى روى برتافت؛ وبال و تحمّل أفسوس را باقى مى گذارد.

تحف العقول / ترجمه جعفرى، ص: 39

8- دانش را با نوشتن ثابت داريد.

9- هر گاه تبهكارى رئيس قوم خود شود، و رهبرشان خوارترين ايشان باشد، و مرد فاسق احترام شود، بايد چشم به راه بلا بود.

10- تند راه رفتن وقار مؤمن را بزدايد.

11- گاه فرد مال باخته تا بدان جا بيگناهان را متّهم سازد كه جرمش از دزد أصلى بيشتر شود.

12- همانا خداوند كسى كه در أداى حقوق الهى بخشنده است دوست مى دارد.

13- هر گاه حاكمانتان از نيكان، و ثروتمندانتان از سخاوتمندان باشد و كارهايتان با مشورت انجام شود؛ زندگى بهتر از مرگ است. و هنگامى كه حاكمانتان تبهكار باشند و ثروتمندانتان خسيس؛ مرگ خوشتر از زندگى است.

14- كسى

كه در گذران زندگى داراى سه ويژگى باشد نعمت دنيا بر او تمام است: آنكه با سه امر روز را به شب و شب را به روز آرد: 1- بدنش تندرست، 2- راهش أمن، 3- و غذاى يك روز خود را داشته باشد. و چنانچه نعمت چهارمى نيز بدان اضافه شود نعمت دنيا و عقبى بر او تمام است، و آن ايمان به خدا و دين اوست.

15- رحم كنيد بر آن عزيزى كه خوار شده، و ثروتمندى كه فقير گشته، و دانشمندى كه اسير دست نادانان است «1» 16- بيشتر مردمان در دو صفت مورد آزمايشند: 1- تندرستى، 2- آسودگى خاطر.

17- طبيعت دلها بر دوست داشتن نيكوكاران و نفرت از بدكاران پى ريزى شده است.

______________________________

(1) مولانا گويد:

گفت پيغمبر كه بر اين سه گروه* رحم آريد ار ز سنگيد ار ز كوه:

آنكه او بعد از عزيزى خوار شد* و آنكه بد با مال بى أموال شد و آن سوم آن عالمى كاندر جهان* مبتلا گشته ميان ابلهان زانكه از عزّت به خوارى آمدن* همچو قطع عضو باشد از بدن

تحف العقول / ترجمه جعفرى، ص: 40

18- ما جمعيت انبيا مأموريم با مردمان در حدّ فهم و عقلشان سخن بگوييم.

19- آنكه بار خويش بر دوش ديگران افكند از رحمت خدا دور خواهد بود 20- عبادت هفت قسم است كه برتر آنها درآمد حلال مى باشد.

21- خداوند از روى جبر فرمان برده نشود، و قهرا معصيت نگردد، زيرا خداوند بندگان را به خود وانگذاشته، ولى اوست قادر بر آنچه اينان را بر آن توانا ساخته، و تنها اوست مالك هر آنچه به آنان داده است، پس اگر بندگان همواره أوامر الهى

را گردن نهند هيچ مانع و جلوگيرى نخواهند داشت، و چنانچه معصيت كند؛ اگر خداوند بخواهد توانائى بازداشت از آن را دارد، و اين طور نيست كه آنكه توانائى بازداشتن از يك معصيت را دارد و جلوگيرى نكرد؛ و وى مرتكب آن شد؛ او عامل را وادار كرده باشد. 22- رسول خدا صلّى اللَّه عليه و اله و سلّم بهنگام درگذشت فرزند گرامش ابراهيم فرمود: اگر نبود كه درگذشته ذخيره فرد زنده است، و آخر به اوّل ملحق خواهد شد؛ در اين صورت برايت سوگوارى مى كردم! سپس گريسته و فرمود: چشم مى گريد و دل غمناك است، و هرگز جز آنچه موجب خشنودى پروردگار است بر زبان نرانيم، اى ابراهيم آگاه باش كه در فقدان تو ما غمناكيم! 23- زيبائى در گفتار است.

24- علم از مردم دريغ نشود بلكه از دانشمندان محروم شوند، و چون عالمى نماند در اين زمان مردم رهبرانى نادان برگيرند كه اگر از حكم شرعى پرسيده شوند از روى جهل پاسخ گفته و ايشان را به راه غلط اندازند.

25- انتظار فرج برترين جهاد امّتم مى باشد.

26- جوانمردى ما أهل بيت گذشت ستمكار، و بخشيدن به آنكه محروممان ساخته مى باشد.

27- از پيروانم آنكه بيش از همه مورد رشك واقع مى گردد: فردى سبكبار و بهره مند از نماز است، و در پنهان عبادت خدايش را بخوبى انجام داده، و در ميان مردم گمنام است، و روزيش به قدر كفاف بوده و به همين منوال پايدارى مى كند تا بميرد، در حالى كه ميراثش كم و مويه كنندگان بر او اندك اند.

28- هر درد و اندوهى كه به مؤمن رسد- هر چند او را به ستوه آورد-

تحف العقول / ترجمه

جعفرى، ص: 41

موجب زدودن گناهانش مى شود.

29- كسى كه هر چه هوس كند بخورد، و هر آنچه دوست داشت بپوشد، و هر مركبى كه دلخواهش بود سوار شود، خداوند به او نظر رحمتى نخواهد كرد تا اينكه (لباس) بر كند يا (هوى و هوس) ترك گويد.

30- مؤمن در مثل به مانند خوشه گندم است، كه يك بار خم و دگربار برپا ايستد، و كافر در مثل مانند درخت صنوبر پيوسته برپا و بى إدراك است. «1» 31- و از آن حضرت صلّى اللَّه عليه و اله و سلّم سؤال شد: گرفتارترين مردم در دنيا كيست؟

فرمود: پيامبران، سپس افضل ايشان، (به ترتيب هر كه برتر مبتلاتر). و مؤمن به اندازه ايمان و كردار شايسته اش گرفتار شود، پس آنكه ايمانش صحيح و كردارش شايسته گرفتاريش سخت تر است، و هر كه ايمانش ناچيز و كردارش پست تر گرفتاريش كمتر است.

32- اگر دنيا در نزد خدا به اندازه بال پشه اى ارزش داشت از آن به كافر و منافقى هيچ نمى داد.

33- دنيا دست به دست مى چرخد، آنچه براى تو باشد با هر سستى و ضعفى به تو خواهد رسيد، و آنچه به زيان توست به زور و توان دفع آن نتوانى، و هر كه اميد خويش از چيزهاى از دست رفته قطع كند بدنش آرام گيرد. روشن باد ديده كسى كه به نصيب الهى ساخته و خشنود است! 34- همانا به خدا سوگند هيچ كردارى كه شما را جهنّمى سازد نبود مگر شما را بدان آگاه و از آن باز داشتم، و نيز هيچ كردارى كه شما را بهشتى كند نبود مگر بدان آگاه و به انجامش واداشتم. و بدانيد روح الأمين (جبرئيل)

بر دل من الهام كرد كه: «هرگز بنده اى نميرد مگر اينكه تمام روزى خود را دريافت دارد»، پس در طلب روزى زياده روى نكنيد، و دير رسيدن روزى شما را وادار نكند سهم خود را در نزد خدا از راه حرام جوئيد، زيرا آنچه نزد اوست فقط از راه فرمانبرى به دست آيد.

35- خداوند دو آهنگ را دشمن دارد: شيون به هنگام گرفتارى، و نى زدن

______________________________

(1) بعضى از شرّاح گويند: يعنى شخص با ايمان پيوسته مبتلا به بلا است و در اثر كم طاقتى به چپ و راست مى چمد و به درگاه خدا پناه مى برد، أمّا كافر چون تير كنار ديوار هميشه به يك حال است، نه خودش آسيبى مى بيند و نه كسانش، تا وقتى كه ناگهان از پا درآيد.

تحف العقول / ترجمه جعفرى، ص: 42

به هنگام خوشى و نعمت.

36- نشان خشنودى خداوند از مخلوق: پائين بودن قيمتها، و دادگرى حاكم است، و نيز نشانه خشم الهى بر مردمان: ستم حاكمان و گرانى قيمتها است.

37- چهار چيز اگر در فردى جمع شود در روشنى و قرب به خداى متعال است: 1- آنكه عصمت و محكمى كارش شهادت به يگانگى خدا و رسالت من است. 2- و آنكه هر گاه او را ماتمى رسد بگويد: «إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَيْهِ راجِعُونَ»، يعنى: ما از آن خدائيم و به سوى او بازمى گرديم 3- و كسى كه به هنگام خوشى بگويد: «الحمد للَّه»، 4- و به وقت ارتكاب معصيت بگويد: «أستغفر اللَّه و أتوب إليه».

38- آن كس كه چهار چيز داده شده از چهار چيز ديگر دريغ نشود: كسى كه طلب غفران و آمرزش داده شده از مغفرت بى بهره

نماند، و آن كس را كه شاكر است: از فزونى نعمت، و كسى كه توبه و بازگشت داده شده: از قبولى، و آنكه درخواست و دعا داده شده: از اجابت بى نصيب نماند.

39- دانش همانند گنجينه هائى است كه كليدهاى آنها پرسش است. پس بپرسيد- خداوند شما را رحمت كند- كه در اين بين چهار تن اجر برند: آنكه مى پرسد، و گوينده، و شنونده، و دوستار ايشان.

40- از دانشمندان پرسش كنيد، و با حكما و خردمندان گفتگو، و با تهيدستان همنشينى.

41- فضيلت دانش نزد من از فضيلت عبادت محبوب تر است، و برترى در دينتان پرهيزگارى است.

42- كسى كه بدون دانش براى مردم فتوا دهد فرشتگان آسمان و زمين او را لعنت كنند.

43- همانا جبران بلاى بزرگ پاداش بزرگ است، پس هر گاه خداوند بنده اى را دوست بدارد گرفتارش كند، پس آنكه با شكيبائى بدان تن در دهد خدا از او خشنود، و آنكه رنجيده خاطر شود و خشم گيرد خدا از او در غضب است.

44- مردى گفت: اى رسول خدا مرا نصيحتى فرما، فرمود: بر خدا شريك مگير هر چند به آتش بسوزى و شكنجه شوى جز اينكه دلت به ايمان آرام باشد. و پدر

تحف العقول / ترجمه جعفرى، ص: 43

و مادرت را فرمان بر و به ايشان نيكى كن؛ چه در قيد حيات باشند يا نه. پس اگر هم از تو خواستند كه خانواده و مالت را رها سازى رها كن زيرا كه اين عمل نشانه ايمان است. و نماز واجب را از روى عمد ترك مكن، زيرا كسى كه نماز واجبى را عمدا رها كند از امان خداوند خارج است. زنهار از نوشيدن شراب يا

هر مست كننده اى! چرا كه اين عمل كليد هر زشتى ميباشد.

45- مردى از قبيله بنى تميم به نام أبو اميّه نزد آن حضرت رسيده و گفت: اى محمّد مردم را به چه چيز مى خوانى؟ فرمود: من و پيروانم از روى آگاهى خلق را به سوى خداوند مى خوانيم؛ به آن خدائى كه چون تو را مشكلى پيش آيد و دست دعا به درگاهش برى مشكل را از تو دفع كند، و در گرفتارى اگر از او طلب يارى كنى كمكت نمايد، و به وقت تهيدستى اگر از او درخواست كنى بى نيازت سازد.

مرد گفت: اى محمّد مرا موعظه كن! فرمود: خشم مگير، گفت: مرا بيفزا! فرمود:

آنچه بر خود مى پسندى بر مردم نيز بپسند، گفت: بيفزا، فرمود: به مردم دشنام مده كه با تو دشمن شوند، گفت: بيفزا، فرمود: إحسان را از أهلش دريغ مدار، گفت: بيفزا، فرمود: مردمان را دوست دار تا آنان نيز دوستت بدارند. برادرت را با گشاده روئى برخورد كن. و نيز دلتنگ مشو، زيرا اين خصلت تو را از دنيا و آخرت باز خواهد داشت. جامه خود را تا نيمه ساق پا قرار ده و از بلند كردن جامه و پيراهن بر حذر باش، زيرا كه آن نشانه نخوت و خودبينى است، و خداوند آن را دوست نمى دارد.

46- همانا خداوند پيرمرد زناكار، و توانگر ستمكار، و تهيدست خودپسند، و گداى سمج را دشمن دارد. و پاداش بخشنده منّت گذار را باطل كند. و از خوش گذران بى عار دروغگو بيزارى جويد.

47- كسى كه تظاهر به تهيدستى كند فقير شود.

48- رعايت مردم نيمى از ايمان، و مهربانى با ايشان نيمى از زندگى است.

49- بالاترين و شريفترين نقطه

انديشه پس از ايمان به خدا؛ رعايت حال مردم است، تا بدان جا كه حقّى ضايع نشود. و از نشانه هاى خوشبختى انسان سبكى چانه اش ميباشد «1» 50- پس از نهى شدن از بت پرستى آن اندازه كه از مجادله و كشمكش با مردم

______________________________

(1) ظاهرا مراد از سبكى چانه يا فك كثرت ذكر خدا مى باشد.

تحف العقول / ترجمه جعفرى، ص: 44

منع شدم از هيچ چيز ديگر منع نشدم.

51- از ما نيست آنكه مسلمانى را فريب دهد، يا به او زيان رساند، و در مقام گول زدنش درآيد.

52- رسول خدا صلّى اللَّه عليه و اله و سلّم در مسجد خَيف «1» بپا خواسته و فرمود: خداوند آن بنده را كه گفتار من شنيده و بخاطر بسپرد و به آنكه نشنيده برساند شاد و خرّم كند. چه بسا حامل دانشى كه آن را به داناتر از خود رساند، و چه بسا حامل دانشى كه خود دانا نيست «2» سه چيز است كه دل هيچ مسلمانى در آنها خيانت نكند: خالص نمودن كردار براى خدا، و خيرخواهى براى پيشوايان مسلمين، و همراه بودن با جماعت مسلمين.

مؤمنان همه برادر و خونشان برابر است «3» و همه آنان در برابر دشمن يكپارچه اند، و پائين ترينشان به أمان دادن به مشركين ذمّه همه را مشغول مى سازد «4» 53- فرد مسلمان هنگام معامله با كافر ذمّى بگويد:

«اللّهمّ خر لي عليه»

يعنى:

«خدايا به من خير بده بر او»، و به وقت معامله با مسلم بگويد:

«اللّهمّ خر لي و له»

يعنى: «خدايا به من و او خير بده».

54- خدا رحمت كند آن بنده اى را كه سخن نيكى گفت و سود جست، يا لب از بدى فرو بست و سالم

ماند.

55- هر كه داراى سه ويژگى باشد ايمانش كامل است: به وقت خوشى خرسنديش او را به باطل نكشاند، به هنگام خشم پاى از حقّ بيرون ننهد، و به

______________________________

(1) مسجد خيف مكانى در منى و بطرف غربى مسجد الحرام است.

(2) يعنى چه بسا شنوندگانى پيدا شوند كه معنى سخن مرا از رساننده و مبلّغ آن سخن بهتر درك كنند.

(3) يعنى اگر شريفترينشان كوچكترين آنان را به ناحق بكشد بايد كشته شود

(4) در باره معنى

«يسعى بذمّتهم أدناهم»

از امام صادق عليه السّلام سؤال شد، ايشان فرمودند: «يعنى اگر سپاهى از مسلمين جمعيّتى از مشركين را محاصره كردند و در همين حال يكى از آن مشركين رو به مسلمين كرده و گفت: مرا أمان دهيد تا فرمانده تان را ملاقات و با او گفتگو كنم، و از افراد مسلمين پائين ترينشان بدو امان داد در اين حال رعايت امان او بر شريفترينشان واجب آيد».

تحف العقول / ترجمه جعفرى، ص: 45

هنگام قدرت به آنچه از آن او نيست دست نيازد.

56- هر كه به ناحقّ حدّى را اجرا كند متجاوز است.

57- فضيلت تلاوت قرآن در نماز بيشتر از غير آن است. و نيز ذكر خدا از صدقه دادن، و صدقه دادن از روزه گرفتن برتر بوده و روزه گرفتن كار نيك است.

سپس فرمود: هيچ سخنى بدون عمل، و هيچ عملى بدون هدف سودى نخواهد داشت، و نيز هيچ سخن و عمل و هدفى بدون پيروى از دستورات و مقرّرات دينى سودمند نخواهد بود.

58- متانت و بردبارى از خداوند؛ و عجله از شيطان است.

59- به تحقيق آنكه هدفش از آموختن علم: ستيزه جوئى با نابخردان، يا باليدن بر دانشمندان، و يا جلب توجّه مردم

است تا مورد احترام قرار گيرد از هم اكنون جايگاه خويش را در جهنّم جستجو كند. زيرا رياست و سرورى برازنده غير خداوند و شايستگان اين مقام نيست. و آنكه خود را در غير آن جايگاهى كه خداوند قرار داده مقرّر دارد خداوند او را دشمن دارد. و آنكه به سوى خود بخواند و خويش را ناحقّ رئيس ديگران گمارد خداوند هرگز نظر رحمتى به سويش نكند؛ تا از گفته اش بازگشته و از اين خواسته ناروا توبه كند.

60- عيسى بن مريم عليهما السّلام به حواريّون فرمود: دوستى و محبّت خويش را به خداوند عرضه داريد، و به او نزديك شويد! آنان گفتند: اى روح اللَّه به چه وسيله؟

فرمود: به وسيله دشمنى با جمعيت گنهكار و نافرمان. و نيز خشنودى خدا را به وسيله خشم بايشان بجوئيد. آنان گفتند: در اين صورت با چه كسى همنشين شويم؟! فرمود: با آن كس كه ديدارش شما را به ياد خدا اندازد، و گفتارش بر دانش شما بيفزايد، و كردارش شما را به آخرت تشويق كند.

61- بى شباهت ترين شما به من شخص بخيل بد زبان بى شرم است.

62- بد اخلاقى شوم است.

63- مردى كه نه از آنچه به مردم مى گويد يا مردم در باره اش مى گويند باك ندارد يا ناپاك زاده است و يا از شيطان.

64- به تحقيق خداوند بهشت را بر هر قبيح بد زبان كم شرم و حيا- كه از آنچه گويد و آنچه در باره اش گويند پروا ندارد- ممنوع ساخته است. و آگاه

تحف العقول / ترجمه جعفرى، ص: 46

باش كه اگر نسبش را پى گيرى كنى او را جز از زنا يا شركت شيطان نيابى «1». به آن حضرت عرض

شد: اى رسول خدا آيا در ميان مردمان شيطان هم هستند؟ فرمود:

آرى، آيا كلام خداوند را نخوانده اى (خطاب به شيطان مى فرمايد): «وَ شارِكْهُمْ فِي الْأَمْوالِ وَ الْأَوْلادِ» يعنى: «در أموال و فرزندان شريكشان باش- إسراء: 64».

65- به هر كه سود رسانى او نيز سودت رساند. و آن كس كه براى رخدادهاى صبر و پايدارى فراهم نكند درمانده شود. و كسى كه مردم را دشنام دهد دشنامش دهند، و هر كس كه ايشان را وانهد رهايش نسازند. عرض شد: پس چه كنيم اى رسول خدا؟ فرمود: از آبروى خود براى روز رستاخيز؛ روز فقر و نيازت بديشان وام ده (اگر تو را بد گفتند تلافى مكن).

66- رسول خدا صلّى اللَّه عليه و اله و سلّم فرمود: آيا مى خواهيد شما را به نيكوترين رفتار دنيا و آخرت رهنمون شوم؟ بپيوندى با آنكه از تو بريده، و بخشيدن به آنكه از تو منع كرده، و گذشت از آن كس كه به تو ستم روا داشته.

67- روزى رسول خدا صلّى اللَّه عليه و اله و سلّم بر جمعيتى كه (براى مسابقه) پرتاب سنگ ميكردند گذر كرد و فرمود: قهرمان شما كسى است كه به وقت خشم بر نفس خود چيره شود، و پهلوانترين شما آن كس باشد كه پس از چيرگى گذشت كند.

68- خداوند فرمود: اين دينى است كه براى خويش پسنديده ام، و هرگز هيچ چيزى جز سخاوت و خوش أخلاقى آن را بهبودى نبخشد، پس تا با آن (دين اسلام) همدم و هم داستانيد به اين دو خصلت گراميش بداريد.

69- برترين شما از لحاظ ايمان خوشرفتارترينتان مى باشد.

70- خوش أخلاقى دارنده اش را به درجه روزه دار شب زنده دار خواهد رسانيد.

از

آن حضرت صلّى اللَّه عليه و اله و سلّم سؤال شد: برترين موهبتى كه به بنده داده شده چيست؟ فرمود:

خوش اخلاقى.

71- خوش اخلاقى پيوند دوستى را محكم سازد.

______________________________

(1) مفسّران را عقيده بر اين است كه: «شركت شيطان در أموال همان سرمايه هائى است كه به حرام انباشته و در راه نامشروع مصرف مى گردد، و شركت در فرزندان هم پديد آمدن آنان از عمل حرام است».

تحف العقول / ترجمه جعفرى، ص: 47

72- خوشروئى كينه را بزدايد.

73- نيكوترين شما خوشرفتارترينتان مى باشد؛ آنان كه انس گيرند و الفت پذيرند.

74- دستها سه گونه اند: گيرنده (فقير)، دهنده (سخى)، و نگه دارنده (بخيل)، و بهترين دستها دست دهنده است.

75- حيا كردن دو گونه است: يكى از خرد و ديگرى از حماقت. پس اوّلى نشانه دانش، و ديگرى نشانه نادانى است.

76- كسى كه جامه حيا به دور افكند و علنى معصيت كند غيبت ندارد.

77- آنكه ايمان به خداوند و روز قيامت دارد شايسته است كه به وعده خود وفا كند.

78- همانا «راستى» سبب جلب روزى، و «خيانت» سبب فقر و تنگدستى است.

79- نگاه فرزند به پدر و مادر از سر محبّت عبادت است.

80- همانا منتها درجه مصيبت سه چيز است: 1- آن را كه دست بسته گردن زنند، 2- و اسيرى كه در بند دشمن است، 3- و ديگر كسى كه غريبه اى را بر روى همسرش ببيند.

81- دانش دوست مؤمن است، و بردبارى وزيرش؛ و عقل راهنمايش؛ و صبر؛ فرمانده سپاه او، و سازگارى و نرمش پدرش، و نكوكارى برادرش، و نژاد همه از آدم است، و افتخار و اصالت هر كس پرهيزگارى او است، و مردانگى به اصلاح مال مى باشد.

82- مردى مقدارى

شير و عسل براى رسول خدا صلّى اللَّه عليه و اله و سلّم آورد تا بنوشد، حضرت فرمودند: دو نوشيدنى است كه به يكى از آن مى توان بسنده كرد، و من هر دو را ننوشم و تحريم هم نكنم، ولى براى خداوند فروتنى كنم، زيرا كسى كه براى خدا فروتنى كند خداوند رفعتش بخشد، و آنكه تكبّر كند پستش سازد. و كسى كه در گذران زندگى ميانه روى پيشه خود سازد خداوند روزيش دهد، و آنكه زياده روى كند محرومش سازد، و آن را كه بسيار يادش كند پاداش دهد.

83- نزديكترين شما به من در روز قيامت: راستگوترينتان در سخن، و

تحف العقول / ترجمه جعفرى، ص: 48

باوفاترينتان در پرداخت امانت و وفادارى به پيمان، و خوش أخلاق ترينتان، و نيز آن كس كه از همه به مردم نزديكتر است.

84- هنگامى كه فرد تبهكارى مدح شود عرش الهى به لرزه درآيد، و پروردگار خشم گيرد.

85- مردى از دورانديشى پرسيد؟ فرمود: اينكه با انديشمندى مشورت كنى سپس به رأيش گردن نهى.

86- روزى رسول خدا صلّى اللَّه عليه و اله و سلّم فرمود: اى مردم! «رقوب» نزدتان كيست و به چه معناست؟ گفتند: مردى را كه بميرد و از خود فرزندى بجاى ننهد. فرمود:

«رقوب» مردى را گويند كه بميرد و فرزندى پيش نفرستاده باشد كه بحساب خدا گذارد هر چند فرزندان زيادى از خود بجاى نهد. بعد فرمود: «صعلوك» در نزد شما كيست؟ گفتند: به مرد بى مال و نوا گويند. حضرت فرمود: بلكه بينواى واقعى كسى است كه از مال خويش چيزى پيش نفرستاده تا نزد خداوند ذخيره او باشد، هر چند ثروت زيادى از خود بجاى نهد. سپس فرمود: «صرعة»

در ميان شما چه معنائى دارد؟ گفتند: دلاور سرسختى كه پهلويش به خاك نرسيده باشد. فرمود:

پهلوان واقعى كسى است كه شيطان به قلبش كوفته تا سخت خشمگين شده و خونش بجوشد، آنگاه خدا را ياد كند و با صبر خشمش را به خاك افكند.

87- كسى كه بدون علم دست به كارى زند، خرابيش بيش از سازندگى خواهد بود.

88- نشستن در مسجد به انتظار نماز تا زمانى كه حدثى سر نزند عبادت است، گفته شد: حدث چيست؟ فرمود: غيبت كردن.

89- روزه دار تا غيبت مسلمانى را نكرده در عبادت است هر چند كه در بسترش آرميده باشد.

90- كسى كه افشاى فحشا كند مانند مرتكب آن است، و هر كس مؤمنى را به كارى سرزنش كند، نميرد تا مرتكب آن شود.

91- سه گروهند كه هر چند به اينان ستم نكرده اى بر تو ستم كنند: 1- فرومايه، 2- همسر، 3- و خادمت.

92- چهار چيز از علائم بدبختى است: 1- خشكى چشم، 2- سنگدلى 3-

تحف العقول / ترجمه جعفرى، ص: 49

شدّت حرص در طلب دنيا، 4- و پافشارى به ارتكاب گناه.

93- مردى به رسول خدا صلّى اللَّه عليه و اله و سلّم عرض كرد: مرا نصيحتى فرما، فرمود:

عصبانى مشو، مجدّدا درخواست كرد، فرمود: عصبانى مشو. آنگاه فرمود:

دلاورى تنها به زمين زدن حريف نيست، بلكه دلاور كسى است كه به وقت عصبانيت بر خود مسلّط باشد.

94- ايمان آن مؤمنى كاملتر است كه خوش اخلاق تر باشد.

95- نرمى و مدارا در چيزى نباشد جز آنكه زينتش بخشد، و ناسازگارى در چيزى نباشد جز آنكه زشتش سازد.

96- پوشيدن لباس، توانگرى را آشكار سازد، و نيكى كردن به خادم دشمن را خوار كند.

97- من مأمور

به مداراى با مردم شده ام چونان كه به تبليغ رسالت.

98- در امور زندگى از پنهان كارى كمك بگيريد، زيرا هر صاحب نعمتى مورد حسد واقع شود.

99- ايمان دو نيم باشد: نيمى از آن در پايدارى، و نيم ديگر در شكر كردن است.

100- خوش قولى از ايمان است.

101- غذا خوردن در گذرگاهها پستى است.

102- تمامى حاجت ها به درگاه خداوند است [و] اسبابش [مردمند]، حاجات را بوسيله آنان از خدا بخواهيد، پس هر كه آنها را به شما داد از جانب خداست آن را با شكيبائى و صبر بگيريد.

مترجم گويد: «مراد از خبر آنست كه قاضى الحاجات پروردگار تعالى است، و حاجات حاجتمندان را توسّط بندگانش روا مى كند. پس مردم را مأمور بدانيد، و رواكننده حاجات را ايزد متعال، و با صبر و شكيبائى تنها از او طلب كنيد، نه از غير او».

103- شگفتا بر مؤمن! خداوند جز خيرش را نخواهد؛ چه شادش كند يا ناراحت، اگر گرفتارش نمايد كفّاره گناهش شود، و اگر عطايش داده و گراميش دارد انعامى است كه به او داده است.

تحف العقول / ترجمه جعفرى، ص: 50

104- كسى كه صبح و شام كند و تمام تلاش او آخرت باشد خداوند دلش را بى نياز گردانده، و كارش را فراهم سازد. و از دنيا نرود تا اينكه تمامى رزقش را دريافت دارد. و هر كه صبح و شام كند و بيشتر تلاشش دنيا باشد خداوند فقر را در ميان دو ديده اش قرار داده، و كارش را پريشان سازد، و از دنيا جز آنچه نصيبش بوده بدست نياورد.

105- و پاسخ به مردى كه از جماعت امّتش سؤال نموده بود فرمودند: جماعت امّت من أهل حقّند

هر چند اندك باشند.

106- كسى كه خداوند به او براى عملى وعده پاداش دهد، وفا خواهد كرد، و آن را كه وعيد عذاب داده، اختيار (عذاب يا عفو) دارد.

107- رسول خدا صلّى اللَّه عليه و اله و سلّم فرمود: آيا آن كس را كه بيش از همه به من شباهت اخلاقى دارد معرّفى نكنم؟! گفتند: بفرماييد اى رسول خدا، فرمود:

خوش اخلاقترين و بردبارترين، و نيكوكارترين شما به خويشان، و نيز آن كس كه در خشنودى و خشم بيش از همه از طرف خود رعايت انصاف را مى كند.

108- خورنده شكرگزار از روزه دار ساكت برتر است.

مترجم گويد: «ظاهرا مراد روزه مستحبّى است».

109- دوستى و رفاقت مؤمن با مؤمن براى خدا از بزرگترين شاخه هاى ايمان است. و آنكه براى خدا دوست دارد؛ و براى خدا دشمن داشته؛ و بخشش كند؛ يا دريغ دارد براى او، از برگزيدگان است.

110- محبوبترين بندگان نزد خدا پرسودترين آنان به بندگان است، و كسانى به حقّ خدا پايبندترند كه كار خير را نزدشان محبوب ساخته.

111- كسى كه به شما نيكى كرد جبران كنيد، و چنانچه نتوانستيد تشكّر كنيد، كه همان تشكّر پاداش او خواهد.

112- كسى كه از مدارا بى نصيب مانده از تمام خيرات بى بهره است.

113- با برادرت نه مجادله و شوخى كن، و نه خلف وعده.

114- حرمتهائى كه رعايت آنها بر هر مؤمنى لازم است: حرمت دين، و حرمت ادب، و حرمت غذا مى باشد.

115- فرد مؤمن خوشرو و بذله گو است، و منافق، اخمو و ترشرو.

تحف العقول / ترجمه جعفرى، ص: 51

116- بى نيازى چه يار خوبى براى پرهيزگارى است! 117- مجازات ستمكارى از هر كيفرى سريعتر مى رسد.

118- هديه دادن بر سه گونه است:

هديه در مقابل هديه، هديه ساخت و ساز، و هديه براى خدا (بقصد قربت).

119- خوشا به حال كسى كه لذّت نقد را براى موعودى كه نديده است ترك گويد.

120- كسى كه فردا را از عمر خود بشمارد ياد مرگ را كنار گذاشته.

121- چگونه خواهيد بود آنگاه كه زنانتان فاسد و جوانانتان تبهكار گردند؛ با اين حال امر به معروف و نهى از منكر را ترك گوئيد؟! عرض شد: آيا اين گونه خواهد شد اى رسول خدا؟! فرمود: آرى و بدتر از اين هم، چگونه باشيد آنگاه كه أمر به منكر و نهى از معروف كنيد؟! عرض شد: اى رسول خدا اين گونه خواهد شد؟! فرمود: آرى و بدتر از اين هم، چگونه خواهيد بود آنگاه كه معروف را زشت، و منكر را نيكو دانيد؟! 122- چون فال بد زدى اعتنا مكن، و هر گاه شك كردى داورى مكن، و چون رشك بردى ستم مكن.

123- از امّت من نه چيز برداشته شده: اشتباه، فراموشى، آنچه بى اختيار بر آن وادار شوند، آنچه نمى دانند، آنچه توانش را ندارند، آنچه بدان ناچار شده اند، حسد «1»، فال بد زدن، وسوسه در انديشه در كار خلقت، تا هنگامى كه لب و زبان

______________________________

(1) ظاهرا مراد از برداشته شدن حسد آن حسدى است كه آشكارش نكند، همچنان كه در حديث آمده است كه:

«إنّ المؤمن لا يظهر الحسد»

يعنى: مؤمن حسد را آشكار نمى سازد. و بنظر ميرسد جمله:

«ما لم ينطق بشفة و لا لسان»

قيدى براى سه مورد آخرى باشد، و در تاييد اين مطلب در كتاب كافى (ج 2 ص 463) روايتى آمده است كه: «رسول خدا صلّى اللَّه عليه و اله و سلّم فرمود:

نه

خصلت از امّت من برداشته شده: خطا، فراموشى، آنچه ندانند، آنچه نتوانند، آنچه بدان توانائى ندارند، آنچه بناخواه (با زور) بر آن وارد شوند، طيره، وسوسه در تفكّر (و انديشه) در آفرينش، و حسد در صورتى كه به زبان يا دست آشكار نشود»، و احتمال دارد مراد از «انديشه در وسوسه» وسوسه هاى شيطانى در انديشه كردن در حالات مردم، و بدگمانى به آنان در آنچه از ايشان مشاهده كند، ولى بايد به اين گمان بد خود در باره مردم حكم نكند، و آن را آشكار نساخته و به موجب آن عمل نكند.

تحف العقول / ترجمه جعفرى، ص: 52

بدان نگشوده اند.

124- هر گاه خواب ديدن از كسى برداشته شد نگران نشود، زيرا آنكه در دانش راسخ شود خواب ديدن از او گرفته شود.

125- از ميان امّتم اگر دو گروه اصلاح شوند تمامى امّت اصلاح گردند، و چون فاسد شوند همه فاسد خواهند شد. گفته شد: اى رسول خدا آنان كيانند؟

فرمود: فقيهان و زمامداران.

126- كاملترين مردم از لحاظ عقل خداترس ترين و فرمانبرترينشان است. و كم خردترين مردم كسى است كه از سلطان بيش از خدا مى ترسد، از همه به او فرمانبرتر است.

127- همنشينى با سه گروه دل را مى ميراند: همنشينى با أراذل، گفتگوى با زنان، و همنشينى با توانگران.

128- وقتى خداوند بر امّتى خشم گيرد عذابشان نكند در اين صورت نرخها افزايش يابد، و عمر مردم كوتاه شود، و بازرگانانشان سود نبرند، و ميوه هاى باغهايشان مطلوب و گوارا و با بركت نگردد، و نهرها و جويبارهايشان هرگز پر آب نشود، و بارانها از ريزش بر آنها بازداشته شوند، و نابكاران بر آنان چيره و مسلّط شوند.

129- پس از

من هر گاه زناكارى زياد شود، مرگ ناگهانى افزايش يابد، و هر گاه كمفروشى شود خداوند به قحط و كمبود دچارشان سازد. و چون زكات نپردازند زمين نيز بركت خود را از زراعت، ميوه و معدنها دريغ نمايد. و چون در داورى ستم كنند، بر جور و ستم و كينه توزى همدست شوند، و هر گاه پيمانها بشكنند خداوند دشمنشان را بر ايشان مسلّط نمايد. و چون قطع رحم كنند ثروت در دست اشرار افتد. و هنگامى كه امر به معروف نكرده و نهى از منكر ننمايند و پيروى از نيكان از اهل بيت من نكنند خداوند اشرارشان را بر آنان چيره سازد، و در يك چنين حالى نيكانشان دعا كنند ولى مستجاب نشوند.

130- و هنگامى كه آيه: وَ لا تَمُدَّنَّ عَيْنَيْكَ إِلى ما مَتَّعْنا بِهِ أَزْواجاً مِنْهُمْ يعنى:

تحف العقول / ترجمه جعفرى، ص: 53

(ديدگانت را بدان چه گروههايى از آنان را از متاع دنيا داده ايم مدوز» (طه: 131) بر آن حضرت نازل شد فرمود: كسى كه دلش به صبر الهى آرام نگيرد جانش از افسوس دنيا به لب رسد، و كسى كه ديدگانش را بر دارائى مردمان كشد غصّه اش طولانى شده و روزى مقدّر خدا را بد شمرده، و زندگى براى او تلخ گردد. و كسى كه نعمت خدا را بر خود جز خوراك و پوشاك نداند و نفهمد به تحقيق به نعمتهاى الهى جهل ورزيده و كافر شده است، و تلاشش به هدر رفته و عذابش نزديك گردد.

131- رسول خدا صلّى اللَّه عليه و اله و سلّم فرمود: جز مسلمان وارد بهشت نشود، أبو ذر پرسيد:

اى رسول خدا اسلام چيست؟ فرمود: اسلام برهنه است

و لباسش پرهيزگارى، و زير پوشش هدايت، و روپوشش شرم، قانونش پارسائى، تماميّتش دين، و ميوه اش كردار شايسته است. و هر چيزى را اساس و پايه اى است و پايه اسلام دوستى ما اهل بيت است.

132- كسى كه خشنودى مخلوق را در آن عمل كه مستوجب خشم خداست جستجو كند خداوند عزّ و جلّ همان مخلوق را بر وى مسلّط سازد.

133- خداوند از ميان بندگانش گروهى را براى نيازهاى مردم آفريده كه مشتاق كار نيكند و سخاوت را بزرگوارى دانند، و خداوند اخلاق و رفتار نيك را دوست مى دارد.

134- همانا خداوند را بندگانى است كه مردم در نيازمنديهايشان بدانان پناه مى برند، آنان همان كسانند كه در روز رستاخيز از عذاب الهى در امانند.

135- مؤمن پذيراى تربيت الهى است، وقتى گشايش دهد مى برد؛ و چون تنگ گرفت؛ پايدارى مى ورزد.

136- روزگارى بر اين مردم خواهد آمد كه اگر دنياى كسى مهيّا شود ديگر به تباهى دينش اهميّتى ندهد.

137- همانا خداوند دلهاى بندگانش را بر دوستى آن كس كه به ايشان نيكوكارى كند و دشمنى آن كس كه به آنان بدى كند سرشته است.

138- هر گاه امّتم به پانزده رفتار عادت كنند بر آنان عذاب نازل شود، گفته شد: اى رسول خدا آنها كدام است؟ فرمود: زمانى كه غنيمت و مال را در ميان

تحف العقول / ترجمه جعفرى، ص: 54

130- دنيا زندان مؤمن و بهشت كافر است.

140- روزگارى بيايد كه در آن زمان مردم به مانند گرگند، و هر كه گرگ نباشد گرگها او را بدرند.

141- كمترين چيزى كه در آخر الزّمان هست برادرى مطمئن و درهمى پول حلال است.

142- با بدگمانى خود را از (شرّ) مردم در امان

داريد.

143- همانا تمامى خوبيها به كمك عقل يافت شود، و دين ندارد آنكه عقل ندارد.

144- گروهى در حضور پيامبر صلّى اللَّه عليه و اله و سلّم از مردى تعريف نمودند تا آنجا كه تمام صفات نيكش را برشمردند، آنگاه آن حضرت فرمود: عقلش چگونه است؟

گفتند: اى فرستاده خدا ما تو را از تلاش در عبادت و كارهاى خوبش خبر مى دهيم و شما از عقلش مى پرسيد؟! حضرت فرمود: همانا مرد أحمق بر اثر حماقتش مرتكب هرزگيهائى به مراتب بزرگتر از نابكارى شود. و به تحقيق؛ مردم در فرداى قيامت به اندازه خردشان به درجات عالى نائل و به قرب پروردگارشان رسند.

145- خداوند خرد را سه قسمت آفريده، هر كه همه را داشت خردش كامل است، و هر كه هيچ يك را نداشت از عقل بى نصيب است: 1- خوب شناختن خدا، 2- نيكو طاعت كردن براى خدا، 3- و خوب پايدارى نمودن در اجراى فرمانش.

146- مردى نصرانى از اهل نجران- كه خوش بيان و داراى وقار و هيبت بود- وارد مدينه شد، عرض شد: اى رسول خدا اين نصرانى چه خردمند است! حضرت گوينده را سرزنش كرده و فرمود: بس كن! خردمند كسى است كه خدا را يگانه دانسته و به فرمانش گردن نهد.

147- دانش؛ دوست مؤمن است، و بردبارى وزيرش، و خرد راهنمايش، و عمل سرپرستش، و پايدارى فرمانده لشكرش، و مدارا و نرمش پدرش، و نيكوكارى برادرش است، و نژاد او از آدم است، و افتخار خانوادگى در پرهيزگارى مى باشد، و جوانمردى اصلاح مال است.

148- هر آن كس كه به او محبّتى شد بايد جبران كند، و گر نه تشكّر نمايد، و اگر تشكّر هم

ننمود در اين صورت كفران نعمت نموده است.

149- با يك ديگر دست دهيد، زيرا اين كار كينه را بزدايد.

تحف العقول / ترجمه جعفرى، ص: 55

150- نهاد مؤمن با هر ويژگى خوى گيرد مگر با دروغ و خيانت.

151- هر آينه قسمتى از شعر حكمت است، و برخى از گفتارها اثر جادوئى دارد.

152- رسول خدا صلّى اللَّه عليه و اله و سلّم به ابو ذر فرمود: كدام رشته ايمان محكم تر است؟ گفت:

خدا و رسولش داناترند، حضرت فرمود: دوستى كردن در راه خدا، و دشمنى كردن براى خدا، و بغض براى خدا.

153- از خوشبختيهاى انسان: خيرخواستن از خدا، و رضايت بدان چه او حكم كرده است. و از بدبختيهايش: ترك خيرخواهى از خدا، و نارضائى از تقدير خداست.

154- پشيمانى (از گناه) نوعى توبه است.

155- به قرآن ايمان نياورده است آن كس كه حرامش را حلال شمارد.

156- مردى از پيامبر صلّى اللَّه عليه و اله و سلّم تقاضاى نصيحت نمود، ايشان فرمودند: زبانت را نگاه دارد، او دوباره گفت: مرا سفارشى فرما، فرمود: زبان خويش نگاه دار، او باز گفت: مرا سفارشى فرما، فرمود: واى؛ خدا از تو بگذرد! آيا مردم را چيزى غير از محصول زبانشان به رو در آتش مى افكند؟! 157- كارهاى خوب از مرگهاى بد جلوگيرى كنند، و صدقه پنهانى آتش خشم الهى را فرو نشاند، و صله رحم نمودن بر عمر بيفزايد، و هر كار نيكى صدقه است، و اهل معروف و احسان كنندگان در دنيا خود در آخرت نيز اهل احسان باشند «1» و بدكاران در اين سرا همان زشتكاران در آخرتند، و اوّلين گروه كه به بهشت درآيند نيكوكاران باشند.

158- خداوند خوش دارد هنگامى

كه نعمتى به بنده اى ارزانى داشت اثرش را در او ببيند، و در آن حال بدى زندگى و إظهار فقر را دشمن دارد.

159- خوب سؤال كردن نيمى از دانش است، و مدارا كردن نيمى از زندگى.

160- فرزند آدم پير شود و دو صفتش جوان گردد: حرص و آرزو.

______________________________

(1) در كتاب ثواب الأعمال آمده است: از رسول خدا صلّى اللَّه عليه و اله و سلّم سؤال شد كه اين چگونه باشد؟

فرمود: «خداوند از راه لطف منّت نهد و ايشان را ببخشد و آنان حسنات خود را بمردم ببخشند، و بدين سبب به بهشت روند، پس هم در دنيا اهل احسان بوده اند، و هم در آخرت».

تحف العقول / ترجمه جعفرى، ص: 56

161- حيا و آبرودارى از صفات ايمان است.

162- روز قيامت تا از بنده چهار چيز پرسش نشود قدمى برندارد: از عمرش كه در چه سپرى ساخته؟ و جوانيش در چه چيز صرف كرده؟ و از مالش كه از كجا آورده و در چه موردى خرج كرده؟ و از دوستى ما اهل بيت.

163- هر كس در معامله با مردم ستم نكند، و در سخن گفتن با آنان دروغ نگويد، و در وعده هايش با آنان خلف و عهدشكنى نكند، پس وى از كسانيست كه مردانگى و انسانيتش به حدّ كمال رسيده، و عدالتش آشكار گشته، و دوستى و برادرى با وى لازم آمده، و غيبت او حرام شده است.

164- مؤمن همه چيزش حرمت دارد: آبرويش و ثروتش، و خونش.

165- به اقوامتان احسان كنيد هر چند به يك سلام كردن باشد.

166- ايمان اعتقادى در دل است، و ايمان گفتارى به زبان، و ايمان كردارى به اعضا مى باشد.

167- توانگرى به

زيادى كالا نيست، بلكه به بى نيازى دل است.

168- اجتناب و دورى از بدى نوعى صدقه است.

169- چهار چيز لازمه هر عاقل و انديشمندى از امّت من است، گفته شد:

اى رسول خدا آنها چيست؟ فرمودند: گوش فرا دادن به دانش، و نگهدارى و پخش كردن، و عمل نمودن به موجب آن است.

170- همانا برخى از سخنرانيها چون سحر عقل را مى ربايد، و برخى از دانستنها نادانى است، و برخى از سخنان نارسا است.

171- سنّت دو گونه است، سنّت واجب: كه بكارگيرى آن پس از من موجب هدايت و ترك آن سبب گمراهى است. و سنّت مستحبّ: كه عمل به آن سبب برترى بوده و ترك آن گناهى ندارد.

172- هر كه حاكمى را با آن خشنودى كه مستوجب خشم خداست خشنود سازد از دين خدا بيرون است «1» 173- بهتر از نيكوكارى، فرد نيكوكار است، و بدتر از بدى، بدكردار

______________________________

(1) بايد دانست كه مراد از خشمگين نمودن خدا، يا راضى ساختن او، اينست كه به محيط غضب حقّ رود يا به محيط رضاى او، زيرا خداوند محلّ حوادث نيست كه كسى بتواند در او تأثير كرده؛ او را خشنود كند يا به غضب آورد.

تحف العقول / ترجمه جعفرى، ص: 57

مى باشد.

174- آن كسى كه خداوند او را از خوارى گناهان به عزّت طاعت كشانده، پس او را بدون داشتن مالى غنى، و بدون طائفه و عشيره، عزيز، و بدون داشتن همدمى؛ آرامش داده است، و كسى كه از خداوند بترسد خدا همه چيز را از او مى ترساند، و هر كه از خدا نترسد خداوند او را از هر چيزى مى ترساند، و هر كه به روزى اندك الهى بسنده

كند خداوند نيز به اندكى عمل از وى راضى مى شود، و كسى كه از درآمد حلال شرم نكند: خرجش كم، خاطرش آسوده، و عيالش (خانواده اش) در آسايش و رفاه بسر مى برند. و كسى كه در دنيا زهد پيشه كند خداوند حكمت را در دلش جاى داده و زبانش را بدان گويا مى سازد، و او را به عيوب دنيا، درد و دوايش بصيرت بخشد، و سرانجام سالم به سراى ابدى بيرونش برد.

175- از لغزشهاى مصيبت زدگان درگذريد.

176- بى رغبتى در دنيا: كوتاه كردن آرزو، و شكر هر نعمت، و پرهيز از منهيّات الهى است.

177- هيچ كار خيرى را از روى خودنمائى انجام مده، و از روى شرم وامگذار.

178- همانا من بر سه چيز امّتم نگرانم: 1- بخل غالب، 2- و هواى نفسى كه پيروى شود، 3- و پيشواى گمراه.

179- هر كه غصّه اش افزون شود جسمش بيمار گردد، و آن كه رفتارش بد است جانش در شكنجه است، و هر كه با مردم ستيزه كند بزرگى و شرفش بر باد رود.

180- آگاه باشيد! همانا بدترين گروه از امّتم آنانند كه از ترس شرّشان احترام شوند، و آگاه باشيد! كسى را كه از بيم شرّش احترام كنند از امّت من نيست.

181- از امّتم آن كس كه صبح كند و تلاشش غير دستور خدا باشد از خدا نيست، و كسى كه اهتمام به كارهاى مسلمين نورزد از ايشان نيست، و آن كس كه با ميل خود به خوارى تن دهد از ما أهل بيت نخواهد بود.

182- و رسول خدا صلّى اللَّه عليه و اله و سلّم اين نامه دلدارى را به معاذ در تسليت فرزندش نگاشت: از محمّد فرستاده خدا به

معاذ بن جبل، سلام بر تو باد، سپاس گويم خداوندى را كه جز او معبودى نيست، امّا بعد: خبر بيتابى در اندوه مرگ فرزندت به من رسيده، همانا پسرت از هداياى ارزنده الهى و از سپرده هائى بود كه بطور

تحف العقول / ترجمه جعفرى، ص: 58

موقّت در دست تو بود، و خداوند تو را به او تا زمانى معيّن بهره مند ساخت، و به وقت رسيدن اجل جان او را ستاند، فإنّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَيْهِ راجِعُونَ (زيرا ما از آن خدائيم و به سوى او بازمى گرديم)، مبادا بيتابيت موجب تباهى پاداش تو گردد، و در صورتى كه پاداش (بر) مصيبت را دريابى خواهى دانست كه اين مصيبت در مقابل پاداشى كه خداوند براى اهل تسليم و پايدارى فراهم ساخته بسيار ناچيز است. و آگاه باش كه بيتابى، مرده را باز نگرداند، و سرنوشت را تغيير ندهد، بنا بر اين صبر را نيكو دار و تحقّق وعده الهى را بجوى، مبادا بر آنچه كه بر تو و همه مردم حتمى است و در زمان و موعد خود نازل شدنى است تأسّف بخورى! سلام و رحمت و بركات خداوند بر تو باد.

183- از علائم (برپائى) قيامت: افزايش قاريان قرآن، كمى فقيهان، و بسيارى أميران، و كمى درستكاران، و زيادى بارش باران و كمبود گياهان است.

184- حاجت آن را كه توانائى ابلاغ نيازش را به من ندارد به من برسانيد، زيرا هر كه حاجت نيازمندى كه توانائى ابلاغ آن را به صاحب قدرتى ندارد برساند خداوند در روز رستاخيز قدمهايش را بر صراط استوار دارد.

185- دو چيز شگفت انگيز است: 1- گفتار حكيمانه از احمق؛ آن را بپذيريد، 2- و

گفتار بى مغز از حكيم، از آن درگذريد.

186- تنبل را سه نشان است: 1- كاهلى كند تا به كوتاهى كردن افتد، 2- و بعد كوتاهى كند تا تباه سازد، 3- و پس از تباهى به گناه افتد.

187- كسى كه از حلال شرم نكند به خود سود رسانده، و خرجش سبك گردد، و تكبّر از او دور شود، و هر كه به روزى اندك خدا بسنده كند خداوند نيز به كردار اندك او خشنود شود، و آن كس كه شيفته دنيا شود آرزويش در آن دراز گشته؛ خداوند به اندازه تمايل او به دنيا دلش را كور سازد. و هر كه دل از دنيا بركند آرزويش كوتاه گشته؛ خداوند او را بدون آموزش، دانش عطا كند، و بى راهنما هدايتش نمايد، و كورى را از وى زدوده و بينايش سازد.

آگاه باشيد! از پس من جمعيتى آيند كه حكومت از براى ايشان جز با كشتار و زورگوئى برپا نگردد، و توانگرى جز با بخل بر ايشان فراهم نشود، و محبوبيت در بين مردم را جز با هوسرانى و سهل انگارى در دين كسب نكنند.

آگاه باشيد! هر كه آن دوره را دريافت، و بر فقر پايدارى كرد در حالى كه قدرت بر توانگرى را داشت، و بر گمنامى صبر كرد با اينكه قدرت كسب عزّت را

تحف العقول / ترجمه جعفرى، ص: 59

دارا بود، و بر بدخواهى مردم صبر داشت در حالى كه مى توانست محبوب آنان شود، و بدين كار نظرى جز جلب خشنودى خداوند و سراى آخرت نداشت خداوند پاداش پنجاه صدّيق را به وى عطا خواهد كرد.

188- زنهار از فروتنى منافقانه! كه ظاهر خاشع باشد ولى دل غير آن.

189-

نيكوكار مورد نكوهش مشمول رحمت است 190- هديه را بپذيريد، و عطر برترين هديه است، زيرا سبكبارتر و خوشبوتر است.

191- همانا احسان فقط به متديّن و خانواده دار رواست «1» و جهاد ناتوانان حجّ گزاردن است. و جهاد زن خوب شوهردارى كردن است. مهرورزى نيمى از دين است، هر كه ميانه روى را پيشه خود سازد هرگز بينوا نگردد، روزى را با صدقه دادن فرود آريد. خداوند نخواسته روزى بندگان مؤمن را از آنجائى كه اميد دارند و پيش بينى مى كنند قرار دهد.

192- هيچ بنده اى به مقام پرهيزگاران نرسد مگر به ترك كردن حلال از بيم گرفتارى به حرام و در امان ماندن از آن.

______________________________

(1) در كتاب فقيه (ج 6 ص 373 ح 5904) حديث اين گونه است:

«الصّنيعة لا تكون صنيعة إلّا عند ذي حسب أو دين»

يعنى: «احسان جز در باره خانواده دار و ديندار احسان نيست». و در كتاب عيون اخبار الرّضا عليه السّلام (ج 2 ص 124) حديثى از رسول خدا صلّى اللَّه عليه و اله و سلّم نقل شده كه در آن رسول خدا صلّى اللَّه عليه و اله و سلّم مى فرمايد:

«اصطنع المعروف إلى أهله و إلى غير أهله، فإن كان أهله، فهو أهله، و إن لم يكن أهله فأنت أهله»

يعنى: «احسان را بر أهلش و غير أهلش انجام ده، پس اگر گيرنده اهل باشد كه بجا بوده و سخنى نيست، و اگر نابجا بود و گيرنده اهليّت نداشت تو خود كه اهليّت احسان را دارى». و بنظر مى رسد متن حديث در اصل:

«إلّا إلى ذي دين»

بوده، و لفظ «إلّا» از نسخه ها ساقط شده باشد.

تحف العقول / ترجمه جعفرى، ص: 60

سخنان امير مؤمنان على عليه السّلام

اشاره

و از امير مؤمنان-

وصى مرتضى- على بن أبى طالب عليه السّلام رواياتى طولانى در اين زمينه (توحيد، حكمت، زهد، و ....) نقل شده است كه اگر مى خواستيم فقط به سخنرانيها و فرمايشات آن حضرت در زمينه توحيد كه به دست ما رسيده است بسنده كرده و ذكر نمائيم آن به اندازه تمام اين كتاب مى شد. ولى ما تنها به يك خطبه آن حضرت در زمينه توحيد اين باب را شروع نموديم، سپس به فراخور كتاب به ذكر منقولات از آن جناب در اين زمينه ها (حكمت، زهد، موعظه، و ...) و آنچه كمتر در دسترس است و خاصّه و عامّه در آن متّفق اند اكتفا نموديم، و به خواست خداوند متعال همان اندازه كافى و رضايت بخش است.

سخنرانى آن حضرت عليه السّلام در اخلاص توحيد

همانا مرحله نخست در خداپرستى شناخت اوست، و پايه و اساس خداشناسى منحصر به فرد دانستن اوست «1»، و قوام و اساس توحيد اين است كه صفات (زائد بر ذات) را از ذات خداوند منتفى بدانيم «2» زيرا عقل انسان خود گواهى مى دهد كه هر چيزى كه از صفت و موصوفى تركيب شده باشد، مخلوق است، و نيز هر مخلوقى

______________________________

(1) توحيد يعنى منحصر به فرد دانستن خدا، و نه يكى دانستن او، معناى توحيد اين نيست كه بگوئى خدا يكى است و دو تا نيست، بلكه توحيد به اين معنا است كه خدا تك است و مثل و مانند ندارد، حتى ضدّ هم ندارد. به عبارت ديگر توحيد به اين معنى نيست كه خدا يكى است و دو تا نيست، بلكه به اين معناست كه تك است و دومى ندارد.

(2) اشاعره را عقيده بر اين است كه هر صفت از صفات خداوند؛

مانند علم، قدرت داراى حقيقتى است جداى از ذات خداوند، و مغاير با آن، ولى طبق تعاليم أئمّه معصومين عليهم السّلام اين گونه صفات (يعنى صفات ذات) عين ذات خداوند هستند، علم خدا، چيزى غير از ذات خدا نيست، قدرت خدا نيز چيزى جداى از ذات او نيست، بلكه علم خداوند عين ذات اوست، قدرت او نيز عين ذاتش مى باشد، و نيز ساير صفات ذات اين گونه است. (نقل از تعليق مرحوم سيّد هاشم طهرانى (ره) بر كتاب توحيد شيخ صدوق عليه الرّحمة)

تحف العقول / ترجمه جعفرى، ص: 61

خود گواهى مى دهد كه خالقى دارد كه نه صفت است و نه موصوف، و هر صفت و موصوفى هميشه بايد با هم همراه باشند، و همراهى دو چيز با هم، نشانه حادث بودن آنهاست، و حادث بودن هم با أزلى بودن منافات دارد، پس هر آن كس پندارد كه او ذات خدا را شناخته [آن صرف وهم است] و در واقع خدا را نشناخته است، و هر كه نهايتى براى او فرض كند يگانگى او را باور نداشته است، و كسى كه براى او مثل و مانندى قائل شود او را تصديق ننموده است، و هر كس او را تشبيه كند به حقيقت او آگاهى نيافته است، و هر كس بخواهد با نيروى فكر خود او را توهّم نمايد در حقيقت به سراغ خدا نرفته است، و كسى كه بخواهد كنه ذات خدا را دريابد در واقع قائل به توحيد نيست «1» و آن كس كه براى او نهايتى مقرّر نموده به او عقيده و ايمان نداشته است، و هر كه به او اشاره كند در واقع

به سوى خدا نرفته و بدو دل نداده، و هر كه حدّى برايش تصوّر كند در واقع خدا را قصد نكرده، و هر كس براى خداوند جزء و عضوى قائل شود براى او تذلّل و خوارى نكرده است، هر آنچه به همراه نفس و ذات خود شناخته شود مصنوع و ساخته شده است، و هر آنچه در چيز ديگرى (يا به چيز ديگرى) غير از خود قائم و پابرجا باشد، معلول است و نياز به علّت دارد.

به وسيله مخلوقات و ساخته هاى خدا ميتوان به وجود او استدلال كرد، و توسّط عقل است كه معرفت و شناخت او پا ميگيرد. و با انديشه نمودن حجّت وى ثابت گردد، و با نشانه هاى خود بر خلقش حجّت آورده، خداوند مخلوقات را آفريد و پرده اى ميان خود و آنان كشيد، جدائى او از مخلوق نشانه اختلاف آفريدگار و آفريده است، و دورى و جدائى او از بندگانش، مكانى و مادّى نيست، بلكه تفاوت وجودى اوست با نحوه وجود آنها، و نيز آلات و ادوات دادن خدا به آنان دليلى است بر اينكه خودش آلات و ابزارى ندارد، زيرا آلات و ادوات؛ شاهد عجز و فقر صاحب آنهاست (و احتياج در خداوند راهى ندارد) و آغاز داشتن آفرينش مخلوقات دليل بى آغازى اوست. چه هر كه ابتدا داشته باشد نمى تواند آغازگر چيز ديگرى باشد. (از ايجاد ديگران عاجز است) نامهايش محض عبارت و تعبير است، و كارهايش مجرّد تفهيم، ذات او

______________________________

(1) زيرا با اين كار عملا قائل شده است كه خداوند نيز همچو سائر موجودات است و مى توان به كنه او دست يافت، و حال آنكه خداوند «تك» است و مثل

و مانند ندارد.

تحف العقول / ترجمه جعفرى، ص: 62

حقيقت است و كنهش جدائى او از خلق، هر كه بخواهد اوصاف خدا را دريابد، او را نشناخته است، و هر كه برايش مانندى پنداشته از او درگذشته و او را پشت سر نهاده است، و هر كه بخواهد كنه او را دريابد به خطا رفته است، هر كه بگويد:

كجاست برايش جايگاهى پنداشته، و هر كه گويد: در چيست؟ او را در ميان ظرفى پنداشته، و هر كه بگويد: حدّش تا كجاست؟ براى او نهايتى فرض كرده، و هر كه بگويد: چرا و از چه راهى موجود شده؟ براى او علّتى تصوّر نموده است، و هر كه بگويد: چگونه است؟ او را (به مخلوقش) همانند ساخته، و هر كه بگويد: از چه زمانى بوده؟ براى او وقتى در نظر گرفته، و هر كه بگويد: تا چه زمانى خواهد بود؟ براى او انتهائى قرار داده است، و هر كس چنين كند او را مركّب دانسته، و هر كه اجزاء و ابعاض براى خدا تصوّر كند او را وصف نموده، و هر كه او را وصف نمايد كارش به الحاد و كفر مى انجامد، و هر كه براى خدا معتقد به اجزاء و ابعاض شده از او رو گردانده است.

خداوند با تغيير مخلوقات و دگرگونيشان دستخوش تغيير نشود، همچنان كه با محدود ساختن هر موجودى حدّ نپذيرد، احد است ولى نه به حساب شماره «1»، سرور والامقامى است كه همگان در حوائج رو سوى او آرند، بدون تقسيم و جدا نمودن حاجت (بى نياز است نه چون آفريدگان)، درونست نه به داخل شدن در چيزى، آشكار است نه به جدا بودن،

هويدا و با شكوه است نه چنان كه به چشم آيد، لطيف است ولى نه از نظر جسم، فاعل است ولى نه با جوش و خروش حركتى «2» مى سنجد و تصميم مى گيرد ولى نه با نيروى انديشه «3» تدبير مى كند ولى نه با حركت، شنوا و بيناست ولى نه با ابزار و اسباب، نزديك است نه از جهت مكانى، دور است ولى نه از نظر مسافت، موجود است نه بعد از عدم (قبل از او عدم نبوده بلكه او هميشه موجود بوده است)، زمان و مكان ندارد، چرت و خواب او را نگيرد،

______________________________

(1) يعنى نه به عنوان عددى در مقابل «دو» و «سه»، بلكه «تك» است و بى همتا و دومى ندارد.

(2) اين جمله در كتاب توحيد و نيز عيون أخبار الرّضا عليه السّلام اين گونه آمده است:

«فاعل لا باضطرار»

، يعنى: كار انجام مى دهد ولى نه از روى اجبار، بلكه با اختيار تامّ.

(3) «به نيروى انديشه» ترجمه

«بحول الفكرة»

بالحاء المهملة مى باشد، و در توحيد و عيون: «بجول الفكرة» بالجيم مى باشد، يعنى: «چرخش انديشه».

تحف العقول / ترجمه جعفرى، ص: 63

صفات مختلف او را محدود نسازد، و آلات و ادوات در بندش نكشد او قبل از زمان بوده، و پيش از عدم وجود داشته است، ازليّتش از هر آغاز و ابتدائى فراتر مى باشد، از آفرينش حواسّ توسّط او معلوم شود كه خود فاقد اين حواسّ است، و از سرشتن جواهر توسّط او دانسته شد كه او را جوهرى نيست، و از آفرينش جهان معلوم شد كه او را آفريننده اى نيست، و از خلق ضدّيّت بين اضداد دانسته شد كه خدا ضدّ ندارد، و با ايجاد هماهنگى بين اشياء دانسته

شد كه قرين و هماوردى ندارد، بين روشنائى و تاريكى؛ و همچنين بين سرما و گرما ضدّيت برقرار كرده است، نيروهاى سركش و نامساعد را به گرد هم جمع نمود، و پراكنده ها را به هم درآميخت، و پراكندگى اينها و اجتماع آنها دليلى است بر وجود پراكنده كننده و گرد آورنده اشان، خداوند سبحان آنها را دلائل پروردگارى خويش ساخت، و گواهانى بر اختفاى (غيبت) خود نموده، و از حكمت خويش همه را گويا ساخته است، زيرا هستى آنها گويا به حدوث آنهاست، به وسيله وجودشان از نيستى و عدمشان خبر دهند، و با نقل و انتقالات آنها از وضعى به وضع ديگر خبر مى دهند كه زوال پذيرند. با غروب و ناپيدا شدن خود اعلام مى دارند كه آفريننده اشان را ناپيدائى و غروبى نيست، همچنان كه قول خداوند اشاره به همين معنى دارد: وَ مِنْ كُلِّ شَيْ ءٍ خَلَقْنا زَوْجَيْنِ لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ، «و از هر چيزى دو گونه- كه يكى جفت ديگرى است- آفريديم باشد كه ياد كنيد و پند گيريد- ذاريات: 49»، و بين «قبل» و «بعد» جدائى افكند و آنان را اسير زمان نمود تا همه بدانند او را قبل و بعدى نيست، طبيعتهاى گوناگون موجودات گواهى است بر اينكه طبيعت بخش آنها را طبيعتى نيست، و تفاوت و اختلاف آنها با هم دليل است بر اينكه تفاوت دهنده به آنها تفاوتى در ذاتش راه ندارد، زمان دار بودن آنها بيان كننده اين واقعيّت است كه آفريننده اشان فاقد زمان و فراتر از آن است، آنها را از يك ديگر محجوب و پنهان داشت تا دانسته شود پرده و حجابى بين خودش و آنها نيست، آنگاه كه پرورده اى نبود

مقام پروردگارى داشت، و آن زمان كه مملوك و مخلوقى نبود، او مالك على الإطلاق و مستولى بر همه چيز بود «1» آن زمان كه مسموعى نبود معناى شنيدن در

______________________________

(1) در صورتى كه لفظ «الهيّة» به معناى عبادت باشد بنا بر اين خداوند «مألوه» خواهد بود، و «عبد» نيز «اله» و «متألّه». و چنانچه به معناى مالك بودن در تأثير و تصرّف در اشياء باشد- كما اينكه در اينجا و در بسيارى از احاديث ديگر مراد است- خداوند «اله» است، و عبد «مألوه» مى باشد، و بر همين اساس در حديثى از امام كاظم عليه السّلام آمده است

«سألته عن معنى «اللَّه» عز و جلّ، فقال عليه السّلام: استولى على ما دقّ و جلّ»

، يعنى: خدا بر هر چيز كوچك و بزرگ تسلّط و سيطره دارد.

تحف العقول / ترجمه جعفرى، ص: 64

مورد او صادق بود، و آنگاه كه هيچ موجودى نبود تا معلوم واقع شود او ميدانست، و آنگاه كه مقدورى نبود او قادر و توانا بود (آنگاه كه هيچ معلوم و مقدورى نبود او ميدانست و توانا بود) اين طور نيست كه فقط از هنگامى كه دست به آفرينش زد؛ آفريننده محسوب شود، بلكه قبل از خلقت و ايجاد؛ خالقيّت و آفرينندگى در مورد او مصداق داشته است، از هيچ؛ آنها را از هم جدا نمود و با هيچ آنها را به هم درآميخت، بى هيچ تلاش و كوششى همه را اندازه گيرى نمود.

اوهام را به ذاتش راهى نيست، و نه فهم، حقيقتش را دريابد. كلمه «متى» به معنى «كى؟ چه زمانى؟» محدودش نساخته و نشان دهنده وقت معيّنى براى او نيست «1» كلمه «قد» به معنى

«قرب زمانى» او را نزديك نسازد، و ترديد و احتمال حجاب او نشود، و كلمه «مع» به معنى «با» او را قرين و همراه چيزى نكند، و بكارگيرى ضمير غايب «هو» در مورد او به اين معنا نيست كه خداوند مظروف است و در محدوده زمان قرار گرفته است، هر آلتى به همانند خود اشاره دارد، و فعّاليّت هر چيزى در محيط خود آنها است، و توسّل به ابزار دليل نيازمنديست، و تضادّ بين دو چيز خبر از ناهمتائى دهد، و آلات خود را محدود سازد، و هر شبيه به همانند خود بازگردد، هر پديد آمده اى نشانگر و معرّف وقت خويش است. و به كمك نامها صفاتشان متمايز شود، و به عناوين؛ همتا و همسان جدا مى گردد، و حوادث و پديده ها به آنها برميگردد.

ابتدا و زمان داشتن باعث شده است كه اشياء و موجودات، قديم نباشند، و قرب زمانى داشتن، آنها را از ازلى بودن بازداشته، و «لو لا» (نبود چيزى در اثر وجود چيز ديگر) حتميّت تحقّق را از آنها سلب مى سازد، افتراق و جدائى آنها دليل و

______________________________

(1) ترجمه اين عبارت بر اساس نسخه «توحيد» و «عيون» است، كه در آن دو بجاى

«تفوته» «توقّته»

آمده است، و همچنين آنجا كه ميگويد:

«لا تشتمله هو»

بنظر ميرسد تصحيفى از سوى نسخه برداران باشد، و صحيح آن:

«لا تشتمله حين»

باشد، همچنان كه در آن دو كتاب آمده، و در نهج البلاغه

«لا يشمل بحدّ»

است، و ترجمه متن بر اساس نسخه عيون و توحيد مى باشد.

تحف العقول / ترجمه جعفرى، ص: 65

نشانه وجود جداكننده آنهاست، تفاوت و جدائى آنها دلالت بر وجود تفاوت دهنده آنهاست، آفريننده اشان بوسيله آنها بر عقول جلوه نموده، و

به ديده شدن آنها؛ از چشمها محجوب گرديده، ملاك سنجش افكار در باره خداوند همين اشياء و موجودات است، در آنها عبرت نهاده شده «1»، و دليلشان بر اساس اشياء است، تصديق و اقرار به خداوند توسّط عقول صورت مى پذيرد، و به وسيله اقرار به خدا ايمان كامل مى گردد.

دين و ديانيتى نيست مگر به شناخت، و هيچ شناختى نباشد مگر با تصديق، و تصديق نباشد مگر با تجريد توحيد، و توحيد جز با اخلاص فراهم نشود، و اخلاص با تشبيه؛ اخلاص نيست، و نفى تشبيه با اثبات صفات زائد بر ذات صورت نپذيرد، و تجريد جز با سلب همه صفات وجود نداشته و كامل نباشد، اثبات شبيه از يك سو موجب تشبيه از همه جهات مى گردد، يگانه پرستى كامل با نفى برخى صفات (نفى ناقص) پابرجا نشود، اقرار عدم انكار است، اخلاص در توحيد با هيچ انكارى فراهم نگردد، و هر چه در آفريده موجود است در آفريدگارش ممتنع، و هر چه در آفريده ممكن است در آفريدگارش غير ممكن، حركت و جنبش در او راه ندارد، و جزء جزء شدن و به هم پيوستن و اتّصال در او غير ممكن است، و چگونه چيزى را كه خود او اجرا كرده در وى روا باشد؟ و چگونه به او باز گردد آنچه را كه خود وى آغاز كرده است؟ و آنچه را كه خود پديد آورده در او هم پديد شود؟! كه در اين صورت ذاتش دستخوش دگرگونى و كنه او تجزيه پذيرد، و ازلى بودنش غير ممكن شود (نتوان گفت ازلى است) و ديگر براى ازليّت معنائى جز حدوث (پديد شدن) نباشد، و براى آفريدگار

معنائى جز آفريده ندهد، و اگر او را پشت سرى باشد ناچار پيش روئى هم بايد، و اگر در پى كمال باشد اين كمال جوئى مستلزم نقص است، و چگونه در خور نام ازليّت است كسى كه از حدوث و پديد شدن ممتنع نيست؟ و چگونه سزاوار ابديّت است كسى كه دستخوش دگرگونى احوال و گذشت زمان است؟ و چگونه توانائى ايجاد اشياء را دارد آنكه از تأثير اشياء در وجودش ممتنع نيست، در اين صورت نشان مصنوعات در وى برپا و استوار گشته، و به رهنما و نشانه اشياء تبديل شده، با فرض بر اينكه

______________________________

(1) در كتاب توحيد و عيون بجاى آمده است:

«و فيها أثبت غيره»

، و لغت «غير» به معناى تغيير است، يعنى: تغييرات در آنها نهاده شده است.

تحف العقول / ترجمه جعفرى، ص: 66

همه آنها دليل وجودش بودند، در اين صورت صفاتش با صفات موجودات پست قرين است.

قول محال (مخالف حقّ و حقيقت) حجّت و برهانى ندارد، و سؤال در باره خداوند فاقد جواب است.- اين مختصرى از آن خطبه بود-. آفريدگار معنائى جز آفريده ندهد، و اگر او را پشت سرى باشد ناچار پيش روئى هم بايد، و اگر در پى كمال باشد (اين كمال جوئى) مستلزم نقص است و چگونه درخور نام ازليّت است كسى كه از حدوث و پديد شدن ممتنع نيست؟ و چگونه سزاوار ابديّت است كسى كه دستخوش دگرگونى احوال و گذشت زمان است؟ و چگونه توانائى ايجاد اشياء را دارد آنكه از تأثير اشياء در وجودش ممتنع نيست، در اين صورت نشان مصنوعات در وى برپا و استوار گشته، و به رهنما و نشانه اشياء تبديل شده، با

فرض بر اينكه همه آنها دليل وجودش بودند، در اين صورت صفاتش با صفات موجودات پست قرين است.

قول محال (مخالف حقّ و حقيقت) حجّت و برهانى ندارد، و سؤال در باره خداوند فاقد جواب است.- اين مختصرى از آن خطبه بود-.

نامه امير مؤمنان به فرزندش امام حسن عليهما السّلام

از پدرى كه عمرش بسر آمده، و به بدرود زمان گردن نهاده، زندگى را پشت سر گذارده، تسليم روزگار گشته، نكوهشگر اين سرا، و ساكن سراى اموات، و كوچ كننده فردا از اين جهان به ديار آنان، به فرزندى كه آرزوى آنچه به دست آمدنى نيست دارد، پوينده راه به نيستى رسيدگان است، فرزندى كه هدف بيماريها و در گرو گذشت زمانه است، و تيررس هر آسيب، و در بند دنيا، سوداگر بازار فريب است، و بدهكار عوامل مردن، و اسير مرگ و مير، و هم پيمان غصّه ها، و همنشين غمها، و هدف هر آفت، و مغلوب شهوات، و جانشين مردگان.

امّا بعد، براستى سنجش و تأمّل در روگردانى دنيا بر خود؛ و سركشى روزگار و آخرتى كه به من روى آورده، مرا از ياد ديگران و توجّه به بازماندگان بازداشت، ولى از آن زمان كه بيشتر؛ غم و اندوه خود را دارم (اين غمخوارى) رأى مرا باز گردانيد، و جلوگير از پيروى خواهش نفسم شد، و حقيقت كارم را برايم آشكار ساخت، و مرا به كارى راست و جدّى- كه در آن شوخى و بازى راه ندارد- واداشت، و با حقيقتى كه دروغى آن را نيالوده است روبرو ساخت. تو را

تحف العقول / ترجمه جعفرى، ص: 67

پاره اى از خود، بلكه همه وجود خويش يافتم، چنان كه اگر آسيبى به تو رسد گوئى به من رسيده،

و اگر مرگ به سر وقتت آيد رشته زندگى مرا گسسته، و من به كار تو همان توجّه را دارم كه به كار خويش، و اين نامه را به تو نگاشتم تا از آن در تربيتت مدد گيرم، خواه من زنده مانم و خواه درگذرم.

فرزندم تو را سفارش مى كنم به: ترس از خدا، و هميشه در فرمان او بودن، و دل را به ياد او آباد نمودن، و به ريسمان او (قرآن) چنگ زدن، و كدام وسيله و رشته اى از آنچه تو را با خدا پيوند دهد استوارتر باشد كه به آن بياويزى؟! فرزندم! دلت را به اندرز زنده دار، و به پارسائى بميران، و به يقين نيروبخش، و با [ياد] مرگ رام كن، و به اعتراف به فنا و نيست شدنش وادار ساز، و به سختيهاى دنيايش بينا گردان، و از يورش روزگار و دگرگونيهاى آشكار شب و روزش بترسان، و سرگذشت پيشينيان را بدو عرضه كن، و مصائب گذشتگان را بيادش آر، و در شهرها و ويرانه هاى آنها سياحت كن، و بنگر كه چه كردند، و كجا بار گشودند، و از كجا به كجا شدند؟ تا دريابى كه از دوستانى عزيز دل شستند، و به ديار غربت مسكن گزيدند. در ميان خانمانشان فرياد زن: هاى! اى خانه هاى خالى و بى صاحب! كجايند صاحبان و اهلت «1»! سپس بر سر گورهايشان درنگ

______________________________

(1) حكيم و عارف مشهور خاقانى در قصيده معروف خود اين مضمون را چه خوب پرورده كه:

هان اى دل عبرت بين از ديده عبر كن هان* ايوان مدائن را آئينه عبرت دان يك دم ز ره دجله منزل به مدائن كن* وز ديده دوم دجله

بر خاك مدائن ران از آتش حسرت بين بريان جگر دجله* خود آب شنيدستى كاتش كندش بريان از اسب پياده شو بر نطع زمين رخ نه* زير پى پيلش بين شه مات شده نعمان هر گه به زبان اشك آواز ده ايوان را* تا آنكه بگوش دل پاسخ شنوى ز ايوان دندانه هر قصرى پندى دهدت نونو* پند سر دندانه بشنو ز بن دندان گويد كه تو از خاكى ما خاك توئيم اكنون* گامى دو سه بر ما نه اشكى دو سه هم بفشان از ناله جغد الحق مائيم به دردسر* و از ديده گلابى كن درد سر ما بنشان آرى چه عجب دارى كاندر چمن گيتى* جغد است پى بلبل نوحه است پس از الحان اين است همان ايوان كز نقش رخ مردم* خاك در او بودى ايوان نگارستان پرويز و به زرين كسرى و ترنج زر* بر باد شده يكسر با خاك شده يكسان پرويز كنون گم شد زان گمشده كمتر گوى* زرّين تره كو برخوان رو «كم تركوا» بر خوان گوئى كه كجا رفتند اين تاجوران يك يك* زيشان شكم خاك است آبستن جاويدان

تحف العقول / ترجمه جعفرى، ص: 68

كن و بگو: هاى! اى پيكرهاى پوسيده، و اندامهاى از هم پاشيده، اين سرائى كه در آنيد چگونه يافتيد؟! اى فرزندم، ديرى نپايد كه تو يكى از آنان خواهى بود.

پس در آبادى و اصلاح اقامتگاه خويش بكوش، و آخرتت را به دنيا مفروش، و در آنچه نميدانى سخن مگو، و آنچه را بر عهده ندارى بر زبان مران، و به راهى كه بيم گمراهى و گم گشتگى دارد قدم مگذار، زيرا خوددارى از حيرت

گمراهى از افتادن در كارهاى بيمناك بهتر است، امر به معروف كن تا در شمار نيكوكاران باشى، و بدى و ناپسند را با دست و زبانت زشت دار، و از بدكاران تا توانى كناره گير، در راه خدا چنان كه شايد بكوش، و در كار خدا سرزنش هيچ ملامتگرى در تو اثر نكند، و به راه حق در گردابها هر كجا كه بود در شو، و در پى آموختن و شناخت دين رو، خود را به شكيبائى عادت ده، و در همه كارها نفس خود را به پناه پروردگار خويش درآر، كه خود را به پناهگاهى استوار و نگاهبانى نيرومند سپرده اى، آنچه از پروردگارت خواهى تنها از او خواه، كه بخشيدن و محروم نمودن به دست اوست، و فراوان طلب خير كن (خير و صلاح را بينديش)، و سفارش مرا درياب، و روى از آن متاب، كه بهترين گفته سخنى است كه سود دهد، و بدان در دانشى كه فايدتى نبخشد خيرى نيست، و نه در فرا گرفتن دانشى كه معتقد نباشند.

فرزندم، چون ديدم تو ساليانى را پشت سر نهاده اى، و نگريستم كه خود روز بروز سست ميگردم، چنان ديدم كه در باره امورى سفارشهاى لازم را به تو بنمايم، تا مبادا مرگ شتافته و مرا دريابد پيش از آنكه آنچه در دل دارم به تو برسانم، يا نيز انديشه ام همچون تنم نقصانى به هم رساند، يا پيش از من پاره اى خواهشهاى نفسانى بر تو غالب گردد، يا فريبندگيهاى دنيا پيشدستى كند و تو به مانند شترى سركش و گريزان شوى. چه، دل نوجوان همچون زمين ناكشته است كه هر بذرى را پذيراست، بنا بر

اين به تربيتت پيش از آنكه دلت سخت شود و عقلت هوائى ديگر گيرد همّت گماشتم، تا با رأى قاطع به كار خود روى آرى و از آنچه تجربه- آموختگان در پى آن بوده و آزموده اند بهره بردارى، و رنج طلب از تو برداشته شود، و نيازت به آزمون نيفتد، (و اين را بدان كه) به تو آن رسد كه ما بدان رسيده ايم، و بسا براى تو روشن شود آنچه براى ما تيره و مبهم بوده.

فرزندم! من اگر چه به اندازه پيشينيان نزيسته ام، ولى باندازه اى در كردارشان نگريسته ام و در سر گذشتهاشان انديشيده، و در بقاياى آنان سير كرده ام، تا اينكه همچون يكى از ايشان شدم، بلكه با آن شناختى كه از كارهاشان به دست آورده ام

تحف العقول / ترجمه جعفرى، ص: 69

گوئى چنان است كه همراه نخستين تا به آخرشان به سر برده ام، بنا بر اين نقاط روشن را از تار؛ و سودمند را از زيانبار، باز شناختم، و از هر چيز، زبده آن را برايت جدا نموده و خوبش را براى تو خواستم، و نامعلومش را از تو دور ساختم، و چون به كار تو چونان پدرى مهربان عنايت داشتم، و بر تربيت تو همّت گماشتم، چنان ديدم كه اين عنايت در عنفوان جوانيت كه قلبى پاك و نيّتى صاف دارى به كار رود، و بايد كه نخست قرآن را به تو بياموزم، و تأويل آن را؛ و نيز مقرّرات اسلام و احكامش را از حلال و حرام بر تو آشكار سازم، و به سخن ديگر نپردازم، ولى باز از آن ترسيدم كه مبادا رأى و هوائى كه مردم را دچار اختلاف گردانيد بر تو

تاخته و كار را بر تو مشتبه سازد، و هر چند كه خوش نداشتم كه تو را از اين اختلاف باخبر سازم ولى استوار داشتن كار تو را از اين راه پسنديده تر دانستم، تا آنكه تو را به حال خود واگذارم و به دست چيزى سپارم كه از هلاكت در آن بر تو خاطر جمع نيستم، و اميدوارم كه خدا توفيق رستگاريت عطا فرمايد، و راه راست را به تو بنمايد، پس اين وصيت را به تو سپردم، و در عين حال كار را محكم نمودم.

فرزندم، از سفارشم آن مجموعه اى كه خوش دارم بكار بندى عبارت است از:

ترس از خدا (تقوا)، و بسنده نمودن بر آنچه بر تو واجب داشته (واجبات الهى)، و رفتن به راهى كه پدرانت پيمودند و پارسايان همكيشت بر آن عمر به سر آوردند، چه، آنان از نگريستن در كار خويش باز نايستادند چنان كه تو مى نگرى، و نه از انديشيدن چنان كه تو مى انديشى، و انجام كار چنانشان كرد كه آنچه را شناختند به كار بستند، و از بند آنچه بر عهده ايشان نبود رستند، و چنانچه حاضر نباشى سنّت آنان را پيش گيرى مگر هر چه آنان دانستند بدانى، بايد جستجوى تو از روى دريافتن و دانستن باشد، نه اينكه گرد شبهات بگردى، و به جدال و ستيزه برآئى. و (فرزندم) پيش از اينكه اين راه را بپوئى از معبود خود يارى جوى، و براى توفيق خود روى بدو آر، و از هر آلودگى كه مايه اشتباهت باشد و تو را گمراه كند بگذر، و چون يقين كردى كه دلت پاك و مطيع گشته، و انديشه ات فراهم و به

كمال رسيده، و در اين باره يكدل شده اى، در آنچه برايت روشن ساختم تأمّل كن، و اگر آنچه دوست دارى از آسودگى فكر و انديشه ات برايت فراهم و ممكن نشد، بدان كه بى هدف قدم مى سپارى، و كسى كه در طلب دين است نبايد راه اشتباه و خلط رود (بدون آگاهى و روشن بينى كار كند)، و در اين حال بازداشتن خويش بهترين است (نه خبط مى كند نه حقّ و باطل را به هم مى ريزد).

تحف العقول / ترجمه جعفرى، ص: 70

آغاز و پايان سخن من در اين باره اين است كه در برابر تو؛ خدايم و خدايت و خداى نياكانت- از اوّل تا آخر- و پروردگار تمام آسمانيان و زمينيان را شكر و سپاس مى گويم، چونان شكر و سپاسى كه در خور و مقام اوست، چنانه گاه او را شايد، و چونان كه دوست دارد و سزاوار است، و از وى درخواست مى كنيم كه از جانب ما بر پيامبرمان و خاندان وى، و پيامبران الهى و فرستادگانش درود و صلوات فرستد، باندازه آن درودى كه از همه مخلوقات مى فرستد، و نيز از وى مى خواهيم كه نعمتش را در آنچه به ما توفيق درخواست داده با اجابت تكميل و تمام فرمايد، زيرا با نعمت وى كارهاى خوب و شايسته به كمال خواهد رسيد.

پس فرزندم سفارش مرا نيك درياب، و بدان آن كس كه مرگ را بر سر آدمى مى آورد (مالك مرگ)، همان است كه زندگى را در دست دارد (مالك زندگى است)، و آن كسى كه مى آفريند همان است كه مى ميراند، و كسى كه نابود مى سازد همان است كه باز مى گرداند، و آن كس كه به بلا مبتلا

مى كند؛ همو بهبود و سلامتى عطا مى فرمايد، و بدان كه جهان جز به همان سنّتى كه خداوند تبارك و تعالى آفريده است بر پاى نماند، كه نعمت است و ابتلا (گرفتارى)، و سرانجام پاداش روز جزا، يا هر چه او بخواهد و ما خبر نداريم، پس اگر دانستن چيزى از اين جمله بر تو دشوار گردد، آن دشوارى را حمل به نادانى خود كن، چه تو نخست كه آفريده شدى نادان بودى، سپس دانا گرديدى، و چه بسيارند آن چيزها كه ندانى و در حكم آن سرگردانى، و بينشت بدان راه نيافته، آنگاه خواهى فهميد، پس پناهنده درگاه آن شو كه تو را آفريده است و روزى داده و درستت كرده، پس توجّه و قصدت تنها براى او باشد، و اميدوار درگاه او باش، و ترس و بيمت نيز از او باشد.

و بدان فرزندم، كه هيچ كس همانند پيامبر ما از جانب خدا خبر نياورده، پس خرسند باش كه او را راهنما گيرى، و براى نجات؛ راهبريش را بپذيرى، كه من در نصيحت تو كوتاهى نكردم، و تو هر چند بكوشى و در باره خود بينديشى، به پايه انديشه اى كه من در حقّ تو دارم نخواهى رسيد. و بدان فرزندم! اگر پروردگارت شريكى داشت رسولانش نزد تو مى آمدند، و نشانه هاى پادشاهى و قدرت آن ديگر را مى ديدى، و از كردار و صفتهاى او آگاه ميگرديدى، ولى خدايت يگانه معبود است. چنان كه خود خويش را وصف كرده، كسى در حكمرانى وى با او ضدّيت و خصومتى ندارد، و حجّتى نيارد، و اوست كه همه چيز را آفريده، و ربوبيت او والاتر

تحف العقول / ترجمه جعفرى،

ص: 71

از آن است كه در دل و ديده اى گنجد، و چون اين را دانستى كار چنان كن كه از چون توئى بايد، كه خرد منزلتى و بى مقدارى، و ناتوانى و نيازمندى شديد سزاوار توست، طاعت خدا را خواهان، و از او ترسان، و از خشم او هراسان باش، كه خدا تو را جز به نيكوكارى نفرموده و جز از زشتكارى نهى ننموده است.

فرزندم، من تو را از دنيا و تغييراتش؛ و از نابودى و دست به دست گرديدنش آگاه و باخبر ساختم، و تو را از آن سرا و آنچه براى اهلش فراهم شده آگاه كردم، و براى تو در باره هر دو مثلها زدم. همانا مثل آنان كه دنيا را نگريستند و شناختند همچون گروهى مسافرند كه در منزلى ناسازگار و بى آب و علف بار افكندند و آهنگ منزلى خرّم و سرزمينى سرسبز كنند، پس رنج راه را بر خود هموار نموده و فراق دوستان و سختى سفر- در غذا و خواب- را باميد خانه فراخ و آرامگاه آسوده تحمّل كنند. پس آنان اين صبر و تحمّل را آزار نشمارند و احساس درد ننمايند. و هزينه سفر را، تاوان به حساب نياورند. و هيچ چيز نزدشان خوشايندتر از آن نيست كه به منزل مقصود نزديكشان سازد.

و داستان آن مردمان كه فريفته شده، و از راغبان دنيايند، چون گروهى است كه در منزلگاهى پرنعمت بودند، و از آنجا رفتند، و در منزلى خشك و بى آب و گياه رخت گشودند، در نتيجه هيچ چيز نزد آنان ناپسندتر و هولناكتر از جدائى وضع موجود و رسيدن ناگهان به ديگر منزل نباشد.

من تو را به انواع نادانيها

گوشزد كردم تا مبادا خود را عالم شمارى، و چنانچه چيزى به تو رسيد كه آن را مى دانى اين را بزرگ نشمارى، زيرا دانشمند كسى است كه بداند دانسته هاى او در مقابل مجهولاتش ناچيز است. پس بدين خاطر خودش را نادان بحساب آورد، و در تحصيل دانش تلاش بيشترى نمايد، و پيوسته خواستار و جويا و شيفته آن باشد، و در مقابل اهل علم و دانش خاضع و سراسر گوش، و ملازم خاموشى، و از هر خطا و لغزش بر حذركننده بوده و دورى گزيند، و در برابر استاد با حيا، اگر به مسأله اى برخورد كه ندانست، آن را ردّ نكند (بلكه بپذيرد)، براى اينكه از قبل به نادانى خود اقرار كرده است. به تحقيق نادان كسى است كه خود را با تمام جهالتش نسبت به دانستنيها، دانا و عالم شمارد، و به رأى و نظر خود، بسنده كند، پس در اين صورت پيوسته از دانشمندان دورى گزيند، و بر آنان خرده گيرد، و مخالفانش را خطاكار، و مجهولات خود را گمراهى شمارد، پس هنگامى كه به يكى از اين مجهولات برخورد كرد آن را ردّ كرده و دروغ شمارد

تحف العقول / ترجمه جعفرى، ص: 72

و از سر نادانى گويد: من اين مسأله را نمى شناسم و معتقد نيستم، و گمان ندارم كه وجود داشته و از كجا چنين چيزى آمده؟!! و آن به سبب اعتمادى است كه به رأى خود دارد و نيز كمبود شناخت او به نادانيش مى باشد، و از معتقداتش؛ اعمّ از آنچه در شكّ است و آنچه از سر نادانى نمى شناسد دست بردار نيست، و پيوسته خواهان بهره بردارى از جهل بوده و

منكر حقّ مى باشد، و در نادانى، حيران و سرگردان بماند، و از طلب دانش تكبّر ورزيده و سرباز زند.

فرزندم، سفارشم را درياب، و خود را مقياس و ميزانى ميان خود و ديگران ساز، آنچه براى خودت دوست دارى براى ديگرى نيز دوست بدار، و آنچه را كه براى خودت خوش ندارى براى او نيز ناخوش دار، و ستم مكن؛ چونان كه خوش ندارى بر تو ستم رود، و نيكى كن، همان طور كه دوست دارى به تو نيكى شود، و آنچه بر خود نمى پسندى بر ديگران نيز ناپسند دار، و از مردم براى خود آن را بپسند كه در حقّ آنان از خود مى پسندى، و آنچه را ندانى مگو، بلكه همه آنچه را هم كه ميدانى مگو، و از آن سخن كه دوست ندارى به تو گويند صرف نظر كن، و بدان و آگاه باش كه خودپسندى مخالف هوشيارى و آگاهى است و آفت و بلاى عقلها، پس وقتى كه به هدفت نائل شدى بيش از ديگران در پيشگاه خداوند فروتنى كن.

و بدان كه پيشاپيش تو راهى است پر مشقّت و دور، و سخت هولناك، و در اين راه تو را از پيش بينى صحيح گزيرى نيست، و اينكه توشه خود را اندازه نموده و سبك بار باشى، و بيش از مقدار نياز بار بر پشت خود منه، كه سنگينى آن بر تو گران آيد، و چنانچه حاجتمندى يافتى كه توشه ات را برگيرد و فردا كه بدان نيازمندى تو را به كمال پس دهد او را غنيمت شمر، و آن را كه در حال بى نيازيت از تو وام خواهد مغتنم شمار، و موعد پرداختش را

روز تنگدستى خود قرار ده.

و بدان كه پيشاپيش تو گردنه اى است سخت و دشوار، كه به ناچار از آنجا به بهشت يا دوزخ رهسپار خواهى شد، كه در آن مسير سبكبار خوشحالتر است، بنا بر اين پيش از فرود آمدنت بفكر خود باش. و بدان آن كسى كه گنجينه هاى سراى دنيا و آخرت به دست اوست، به تو اجازه داده كه از او بخواهى و پذيرش دعايت را بر عهده گرفته است، و تو را فرموده از او بخواهى تا به تو بدهد و او مهربان است، بين خود و تو ترجمانى ننهاده و تو را از خود مانع نشده، و تو را به واسطه اى نسپرده، و اگر گناه كردى از توبه ات منع ننموده، و چون بازگردى

تحف العقول / ترجمه جعفرى، ص: 73

سرزنشت نكرد و در كيفرت شتاب ننمود، و آنجا كه خود را در معرض رسوائى قرار داده اى رسوايت نساخت، و حساب گناهت را نكشيد، و از بخشايش نوميدت نساخت، در توبه كردن بر تو سخت نگرفت، بلكه بازگشتت از گناه را كار نيك شمرده، و هر گناهت را يكى گرفته، و هر كار نيكويت را ده تا به حساب آورده، در توبه و بازگشت را برايت باز گذارده، هر گاه كه خواهى آوا و رازگوئيت را بشنود تا حاجت خود بدو عرضه دارى، و از آنچه در دل دارى بازگوئى، و از اندوه خويش بدو شكايت كنى، و در كارها از او يارى جوئى، و راز خود را- كه از مردم پنهان ساخته- به او بگوئى، سپس كليد گنجهاى خود را به دست تو سپرده، پس مصرّانه در خواهش و خواسته ات اصرار كن،

تا در رحمت برويت گشوده شود، كه به تو رخصت سؤال از خود را داده تا هر گاه خواستى درهاى گنجينه هايش را با دعا بگشائى، پس اصرار كن، و تأخير در اجابت تو را نوميد نسازد، كه بخشش بسته به مقدار درخواست است، و بسا كه در پذيرفتن دعايت درنگ افتد، تا بيشتر دست به دعا بردارى، تا پاداشت بيشتر و كاملتر گردد، و گاه كه چيزى را خواسته اى و تو را نداده اند، و بهتر از آن در اين سرا يا آن سرايت داده اند، يا به سود و صلاح تو بوده كه اجابت نكنند، و چه بسا چيزى را طلبيدى كه اگر به تو مى دادند تباهى دينت را در آن مى ديدى، پس خواسته و سؤالت در باره چيزى باشد كه به تو فايده دهد و نيكى آن برايت پايدار ماند، و سختى و رنج آن به كنار؛ زيرا نه مال براى تو پايدار است و نه تو براى مال برقرار، همانا بزودى پايان كارت را نيك و يا بد ببينى، و يا بخشنده كريم از آن بگذرد.

و بدان كه تو براى آن سرا آفريده شده اى نه براى اين سرا، و براى نيستى نه براى جاودانگى، و براى مرگ نه زيستن، تو در منزلى هستى كه از آن رخت خواهى بست، و در خانه اى كه بيش از چند روزى در آن نتوانى نشست، و در راهى هستى كه پايانش آخرت است، و شكار مرگى، كه گريزنده از آن نرهد، و بناچار روزى تو را دريابد، پس بترس كه در حالتى ناخوشايند فرا رسد كه تو در انديشه توبه باشى، و او تو را از آن باز دارد،

در اين صورت خويشتن را هلاك كرده باشى.

فرزندم، بسيار به ياد مرگ باش و ياد آنچه با آن پنجه درافكنى، و آنچه پس از مرگ روى بدان نمائى، و همه را پيش چشم قرار ده، تا چون بر تو درآيد خود را آماده كرده باشى تا غافلگيرت نكند، و فراوان آخرت را ياد كن، و نيز

تحف العقول / ترجمه جعفرى، ص: 74

نعمتها و عذابهاى دردناكش را در نظر آر، زيرا كه اين، دلت را از دنيا برگيرد، و در نظرت بى مقدار سازد، چه خدا تو را از دنيا خبر داده، و دنيا وصف خويش را با تو در ميان نهاده، و پرده از زشتيهايش گشوده، و مبادا فريفته شوى كه بينى دنياداران به دنيا دل مى نهند، و بر سر آن بر يك ديگر حمله مى برند، همانا دنيا پرستان سگان پارس كننده و درندگان شكارى اند، برخى را برخى بد آيد، و نيرومندشان ناتوان را طعمه خويش نمايد، و بزرگشان بر خرد [دست چيرگى گشايد]، دنيا اهلش را از راه هدايت گمراه ساخته، و به راه كوريشان رانده، و ديده هاشان را از راه شايسته و صحيح بپوشانده، در حيرت آن سرگردان، و به گرداب آشوبش غرقه اند، دنيا را به خدائى خود گرفته اند و دنيا با آنان به بازى پرداخته و آنان سرگرم بازى دنيا، و دنباله آن را از ياد برده اند! فرزندم! مبادا تو به مانند كسى باشى كه عيوب فراوان دنيا زشتش ساخته، دسته اى اشتران پايبند نهاده، و دسته اى ديگر رها، عقلها از كف داده اند، در كار خويش سرگردان، در چراگاه زيان، در بيابانى بى نهايت دشوار و سخت روان، نه شبانى كه بكارشان رسد، باش تا كم

كم پرده تاريكى بگشايد، گوئى كاروان در رسيده، و آن كه بشتابد باز گردد.

و بدان فرزندم! كسى كه مركبش روز و شب است؛ او را مى برند گر چه خود نرود، خداوند جز ويرانى سراى دنيا و آبادى سراى آخرت را نخواسته است.

فرزندم! اگر در دار دنيا از آنچه خداوند تو را بر حذر دشته دل بر كنى و اعراض نمائى، همانا دنيا در خور آن است، و اگر سفارش مرا در باره آن پذيرا نيستى پس به يقين بدان كه تو هرگز به آرزويت دست نخواهى يافت، و از عمر مقدّرت پا فراتر ننهى، و به راه همان كس هستى كه پيش از تو مى شتافت، پس در طلب دنيا آسان گير، و در كسبش نيك رفتار كن، «چه بسا طلبى كه منجر به ربودن مال گردد»، هر جوينده يابنده نيست، و هيچ آرام و ميانه روى نيازمند نشود، نفس خود را از هر پستى گرامى دار، هر چند وسيله رسيدن به مطلوب باشد زيرا هر چه از خود ببازى هرگز به تو باز نگرداند، بنده غير مباش چرا كه خدايت آزاد آفريده، و چه خيرى است در آن نيكى كه جز با بدى به دست نيايد؛ و آن توانگرى كه جز با سختى و خوارى بدان نرسند؟

پس مبادا كه مركب طمع تو را به هر جا بكشاند، و به آبشخورهاى هلاكتت رساند، و تا ميتوانى كارى كن كه ميان تو و خدا هيچ ولى نعمت

تحف العقول / ترجمه جعفرى، ص: 75

و واسطه اى نباشد، زيرا تو در دار دنيا قسمتى و سهمى دارى كه خواهى گرفت، و نعمت كم از طرف خداى سبحان به مراتب بهتر

از نعمتهاى زيادى است كه از خلق به تو برسد، هر چند كه همه نعمتها از آن خداست، و در صورتى كه عطاى خدا و خلق را با بخششى كه از پادشاهان و فرومايگان درخواست ميكنى بسنجى- با اينكه والاترين مثلها شايسته خداوند است-، خواهى ديد كه عطاى اندك پادشاهان مايه سربلندى است و عطاى بسيار فرومايگان ننگ و عار باشد، پس در كار خود ميانه رو باش كه عاقبتت به خير گردد، تو نبايد به هيچ قيمتى چيزى از دين و آبرويت را بفروشى. مغبون (فريفته) آن كس است كه در بهره اى كه بايد از خدا بگيرد زيان كند. از دنيا همان را كه به تو رو كرد بگير، و آنچه رو گرداند واگذار، و باز اگر نمى پذيرى (لا أقلّ) در طلب آن آرام و نيك رفتار باش. از همنشينى كسى كه از او بر دينت در هراسى بر حذر باش! و از سلطان دورى كن، از فريبهاى شيطان در امان مباش، كه بگوئى: «هر وقت به بدى و ناروائى برخوردم دست مى كشم»، زيرا مسلمانانى كه پيش از تو بودند نيز از همين راه هلاك شدند، با اينكه يقين به معاد داشتند، اگر به يكى از آنان بى پرده و صريح مى گفتى آخرتت را به دنيا بفروش، دل بدان نمى داد، ولى شيطان از طريق مكر و خدعه او را بفريفت تا آن را در برابر كالاى ناچيز دنيا به پرتگاه هلاكتش افكند، و كم كم از كار بدى به كار بد ديگرش كشانيد، تا اينكه از رحمت خداوند نااميدش ساخت، و او را به مرحله يأس و حرمان وارد ساخت، تا بالأخره براى مخالفت اسلام

و احكامش وجه تراشى كرد. و اگر دلت جز دوستى دنيا و نزديكى به سلطان چيز ديگرى نخواست، و از راهنمائى من سر باز زد، در اين صورت زبانت را نگه دار، زيرا به پادشاهان در هنگام خشم اعتمادى نباشد، و جوياى اخبارشان مشو، و اسرارشان را فاش مكن، و خود را بامور آنان داخل مكن.

در سكوت ايمنى از پشيمانى نهفته است، و جبران آنچه به نگفتن به دست نياورده اى آسانتر است تا تدارك آنچه به گفتن از دست داده اى، كه نگاهدارى آنچه در ظرف است به محكم بستن در آن است، و نگهدارى آنچه در دست توست نزد من بهتر است از آنچه در دست غير توست، و جز از مردم مطمئن چيزى نقل مكن، و گر نه دروغگو درآئى، و دروغگوئى خارى و ذلّت است، تدبير صحيح با روزى در حدّ كفاف كفايت كننده تر است از روزى بسيار با اسراف، و اندوه نوميدى بهتر از درخواست از مردم است، و كسب و پيشه با پارسائى از شادمانى با

تحف العقول / ترجمه جعفرى، ص: 76

هرزگى بهتر است «1»، و آدمى خود بهتر از هر كس نگهبان راز خويش است، و بسا كوشنده اى كه به زيان خود مى كوشد آنكه پرحرف است هذيان گو و ياوه سر است، هر كه انديشه كند بينا گردد، از بهترين بهره آدمى همنشين خوب است، با نيكان همنشين شو تا از ايشان گردى، و از بدان بپرهيز تا در شمار ايشان نباشى، مبادا بدبينى بر تو چيره شود تا ميان تو و هيچ دوستى راه آشتى نگذارد، و گاه گويند: بدبينى دورانديشى است. حرام چه بد غذائى است! و ستم بر ناتوان زشتترين

ستمهاست، كار زشت همچون نام خود زشت است، پايدارى نمودن در ناملايمات دل را حفظ مى كند، هر جا مدارا، درشتى به حساب آيد، درشتى مدارا شمرده شود، چه بسا كه دارو درد است و درد درمان باشد، چه بسا كسى كه دوست نيست و پند مى دهد، و چه بسا ناصحى كه در صحبت خود خيانت ورزد، مبادا كه بر آرزوها تكيه كنى كه آن سرمايه احمقان و بازدارنده از خير آخرت و دنياست، دلت را بوسيله ادب بيافروز، چونان كه آتش خود با هيزم شعله ور مى شود، چون هيزم كش شب (گزافه گو و ياوه سرا) و خاشاك سيلاب (بيهوده و مهمل) مباش كفران نعمت (نشانه) پستى است، و همنشينى نادان شوم است (عاقبت خوشى ندارد)، خرد؛ اندوختن تجربه هاست، و بهترين تجارب آن است كه تو را پند دهد، نرمخوئى (خوش اخلاقى) از كرم و بزرگوارى است، فرصت را غنيمت دان پيش از آنكه (از دست رود و) غصّه و اندوه شود، اراده و تصميم گيرى از دورانديشى است، تنبلى سبب محروميت است، هر جوينده اى يابنده نيست، و هر مسافرى برنميگردد، و از جمله زيانها تباه ساختن توشه راه است، و هر كارى پايان و نتيجه اى دارد، و بسا اندكى كه پربارتر از بسيار است، و آنچه برايت مقدّر شده به زودى تو را دريابد، بازرگان به خطر افكننده (خود و مالش) مى باشد، هيچ خيرى در ياور و دوست بى قدر و قيمت نيست، در كارى كه پايانش نامشخّص و مشكوك است قدم مگذار، هر كس بردبار شد بزرگوار گشت، و هر كس با شور و دقّت فهميد بر دانش خود بيفزود، ديدار نيكوكاران (موجب) آبادى دلهاست، تا

مركب روزگار رام توست با آن بساز، و مبادا لجاجت همچون اسب سركش تو را بردارد

______________________________

(1) ترجمه متن بر اساس جمله:

«العفّة مع الحرفة خير من سرور مع فجور»

، و در نهج البلاغة آمده است:

«الحرفة مع العفّة خير من الغنى مع الفجور»

يعنى: كسب كردن با پارسائى بهتر است تا بى نيازى و به گناه آلوده گرديدن.

تحف العقول / ترجمه جعفرى، ص: 77

(و به گرداب تباهى اندازد)، و اگر مرتكب گناهى شدى زود آن را با توبه پاك ساز، با آن كه تو را امين شمرد خيانت نكن هر چند او به تو خيانت كرده باشد، و رازش را فاش مساز هر چند كه او خود فاش كند، و به اميد و آرزوى بيشتر؛ خطر را بر خود مپذير، و درخواست كن، زيرا آنچه برايت مقدّر شده بتو ميرسد، با سرفرازى بگير و بخوبى بخشش كن و به مردم سخن خوش و نيكو بگو.

و براستى اين چه سخن حكيمانه و جامعى است: اينكه بر مردم بپسندى آنچه بر خود مى پسندى بپسند و آنچه براى خود روا ندارى براى مردم نيز روا مدار، همانا كم اتّفاق مى افتد كه تو در اثر شتابزدگى بر كسى از پشيمانى در امان بمانى مگر بر او نيكى كنى.

و بدان كه از نشانه هاى بزرگوارى و شخصيّت وفاى به عهد و پيمان و دفاع و حمايت از خانواده است، و روى گرداندن علامت دشمنى است، و بهانه گيرى زياد نشانه بخل و تنگ نظرى است. و همانا دريغ داشتن از برادرت همراه لطف و مهربانى از بخشش با ترشروئى بهتر است، صله رحم نشانه بلند نظرى و بخشندگى است، هنگامى كه پيوند فاميلى خود را گسستى

ديگر چه كسى مى تواند به تو اميدوار يا به پيوندت اعتماد كند؟! تهمت زدن موجب قطع رابطه است، چون برادرت پيوندش را از تو گسست تو خود را به پيوند با او وادار، و چون از تو رو گرداند مهربانى و احوالپرسى پيش آر، و چون بخل ورزد از بخشش دريغ مدار، و هنگام دورشدنش به نزديكى با او، و به وقت سختيگيريش از نرمى نمودن، و به هنگام خطا كردن از عذر خواهى كوتاهى مكن، تا آنجا كه گويا تو بنده او و او ولى نعمت توست، و مبادا اين نيكى را آنجا كنى كه نبايد يا در باره آن كس كه نشايد، هرگز دشمن دوستت را به دوستى مگير، كه در اين صورت با دوستت دشمنى كرده اى، فريبكارى مكن زيرا كه آن خوى لئيمان است، و نصيحتى كه به برادرت مى كنى- در خوبى باشد يا از زشتى- بايد خيرخواهانه و بى غرض باشد، و در هر حال با او مساعدت كن، و به هر سو كه رو كند همراهش باش، و هرگز خواهان مجازاتش مباش اگر چه خاك به دهانت پاشد، با دشمنت به بخشش رفتار كن كه آن بهتر و شيرين ترين پيروزى است، با خوش اخلاقى خود را از شرّ مردم محفوظ بدار، و خشم خود را فرو خور، كه من جرعه اى شيرين تر از آن ننوشيدم و پايانى گواراتر از آن نديدم، از برادرت به محض شك و ترديد مبر، و بدون دلجوئى از او مگسل، و با كسى كه با تو درشتى كرد نرمخوئى كن؛ باشد كه بزودى او هم با تو نرم شود، چه

تحف العقول / ترجمه جعفرى، ص: 78

زشت است

گسستن پس از پيوستن؛ و ستمكارى پس از برادرى، و دشمنى پس از دوستى؛ و خيانت به آن كس كه تو را امين شمرده؛ و مأيوس ساختن آن كس كه به تو اميد بسته، و نارو زدن به آن كس كه به تو اعتماد نموده، و اگر ناگزير از قطع رابطه با برادرت شدى جايى براى- دوستى- او براى خود باقى گذار تا اگر روزى بر وى آشكار گرديد راه برگشت داشته باشى، هر كسى كه به تو گمان نيك برد گمانش را تأييد كن، و مبادا حقّ برادرت را به اعتماد رفاقتى كه با او دارى ضايع سازى! چه آن كس كه حقّش را پايمال كرده اى برادر نتوانى شمرد، مبادا خانواده ات به سبب تو بدبخت ترين مردم باشند! به آن كس كه تو را نخواهد و از تو بيزارى جويد دل مبند، و از آن كس كه خواهان توست- چنانچه در خور معاشرت بود- روى مگردان، مبادا برادرت به بريدن از تو قوى تر از تو در پيوستن تو به او باشد، و مبادا كه او در بدى رساندن به تو از خوبى كردن تو به او پيشگام تر باشد، و نه در بخل از تو در بخشش نيرومندتر باشد، و نه توانائى او در تقصير (كوتاهى) از توانائى تو در فضل (نيكى) بيشتر باشد، و جفاى كسى كه بر تو ستم كند در ديده ات بزرگ نيايد، چه او در زيان خود و سود تو كوشش نمايد، و سزاى آن كس كه شادت كند آن نيست كه با او بدى كنى، رزق و نصيب دو رزق است: يكى آن رزق كه تو آن را مى جوئى، و ديگر

رزقى كه آن تو را مى جويد، چنانچه اگر تو به سراغ آن نروى خود به سوى تو مى آيد.

و بدان فرزندم! روزگار پر از پيش آمدهاى ناگوار است، مبادا در زمره افرادى باشى كه ملامتشان بسيار و عذرشان نزد مردم كم است، چه زشت است فروتنى به هنگام نيازمندى، و درشتى به وقت بى نيازى، همانا بهره تو از اين سرا همان است كه آبادانى خانه آخرتت بدان است، در اين صورت بجا بخشش و خرج كن، و خزانه دار ديگران مباش، اگر بدان چه از دستت رفته بى قرارى كنى، در اين صورت مى بايست بر هر چه به دستت نرسيده نيز بى قرارى و زارى كنى، از آنچه نبوده است بر آنچه بوده دليل گير، كه كارها مانند يك ديگرند، هيچ [نعمت] ولى نعمتى را ناسپاسى مكن، چرا كه كفران نعمت در شمار پست ترين كفرهاست، عذر و پوزش را پذيرا باش، مبادا از كسانى باشى كه از پند بهره اى نبرند مگر از روى ناچارى و اجبار (تا گرفتار نشوند درس نگيرند)، زيرا خردمند پند را مؤدّبانه مى پذيرد، و چارپايان جز با تازيانه به راه نيايند، رعايت حقّ هر كس كه حقّت را شناخت بنما، شريف باشد يا حقير، غمهاى وارده را با دل نهادن بر پايدارى و صبر

تحف العقول / ترجمه جعفرى، ص: 79

و حسن يقين از خود دور گردان، كسى كه ميانه روى (عدالت) را ترك گويد به ستم گرايد بهترين سعادت آدمى قناعت است، و حسد از بدترين همراهان آدمى است، در نوميدى كوتاهى و تقصير نهفته است، بخل ملامت آور است، يار به منزله خويشاوند است، و دوست كسى است كه در غياب به آئين دوستى پايبند

باشد، و هواى نفس را با كورى پيوند است، از عوامل كاميابى و موفّقيّت توقّف نمودن به هنگام سرگردانى است، يقين (خاطر جمعى) چه غم زداى خوبى است! و نتيجه دروغ نكوهش است، و سلامت (پاكى) در راستى و درستى است، و عاقبت دروغ بدترين عواقب است، بسا دور كه از هر نزديك نزديك تر است، و بسا نزديك كه از هر دور دورتر، و غريب كسى است كه يار و رفيقى ندارد، مبادا بد گمان تو را از داشتن دوست محروم سازد، هر كس كه پرهيز كرد شفا يافت، و هر كس كه از حقّ تجاوز كند به تنگنا افتد، و هر كس كه به حدّ خود بسنده كند (حرمتش) پاينده تر باشد، چه عادت خوبى است سخاوت!، پست ترين درجه پستى ستم نمودن به وقت توانائى است، حيا وسيله راهيابى به هر زيبائى است، و محكمترين رشته پرهيزگارى است، و استوارترين رشته اى كه به آن چنگ زنى رابطه اى است كه ميان تو و خداست، آن كس كه گله ات را بپذيرد بر تو منّت دارد، زياده روى در سرزنش آتش لجاجت را شعله ور مى سازد، بسا فرد مبتلا به بيمارى مزمن كه جان بدر برد، و فرد تندرست كه از پا درآيد. آنجا كه نوميدى كاميابى ببار آورد، اميدوارى موجب هلاكت است، نه هر عيبى (رخنه اى) آشكار گردد، و نه به هر فرصتى توان رسيد، بسا كه بينا به خطا افتد، و كور به مقصد خود رسد، هر جوينده اى يابنده نيست، و چنين نيست كه هر كه پرهيز كرد نجات يافت، پيوسته بدى را عقب بيانداز كه هر وقت بخواهى در آن شتاب كنى ميسّر خواهد شد، اگر خواهى احسانت كنند

احسان كن، برادرت را همان گونه كه هست قبول كن، گله بسيار مكن كه گله زياد؛ كينه آورده و عاقبت به دشمنى كشد، از آن كس كه اميد عذر پذيرى دارى عذر بخواه، دورى از نادان مساوى است با نزديكى به دانا، نگهدارى خانواده از كرم است، هر كس كه با روزگار ستيزه كند هلاك شود، و هر كس كه بر او عيب گيرند غضب كند، چه نزديك است انتقام كشيدن از ستمكاران، آنچه بيشتر سزاوار فرد پيمان شكن مى باشد بيوفائى است.

لغزش فرد محتاط سخت ترين لغزش، و انگيزه دروغ زشت ترين انگيزه ها مى باشد، فساد و اسراف مال بسيار را نابود كند، و اقتصاد و ميانه روى مال اندك

تحف العقول / ترجمه جعفرى، ص: 80

را رشد و نما مى بخشد، بيكسى خواريست و احسان نمودن به پدر و مادر از بزرگ طبعى است، لغزش قرين شتابست، در لذّتى كه سرانجامش پشيمانى است خيرى نيست، خردمند كسى است كه تجربه ها پندش داده اند، هدايت كورى را مى زدايد، و زبانت بيانگر خرد توست، با اختلاف الفت ميسّر نيست، احوالپرسى همسايه از آداب همسايه دارى است، فرد ميانه رو هرگز هلاك نشود، و زاهد هرگز محتاج نگردد، باطن هر كس از ظاهرش پيداست، چه بسا كسى كه به دنبال چيزى است كه منجر به مرگش شود، مبادا اطمينان را با اميد عوض كنى، نه هر چه از آن ترسند زيان بار است، چه بسا شوخى كه جدّى شود، هر كس كه به زمانه اطمينان كند به او خيانت كند، و هر كس بر زمانه تكبّر كند، وى را خوار سازد، و هر كس كه بر آن خشم گيرد مغلوبش نمايد، و هر كس كه بدان

پناه برد واگذاردش، نه هر تيراندازى به نشان زند، چون انديشه سلطان تغيير كند زمانه دگرگون شود، بهترين فرد از خانواده ات كسى است كه از غير بى نيازت سازد، شوخى سبب حقد و كينه است، و چه بسا حريصى كه به گدايى افتد، و رأس دين درستى يقين است، كمال اخلاص تو در پرهيزت از گناه است، و بهترين سخن آن سخنى است كه عمل تصديقش كند، سلامت در راستى است، دعا كليد رحمت است، پيش از سفر از همسفر بپرس، و قبل از خانه از همسايه، دنيا را منزل موقّت بحساب آر (در حال كوچ باش)، هر كس كه بر تو تاخت تحمّل كن، هر كس كه از تو عذر خواهى كرد عذرش بپذير، گذشت و عفو از مردم را تحصيل كن (از مردم درگذر)، به هيچ كس خبر ناگوار را مرسان، برادرت را فرمان بر هر چند تو را نافرمانى كرده باشد، و به او خوبى كن هر چند او به تو جفا كند، و خود را به بخشش عادت ده، و از هر رفتارى بهترينش را براى خودت انتخاب كن، زيرا خير به عادت است، و مبادا سخن آلوده اى بگوئى- و يا خنده آور (مضحك) باشى- هر چند آن را از ديگران حكايت كنى، تو خود رعايت انصاف را بنما، قبل از اينكه از تو دادخواهى كنند، مبادا با زنان (در كارى كه مربوط به آنان نيست) مشورت كنى، كه زنان در آن امور سست رأيند، و در تصميم گيرى در آن ناتوان، و آنان را در حجاب دار تا دور از نامحرمان باشند، زيرا سختگيرى در حجاب براى تو و آنان بهتر است، و

بيرون رفتنشان (از منزل) بدتر از وارد كردن اشخاص غير مطمئنّ بر آنان نيست، و اگر توانى چنان كن كه جز تو را نشناسند، و كارى كه خارج از توانائى زن است به دستش مسپار، زيرا اين رفتار براى شادابى او بهتر است و براى خاطرش

تحف العقول / ترجمه جعفرى، ص: 81

آسايش بخش تر و براى زيبائيش پايدارتر است، زيرا كه زن چون گل بهارى است لطيف و آسيب پذير، نه پهلوانى است دلاور، و مبادا گراميداشت او را از حدّش بگذرانى- كه با اين كار- او را در شفاعت كردن از ديگران به طمع اندازى، تا اينكه بخاطر او (در صورت عدم پذيرش) بر تو خشم گيرد، و بپرهيز از اينكه خلوت با زنان را طولانى كنى! كه ملولت سازند يا تو ملولشان كنى، و در برابر آنان مقدارى از خودداريت را حفظ كن، كه خوددارى تو از آنان و اينكه مقتدرت دانند بهتر است تا قدرت نمائى كنى و ضعيفت شمارند، و بپرهيز از رشك نابجا، كه اين كار درستكارشان را به نادرستى كشاند، ولى در عين حال كارشان را استوار دار، و اگر گناهى ديدى سريعا انكار كن- چه بزرگ و چه كوچك-، و مبادا چنان كيفر كنى كه گناه را بزرگ و سرزنش را بيمقدار نمائى. مملوكانت را نيكو تربيت كن، و كمتر خشم گير، و از سرزنش بسيار در غير گناه بپرهيز، و چنانچه از يكى از ايشان گناهى سر زد، سرزنش و عتاب را نكو بنما، چرا كه سرزنش همراه گذشت در نزد خردمند دردناكتر از زدن است، و ديوانگان را رها ساز، و قصاص را كم كن، و براى

هر يك از آنان وظيفه اى معيّن كن كه مسئولش باشد، تا كارها را به عهده ديگرى ننهد، و خويشانت را گرامى بدار، كه آنان چون بال تواند كه بدان پرواز مى كنى، و ريشه تواند كه به آن بازمى گردى، و به يارى آنان است كه حمله مى آورى، و خويشان ذخيره روز مبادايند، كريمشان را گرامى دار، و بيمارشان را عيادت كن، و در كارها شريكشان ساز، و در سختى و مشكلات بر آنان آسان گير (دستگيرشان باش)، و در همه كارهايت از خدا يارى بخواه، كه او شايسته ترين ياور است، دين و دنياى تو را به خداوند مى سپارم، و از او بهترين قضا و تقدير را در دنيا و آخرت برايت خواستارم، درود و رحمت خداوند بر تو باد.

سفارش امير مؤمنان به فرزندش امام حسين عليهما السّلام

اى فرزندم، تو را سفارش مى كنم به ترس از خدا؛ در حال دارائى و نادارى، و نيز به سخن حقّ در خشنودى و خشم، و ميانه روى در توانگرى و تنگدستى، و به عدالت نسبت به دوست و دشمن، و- نيز- به كار كردن در شادابى و كسالت، و به خشنودى از خدا در گرفتارى و گشايش.

فرزندم! آن عملى كه ظاهرش شرّ نمايد ولى عاقبتش رفتن به بهشت باشد شرّ نيست، و آن خير ظاهرى كه سرانجامش جهنّم باشد خير نيست، هر نعمتى بجز

تحف العقول / ترجمه جعفرى، ص: 82

بهشت كوچك است، و هر بلائى غير از جهنّم سلامتى است.

آگاه باش فرزندم! كسى كه بر عيب خود واقف شود به عيب ديگران نپردازد، و هر كس كه لباس پرهيزگارى از خود بركند ديگر با هيچ لباسى عيوب خود را نپوشاند، و كسى كه به قسمت خدائى راضى باشد

غم چيزهاى از دست رفته را نخورد. و آن كس كه شمشير ستم بركشيد خون خود بدان بريخت، و كسى كه چاهى براى برادرش بكند خود در آن افتد. و هر كس كه پرده ديگرى را بدرد عيوب خانواده اش فاش شود، و آن كس كه خطاى خود را از ياد برد خطاى ديگران را بزرگ شمارد، و كسى كه در كارها خود را به رنج انداخت خويش را هلاك ساخت. و آن كس كه بى پروا خود را به گردابهاى امور اندازد غرق شود، و كسى كه تنها رأى خود را پسندد به گمراهى افتد. و كسى كه به نظر خود بسنده كند (مشورت نكند) بلغزد، و هر كس كه بر مردم تكبّر نمايد خوار شود، و كسى كه با دانشمندان معاشرت كند محترم گردد، و هر كس كه با اوباش بياميزد زبون گردد، و آن كس كه با مردم گستاخى نمايد دشنام شنود، و هر كس كه به جايهاى بدنام رود مورد تهمت قرار گيرد، و كسى كه شوخى كند سبك شود، و هر كس كه بسيار چيزى را به كار برد، بدان معروف شود، و كسى كه حرفش بيش باشد خطايش بيشتر است، و آن كس كه خطايش بيش؛ حيايش اندك است، و آن كس كه حيايش كم شود پرهيزش كم گردد، و كسى كه پرهيزگاريش كم شود دلش بميرد، و كسى كه دلش بميرد به جهنّم رود.

فرزندم! هر كس كه به عيبهاى مردم نگرد [و آن را ناپسند دارد] و همانها را بر خود بپسندد اين فرد احمق است، و كسى كه انديشه كند درس خواهد گرفت، و هر كس درس گيرد گوشه

گير شود، و كسى كه گوشه گير شود نجات يابد، و هر كس كه شهوت و خواسته هاى دل را ترك گويد آزاده است، و كسى كه حسادت را ترك گويد محبوب مردم گردد.

فرزندم! عزّت مؤمن در گرو بى نيازى او از مردم است، قناعت سرمايه اى است كه تمام نگردد، هر كس كه بسيار ياد مرگ كند به كم اين سرا بسنده نمايد، هر كس دانست كه گفتارش جزء كردارش به حساب آيد جز در آنچه سودش بخشد زبان نگشايد.

فرزندم! شگفتا بر كسى كه از كيفر گناه مى ترسد با اين حال دست از گناه بر نمى دارد، و اميد به پاداش دارد ولى توبه و كردار شايسته نمى كند.

تحف العقول / ترجمه جعفرى، ص: 83

فرزندم! انديشه روشنائى آورد، و بى توجّهى، تاريكى غفلت، و نادانى گمراهى. و خوشبخت كسى است كه از غير خود درس گيرد، و ادب بهترين ميراث است، و خوش اخلاقى بهترين همدم. با قطع پيوند فاميلى بركت و رشدى ميسور نيست، و با هرزگى بى نيازى.

فرزندم! سلامتى ده جزء است كه نه قسمت آن در سكوت- جز ياد و ذكر خدا- نهفته است، و يك قسمت آن در عدم معاشرت با نابخردان.

فرزندم! كسى كه در مجالس به سبك گناهكاران بيارايد خداوند زبونش نمايد و هر كس كه در آموختن دانش تلاش كند دانا شود فرزندم! رأس دانش مدارا مى باشد، و آفت آن خشونت، و پايدارى در ناملايمات از گنجهاى ايمان است، و پاكدامنى زيور تهيدستى و فقر است، و شكر و سپاسگزارى زيور توانگرى. و بسيار ديدار نمودن ملال آور است. اعتماد نمودن قبل از آزمودن بى احتياطى است. خودپسندى آدمى نشانه كم عقلى اوست.

فرزندم! چه بسا نگاهى

كه حسرت آورد، و چه بسا سخنى كه نعمتى را بربايد فرزندم! هيچ شرافتى برتر از اسلام نيست، و هيچ كرمى عزيزتر از پرهيزگارى و نه هيچ پناهگاهى محكم تر از خويشتندارى، و نه واسطه اى پيروزتر از توبه، و نه جامه اى زيباتر از تندرستى، و نه ثروتى فقرزداتر از رضايت به روزى روزانه (قوت)، و كسى كه به كفاف زندگى بسنده كند زود آسايش را دريابد و در راحتى و آسايش جاى كند.

فرزندم! حرص زدن كليد سختى و مركب گرفتارى است، و باعث بى پروا در گناهان افتادن، و دنياپرستى فراهم كننده همه زشتيهاست. در ادب نفست اين بس كه [دورى كنى از] آنچه را كه از ديگران ناپسند شمارى، برادرت همان حقّ بر گردن تو دارد كه تو بر او دارى، و كسى كه بدون عاقبت انديشى خود را در كارها گرفتار كند در معرض حوادث است، فكر كردن پيش از عمل تو را از پشيمانى حفظ كند. هر كس كه در نظرات مختلف با دقّت نظر كند نقاط ضعف را دريابد. پايدارى سپر تنگدستى است، و بخل روپوش بينوائى، و حرص نشانه فقر، بينواى مهربان بهتر از توانگر ستمگر است. براى هر چيز غذائى و قوتى است و آدميزاد غذاى مرگ است.

فرزندم! هيچ گناهكارى را نااميد مكن، كه چه بسيار گناهكارانى كه عاقبت بخير شدند، و چه بسيار مردمى كه به آينده دلخوش بودند و سرانجام به تباهى

تحف العقول / ترجمه جعفرى، ص: 84

گرائيده و به جهنّم رفتند، به خدا پناه ميبريم از آتش! فرزندم! چه بسا فرد نافرمانى كه نجات يافت و چه بسا تلاشگرى كه سقوط كرد، هر كس كه به دنبال راستى باشد

سختى بر او سبك گردد، هدايت نفس در مخالفت با آن نهفته است، گذشت ساعات كم كننده عمرها مى باشد، واى بر ستمكاران از خداوند احكم الحاكمين و رازدان! فرزندم! چه بد توشه اى است به راه قيامت دشمنى بر بندگان، آدمى هر جرعه و لقمه اش تواند گلوگير شود، و هرگز نعمتى جز با از دست دادن نعمتى ديگر به دست نيايد، چه قدر راحتى به سختى نزديك است، و تنگدستى به نعمت، و مرگ به زندگى، و بيمارى به تندرستى. پس خوشا به حال كسى كه علم و عمل، و دوستى و كينه، و گرفتن و رها كردن، و گفتار و خاموشى، و كردار و گفتارش را براى خدا از هر پيرايه اى پاك ساخت. و آفرين بر دانشمندى كه عمل كرد و تلاش نمود، و از شبيخون مرگ بر حذر بوده و آماده و مهيّا گردد. اگر پرسيده شود اندرز گويد و اگر رهايش كند سكوت كند، گفتارش درست است و سكوتش از درماندگى در جواب نيست، و واى بر كسى كه گرفتار ناكامى و بى كسى و نافرمانى است، در اين صورت آنچه از ديگرى عيب داند براى خويش بپسندد و آنچه را كه خود كند بر مردم عيب گيرد.

فرزندم آگاه باش! هر كس كه نرم گفتار شد دوست داشتنى شود، خداوند تو را توفيق هدايت دهد، و به قدرت خود تو را از اهل طاعتش نمايد، زيرا كه او بخشنده و كريم است.

خطبه أمير مؤمنان عليه السّلام معروف به «وسيله»

«آنچه مناسب حال كتاب بود آورديم».

سپاس و ستايش آن خدائى را سزاست كه پندار و انديشه ها را از راهيابى به هستيش بى بهره ساخته، و خردها را از خيال پردازى در ذاتش به پرده

داشته، زيرا از همانندى و هم شكلى به دور است؛ و ذات مقدّسش را تغيير و تفاوتى نيست، و در صفات كمالش به جزء جزء شدن تبعيض پذير نيست، از همه چيز جداست، ولى نه در مسافت، و در همه چيز هست، ولى نه بر وجه ممازجت (آميختگى)، بر همه چيز آگاه است أمّا نه به اسباب، دانش او جز ذات او نيست، بين او و معلوماتش

تحف العقول / ترجمه جعفرى، ص: 85

واسطه اى نيست كه بدان وسيله داناى به معلوم شده باشد اگر گفته شد: «بوده» بر اساس تأويل ازليّت وجود است، و اگر گفته شود: «هميشه هست»، بر اين تأويل است كه نيستى را در ساحت او راهى نيست، در اين حال از سخن ياوه گروهى كه غير او را پرستيدند و معبودى جز او گرفتند بس منزّه و برتر است! او را سپاس گوئيم، آن گونه سپاسى كه از مخلوقاتش پسند كرده و قبولش را لازم دانسته، گواهى مى دهم كه هيچ معبودى جز «اللَّه» در خور پرستش نيست، كه يگانه و بى انباز است، و گواهى مى دهم كه محمّد بنده و فرستاده اوست، دو شهادتى كه گفتار را بالا برند و كردار را در ميزان سنجش مضاعف نمايند، و ترازوى سنجشى كه فاقد آن دو باشد سبك گردد، و در صورت وجود آن دو سنگين شود، و مايه رسيدن به بهشت و رهائى از جهنّم و عبور از صراط باشد، شما با شهادت به وحدانيّت حقّ [و نبوّت و معاد] (توحيد نظرى) به بهشت درآئيد، و با پرستش و عبادت او (توحيد عملى) رحمت را دريابيد. پس بر پيامبر خود بسيار درود فرستيد:

«همانا خدا

و فرشتگان او بر پيامبر درود مى فرستند، اى كسانى كه ايمان آورده ايد بر او درود فرستيد و سلام گوئيد، سلامى در خور و شايسته- احزاب: 56».

اى مردم، شرافتى برتر از اسلام نيست، و هيچ كرمى عزيزتر از پرهيزگارى، و نه هيچ پناهگاهى محكم تر از خويشتندارى، و نه واسطه اى (شفيعى) پيروزمندتر از توبه، و نه جامه اى با جلال تر از خلعت عافيت، و نه سپرى جلوگيرتر از سلامت، و نه ثروتى فقرزداتر از رضايت و قناعت، و آن كس كه به روزى روزانه بسنده كرد آسايش خود را فراهم آورد. و دوستى دنيا كليد رنج است، و مال- اندوزى اسب گرفتارى است، و حسد آفت دين، و آزمندى (حرص) موجب بى پروا افتادن در گناهان، و سبب محروميّت است، ستمكارى سوق دهنده به هلاكت است، و دنياپرستى فراهم كننده همه زشتيها. چه بسا طمعى كه ناكامى شود، و آرزوئى كه غلط از آب درآيد، و اميدى كه به نوميدى كشد، و سودائى كه به زيان انجامد. بدانيد و آگاه باشد! كسى كه بدون توجّه به عواقب امور خود را به ورطه مشكلات اندازد در معرض حوادث رسواكننده قرار خواهد گرفت. و چه بد گردنبندى است قرض براى مؤمن «1».

______________________________

(1) شيخ كلينى عليه الرّحمة در كتاب «روضه كافى» بجاى اين جمله آورده است:

«بئست القلادة قلادة الذّنب للمؤمن»

يعنى: «گناه براى مؤمن بد گردنبندى است».

تحف العقول / ترجمه جعفرى، ص: 86

اى مردم، هيچ گنجى سودمندتر از علم نيست، و هيچ عزّتى نافع تر از بردبارى و نه هيچ افتخار فاميلى رساتر از ادب، و نه هيچ رنجى دردناكتر از خشم، و نه هيچ جمالى زيباتر از خرد، و نه هيچ رفيقى بدتر از

نادانى، و نه هيچ زشتى ناپسندتر از دروغ، و نه هيچ نگهبانى نگهدارتر از خموشى، و نيز هيچ غائبى نزديكتر از مرگ نيست.

اى مردم، كسى كه بر عيب خود نظر افكند به عيب ديگران نپردازد، و هر كس كه به روزى خداداد بسنده كند بر آنچه ديگران دارند افسوس نخورد. و هر كس كه شمشير ستم بر كشد خون خود بدان ريزد، و كسى كه چاهى براى برادرش كند خود در آن افتد، و هر كس كه پرده ديگرى را بدرد عيوب خانواده اش فاش شود، و آن كس كه خطاى خود را از ياد برد خطاى ديگران را بزرگ شمارد، و كسى كه رأى خود را تنها بپسندد به گمراهى افتد، و كسى كه به رأى خود بسنده كند (مشورت نكند) بلغزد، و هر كس كه بر مردم تكبّر نمايد خوار شود، و آن كس كه با مردم گستاخى نمايد دشنام شنود، و كسى كه با دانشمندان معاشرت كند محترم گردد، و هر كس كه با اوباش بياميزد زبون گردد، و كسى كه بيش از توان خود بار كشد درمانده شود.

اى مردم، هيچ اندوخته اى سودمندتر از خردمندى نيست، و نه هيچ فقرى سخت تر از نادانى، و هيچ پند دهنده اى رساتر از پاكى، و نه هيچ خردى همچون عاقبت انديشى، و نه هيچ عبادتى همانند فكر و انديشه، و نه هيچ درخواستى نيكوتر از مشورت، و نه هيچ غربتى هراسناك تر از خودبينى، و نه هيچ ورعى همچون خوددارى [از محرّمات]، و نيز هيچ بردبارى چون صبر و خموشى نيست.

اى مردم، همانا آدمى را ده خوى و خصلت است كه آنها را زبانش آشكار مى سازد: 1- شاهدى

كه از باطن خبر دهد، 2- داورى كه بين گفتار جدائى اندازد، 3- سخنورى كه بدان جواب دهد، 4- واسطه اى كه بدان به حاجت رسد، 5- بيانگرى كه بدان اشياء شناخته شوند، 6- فرماندهى كه فرمان به خير و خوبى دهد، 7- نصيحتگرى كه از زشتى باز دارد، 8- تسلّى بخشى كه بدان تسلى آتش غم فرو نشيند، 9- و ستايشگرى كه كينه را بزدايد، 10- و تحسينگرى كه بدان گوشها را بنوازد و شيفته سازد.

اى مردم، همانا خيرى نيست در خموشى از سخن سنجيده همچنان كه در سخن نابخردانه خيرى نباشد.

تحف العقول / ترجمه جعفرى، ص: 87

اى مردم، بدانيد كسى كه زبانش را حفظ نكند پشيمان خواهد شد، و آن كس كه در پى آموختن نباشد نادان بماند، و هر كس كه خود را به بردبارى وادار نكند به بردبارى نرسد، و كسى كه مهار نفس خويش را بدست نگيرد عاقل نيست، و فرد بى خرد ذليل و خوار است، و شخص ذليل احترام نشود، و هر كس كه تقواى الهى داشت نجات يابد، و كسى كه ثروتى را از راه نامشروع بدست آورد همان گونه در راهى كه پاداش و ثوابى ندارد خرج كند. آن كس كه خوى بد را به وقت آبرومندى ترك نكند، به ناچار زمانى دست كشد كه مورد سرزنش است، آن كس كه به فقرا در حال بى نيازى بخشش نكند، در اين صورت درخواست كند در حال نيازمندى و محروميّت. و كسى كه به ناحقّ جوياى عزّت باشد خوار گردد، و آن كس كه با حقّ ستيزه كند به سستى گرايد، و هر كس كه علم دين آموزد محترم شود،

و كسى كه تكبّر كند خوار شود، و هر كس كه نيكوكارى نكند ستايش نشود.

اى مردم، همانا نيكى مرگ پيش از خوارى است (مردن و خوار نشدن)، و پايدارى در مشكلات پيش از بيتابى، و محاسبه پيش از كيفر. و مرگ بهتر از بينوائى است، و كورى چشم از بسيارى از ديدنها بهتر است. روزگار دو روز است:

روزى به سود تو و روزى به ضرر توست، پس صبور باش؛ كه به هر دو آن آزموده خواهى شد.

اى مردم، شگفت انگيزترين عضو انسان قلب اوست، كه آن را سرچشمه هائى از حكمت است و ضدّ آن، اگر روزنه اميدى برايش گشوده شود طمع خوارش سازد، اگر آتش طمع افروخته شود حرص نابودش كند، اگر مأيوس شود تأسّف و اندوه بميراندش، اگر عصبانى شود خشمگين گردد، اگر به خشنودى دل خوش كند هشيارى را از ياد ببرد، و اگر او را ترسى رسد غم و اندوه پريشانش كند، اگر امنيت برقرار شود غرور هشياريش را بربايد، اگرش نعمتى رسد بزرگ منشى او را مى گيرد، و چنانچه او را ثروتى رسد بى نيازى سركشش سازد، و اگر به بينوائى و فقر گرفتار شود دچار بلا شود، و چنانچه او را مصيبتى رسد بيتابى رسوايش كند، و اگر بيتابى به زحمتش اندازد ناتوانى زمينگيرش كند، و اگر در غذا خوردن زياده روى كند، پرخورى راه نفسش را ببندد، هر گونه كوتاهى در باره او زيانبار است، و هر زياده روى نابودكننده.

اى مردم، كسى كه خيرش كم باشد خوار گردد، و كسى كه بخشش كرد

تحف العقول / ترجمه جعفرى، ص: 88

بزرگى يافت، و هر كس كه مالش فراوان شود رياست يابد، و هر كس

كه بردباريش افزون شود شريف گردد، و كسى كه در ذات خداوند انديشه نمايد كارش به الحاد و بى دينى كشد، و هر كه بسيار به چيزى پردازد به همان شناخته شود، و كسى كه بسيار شوخى كند سبك شود، و كسى كه خنده اش زياد باشد شكوه و هيبتش برود، فرد بى أدب افتخار خانوادگيش تباه است (به كار نيايد) همانا برترين كردار آبرودارى با مال است. كسى كه با نابخردان معاشرت نمايد عاقل نيست، و هر كس كه با نادانان آميخت خود را براى هر گونه حرفى آماده كرد. هيچ كس را از مرگ خلاصى نيست، نه توانگر به واسطه ثروتش، و نه بينوا به واسطه فقرش.

اى مردم، همانا دلها را گواهانى است كه نفوس را از مسير تقصيركاران بگردانند، تيزهوشى در نصايح از چيزهائى است كه نفس انسان را از خطا بر حذر مى دارد، و نفوس را تصوّرات هوس انگيزى است، و اين خردهايند كه جلوگيرى نموده و باز مى دارند، در تجربه ها دانشى جديد نهفته است، و آزمودن به راه راست رهبرى مى كند، براى تربيت تو ناپسند داشتن كار ديگران كافى است، برادر مؤمنت همان حقّ بر گردن تو دارد كه تو بر او دارى، و هر كس كه به رأى خود بسنده نمايد (مشورت نكند) در خطر تباهى است.

انديشه نمودن پيش از اقدام به كار تو را از پشيمانى محفوظ دارد. كسى كه پذيراى نظرات ديگران باشد نقاط ضعف و خطا را دريابد. و هر كس كه از اضافه گوئى بپرهيزد دانايان نظرش را بپذيرند. و كسى كه تمايلات نفسانى خود را مهار كند با اين كار ارزش خويش را نگهداشته است. و كسى

كه زبان خود را كنترل نمايد خاطرش از بابت فاميل آسوده گشته و به خواسته اش برسد. و در تغيير و تحوّل روزگار (فراز و نشيب) گوهر وجودى مردان شناخته شود. گذشت زمان اسرار پنهان را برايت آشكار كند (ماه پشت ابر نمى ماند). كسى كه غرق در تاريكى است برق جهنده سودش ندهد. كسى كه معروف به سخنان حكيمانه شود به ديده بزرگى و شكوه در او نگرند. شريف ترين توانگرى در ترك آرزوها نهفته است.

و صبر سپرى است از بينوائى، و حرص زدن علامت نادارى است، و تنگ نظرى روپوش بيچارگى است. دوستى، خويشاوندى سودبخش است. و بينواى مهربان از توانگر ستمگر بهتر است. و اندرز و نصيحت پناهگاه كسى است كه آن را بپذيرد. كسى كه ديدگان خود را آزاد و رها گذارد اندوهش زياد شود. اهل خانه فرد بد اخلاق از او بيزارند. هر كس كه به نوائى رسيد خود را برتر دانست. بيشتر

تحف العقول / ترجمه جعفرى، ص: 89

اوقات آرزويت وعده دروغت دهد. فروتنى خلعت شكوهت بپوشاند. در گشاده روئى گنجهاى روزى نهفته است. و كسى كه پاكدامنى او را بياراست عيبش از مردمان پنهان شود. در سخن گفتن مراعات حدّ ميانه را نمائيد چرا كه اين عمل هزينه را سبك كند. هدايت نفس در مخالفتش نهفته است. هر كس كه روزگار را شناخت از آماده بودن غفلت نورزد. هان! همانا با هر جرعه و هر لقمه اى گلوگيرى است. و هيچ نعمتى جز با زوال نعمتى ديگر بدست نيايد. هر جاندارى را غذاى روزانه اى است، و هر دانه اى را خورنده اى، و تو (اى آدميزاد) غذاى مرگى.

اى مردم، بدانيد هر كس كه بر روى زمين

راه پيموده بى ترديد به درون آن روان است. و شب و روز در نابودى بنياد عمرها شتابنده اند.

اى مردم، كفران نعمت نشانه پستى است. و معاشرت با نادان عاقبت خوشى ندارد. از نشانه هاى بزرگوارى نرمى در گفتار است. بپرهيزيد از فريبكارى، كه آن شيوه مردمان پست است. هر جوينده اى يابنده نيست و هر غائبى را بازگشتى نباشد. به كسى كه از تو بيزار است دل مبند. چه بسا آن دورى كه از هر نزديك هم نزديكتر است. هميشه پيش از سفر از همسفر پرسان شو و پيش از خانه از همسايه.

عيب برادرت را در آنچه در خود سراغ دارى بپوشان. از خطاى برادرت درگذر براى آن روز كه دشمنت بر تو مى تازد. هر كس بر فردى كه قادر به زيان او نيست خشم گيرد اندوهش دراز و روحش آزرده شود. فرد خداترس دست از ستم بردارد.

و هر فردى كه خوب را از بد نشناسد به مانند چارپايان است. همانا از نشانه هاى فساد نابودى توشه راه است. چه كوچك است مصيبت دنيا در جنب فقر و فاقه فردا. [هيهات] و شما دشمن و مخالف يك ديگر نشديد مگر به علّت رواج معصيتها و گناهان در ميانتان. پس چه نزديكست راحت اين دنيا به رنج آخرت! و شدّت فقر اين سرا به دگرگونى آخرت! آن چيزى كه ظاهرش شرّ نمايد ولى عاقبتش رفتن به بهشت باشد شرّ نيست، و آن خير ظاهرى كه سرانجامش جهنّم باشد خير نيست. و هر نعمتى در جنب بهشت حقير و بى ارزش است. و هر بلائى در قياس با جهنّم سلامت است. به هنگام اصلاح درون گناهان كبيره نمايان شود. خالص نمودن عمل

از انجام نفس عمل مشكل تر است. پاك داشتن نيّت از فساد سختتر است بر مجاهدان در طول جنگ.

هيهات! اگر پرواى الهى را در نظر نداشتم سياستمدارترين فرد عرب بودم. بر

تحف العقول / ترجمه جعفرى، ص: 90

شما باد به رعايت تقواى الهى در نهان و آشكار، و سخن حقّ در حال رضا و خشم، و ميانه روى در توانگرى و بينوائى، و به دادگرى بر دشمن و دوست، و به كار كردن در وقت چابكى و تنبلى، و به خشنودى از خداوند در سختى و راحتى.

پرحرف خطايش بسيار است، و پرخطا حيايش كم، و كم حيا پرهيزش كم است. و كسى كه پرهيزگاريش كم گردد دلش بميرد، و فرد دل مرده به جهنّم مى رود و هر كس كه بينديشد عبرت گيرد، و پند آموخته گوشه گير شود، و گوشه گير جان سالم بدر برد. و هر كس كه ترك شهوات گويد آزاده است. و كسى كه حسد را كنار نهد محبوب مردم گردد. عزّت مؤمن در گرو بى نيازى او از مردم است. و قناعت سرمايه اى است تمام ناشدنى. و كسى كه بسيار ياد مرگ كند به كم اين سرا بسنده نمايد. و هر كس دانست كه گفتارش جزء كردارش به حساب آيد جز در آنچه سودش بخشد زبان نگشايد. شگفتا بر كسى كه از كيفر گناه در هراس است و دست از گناه نمى كشد! و اميد به پاداش اخروى دارد و توبه و كردار شايسته نمى كند. انديشيدن روشنائى آورد، و بى توجّهى تاريكى. و نادانى گمراهى است.

و خوشبخت كسى است كه از غير خود درس گيرد، و ادب بهترين ميراث است، و خوش اخلاقى بهترين همدم. و با قطع

پيوند فاميلى بركت و رشدى ميسور نباشد، و با هرزگى بى نيازى و توانگرى. سلامتى ده جزء است كه نه (9) قسمت آن در سكوت- جز ياد و ذكر خدا- نهفته است، و يك قسمت آن در عدم معاشرت با نابخردان. رأس دانش مدارا است و آفت آن خشونت. و از گنجهاى ايمان پايدارى در برابر ناملايمات است. و پاكدامنى زيور تهيدستى و فقر است، و شكر و سپاسگزارى زيور توانگرى. بسيار ديدار نمودن ملال آور است. و اعتماد نمودن پيش از آزمودن بى احتياطى است. خودپسندى آدمى نشانه كم خردى اوست.

هيچ فرد گناهكارى را نااميد مساز، كه چه بسيار گناهكارانى كه عاقبت بخير شدند، و چه بسيار افرادى كه به كردار خود دل خوش كرده بودند و سرانجام به تباهى گرائيده و راهى جهنّم شدند. دشمنى با بندگان چه بد توشه اى است براى راه آخرت. خوشا به حال كسى كه علم و عملش، و دوستى و كينه اش، و گرفتن و رها كردنش، و سخن گفتن و خاموشيش، و كردار و گفتارش را براى خداوند از هر پيرايه اى پاك ساخت. مسلمان تا هنگامى كه پارسا نشود مسلمان نيست و او به پارسائى نرسد تا اينكه زاهد شود، و نيز زاهد نشود تا دور انديش شود، و هرگز به دورانديشى نرسد تا اينكه خردمند گردد، و خردمند نيست مگر آن كسى كه

تحف العقول / ترجمه جعفرى، ص: 91

فرمان الهى را انجام دهد و براى سراى آخرت كار كند. و صلّى اللَّه على محمّد النّبى و على أهل بيته الطّاهرين.

آداب و سننى كه أمير مؤمنان عليه السّلام به يارانش آموخت

(و آن شامل چهار صد فصل براى دين و دنيا مى باشد) حجامت كردن، جسم را سالم نموده و خرد

را تقويت كند. چيدن شارب نشانه نظافت است و هم از سنّت. خوشبو نمودن احترامى است براى نويسندگان [اعمال]، و نيز از سنّت به شمار مى رود. ماليدن روغن، پوست را نرم مى سازد و بر قواى مغزى و خرد بيفزايد، و سبب راحتى جريان آب در محلّ وضو و غسل مى گردد، و ژوليدگى مو را برطرف، و رنگ را روشن سازد. مسواك نمودن موجب خشنودى پروردگار و پاكيزگى دهان است، و آن نيز از سنّت مى باشد. شستن موى سر با خطمى چرك را بزدايد و از آلودگيها پاك سازد. گرداندن آب در دهان و بينى به هنگام وضو يا غسل، پاك كننده آن دو است. انفيه (روغن خوشبوئى كه در بينى چكانده شود) سر را سلامت دارد و موجب درمان جسم و همه سردردها است. نوره سبب استحكام بدن و پاكى تن است. و كوتاه نمودن ناخنها از دردهاى بزرگ جلوگيرى كند و نيز روزى آورد و بركتش دهد. زدودن (تراشيدن) موى زير بغل بوى بد را ببرد، و پاك كننده بوده و نيز از سنّت است. شستن دست پيش از صرف غذا و پس از آن روزى را زياد كند. غسل كردن در هر عيد پاك كننده است براى كسى كه حاجتمند درگاه الهى و پيرو سنّت باشد. نماز شب موجب تندرستى بدن، و خشنودى پروردگار؛ و روى آوردن به رحمت الهى؛ و پناهندگى به اخلاق و روش انبياء مى باشد. خوردن سيب موجب معطّر شدن معده است. جويدن كندر دندانها را محكم و بلغم را زدوده و بوى دهان را از بين مى برد. باقى ماندن در عبادتگاه از هنگام أذان صبح تا طلوع خورشيد سريعتر از مسافرت و

جهانگردى روزى رسان است. خوردن «به» موجب قوّت قلب ضعيف و خوش بوكننده معده است و بر سرعت فهم بيفزايد، و همچنين ترسو را شجاع كند، و فرزند را زيبا كند. خوردن بيست و يك عدد مويز سرخ در هر صبح ناشتا هر بيمارى و درد را بجز مرگ دفع كند. مستحبّ است فرد مسلمان در شب اوّل ماه رمضان با همسرش بياميزد، به جهت فرمايش خداوند: أُحِلَّ لَكُمْ لَيْلَةَ الصِّيامِ الرَّفَثُ إِلى نِسائِكُمْ يعنى

تحف العقول / ترجمه جعفرى، ص: 92

«در شب (ماه) روزه آميزش با زنانتان براى شما حلال شد- بقره: 187».

انگشتر از غير جنس نقره را به دست مكنيد، چرا كه رسول خدا صلّى اللَّه عليه و اله و سلّم فرمود: «خداوند آن دستى كه انگشتر آهنى دارد پاك نسازد». هر كس كه بر انگشترش نامى از نامهاى خداوند را حكّ نموده بايد از آن دستى كه بدان استنجاء مى كند بيرون آرد.

هر كس از شما به هنگام نگريستن در آينه بگويد:

«الحمد للَّه الّذي خلقنى فأحسن خلقى، و صوّرني فأحسن صورتي، و زان مني ما شان من غيري، و أكرمني بالإسلام»

يعني: «حمد و سپاس آن خداوندى را سزاست كه مرا آفريد و آفرينشم را نكو داشت، و صورت گرى كرد و صورتم را زيبا نمود، و مرا به آن چيزى آراست كه در ديگرى بد بود، و مرا به اسلام گرامى داشت». هر كدام از شما خود را براى برادر مسلمانى كه ديدارش آمده است مرتّب كند (بيارايد)، چنان كه براى بيگانه اى كه مايل است او را ببيند مرتّب مى كند. روزه دارى سه روز از هر ماه [پنجشنبه اوّل ماه، چهارشنبه نيمه ماه، پنجشنبه آخر ماه]،

و نيز روزه ماه شعبان دل نگرانى و تشويش خاطر را بزدايد. شستن موضع غائط و بول با آب سرد مرض بواسير را از بين ببرد. شستشوى لباسها اندوه و نگرانى را بزدايد، و طهور از شرائط نماز است.

موى سپيد را برنكنيد زيرا كه نور است. و هر كس كه تار موئى در راه اسلام سپيد نمايد همان به روز رستاخيز براى او روشنائى باشد. فرد مسلمان با حال جنابت هرگز نخسبد، بلكه بدون وضو نيز نخوابد، و در صورتى كه آب نيابد بر زمين تيمّم كند، زيرا روح فرد با ايمان به سوى خدا پر كشد پس او را بپذيرد و برايش دعاى خير كند، در اين صورت اگر زمان مرگش رسيده باشد آن روح را در صورت زيبائى قرارش دهد، و در غير اين صورت او را با فرشتگان امين خود به جسمش باز گرداند. شايسته هيچ مسلمانى نيست كه رو به قبله بزاق افكند، و اگر سهوا مرتكب شد استغفار كند. هيچ مسلمانى نبايد محلّ سجده اش را پف كند، و نه بر غذا و نوشيدنى و نه بر دعاى همراهش. قضاى حاجت در محل عبور و مرور، و ادرار كردن از بلندى و ايستاده در هوا و در آب جارى ممنوع است. و هر كه كه مرتكب آنها شود و به او آسيبى رسيد هيچ كس را غير از خود سرزنش نكند، چرا كه آب و هوا را موجوداتى است. و هيچ كدام از شما هنگام بول كردن آن را به هوا پرتاب نسازد. و رو به باد هم نباشد. و به پشت نخوابد «1» و مرد مسلمان هرگز بى حوصله

______________________________

(1) در كتاب

خصال آمده است: «هيچ مردى به رو نخوابد»، و همچنين در كتاب عيون أخبار الرّضا عليه السّلام (باب 24 ح 1) آمده است: «انبياء طاق باز مى خوابند» و در كتاب دعائم الاسلام در ضمن روايتى نبوى ممنوع بودن در حالت طاق باز را فقط در مسأله غذا خوردن آورده است و در اين حال بنظر مى رسد كه در متن كتاب تحريفى رخ داده است.

تحف العقول / ترجمه جعفرى، ص: 93

به نماز نايستد و نيز در اقامه آن تأخير نكند «1».

بنده اى كه در پيشگاه خداوند ايستاده است بايد از انديشه نمودن (در غير خدا) بكاهد، چرا كه فقط آن مقدار از نماز او راست كه بدان دل داده است. ذكر خداوند را در هيچ جا و هيچ حالى ترك مكنيد.

هيچ كدامتان در نماز به چپ و راست نظر نكند، كه در اين صورت خداوند آن بنده را كه روى از قبله گرداند گويد: «اى بنده من، توجّهت را به سوى من بدار كه آن از روى نمودن به ديگران بهتر است». ذرّات ساقطشده از سفره را بخوريد كه اين كار به اجازه خداوند درمان هر درديست براى آن كس كه بدان نيّت شفا كند. لباس پنبه اى بپوشيد كه آن خلعت رسول خدا صلّى اللَّه عليه و اله و سلّم بوده است، و آن جناب جز از روى ضرورت هرگز جامه پشمين و موئين نپوشيد. هر كدام از شما آن انگشتان كه بدانها غذا مى خورد را بليسد خداوند عزّ و جلّ به او فرمايد: خدا به تو بركت دهد.

همانا خداوند زيبائى را دوست مى دارد، و هم اينكه نتيجه اين نعمت خود را در بنده اش خود ببيند. صله

رحم را ترك مگوئيد و لو با دادن يك سلام، براى فرمايش خداوند: اتَّقُوا اللَّهَ الَّذِي تَسائَلُونَ بِهِ وَ الْأَرْحامَ يعنى: «و از خدائى كه به نام او از يك ديگر درخواست مى كنيد پروا داشته باشيد و همچنين از [بريدن با] خويشاوندان- نساء: 1». و روزتان را به گفتن: «چنين و چنان شد»، و «چها و چها انجام داديم» سپرى مسازيد (روزتان را به ياوه سرائى مگذرانيد)، زيرا شما را نگهبانانى است كه بر كردارتان نظارت مى كنند. و خداى را به هر جا و مكانى ياد كنيد. و بر پيامبر و آل او صلوات فرستيد- صلّى اللَّه عليه و عليهم-، زيرا خداوند هنگامى كه آن حضرت را با توجّه ياد مى كنيد دعايتان را قبول مى فرمايد. فرصت دهيد تا غذاى داغ سرد شود و امكان خوردنش فراهم گردد، زيرا رسول خدا صلّى اللَّه عليه و اله و سلّم در حالى كه غذاى داغى نزديكشان بود فرمودند: «صبر كنيد تا سرد و قابل خوردن شود، چرا كه خدا نمى خواهد غذاى داغ به ما بخوراند، و خير و بركت در غذاى سرد است، و داغ بركتى ندارد». به فرزندانتان مطالبى بياموزيد كه در پرتو آنها مشمول

______________________________

(1) ترجمه كتاب بر اساس كتاب خصال مى شود: «هرگز مرد مسلمان بى حوصله و خواب آلود به نماز نايستد».

تحف العقول / ترجمه جعفرى، ص: 94

خيرات الهى گشته تا مبادا مخالفان مذهب بر فكر و انديشه ايشان مسلّط گردند.

اى مردم، زبانتان را نگه داريد، و سلام كنيد؛ سلامى در خور و شايسته.

امانت را به صاحبانش- هر چند قاتلين انبياء باشند- بازگردانيد. هنگام ورود به بازار و محلّ كسب بسيار ياد خدا باشيد، و نيز زمانى كه

مردم همه مشغول خريد و فروش هستند، زيرا اين كار موجب جبران گناهان و بركت در خيرات است، و هرگز از بى خبران مباشيد. به هنگام حلول ماه رمضان هيچ بنده اى را نسزد كه سفر كند به دليل فرمايش خداوند: فَمَنْ شَهِدَ مِنْكُمُ الشَّهْرَ فَلْيَصُمْهُ يعنى: «پس هر كس از شما اين ماه را دريابد بايد آن را روزه بدارد- بقره: 185». در نوشيدن مشروب و مسح نمودن بر روى كفش هيچ گونه تقيّه اى نيست. مبادا در باره ما غلوّ كنيد! ما را بندگانى مخلوق محسوب داريد آنگاه (در اين چارچوب) هر چه مى خواهيد در فضل ما بگوئيد. هر كس كه ما را دوست دارد پس بايد كردارش را در سايه پرهيزگارى منطبق با كردار ما سازد، زيرا پرهيزگارى برترين مايه نجات در سراى دنيا و آخرت است. هرگز با فرد بدگوى ما همنشين مشويد، و در حضور دشمنانمان علنى از ما تعريف نكنيد تا با اين كار دوستى ما را آشكار نموده و خود را در نزد حاكمتان خوار سازيد. خود را موظّف به راستگوئى كنيد كه (راستگوئى) موجب نجات است. بدان چه نزد خداست اشتياق ورزيد و خواهان رضا و طاعتش باشيد، و بر اين دو پايدارى نمائيد. و براى مؤمن چقدر زشت است كه رسوا و بى آبرو وارد بهشت شود. روز قيامت به سبب اعمال ناشايستى كه از پيش فرستاده ايد در مسأله شفاعت ما را به زحمت نيندازيد، و در آن روز خود را در نزد دشمنانتان رسوا مسازيد، و يك ديگر را به جهت مسائل ناچيز دنيائى در جايگاهى كه در نزد خداوند داريد دروغگو معرّفى مكنيد. اوامر الهى را بكار گيريد

زيرا ميان شما و تمايلات و آرزوها جز مأمور خدا «1» فاصله اى نيست. و آنچه نزد خداست بهتر و ماندنى تر است، و قسم به خدا كه آن بنده را چنان مژده اى رسد كه ديدگانش روشن و مشتاق ديدار خداوند گردد. و هرگز برادران ايمانى ناتوانتان را خوار مسازيد، زيرا هر كس كه مؤمنى را كوچك كند خداوند او را ذليل نمايد، و روز قيامت خداوند آن دو را به هم نرساند مگر اينكه توبه كند. وقتى كسى به نيازمندى برادرش پى برد او را مجبور به پرداخت بدهيش مكند. به ديدار هم رويد و به

______________________________

(1) مراد فرشته مرگ و يا خود مرگ است.

تحف العقول / ترجمه جعفرى، ص: 95

يك ديگر مهر ورزيد و بذل و بخشش كنيد، و مانند آن منافقى نباشيد كه مى گويد و انجام نمى دهد.

ازدواج كنيد كه رسول خدا صلّى اللَّه عليه و اله و سلّم فرمود: «هر كس كه دوست دارد شيوه مرا دنبال كند پس ازدواج كند، زيرا ازدواج از سنّتهاى من محسوب مى شود.

جوياى فرزند باشيد زيرا كه من به واسطه زاد و ولد شما (زيادى شما) بر امّتهاى ديگر افتخار خواهم نمود. فرزندانتان را از خوردن شير زنان بدكار و ديوانه مصون داريد، زيرا شير (خصوصيّات روانى مادر را به فرزند) منتقل مى سازد. و از خوردن گوشت هر پرنده اى كه سنگدان و ناخن پشت پا و چينه دان ندارد خوددارى كنيد.

و همچنين از خوردن گوشت هر حيوان نيش دار و پرنده چنگال دار بپرهيزيد. و سپرز (طحال) را مخوريد، زيرا كه آن از خون فاسد مى رويد. و جامه سياه به تن مكنيد كه آن خلعت فرعون است. و از غدّه هاى گوشت

بپرهيزيد كه رگ بيمارى جذام را تحريك مى كند. در فهم احكام دين به قياس توسّل مجوئيد كه قياس بردار نيست. و در آينده گروهى آيند كه در دين به قياس عمل كنند و آنان دشمن دين اند. و نخستين قياسگر شيطان بود. كفش نوكدار مپوشيد كه آن كفش فرعون است. و او نخستين فردى بود كه كفش نوكدار پوشيد. با باده گساران مخالفت كنيد (سازش مكنيد). و خرما بخوريد كه داروى هر دردى است. و از فرمايش رسول خدا صلّى اللَّه عليه و اله و سلّم پيروى نمائيد كه فرمود: «هر كس كه بر خود در سؤال و گدائى را باز كند خداوند درى از فقر بر او باز گشايد». و بسيار از خداوند طلب مغفرت كنيد كه روزى را كسب مى كند. در حدّ توان اعمال خير و شايسته پيش فرستيد كه فرداى قيامت آن را خواهيد يافت. مبادا مجادله كنيد كه موجب شكّ و ترديد است.

هر كس كه از خدا حاجتى دارد آن را در سه وقت طلب كند: ساعتى از روز آدينه، و وقت ظهر، هنگامى كه باد مى وزد و درهاى آسمان گشوده مى گردد و رحمت نازل مى شود. و پرندگان به صدا در مى آيند، و در آخر شب هنگام سپيده دم كه دو فرشته (از قول خدا) ندا مى كنند: آيا توبه كننده اى هست كه توبه اش را بپذيرم آيا نيازمندى هست كه عطايش دهم؟ آيا آمرزش خواهى هست تا او را بيامرزم؟

آيا حاجتمندى هست؟ پس آن خواننده به سوى خدا را اجابت كنيد. رزق و روزى را در فاصله سپيده دم تا هنگام برآمدن خورشيد طلب كنيد (به دعا و طلب حلال) كه آن در طلب روزى از جهانگردى

مؤثّرتر است، و آن همان ساعتى است كه خداوند روزى را در بين بندگانش پخش مى كند: چشم به راه گشايش الهى باشيد و از رحمت خداوند نوميد نشويد كه بهترين كار در نزد خداوند: انتظار

تحف العقول / ترجمه جعفرى، ص: 96

فرج و گشايش، و آن چيزى است كه فرد مؤمن بر آن پشتكار مى ورزد.

هر گاه نماز صبح گزارديد پس از اتمام آن به خدا توكّل كنيد كه جايزه ها در آن زمان داده مى شود. با شمشيرها (اسلحه) وارد حرم نشويد، و هيچ يك از شما در حالى كه شمشيرى جلوى اوست نماز مخواند، چرا كه قبله محلّ امان و آسايش است. هر گاه حجّ گزارديد به مدينه بزيارت رسول خدا صلّى اللَّه عليه و اله و سلّم نيز برويد كه ترك آن ستم است و دستور همين است. و قبور ديگرى كه سكنه آن بر شما حقّ دارند نيز زيارت كنيد، و نزد آنان از خداى روزى بخواهيد، كه آنان به اين ديدار خرسند گردند. هر فردى مى تواند نزد قبر پدر و مادرش پس از اينكه بر ايشان دعا كرد حاجت خود را از خدا طلب كند. گناه اندك را وقتى توانائى بر گناه بزرگ نداريد كوچك مشماريد، كه گناهان كوچك جمع شده و بزرگ مى گردند. سجده طولانى نمائيد كه هر كس كه اين كار كند فرمان خدا برده و نجات يابد. بسيار ياد مرگ كنيد و ياد بيرون شدنتان از گورها، و همچنين روزى كه در پيشگاه خدا مى ايستيد تا مصيبتها بر شما آسان گردد. هر گاه كسى از شما گرفتار چشم درد شد «آية الكرسى» را به نيّت بهبود چشمش بخواند كه إن شاء اللَّه

بهبود مى يابد. از ارتكاب گناهان پرهيز كنيد كه هر گونه گرفتارى و كمبود رزق از گناه است، حتى خراش جايى از بدن و زخم و مصيبت، زيرا كه خداوند مى فرمايد: ما أَصابَكُمْ مِنْ مُصِيبَةٍ فَبِما كَسَبَتْ أَيْدِيكُمْ وَ يَعْفُوا عَنْ كَثِيرٍ، يعنى: «هر مصيبتى كه به شما رسد به سبب كارهائى (خطا و گناهانى) است كه دستهايتان كرده و از بسيارى [از گناهان] در مى گذرد- شورى: 30». به هنگام صرف غذا بسيار به ياد خدا باشيد و حرف مزنيد زيرا غذا نعمتى از نعمات الهى و رزقى از ارزاق اوست، كه در اين صورت شكر و سپاسش بر شما واجب گشته. پيش از زوال نعمت وجودش را مغتنم شماريد كه در غير اين صورت نعمت از دست رفته، و بر عليه صاحبش گواهى خواهد داد كه با او چگونه رفتارى داشته است. هر كس كه به روزى اندك خداوند بسنده كند خدا نيز به اعمال اندك او بسنده نمايد. مبادا تقصير و كوتاهى كنيد كه آن موجب حسرت است آنگاه كه ديگر سودى ندارد. به هنگام كارزار با دشمن: 1- از سخن بكاهيد، 2- و بسيار خداى جلّ و عزّ را ياد كنيد، 3- و فرار مكنيد كه با اين كار خدا را به خشم آريد و مستوجب غضبش گرديد، 4- به هنگام برخورد با برادران مجروح يا گرفتار خود يا آن كس كه دشمن قصدش را كرده و بدان طمع بسته با جان و دل تقويتش نمائيد. تا آنجا كه توان داريد نيكوكارى كنيد كه اين كار از مرگ بد

تحف العقول / ترجمه جعفرى، ص: 97

جلوگيرى كند.

هر كس كه مايل است بداند كه جايگاه

او نزد خداوند چگونه است بايد ببيند به هنگام روبروئى با گناهان مقام و منزلت خداوند نزد او چگونه است. بهترين چيزى كه مرد در خانه اش نگه مى دارد گوسفند است، پس هر كس كه در خانه اش يك گوسفند است فرشتگان روزى يك بار او را تقديس كنند، و هر كه دو گوسفند دارد روزى دو بار تقديسش كنند، و همچنين است در سه گوسفند، و خداوند مى فرمايد: خجسته و با بركت باد زندگيتان. وقتى فرد مسلمانى ضعيف و سست شد گوشت با شير بخورد كه خداوند نيرو را در اين دو قرار داده است «1» به هنگامى كه قصد سفر حجّ نموديد شخصا براى خريد وسائل مورد نيازتان اقدام كنيد كه خداوند تبارك و تعالى مى فرمايد: وَ لَوْ أَرادُوا الْخُرُوجَ لَأَعَدُّوا لَهُ عُدَّةً يعنى: «و اگر بيرون شدن را مى خواستند هر آينه ساز و برگ آن را آماده مى ساختند- توبه: 46». هر گاه يكى از شما در آفتاب نشست پشتش را به آن كند كه اين كار درد پنهان را آشكار نمايد. وقتى كه مشرّف به سفر حجّ شديد فراوان و بسيار به خانه خدا نگاه كنيد، زيرا كه خداى را در آن نقطه يك صد و بيست رحمت است، كه از آن ميان شصت تاى از آن ويژه طواف كنندگان؛ و چهل تاى از آن براى نمازگزاران، و بيست تاى آن مخصوص نظاره گران است.

نزد خانه شكوهمند خداوند به هر گناه كه در خاطر داريد اعتراف كنيد و براى آنچه كه بياد نداريد اين جمله را بگوئيد:

«ما حفظته يا ربّ علينا و نسيناه فاغفره لنا»

يعنى:

«پروردگارا هر آنچه از گناهان كه تو دانى و ما از ياد

برده ايم بر ما ببخشاى»، پس

______________________________

(1) بنظر چنان مى رسد كه مراد از لبن در اينجا شير نباشد، بلكه ماست يا دوغ باشد، زيرا اعراب غالبا به شير حليب مى گويند و شايد به قرينه روايت موسى بن بكر كه در كتاب أطعمه و اشربه كافى است مراد از لحم با لبن كباب با ماست و يا دوغ باشد، موسى بن بكر گويد امام هفتم روزى به من فرمود چرا رنگ و روى تو زرد است؟ عرض كردم: مريضم و ناراحتى دارم، فرمود: گوشت بخور، پس من گوشت را به طور معمول پختم و خوردم، بعد از چند روز دوباره حضرتش مرا ديد در حالى كه من حالم خوب نشده بود فرمود: مگر نگفتم گوشت بخور؟ عرض كردم: من از آن روز تاكنون جز آن چيز ديگرى نخورده ام، فرمود:

گوشت را چگونه خوردى؟ عرض كردم: پختم و خوردم، حضرت فرمود: نه بلكه بصورت كباب بخور، من عمل كردم پس از هفته اى مرا خواست در حالى كه خون به صورت من برگشته بود، يعني رنگم سرخ شده بود و از زردى درآمده بودم، فرمود: اكنون خوب شد.

تحف العقول / ترجمه جعفرى، ص: 98

در صورتى كه كسى در آن مكان اعتراف كند و خطاهاى خود را شماره نموده و ياد كند و از خداوند درخواست چشم پوشى از آنها كند بر خداوند واجب شود كه آن گناهان را براى او بيامرزد.

پيش از نازل شدن بلا و گرفتارى دعا كنيد كه درهاى آسمان در شش حال گشوده مى گردد: 1- به هنگام بارش باران، 2- به وقت جهاد، 3- هنگام بانگ نماز، 4- و هنگام خواندن قرآن، 5- هنگام نيم روز (ظهر)، 6-

و هنگام سپيده دم (طلوع فجر). هر كس كه بدن مرده اى را پس از سرد شدن لمس كند غسل بر او لازم شود. و كسى كه مرده با ايمانى را غسل داد پس از آنكه كفنهاى او را پوشاند، خود غسل كند، و قبل از آن او را لمس نكند كه در اين صورت بايد غسل كند. كفنها را با بخور خوشبو مسازيد. و به مردگان خود بجز كافور عطر ديگرى مزنيد، چرا كه مرده در حكم فرد محرم است. به بستگان خود دستور دهيد كه بر سر جنازه سخن نيكو گويند، زيرا حضرت فاطمه عليها السّلام آنگاه كه پدر بزرگوارشان صلّى اللَّه عليه و اله و سلّم بدرود حيات گفتند دختران بنى هاشم براى او (از در تسليت به رسم جاهليّت) مرثيه خواندند ايشان را فرمود: زارى و مويه را وانهيد و دعا كنيد. فرد مسلمان آينه تمام نماى برادرش مى باشد، پس هنگامى كه از برادرتان لغزش و خطائى را مشاهده نموديد همگى بر او نتازيد بلكه او را راهنمائى و نصيحت كنيد و با او خوشرفتارى نمائيد و از اختلاف بپرهيزيد كه آن مايه گمراهى است. بر شما باد به ميانه روى؛ با هم مهر وزيد و به يك ديگر رحم كنيد. هر كس كه با چارپايش سفر مى كند نخست آب و علف آن حيوان را بدهد. مبادا به صورت چارپايان ضربه زنيد كه آنها پروردگار خود را تسبيح مى كنند. هر كس از شما كه در سفر راه را گم كرد و يا اينكه بر جان خود ترسيد فرياد كشد:

«يا صالح أغثنى»

يعنى: «اى صالح بدادم برس»، زيرا در ميان برادران شما از بنى جانّ كسى

است كه وقتى اين ندا را بشنود جواب دهد و گمشده شما را به راه آورد، و چارپايش را نگهدارد. هر كدام شما كه از شير بر خود و چارپا و گوسفندش در هراس باشد در اين صورت خطّى به دورش بكشد و بگويد:

«اللهمّ ربّ دانيال و الجبّ و كلّ أسد مستأسد، احفظني و غنمي»

يعنى: «خدايا اى پروردگار دانيال و چاه و هر شير درنده اى، من و رمه ام را حفظ فرما». و هر كس از شما كه از غرق شدن بيم دارد بگويد: «بِسْمِ اللَّهِ مَجْراها وَ مُرْساها إِنَّ رَبِّي لَغَفُورٌ رَحِيمٌ، وَ ما قَدَرُوا اللَّهَ حَقَّ قَدْرِهِ وَ الْأَرْضُ جَمِيعاً قَبْضَتُهُ يَوْمَ الْقِيامَةِ وَ السَّماواتُ مَطْوِيَّاتٌ بِيَمِينِهِ سُبْحانَهُ وَ تَعالى عَمَّا يُشْرِكُونَ» يعنى: «رفتن و ايستادن

تحف العقول / ترجمه جعفرى، ص: 99

كشتى با نام خداست همانا پروردگار من آمرزگار و مهربان است، و خداى را چنان كه شايسته اوست نشناختند، و روز رستاخيز زمين يكسره در قبضه [قدرت] اوست و آسمانها به دست قدرت او پيچيده شوند، پاك و منزّه است او، و برتر از آنست كه با او انبازى گيرند».

و هر كس كه از عقرب در هراس است اين (سه) آيه را بخواند: سَلامٌ عَلى نُوحٍ فِي الْعالَمِينَ* إِنَّا كَذلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنِينَ* إِنَّهُ مِنْ عِبادِنَا الْمُؤْمِنِينَ، يعنى: «سلام بر نوح در ميان جهانيان* ما نيكوكاران را اين چنين پاداش مى دهيم* همانا او از بندگان مؤمن ما بود». براى فرزندانتان در هفتمين روز تولّد عقيقه كنيد «1» و اوّلين بار كه موى سر فرزندتان را تراشيديد هم وزن مويش نقره صدقه دهيد، زيرا كه آن بر هر مسلمان واجب است. و رسول خدا صلّى

اللَّه عليه و اله و سلّم نيز اين گونه با دو فرزندش حسن و حسين عليهما السّلام رفتار نمود. همان زمان كه به فقير چيزى مى دهيد از او بخواهيد در حقّ شما دعا كند، چرا كه آن دعا براى شما قبول شود ولى در حقّ خودش مستجاب نشود، زيرا غالبا دروغ مى گويند. و همچنين آن چيزى كه به فقير دهد لحظه اى از او گرفته و ببوسد، چرا كه آن پيش از آنكه به دست فقير برسد خداى آن را برگرفته است. و در همين زمينه است كه خداوند مى فرمايد: وَ يَأْخُذُ الصَّدَقاتِ يعنى: «و صدقه ها را مى ستاند- توبه: 104»، شب هنگام صدقه دهيد كه صدقه شبانگاه آتش خشم الهى را فرو نشاند. سخنان را از كردارتان به حساب آريد كه در اين صورت لبانتان جز به خير گشوده نشود. از آنچه خداوند روزيتان ساخته خرج كنيد، زيرا انفاق كننده [در راه رضاى من] همچون مجاهد در راه خداست. پس هر كس كه يقين به تلافى و پاداش خداوند داشته باشد انفاق مى نمايد و دلش بدان سخى باشد. كسى كه بر يقين باشد و شكى او را رسد بر يقين خود بماند، زيرا كه شك نمى تواند يقين را باطل و لغو كند. و گواهى و شهادت ناحقّ مدهيد، و هرگز بر سر سفره اى كه در آن شراب نوشيده مى شود منشينيد، چرا كه بنده نمى داند چه وقت خواهد مرد. و چون يكى از شما بر سر سفره غذا نشست چونان بنده بنشيند، و بر روى زمين غذا بخورد، و يكى از پاهايش را بر ديگر مى اندازد و چهار زانو منشيند، چرا كه آن حالتى از نشستن است

______________________________

(1) مراد

از عقيقه گوسپندى است كه براى نوزاد قربانى مى كنند. و پاره اى از فقها مانند سيّد مرتضى و ابن جنيد و شيخ طوسى آن را واجب شمرده اند و فقهاى پس از او آن را سنّت مؤكّد و مستحبّ دانند.

تحف العقول / ترجمه جعفرى، ص: 100

كه خدا از آن بيزار بوده، و بر آن كس كه اين گونه نشيند به شدّت غضب نمايد.

زمان شام خوردن انبياء عليه السّلام پس از نماز عشاء بود. و خوردن شام را ترك مكنيد، زيرا ترك آن بدن را رنجور مى سازد. تب پيشقراول مرگ است. و آن زندان خدا در زمين مى باشد؛ هر كدام از بندگانش را كه بخواهد در آن گرفتار مى سازد، و تب گناهان را- چونان ريزش كرك از كوهان شتر- بريزد. هيچ مرضى نيست مگر اينكه از داخل بدن است جز زخم و تب، چرا كه آن دو بطور مخصوصى بر بدن نمايان شوند. با آب سرد و بنفشه حرارت تب را فرو نشانيد، زيرا حرارت آن (گوئى) از گرماى جهنّم است. پيش از چيرگى بيمارى بر تندرستى هيچ فرد مسلمانى را نسزد كه با دارو به درمان خود بپردازد. دعا كردن سرنوشت حتمى را بر مى گرداند، پس آن را آماده كنيد و به كار بنديد. همانا وضو گرفتن و راى مسأله طهارت و پاكى داراى ده حسنه مى باشد، پس وضو گيريد و از تنبلى بپرهيزيد كه فرد تنبل حقّ خدا را ادا نكند.

خود را به وسيله آب از بوى بد و زننده پاكيزه داريد و به خودتان برسيد، زيرا كه خداوند از بندگان بدبو و چركين خود بيزار است، آن بندگانى كه هر كس كنارشان نشيند از چركين

بودنشان به ستوه آيد. هيچ كدامتان را نشايد كه در وقت خواندن نماز با بازى با ريش يا چيز ديگرى خود را سرگرم نمايد. پيش از آنكه به كار ديگرى سرگرم شويد به كار خير پيش دستى نمائيد.

فرد با ايمان خود از خويش در رنج است و مردمان از او در آسايش. بايد بيشتر گفتارتان ذكر خداى باشد. از گناهان برحذر باشيد، چرا كه بنده به واسطه ارتكاب گناه جلوى روزيش گرفته شود. بيماران خود را با دادن صدقه درمان نمائيد، و دارائيتان را با پرداخت زكات در امان داريد. نماز خواندن براى هر پرهيزگارى موجب قرب به درگاه الهى است. حجّ نمودن، جهاد افراد ضعيف و ناتوان است.

فرمانبردارى و خوشرفتارى با شوهر جهاد زنان است. فقر و تهيدستى مرگى بزرگ است. كمى عائله يكى از دو راه آسايش در زندگى است. صلاحديد و اندازه نگهداشتن نيمى از زندگى است. غم و اندوه سبب نيمى از پيرى است. مرد ميانه رو فشار خرج و تهيدستى را (هرگز) احساس نكند، كسى كه نظر خواهى و مشورت كند هلاك نشود. احسان و نيكوكارى جز به افراد شرافتمند و ديندار شايسته نيست (1). هر چيز را نتيجه اى است و نتيجه نيكوكارى شتاب در آزادى است. كسى كه به تلافى عمل خير يقين دارد مردانه بخشش كند. هر كس كه به

تحف العقول / ترجمه جعفرى، ص: 101

مصيبت بر رانهاى خود دست كوبد اجرش زايل شود. برترين كردار فرد با ايمان انتظار فرج است. كسى كه پدر و مادر خود را غمگين سازد آن دو را آزرده است.

رزق و روزى را با دادن صدقه فرود آريد. انواع گرفتاريها را با دعا

كردن دفع كنيد، و بر شما باد به دعا كردن پيش از آنكه بلا بيايد، و قسم به آن خدائى كه دانه را شكافته و مردم را آفريده هجوم بلا و گرفتارى بر مؤمن از ريزش و فشار سيل از فراز تپّه به زير و از دويدن استرها شتابانتر است. از خداوند بخواهيد كه از شدّت گرفتارى جان سالم بدر بريد، كه آن موجب تباهى دين است. خوشبخت كسى است كه از غير خود عبرت گيرد و بدان عمل كند، خود را به اخلاق خوب پرورش دهيد، زيرا بنده مؤمن در پرتو خوش اخلاقى به مقام روزه دار شب زنده دار نائل آيد.

هر كس كه با آگاهى از حرمت مسكر آن را بنوشد خداوند به او از چرك و خون دوزخيان بنوشاند؛ هر چند كه آمرزيده شود. نذر نمودن در معصيت و سوگند خوردن در قطع رحم صحيح نيست. دعوت كننده بى عمل به كمان بى زه ماند. زن بايد خود را براى شوهرش خوشبو سازد. كسى كه در راه دفاع از مال خود كشته شود شهيد است. زيان رسيده را نه حمدى باشد و نه پاداش. «1» سوگند فرزند بدون رضايت پدر و سوگند زن بى اجازه شوهرش صحيح نيست. خموشى تا شب در غير ذكر خدا صحيح نيست. پس از هجرت باديه نشينى و پس از فتح مكّه هجرت بيمورد است. خواهان آنچه نزد خداست باشيد و در معرض آن قرار گيريد زيرا نتيجه آن بى نيازى از اموال مردم است. خداوند اهل حرفه كارگر امين را دوست مى دارد. هيچ كردارى در نزد خداوند محبوبتر از نماز نيست، مبادا امور دنيائى شما را از اوقات (پنجگانه) آن باز دارد! چرا كه

خداوند گروهى را كه آن اوقات را كوچك شمردند مورد سرزنش قرار داده است و فرموده: الَّذِينَ هُمْ عَنْ صَلاتِهِمْ ساهُونَ يعنى: «آنان كه از نمازشان غافلند «2»- ماعون: 5»، بدانيد كه نيكوكاران از مخالفان شما به يك ديگر خودنمائى و ريا كنند و به همين خاطر است كه خداوند آنان را موفّق نمى سازد، و جز عمل خالص را نمى پذيرد. عمل نيك فرسوده و كهنه نگردد، و گناه فراموش نشود، إِنَّ اللَّهَ مَعَ الَّذِينَ اتَّقَوْا وَ الَّذِينَ هُمْ مُحْسِنُونَ

______________________________

(1) بنا بر نقل خصال: «زيان رسيده را نه حمدى باشد و نه پاداش» ترجمه شود

(2) مراد اين است كه نسبت به نماز سهل انگارند و آن را در وقت خود و با شرائط لازم نمى خوانند و گاهى فراموش مى كنند.

تحف العقول / ترجمه جعفرى، ص: 102

يعنى: «همانا خداوند با كسانى است كه پرهيزگارى كنند و كسانى كه نيكوكارند- نحل: 128».

فرد باايمان داراى چند ويژگى است: 1- برادرش را سرزنش نكند، 2- و باو خيانت نورزد، 3- و او را متّهم نسازد، 4- و در مشكلات تنهايش مگذارد، 5- و از وى بيزارى مجويد. عذر برادرت را بپذير و اگر او را بهانه اى نبود بهانه اى برايش بياب. بركندن كوهها از براندازى سلطه اى (قدرتى) كه هنوز وقتش باقى است آسانتر است، اسْتَعِينُوا بِاللَّهِ وَ اصْبِرُوا إِنَّ الْأَرْضَ لِلَّهِ يُورِثُها مَنْ يَشاءُ مِنْ عِبادِهِ وَ الْعاقِبَةُ لِلْمُتَّقِينَ يعنى: «از خدا يارى بخواهيد و شكيبائى ورزيد كه زمين از آن خداست، آن را به هر كس از بندگانش كه خواهد به ميراث دهد، و سرانجام [نيك] پرهيزگاران راست- اعراف: 128». در هيچ كارى پيش از فرا رسيدن وقت آن شتاب مكنيد

كه موجب پشيمانى است. پايان كار و زندگى برايتان طولانى نيايد تا كه دلهاتان سخت [و تاريك] گردد. بر ضعيفانتان رحم آريد و از خداوند رحمت طلبيد. مبادا بدگوئى كنيد كه فرد مسلمان از برادرش بدگوئى نكند، و خداوند از اين كار نهى كرده است آنجا كه فرموده: أَ يُحِبُّ أَحَدُكُمْ أَنْ يَأْكُلَ لَحْمَ أَخِيهِ مَيْتاً فَكَرِهْتُمُوهُ يعنى: «آيا كسى از شما دوست دارد كه گوشت برادر مرده خود را بخورد بلكه شما را بد آيد- حجرات: 14». و فرد باايمان به وقت ايستادن در نماز دستهايش را روى هم نگذارد كه خود را به كافران (مجوس) شبيه سازد. هيچ كدامتان ايستاده آب ننوشد كه موجب دردى است بى درمان مگر خدا شفا دهد. هر گاه يكى از شما در وقت خواندن نماز به جانورى (گزنده) برخورد آن را زير خاك كند و آب دهان بر آن بياندازد و يا اينكه در لباسش پيچد تا از نماز فارغ شود. روگردانى از قبله بيش از اندازه نماز را باطل مى سازد، و هر كس كه اين گونه كند مى بايد كه نماز را از ابتدا با اذان و اقامه و تكبيرة الاحرام آغاز كند.

هر كس كه پيش از طلوع آفتاب ده بار سوره «توحيد» و «قدر» و «آية الكرسى» را بخواند با اين كار مال خود را از آنچه بيم آن دارد در امان دارد. و كسى كه پيش از طلوع آفتاب سوره توحيد و قدر را بخواند مرتكب هيچ گناهى نشود هر چند كه ابليس بكوشد. و از غلبه قرض و وام به خدا پناه بريد. اهل بيت پيامبر صلّى اللَّه عليه و اله و سلّم همانند كشتى

نوح مى باشند و هر كس كه از آن جدا و عقب ماند هلاك شود. بالا گرفتن جامه سبب طهارت است در حال نماز، خداوند فرموده: وَ ثِيابَكَ فَطَهِّرْ «و جامه خويش را پاك ساز- مدّثّر: 4»، و منظور از پاكى، بالا زدن آن است.

خوردن يك انگشت عسل شفا است، خداى فرمايد: يَخْرُجُ مِنْ بُطُونِها شَرابٌ

تحف العقول / ترجمه جعفرى، ص: 103

مُخْتَلِفٌ أَلْوانُهُ فِيهِ شِفاءٌ لِلنَّاسِ «از درون آنها (زنبوران) آشاميدنى رنگارنگ بيرون مى آيد كه در آن براى مردم شفاست- نحل: 71».

غذايتان را با نمك آغاز و با آن پايان بريد كه چنانچه مردم از خواصّ و منافع آن باخبر بودند آن را بر پادزهر مقدّم مى داشتند، كسى كه غذايش را با نمك شروع كند خدا هفتاد درد را- كه غير خداى تعالى از آن باخبر نيست- از او دور سازد. سه روز از هر ماه را روزه بداريد كه آن با روزه تمام عمر برابرى مى كند. و ما: پنجشنبه (اوّل ماه) و پنجشنبه (آخر ماه) و چهارشنبه ميان آن دو (نيمه ماه) را روزه مى داريم، زيرا خداوند جهنّم را در روز چهارشنبه آفريد، بنا بر اين از شرّ آن به خدا پناه بريد.

هر گاه كسى از شما حاجتى دارد بامداد پنجشنبه به دنبالش رود، زيرا رسول خدا صلّى اللَّه عليه و اله و سلّم فرمود:

«اللّهمّ بارك لامّتي في بكرتها يوم الخميس»

يعنى: «خداوندا، بامداد روز پنجشنبه را بر امّتم مبارك گردان». و نيز به هنگام خروج از منزل اين آيه را بخواند: إِنَّ فِي خَلْقِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ اخْتِلافِ اللَّيْلِ وَ النَّهارِ لَآياتٍ لِأُولِي الْأَلْبابِ* الَّذِينَ يَذْكُرُونَ اللَّهَ قِياماً وَ قُعُوداً وَ عَلى جُنُوبِهِمْ وَ

يَتَفَكَّرُونَ فِي خَلْقِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ رَبَّنا ما خَلَقْتَ هذا باطِلًا سُبْحانَكَ فَقِنا عَذابَ النَّارِ* رَبَّنا إِنَّكَ مَنْ تُدْخِلِ النَّارَ فَقَدْ أَخْزَيْتَهُ وَ ما لِلظَّالِمِينَ مِنْ أَنْصارٍ* رَبَّنا إِنَّنا سَمِعْنا مُنادِياً يُنادِي لِلْإِيمانِ أَنْ آمِنُوا بِرَبِّكُمْ فَآمَنَّا رَبَّنا فَاغْفِرْ لَنا ذُنُوبَنا وَ كَفِّرْ عَنَّا سَيِّئاتِنا وَ تَوَفَّنا مَعَ الْأَبْرارِ* رَبَّنا وَ آتِنا ما وَعَدْتَنا عَلى رُسُلِكَ وَ لا تُخْزِنا يَوْمَ الْقِيامَةِ إِنَّكَ لا تُخْلِفُ الْمِيعادَ، «1» و نيز آية الكرسى و سوره قدر و حمد را بخواند، زيرا در اين آيات برآورده شدن نيازهاى

______________________________

(1) يعنى: «همانا در آفرينش آسمانها و زمين و آمد شد شب و روز خردمندان را نشانه هائى است، همان كسان كه ايستاده و نشسته و بر پهلوها خفته؛ خداى را ياد مى كنند و در آفرينش آسمانها و زمين مى انديشند [و گويند:] پروردگارا، اين را به گزاف و بيهوده نيافريدى، تو پاكى (از اينكه كارى به گزاف و بيهوده كنى) پس ما را از عذاب آتش دوزخ نگاه دار، پروردگارا هر كس را كه تو به آتش درآورى براستى خوار و رسوايش كرده اى، و ستمكاران را هيچ ياورانى نيست، پروردگارا ما نداى ندا دهنده اى (نداى رسول خدا صلّى اللَّه عليه و اله و سلّم) را كه به ايمان فرا مى خواند شنيديم كه [مى گفت:] به پروردگارتان ايمان آوريد، اينك ايمان آورديم؛ پروردگارا پس گناهان ما را بيامرز و بديهاى ما را از ما بزداى و ما را با نيكوكاران بميران، پروردگارا، و آنچه را بر [زبان] فرستادگانت به ما وعده دادى به ما ارزانى دار و ما را در روز رستاخيز خوار و رسوا مگردان، كه تو خلاف وعده نمى كنى».

تحف العقول / ترجمه جعفرى،

ص: 104

دنيا و آخرت حتمى است.

جامه هاى ضخيم بپوشيد، زيرا هر كس كه جامه اش نازك است دين او نيز سست و ضعيف است. هرگز به وقت نماز جامه بدن نما مپوشيد. به سوى خدا توبه كنيد و در محبّت او درآئيد، زيرا كه خدا توبه كاران و پاكيزگان را دوست دارد. فرد با ايمان بسيار به سوى خدا برگردد و توبه كند.

هر گاه فرد مؤمنى به برادرش بگويد: «أفّ» رشته برادرى ميان آن دو بريده مى شود، و هنگامى كه به او گويد: «تو كافرى» يكى از آن دو كافر است، و او را نسزد كه وى را تهمت زند و در غير اين صورت ايمان در دل او همچون نمك در آب حلّ شود.

باب توبه و بازگشت براى هر كسى كه بخواهد باز است، پس به سوى خدا خالصانه باز گرديد به اميد آنكه پروردگارتان اثر گناهتان را از شما بزدايد. و هنگامى كه پيمان بستيد به آن وفا كنيد. هيچ نعمت و آسايشى از مردم و جمعيّتى زائل نشده مگر به خاطر گناهانى كه مرتكب شدند، و بدرستى كه خداوند به بندگان ستم نكند. و چنانچه دعا مى كردند دچار اين زوال نعمت نشده بودند، و اگر آنان به هنگام مصيبت يا زوال نعمت با نيّت پاك به خدا پناه مى بردند و سستى نكرده و زياده روى نمى نمودند هر آينه خداوند هر فسادى را براى آنان اصلاح ميكرد و هر چيز از دست رفته را به سويشان باز مى گرداند. هر گاه بر مسلمانى كار دشوار گردد گشايش آن را از خداى خواهد كه كليد همه كارها و نيز اداره آسمانها و زمين و آنچه ما بين آن دو

مى باشد در دست اوست، و او پروردگار تخت عظيم است (يعنى همه عالم در قبضه قدرت و خواست اوست)، و حمد و سپاس از آن پروردگار جهانيان است. و هنگامى كه بنده از خواب بيدار شود پيش از برخاستن بگويد:

«حسبي الرّبّ من العباد حسبي هو حسبي و نعم الوكيل»

يعنى: «تنها پروردگار مرا از بندگان كافى است، كافى است او مرا كافى است، و او بهترين تكيه گاه است». و هنگامى كه يكى از شما در شب برخيزد به اطراف آسمان نگريسته و اين آيه را بخواند: إِنَّ فِي خَلْقِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ اخْتِلافِ اللَّيْلِ وَ النَّهارِ- إلى قوله:- لا تُخْلِفُ الْمِيعادَ «1» نگريستن در چاه زمزم موجب درمان بيمارى است، بنا بر اين از آب آن بياشاميد؛ از طرفى كه نزديك ركن حجر الأسود است. [در زير حجر الأسود] «2» چهار نهر بهشتى است: فرات، و

______________________________

(1) آل عمران: 191 إلى 194. تمام آيات به همراه ترجمه در ص 103 گذشت.

(2) ما بين كروشه بر اساس نسخه خصال ترجمه شده است.

تحف العقول / ترجمه جعفرى، ص: 105

نيل، و دو نهر سيحان و جيحان.

فرد مسلمان در ركاب كسى كه در انجام دستورات الهى بر او اعتمادى نيست و فرمان خدا را در باره غنيمت جنگى اجرا نمى كند به جنگ نرود، و چنانچه در يك چنين جنگى كشته شود در حبس حقوق ما و ريختن خونهاى ما دشمنان را يارى نموده است، و مرگ وى همان مرگ دوران جاهليت است. ياد ما- خاندان پيامبر صلّى اللَّه عليه و اله و سلّم- درمان از خباثت و بيماريها و وسوسه هاى شكّ آلود است، و دوستى ما سبب خشنودى پروردگار است،

آنان كه گوش به فرمان ما بوده و پيرو راه و عقيده ما باشند فرداى قيامت در فردوس برين با ما خواهند بود. و كسى كه در انتظار دولت ما باشد همچون كسى است كه در راه خدا در خون خود بغلطد. هر كس كه در ميدان جنگ ما با دشمنان حاضر باشد و فرياد دادخواهى ما را بشنود و ياريمان نكند در اين صورت خداوند او را به رو در دوزخ افكند. آنگاه كه مردمان برانگيخته شوند و از هر سو راهها بر آنان بسته شود ما درب بهشتيم. ما همچون باب حطّه هستيم كه آن سلامت است و هر كس بر آن درآيد گناهانش فرو ريزد، و هر كس به آن داخل شود نجات يابد، و هر كس كه از آن عقب ماند هلاك شود. خدا به آن داخل شود نجات يابد، و هر كس كه از آن عقب ماند هلاك شود. خدا به ما آغاز كرده است و به ما پايان مى بخشد، و به سبب ما هر آنچه كه بخواهد محو مى نمايد، و به جهت ما روزگار سخت و دشوار را دور مى سازد، و به يمن وجود ما باران را فرو ميبارد، مبادا شيطان، نفس شما را فريب دهد، چنانچه دولت ما بر سر كار بود آسمان قطرات بارانش را مى باريد و زمين گياهانش را خارج مى ساخت و هر گونه كينه و دشمنى از دلهاى بندگان زدوده مى شد و درندگان و چارپايان با هم مى ساختند، تا آنجا كه يك زن در طى مسافت بين عراق تا شام در حالى كه سبدى بر سر دارد جز بر سبزه زار قدم ننهد، و هيچ درنده اى

او را نترساند و او نيز از آن نترسد. اگر بدانيد و توجّه كنيد كه در برابر اين زندگى در ميان دشمنانتان و پايدارى بر سخنان ناهنجارى كه مى شنويد چه پاداشى خواهد بود بى ترديد ديدگانتان روش مى شد. و چنانچه مرا از دست دهيد پس از من چيزهائى را خواهيد ديد كه هر يك از شما به سبب ظلم و تجاوز و خودخواهى و استبداد و بى اعتنائى كه به حقوق الهى، و ترسى كه بر جان خود بيند آرزوى مرگ كند، پس در يك چنين دورانى همگى به ريسمان خدا (قرآن) چنگ زنيد و پراكنده مشويد، و بر شما باد به صبر و خواندن نماز، و تقيّه، و بدانيد كه خداوند از بندگان چند چهره بيزار است. از حقّ و پيروان آن دست مكشيد، كه هر كس ديگرى را جايگزين ما كند هلاك شود، و دنيا را

تحف العقول / ترجمه جعفرى، ص: 106

هم از دست بدهد، و گنه كار از آن بيرون شود.

هر كدام از شما به هنگام ورود به منزل بر اهلش سلام كند و اگر او را اهلى نبود پس بگويد:

«السّلام علينا من ربّنا»

و نيز سوره توحيد را به هنگام ورود به خانه اش بخواند، زيرا باعث زدودن فقر و تهيدستى است. به كودكان خود نماز خواندن را بياموزيد، و چون به هشت سالگى رسيدند آنان را به خواندن نماز واداريد (و در نخواندن مؤاخذه كنيد).

از نزديك شدن به سگها پرهيز كنيد، زيرا در صورتى كه بدن سگ در حالت خشكى به جامه كسى برخورد كند بايد بر آن آب بپاشد و چنانچه مرطوب باشد آن را بشويد. هر گاه از سخنان ما حديثى را شنيديد

كه معنايش را نفهميديد آن را به خود ما بازگردانيد و در فهم يا عمل به آن توقّف كنيد «1»، و هنگامى كه حقّ مطلب بر شما آشكار گشت آن را بپذيريد و افشاگر و شتابزده مباشيد. پس تندروها بايد به سوى تعليمات ما باز گردند، و كندروها بايد خود را به ما برسانند.

هر كس كه به ما بپيوندد به مقصود برسيد، و هر كس كه عقب ماند تباه گشت.

هر كس كه دستور ما را فرمان برد به حقّ پيوست، و هر كس كه از راه ما منحرف شد از حقّ دور گشت. براى دوستداران ما گروه بسيارى از رحمت الهى است و براى دشمنانمان گروه بسيارى از خشم خداست. راه ما ميانه روى است و بكارگيرى دستورمان راهيابى است. شك در نماز در پنج حالت موجب بطلان است: در نماز وتر (ركعت يازدهم نافله شب)، در دو ركعت اوّل هر نماز واجبى كه بايد در آن حمد و سوره خواند، و در نماز صبح، و نماز مغرب، و هر نماز دو ركعتى واجب، اگر چه در حال سفر باشد.

فرد خردمند بدون طهارت (وضو يا غسل) قرآن نمى خواند تا اينكه براى آن به يكى از آن دو تطهير كند. در وقت خواندن نماز به هنگام قراءت قرآن رعايت احكام وقف و نيز آيات سجده را بنمائيد. هيچ مردى نبايد به هنگام خواندن نماز جامه اش را حمايل وار به گردن آويزد كه اين از كردار قوم لوط است. براى مرد خواندن نماز در يك جامه كه دو طرفش را به گردن خود گره زده، و يا در يك پيراهن ضخيم كه دكمه هايش را بيندازد كفايت مى كند. مرد نبايد

روبروى عكس و يا فرشى كه در آن نقش صورت است نماز بخواند، ولى چنانچه عكس زير پايش باشد، و يا چيزى بر روى آن بيندازد كه آن را بپوشاند نماز خواندن مانعى ندارد.

______________________________

(1) اين در صورتى است كه صحّت صدور آن از معصوم عليه السّلام مسلّم باشد.

تحف العقول / ترجمه جعفرى، ص: 107

مرد نبايد سكّه هاى عكس دار را در حال نماز در جامه خود گره زند. و چنانچه سكّه درون كيسه و يا داخل لباس آشكار باشد مانعى ندارد. مرد نبايد بر خرمن گندم و جو و يا هر خوراكى ديگر و يا نان سجده كند.

هر كدام از شما هنگام رفتن به بيت الخلا اين دعا را بخواند:

«بسم اللَّه، اللّهمّ أمط عنّي الأذى و أعذني من الشّيطان الرّجيم»

يعنى: «بنام خدا، خداوندا فضولات را از من دور ساز، و مرا از شرّ شيطان رانده شده از درگاهت در پناه خود گير». و هنگام نشستن بگويد:

«اللّهمّ كما أطعمتنيه طيّبا و سوّغتنيه فاكفنيه»

يعنى: «خداوندا همان طور كه غذاى پاك روزيم ساختى و گوارايم نمودى پس مرا از آن كفايت فرما». پس وقتى كه به مدفوع خود پس از پايان كار نگاه مى كند بگويد:

«اللّهمّ ارزقنى الحلال و جنّبني الحرام»

يعنى:

«خداوندا رزق و روزى حلال نصيبم فرما، و حرام را از من دور دار»، زيرا كه رسول خدا صلّى اللَّه عليه و اله و سلّم فرمود: هيچ بنده اى نيست مگر اينكه خداوند فرشته اى را مأمورش ساخته كه به هنگام قضاى حاجت گردن آن بنده را تا آنجا كه به مدفوع خود نظر كند خم مى كند، پس در اين وقت شايسته است كه از خداوند طلب حلال كند، زيرا كه آن فرشته گويد:

اى آدميزاد اين همان چيزى است كه براى دستيابى به آن حرص ميزدى، پس ببين آن را از كجا آوردى و به كجا رفت، هيچ كس پيش از گفتن

«بسم اللَّه»

وضو نگيرد، تا قبل از دست زدن به آب اين دعا را بخواند:

«بسم اللَّه، اللّهمّ اجعلني من التّوّابين و اجعلني من المتطهّرين»

يعنى: «بنام خدا، بار إلها مرا از توبه كنندگان و پاكان قرار ده»، و پس از پايان وضو بگويد:

«أشهد أن لا إله إلّا اللَّه وحده لا شريك له و أنّ محمّدا عبده و رسوله صلّى اللَّه عليه و اله و سلّم»

يعنى: «گواهى ميدهم كه هيچ معبودى نيست مگر اللَّه، يگانه است و بى شريك، و نيز گواهى ميدهم كه محمّد بنده و فرستاده اوست- درود خدا بر او و خاندانش باد-». پس در اين هنگام سزاوار آمرزش مى گردد. هر كس حقّ نمازش را با شناخت كامل بجا آورد خدا او را بيامرزد.

هيچ كس نبايد نماز نافله اى را در وقت نماز واجب بخواند، و نيز آن را جز از روى عذر ترك مگويد، و بايد پس از آن در صورت امكان قضايش را بجا آورد، چرا كه خداوند عزّ و جلّ مى فرمايد: الَّذِينَ هُمْ عَلى صَلاتِهِمْ دائِمُونَ يعنى: «آنان كه در بجاى آوردن نماز خويش پيوسته و دائمى باشند- معارج: 23»، و آنان در زمره كسانى هستند كه قضاى نوافل شب را كه از ايشان فوت گشته به روز بخوانند و چنانچه از روز باشد در شب بخوانند. هيچ نماز نافله اى را در وقت نماز واجب

تحف العقول / ترجمه جعفرى، ص: 108

مخوانيد، بلكه نخست نماز واجب را بجاى آريد و سپس هر چه خواستيد نماز ديگر بخوانيد. نماز

خواندن در حرم مكّه و مدينه برابر هزار نماز است. يك درهم كه در راه رسيدن به حجّ خرج مى شود با هزار درهم برابرى مى كند. مرد بايد كه در نمازش خاشع باشد، و اگر چنين شد [اعضاى تنش نيز خاشع شود و] هرگز در وقت خواندن نماز خود را با چيزى سرگرم نسازد. دعا نمودن (قنوت) در هر نماز دو ركعتى پيش از ركوع ركعت دوم مى باشد غير از نماز جمعه كه در آن دو قنوت است: يكى از آن دو پيش از ركوع ركعت اوّل و ديگرى پس از ركوع ركعت دوم، و قراءت در ركعت اول نماز جمعه پس از خواندن سوره حمد سوره جمعه مى باشد، و [در ركعت دوم] سوره «منافقون».

پس دو سجده قدرى بنشينيد تا بدنتان آرام گيرد، سپس برخيزيد، براستى روش ما چنين است. هنگامى كه هر كدامتان خواست كه به نماز ايستد پيش از شروع آن دو دست خود را برابر سينه بالا برد، و هنگامى كه يكى از شما در پيشگاه خداوند به نماز برخيزد رو به قبله ايستد، و كمرش را راست نگه دارد و خم نشود، و هر گاه از نماز فارغ شد دو دستش را به سوى آسمان بالا برد و راست نگه دارد «1» ابن سبأ گفت: مگر نه اينست كه خداوند در هر جايى هست؟ امير مؤمنان عليه السّلام فرمود: آرى، وى گفت: پس براى چه دستهايمان را به آسمان بلند بداريم؟ فرمود:

واى بر تو آيا اين آيه را نخوانده اى: وَ فِي السَّماءِ رِزْقُكُمْ وَ ما تُوعَدُونَ يعنى: «و رزق و روزى شما و آنچه بدان وعده داده شده ايد در آسمان است- ذاريات:

22»، پس در اين صورت آيا رزق و روزى را از غير مكانش طلب كنيم. و آن همانست كه خداوند در آسمان وعده داده است. نماز هيچ بنده اى تا زمانى كه از خداوند بهشت را بخواهد و از آتش دوزخ به او پناه ببرد و از وى درخواست همسرى حور العين را نمايد پذيرفته نشود. هنگامى كه هر كدامتان به نماز ايستاد همچون كسى باشد كه گويا آخرين نماز عمر او در اين جهان است. لبخند موجب بطلان نماز نمى شود، ولى قهقهه نماز را باطل مى كند. هر گاه خواب با دل آميخته شد تجديد وضو واجب مى شود. به هنگام خواندن نماز اگر خواب بر ديدگانت چيره شد نماز را قطع كرده و استراحت كن، چون در حالت خواب آلودگى ممكن است بر عليه خود

______________________________

(1) در كتاب خصال آورده است: «دو دستش را به سوى آسمان بالا برد و آنقدر دعا كند تا خسته شود».

تحف العقول / ترجمه جعفرى، ص: 109

دعا كنى.

هر كس كه ما را قلبا دوست بدارد و با زبان ياريمان كند، و در ركابمان با نيرويش همراه ما نبرد كند، او در بهشت با ما همدرجه است. و كسى كه ما را قلبا دوست بدارد ولى با زبان ياريمان نكند؛ و در ركاب ما نيز نبرد ننمايد، يك درجه از جايگاه پيش پائين تر است. و كسى كه ما را قلبا دوست بدارد و با دست و زبان ياريمان نكند او نيز همراه ما در بهشت است، و كسى كه ما را قلبا دشمن دارد و با دست و زبان به ما زيان برساند جايگاهش در پست ترين درجه جهنّم است. و كسى كه قلبا

ما را دشمن دارد و با زبانش به ما زيان رساند ولى عملى بر زيان ما انجام ندهد به همان اندازه عذابش كمتر است. و كسى كه ما را قلبا دشمن دارد و با دست و زبانش به ما آسيبى نرساند او در دوزخ است. همانا اهل بهشت به درجات شيعيان ما آن گونه نظر كنند كه آدمى به ستارگان آسمان مى نگرد. هنگام خواندن سوره هائى كه با تسبيح شروع مى شود بگوئيد:

«سبحان ربّي الأعلى»

، و هنگام خواندن آيه: «إِنَّ اللَّهَ وَ مَلائِكَتَهُ يُصَلُّونَ عَلَى النَّبِيِ» چه در نماز باشيد يا غير آن بر آن حضرت صلّى اللَّه عليه و اله و سلّم بسيار صلوات بفرستيد. در ميان اعضاى بدن هيچ چيز كم شكرگزارتر از چشم نيست، پس كمتر به خواسته اش پاسخ گوئيد كه در غير اين صورت شما را از ياد خداى عزّ و جلّ باز مى دارد. هر گاه سوره «تين» را خوانديد در آخرش بگوئيد:

و نحن على ذلك من الشّاهدين

يعنى: «ما نيز بر اين از گواهانيم»، و به هنگام خواندن آيه: قُولُوا آمَنَّا بِاللَّهِ بگوئيد: آمَنَّا بِاللَّهِ وَ ما أُنْزِلَ إِلَيْنا وَ ما أُنْزِلَ إِلى إِبْراهِيمَ وَ إِسْماعِيلَ وَ إِسْحاقَ وَ يَعْقُوبَ وَ الْأَسْباطِ وَ ما أُوتِيَ مُوسى وَ عِيسى وَ ما أُوتِيَ النَّبِيُّونَ مِنْ رَبِّهِمْ لا نُفَرِّقُ بَيْنَ أَحَدٍ مِنْهُمْ وَ نَحْنُ لَهُ مُسْلِمُونَ يعنى:

«به خداى يكتا و آنچه به ما فرود آمده و آنچه به ابراهيم و اسماعيل و اسحاق و يعقوب و اسباط (نواده گان يعقوب) فرود آمده؛ و آنچه به موسى و عيسى داده شده و به آنچه به پيامبران از پروردگارشان داده شده ايمان آورديم، هيچ يك از ايشان را از

آنان جدا نكنيم، و او را فرمانبردار و گردن نهاده ايم- بقره: 136». هر گاه بنده اى در تشهّد آخر نماز واجبش پس از گفتن:

«أشهد أن لا إله إلّا اللَّه وحده لا شريك له و أنّ محمّدا عبده و رسوله و أَنَّ السَّاعَةَ آتِيَةٌ لا رَيْبَ فِيها وَ أَنَّ اللَّهَ يَبْعَثُ مَنْ فِي الْقُبُورِ»

، از او حدثى سر زند نمازش صحيح است. خداوند بزرگوار به هيچ عملى عالى تر از رفتن براى نماز پرستش نشده است. خير و منفعت را در گردن و سمّ شتران بجوئيد كه مى روند و مى آيند «1» دليل نامگذارى نبيذ به سقايه (آب زمزم)

______________________________

(1) شايد مراد خريد و فروش آن است، و يا اينكه مسافرت و باركشى با شتر باشد.

تحف العقول / ترجمه جعفرى، ص: 110

اين بود كه براى رسول خدا صلّى اللَّه عليه و اله و سلّم از شهر طائف مقدارى كشمش رسيد و ايشان فرمودند كه آن را در آب زمزم كه تلخ بود خيس كنند، و با اين كار ميخواست از تلخيش كاسته شود، و در صورتى كه كهنه شد آن را نياشاميد.

هنگامى كه مرد عريان و بدون پوشش گردد، در اين حال شيطان به او نگريسته و در او طمع كند، پس- از اين روى- خود را پوشيده داريد، شايسته هيچ مردى نيست كه جامه خود را از رانش دور كرده و ميان مردم بنشيند. هر كس كه چيز بدبوئى مانند سير و پياز بخورد نبايد بمسجد رود. مرد در هنگام سجده نماز بايد نشيمنگاه و قسمت اخير بدن خود را بلند كند. هر كدام از شما به هنگام غسل كردن بايد از دو بازوى خود شروع كند. هر گاه

به تنهائى نماز مى خوانى بايد صداى قراءت حمد و سوره، و تكبير و تسبيحت را خود بشنوى. هر گاه نمازت را به پايان بردى رويت را به سمت راستت برگردان.

تقوى و پرهيزگارى را به عنوان توشه از اين سرا برگيريد، زيرا كه آن بهترين توشه اى است كه از آن برگرفته ايد. هر كس كه درد خود را تا سه روز از مردم پنهان سازد و تنها به درگاه خداوند بنالد بر خدا لازم آيد كه درد او را شفا بخشد.

دورترين حالتى كه بنده از خداوند دارد وقتى است كه تمام تلاشش براى شكم و شهوت جنسيش باشد. مرد نبايد به سفرى رود كه از آن بر دينش مى ترسد. چهار چيز را در دعا به گوش برسان: صلوات بر پيامبر و آلش، و درخواست بهشت از پروردگارت، و پناهندگى به او از دوزخ، و فقط از او حور العين بخواه. هنگامى كه مرد نمازش را تمام كرد بر پيامبر صلوات بفرستد، و از او درخواست بهشت كند، و از دوزخ به او پناه برد، و همسرى حور را از خدا بخواهد، زيرا كسى كه بر پيامبر صلوات نفرستد دعايش برگردد، و هر كس از خداوند بهشت را طلب كند، بهشت شنيده و گويد: پروردگارا خواسته بنده ات را به او عطا كن، و هر كس از دوزخ به خدا پناه برد، دوزخ گويد: بار إلها بنده ات را از آنچه به تو پناه جسته پناهش ده. و آن كس كه حور خواهد، حور نيز از خدا خواهد از آن او گردد. موسيقى (غناء) «1» ناله ابليس بر بهشت است. وقتى هر كدامتان كه خواست بخسبد دست راستش را به

زير گونه راستش گذارده و بگويد:

«بسم اللَّه، وضعت جنبي للَّه على ملّة إبراهيم و دين محمّد و ولاية من افترض اللَّه طاعته، ما شاء اللَّه كان و ما لم يشأ لم يكن»

يعنى:

______________________________

(1) مراد مجالس طرب و لهو و لعب است. (استاد غفّارى)

تحف العقول / ترجمه جعفرى، ص: 111

«به نام خدا، پهلوى خود بر زمين نهادم براى خدا، بر كيش ابراهيم و دين محمّد و ولايت كسى كه خداوند فرمانبرى او را واجب فرموده، آنچه خداى خواهد بشود و آنچه نخواهد نشود» هر كس كه به وقت خوابيدن اين جمله را بگويد از دزد غارتگر، و زير آوار ماندن محفوظ خواهد ماند، و تا هنگام بيدار شدن فرشتگان برايش آمرزش طلبند. و هر كس كه سوره «قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ» را به هنگام رفتن به بستر بخواند خداوند پنجاه هزار فرشته را بر او گمارد تا تمام شب را از او پاسدارى كنند. و چون يكى از شما خواست بخوابد پهلو بر زمين ننهد تا اينكه بگويد:

«اعيذ نفسي و أهلي و ديني و مالي و ولدي و خواتيم عملي و ما خوّلنى ربّي و رزقنى «1» بعزّة اللَّه و عظمة اللَّه و جبروت اللَّه و سلطان اللَّه و رحمة اللَّه و رأفة اللَّه و غفران اللَّه و قوّة اللَّه و قدرة اللَّه و لا إله إلّا اللَّه و أركان اللَّه و صنع اللَّه و جمع اللَّه و برسول اللَّه، و بقدرته على ما يشاء من شرّ السّامّة و الهامّة و من شرّ الجنّ و الإنس و من شرّ ما ذرء في الأرض و ما يخرج منها و من شرّ ما ينزل من السّماء و ما يعرج

فيها و من شرّ كلّ دابّة أنت آخذ بناصيتها إنّ ربّي على صراط مستقيم و هو على كلّ شي ء قدير، و لا حول و لا قوّة إلّا باللَّه»

، يعنى: «جان خود و خانواده و دين و دارائى و فرزندان و سرانجام كارم و آنچه پروردگارم به من واگذار نموده و روزيم كرده پناه دهم به عزّت خدا و عظمت و جبروت و حاكميّت او، و نيز به رحمت خدا و مهربانى و بخشايش او، و هم به نيرو و توانائيش، و به

«لا إله إلّا اللَّه»

(وحدانيّت او)، و اركان و صنع او و گردآورى او، و به فرستاده او، و به توانائى خدا بر هر چيز كه بخواهد، از آسيب سامّه و هامّه «2» و جنّ و آدمى، و از آسيب هر آنچه كه بر روى زمين مى جنبد و از آن خارج مى شود، و از زيان آنچه از آسمان نازل مى شود و آنچه به آسمان بالا ميرود، و از زيان هر جنبنده اى كه مهارش را تو بدست دارى، براستى كه پروردگارم بر راه راست است، و او بر هر كارى قادر و تواناست، و نيرو و قدرتى نيست مگر بواسطه خداوند». زيرا رسول خدا صلّى اللَّه عليه و اله و سلّم پيوسته با اين دعا حسن و حسين عليهما السّلام را به امان خدا مى سپرد، و رسول خدا صلّى اللَّه عليه و اله و سلّم به ما نيز همين دستور را داده است.

ما خزانه داران دين خدا و چراغهاى دانشيم، هر گاه پيشوائى از ما درگذرد،

______________________________

(1) در كتاب خصال اين گونه آمده است:

«و ما رزقنى ربّي و خوّلني»

. (2) سامّه: هر جانور گزنده اى كه زهر آن

كشنده نيست، و هامّه: جانور گزنده اى كه زهر آن كشنده است مانند مار.

تحف العقول / ترجمه جعفرى، ص: 112

ديگرى به جاى وى درآيد، هر كس كه از ما پيروى نمايد گمراه نشود، و كسى كه ما را انكار كند هدايت نگردد، و آن كس كه دشمنان را بر عليه ما تقويت كند روى نجات نبيند، و آن كس كه ما را وانهد يارى نشود. و به هيچ طمعى بر مال اندك دنيا- كه فانيست- ما را تنها مگذاريد، زيرا هر كس كه دنيا را بر ما ترجيح دهد در روز قيامت افسوس و حسرتش افزون گردد و اين معنى فرمايش خداوند است: و أَنْ تَقُولَ نَفْسٌ يا حَسْرَتى عَلى ما فَرَّطْتُ فِي جَنْبِ اللَّهِ وَ إِنْ كُنْتُ لَمِنَ السَّاخِرِينَ، يعنى:

«تا كسى نگويد: اى حسرتا بر آنچه در كار خدا كوتاهى كردم، و از مسخره كنندگان بودم- زمر: 56». كودكانتان را از چربى غذايى كه خورده اند بشوئيد، زيرا شيطان آن چربى را مى بويد و كودك در جاى خوابش ميترسد، و همچنين نويسندگان اعمال از آن اذيّت شوند. براى شما اوّلين نگاه به زن بى اشكال است، پس دنبال نگاه اوّل را مگيريد و از فتنه برحذر باشيد.

فرد دائم الخمر خداى را همچون بت پرست ديدار كند، حجر بن عدى عرض كرد: اى امير مؤمنان دائم الخمر كيست؟ فرمود: كسى كه هر گاه آن را بيابد بنوشد.

هر كس كه چيز مست كننده اى را بنوشد تا چهل شبانه روز نمازش پذيرفته نشود.

كسى كه به قصد بردن آبروى فرد مسلمانى سخنى گويد تا وقتى كه عذرى براى رهائى خود نياورد خداوند او را در لجن زار دوزخيان نگه دارد. هيچ مردى نبايد با

مردى ديگر زير يك روانداز بخوابد، و نه هيچ زنى با زنى ديگر، و در غير اين صورت ادب شود و آن تعزير و خوردن شلّاق است. دباء (نوعى كدو) بخوريد كه بر نيروى عقل (حافظه) بيفزايد، و آن مورد پسند پيامبر صلّى اللَّه عليه و اله و سلّم بود. ترنج (بالنگ) را پيش از غذا و پس از آن بخوريد، زيرا دودمان پيامبر چنين ميكردند. گلابى قلب را جلا دهد و دردهايش را به اجازه خدا آرام سازد، هنگامى كه مرد به نماز مى ايستد ابليس آيد و از روى حسد به او نگاه مى كند چون مى بيند كه رحمت خدا سر تا پاى او را پوشانده است. بدترين كارها بدعتها و كارهاى نو ظهور است (آنها كه در كتاب و سنّت و اجماع معروف نباشند) و برترين آنها آن است كه موجب رضاى خداوند عزّ و جلّ باشد، كسى كه به دنيا دل ببندد- آن را بر آخرت ترجيح دهد- سرانجام ناگوارى دارد. اگر نمازگزار مى دانست به سبب اقامه نماز چه مقدار از رحمت خداوند او را در برگرفته است هرگز راضى نمى شد كه سر از سجده بردارد. از امروز و فردا كردن در كار آخرت پرهيز كنيد، هر گاه برايتان ممكن شد بدان عجله كنيد. آنچه روزى شماست به شما خواهد رسيد هر چند ضعيف و ناتوان باشيد، و

تحف العقول / ترجمه جعفرى، ص: 113

آنچه به زيان شما مقدّر باشد با هيچ تدبيرى قادر به دفع آن نخواهيد بود «1» سفارش به خير و نيكى كنيد و از بدى باز داريد. هنگام پا نهادن بر ركاب اين آيه خوانده شود: سُبْحانَ الَّذِي سَخَّرَ لَنا

هذا وَ ما كُنَّا لَهُ مُقْرِنِينَ وَ إِنَّا إِلى رَبِّنا لَمُنْقَلِبُونَ يعنى: «پاك و منزّه است آن كسى كه اين را رام ما كرد، و گر نه ما را توان آن نبود، و ما به سوى پروردگارمان باز ميگرديم- زخرف: 13 و 14». و نيز هر كدامتان به هنگام رفتن به سفر بگويد:

«اللّهمّ أنت الصّاحب في السّفر و الحامل على الظّهر و الخليفة في الأهل و المال و الولد»

، يعنى: «بار إلها تنها توئى رفيق سفر و پشتيبان، و در نبود و غيابم توئى نگهبان همسر و دارائى و فرزندم»، و چون خواستيد بار نهيد بگوئيد:

«اللّهمّ أنزلنا منزلنا مباركا و أنت خير المنزلين»

يعنى: «پروردگارا ما را در جايى با بركت فرود آر، و تو بهترين فرود آرندگانى». هر گاه براى كارى به بازار يا محلّ كسب رفتيد بگوئيد:

«أشهد أن لا إله إلّا اللَّه وحده لا شريك له و أنّ محمّدا عبده و رسوله (صلّى اللَّه عليه و اله و سلّم)، اللّهمّ إنّي أعوذ بك من صفقة خاسرة و يمين فاجرة و أعوذ بك من بوار الأيّم»

يعنى:

«گواهى ميدهم كه هيچ معبودى سزاوار پرستش نيست مگر اللَّه، يكتا و بى انباز است، و نيز گواهى دهم كه محمّد صلّى اللَّه عليه و اله و سلّم بنده و فرستاده اوست، خداوند از انجام معامله زيانبخش، و گفتن قسم دروغ و از بى همسرى به تو پناه مى برم». فرد چشم براه وقت نماز پس از عصر به منزله زائر خداست، و بر خداوند گراميداشت زائرش و نيز اعطاى خواسته هايش واجب آيد. آنكه به حجّ و عمره رود نيز ميهمان خداست، و بر خدا واجب است كه ميهمانش را گرامى داشته و

آمرزش خود را بى دريغ به او ارزانى دارد. هر كس به كودك نابخردى نوشابه مست كننده اى بنوشاند خداوند او را در لجن زار دوزخ زندانى مى كند تا بر كارى كه كرده است عذر موجّهى بياورد. صدقه دادن سپرى بزرگ و پرده اى است براى مؤمن از دوزخ، و همچنين از نابودى ثروت كافر جلوگيرى مى نمايد، و سريعا تلافى صدقه اش به او داده مى شود، و بيمارى از جسم او دور مى گردد، ولى در سراى آخرت او را بهره و نصيبى نيست. به سبب زبان اهل دوزخ در آتش واژگون شدند، و به سبب همين

______________________________

(1) استاد غفّارى- ايّده اللَّه- گفته اند: يعنى بايد بقدر امكانات موجود خود فعّاليّت داشته باشيد تا آنچه مقدّر است از روزى به شما برسد، و امّا آنچه از بدى مقدّر شما باشد نميتوانيد به هيچ حيله اى آن را دفع كنيد.

تحف العقول / ترجمه جعفرى، ص: 114

زبان اهل گور شايسته نور شدند. بنا بر اين زبانهايتان را نگاهداريد و آنها را به ذكر خدا مشغول سازيد. افراد صورتگر (پيكرتراش) در روز قيامت از آنها سؤال خواهد شد. هنگامى كه از هر كدامتان مشكلى حلّ شد بايد در عوض آن بگويد:

«أماط اللَّه عنك ما تكره»

، يعنى: «خداوند از تو هر چه ناپسند دارى دور دارد».

هنگامى كه هر كدامتان از گرمابه خارج شد و برادرش به او گفت: «حمّامت خوش باد!» بگويد: «خداوند خاطرت را خنك سازد». و هر گاه به او گفته شد:

«حيّاك اللَّه بالسّلام»

يعني: «خداوند سلام بر تو فرستد»، در پاسخش بگويد:

«و أنت فحيّاك اللَّه بالسّلام و أحلّك دار المقام»

يعنى: «و تو را نيز خداوند سلام فرستد و در بهشت جاويد ساكن نمايد».

خواستن از هر كس

پس از ثناگوئى او است، بنا بر اين ابتدا خداى را سپاس گوئيد سپس نيازمنديهاى خود را درخواست كنيد، و پيش از خواهش او را ستايش كنيد. اى دعاكننده هرگز درخواست ناشدنى و نامشروع مكن، هر گاه خواستيد در باره تولّد نوزاد پسر به مردى تبريك گوئيد پس بگوئيد:

«بارك اللَّه لك في هبته و بلّغ أشدّه و رزقت برّه»

يعنى: «خداوند اين بخشش را به تو خجسته كند، و او را به برنائى رساند و نيكى وى را روزى تو گرداند». وقتى هر كدامتان از مكّه بازگشت دو چشمش را ببوس و نيز دهانش را كه با آن حجر الأسود را- كه رسول خدا صلّى اللَّه عليه و اله و سلّم آن را بوسيده- بوسيده است، و نيز محلّ سجده و پيشانيش را ببوس، و هنگام گفتن شادباش به او بگوئيد:

«قبّل اللَّه نسكك و شكر سعيك و أخلف عليك نفقتك و لا جعله آخر عهدك ببيته الحرام»

يعنى: «خداوند اعمال عباديت را بپذيرد، و تلاشت را قدردانى كند، و جبران مخارجت را بنمايد، و اين را آخرين حجّ تو قرار ندهد». از فرومايگان بر حذر باشيد، زيرا فرد فرومايه هيچ ترسى از خداى عزّ و جلّ ندارد. براستى كه خداوند [بر زمين] نظرى فكند و ما را برگزيد و براى ما شيعيانمان را برگزيد تا ما را يارى كنند، و به شادى ما شاد باشند و بخاطر اندوه ما اندوهگين گردند، و جان و مالشان را در راه ما ببخشند، آنان از ما هستند و به سوى ما آيند. هر يك از شيعيان ما اگر مرتكب گناهى شود پيش از مرگ به بلائى دچار گردد كه گناهان

او را پاك كند و اين بلايا در ثروت و يا در فرزند و يا در جسمش باشد تا آنكه دوست ما خداوند را در حالى ديدار كند كه هيچ گناهى نداشته باشد و چنانچه مقدارى از گناهانش مانده باشد

تحف العقول / ترجمه جعفرى، ص: 115

بهنگام جان دادن بر او سخت گيرد تا او را از آلودگى گناهان پاك سازد. شيعه وفات يافته ما صدّيق و شهيد از جهان رفته، زيرا رهبرى ما را پذيرفته و در راه ما دوستى كرده و دشمنى نموده، و مقصودش از اين كار فقط رضاى خداى عزّ و جلّ بوده است، و در حالى كه به خدا و رسولش ايمان داشته است. هر كس كه سرّ ما را فاش سازد خداوند تيزى شمشير را به او بچشاند. فرزندانتان را در روز هفتم تولّد ختنه كنيد، و هيچ سرما و گرمائى شما را از آن باز ندارد، زيرا ختنه باعث پاكيزگى بدن است، و همچنين زمين از بول فرد ختنه نشده به خداوند مى نالد.

مستى چهار گونه است: 1- مستى جوانى، 2- مستى دارائى، 3- مستى خواب، 4- مستى فرمانروائى. دوست دارم براى فرد مؤمن كه هر پانزده روز يك بار نوره كشد. خوردن گوشت ماهى را كم كنيد زيرا بدن را آب ميكند و بلغم را بيفزايد و نفس كشيدن را سخت مى كند. جرعه جرعه نوشيدن شير درمان هر دردى بجز مرگ است. انار را با پيه آن بخوريد كه معده را دبّاغى كند، و دل را زنده مى دارد و وسوسه هاى شيطان را مى برد. كاسنى بخوريد كه در هر بامداد قطره اى از قطرات باران بهشت بر آن است. آب باران

را بنوشيد كه موجب پاكيزگى بدن بوده و از بيماريها جلوگيرى مى كند، خدا در قرآن فرموده: وَ يُنَزِّلُ عَلَيْكُمْ مِنَ السَّماءِ ماءً لِيُطَهِّرَكُمْ بِهِ وَ يُذْهِبَ عَنْكُمْ رِجْزَ الشَّيْطانِ يعنى: «و آبى از آسمان فرو فرستد تا شما را پاكيزه نموده و پليدى شيطان را از شما بزدايد- انفال: 11». سياه دانه درمان هر دردى است مگر زهرناك باشد. گوشت گاو درد است و شير و روغن آن درمان مى باشد، براى زن باردار بهترين غذا و دوا خرماست، خداوند در قرآن مى فرمايد: وَ هُزِّي إِلَيْكِ بِجِذْعِ النَّخْلَةِ تُساقِطْ عَلَيْكِ رُطَباً جَنِيًّا يعنى: «تنه درخت خرما را بجنبان تا خرماى تازه برايت بيفتد- مريم: 25». كام فرزندان خود را با خرما برداريد كه رسول خدا صلّى اللَّه عليه و اله و سلّم با حسن و حسين عليهما السّلام اين چنين كرد.

هنگامى كه هر كدامتان قصد همبستر شدن با زنش را كرد هرگز بر او پيشى مگيرد بلكه بايد درنگ كند تا او هم مانند وى آماده شود. هر گاه يكى از شما زنى را ديد و از او خوشش آمد به ديدار همسرش رود، زيرا نزد او همانى را بيابد كه ديده، و راه شيطان را بر دلش هموار نسازد، و ديده اش را از آن زن بيگانه باز گرداند. و در صورتى كه او را همسرى نبود دو ركعت نماز گزارد و خداى را بسيار ستايش كند. و هر گاه يكى از شما قصد آميزش با همسرش را داشت در آن ميان كمتر سخن گويد،

تحف العقول / ترجمه جعفرى، ص: 116

زيرا حرف زدن در آن زمان سبب لالى كودك مى شود و هيچ كدامتان به داخل فرج

همسرش نظر نكند كه مرض پيسى ببار آورد. و هنگام آميختن با همسر اين دعا خوانده شود:

«اللّهمّ إنّي استحللت فرجها بأمرك و قبّلتها بأمانك فإن قضيت منها ولدا فاجعله ذكرا سويّا و لا تجعل للشّيطان فيه شركا و نصيبا»

يعنى: «بار إلها من به فرمان تو وى را بر خود حلال كردم و او را به رسم امانت از تو پذيرفتم، پس اگر فرزندى از او براى من مقدّر فرموده اى آن فرزند را پسرى كامل گردان، و شيطان را در او شريك مگردان و بهره مند مساز. حقنه يكى از چهار درمان است، كه رسول خدا صلّى اللَّه عليه و اله و سلّم در باره اش چيزهائى فرموده و از آن جمله: بهترين داروئى كه با آن درمان كرده ايد حقنه است، و آن شكم را فربه كند و درد درون را دور سازد و تن را نيرو بخشد. داروى بينى را از بنفشه تهيّه كنيد، زيرا رسول خدا صلّى اللَّه عليه و اله و سلّم فرمود:

چنانچه مردم به خواصّ بنفشه پى مى بردند آن را جرعه جرعه مى نوشيدند. هر گاه يكى از شما قصد همبستر شدن با زن خود كرد از آميزش در شب اوّل ماه (عربى) و شب نيمه آن خوددارى كند، زيرا شيطان در اين دو هنگام فرزند مى جويد. از حجامت كردن در روز چهارشنبه و روز جمعه خوددارى كنيد، زيرا چهارشنبه هميشه نامبارك است و در آن روز جهنّم آفريده و ساخته شد. و در روز جمعه ساعتى است كه هر كس در آن ساعت حجامت كند حتما خواهد مرد.

فرمان أمير مؤمنان عليه السّلام به مالك اشتر هنگامى كه او را به ولايت مصر و شهرهاى تابع آن گماشت

[بنام خداوند بخشاينده مهربان] اين مجموعه دستورات و فرامين بنده خدا على امير مؤمنان به مالك

بن حارث اشتر است آنگاه كه او را والى مصر ساخت، و كلّيات آن عبارت است از: جمع آورى خراج، و جنگ (دفاعى) با دشمنان، بهبود وضع مردم، و آبادانى شهرهاى آن.

او را به ترس از خدا، و به پايبند بودن به طاعتش و پيروى از دستورات الهى در قرآن فرمان مى دهد: به واجبات و مستحبّاتى كه انجام دادن آنها مايه خوشبختى و پشت پازدن به آنها مايه بدبختى است. و همچنين او را تشويق مى كند كه با دل و دست و زبان آئين خدا را يارى نمايد. چون او پيروزى كسانى را كه به ياريش شتابند تضمين فرموده، چرا كه او نيرومند و با عزّت است. و نيز او را واميدارد كه

تحف العقول / ترجمه جعفرى، ص: 117

نفس خود را هنگام روياروئى با شهوات بكشد، زيرا كه نفس سركش؛ آدمى را به كارهاى بد و هرزه وامى دارد مگر پروردگار ترحّمى كند، كه خدايم آمرزنده و مهربان است. و اينكه به هنگام شك و شبهه به قرآن تكيه كند، زيرا كه در آن بيان هر چيزى هست، و نيز براى اهل ايمان مايه هدايت و رحمت است. و ديگر اينكه رضاى خدا را جستجو كند، و پيرامون خشم او نگردد، و بر نافرمانى او اصرار نورزد زيرا پناهى جز درگاه او نيست.

سپس اى مالك اين را بدان كه من تو را روانه كشورى نمودم كه پيش از اين دولتهائى در آن به عدل و داد و يا ظلم و ستم پرداخته اند، و همانا مردم به كارهاى تو همان گونه نظر كنند كه تو در باره امور واليان پيش از خودت مى نگرى، و همان را در

باره ات گويند كه تو در باره آنان مى گوئى. و نيكان و افراد صالح را از آنچه كه خداوند بر زبان بندگانش جارى ميسازد ميتوان شناخت. پس بنا بر اين بايد محبوبترين ذخيره در پيش تو عمل صالح به ميانه روى در جمع مال و گذران امور مردمت باشد. پس جلوى خواسته هاى دلت را بگير و خويشتن را از آنچه برايت روا نيست باز دار، زيرا كه بخل ورزيدن به نفس در واقع بهترين شيوه داورى است در آنچه نفس دوست دارد يا ناخوش مى انگارد. و قلبت را به مهر ملّت بياميز، و با لطف و محبّت به آنان احسان كن. و مبادا با آنان همچون حيوان شكارى كه براى خوردنشان دنبال فرصت مى گردند باشى! چرا كه مردمان دو دسته اند: يا برادر دينى تو بشمار مى روند و يا در آفرينش با تو همانند مى باشند. خطائى كه از آنان روى مى دهد، و يا- دانسته و ندانسته- كار زشتى از آنان سر مى زند، بايد كه آنان را ببخشى و از گناهشان درگذرى؛ همان گونه كه دوست دارى خدا تو را ببخشد و از گناهانت بگذرد. چون هر چه باشد تو بالاتر از آنانى، و والى امر از تو بالاتر، و خدا از آنكه تو را به ولايت و فرماندارى گماشت بالاتر است. براى اينكه قرآن را به تو آموخته، و از سنّتهاى پيامبرش بينايت ساخته است. بر تو باد به رعايت دستورات اين عهدنامه كه برايت نگاشتم. مبادا كه با ستم و زورگوئى به جنگ خدا بروى، و با آئين پاك او مخالفت ورزى. زيرا نه تاب خشم و كيفرش را دارى و نه مى توانى از آمرزش و بخشودنش بى نياز

شوى. و اين مطلب را به خاطر بسپار كه هيچ گاه از گذشت و بخششى كه نموده اى پشيمان مباشى، و هيچ گاه از كيفرى كه نموده اى به خود مبالى. و نيز هرگز نسبت به پيشامدى كه راه چاره دارد سرعت بخرج مده. و زنهار از اينكه بگوئى من داراى قدرتم و فرمان مى دهم و بايد

تحف العقول / ترجمه جعفرى، ص: 118

فرمان من اطاعت شود، زيرا كه اين عقيده موجب سياهى دل و سستى دين و فتنه انگيزيست، بنا بر اين از بدبختى و عواقب آن به خدا پناه بر. و هر گاه قدرتى كه از آن برخوردارى موجب خودپسنديت گشت و به سبب آن حسّ بزرگى و سرفرازى در تو جلوه كرد در اين زمان بى درنگ به عظمت و شكوه ملك خدا كه بر تو حاكم است بنگر، و توانائى او را بر آنچه از آنها بى بهره اى بياد آر، زيرا كه اين كار به بلند پروازيهاى تو پايان مى بخشد، و از تندرويهايت مى كاهد، و عقل از دست رفته را به تو باز مى آورد، و مبادا خود را با خدا در عظمت برابر بخوانى، و در توانائى خود را همانند او دانى، كه او هر گردنكشى را خوار گرداند و هر خرامنده نازنده اى را بى مقدار سازد.

نسبت به خداوند و نسبت به مردم از جانب خود؛ و از جانب افراد خاصّ خاندانت، و از جانب رعايائى كه به آنان علاقمندى انصاف بخرج ده، كه در غير اين صورت ستم نموده اى، و هر كس كه به بندگان خدا ستم كند، خداوند پيش از بندگانش دشمن او خواهد بود، و هر آن كس كه خدا با او خصومت ورزد

حجّت و دليلش را باطل سازد، و چنين آدمى پيوسته مورد خشم خداست تا اينكه دست از ستمكارى بكشد و توبه نمايد. هيچ چيزى مانند اصرار بر ستمكارى موجب دگرگونى نعمت خدا نيست، چرا كه خداوند آه و ناله مظلومان را مى شنود و در كمين ستمكاران است، و هر كس كه اين چنين باشد در سراى دنيا و آخرت در گرو نابودى است.

و بايد محبوبترين كارها نزد تو امورى باشد كه نه از حقّ بگذرد و نه فروماند، و عدالتش همگانى تر باشد و ملّت را دلپذيرتر، كه ناخشنودى عمومى، خشنودى خاصّان را بى اثر گرداند، و خشم نزديكان خشنودى همگان را زيانى نرساند، و هيچ يك از افراد ملّت چون خاصّان والى هنگام فراوانى نعمت براى او گرانبارتر، و در موقع سختى و گرفتارى كمك و همكاريشان كمتر، و از انصاف گريزانتر، و در خواهش اصرارشان بيشتر، و در هنگام بخشش سپاسگزاريشان كمتر، و در موقع دريغ و منع عذر ناپذيرتر، و در برابر حوادث روزگار كم صبر و ناپايدارتر، نيست. ولى پايه دين و جمعيت مسلمانان و ذخيره دفاع از دشمنان تنها توده ملّت هستند، بنا بر اين بايد هواخواه آنان باشى و توجّه خود را به كارهائى كه بهره اش همگانى تر و سرانجامش بهتر باشد مصروف دارى، و لا قوّة إلّا باللَّه.

و بايد دورترين مردم از تو و مبغوضترين آنان در نزد تو افرادى باشند كه به

تحف العقول / ترجمه جعفرى، ص: 119

رعيّت عيب جوتر، البتّه در مردم كم و بيش زشتيهائى هست كه والى از ديگران به پوشاندن آنها سزاوارتر است. پس مبادا بكوشى كه پرده اسرار مسلمانان را بدرى و آبروى آنان را ببرى،

و تا حدّ امكان زشتيها را پرده پوشى كن تا خداوند هم زشتيهاى تو را كه ميخواهى از چشم رعيّت پنهان بماند پرده پوشد. گره هر كينه را نسبت به مردم بگشاى و موجبات دشمنى با اين و آن را از خود دور ساز، عذرپذير باش، حدود را حتى الامكان با شبهه ها ردّ كن، و آنچه را به نظرت واضح نيست نديده بگير، و حرف سخن چين را زود باور مكن، و پند او را مپذير، چرا كه او هر چند خويشتن را ناصح و دلسوز نشان بدهد باز در لابلاى سخنش فتنه و فريب مى نهد.

در هيچ كارى با بخيل مشورت مكن كه تو را از احسان باز دارد، و از فقر و تهيدستى بترساند. و همچنين با ترسو، زيرا تو را ناتوان سازد، و نه با حريص و آزمند كه تو را به جمع مال از راه ستم تشويق نمايد. كه بخل و ترس و آز سرشتهاى پراكنده اى است كه بدگمانى به خداوند تمام آنها را گرد آورده كه به تمامى در سرشت اشرار فراهم آمده است. به يقين بدان كه بدترين وزيران تو، كسى است كه در گذشته وزير بدكاران بوده و در گناههاى آنان همدست بوده و به كارهاى آنان بر بندگان خدا سرپرستى داشته است. پس مبادا چنين كسان محرم راز تو شوند، و تو در مسئوليت خويش شريكشان سازى همان گونه كه شريك حكومت غير تو شدند و آنان را به تباهى و پرتگاه زشتى كشاندند. مبادا فريفته ظاهرسازى آنان شوى كه ايشان ياران گنه كاران و برادران ستمكارانند، و نيز مركز هر طمع و دغلكارى، و تو مى توانى بجاى آنان

وزيران بهترى بدست آورى كه همان ادب را داشته و كاربر باشند، از آن افرادى كه تمام كارها را سنجيده و خوب و بد آنها را فهميده اند. بنا بر اين زحمت تو با بودن چنين وزيرى سبكتر، و يارى و كمك او به تو بهتر، و مهر و محبّتش بيشتر، و دوستيش با ديگرى كمتر است. هيچ ستمكارى را يارى نكرده و همدست گنه كارى نبوده، و نيز هيچ گونه سابقه و پيشينه اى در اجحاف به مسلمانان و تجاوز به هم پيمانان نداشته اند. اين گونه افراد را مخصوص انجمنهاى محرمانه ات ساز و از همكاران خود بشمار آر، پس بايد گزيده ترين آنان در نزدت گوياترينشان به سخن حقّ و محتاطترينشان به رعايت انصاف در حقّ

تحف العقول / ترجمه جعفرى، ص: 120

آنچه سودش به تو برسد بينا گردانند. و به پارسايان و راستگويان و خردمندان و مردم خانواده دار بپيوند، و ايشان را چنان تربيت كن كه زبان به تعريف بى حدّ تو نگشايند، و براى كارى كه نكرده اى بيهوده نستايند. زيرا ستايش بسيار خودپسندى آورد و والى را به وادى غرور كشد، و پذيرش آن موجب دشمنى خداوند است.

مبادا افراد نيكوكار و بدكار در نظرت به يك پايه باشند، كه اين شيوه باعث كم رغبتى نيكوكار در نيكى و دليرى و تشويق بدكاران در زشتكارى است، و با هر كدامشان همان گونه كه در خور او است رفتار كن، و اين نشانگر نوعى ادب از جانب توست كه خداوند تو و يارانت را به آن سود بخشد.

سپس بدان كه هيچ چيز بهتر از نيكى كردن به ملّت و پائين آوردن هزينه زندگى، و كمى اجبارشان به كارى كه مسئول

آن نيستند، موجب خوشبينى و اطمينانشان به تو نشود، پس بكوش تا در اين موضوع روشى را پيش گيرى كه تو را به رعيّت خوشبين سازد، كه اين خوشبينى بار رنج فراوانى را از دوشت برميدارد و كسى كه بيشتر از ديگران به خوشبينى و نيّت پاك تو سزاوارتر است، همان است كه نزد او خوب امتحان داده اى، و آن كس كه مورد بدبينى و عدم اعتماد تو است آنست كه به او بد امتحان داده اى، پس اين جايگاه را به سود و بر زيان خود بفهم تا از روى بينش بر خوشرفتارى تو بيافزايد، و نزد همگان از ميدان امتحان پيروز بيرون آئى، همراه آنچه كه خداوند در معاد برايت تدارك ديده است.

زنهار سنّتهاى درستى را كه بزرگان اين امّت پيش گرفته بودند، و در پرتو آنها رشته هاى الفت را به هم پيوند داده و كار رعيّت را اصلاح مى نمودند نقض مكن، و سنّتها و روشهاى تازه اى كه به سنّتهاى گذشته زيان برساند مياور، كه اجر و پاداش براى كسى خواهد بود كه آن سنّتها را برقرار كرده، و گناه نقض آن به گردن تو افتد.

براى استوار نمودن كار مملكت و سر و سامان دادن به زندگى رعيّت از جانب خود با دانشمندان به بررسى و گفتگو بپرداز، و با خردمندان بساط دوستى و همنشينى بينداز، كه اين كار حقّ را پايدار و باطل را دفع كند، و براى دليل و مثال كافى است، زيرا سنّتهاى درست همان راه اطاعت خدا است.

پس بدان مردم از گروههاى مختلفى تشكيل يافته اند كه كار هر كدام جز به وسيله ديگرى اصلاح و تكميل نمى شود، و هيچ كدام

از ديگرى بى نياز نيستند،

تحف العقول / ترجمه جعفرى، ص: 121

دسته اى از آن سپاهيان خدا، و گروهى از ايشان نويسندگان يا منشى بخشهاى عمومى و يا خصوصى، و برخى قضات دادگسترى، و گروهى عاملانند كه كار خود به انصاف و مدارا پيش برند، و تنى چند پيشكاران دارائى و تحصيلداران خراج از مسلمانان و دريافت جزيه از ذمّيان، و دسته اى هم بازرگانان و صنعتگران هستند، و طبقه پائين هم مستمندان و بيچارگانند، و خدا نصيب هر دسته را معيّن داشته و ميزان واجب آن را در كتاب خود يا سنّت پيامبرش صلّى اللَّه عليه و اله و سلّم نگاشته است، پيمانى است كه ما آن را پذيرفته، و اجرايش را به عهده گرفته ايم.

پس لشكريان- به خواست و فرمان خدا- پناهگاه و حافظان ملّت، و زيب و زيور فرماندار، و مايه عزّت و آبروى دين، و وسيله امنيّت و آرامش مى باشند، و رعيّت جز به وجود آنان پايدار نمى ماند، سپس بايد دانست كه بنيه سپاهيان بستگى به خراجى دارد كه خداوند برايش تعيين كرده، تا به وسيله آن بتوانند با دشمن خود بجنگند و بدان دلگرم باشند، و نيازمنديهايشان را برطرف سازند، سپس اين دو گروه (رعيّت و سپاه) جز با گروه سوم قوام و پايدارى نمى پايند، و آنان عبارتند از: قاضيان، و عاملان، و نويسندگان ديوان، كه در كارها حكم بدهند، و عدالت را پديدار كنند، و منافع را جمع آورى نمايند، و در كارهاى خصوصى و عمومى مورد اعتمادند. و اوضاع هيچ يك از ايشان سامان نپذيرد مگر به وجود بازرگانان و پيله وران و صنعتگران كه براى بدست آوردن سود و بهره بازارها را برپا

مى كنند، و آنان را از تهيّه نيازمنديها بدست خود بى نياز مى سازند.

سپس قشر پائين؛ نيازمندان و از كار افتادگان هستند، كه درخور عنايت و حمايت مى باشند، و در بودجه الهى تك تك آنان به قدر حاجت و نيازشان حقّ دارند، و هر كدام از آنان را بر والى حقّى به اندازه كارى است كه در اجتماع مى كند، و والى و فرماندار هنگامى از عهده مسئوليتى كه خدا بر دوش او نهاده برمى آيد كه با يارى جستن از خدا در تدبيرها و كارهايش اهتمام ورزد و كوشش كند و خويش را بر آن دارد كه هميشه جانب حقّ را بپذيرد، و در هر آنچه دشوار باشد و يا آسان صبر پيشه سازد، بنا بر اين فرمانده سپاهت را كسى قرار ده كه در نزد تو نسبت به خدا و پيامبر او و امام تو خيرخواه تر از همه و وفادارتر و جانبازتر و درست كردارتر، و پاكدامن تر و بردبارتر باشد، فرمانده اى كه دير به خشم آيد، و زود عذر پذيرد، و بر ناتوانان رحمت آرد، و بر قوى دستان سخت گيرد، و از كسانى باشد كه بروز مشكلات آنان را از جاى بدر نبرد، و ضعف و سستى او را از پاى

تحف العقول / ترجمه جعفرى، ص: 122

درنياورد. سپس روابط خود را با افراد با شخصيت و اصيل و خاندانهاى صالح و خوش سابقه برقرار ساز، و پس از آن با مردمان شجاع و سخاوتمند و افراد بزرگوار، چرا كه آنان كانون كرم و مراكز نيكى مى باشند، كه مردم را به خدا خوشبين نمايند و به قضا و قدر معتقد سازند. سپس همچون پدرى كه به امور فرزندش

رسيدگى مى كند تو هم به كارهايشان رسيدگى كن. مبادا آنچه كه ايشان را بدان تقويت مى نمائى در ديده ات بزرگ آيد. و هرگز لطف و محبّتى را- گر چه اندك باشد- در باره آنان ناچيز و بى ارزش مشمار، زيرا همين لطف و محبّتهاى كم، آنان را وادار به خيرخواهى و حسن ظنّ نسبت به تو مى سازد. زنهار مبادا به صرف اينكه به كارهاى بزرگشان رسيدگى مى كنى از رسيدگى به جزئيّات امور آنان غافل شوى! كه هر كدام جايگاه ويژه خود را دارد، محبّتهاى جزئى جاى خود را و كارهاى بزرگ نيز موقعيّت مخصوص به خودش را دارد كه خود را از آن بى نياز نمى دانند.

و بايد گزيده ترين فرماندهان لشكر تو كسى باشد كه در كمك به سپاهيان بيش از همه مواسات كند، و از در بذل و بخشش بر آنان مضايقه ننمايد، و در هزينه بازماندگانشان نيز گشايش دهد تا در جهاد دشمن يك دل و آسوده خاطر گردند. و پيوسته ايشان را از عواطف قلبى و مراقبتهاى خود نسبت به آنان باخبر ساز تا بدانند كه در نزد تو عزيزند و ارجمند، و مطمئن شوند كه تو به فكر گشايش زندگى آنان هستى، و آن را با خوشرفتارى و توجّه و مهربانى ثابت و محقّق ساز، زيرا كه مهرورزيدنت به آنان دلهاشان را بر تو مهربان نمايد. و به راستى برترين چيزى كه موجب روشنائى چشم زمامداران مى شود گسترش عدالت در همه شهرها و موجب محبوبيّت نزد رعيّت است، زيرا محبّت آنان جز با پاكى دلهايشان آشكار نمى گردد، و وفادارى آنان تنها از راه محافظت اولياء امور و نگهدارى فرمانداران، و سنگين نشمردن دوام حكومت آنان،

و عدم آرزوى پايان يافتن حكومتشان صورت مى پذيرد. زنهار مبادا در اداره نمودن قشونت به همان بهره غنيمت كه بين آنان تقسيم نموده اى اكتفا نمائى! ليكن علاوه بر بهره هر غنيمت، از بيت المال نيز به ايشان بده تا يارى ايشان را جلب كنى و اين كار موجب بازگشت آنان به يارى خدا و دينش باشد. و در ميان لشكر افراد شجاع و دلير را از ديگران امتياز ده، و اين كار را به وسيله بخشش نمودن و تعريف و تمجيد آنان، و احوالپرسى از تك تك ايشان، و يادآورى دلاوريهائى كه در هر ميدان از خود نشان داده اند انجام ده تا هم فكر و هم

تحف العقول / ترجمه جعفرى، ص: 123

آرمان تو گردند، زيرا فزونى يادآورى كارهاى خوبشان- به خواست خدا- شجاعان را به حركت بيشتر تشويق مى كند، و آنان را كه در كار سستى مى ورزند به كار وادار مى سازد. سپس بايد بر آنان جاسوسانى معروف به امانت و حقّگوئى بگمارى تا حسن خدمت هر كدام از آنان را ثبت نمايند، و آنان به اطّلاع تو بر حسن خدمتشان مطمئن گردند. سپس بايد زحمت هر كدام از آنان را به دقّت بدانى، و هرگز زحمت و تلاش كسى از آنان را به ديگرى نسبت ندهى، و در پاداش او به اندازه زحمتى كه كشيده كوتاهى مكنى، به هر كدام از آنان فراخور خدمتش پاداش دهى، و در حدود فعّاليّتش تقدير كنى. مبادا شرافت و بزرگى كسى موجب شود كه رنج اندك او را بزرگ شمارى و نه كوچكى و بى مايگى كسى موجب گردد كه خدمات بزرگش را كوچك پندارى. و مبادا لغزش و خطاى

اتّفاقى از فرد خوش سابقه اى شخصيت او را در نظرت تباه سازد. پس [بدان كه همه] ارجمندى از آن خداست، آن را به هر كس كه بخواهد مى دهد. و سرانجام [نيك] پرهيزگاران راست.

و چنانچه يكى از افراد لشكرت و از آنان كه ضرباتى بر دشمن وارد ساخته اند به شهادت رسيد در اين صورت تو بايد به مانند يك وصىّ مهربان و مورد وثوق در خانواده اش جانشين او گردى تا آنجا كه هيچ گونه فقدان سرپرست خانه در بين آنان مشاهده نشود، زيرا كه اين كار دلهاى پيروانت را بر تو مهربان مى سازد، و حسّ فرمانبردارى تو را در ايشان زنده مى كند، و براى جانفشانى در زير لواى حكومت تو- هر چند سخت و مشكل باشد- آماده مى شوند.

و رسول خدا صلّى اللَّه عليه و اله و سلّم را در رفتار با مشركين قوانين و مقرّراتى بود، و براى ما نيز پس از او سنتهائى است كه در باره ستمكاران و آنان كه رو به قبله ما دارند و نام مسلمانى بر خود نهند اجرا شد، چرا كه خداوند مردمى را كه دوستدار راهنمائيشان بوده فرموده است: يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَطِيعُوا اللَّهَ وَ أَطِيعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ فَإِنْ تَنازَعْتُمْ فِي شَيْ ءٍ فَرُدُّوهُ إِلَى اللَّهِ وَ الرَّسُولِ إِنْ كُنْتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ ذلِكَ خَيْرٌ وَ أَحْسَنُ تَأْوِيلًا، يعنى: «اى كسانى كه ايمان آورده ايد، خداى را فرمان بريد و پيامبر را نيز فرمان بريد، و صاحبان امر را كه از شمايند، پس اگر در باره چيزى ستيزه و كشمكش كرديد آن را به خدا (كتاب خدا) و پيامبر بازگردانيد، چنانچه به خدا و روز

بازپسين ايمان داريد، كه اين بهتر است و سرانجام آن نيكوتر- نساء: 59»، و در آيه ديگر فرموده: وَ لَوْ رَدُّوهُ إِلَى الرَّسُولِ وَ إِلى أُولِي الْأَمْرِ مِنْهُمْ

تحف العقول / ترجمه جعفرى، ص: 124

لَعَلِمَهُ الَّذِينَ يَسْتَنْبِطُونَهُ مِنْهُمْ وَ لَوْ لا فَضْلُ اللَّهِ عَلَيْكُمْ وَ رَحْمَتُهُ لَاتَّبَعْتُمُ الشَّيْطانَ إِلَّا قَلِيلًا، يعنى: «و حال آنكه اگر آن را به پيامبر و صاحبان امر خويش باز مى گرداندند هر آينه كسانى از آنان كه [حقيقت] آن را بيرون مى كشند آن را مى دانستند (و به آنان مى فهماندند) و اگر فزون بخشى و مهربانى خدا بر شما نبود از شيطان پيروى مى كرديد مگر اندكى- نساء: 83». بنا بر اين واگذارى به خدا همانا بكاربردن دستورهاى صريح اوست، و واگذارى به رسول يعنى پيروى كردن از سنّت او كه همه آن را تاييد مى كنند، نه آنچه مورد اختلاف است و يا مورد خاصّى دارد. و مائيم خاندان رسول خدا كه دستورات صريح قرآن را بيرون مى كشيم، و متشابه آن را جدا مى سازيم و حكم ناسخ را از منسوخ- كه خداوند بار گران تكليفش را از آن برداشته است- مى شناسيم.

پس در كار دشمنت به همان شيوه اى كه از ما در باره دشمنان سراغ دارى رفتار كن، و لحظه به لحظه گزارش هر پيشامدى را به ما بنويس، تا از طرف ما دستورات كلّى دريافت دارى، و خداوند يار و مددكار است. سپس در كار داورى در بين مردم با نيّتى پاك نظاره كن، زيرا دادرسى در گرفتن حقّ ستمديده از ستمگر، و ستاندن حقّ ناتوان از قوى، و برپائى حدود الهى بر اساس مقرّرات و برنامه مربوطه، همه و همه از سلسله امورى

است كه موجب اصلاح بندگان خدا و ديار و شهرهاى او ميگردد. پس براى داورى و قضاء در بين مردم بهترين افراد و ارزشمندترينشان را از نظر دانش و بردبارى و پارسائى و بخشندگى انتخاب كن. كسى باشد كه مشكلات او را در تنگنا قرار ندهد، و برخورد مخالفان با يك ديگر او را از كوره به در نبرد، و ديگر از خصوصيّاتش اين باشد كه: در خطايش پافشارى نكرده و اصرار نورزد، و برگشت به حقّ- به هنگام روشن شدنش- بر او گران نيايد و سخت نباشد، هيچ گاه دلش به طمعى نگرايد، و در فهم مطالب به دانستن سطحى اكتفا نكند، و در موارد شبهه بيش از ديگران تأمّل كند، و به دليل و برهان بيشتر از همه تمسّك جويد، و از مراجعه دادخواهان كمتر از ديگران ناراحتى كشد، و در كشف حكم حقيقى پايداريش بيش از ديگران باشد به هنگام آشكار شدن حقّ از همه استوارتر و قاطعتر باشد. از كسانى كه مدح و ثناى فراوان فريبش ندهد، و ستايش بى حدّ دلش را نبرد، و توجّهى به تبليغ نكند، پس براى منصب و كرسى قضا و داورى اين گونه افراد را برگزين، ولى البتّه چنين افرادى كم و كميابند. آنگاه شايسته است كه قاضى اين چنين را پيوسته بيازمائى و داوريش را بررسى كنى، و در بذل و بخشش

تحف العقول / ترجمه جعفرى، ص: 125

تا آنجا كه رفع نيازش كند و از آن كمك گيرد بر او در را بگشا، كه ديگر حاجت و نيازى به مردم پيدا نكند. آن گونه مقام و منزلتى در دستگاه خود براى او قائل شو تا هيچ

كدام از ياران نزديكت به نفوذ در او طمع نورزند و از توطئه ايشان در نزدت مصون بماند. در مصاحبت با او كمال احترام را بجاى آر، و در انجمنت او را نزديك خود جاى ده، و داوريش را اجرا كن، و حكمش را نافذ دار، و پشتوانه اش را محكم كن، و همكارانش را از بهترين افرادى كه در فقه و پرهيزگارى و خيرخواهى براى خدا و بندگانش، و مورد رضاى خاطرت مى باشند قرار دهد، تا در موارد شبهه با آنان گفتگو كند و از آنان آنچه از او پنهان بوده استفاده نمايد تا به حلّ آن پى ببرد، تا- به خواست خدا- گواه و شاهدانى بر داورى او در ميان مردم باشند.

سپس توجّه خود را به آنان كه گزارشات قضائيّه را از اطرافت گرد مى آورند معطوف دار تا از قاضيانى باشند كه در حكم خدا و سنّت رسولش صلّى اللَّه عليه و اله و سلّم اختلاف نكرده و به معارضه نپردازند، زيرا اختلاف در حكم موجب از بين رفتن عدل و داد و غفلت از آئين دين، و سبب تفرقه مى باشد. و خداوند مجموع آنچه كه بايد بياورند و خرج نمايند (امور مالى) را روشن ساخته، و دستور داده در آنچه كه نميدانند به كسى كه خدا علم قرآنش را بدو سپرده و حفظ حكمش را از او خواسته مراجعه كنند. زيرا اختلاف قاضيان تنها در بروز حقّ كشى در بين آنان و اكتفا به نظر خود نه آن كس كه خداوند پيروى و دوستى او را واجب نموده است، كه در اين صورت ديگر دين و اهل آن روى خوشى را نديده و

كارشان اصلاح نگردد. ولى بر حكمران است كه بر اساس دستور الهى و قانونى كه دارد حكم كند. پس چنانچه از حلّ آن عاجز شد رأى و حكم آن را به اهل آن واگذار كند، و اگر اهلش را نيافت از ديگر از فقهاى مسلمين نظرخواهى نمايد، و بهيچ وجه آن را ترك نگويد.

و در خور دو قاضى اهل اسلام نيست كه بر اختلاف يك حكم پافشارى كنند و بهتر است آن را به والى امر ارجاع دهند تا او بر اساس دانشى كه خدايش به او آموخته حكم كند، و در اين صورت بر رأى و حكم او توافق كنند؛ چه اينكه رأى او موافق نظر آن دو باشد و چه نباشد. بارى، پيرامون گزينش قاضى دادگر درست انديشه كن، زيرا اين دين روزگارى چند در دست نابكاران گرفتار بوده، و از روى هوا و هوس با آن رفتار مى كردند، و آن را وسيله اى براى نيل به خوشيهاى دنيا ساخته بودند. به تمام قاضيهاى شهرهاى خود بنويس تا هر حكم اختلافى

تحف العقول / ترجمه جعفرى، ص: 126

حقوقى را به سويت ارجاع دهند، سپس اين احكام را به دقّت بررسى كن و آنهائى كه موافق كتاب خدا و سنّت پيامبرش و مطابق دستور امام توست همان حكم را امضا و آنان را بر آن وادار. و آنچه كه امر آن بر تو مشتبه شد فقيهان و دانشمندان را در نزد خود حاضر ساز و در مورد آن با ايشان مشورت كن، سپس هر چه كه مورد تاييد فقهاى اهل اسلام قرار گرفت همان را اجرا كن، زيرا هر آنچه كه افراد رعيّت در آن اختلاف

نمايند بايد به امام ارجاع گردد، و بر اوست يارى خواستن از خدا، و تلاش و كوشش در برپائى حدود، و وادار نمودن اهل رعيّت بر دستورش، و لا قوّة إلّا باللَّه.

ديگر آنكه به پندار و كردار كارگردانان حكومتت بنگر، و آنان را پس از آزمايش و امتحان به كار بگمار، و مبادا تنها به دلخواه خودت و بدون مشورت سرنوشت مسلمانان را به دست آنان بسپارى، زيرا استبداد رأى و تسليم هواى نفس شدن در اين امر ستم و خيانت ببار آورد، و مردم را گرفتار و مضطرّ سازد، و كارها با تباهى اصلاح نپذيرد. كارگردانان خود را از ميان پرهيزگاران و دانشمندان و اهل سياست انتخاب كن، و افراد كار آزموده و با تجربه و پاكدامن را از بين خانواده هاى درستكار و پيشقدم در اسلام برگزين، زيرا رفتارشان شايسته تر و خاندانشان پاكتر، و نيز كم طمعتر و در بينش عواقب امور از ديگران بيناترند، پس بايد در حوزه حكومتى تو ايشان ياورانت باشند. سپس در مسئوليت كارى ايشان توسعه بده و حقوق آنان را زياد كن، چه با اين شيوه خاطرشان آسوده مى گردد، و ديگر از دست يازيدن به اموال زير دستشان بى نياز مى شوند، و در صورتى كه از دستورت سرپيچى نمودند يا در سپرده ات خيانت ورزيدند عذر و بهانه اى نداشته باشند. سپس اعمال و رفتارشان را بررسى كن، و بازرسهايى راستگو و باوفا بر آنان بگمار، زيرا مراقبتهاى محرمانه از كارشان موجب ترغيب و تشويق آنان به امانتدارى و مدارا نمودن به زير دستان مى گردد. هميشه از ياران و همكاران بر حذر باش، تا اگر روزى يكى از آنان دستش را به خيانتى آلوده

ساخت و گزارشات بازرسان تو بر آن يكپارچه شد به گواهى ايشان بسنده نمائى و او را زير تازيانه كيفر بگيرى، و تنها در حدّ خلافش كيفر كن، و كوچك و خوارش بساز، و داغ خيانت بر پيشانيش بنه، و طوق ننگين تهمت را به گردنش بينداز راههاى بهبود وضع خراج دهندگان را بررسى كن، زيرا در بهبودى وضع

تحف العقول / ترجمه جعفرى، ص: 127

خراج و خراج دهندگان بهبودى ديگران نهفته است.

و هرگز ديگران جز با صلاح و بهبودى خراج دهندگان به صلاح و آسايش دست نخواهند يافت. زيرا مردم همگى عيال و نان خور خراج و خراج گزاران مى باشند. و بايد نظر و اهتمام تو به آبادانى آن سرزمين بيش از گرفتن خراج آن باشد، زيرا خراج جز با آبادانى بدست نيايد و شرط رسيدن به بهره بردارى آبادانى است، امّا كسى كه گامى در راه آبادانى برنداشته بطور يقين بداند كه كشور را به تباهى مى كشاند و بندگان خدا را به هلاكت مى رساند، و خودش هم جز مدّتى كوتاه بر سر كار نمى ماند. خراج دهندگان را از هر نقطه از سرزمينت گرد آور و به آنان دستور ده تا گزارش وضعيت شهرشان را داده و تو را از مصالح امور و راحتى و راهگشائى خراجشان مطّلع بسازند، سپس از افراد متخصّص ديگر نيز بپرس، و اگر روزى به عللى از قبيل نرسيدن آب به رودخانه ها و جويها (خشك شدن چشمه ها) و يا دگرگونى زمين در اثر آب گرفتن و فساد بذرها، و يا تشنگى بسيار براى زراعت، و آسيب ديدن آن به وسيله آفات گوناگون، از سنگينى خراج به تو شكايت آوردند، در اين صورت

خراج را به مقدارى كه اميد آن دارى كه خداوند كارشان را اصلاح فرمايد كم كن، و چنانچه براى اصلاح امورى كه با اموال خود قادر به انجام آن نيستند درخواست كمك يا وامى كردند به درخواستشان جامه عمل بپوشان، زيرا اين كمك تو به آنان سرانجامش خير است. و مبادا اين تخفيف بر تو گران آيد، زيرا كه آن ذخيره اى است كه آنان بالاخره آن را در آبادانى كشورت و آراستن حكومتت بكار مى بندند، همراه با دستيابى به دوستى و محبّت و خوشبينى و خيرخواهى آنان مى باشد و به آنچه كه خداوند بدان جلبشان را آسان نموده است.

زيرا خراج به زور و زحمت ستانده نشود، هر چند كه اين خود قراردادى است كه در صورت بروز هر حادثه اى مى توان روى آن حساب كرد، و تو ميتوانى با تقويت آنان از ما زاد نيرويشان استفاده كنى، چرا كه راحتى و اعتماد آنان را ذخيره كرده اى، به جهت اينكه ايشان را به عدالت و مهربانى خود عادت داده اى، و آنان عذر تو را در پيشامدى كه رخ داده و به آنان تكيه كردى دريافته و با خوشدلى پذيرا خواهند شد. آرى، تا وقتى كه اصلاحات و آبادانى ادامه دارد رعيّت هم در برابر هر چيزى كه به ايشان تحميل كنى با خوشى تاب مى آورند، ولى آنچه كه مسلّم و قطعى است ويرانى و تباهى زمين به جهت تنگدستى صاحبان آن است، و بيچارگى و فقر آنان همانا زائيده اسراف زمامداران، و بدگمانيشان به بقاى حكومت آنان، و عدم

تحف العقول / ترجمه جعفرى، ص: 128

درس گرفتن از زمامداران گذشته مى باشد، و تو در آنچه بدان گماشته شده اى به

مانند كسى عمل كن كه ميل دارد حمد و ثناى مردمان و ثواب و پاداش خداوند در رضايش و خشنودى امام را ذخيره كند، و لا قوّة إلّا باللَّه.

سپس در وضع منشيان و دفتردارانت نظر كن، و به بررسى نيازمنديهاى هر كدام از آنان بپرداز، و بر ايشان پايه و رتبه اى قرار ده، و كارهايت را به بهترينشان بسپار، نامه هاى حاوى تدابير و اسرار خود را به كسى كه از صلاحيت اخلاقيش آگاهى بسپار، و از جمله افرادى كه براى گفتگو در كارهاى حسّاس و مهمّ شايستگى لازم را داشته و صاحبنظر و خيرخواه و باهوش باشد. و از همگان رازدارتر بوده و از افرادى كه موقعيّت و منصب سركشش نسازد، و گستاخى و دليرى به وادى هلاكش نكشاند كه در خلوت به تو دليرى كند و در حضور مردم دنبال آن را بگيرد. و در خواندن گزارشهائى كه از اطراف برايت مى رسد و در ارسال پاسخ صحيح آنها غفلت و كوتاهى نكند، و آن خواه در چيزى باشد كه از تو دريافت مى دارد و يا از سوى تو مى بخشد. بايد پيمانهائى كه براى تو تنظيم ميكند سست و آسيب پذير نباشد، و اگر پيمانى به زيان تو بسته شده باشد در گسستن آن در نماند. ارزش خويشتن را خوب بشناسد و از آن بى اطّلاع نباشد، چه؛ آن كس كه از منزلت خود بى خبر است از ارزش و مقام ديگرى آگاهيش بمراتب كمتر است.

و غير از اين جهت نامه ها و دفاتر خراج و دفاتر نظامى و لشكريت گروهى را بگمار كه در انتخاب ايشان تمام تلاشت را مصروف داشته اى، چرا كه آنان مسئولين حكومت و

ولايت تو هستند كه سود ايشان براى تو بيشتر و براى عموم همگانى تر است. سپس در انتخاب اين منشيان هرگز به فراست و اطمينان و خوش گمانى خود تكيه مكن، زيرا آنان مى دانند كه چگونه با ظاهرسازى و خوش خدمتى نظر زمامداران را جلب نمايند، هر چند در پشت اين ظاهر آراسته هيچ گونه نشانى از خيرخواهى و اخلاص و درستى نباشد. ولى ميتوانى آنان را توسّط مسئوليتهائى كه براى واليان نيكوكار پيش از تو عهده دار بوده اند بيازمائى، در اين صورت به خوش سابقه تر و معروفترين آنان به نجابت و امانت اعتماد كن، چه؛ اين دليل آنست كه تو براى خدا و كسى كه ولايت را به دستت سپرده است خيرخواه مى باشى، سپس ايشان را به خوش خدمتى و نرمى در سخن فرمان ده، و براى هر يك از كارهايت بايد رئيسى انتخاب كنى كه او را نه بزرگى و عظمت كارها درمانده اش سازد و نه كثرت آنها پريشان و خسته اش كند، سپس به بررسى حالات پنهانشان بپرداز و

تحف العقول / ترجمه جعفرى، ص: 129

نامه هاى رسيده را وارسى كن و حاجتمندان را زير نظر دار، و ببين كه ولايت و پذيرش آنان نسبت به والى و امامشان چگونه است، زيرا بسيارى از دفترداران و منشيان- جز آنان كه خدا نگاهشان دارد- تنگدل (ملولى) و عزّت طلب و خودبين مى باشند. و مردم چاره اى جز درخواست نيازشان ندارند، و بايد بدانى هر عيبى كه در منشيان (دفترداران) تو باشد و تو از آن چشم پوشى كنى شخصا مسئول آن خواهى بود، و در مقابل، هر گونه فضيلتى كه در آنان باشد نيز به حساب تو خواهد بود، افزون

بر ثواب نيكوئى كه در پيشگاه خدا دارى.

سپس (اى مالك) توجّه خود را به بازرگانان و صنعتگران معطوف دار! درخواستهاى آنان را بپذير، و سفارش ايشان را بنما، برخى از ايشان مقيم شهرهايند، و گروهى از آنان دوره گردند؛ سرمايه خود را به صورت كالا مى گردانند و جاى ثابتى ندارند، و دسته اى هم كه صنعتگرند و به دست خود كار مى كنند، چرا كه بازرگانان مايه هائى براى منفعت بوده و نيازمنديهاى مردم را در شهرها، در بيابان و دريا و دشت و كوهسار و آنجاهائى كه مردم كمتر دسترسى دارند و جرأت رفتن بدان جا را نيز ندارند، از سرزمينهاى دشمن تو- كه داراى صنايعى شدند و خداوند سود و منفعت را بر دست آنان جارى ساخته است- گردآورى مى كنند. بنا بر اين پاس حرمتشان را بدار، و امنيت راههايشان را برقرار ساز، و حقوقشان را حفظ كن، اين نكته را مدّ نظر دار كه ايشان مردمى آرام و صلح جويند كه هيچ ترس و هراسى از ياغى شدن و آشوبشان نيست. و بهترين امور در نزد ايشان آنچه موجب برقرارى امنيت و حفظ حاكم است- پس شايسته است كه به امور آنان- در شهرى كه هستى و نيز شهرهاى اطرافت- رسيدگى نمائى، و بدان با همه اين گفتار تعداد بسيارى از ايشان در معامله بيش از حدّ سختگيرند و بخل مى ورزند، و پيوسته در پى احتكار و تحكّم اجناسند (هر قيمتى كه خود خواهند روى اجناس گذارند) و اينها موجب زيان توده مردم و عيب و ننگ بر واليان است.

بنا بر اين از احتكار جلوگيرى كن! چرا كه رسول خدا صلّى اللَّه عليه و اله

و سلّم از آن منع نمود. داد و ستد مى بايد بسيار آسان و راحت صورت پذيرد و بر موازين عدل استوار باشد، و نرخها به هيچ يك از طرفين- فروشنده و خريدار- ضرر نرساند. پس هر گاه بازرگانى پس از ممنوعيت احتكار از طرف تو به چنين كارى دست يازيد، او را- به اندازه خودش و غير ظالمانه- كيفر ده و مجازات كن، زيرا رسول خدا صلّى اللَّه عليه و اله و سلّم چنين شيوه اى را معمول مى داشت.

تحف العقول / ترجمه جعفرى، ص: 130

پس خدا را خدا را، در باره طبقه پائين، بيچارگان، و درماندگان، و مستمندان، و نيازمندان كه در شدّت فقرند و زمينگيران در نظر دار، زيرا اين طبقه به دو گروه تقسيم مى شوند: يا نيازمند خرسندند (قانع)، و يا بينواى سائل (معتر)، پس آنچه را كه خداوند از حقّ خود براى آن طبقه نزد تو سپرده است در اختيارشان گذار، و از درآمدها (مستغلّات دولتى) در هر شهر براى آنان حقوقى مقرّر دار، و اين را بدان كه براى آنان كه دورند همان حقّ است كه براى نزديكان است و رعايت همه به عهده تو است.

مبادا توجّه به كارى تو را از رسيدگى به حال ايشان به خود مشغول دارد، زيرا در پرداختن به كارهاى مهمّ و بزرگ عذر و بهانه اى در اهمال كارهاى كوچك نيست. بنا بر اين از رسيدگى به كارشان دريغ مورز و چهره ات را بر رويشان درهم مكش، و براى رضاى خدا فروتنى كن تا خداوند جايگاهت را رفيع كند، و در مقابل ضعيفان افتاده و فروتن باش، و چنان بنما كه در اين كار به ايشان نيازمندى،

و خود شخصا به بررسى حال آن افراد كه مشكلاتشان به تو گزارش نمى شود بپرداز، از كسانى كه چشمها حاضر به ديدنشان نيست، و مردم آنان را كوچك مى شمارند. براى بررسى حال آنان شخص مطمئنّى كه از جماعت خداترسان و فروتنان باشد برگزين، تا مشكلات ايشان را به تو گزارش دهد، پس رفتارت با آنان به گونه اى باشد كه به هنگام روبرو شدن با خدا (روز قيامت) عذر و بهانه اى را پيش فرستاده باشى (معذور باشى). زيرا كه اين گروه از ديگران به عدل و داد نيازمندترند، و در اداى حقّ همگان نزد خدا جاى عذر و بهانه اى باقى گذار. و حال يتيمان و زمين گيران و سالخوردگان را بررسى كن، آنان كه هيچ راه چاره اى ندارند و نمى خواهند دست نياز به سوى مردم برند، و براى آنان جيره و خواروبارى معيّن دار چرا كه ايشان بندگان خدايند، پس به وسيله نجات اين جمعيت از مشكلات و برگرداندن آنان به جايگاه اصليشان از نظر حقوق و مزايا خود را به خداوند نزديك ساز، زيرا محقّقا، اعمال و كردار آدمى تنها به درستى نيّت خالص مى گردد. پس بدين نكته توجّه كن كه دل همه مردم يا بعضى از ايشان تنها به احقاق حقوقشان در پنهانى خوش نشده و آرام نمى گيرد، بلكه بايد حضورا حاجات خود را با تو در ميان نهند، و اين مطلب بر زمامداران سخت و گران است، و رعايت حقّ بتمامه سخت و ثقيل است. هر چند كه خداوند آن را براى گروهى كه خواهان عاقبتند راحت و سبك ساخته است، آنان خود را وادار به صبر كرده و به صحّت و درستى

وعده الهى- براى

تحف العقول / ترجمه جعفرى، ص: 131

آن كسان كه صبر كنند و پاداش خواهند- دل داده اند، پس از زمره آنان باش و در پيمودن اين راه از خداوند يارى جوى.

و ساعت و زمانى را مختصّ رسيدگى حال حاجتمندان كن، كه در آن ساعت بدون هيچ مشغوليّتى به رفع مشكلاتشان بپردازى، سپس اجازه ورودشان ده، و با آنان همنشين شو به گونه اى كه در آن رعايت فروتنى و تواضع براى خداوند را- كه قدر و مقامت داده است- كرده باشى، و سپاهيان و يارانت را- از نگهبانان و پاسبانانت- از هر گونه تعرّض به ايشان بازدار، و در مجلست براى آنان فروتنى كن، و در گفتگو و روبرو شدن با آنان نرم و ملايم باش، تا سخنگوى آنان بى واهمه با تو سخن گويد، چرا كه من از رسول خدا صلّى اللَّه عليه و اله و سلّم بارها شنيدم كه مى فرمود: «ملّتى كه در ميان آنان حقّ ناتوان بدون ترس و نگرانى از زورمند ستانده نشود هرگز پاك و پيراسته نمى گردد».

سپس خشونت و تندى ايشان را در سخن تحمّل كن، و گرفتگى خاطر و بزرگ منشى را از خود دور دار تا خداوند رحمت واسعه اش را بر تو بگستراند، و پاداش اهل طاعتش را به تو ارزانى دارد. بخشش كن آن طور كه به خوشى و گوارائى باشد، و بازدار و منع كن به گونه اى كه توأم با پوزش و نرمش باشد، و آنجا فروتنى كن، چرا كه خداوند فروتنان را دوست مى دارد. و بايد گراميترين كمك كاران بر تو- به خواست خدا- نرمخوتر و خوش برخوردتر و مهربانترين آنان به ناتوانان باشد.

سپس برخى از كارهايت

مى باشد كه شخصا بايد به آنها رسيدگى كنى، يكى از آن كارها پاسخگوئى به گزارشات كارگزاران و مسئولينت مى باشد كه دبيران تو از عهده آن برنمى آيند. و ديگر رسيدگى به نيازمنديهاى مردم در گزارشهايشان. و ديگر آگاهى از بودجه اى مى باشد كه در اختيار دفترداران و خزانه داران است، و در اين راه هيچ سستى به خود راه مده و تأخير آن را روا مدار، براى هر يك از آن امور بازرسى قرار ده تا عملكرد كارگزارانت را در آن مسئوليّت زير نظر داشته باشد، تا موجبات آرامش قلبى و آسودگى خاطرت فراهم آيد، و هر گاه قصد انجام كارى را كردى حتما پس از انديشه و تفكّر و مشورت با سرپرست مربوطه باشد، و اين نظرخواهى بايد عارى از هر گونه ملاحظه و نظر شخصى كه خلاف آن را بر تو ثابت مى كند باشد، سپس كار هر روز را در همان روز به انجام برسان، زيرا هر روز كارى مخصوص به خود دارد. و براى آنچه ميان تو و خداست نيكوترين اوقات و بهترين ساعات را براى خلوت با او بگذار، هر چند اگر حسن نيّت داشته باشى، و مردم در آسايش و رفاه باشند، همه آن اوقات

تحف العقول / ترجمه جعفرى، ص: 132

عبادت و براى خداست. و از جمله كارهائى كه به ويژه مى بايد همراه با اخلاص انجام دهى برپائى فرائضى است كه مخصوص ذات پاك خداوند است، پس در بخشى از شب و روز جسم خود را خاصّ واجبات الهى كن، زيرا خداوند نوافل را تنها مخصوص پيامبرش گردانيد نه ديگر مردم، كه فرموده: وَ مِنَ اللَّيْلِ فَتَهَجَّدْ بِهِ نافِلَةً لَكَ عَسى أَنْ يَبْعَثَكَ

رَبُّكَ مَقاماً مَحْمُوداً يعنى: «و پاره اى از شب را به آن (خواندن قرآن و اداى نوافل) بيدار باش كه اين براى تو از نمازهاى واجب افزون مى باشد، اميد است كه پروردگارت تو را در جايگاهى ستوده بدارد- إسراء: 79»، و اين وظيفه اى است كه خداوند تنها مخصوص پيامبرش ساخت، و بدان گراميش داشت، و براى ديگر از مردمان مستحبّ است و اختيارى، كه خداوند مى فرمايد: وَ مَنْ تَطَوَّعَ خَيْراً فَإِنَّ اللَّهَ شاكِرٌ عَلِيمٌ يعنى: «و هر كه كار نيكى به خواست خويش كند خداوند قدردان و داناست- بقره: 158»، و هر آنچه كه موجب تقرّب تو به خدا و كرم او مى گردد بسيار و فراوان بجاى آر، و فرائض الهى را به طور كامل و عارى از هر گونه عيب و نقصى ادا كن، هر چند كه خسته و فرسوده شوى، پس هنگامى كه با مردم نماز مى گزارى مبادا آن را طول دهى و زنهار كه نفرت آور يا تضييع كننده باشد، زيرا در ميان نمازگزاران كسانى هستند كه ممكن است بيمار و يا در پى كار و حاجتى باشند. و از رسول خدا صلّى اللَّه عليه و اله و سلّم هنگامى كه مرا روانه يمين مى ساخت پرسيدم: با آنان چگونه نماز گزارم؟ فرمود: «مانند ناتوانترين آنان نماز بخوان و نسبت به اهل ايمان مهربان باش».

و پس از اين، مبادا پنهان شدن از ملّتت را به درازا كشى، زيرا پنهان شدن زمامداران از نظر مردم نوعى گرفتگى و محدوديّت و كم اطّلاعى از امور است، و پرده نشينى ايشان را از آنچه كه در اطرافشان مى گذرد بى خبر مى سازد، و در نتيجه موجب مى شود كه در نظرشان بزرگ

كوچك، و كوچك بزرگ، و نيكو زشت، و زشت نيكو جلوه كند، و حقّ با باطل آميخته شود، چرا كه زمامدار در هر حال يك بشر است و به كارهائى كه مردم از او پنهان مى دارند پى نبرد، و سخن و گفتار را هيچ گونه علائم و نشانى نيست تا با آنها راست از دروغ شناخته شود.

پس به جهت كم شدن فاصله با مردم خود را از تباهى و فساد در حقوق آنان مصون دار. همانا تو از اين دو حال خارج نيستى: 1- يا مردى هستى كه در راه حقّ بخشنده و سخاوتمندى، پس ديگر پنهان گشتنت براى چيست؟ از براى دادن حقّى است كه مى پردازى؟ يا عمل شايسته اى كه از عهده اش برآئى؟، 2- و يا مردى

تحف العقول / ترجمه جعفرى، ص: 133

هستى بخيل و تنگ نظر، پس در اين صورت چقدر زود است دست كشيدن مردم از درخواست تو آنگاه كه از بخششت مأيوس شوند، با اينكه بيشتر نيازهاى مردم براى تو عارى از هر گونه رنج و زحمتى است، مانند شكايت از ستم، يا دادخواهى است. پس- به خواست خدا- از آنچه برايت شرح دادم بهره لازم را ببر، و به آنچه خوشبختى و رشدت را تأمين مى كند بسنده كن.

سپس زمامداران را افراد مخصوص و همرازانى است كه در آنان عاداتى از قبيل خودخواهى و دست درازى و عدم انصاف در داد و ستد مى باشد، پس ريشه ستم آنان را با از بين بردن موجبات آن از بيخ بركن، و هرگز به خويشان و اطرافيان درگاهت زمينى از املاك دولتى را به بخشش وامگذار، و هرگز نبايد قراردادى به سود آنان ببندى

كه موجب ضرر ساير مردم باشد، خواه در بهره اى كه از آب دارند يا عمل مشتركى كه هزينه هاى آن را بر ديگران نهند، و در نتيجه و پايان كار سود و لذّت آن نصيب ايشان شده، و عيب و ننگش در سراى دنيا و آخرت دامنگير تو خواهد شد. بر تو باد به دادگرى در فرمانت، آنگاه كه كارها به تو مى رسد، و حقّ را در باره ايشان- نزديك يا دور- رعايت كن، و در اين راه شكيبا باش و آن را به حساب خدا گذار، و همين رفتار را با خويشان و فاميلت نيز انجام بده، و عاقبت آن را با همه سختى و رنجى كه دارد چشم دار، زيرا پايان آن پسنديده است.

و چنانچه رعيّت به تو گمان ستمى بردند، در اين صورت عذر و دليلت را براى آنان باز و روشن ساز، و با صراحت و بى پرده ذهنشان را از هر نقطه سياهى پاك دار، چه در اين گونه رفتار پرورش جان تو و ارفاق و ملاطفتى براى رعيّت نهفته است، و نيز طلب پوزش و عذرخواهى مى باشد كه تو را به خواسته ات- كه برپاداشتن آنان بر حقّ است- در كمال نرمش و خوبى مى رساند، مبادا چنانچه دشمنت به تو پيشنهاد صلحى پسنديده داد آن را نپذيرى، زيرا در صلح و آشتى؛ آسايش لشكرت، و رهائى از اندوه فراوانت، و امنيّت كشورت نهفته است، ولى- و زنهار- از نزديكى دشمن به هنگام پيشنهاد صلح، زيرا دشمن گاهى نزديك مى شود كه غافلگير سازد، پس بهتر است كه احتياط و دورانديشى را بكار بندى و جلوى هر راه نفوذ احتمالى و خطرناكى را سدّ

نمائى، و در همه كارها به خدا توكّل و اعتماد است. و چنانچه بر سر يك موضوع بين تو و دشمنت مشكلى پيش آمد كه به سبب آن ناچار به عقد قرارداد صلحى با او شدى يا تعهّدى در باره اش نمودى، بايد به عهد خود وفا كنى، و آن را به درستى رعايت نمائى، و حتى

تحف العقول / ترجمه جعفرى، ص: 134

در صورت لزوم جانت را سپر پيمان و تعهّد سازى چرا كه هيچ يك از فرائض و دستورات خداوند عزّ و جلّ همچون ارج نهادن به وفاى عهد نيست كه مردم- با تمام اختلافاتى كه در خواسته ها و عقائدشان مى باشد- در رعايت آن متّفق و هم آواز باشند. و حتى اهل شرك در آنچه كه بين آنان و مسلمين بود نيز پابند بودند، چرا كه طعم تلخ پيمان شكنى و خيانت را چشيده بودند. بنا بر اين هرگز پيمان شكنى مكن، و آن را به خيانت آلوده مساز، و دشمنت را مفريب، زيرا هيچ كس جز فرد جاهل بر خداوند دليرى نكند. همانا خداوند عهد و پناهش را با رحمت خود مايه آسايش بندگان و حريم امنى بر ايشان قرار داده تا در صورت بروز هر پيشامد به آن پناه برند و از جوارش بهره مند شوند. بنا بر اين عهد و حمايت خدا از هر فريب و خيانت و فسادى برى و دور است.

پس مبادا قرار گرفتن در تنگنا و سختى به سبب گردن نهادن به عهد الهى تو را وادار به شكستن آن سازد، زيرا صبر و پايدارى تو بر آن سختى كه اميد گشايش و سرانجام نيكويش را دارى بسيار بهتر و نيكوتر از

خيانتى است كه از مجازات و كيفرش بترسى، و بعد هم خدا تو را مورد بازخواست قرار دهد، و نتوانى درخواست بخشودگيش را نه در دنيا و نه در آخرت فراهم سازى.

و بپرهيز از ريختن خون ناحقّ، زيرا هيچ چيزى نيست كه نقمت بارتر و سرانجامش بدتر، و در زوال نعمت و پايان دادن به زمامدارى سريعتر از ريختن خون ناحقّ باشد. و خداوند در ميان بندگان ابتدا در مورد خونهائى كه ريخته اند دادرسى خواهد كرد. مبادا زمامدارى و حكومت خود را با ريختن خون حرام حفاظت كنى كه اين كار پايه هاى حكومتت را پوسانده و نابود مى سازد، پس بپرهيز از فراهم ساختن موجبات خشم الهى، زيرا خداوند براى سرپرست (وارث و خونخواه) كسى كه به ستم كشته شده تسلّطى قرار داده و فرموده: وَ مَنْ قُتِلَ مَظْلُوماً فَقَدْ جَعَلْنا لِوَلِيِّهِ سُلْطاناً فَلا يُسْرِفْ فِي الْقَتْلِ إِنَّهُ كانَ مَنْصُوراً يعنى: «و كسى كه به ستم كشته شود همانا براى وليّ او (وارث و خونخواه) تسلّطى (بر قصاص يا گرفتن ديه) قرار داده ايم، پس نبايد در كشتن زياده روى كند زيرا كه او (ولىّ) يارى شده است- إسراء: 33». و هيچ عذر و بهانه اى در قتل عمد ندارى؛ نه در پيشگاه خداوند و نه در نزد من، زيرا مجازات آن فقط قصاص است. و چنانچه در تنبيه مجرمى ناخواسته- با تازيانه يا دستت- زياده روى نمودى و او را كشتى- چرا كه گاهى يك مشت منجر به مرگ مى شود- مبادا نخوت حكومت تو را از پرداخت خونبها- كه

تحف العقول / ترجمه جعفرى، ص: 135

موجب تقرّب به خداست- به خانواده مقتول باز دارد.

از خودپسندى و دل دادن به چيزى

كه ترا خوش آيد و دوست داشتن چاپلوسى مردم دورى گزين، زيرا آنها همه از مناسبترين فرصتهاى شيطان است، تا نيكيهاى نيكوكاران را محو و نابود سازد.

از منّت نهادن بر رعيّت به هنگام احسان و نيكوكارى و نيز از بزرگ شمردن كار بيش از آنچه انجام داده اى بپرهيز، و همچنين از تخلّف وعده اى كه به آنان مى دهى، و از تند سخن گفتن با رعيّت، زيرا منّت گذاردن؛ احسان را باطل و بى اجر گرداند، و تخلّف از وعده موجب خشم خدا و مردم مى شود. و به راستى خداوند فرموده است: كَبُرَ مَقْتاً عِنْدَ اللَّهِ أَنْ تَقُولُوا ما لا تَفْعَلُونَ يعنى: «بزرگ دشمنى و خشمى است به نزد خداى گفتن آنچه را كه نمى كنيد- صفّ: 3».

زنهار مبادا از شتابزدگى در كارها پيش از رسيدن وقتشان، و از سستى و تنبلى در وقت رسيدن زمانشان، و از گستاخى و پافشارى به هنگام معلوم نبودن خوب و بدشان، و از بى اعتنائى به وقت واضح شدنشان، هر چيزى را در جاى خود گذار و هر كارى را در زمان مختصّ آن به انجام رسان.

مبادا چيزى را كه بهره همه مردم در آن يكسان است ويژه خودسازى، و زنهار از شانه خالى كردن از وظائف مربوطه، و بپرهيز از غفلت و نادانى در آنچه مربوط به تو بوده و بر همگان آشكار است. زيرا كه آن از تو گرفته و به ديگرى داده مى شود. و به زودى پرده از روى كارهايت كنار رود و خداوند جبّار با عظمت خود جلوه كند، و داد ستمديدگان از ستمگران بستاند، جلو خشم و تندى و دست يازى و زخم زبان خود را بگير، و تمام آنها

را با در اختيار گرفتن تيزى زبان و تأخير در يورش مواظبت كن، و نيز به هنگام بروز يكى از علائم خشم چشمانت را به سمت آسمان بالا بر، تا اينكه آتش خشمت فروكش كند، و حاكم نفس خود گردى، و اين را بدان كه هرگز حاكم بر خود نخواهى شد مگر اينكه فراوان به ياد بازگشت به سوى پروردگارت افتاده، بر اندوه و نگرانيت بيفزائى.

سپس اين را بدان كه مطالب گرد آمده در اين عهدنامه از قسمتهائى تشكيل يافته كه در آن از ارشاد تو هيچ كوتاهى نكردم، و اين در صورتى است كه خداوند هدايت و توفيقت را خواسته باشد، در اين صورت از يادآورى آنچه كه از ما ديده اى دريغ نمى ورزى، و در نتيجه حوزه حكومتى تو تبديل به يك حكومت دادگستر، يا سنّت پسنديده گشته و يا در آن نشانى از پيامبرت صلّى اللَّه عليه و اله و سلّم و يا

تحف العقول / ترجمه جعفرى، ص: 136

دستورى از كتاب خدا (قرآن) ظاهر شود، پس به قسمتهائى از نوع زمامدارى كه در من مشاهده كردى اقتدا كن، و تمام كوششت را در پيروى از اين عهدنامه- كه با آن براى خود حجّت را تمام كردم- صرف كن، تا چنانچه نفست به هوايش مبادرت ورزيد عذرى نداشته باشى. و هيچ كس جز خداى جلّ ثناؤه نتواند از بدى حفظ كند و موفّق به خير گرداند. و نيز از جمله سفارشاتى كه رسول خدا صلّى اللَّه عليه و اله و سلّم به من فرموده تأكيد به خواندن نماز و پرداخت زكات و رعايت حال بردگان (زيردستان) بوده. و به همين نكته هم دستوراتم را

براى تو به پايان مى برم، و لا حول و لا قوّة إلّا باللَّه العلي العظيم.

و من از خداوند رحمت واسعه اش و بخششهاى بزرگ و قدرتش را براى اجابت خواسته همه حاجتمندان خواستارم، كه من و تو را موفّق بدارد تا خشنودى و رضايش را از اينكه نزد او و خلقش معذور باشيم جلب مى نمايم. همراه با مدح و ثناى نيك در ميان بندگان، و گذاشتن آثار نيكو در شهرها، و نعمت كامل و فزونى كرامت، و نيز از او درخواست داريم كه زندگى ما را به خوشبختى و شهادت به پايان برد، كه ما همه به سوى او مشتاقيم، و سلام و درود بسيار بر رسول خدا و آل پاكش باد.

خطبه مشهورى از آن حضرت عليه السّلام بنام «ديباج»

حمد و سپاس خدائى را سزاست كه آفريننده مردمان، و شكافنده سپيده دم و حيات بخش مردگان، و برانگيزاننده اهل قبور است. و گواهى مى دهم كه هيچ معبودى در خور پرستش نيست جز اللَّه كه يگانه است و بى انباز، و گواهى مى دهم كه محمّد صلّى اللَّه عليه و اله و سلّم بنده و فرستاده اوست.

اى بندگان خدا آگاه باشيد و بدانيد كه برترين وسيله اى كه بندگان مقرّب خدا بدان توسّل جويند عبارتست از: ايمان به خدا و فرستادگانش، و دستوراتى كه بر ايشان وحى شده، و كوشش در راه خدا؛ كه اوج قلّه اسلام است، و نيز «كلمه إخلاص» (شهادت به يگانگى خدا و رسالت پيامبر)، كه موزون با فطرت و سرشت آدمى است، و بپاداشتن نماز؛ كه آئين دين اسلام است. و پرداخت زكات؛ زيرا فريضه اى است واجب، و روزه ماه رمضان؛ چرا كه آن ديوارى است محكم از آتش و غضب الهى،

و انجام حجّ خانه خدا و عمره؛ زيرا اين دو، فقر و تهيدستى را نابود و گناه را محو كنند و بهشت را موجب شوند. و صله رحم؛ كه

تحف العقول / ترجمه جعفرى، ص: 137

باعث فزونى مال و طول عمر، و افزايش جمعيّت است. و صدقه پنهانى؛ كه آن خطا را جبران، و آتش خشم الهى را فرو مى نشاند. و صدقه آشكار؛ كه مرگ ناگهانى و ناگوار را دور مى سازد، و كارهاى خير و نيكوكارى، كه از لغزشهاى بد باز مى دارد.

و بشتابيد به عبادت خدا (فراوان ياد خدا كنيد) كه بهترين ذكرهاست، و آن موجب مصونيت از نفاق و رهائى از آتش است، و ذاكر را نزد هر خيرى كه خداوند قسمت مى كند يادآور است، و براى او زير عرش خداوند همهمه و آوائى است. و به وعده هائى كه به خدا ترسان داده شده دل بنديد و چشم داريد. زيرا وعده خدا راست ترين وعده هاست، و هر وعده اى كه دهد به همان صورت كه وعده داده تحقّق پذيرد، پس به راه و رسم رسول خدا صلّى اللَّه عليه و اله و سلّم اقتدا كنيد، كه آن برترين و بهترين راه و رسم است و رفتارتان را منطبق به رفتارش سازيد، چرا كه آن گراميترين روشهاست. و كتاب خدا (قرآن) را فرا گيريد، كه بهترين سخنان است، و آن را خوب بفهميد كه آن موجب نشاط دلهاست، و از روشنائى آن شفا طلبيد چرا كه آن عامل بهبود آنچه در سينه هاست، و آن را به بهترين وجه بخوانيد زيرا نيكوترين سرگذشتهاست، وَ إِذا قُرِئَ (عليكم) الْقُرْآنُ فَاسْتَمِعُوا لَهُ وَ أَنْصِتُوا لَعَلَّكُمْ تُرْحَمُونَ يعنى: «و چون (بر شما)

قرآن خوانند بدان گوش فرا داريد و خاموش باشيد، اميد است كه در خور رحمت شويد- اعراف: 204»، و هنگامى كه به سبب دانش نهفته در آن هدايت شده و راه يافتيد آنگاه بدان چه از آن دانستيد عمل كنيد كه رستگار خواهيد شد. پس اى بندگان خدا بدانيد كه دانشمندى كه به غير دانش خويش عمل مى كند به مانند فرد نادان و سرگردانى است كه هرگز از خواب جهل و نادانى بيدار نشود، بلكه حجّت بر او قويتر و نيز در پيشگاه خداوند او بيشتر سرزنش مى شود، و حسرت و افسوس بر آن دانشمندى كه از دانش خود دست كشيده بيشتر است و طولانى تر، همچنان كه بر سر هر نادان سرگردان در جهل مى آيد، و هر دو: سرگردان، مهمل، و بيهود، گمراه شده و بى خرد، و آنچه در آنند بى نتيجه، و اعمالشان بيهوده و باطل است.

اى بندگان خدا، ترديد مكنيد كه به شك افتيد، و شك مكنيد كه به وادى كفرتان كشد، و كفر مورزيد كه پشيمان و نادم گرديد. و قدر خود را سبك مسازيد كه سست و سهل انگار مى شويد، و اين كوتاهى و سستى ها شما را به راههاى ستمگرى مى كشاند و در آخر هلاك مى شويد. و هنگامى كه با حقّ روبرو شديد و

تحف العقول / ترجمه جعفرى، ص: 138

آن را شناختيد در آن سستى مورزيد كه زيانى آشكار خواهيد ديد اى بندگان خدا، همانا رعايت پرهيزگارى از دورانديشى است، و مغرور نشدن به رحمت و فضل خدا از عصمت است.

اى بندگان خدا، همانا خيرخواهترين مردم به حال خود مطيعترين آنان نسبت به پروردگارش مى باشد، و پرحيله ترين آنان به خود نافرمانترين ايشان

خواهد بود.

اى بندگان خدا، به راستى هر كس كه خدا را فرمان برد در امان است و شاد، و هر كه او را نافرمانى كند نوميد و پشيمان گردد و جان سالم بدر نخواهد برد.

اى بندگان خدا، از خدا طلب يقين كنيد، زيرا يقين رأس دين است، و در طلب عافيت به درگاهش زارى كنيد، زيرا عافيت بزرگترين نعمت است. و آن را براى سراى دنيا و آخرت مغتنم شماريد. و به درگاهش در طلب توفيق لابه كنيد، چرا كه آن پايه اى استوار و محكم است. و بدانيد و آگاه باشيد كه يقين بهترين چيزى است كه با دل همراهى كند. و بهترين يقين پرهيزگارى است. و برترين كارهاى حقّ و درست تصميم و اراده به انجام آنهاست. و بدترين آنها عبادات ساختگى و نوظهور مى باشد، و هر امر نوظهورى بدعت و هر بدعتى عاقبتش گمراهى است. و ويرانى و از ميان رفتن سنّتها به جهت بدعتها است. مغبون (گول خورده و ضرر كرده) كسى است كه در حقّ دين و عقيده اش ستم كند، و خوشبخت كسى است كه دين او برايش سالم بماند، و يقين او نيكو گردد. و سعادتمند آن كس است كه از ديگرى پند گيرد، و بدبخت كسى است كه فريفته هواى نفس خود گردد.

اى بندگان خدا، بدانيد كه اندك مقدار رياكارى شرك است، و همانا خالص نمودن عمل يقين است. و هواى نفس (آدمى را) به دوزخ كشاند، و همنشينى با جماعت خوش گذران قرآن را از ياد ببرد و شيطان را حاضر سازد. و تأخير و تبديل ماههاى حرام به ماهى ديگر افزايش در كفر است. و كردار سركشان

موجب خشم خداوند است، و خشم خداى به سوى آتش كشاند. و گفتگوى با زنان سرانجامش گرفتارى است و نيز دلها را منحرف مى كند. و نگاه پيوسته به آنان روشنائى ديده دل را مى ربايد. و نگاه چشم ها از دامهاى شيطان است، و همنشينى با سلطان، آتش خشم الهى را برافروزد.

اى بندگان خدا، راست بگوئيد، زيرا خداوند با راستگويان است، و دروغ را از خود دور كنيد. زيرا كه آن از ايمان به دور است، و همانا راستگو بر جايگاه

تحف العقول / ترجمه جعفرى، ص: 139

رفيع نجات و كرامت است، و دروغگو بر پرتگاه و نابودى است.

حقّ گوئيد تا بدان شناخته شويد. و بدان عمل كنيد تا از اهل آن به شمار آئيد. امانت را به آن كس كه به شما اطمينان كرد باز گردانيد. با آنان كه از شما بريده اند صله رحم كنيد. به آنان كه از شما دريغ داشته اند احسان نمائيد. و هر گاه پيمان بستيد پس بدان وفا كنيد، و در هنگام قضا عادل باشيد، و چون ستم ديديد صبر كنيد. و هر گاه بدرفتارى شديد درگذريد و چشم پوشيد همان گونه كه دوست داريد از شما نيز درگذرند. به پدران مباهات مكنيد و مباليد، وَ لا تَنابَزُوا بِالْأَلْقابِ بِئْسَ الِاسْمُ الْفُسُوقُ بَعْدَ الْإِيمانِ يعنى: «و يك ديگر را به لقبهاى بد مخوانيد، بدنامى است نام كردن [مردم] به بدكردارى پس از ايمان آوردن [آنان]- حجرات: 11»، و با يك ديگر شوخى مكنيد، و به هم خشم مگيريد، و بر هم فخر مفروشيد، وَ لا يَغْتَبْ بَعْضُكُمْ بَعْضاً أَ يُحِبُّ أَحَدُكُمْ أَنْ يَأْكُلَ لَحْمَ أَخِيهِ مَيْتاً يعنى: «و پشت سر يك ديگر بدگوئى

(غيبت) مكنيد، آيا يكى از شما دوست دارد كه گوشت برادر مرده خود را بخورد؟- حجرات: 12»، و به هم حسد مورزيد، زيرا حسد ايمان را تباه سازد همان طور كه آتش هيزم را، و با هم دشمنى مكنيد كه آن ويران كننده است «1».

سلام كردن را در جهان آشكار سازيد، و تحيّت را بهتر از آن پاسخ گوئيد، بر دردمندان و يتيمان رحم آريد، و ناتوان و ستمديده و وامداران (بدهكاران) و تاوان زدگان (هر كس كه خانه اش سوخته يا سيل مالش را برده)، و در راه خدا (هزينه جهاد) و در راه ماندگان، و سائلان، و در آزادى بردگان، و بردگانى كه با مولاى خود قرار آزادى بسته اند، و درماندگان را يارى رسانيد. و ستمديده را يارى كنيد و حقوق واجب را پرداخت نمائيد، جان خود را در راه خدا به جهاد و كوشش واداريد چنان كه سزاوار است، زيرا كه او مجازاتش سخت است، و در راه خدا به جهاد پردازيد. مهمان را پذيرائى كنيد. وضو را نيكو داريد، و نمازهاى پنجگانه را در وقتشان بخوانيد، زيرا هر يك در نزد خدا مقام و جايگاهى دارد.

فَمَنْ تَطَوَّعَ خَيْراً فَهُوَ خَيْرٌ لَهُ فَإِنَّ اللَّهَ شاكِرٌ عَلِيمٌ يعنى: «پس هر كس كه به خواست خود كار نيكى كند بر او بهتر است» «همانا خداوند قدردان و داناست- بقره: 184، 158». وَ تَعاوَنُوا عَلَى الْبِرِّ وَ التَّقْوى وَ لا تَعاوَنُوا عَلَى الْإِثْمِ وَ الْعُدْوانِ

______________________________

(1) حالقه به آن خصلت زشت و ناپسندى اطلاق مى شود كه هر خصلت پسنديده اى را محو و نابود كند.

تحف العقول / ترجمه جعفرى، ص: 140

يعنى: «يك ديگر را بر نيكوكارى و پرهيزگارى يارى دهيد،

و كسى را در گناهكارى و ستم بر ديگران يار مباشيد- مائده: 2»، و اتَّقُوا اللَّهَ حَقَّ تُقاتِهِ وَ لا تَمُوتُنَّ إِلَّا وَ أَنْتُمْ مُسْلِمُونَ، يعنى: «ترس از خدا را چنان كه شايسته ترس اوست پيشه كنيد، و مميريد مگر در حالى كه مسلمان باشيد- آل عمران: 102».

اى بندگان خدا، بدانيد كه آرزو، خرد را بر باد دهد، و وعده را تكذيب كند، و بر غفلت اصرار ورزد، و حسرت بار است، بنا بر اين آرزو را دروغ انگاريد چرا كه آن فريب است، و همانا آرزومند گناهكار است. كردار خود را در ميان آرزو و ترس استوار سازيد پس اگر براى شما شوق و اميدى پديد شد سپاس گزاريد و با آن شوقى ديگر را فراهم سازيد، چرا كه خداوند براى مسلمين اعلام به نيكى فرموده و براى سپاسگزاران به فراوانى، زيرا كه من هيچ چيز را مانند بهشت نديدم كه خواهنده آن خواب باشد و نه مانند دوزخ كه گريزانش به خواب رفته باشد. و هيچ معامله و سودائى را پرسودتر از كسى كه براى آن روزى كوشش مى نمايد كه ذخيره ها در آن اندوخته شود و هر پنهانى در آن نمايان شود. و به تحقيق هر كس كه حقّ او را سود ندهد باطل زيانش رساند. كسى را كه هدايت به راهش ندارد به حتم گمراهى به زيانش كشاند. و هر كس كه يقين سودش نبخشد شك و دودلى به خسرانش اندازد. و همانا كه شما بر كوچ كردن مأموريد. و بر كسب توشه نيز راهنمائى شده ايد. آگاه باشيد كه من از وحشتناكترين چيزى كه بر شما بيمناكم دو چيز است: درازى آرزو،

و هواپرستى است. آگاه باشيد! دنيا روى گردانده و فناى خويش اعلام داشته، و سراى آخرت روى آورده و طلايه آن آشكار گرديده است، و آگاه باشيد كه امروز ميدان تلاش و مسابقه است و فرداى قيامت هنگام جائزه، آگاه باشيد كه جايزه برندگان بهشت است، و پايان عقب ماندگان دوزخ خواهد بود، آگاه باشيد كه شما اكنون در روزهاى مهلتيد كه أجل و مرگ به دنبال دارد، و به شتاب مى آيد، پس هر كسى كه در روزگار خود كردارش را پيش از مرگ براى خدا پاك سازد سودش رساند، و مرگ او را ضررى نرساند. و هر كس كه در روزگار مهلتش كار نكند (كوتاهى كند) فرا رسيدن اجل (مرگ) به خسرانش كشاند، و كردارش هيچ سودى برايش نداشته است.

اى بندگان خدا، براى استوارى دين خود به نماز خواندن در وقت آن، و پرداخت زكات در موقعش، و تضرّع و زارى (به درگاه خدا)، و صله رحم، و

تحف العقول / ترجمه جعفرى، ص: 141

ترس از معاد، و بخشش به سائل، و گراميداشت ناتوانان، و آموختن قرآن، و عمل كردن به آن، و راستگوئى، و وفادارى به پيمان، و بازگرداندن امانت (وقتى به شما اطمينان شد) متوسّل شويد. پاداش الهى را آرزو كنيد و از كيفرش بترسيد.

و در راه خدا توسّط اموال و جانهاتان جهاد و كوشش كنيد. و از اين دنيا زاد و توشه اى برگيريد كه خود را با آن حفظ كنيد. عمل خير كنيد تا خير ببينيد، در آن روزى كه هر كس كار خيرى پيش فرستاده به خير برسد، اين گفتارم را مى گويم و از خداوند براى خود و شما طلب آمرزش

مى كنم.

از فرمايشات آن حضرت عليه السّلام- در حكمت، تشويق، تهديد، و نصيحت-

أمّا بعد: همانا جايگاه و سرانجام نيرنگ و فريب در دوزخ است، بنا بر اين از خدا در هراس باشيد و از قدرتش بر حذر. بدرستى كه خداوند پس از اينكه حجّت خود را بر بندگان به اتمام رساند و ايشان را بيم داد ديگر نمى پسندد كه ندانسته گرفتار راندگى از درگاه او شده و اندك اندك هلاك شوند. به همين جهت تلاش بنده به تباهى كشد تا آنجا كه وفاى به پيمان را از خاطر مى برد و پندارد كه كار خوبى انجام داده است، و اين گونه در گمان و اميد به سر مى برد، و از خبرهاى حقّ به او رسيده در غفلت است، و كار را بر خود پيچيده مى سازد و على رغم هر تلاش و كوشش نفس خويش را به وادى هلاكت مى كشاند، در حالى كه در مهلتى مقرّر از سوى خدا به سر مى برد همدل بى خبران شده و با گناهكاران روزگار را سپرى مى كند و با اهل ايمان در طاعت خدا به مجادله مى پردازد، و ظاهرسازى و نيرنگ جماعت لاابالى را نيكو مى شمارد، پس اينان جماعتى مى باشند كه دلهاشان به شبهه دمساز گرديده، و با دروغ و بهتان بر ديگران بزرگى كنند، و پندارد كه آن كردار موجب قرب و نزديكى بخداوند است. اين بدان جهت است كه به هوا و هوس رفتار كرده، و گفتار دانايان را تغيير داده، و كوركورانه و جاهلانه آن را تحريف نمودند، و با اين رفتار خواهان شهرت و رياكارى شدند، بدون دانستن راههاى سهل و مستقيم و نزديك، و نشانه هاى متداول، و علامت مشخّصى، تا سرآمدن عمرشان، و رسيدن به آبگير نهائى خود

اين راه را طى كنند تا اينكه خداوند پرده از پاداش كارشان برداشت و آنان را از پرده تاريك بى خبريشان بيرون آورد، در اين حال رو به سوى جايى كنند كه پيش از اين بدان پشت كرده بودند

تحف العقول / ترجمه جعفرى، ص: 142

(سراى آخرت)، و پشت به چيزى كنند كه كنون روى بدان نهاده بودند (سراى دنيا)، پس نه بدان چه از خواسته هايشان كه رسيده بودند سودى جستند، و نه از آنچه كه طلب نمودند و به آن نائل آمدند نفعى كردند، و نه از امورى كه به دست آوردند لذّتى بردند، و تماما وبال آنان شد، و كار بدان جا كشيد كه از آنچه كه به دنبالش دوان بودند گريزان شدند.

و من شما را از اين چنين لغزشگاهى بر حذر مى دارم، و به رعايت تقواى خداوند- كه جز آن سودى نمى بخشد- فرمان مى دهم، پس چنانچه كسى راستگوست بايد از خود سود برد، بنا بر آنچه در ضميرش پنهان ساخته است، چرا كه بينا و زيرك تنها كسى است كه: شنيد و انديشه كرد، و ديد و تشخيص داد، و از عبرتها سود جست، و سرانجام در راه و جاده اى هموار و روشن گام نهاد، و از پرتگاه هواپرستى اجتناب ورزيد و از راه كور دورى نمود. و (فرد بينا و زيرك هرگز) گمراهان را- توسّط كجروى در حقّ، يا انحراف در گفتار و سخن، يا دگرگونى در صداقت و راستى- بر تباهى خود يارى نكند، و لا قوّة إلّا باللَّه.

بگوييد آنچه برايتان گفته شده، و براى آنچه روايت شده ايد تسليم باشيد، و خود را بدان چه كه تكليف نشده ايد به زحمت نيفكنيد، چرا

كه هر چه كنيد، يا به زبان رانيد، و بدان رو نمائيد؛ مسئوليّت آن تنها بر گردن خود شماست. از شبهه برحذر باشيد، چرا كه آن براى فتنه پى ريزى شده است، و در پى سهولت و هموارى كارها باشيد. گفتار و كردارتان را در ميان خود بر پايه هاى خوبى استوار سازيد، و فروتنى را بكار بنديد، ترس و تضرّع را براى خدا شعار خويش سازيد، و در بين خود به تواضع و انصاف و بخشش و فرو بردن خشم عمل كنيد، چرا كه آن سفارش خداست. و مبادا بر يك ديگر رشك بريد، و كينه ورزيد، زيرا كه آن دو از كردار جاهليّت است، وَ لْتَنْظُرْ نَفْسٌ ما قَدَّمَتْ لِغَدٍ وَ اتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ خَبِيرٌ بِما تَعْمَلُونَ، يعنى: «و هر كسى بايد بنگرد كه براى فردا چه پيش فرستاده است، و از خدا پروا داشته باشيد، كه خدا بدان چه مى كنيد آگاه است- حشر: 18».

اى مردم از روى يقين بدانيد كه خداوند براى هيچ بنده اى- هر چند تلاشش سخت و حوزه تدبير و چاره جوئيش وسيعتر گردد، و رنج و زحمتش افزون شود- بيش از آن نصيبى كه برايش در ذكر حكيم (قرآن يا لوح محفوظ) پيش بينى كرده قرار نداده است، و آنچه را كه در ذكر حكيم برايش مقدّر شده- هر چند كه ناتوان و كم تدبير باشد- تغيير نيابد. اى مردم هيچ فردى با تكيه بر تبحّر خويش نتواند

تحف العقول / ترجمه جعفرى، ص: 143

ذرّه اى به نصيبش بيفزايد، و نيز پشيزى را با سبك مغزى كم كند.

از اين رو داناى به اين ماجرا و عمل كننده به آن آسوده ترين مردمان در سود و

منفعت است، و هر كس كه آن را وانهد گرفتارترين مردمان در خسارت است. چه بسا فرد در نعمتى كه گمان مى كند كه هميشه در نعمت است و غافلگير شود، و فرد گرفتارى در نظر مردمان كه آن ساخته خداست تا در اثر صبر و پايدارى مقام و منزلتش بالا رود پس اى شنونده از مستى به هوش آى، و از خواب غفلت برخيز، و از شتاب خود بكاه، و در آنچه كه از خدا به تو رسيده- كه بى تخلّف است و راه گريزى ندارد و حتمى است- خوب انديشه كن. سپس ناز خود را كنار گذار، و جاه فروشى را رها كن، و به خود آى، و گور و منزل خويش را به ياد آر، چرا كه گذرگاهت بر آن است، و جايگاهت آنجاست. و همان گونه كه رفتار مى كنى با تو رفتار خواهد شد، و آن طور كه بذر بيفشانى درو خواهى كرد، و هر چه كنى همان با تو كنند، و آنچه پيش فرستاده اى بى هيچ شكّى فردا بر آن وارد خواهى شد. پس بايد انديشه در آنچه موعظه شدى تو را سود بخشد. و آنچه شنيدى و وعده داده شدى را به گوش دارى. و اين را بدان كه تو ما بين دو خصلت قرار داده شده اى كه ناگزير از برپائى يكى از آن دوئى: يا به فرمانبرى خدا، توسّط شنيده هايت، و يا به آنچه دانستى عمل كنى و حجّت خداوند بر تو تمام است.

زنهار، زنهار، كوشش، كوشش! زيرا «هيچ كس تو را مانند آگاه، آگاه نكند- فاطر: 14»، همانا از واجبات مسلّم خداوند در كتاب حكيمش كه به خاطر آن خشنود شود

و براى آن خشم گيرد، و بر آن پاداش و يا كيفر دهد اين است كه انسان- هر چند كه گفتارش خوش باشد و ديگران حال و فضلش را بيارايند- در صورتى كه پس از مرگ خداى را با يكى از اين خصلتها بدون توبه ملاقات كند مؤمن نيست: شرك به خدا در عباداتى كه بر او واجب ساخته، يا فرو نشاندن خشم به خودكشى، يا تعهّد كارى كند و به كارى ديگر پردازد، يا براى انجام حاجتى كه به مردم دارد بدعتى در دين گذارد، يا ستايش مردم از كار خير نكرده اش او را شاد سازد، يا كردارش در ميان مردمان همراه با دوروئى و دو زبانى، و با تكبّر و فخر باشد. و آگاه باش [و اين را بينديش] كه هر مثال را ميتوان گواه و شاهدى بر مانند آن گرفت، به تحقيق تمام كوشش چارپايان تنها شكم آنهاست، و تلاش درندگان در تجاوز و ستم خلاصه مى شود، و جماعت زنها تمام تلاششان مصروف به آرايش دنيا و فساد در آن است، و براستى كه مؤمنان نگرانند، مؤمنان فروتنند، مؤمنان ترسانند.

تحف العقول / ترجمه جعفرى، ص: 144

پند و اندرز آن حضرت عليه السّلام و وصف تقصيركاران

از كسانى مباش كه بدون هيچ عملى به آخرت اميد بسته، و با آرزوهاى دراز به توبه چشم دارد «1»، در باره سراى دنيا چون زاهدان سخن گويد، ولى همچون دنياپرستان عمل كند. اگر از دنيا عطا شود سير نگردد، و چنانچه دريغ شود قانع نشود. از عهده سپاس آنچه به او داده شده برنيايد، ولى باز هم فزونى طلبد.

ديگران را نهى كند امّا خود باز نايستد، مردم را به امرى وادارد كه خود نمى كند، افراد

صالح را دوست دارد ولى به كردارشان رفتار نمى كند، و گناهكاران را دشمن مى دارد در حالى كه خود يكى از ايشان است. و مرگ را- به دليل زيادى گناهانش- ناخوش دارد، و در طول زندگيش دست از ارتكاب آن برندارد. گويد: «تا كى كار كنم و رنج برم؟ آيا ننشينم و در آرزو بسر برم؟. او در آرزوى آمرزش به سر مى برد، امّا پيوسته در گناه غوطه ور است. از عمرش به اندازه اى كه هر كس در آن زمان به هوش مى آيد سپرى شده، در باره عمر گذشته اش گويد: اى كاش كار كرده و زحمت كشيده بودم، كه برايم بهتر بود!، و همچنان عمرش را بى توجّه و از روى غفلت تباه مى سازد. اگر بيمار شود از كوتاهى در عمل پشيمان گردد، و اگر بهبودى يابد مغرورانه احساس آسايش كند و عمل را عقب اندازد. تا زمانى كه بهبودى حاصل باشد خودبين است، و به محض گرفتارى نااميد. نفس او مغلوب گمانش شده است، و به آنچه يقين دارد عمل نمى كند. به رزق مقدّرش قناعت نمى ورزد، و به آنچه خدايش تضمين كرده اعتماد نمى كند. به اعمالى كه بر او واجب شده اعتنائى ندارد، و در دل شكّ دارد. اگر بى نياز شود مغرور گردد و سرمست، و چنانچه فقير و نادار شود مأيوس و سست و رنجور. و اين در حالى است كه او سرشار از گناه و ثروت است، زيادى طلبد ولى سپاس نگذارد، به خطاى كم مردم پردازد در آنچه به او ربطى ندارد، و خطاى بسيار خود را ناديده گيرد. چنانچه شهوتى بر او عارض گردد به اميد توبه مرتكب آن شود و از سرانجام

آن غافل باشد. نه شوق او را به كارش وادارد، و نه بيم و هراسش او را باز دارد. به هنگام درخواست اصرار ورزيده و سماجت كند، ولى در عمل كوتاهى ورزد. و در گفتار

______________________________

(1) ترجمه بر اساس نهج البلاغه عبارت است از: «و با آرزوهاى دراز توبه را به عقب اندازد».

تحف العقول / ترجمه جعفرى، ص: 145

توانگر است و از ناحيه عمل فقير. سود و منفعت عمل ناكرده اش را آرزو كند، و از كيفر خطائى كه كرده آسوده باشد. در اين سرا به سمت آنچه فانى است پيشى گيرد، و از روى نادانى دست از آنچه ماندنى و پايدار است بكشد. در حالى كه او از مرگ مى ترسد ولى از گذشت زمان باكى ندارد. گناه غير خود را بسيار شمارد آنچه بسيارش را براى خود كم به حساب آرد. آن طاعتى را كه اگر ديگران انجام دهند كوچك شمرد از خويش بزرگ داند، بر گناه كوچك ديگران نگران است، و به عمل اندك خود اميدوار، از اين رو به مردم ايراد گير و از براى خود سهل انگار است. به هنگام عافيت و خوشى امانتدار است و به وقت خشم و گرفتارى خيانتكار، هنگامى كه عافيت يابد گمان برد كه توبه كار است، و اگر گرفتار شود پندارد كه مجازات گرديده. روزه را به عقب اندازد و خواب را پيش دارد. نه شب را به عبادت برخيزد و نه صبح را به روزه گذراند. روز كند در حالى كه بيدارى نكشيده چشم براه صبح است، و گرسنگى نكشيده در انتظار شام. از فرد زيردست خود به خدا پناه برد و از بالادست خود بى واهمه.

مردم را براى خود به زحمت اندازد، ولى خود را براى خدايش خسته نسازد. خواب در جمع توانگران براى او از نماز با جمع مستمندان خوشتر است. از كم و اندك غضب ورزد و در فراوانى سركشى كند.

آنچه به سود اوست بر ديگرى دريغ ورزد، و به عكس آنچه به زيان اوست بر ديگرى دريغ نكند، خوش دارد كه اطاعت گردد و نافرمانى نشود، و حقّ خود را بگيرد و حقّ ديگران را نپردازد.

ديگرى را ارشاد مى كند و خود را گمراه. از مردم مى ترسد ولى نه در راه طاعت خدا، و در راه طاعت بنده ها از خدا پروا نمى كند. منكر را معروف دارد و معروف را منكر. پاس نعمتهاى خدايش را نگذارد و بر بسيارى نعمتهاى او شكر نگويد. نه به نيكى سفارش كند و نه از زشتى باز دارد. تمام عمرش در اشتباه سپرى شده است.

اگر بيمار شود اخلاص ورزيده و توبه كند، و چنانچه بهبودى يابد سخت دل شود و به گناه بازگردد. و او پيوسته بر زيان خود عمل كند نه بر سود خود، نمى داند كردارش او را به كجا مى كشاند؛ تا چه زمان و تا به كجا اين انحراف ادامه مى يابد؟! پروردگارا ما را از نافرمانى خود بر حذر دار، و اى طالب اندرز حفظ كن و به ياد سپار، و هر زمان كه خواهى بازگرد.

تحف العقول / ترجمه جعفرى، ص: 146

تعريف آن حضرت عليه السّلام از پرهيزگاران

از حمد و ثناى الهى فرمود: به درستى كه پرهيزگاران در سراى دنيا داراى اين صفات برجسته اند: گفتارشان راست، شعارشان ميانه روى، و رفتارشان فروتنى است، به فرمانبرى تسليم اوامر الهى. ديدگانشان را از آنچه خدا ممنوع داشته پوشانيده،

و گوشهاشان را بر طلب دانش واداشته اند. در گرفتارى و آسودگى حالشان يكسان است. و اگر نبود أجل و سرآمد معيّنى كه خداوند براى ايشان مقرّر داشته از شوق پاداش الهى و يا از هول مجازات؛ بقدر يك چشم بر هم زدن روحهاى آنان در جسمهاشان آرام نمى گرفت. آفريدگار جهان در فكر و انديشه ايشان بزرگ است، از اين رو هر چه جز اوست در ديدگانشان خوار و كوچك. رابطه آنان با بهشت به مانند كسانى است كه آن را ديده و در آسايشش بسر برده اند. و با دوزخ همچون كسانى هستند كه آن را مشاهده كرده و درونش در شكنجه اند. دل پرهيزگاران اندوهگين، و مردم از گزندشان در امان، بدنهاشان لاغر، و نيازهاشان كم و سبك، و ارواحشان عفيف و پاك است، و كمك و ياريشان به اسلام فراوان. دورانى كوتاه را شكيبائى كردند تا آسايشى دراز مدّت را- كه خداى بخشنده براى ايشان فراهم ساخته- به دنبال آورد. دنيا آنان را خواست و آنان دنيا را نخواستند. آنان را طلبيد ولى درمانده و عاجزش ساختند.

امّا شب هنگام؛ پيوسته برپا ايستاده و آيات قرآن را با تأمّل و درنگ به گونه اى خوانند كه با آن جان خويش را محزون سازند و داروى درد خود را به دست آرند.

اندوهشان به جهت گريه بر گناهان و درد زخمهاى دل بالا گيرد و به جوش و خروش آيد. پس آنگاه كه به آيه اى بگذرند كه در آن تشويق و اميدوارى است با علاقه بسيار به آن روى آورند و چنان مشتاقانه به آن دل دهند كه گوئى آن پاداش وعده شده در پيش چشمشان حاضر است. و

هر گاه به آيه اى كه از آن بيم و تهديد برآيد بگذرند گوشهاى دلشان را بدان نهند كه گوئى صداى ناله و زارى و فرياد آن در بيخ گوششان طنين انداز است. پس آنان با ركوع پشتها را خم كنند، و با سجده پيشانى و كف دستها و سر انگشت پاها را بر زمين نهند، و با اين كار پيوسته از خداى بزرگ درخواست رهائى از عذاب دوزخ كنند.

امّا روز هنگام؛ از زمره حكيمان و دانشمندان؛ و نيكان خداترس باشند.

آرى ترس از خدا آنان را به مانند تيرهاى تراشيده، لاغر و نحيف ساخته است.

تحف العقول / ترجمه جعفرى، ص: 147

هر كس به آنان بنگرد گمان برد كه بيمار و ناخوشند، و گويد: ديوانه است. در حالى كه انديشه اى بزرگ آنان را به اين وضع درآورده، هر گاه بزرگى و قدرت خداى متعال را همراه ياد مرگ و هراسهاى روز رستاخيز به ياد آرند اين يادآورى، دلهاشان را به وحشت اندازد و خاطرشان آشفته و پريشان گردد، و فكرشان از هوش برود. و هر گاه كه از اين ماجرا نگرانند، با كردار شايسته به سوى خدا شتابند، و در اين راه از اعمال اندك خشنود نشوند، و فراوان را بسيار نشمارند، همواره خويشتن را متّهم مى دارند و از كردارشان بيمناكند، هر گاه يكى از آنان ستوده و تعريف شود از آنچه مى گويند در هراس افتد و گويد: «من از ديگران به خود آگاهترم و پروردگارم به حال من داناتر، بار إلها بدان چه مى گويند مرا مؤاخذه مفرما، و بهتر از آنچه پندارند قرارم ده، و گناهانى را كه نمى دانند بيامرز، همانا توئى داناى نهانها. و از

نشانه هاى هر يك از افراد پارسا و پرهيزگار اين است كه: او را در فهم آئين و انجام احكام دين قوى و نيرومند بينى، و در سستى نمودن به عمل بيمناك و ترسنده. ايمانش در حدّ يقين است، و در كسب دانش حريص. در شناخت موارد رفق و مدارا زيرك است و در انفاق مهربان. در فهم دين باهوش و دانشمندى است بردبار. در توانگرى ميانه رو است و در عبادت خاشع. در فقر و تنگدستى تظاهر به راحتى كند و در سختى شكيباست. با زحمتكشان مهربان است و در راه حقّ بخشنده. در بدست آوردن سود آرام است و طالب روزى حلال. در راه هدايت و تكامل با نشاط است و از طمع و آز به دور. در درستكارى پايدار است و به هنگام شهوت خويشتن دار. ستايش نادان او را مفريبد، و حساب و شمارش اعمالش موجب كندى كردار شايسته او نمى شود. در عين اينكه كردار شايسته مى كند ترسان است. روز را به شب رساند در حالى كه همّش سپاسگزارى است.

و شب را به بامداد برساند و تمام فكرش ياد خداست. شب را با حال خوف سپرى كند و روز را با خرسندى و شادى آغاز كند. ترسان و بيمناك از غفلتى است كه از آن برحذر شده، و شادمان و خرسند از فضل و رحمتى است كه بدو رسيده.

اگر نفس او در آنچه برايش دشوار است نافرمانيش كند، او نيز از آنچه نفس دوست مى دارد محرومش سازد. شاديش در مواردى است كه از خطا بر حذر باشد.

روشنى ديده اش در چيز ماندگار است، و بى رغبتيش در چيز فانى. حلم و بردباريش را به دانش

آميخته است و دانش را به كردار. او را بينى كه از سستى و تنبلى بدور و نشاطش پيوسته است. آرزويش كوتاه است و لغزشش اندك. دلش خاشع است

تحف العقول / ترجمه جعفرى، ص: 148

و نفسش قانع. جهلش پنهان است و كارش آسان.

دينش استوار است و شهوتش مرده. خشمش فروخورده است و اخلاقش پاك. اسرارى را كه بدو سپرده شده حتى براى دوستان نقل نكند. شهادت و گواهى دشمنان را كتمان نكند.

هيچ عملى را به تظاهر انجام ندهد و از روى حيا ترك مگويد. به خيرش اميد است و از گزندش آسودگى. اگر در جمع غافلان و بى خبران باشد در شمار باخبران و ذاكران به حساب آيد. از آن كس كه بدو ستم كرده بگذرد، و بدان كه محرومش ساخته عطا كند، و با آن كس كه از او بريده بپيوندد. بردباريش را از دست ندهد.

از آراستن خود در نماند. از بدزبانى و ناسزا بدور است و گفته هايش نرم. بى مكر است و پر خير و خوش كردار. رو به خير دارد و از بدى گريزان است. در پيش آمدهاى ناگوار آرام است و با وقار، و در ناگواريها شكيبا و بردبار، و در خوشى و آسايش سپاسگزار. بر كسى كه غضب كند ستم نكند. به خاطر دوستى با كسى مرتكب گناه نشود. ادّعاى ناحقّ نكند و منكر حقّ ديگران نشود. پيش از آنكه بر ضدّ او گواهى دهند فرمان حقّ را بپذيرد. آنچه را بدو سپرند تباه نسازد.

و مردم را با لقبهاى زشت نخواند. نه جنايت كند و نه بدان رو كند. به همسايه آزار نرساند. به گرفتارى و مشكلات خرسند و شاد نگردد. به

سوى حقّ شتابان است و امانات را (به صاحبانش) بازگرداند. در ناپسند تأخير كند و كندى نمايد.

سفارش به نيكى كند و از زشتى باز دارد. در امور دنيا جاهلانه وارد نشود، و از حوزه حقّ و راستى قدم بيرون ننهد. اگر سكوت كند خموشى غمينش نسازد، و چنانچه خنده كند آوايش بلند نشود. بدان چه از اوست قانع است. خشم او را از جا بدر نبرد، و هواى نفس بر او چيره نگردد، و بخل بر او پيروز نشود. بدان چه از او نيست طمع نورزد. با مردم معاشرت كند تا بياموزد. و سكوت نمايد تا سالم ماند.

و بپرسد تا بفهمد. به گفتار خير گوش فرا ندهد تا با آن ديگران را درمانده سازد.

و بدان سخن مراند تا بر ديگران جاه فروشى كند. اگر بر او ستم شود شكيبائى ورزد تا خدا برايش انتقام گيرد. تن و جانش از او در زحمتند و مردم از او در آسايش. خود را براى آخرتش به رنج انداخته، و مردم را از زحمت خويش آسوده ساخته. دورى او از آن كس كه از او كناره گرفته براى كراهت و پاك ماندن از بدى است. و نزديكيش با هر كه معاشرت دارد همراه نرمش و مهربانى است. نه دوريش از خودپسندى و بزرگ منشى است، و نه نزديكيش از روى مكر و زبان بازى، بلكه به خوبان و صالحان پيش از خود اقتدا مى كند و پيشواى نيكوكاران پس از خود باشد.

تحف العقول / ترجمه جعفرى، ص: 149

خطبه اى از آن حضرت عليه السّلام در بيان ايمان و كفر و اركان و شعبه هاى آن دو

همانا خداوند همه چيز را آغاز نمود و از آن براى خود هر چه خواست برگزيد و از ميانشان آنچه را كه

دوست داشت به خود اختصاص داد. و از بين آنها ايمان را پسنديد و مشتقّ از اسم خود ساخت. و خداوند ايمان را به هر يك از مخلوقاتش كه دوست بدارد ببخشيد. سپس آن را بيان كرد و قوانين و دستوراتش را براى هر كس كه در آن گام نهد سهل و آسان داشت، و پايه هايش را براى آن كس كه به سوى آن كناره گيرد استوار ساخت. و آن را مايه عزّت پيروان، و آسودگى واردين، و هدايت اقتداكنندگان، و آرايش زيور خواهان، و آئين دين گروندگان، و پناه پناهندگان، و رشته محكم متمسّكان بدان ساخت، و برهان سخنوران، و شرافت عارفان و حكمت گويندگان، و نور روشنى خواهان و حجّت و دليل مناظره كنندگان، و پيروزى احتجاج كنندگان، و مايه دانش آموزندگانش قرار داد. و همچنين ايمان را حديث راويانش ساخت و فرمان قاضيان، و مايه خويشتن دارى گويندگان و خرد تدبيرگران، و فهم انديشمندان، و يقين عاقلان، و بينش مريدان، و نشانه اى براى تيزهوشانش ساخت. و مايه عبرت پند پذيران، و نجات اهل ايمان، و دوستى خداوند براى شايستگان، و مايه تقرّب منتظران، و اعتماد تكيه كنندگان، و آسايش آن كسان كه كار خويش به خدا سپارند، و آئين نيكوكاران، و خير شتابندگان، و سپر صابران، و پوشش پرهيزگاران، و تطهير راه يافتگان، و امان مسلمين، و روح و جان راستگويانش ساخت. بنا بر اين «ايمان» ريشه و اصل حقّ است. و ريشه حقّ راهش هدايت است، و صفتش نيكوئى و نشانش بزرگوارى، برنامه اش روشن است، مناره اش تابان، چراغهايش فروزان، هدف و پايانش رفيع. در ميدان مسابقه پيشرو است، چابكسواران را مهيّا. جايزه اش بسيار عالى، ياورانش

ديرين و كهن، سوارانش بزرگوار، كردار شايسته راهنماى آن است و پاكدامنى چراغش. مرگ پايان و انجام آن است و سراى دنيا ميدان مسابقه اش.

رستاخيز انجمن آن است و بهشت جايزه آن، و دوزخ كيفرش. تقوا و پرهيزگارى ساز و برگ آن است و نيكوكاران سوارانش. پس به سبب ايمان مى توان بر كردار شايسته هدايت شد، و در پرتو كردار نيك فقه و دانش رونق گيرد، و آن موجب ترس از مرگ شود، و با مرگ سراى دنيا خاتمه يابد. و با دنيا

تحف العقول / ترجمه جعفرى، ص: 150

آخرت روبرو و مقابل شود و با قيامت بهشت نزديك شود و بهشت مايه حسرت و افسوس اهل دوزخ است، و دوزخ مايه اندرز پرهيزگارى است، و پرهيزگارى اساس و ريشه احسان. تقوا و پرهيزگارى هدف و غايتى است كه نه پوينده اش هلاك شود و نه عامل بدان پشيمان گردد. زيرا در پرتو تقوا است كه رستگاران كامياب گردند. و با گناه و نافرمانى است كه بازندگان خسارت و زيان بينند.

پس بايد خردمندان جلوگيرى كنند، و اهل تقوا درس گيرند.

پس ايمان بر چهار ستون است: صبر، باور، عدل و داد، و جهاد.

و صبر چهار شاخه دارد: اشتياق، ترس، زهد، انتظار. پس هر كس كه مشتاق بهشت است شهوتهاى نفسانى را از ياد ببرد. و كسى كه از دوزخ بيم داشت از چيزهاى حرام پرهيز كند. و هر كس كه در دنيا زاهد باشد مصيبتها بر او آسان گردد. و آن كس كه چشم براه و در انتظار مرگ است در كارهاى خير شتاب ورزد.

و يقين چهار شاخه دارد: تيزهوشى، رسيدن به حقايق، عبرت شناسى، سنّت و روش پيشينيان. هر

آن كس كه تيزهوش است به حقيقت برسد. و كسى كه به حقيقت پى برد عبرت گيرد، و هر كس كه درس گرفت راه و روش گذشتگان را بشناسد و به كار گيرد، و چنين شخصى گويا با پيشينيان زندگى كرده است.

و عدل و داد چهار شاخه دارد: فهم عميق، فرو رفتن در دانش، قضا و داورى صحيح، و حلم و بردبارى وسيع و پهناور. پس هر كس فهميد؛ تمام نقاط تاريك دانش را روشن كند. و كسى كه حكم و فرمان را شناخت گمراه نشد. و هر كس بردبارى پيشه ساخت در كارش كوتاهى نورزيد و بدان صفت در ميان مردم خوشنام زيست.

و جهاد چهار شاخه دارد: سفارش به نيكى، بازدارى از زشتى، و پايدارى در ميادين نبرد، و دشمنى با فاسقان. پس هر كس كه سفارش به نيكى كرد پشت مؤمنان را استوار و محكم ساخت. و آن كس كه از زشتى بازداشت كافران را زبون و خوار كرده، و كسى كه در ميادين نبرد پايدارى نمود اداى وظيفه كرده است، و هر آن كس كه فاسقان را دشمن دارد براى خدا خشم گرفته و براى چنين شخصى خداوند خشم و غضب كند. اين بود تعريف ايمان و اركان و شعبه هايش.

و كفر بر چهار ستون است: فسق، غلوّ، شكّ، و شبهه.

و فسق چهار شاخه دارد: تندخوئى، كوردلى، بى توجّهى، سركشى. پس فرد خشن و تندخو مؤمن را خوار و فقيهان و دين شناسان را دشمن دارد و بر گناه اصرار

تحف العقول / ترجمه جعفرى، ص: 151

ورزد. و شخص كوردل ذكر را فراموش كند و ناسزاگو شود و با آفريدگارش به ستيزه پردازد و شيطان بر

او چيره گردد. و كسى كه بى توجّهى و غفلت كند بر خود جنايت نموده، و انديشه اش واژگون گردد، و گمراهى خود را رشد و صلاح پندارد، و آرزوها او را بفريبد تا عمر او به سر آيد و پايان پذيرد، و پرده از ديده اش برافتد. و آنچه از خدا گمان نمى كرد آشكار گردد در اين هنگام تمام وجودش را افسوس و حسرت فرا گيرد. و هر كس كه از فرمان الهى سرپيچى كند به وادى شكّ و ترديد افتد و خدا بر او بزرگى كند سپس با قدرت خود خوار و ذليلش سازد، و با جلال و عظمت خود كوچكش كند. بدانسان كه در طول زندگى خود كوتاهى كرده و به آفريدگار بخشنده اش مغرور گرديده بود.

و غلوّ يا همان زياده روى در آئين دين چهار شاخه دارد: موشكافى، ستيزه جوئى، و انحراف از حقّ، و گردنكشى. بنا بر اين هر كس كه با اوهام خود موشكافى كند به حقّ دست نيابد، و از اين كار جز غرق شدن در رنج و درد چيزى عايدش نگردد. و هيچ خيال و تصوّرى از او دور نشود جز اينكه پندارى ديگر گريبانگيرش شود، از اين رو هميشه درگير افكارى پريشان و مضطرب است. جماعتى كه با هم جنگ و ستيز كنند سستى و كاهلى در ميانشان افتد، و به سبب لجاجت بسيار كارشان به تباهى و فساد گرايد. و كسى كه از حقّ منحرف شود خوبى در نزدش بد و بدى در نزد او نيك جلوه كند و سرمست گمراهى گردد. و آن كس كه به لجاجت پردازد راههايش تاريك گردد. و كارش بر او پيچيده شود، و در تنگنا

قرار گيرد، و هر كس از راه و طريقى به جز راه اهل ايمان پيروى كند سزايش بركنارى از دين و آئينش خواهد بود.

و شكّ چهار شاخه دارد: ستيز در كلام، هراس، دو دلى، و خودباختگى.

پس ستيزه كاران به كدام يك از نعمتهاى پروردگارت چون و چرا كنند؟! و آن كس كه پيش رويش او را به هراس افكند به قهقرا برمى گردد. و كسى كه در آئين دين خويش دودلى كند گذشتگان از او پيشى گيرند و آيندگان نيز از او پيش افتند و شياطين او را زير پا گيرند. و هر كس كه تسليم تباهى دنيا و آخرت شود هر دو سرا را از كف بدهد. و هر كس نجات يافت پس به بركت و فضل يقين بوده است.

شبهه چهار شاخه دارد: شادمان شدن به زيور، خودآرائى، توجيه كجروى، و آميختن حقّ به باطل. و اين براى آنست كه زيور و آرايش مانع برهان و كلام

تحف العقول / ترجمه جعفرى، ص: 152

واقع و حقّ است، و خودآرائى موجب افتادن در شهوت است. و كج روى صاحبش را سخت منحرف سازد. و آميختن حقّ به باطل تيرگيهائى است روى هم انباشته. و اين بود كفر و اركانش.

و نفاق بر چهار ستون است: هواپرستى، سهل انگارى، خشم، و آز و طمع.

و از اينها هواپرستى چهار شاخه دارد: ستم، تجاوز و دشمنى كردن، شهوت، و سركشى. پس هر كس كه ستم روا دارد گرفتاريهايش افزون گردد و تنها بماند، و بر عليه خود يارى شود. و كسى كه تجاوز و دشمنى كند از سختيها نياسايد و قلبش آرام نگيرد. و هر كس كه نفس خود را از شهوات

سرزنش نكند به درياى افسوس و اندوه فرو رود و در آن غوطه ور گردد. و كسى كه سركشى كند بى هيچ بهانه و دليلى- و دانسته- گمراه گردد.

و امّا شاخه هاى سهل انگارى عبارتند از: خود را بزرگ شمردن، و بخود باليدن، و امروز و فردا كردن، و آرزو. و اين بدان جهت است كه بزرگى نمودن از حقّ باز دارد، و بخود باليدن در اين سراى دنيا موجب كوتاهى در امر آخرت گردد. و امروز و فردا كردن در كار سبب كورى و فرو افتادن در چاه گمراهى است. و چنانچه آرزو نمى بود انسان حساب كار خود را مى كرد. و اگر به حساب كارش مى رسيد از ترس و هراس جان مى داد.

و امّا شاخه هاى خشم عبارت است از: تكبّر، فخر، بى پروائى، و تعصّب.

پس كسى كه كبر ورزد از حقّ روى گرداند. و هر كس كه فخر فروشى كند كارش به هرزگى كشد. و كسى كه بى پروائى ورزد در پستى پافشارى كند. و هر كس كه سرسختى در نادرستى او را فرا گيرد ستم كند. پس چه بد موقعيّتى است بسر بردن در ميان روى گرداندن از حقّ؛ و هرزگى و پافشارى.

و شاخه هاى طمع عبارتند از: شادمانى به لذّت گذرا، و مرح، «1» و سرسختى، و تكبّر. پس پيوسته شادان بودن در نزد خداى امرى است ناپسند، و خراميدن به ناز خودپسندى است. و آن سرسختى كه فرد را به حمل گناهان وادار نمايد يك بلا و گرفتارى است. و تكبّر؛ سرگرمى و بازى و مشغوليّت بوده و تعويض خوب

______________________________

(1) مرح يعنى: بالاگرفتن نشاط و فرح شادمانى بحدّى كه شخص از حدّ خود تجاوز كند و متبختر و

مختال شود. (أقرب الموارد)

تحف العقول / ترجمه جعفرى، ص: 153

است با بد (يعنى: از دست دادن عمر گرانمايه به بيهودگى).

پس اين بود نفاق و ستونها و شعبه هاى آن. خداوند بر تمام بندگانش غالب و چيره است، نامش بلند است و توان و قدرتش استوار. نيرويش سخت است و بركاتش لبريز. حكمتش نورانى است. و حجّتش پيروز، و دينش پاك و خالص.

سخنش حقّ است و نيكيهايش پيش و برتر. نسبتش پاك و روشن است و موازينش عادلانه. پيامهايش رسا است و نگهبانانش حاضر. بدكردارى را گناه دانسته، و گناه را فتنه، و فتنه را آلودگى و چرك. و خوش كردارى را كاميابى دانسته است و عذر خواهى را توبه، و بازگشت را پاك كننده. پس هر كس كه توبه كرد هدايت يافت. و آن كس كه گرفتار فتنه شد تا مادامى كه به سوى خدا به توبه بازنگشته و به گناه خويش اعتراف نكرده و پاداش نيكو را باور ننموده است پيوسته در گمراهى بسر برد. و هرگز بر خدا دليرى نورزد جز كسى كه محكوم به نيستى و نابودى است.

خدا را خدا را! چه وسيع است اين اوصافش: قبول توبه و رحمت، و مژده و ملايمت و صبر عظيمش. و چه سخت است آن شكنجه ها و دوزخ، و عزّت و قدرت و سختگيرى او! پس هر كس كه به طاعت الهى دست يافت كرامتش را برگزيده، و كسى كه پيوسته در نافرمانى خداست عذاب دردناكش را خواهد چشيد، آنجاست عاقبت آن سرا.

از سخنان آن حضرت عليه السّلام به كميل پسر زياد نخعى «پس از مطالبى كه بيان داشت»

براستى كه اين دلها به مانند ظرفهايند، و بهترينشان فراگيرنده ترين آنها است، آنچه به تو مى گويم از من گوش دار، مردم سه دسته اند: دانشمند

الهى، و آموزنده راه نجات، و أحمقان فرومايه؛ كه در پى هر بانگى مى دوند و با هر بادى به سوئى روند، نه به نور دانش روشنى يافتند تا راه برند، و نه به سوى دژى استوار شتافتند تا نجات يابند.

اى كميل، دانش بهتر از مال است، دانش تو را نگه مى دارد ولى تو مال را. نفقه و خرج، مال را مى كاهد، و دانش با انفاق افزون مى گردد. دانش فرمانده است و مال فرمانبر.

اى كميل، دوستى دانشمند، آئينى است كه با آن جزا و پاداش دهند. انسان

تحف العقول / ترجمه جعفرى، ص: 154

توسّط دانش در زمان حياتش به كسب طاعت پردازد و پس از مرگ نام نيك باقى گذارد. و سود و بهره مال با نابودى مال از دست برود. ثروت اندوزان گو اينكه زنده اند مرده بشمار آيند، ولى دانشمندان تا زمان باقى است جاويدند و گرامى، ظاهرا وجودشان ناپيدا است ولى نفس ايشان در دلها آشكار. سپس- پس از اشاره به سينه خود- فرمود: بدان كه در اينجا دانشى سرشار نهفته است كه برايش فراگيرانى نيافتم؛ آرى به فرد باهوش و تيزفهم بر مى خورم كه نامطمئن و دين به دنيا فروخته است، و از حجّتهاى خداوند بر عليه دوستان خدا يارى مى جويد، و از نعمتهاى الهى بر نافرمانى او. يا به فردى كه پيرو اهل حقّ است ولى فاقد هر گونه بينش و فراست در شناخت پيرامونش، و با اوّلين مورد شبهه اى كه بر او عارض مى شود به وادى شكّ و ترديد افتد.

بار إلها! نه اين شايسته است و نه آن در خور. يا به فردى كه غرق در لذّت است و اسير شهوت، يا

فردى كه حريص به جمع و ذخيره مال. كه اين دو گروه نه از زمره رهبران دينند و نه از اهل فراست و يقين. شبيه ترين موجودات به اينان همانا چارپايان چرنده اند، آرى بدينسان علم و دانش- با مرگ صاحبان آن- مى ميرد.

ولى آرى، زمين هرگز از حجّت قائم از جانب خدا- كه يا آشكار است و مشهور، يا ترسان است و ناپيدا- خالى نخواهد ماند، تا دلائل الهى و نشانه هايش باطل نگردد، و راويان قرآنش از ميان نروند. كجايند آن افراد؟! تعدادشان كم، و قدر و منزلتشان بزرگ است، به واسطه ايشان است كه خداوند دلائل و حجّتهايش را حفظ مى كند تا به افراد همانند خود بسپارند، و بذر آن را در دلهاى شبيه خود بكارند.

علم و دانش- بر اساس حقائق ايمان- بايشان يورش برد تا روح يقين را يافتند، و آنچه را كه افراد خوش گذران سخت و دشوارش شمردند آنان سهل و آسانش داشتند. و به آنچه كه جاهلان در هراس بودند خو گرفتند، ايشان با بدنهاشان همنشين اهل دنيايند ولى ارواحشان به ملكوت اعلى پيوند دارد.

اى كميل، آنان امينهاى خدايند در ميان خلقش، و خلفاى او در زمينش، و چراغهاى تابناك او در شهرهايش، و دعوتگران به دين او مى باشند.

وه كه چقدر مشتاق ديدار آنان هستم!! از خداوند براى خود و تو آمرزش مى طلبم.

تحف العقول / ترجمه جعفرى، ص: 155

سفارشات كوتاه آن حضرت عليه السّلام به كميل

1- اى كميل، هر روز نام خدا را ببر، و بگو:

«لا حول و لا قوّة إلّا باللَّه»

، و بر خدا توكّل دار، و ما را ياد كن، و نام ما ببر و بر ما صلوات فرست. و آن را بر خود و آنچه

به نگهداريش اهتمام دارى بچرخان تا به خواست خدا از آسيب آن روز نجات يابى.

2- اى كميل، همانا خداوند پيامبر صلّى اللَّه عليه و اله و سلّم را تعليم فرمود، و رسول خدا مرا تربيت نمود، و من نيز مؤمنان را پرورش مى دهم، و فرهنگ آداب و رسوم را به مردم بزرگوار خواهم آموخت.

3- اى كميل، هيچ دانشى نيست مگر آنكه من آن را آغاز كنم، و هيچ سرّى نيست جز آنكه قائم عليه السّلام به پايان رساند. اى كميل، اينان فرزندانى هستند كه برخى از آنان از برخى ديگرند، و خدا شنونده و داناست. اى كميل، فقط از ما برگير تا از ما گردى.

4- اى كميل، هيچ جنبشى نيست جز آنكه تو در آن نيازمند شناخت و معرفتى.

5- اى كميل، به هنگام صرف غذا نام خدائى را بر زبان جارى كن كه با نام او هيچ دردى زيان نرساند، و در آن درمان از هر آسيب و گزندى نهفته است.

6- اى كميل، خوراك خود را با همسفره صرف كن و در آن بخل مورز زيرا تو هرگز هيچ چيزى را روزى مردم نكنى در حالى كه خداوند به اين كار تو پاداش فراوان دهد. رفتارت را بر او نيكو و خوش دار، و همنشينت را شاد و خشنود ساز و نسبت به خدمتكارت بدگمان مشو.

7- اى كميل، صرف غذايت را بقدرى طول ده تا همخوراكت سير گردد و جز تو نيز از آن بهره برد.

8- اى كميل، وقتى غذايت را به پايان بردى خداوند را بر آنچه روزيت ساخت- با صداى بلند- شكر گوى تا ديگران نيز شكرش گويند و به اين كار پاداش

تو افزون گردد.

9- اى كميل، شكم خود را از غذا انباشته و سنگين مساز، و در آن براى آب جايى گذار و براى هوا محلّى. و در حالى كه ميل به خوردن در تو باقى است از

تحف العقول / ترجمه جعفرى، ص: 156

آن دست بكش. كه اگر چنين كنى از آن لذّت مى برى، زيرا سلامتى بدن بسته به كم خوراكى و كم نوشيدن است.

10- اى كميل، بركت در مال و ثروت كسى است كه زكات دهد، و اهل ايمان را يارى نمايد، و صله رحم كند.

11- اى كميل، به فاميل مؤمنت بيش از ديگران عطا و بخشش كن، و به ايشان مهربانتر و بر آنان دلسوزتر باش. و تهيدستان را صدقه ده.

12- اى كميل، هيچ سائلى را- هر چند به دادن نيمى از دانه انگور يا خرما باشد- محروم مساز، زيرا صدقه در نزد خدا افزون گردد.

13- اى كميل، نيكوترين زيور فرد مؤمن فروتنى است، و زيبائيش پاكدامنى است، و شرفش فهم و دريافت دين است، و عزّت او بسته به دورى از قيل و قال است.

14- اى كميل، در هر گروه، جماعتى برتر از جماعت ديگرند، مبادا با فرو- مايگان آنان درافتى، و اگر ناسزايت گفتند تحمّل كن، و از شمار كسانى باش كه خدا در باره اشان فرموده: وَ إِذا خاطَبَهُمُ الْجاهِلُونَ قالُوا سَلاماً، يعنى: «و چون نادانان ايشان را مخاطب سازند گويند سلامى (به خداحافظى دورى گزينند)- فرقان: 63».

15- اى كميل، در هر وضعيّتى حقّ را بگو، و با پرهيزگاران دوستى كن، و فاسقان را ترك گو، و از اهل نفاق كناره گير، و با خيانتكاران معاشرت مكن.

16- اى كميل، با ستمكاران طرح

دوستى مريز و معاشرت مكن، تا با ايشان بياميزى و همكار شوى، و مبادا احترامشان كنى و در انجمنهايشان حضور يابى بدان وضعى كه خشم الهى را برانگيزد، و چنانچه ناگزير از حضور در محفلشان شدى پيوسته به ياد خدا باش، و بر او توكّل كن، و از گزندشان به خدا پناه بر، و از ايشان كناره گير، و كردارشان را در دل ناپسند دار، و به تعظيم خداوند صدايت را بلند كن تا بشنوند، زيرا بدين كار حمايت گردى و از گزندشان در امان بمانى.

17- اى كميل، بهترين چيزى كه بندگان پس از اقرار به خدا و دوستانش بدان تن مى دهند خويشتن دارى و بردبارى و شكيبائى است.

18- اى كميل، فقر و تنگدستى خود را بر مردم آشكار مكن، و با عزّت و پرده پوشى براى رضاى خدا بر آن صبر كن.

19- اى كميل، عيبى ندارد كه برادرت را بر راز خود آگاه سازى، امّا برادر

تحف العقول / ترجمه جعفرى، ص: 157

تو كيست؟ برادر تو آن كس است كه به وقت سختى و محنت تو را وامنهد، و در هنگام گرفتارى و جريمه از تو كناره نگيرد، و تو را تا آنجا وامگذارد كه از او درخواست كنى، و تو و كارت را رها مسازد تا آگاهش كنى، پس چنانچه منحرف است اصلاحش كن.

20- اى كميل، فرد مؤمن آينه مؤمن است، او را به دقّت مى نگرد و برانداز مى كند تا حاجتش را برطرف نمايد و وضعش را اصلاح كند.

21- اى كميل، افراد مؤمن با هم برادرند و هيچ چيز نزد هر برادرى از برادرش برتر و ارجمندتر نيست.

22- اى كميل، اگر برادرت را دوست

ندارى برادرش نيستى، همانا فرد مؤمن كسى است كه همچون كلام ما سخن گويد، پس آن كس كه خلاف آن نمايد از ما دست كشيده، و كسى كه از ما دست بردارد به ما نرسد، و هر كس كه با ما نباشد در قعر جهنّم است.

23- اى كميل، هر كس كه در سينه دردى داشته باشد آن را به بيرون اندازد.

هر كس از ما به تو خبرى رسانيد و خواست كه پنهانش دارى، در اين صورت مبادا آن را فاش سازى، كه از افشاى آن توبه اى نيست، و كردار بى توبه عاقبت كارش آتش زبانه كشيده است.

24- اى كميل، فاش ساختن سرّ آل محمّد (عليهم السّلام) قابل جبران نيست، و از كسى تحمّل نمى شود، و آنچه را كه گفتند غير از فرد مؤمن و مطمئن را باخبر مساز 25- اى كميل، به هنگام هر سختى و گرفتارى بگو:

«لا حول و لا قوّة إلّا باللَّه»

، تا نجات يابى، و نزد هر نعمت بگو:

«الحمد للَّه»

، تا افزون گردد، و هر گاه روزيت دير رسيد از خداوند طلب مغفرت كن تا در آن گشايش دهد.

26- اى كميل، در پرتو ولايت ما خود را از شركت شيطان در مال و فرزندانت نجات ده «1».

27- اى كميل، ايمان گاهى ثابت است و استوار، و گاهى به عاريت، پس برحذر باش كه از جماعتى باشى كه ايمانشان عاريت است. و حال آنكه ايمان تنها در

______________________________

(1) شركت شيطان در اموال همان سرمايه هائى است كه به حرام انباشته و در راه نامشروع خرج مى شود، و شركت در فرزندان هم پديد آمدن آنان از عمل حرام است.

تحف العقول / ترجمه جعفرى، ص: 158

خور ثبات و

استوارى است آن زمانى كه راه روشنى را پيش گيرى و ادامه دهى كه نه تو را منحرف سازد و نه از راه راست دور.

28- اى كميل، نه در ترك واجب رخصت است و نه در نافله سختگيرى.

29- اى كميل، به تحقيق شمار گناهانت از نيكى هايت بيشتر است، و غفلت و بى خبريت از توجّه و ذكرت افزونتر، و بخششهاى الهى بر تو زيادتر از كردار توست.

30- اى كميل، تو هيچ گاه خالى از نعمتها و عافيت خدادادى نخواهى بود پس در هر حال و صورتى از حمد و تمجيد و تسبيح و تقديس [و شكر] و ياد خداوند فروگذارى مكن.

31- اى كميل مبادا از شمار افرادى باشى كه خداوند در باره ايشان فرموده:

نَسُوا اللَّهَ فَأَنْساهُمْ أَنْفُسَهُمْ، يعنى: «خداى را فراموش كردند و خدا خودشان را فراموششان ساخت- حشر: 19»، و آنان را فاسق شمرده، پس ايشانند بدكاران نافرمان.

32- اى كميل، قدر و مرتبه تنها به نماز خواندن تو نيست، و نه به روزه داشتن و صدقه دادن، بلكه قدر و مرتبه اين است كه نماز همراه با دلى پاك و كردارى پسنديده نزد خداى، و ترس و خشوعى درست باشد. و توجّه كن در كجا و بر چه چيزى نماز ميخوانى، كه چنانچه از راه صحيح و حلال نباشد پذيرفته نگردد.

33- اى كميل، زبان از دل تراود و دل با خوراك جان گيرد، از اين رو در غذايى كه دل و جسمت را تغذيه مى كنى بنگر، چون اگر حلال نباشد خداوند تسبيح و شكر تو را قبول نكند.

34- اى كميل، بفهم و بدان كه ما براى هيچ يك از افراد بشر اجازه اى در عدم پرداخت

امانت نمى دهيم، پس هر كس كه از من در اين موضوع اجازه اى را نقل كند بيهوده بافته و گناه كرده و به جهت دروغى كه ساخته سزايش دوزخ است.

سوگند مى خورم شنيدم كه رسول خدا صلّى اللَّه عليه و اله و سلّم ساعتى پيش از وفات سه بار به من فرمود: «اى ابو الحسن سپرده و امانت- چه زياد چه كم، تا نخ و سوزن- را به صاحبش- نكوكار يا تبهكار باشد- باز گردان.

35- اى كميل، جهاد تنها تحت فرمان امامى عادل جهاد است. و غنيمت

تحف العقول / ترجمه جعفرى، ص: 159

جز از جانب امام با فضيلت، حلال نيست.

36- اى كميل، چنانچه هيچ پيامبرى ظاهر نشده بود، و در روى زمين فرد مؤمن پرهيزگارى وجود داشت آيا در خواندن مردم به سوى خدا راه خطا مى پوئيد يا درست؟ بلكه به خدا قسم كه ره خطا مى پوئيد تا آن زمان كه خداوند او را بدان كار بگمارد، و آماده و شايسته آن كارش نمايد.

37- اى كميل، دين از آن خدا است، و او قيام بدان را از هيچ كس نمى پذيرد مگر اينكه رسول باشد يا نبى يا وصىّ. اى كميل، آن جايگاه ويژه نبوّت است و رسالت است و امامت. و پس از آنها هيچ كس خارج از اين دو گروه نيست: يا از دوستان طرفدار است، و يا از گمراهان بدعت گذار، و خدا فقط از پرهيزگاران مى پذيرد.

38- اى كميل، بدرستى كه خداوند بخشنده است و مهلت دهنده، و بزرگ است و مهربان، ما را بر شيوه و اخلاقش راهنمائى فرموده و فرمان به رعايت آن و واداشتن مردم بدان داده است، به تحقيق، ما آن

شيوه را بى درنگ اجرا نموديم و بدون نفاق ارسال داشتيم، و بى تكذيب تصديق نموديم، و بدون هيچ شك و ترديدى پذيرفتيم.

39- اى كميل، بخدا سوگند كه من چاپلوسى نكنم براى آنكه اطاعت شوم، و نه آرزو برآورم تا نافرمانى نشوم، و تمايلى به طعام اعراب (اموال زكوى) ندارم تا ولايت و حكومتم بخشند و بدان (ولايت) خوانده شوم.

40- اى كميل، همانا كاميابى مردم تنها در بدست آوردن دنياى فانى و درگذر خلاصه مى شود، ولى ما به آخرت پاينده پايدار كامياب مى گرديم.

41- اى كميل، همگان به سوى آخرت باز گردند، و آنچه از آخرت كه ما بدان دل بسته ايم: رضاى خداوند است و درجات عالى بهشت، كه خداوند آن را فقط به پرهيزگاران به ميراث مى دهد.

42- اى كميل، كسى كه در بهشت منزل نكند وى را به عذابى دردناك و ذلّتى دائم مژده و بشارت ده. دردناك مژده ده و به ذلّتى دائم بشارت.

43- اى كميل، خداوند را بر توفيق او و بر هر حال و وضعيّتى حمد و سپاس گويم، اكنون هر زمان كه خواستى برخيز.

تحف العقول / ترجمه جعفرى، ص: 160

سفارشات آن حضرت عليه السّلام به محمّد بن أبى بكر «به هنگام گماردن او به ولايت مصر»

اين مجموعه سفارشاتى است كه بنده خدا امير مؤمنان هنگامى كه محمّد بن أبي بكر را به ولايت مصر گماشت بدو سپرد.

او را به رعايت تقواى الهى و اينكه در نهان و آشكار به طاعت او گردن نهد، و در حضور و غياب از او بترسد، و آنكه با فرد مسلمان نرمى كند و با تبهكار سختگيرى. با اهل ذمّه به عدالت رفتار نمايد، و با ستمديده به انصاف و داد، و بر ستمكار به سختيگيرى و تندى. و از مردم گذشت نمايد

و تا حدّ امكان نيكوكارى كند. و اينكه خداوند، نيكوكاران را پاداش دهد و گناهكاران را عذاب نمايد.

و او را فرمان داد كه مردم اطراف خود را به طاعت الهى و همگامى با جماعت مسلمين فرا خواند. چرا كه براى ايشان در اين دعوت آنچنان عافيت و ثواب بزرگى نهفته است كه هيچ كس نه قدر و اندازه اش تواند و نه به كنه آن پى برد. و او را دستور داد كه با آنان نرمخوئى كند و با ايشان به مساوات و برابرى رفتار نمايد، چه در مجلس، و چه موقعيّت، آنسان كه دور و نزديك در رعايت حقّ به نزد او يكسان و برابر باشند. و ديگر اينكه در بين مردم به عدل و داد حكم كند و انصاف را برپا دارد و از هوى و هوس پيروى نكند، و در راه خدا از سرزنش هيچ ملامتگرى نهراسد. زيرا خداوند با كسى است كه فرمان او را اطاعت كند و طاعت و دستورش را بر غير او ترجيح دهد.

«اين فرمان به قلم عبيد اللَّه بن أبي رافع نگاشته شد»

خلاصه نامه آن حضرت عليه السّلام به مردم مصر «پس از رهسپار شدن محمّد بن أبي بكر»

از بنده خدا امير مؤمنان به محمّد بن أبى بكر و مردم مصر، سلام بر شما.

أمّا بعد؛ نامه تو به من واصل شد و به خواسته ات پى بردم، و توجّه و انديشه ات به امورى كه حوزه مسئوليتى تو آن را ايجاب مى كند و خير و صلاح مسلمين نيز در آن است بسيار خشنودم ساخت، و دريافتم آن چيزى كه اين كلام را بر زبان تو جارى ساخته تنها نيّتى پاك و انديشه اى بى فساد بوده.

أمّا بعد؛ بر تو باد به رعايت تقواى الهى در هر موقعيّت،

ايستاده يا نشسته،

تحف العقول / ترجمه جعفرى، ص: 161

چه در نهان و چه در آشكار. و هر گاه تو در بين مردم قضا راندى جانب فروتنى را از دست مده، نرمخو باش و گشاده رو.

و مساوات و برابرى را در نگاه و نيم نگاهت رعايت كن، تا نه بزرگان به حمايت تو از ايشان طمع ورزند، و نه افراد ناتوان و ضعيف از عدالت تو بر آنان مأيوس. و اينكه [در هنگام قضا و داورى] از ادّعاكننده درخواست شاهد كنى، و از آن كس كه بر عليه او ادّعا شده سوگند و قسم بخواهى. و هر كس كه با برادرش صلحى كرد صلحش را امضا كن، مگر صلحى كه حلالى را حرام يا حرامى را حلال نمايد. دانشمندان دينى و راستگويان و وفاداران و افراد باحيا و پرهيزگار را بر جماعت نابكار و دروغگو و حيله گر ترجيح ده و مقدّم بدار، و آن گونه رفتار كن تا افراد صالح و نيكوكار در شمار برادران و دوستان تو باشند، و تبهكاران و حيله گران از دشمنانت به حساب آيند.

زيرا محبوبترين برادرانت آنانند كه در ياد خدا از همه ذاكرتر و در خوف الهى از همه بيمناكترند، و من اميد آن دارم كه- به خواست خدا- از شمار ايشان باشى.

و من شما را به رعايت تقواى الهى در آنچه از آن بازخواست شويد، و از آنچه سرانجام كارتان بدان جا كشد سفارش مى كنم، زيرا خداوند در كتابش فرموده:

كُلُّ نَفْسٍ بِما كَسَبَتْ رَهِينَةٌ يعنى: «هر كسى در گرو كارى باشد كه كرده است- مدّثّر: 38»، و نيز فرموده: وَ يُحَذِّرُكُمُ اللَّهُ نَفْسَهُ وَ إِلَى اللَّهِ الْمَصِيرُ يعنى: «و خداوند

شما را از [نافرمانى يا عذاب] خويش بيم مى دهد و بازگشت به سوى خداست- آل عمران: 28»، و همچنين فرموده: فَوَ رَبِّكَ لَنَسْئَلَنَّهُمْ أَجْمَعِينَ* عَمَّا كانُوا يَعْمَلُونَ يعنى: «به پروردگارت سوگند كه همگى آنان را بازخواست مى كنيم از آنچه انجام مى دادند- حجر: 92 و 93». پس بر شما باد به رعايت تقواى الهى زيرا كه آن در جمع آورى خيرات از همه پيش است و مقدّم، و در پرتو آن به چنان خيرى مى توان دست يافت كه با هيچ چيز ديگرى بدست نيايد، خداوند فرمايد:

وَ قِيلَ لِلَّذِينَ اتَّقَوْا ما ذا أَنْزَلَ رَبُّكُمْ قالُوا خَيْراً لِلَّذِينَ أَحْسَنُوا فِي هذِهِ الدُّنْيا حَسَنَةٌ وَ لَدارُ الْآخِرَةِ خَيْرٌ وَ لَنِعْمَ دارُ الْمُتَّقِينَ يعنى: «و به كسانى كه پرهيزگارى كردند گفته شود: پروردگار شما چه چيزى فرو فرستاده است، گويند: خير را، براى كسانى كه نيكوئى كردند در اين جهان نيكى است، همانا سراى آخرت بهتر است، و چه نيكوست سراى پرهيزگاران- نحل: 30».

آگاه باشيد اى بندگان خدا كه پرهيزگاران هم بهره دنيا بردند و هم سود آخرت، با اهل دنيا در دنياشان شريك شدند در حالى كه اهل دنيا در آخرت با

تحف العقول / ترجمه جعفرى، ص: 162

آنان شركت نجستند. خداوند عزّ و جلّ فرمايد: قُلْ مَنْ حَرَّمَ زِينَةَ اللَّهِ الَّتِي أَخْرَجَ لِعِبادِهِ وَ الطَّيِّباتِ مِنَ الرِّزْقِ يعنى: «چه كسى آرايشى را كه خدا براى بندگانش پديد آورده و روزيهاى پاكيزه را حرام كرده است- أعراف: 32». در دنيا به بهترين وضع منزل كردند، و بهترين لذّتها را نيز بردند.

و آگاه باشيد اى بندگان خدا كه اگر شما رعايت تقواى الهى را بنمائيد و مراعات سفارش پيامبرتان را در خاندانش

بكنيد به تحقيق خداوند را به برترين نوع عبادت پرستش كرده ايد و به بهترين ذكر ياد نموده ايد، و پسنديده تر از همگان شكرش را گفته ايد، و نيكوترين شيوه صبر و شكر را گزيده ايد و والاترين تلاش را نموده ايد، و چنانچه ديگران نمازشان طولانى تر از شما باشد و بيش از شما روزه گيرند و صدقه دهند با اين حال شما به خداوند وفادارتر، و براى اولياى خدا و ولىّ أمر از خاندان پيامبر صلّى اللَّه عليه و اله و سلّم خيرخواه تر خواهيد بود.

اى بندگان خدا از مرگ و نزديكى آن و گرفتاريش بر حذر باشيد، و از سختيهاى جان دادن بهراسيد. و خود را براى روبرو شدن با آن آماده سازيد. زيرا مرگ كار بزرگى پيش آورد، يا خيرى است كه شرّى به همراه ندارد، و يا شرّى كه پيوسته از خير تهى است. پس چه كسى از فردى كه در راه بهشت كار ميكند به بهشت نزديكتر است؟ و چه كسى از اهل جهنّم به آتش نزديكتر؟ پس به هنگام ستيزه نفس با شما بسيار ياد مرگ كنيد! زيرا كه من شنيدم كه رسول خدا صلّى اللَّه عليه و اله و سلّم مى فرمود: «بسيار نابودكننده خوشى را ياد كنيد». و بدانيد كه حوادث رخدادهاى پس از مرگ براى آن كس كه مشمول غفران و رحمت خدا نگشته سختتر از خود مرگ است.

اى محمّد! بدان كه من تو را به فرمانروائى بزرگترين ياران و أعوان خود؛ مردم مصر گماردم. پس بر تو لازم است كه در آن ديار- هر چند كه جز ساعتى از روز نپائى- از مردم بر جانت بهراسى و بر دينت حذر كنى. پس

چنانچه توانستى كه خداى را به خاطر خشنودى بنده اش به خشم نياورى همان كن، زيرا خشنودى خدا جانشين ديگر چيزهاست ولى [با از دست دادن رضاى خدا] هيچ چيزى جاى آن را پر نكند. بر ستمكار سختگيرى كن و جلوى خواسته اش را بگير، و با نيكوكاران نرمى كن و به خود نزديكشان كن، و ايشان را محرمان و ياران خود ساز.

سپس نمازت را بنگر كه چگونه است، زيرا كه تو امام جماعتى، و هيچ امام جماعتى نيست كه بر نمازگزارانى- كه در نمازشان عيب و تقصير است- نماز گذارد

تحف العقول / ترجمه جعفرى، ص: 163

جز اينكه بار سنگين تقصير آنان بر گردن او خواهد بود، و از نماز آنان چيزى كسر نشود. و نيز نمازى را بى كم و كاست به پايان نبرد جز اينكه مانند مأمومين پاداش برد، و از ثواب آنان هيچ چيزى كم نگردد. و به وضوى خود توجّه كن، زيرا كه آن كامل كننده نماز است و هيچ نمازى بى وضو نماز نيست. و اين را بدان كه تمام اعمال تو از نمازت تبعيّت مى كند. و بدان هر كس كه حقّ نماز را ضايع كند در ضايع ساختن دستورات ديگر اسلام پيشتازتر است.

اى مردم مصر اگر توانستيد عملتان را تصديق كننده سخن خود سازيد و ظاهر و باطن خود را يكى نمائيد و كردارتان خلاف زبانتان نگردد همان كنيد. و رسول خدا صلّى اللَّه عليه و اله و سلّم فرمود: «من بر امّت خود نه از آسيب فرد مؤمن در هراسم و نه از گزند مشرك بيمناك، چه اگر مؤمن باشد خداوند به سبب ايمانش مانع او گردد، و چنانچه مشرك باشد به شركش ريشه

كنش سازد و رسوايش نمايد. ليكن من بر شما از فرد منافق شيرين زبان در هراسم كه موافق عقائد شما سخن گويد و مخالف آن عمل كند» و هيچ باك و ابائى ندارد، حال آنكه پيامبر صلّى اللَّه عليه و اله و سلّم فرمود: «كسى كه نيكيهايش او را شاد سازد و بديهايش او را محزون، اين چنين شخصى بطور قطع مؤمن است»، و پيوسته مى فرمود: «دو خوى و عادت است كه هيچ گاه در فرد منافق گرد نيايد: حسن ظاهر و فهم و دريافت سنّت.

و بدان اى محمّد بن أبى بكر كه برترين بينش و ادراك تنها به پارسائى در دين خدا و عمل به دستور او خواهد بود. از خداوند درخواست مى كنم كه ما و تو را يارى نمايد تا شكرش را بجاى آريم و تسبيحش گوئيم و حقّش را ادا كنيم و به دستورش رفتار نمائيم، همانا او شنوا و نزديك است.

و اين را بدان كه دنيا سراى گرفتارى و فنا، و آخرت سراى ماندگار و پاداش است. پس چنانچه توان آن دارى كه چيزهاى پايدار را بر امور فانى ترجيح دهى همان كن، اميدواريم كه خداوند بينش آنچه مى بينيم و درك آنچه را كه مى فهميم روزى ما فرمايد، تا نه از دستوراتش كوتاهى كنيم، و نه به امور ممنوع و حرامش دست يازيم، چرا كه در هر حال بهره اى از دنيا به تو خواهد رسيد، در حالى كه تو به بهره آخرت محتاج تر مى باشى. پس چنانچه براى تو دو كار پيش آمد كه يكى از آن دو براى آخرت و ديگرى براى دنيا بود كار آخرت را مقدّم دار. و اگر

توان آن دارى كه ميل و رغبت خود را در كار خير افزون نمائى و نيّت خود را پاك گردانى همان كن، زيرا خداوند عطا و بخشش بر بنده را برابر با نيّت قلبى او انعام فرمايد، از

تحف العقول / ترجمه جعفرى، ص: 164

اين رو چنانچه كسى كار خير و خيرخواهان را دوست بدارد- هر چند كه كار خيرى نكند- به خواست الهى مانند خيرخواه به حساب آيد.

پس تو را ابتدا به رعايت تقواى الهى، و سپس به اين نه صفت و خصلتى كه خلاصه و نتيجه اسلام است سفارش مى كنم: از خدا بترس، و در راه خدا از مردم مترس. و بهترين گفتار آن است كه كردار تصديقش نمايد. و هرگز در يك موضوع دو گونه حكم و داورى مكن كه كار بر تو مختلف شود و از مسير حقّ منحرف گردى. آنچه براى خود و خاندانت دوست مى دارى براى همه مردمت نيز دوست بدار، و آنچه براى خود و خاندانت نمى پسندى براى ايشان نيز ناخوش دار.

دليل و برهان را نزد خداوند تقويت نماى و امور مردمت را اصلاح كن. و براى رسيدن به حقّ در مشكلات تن در ده، و در راه خدا از سرزنش هيچ ملامتگرى مهراس و شخص خود را آماده ساز، و هنگامى كه فرد مسلمانى با تو مشورت كرد خيرش را بگو، و شخصيت خود را براى دور و نزديك از مسلمانان سرمشق و مقتدا كن. به كار نيك و پسنديده فرمان ده، و از كار زشت و ناپسند باز دار، و بر آنچه به تو رسد شكيبائى كن، كه اين از كارهاى استوار است. سلام و رحمت و

بركات الهى بر تو باد.

از سخنان آن حضرت عليه السّلام در باره: «زهد» و «نكوهش دنيا و سود آن»

من شما را از دنيا برحذر مى دارم، زيرا كه آن در عين اينكه شيرين و با طراوت است، در لابلاى شهوات قرار گرفته، و به جهت نقد بودنش جلب توجّه گرديده، و با آرزوهاى دراز قرين گشته، و با فريب و نيرنگ آرايش يافته، نه شاديش پايدار است و نه از گزند و آسيبش كسى در امان. نيرنگ باز است و زيان بار، زوال پذير است و نابودشدنى، خورنده است و پر هلاكت. هر چند هم به آرزوى دنياپرستان جامه عمل بپوشاند و موجبات خشنوديشان را فراهم سازد باز هم بيش از آنچه كه خداوند سبحان در قرآن معرّفيش نموده نخواهد بود كه فرموده: كَماءٍ أَنْزَلْناهُ مِنَ السَّماءِ فَاخْتَلَطَ بِهِ نَباتُ الْأَرْضِ فَأَصْبَحَ هَشِيماً تَذْرُوهُ الرِّياحُ وَ كانَ اللَّهُ عَلى كُلِّ شَيْ ءٍ مُقْتَدِراً يعنى: «مانند آبى است كه آن را از آسمان فرو فرستاديم، پس گياه زمين با آن بياميخت [و روئيد]، سپس [چنان] خشك و شكسته شود كه بادها آن را پراكنده گرداند. و خداى بر هر چيزى تواناست- كهف: 45». ديگر آنكه هيچ كس از دنيا شادى و سرورى نديده جز اينكه بدنبال

تحف العقول / ترجمه جعفرى، ص: 165

آن با اشك و آه روبرويش ساخته است.

و هنوز از خوشيهايش كيف و لذّتى نبرده كه به ناراحتيهاى روگردانى آن مبتلا مى گردد. هنوز باران ملايم خوشى، راحتى دائم و پيوسته اى برايش مهيّا نساخته كه ابر بلاء بر او غرّيدن گيرد، اگر بامدادى به يارى كسى برخيزد شامگاهان خود را به ناشناسى و غريبى زند. اگر از سوئى براى كسى گوارا و شيرين بنمايد، از ديگر سو تلخ و مرگ آور

گردد.

هيچ كس در سايه آسايش آن نياسود جز آنكه بامدادان در مخوفترين هراس افتاد.

بسيار فريبنده است و هر چه در آن است نيز فريبندگى دارد، فانى است و زودگذر، و هر كس كه در آنست فانى و ناپايدار. هيچ گونه خيرى از زاد و توشه در آن نيست جز پرهيزگارى و ترس از پروردگار. كسى كه در حدّ كفايت بدان بسنده كند آرامش آن يابد، و آن كس كه از آن بسيار طلبد برايش نپايد و بزودى از بين برود. بسا كسانى كه بدان اعتماد كردند و بناگاه طعم تلخ غم و اندوه را به ايشان چشانيد، و بسا افرادى كه بدان اطمينان نمودند و به زمينشان افكند. و بسا افرادى كه سخت مواظب خود بودند فريبشان داد، و چه بسيار صاحب عظمتى را كه حقير و ناچيزش ساخت، و متكبّران و فخر فروشانى را كه به گرسنگى و فقرشان انداخت، و تاجدارانى كه سرنگونشان ساخت. قدرتمندى آن خوارى است، و عيش آن تيرگى و تارى. گوارائيش شور است و شيرينيش تلخ. جماعت زنده آن در معرض مرگند، و افراد سالمش در معرض بيمارى، و زورمند و توانايش در معرض حقّ كشى و بى عدالتى است. حكومتش بر باد رونده است و توانا و عزيزش شكست خورده. آسايش و امنش نكبت بار و پناهنده اش غارت زده. و بدنبال تمام اينها سختى و رنج مرگ و ناله هاى آن است، و هراس از قيامت و ايستادن در پيشگاه حاكم دادگستر «تا آنان را كه بدى كردند بدان چه كردند كيفر دهد و نيكوكاران را به پاداش نيكو جزا دهد- نجم: 32». مگر شما در جايگاه آنانى بسر نمى بريد

كه عمرشان از شما طولانى تر؛ و آثارشان روشنتر و شمارشان از شما افزونتر بود و سپاهيانشان انبوهتر، و سخت تر از شما سركشى مى كردند؟ دنيا را پرستيدند آنهم چه پرستيدنى! و آن را براى خود بگزيدند آنهم چگونه گزيدنى! سپس با خوارى از آن رخت بربستند، آيا شما هم اين را بر مى گزينيد؟! يا اينكه بر دنيا حرص مى زنيد؟ يا اينكه بر آن دل آرام داشته ايد؟ خداوند مى فرمايد: مَنْ كانَ يُرِيدُ الْحَياةَ الدُّنْيا وَ زِينَتَها نُوَفِّ إِلَيْهِمْ أَعْمالَهُمْ فِيها وَ هُمْ فِيها لا يُبْخَسُونَ* أُولئِكَ الَّذِينَ لَيْسَ لَهُمْ فِي الْآخِرَةِ إِلَّا النَّارُ وَ حَبِطَ ما صَنَعُوا فِيها وَ باطِلٌ ما كانُوا يَعْمَلُونَ يعنى:

تحف العقول / ترجمه جعفرى، ص: 166

«هر كس كه زندگانى اين جهان و آرايش آن را خواهد، در اين جهان [پاداش] كارهايشان را بديشان تمام بدهيم و آنان در آن كم داده نشوند* اينانند كه در آن جهان جز آتش دوزخ ندارند، و آنچه در دنيا كرده اند ناچيز و بى بر شده و آنچه كرده اند تباه و نابود است- هود: 15 و 16».

پس چه بد سرائى است براى كسى كه از آن نهراسد و در آن بيمناك نباشد. و بدانيد- هر چند كه خود مى دانيد- كه شما بناچار بايد آن را ترك گوئيد. و آن همان گونه است كه خدا وصف فرموده:

لَعِبٌ وَ لَهْوٌ وَ زِينَةٌ وَ تَفاخُرٌ بَيْنَكُمْ وَ تَكاثُرٌ فِي الْأَمْوالِ وَ الْأَوْلادِ يعنى: « [زندگانى دنيا] بازى و بيهودگى و آرايش و فخر كردن با يك ديگر و نازيدن در مالها و فرزندان است- حديد: 21». بنا بر اين از جماعتى كه بر فراز هر جاى بلند نشانه اى به بازى و بيهودگى

بنا مى كنند و كوشكهاى بلند و استوار مى سازند- تا شايد جاويدان بمانند- درس عبرت گيريد، و نيز از كسانى كه مى گفتند: «چه كسى از ما نيرومندتر است- فصّلت: 16». و از سرگذشت برادران خود درس و عبرت پذيريد كه چگونه به سوى مزارشان حمل شدند، بى آنكه سوارشان خوانند، و فرو آمدند و بى آنكه مهمانشان خوانند! و از گور بر ايشان منزلى ساختند و از خاك كفنى و از استخوانهاى پوسيده همسايگانى! آرى، همسايگانى كه پاسخ هيچ بانگى را ندهند و هيچ ستمى را باز ندارند. نه به ديدار هم روند و نه به ديدارشان آيند. بردبارانى شدند كه كينه هاشان رفته، و بى خبرانى كه حسد در دلشان مرده. نه از آسيبشان هراسى و نه به دفاعشان اميدى است، گوئى هرگز نبودند. و چونان كلام خداوند سبحان است كه مى فرمايد: فَتِلْكَ مَساكِنُهُمْ لَمْ تُسْكَنْ مِنْ بَعْدِهِمْ إِلَّا قَلِيلًا وَ كُنَّا نَحْنُ الْوارِثِينَ يعنى: «و اينك اين خانه هايشان است كه پس از آنان جز اندكى در آنها نشيمن نگرفتند و ما وارث آنان بوديم- قصص: 58». درون زمين را جايگزين روى آن ساختند و تنگنا را بر فراخى و گشايش ترجيح دادند، و غربت و تنهائى را بر خانواده، و ظلمت و تاريكى را بر نور و روشنائى. آنسان كه بدين سرا آمدند همان گونه- پابرهنه و عريان- آن را ترك گفتند. با اعمال خود از آن به زندگانى هميشگى و سراى جاودان پيوستند، چنان كه خداوند تبارك و تعالى مى فرمايد:

كَما بَدَأْنا أَوَّلَ خَلْقٍ نُعِيدُهُ وَعْداً عَلَيْنا إِنَّا كُنَّا فاعِلِينَ، يعنى: «چنان كه نخستين بار آفرينش آفريدگان را آغاز كرديم آن را باز گردانيم، وعده اى است بر ما

و همانا ما كننده آنيم- انبياء: 104».

تحف العقول / ترجمه جعفرى، ص: 167

سخنرانى آن حضرت عليه السّلام پيرامون مساوات و برابرى در تقسيم غنائم

«در جواب گروهى كه به اين طرز عمل امام عليه السّلام اعتراض داشتند» أمّا بعد: اى مردم، براستى كه ما پروردگار و معبود و ولى نعمت خود را حمد و سپاس گوئيم، خدائى كه نعمتهاى خود را آشكار و نهان، و بدون هيچ توان و قدرتى از جانب ما و فقط از روى منّت و تفضّل بر ما ارزانى داشته است، تا ما را بيازمايد كه آيا سپاسگزاريم يا كفران نعمت مى كنيم، در اين صورت كسى كه شكر گويد نعمت او را بيفزايد، و آن كس را كه كفران ورزد عذاب نمايد. و گواهى مى دهم كه هيچ معبودى جز «اللَّه» سزاوار پرستش نيست، يگانه است و بى شريك، يكتا و بى نياز است. و گواهى مى دهم كه محمّد بنده و فرستاده اوست، او را مايه رحمتى براى بندگان و [اهالى] شهرها و حيوانات [چارپايان و رمه] فرستاده است، و نعمتى است كه بدان بخشش فرموده و همچنين منّت و تفضّلى است، درود و سلام خداوند بر او و خاندانش باد.

اى مردم، در پيشگاه خداوند آن كس قدر و مقامش عالى تر و ارزشش والاتر است كه از همه به دستور خداوند پايبندتر، و به طاعت او پركارتر است، و بيش از ديگران از سنّت رسول خدا صلّى اللَّه عليه و اله و سلّم پيروى مى كند، و در احياى كتاب خدا كوشاتر است. بنا بر اين براى هيچ يك از خلق خدا در نزد ما فضيلتى جز در سايه طاعت خدا و رسول، و پيروى از قرآن و سنّت پيامبر صلّى اللَّه عليه و اله و

سلّم نيست. اين كتاب خدا است كه در پيش روى ما، و همچنين تاريخ زندگانى پيامبر در ميان ما است. هيچ كس جز نادان مخالف منحرف از آنان بى خبر نيست. از فرمايشات خداى عزّ و جلّ در قرآن است كه مى فرمايد: يا أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّا خَلَقْناكُمْ مِنْ ذَكَرٍ وَ أُنْثى وَ جَعَلْناكُمْ شُعُوباً وَ قَبائِلَ لِتَعارَفُوا إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاكُمْ، يعنى: «اى مردم، ما شما را از يك مرد و زن بيافريديم و شما را شاخه ها و تيره ها كرديم تا يك ديگر را بازشناسيد، البتّه گرامى ترين شما نزد خدا پرهيزگارترين شماست- حجرات: 14». در اين صورت هر كس كه از خدا بترسد او شريف و محترم و دوست داشتنى است، و نيز همين گونه اند كسانى كه طاعت خدا و رسول او را بجاى آرند، خداوند در قرآن مى فرمايد: إِنْ كُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللَّهَ فَاتَّبِعُونِي يُحْبِبْكُمُ اللَّهُ وَ يَغْفِرْ لَكُمْ ذُنُوبَكُمْ وَ اللَّهُ غَفُورٌ رَحِيمٌ، يعنى: «اگر خدا را دوست مى داريد پس مرا پيروى كنيد تا خدا شما را

تحف العقول / ترجمه جعفرى، ص: 168

دوست دارد و گناهانتان را بيامرزد، و خدا آمرزگار و مهربان است- آل عمران: 31» «و خدا و پيامبر را فرمان بريد پس اگر رو بگردانيد خدا كافران را دوست ندارد».

سپس با صدائى بلند فرياد كرد: اى گروه مهاجر و انصار، و اى مسلمانان، آيا بر خدا و رسول او منّت مى گذاريد كه اسلام آورده ايد؟. در حالى كه بر خدا و رسول اوست كه بر شما منّت گذارند اگر از راستگويان بوده باشيد. سپس فرمود:

آگاه باشيد، همانا هر كس كه روى به قبله ما دارد و از گوشت حيوان سربريده ما مى خورد،

و گواهى مى دهد كه هيچ معبودى جز اللَّه سزاوار ستايش نيست و اينكه محمّد بنده و رسول خدا است، در اين صورت ما با او بر اساس دستورات و قوانين اسلام رفتار مى كنيم و از بودجه هاى اسلام بهره مندش مى سازيم، هيچ كس بر ديگرى فضل و برترى جز به تقوا و طاعت الهى ندارد. از خداوند خواهانم كه ما و شما را از زمره پرهيزگاران و اوليا و دوستان خود قرار دهد؛ افرادى كه نه بيمى بر آنان است و نه اندوهگين شوند.

سپس فرمود: آگاه باشيد! اين دنيا كه شما نسبت به آن تا اين اندازه آرزومند و شيفته گشته ايد، و آن نيز گاهى شما را مى پذيرد و گاهى از خود مى راند، خانه و منزلى نيست كه براى آن خلق شده و نه آنكه به سوى آن دعوت شده باشيد.

هشيار باشيد! كه نه دنيا براى شما باقى ماند و نه شما براى آن، در اين صورت مبادا جلوه ظاهر و زودگذر آن شما را بفريبد كه بدون ترديد از آن بر حذر شده ايد، و چگونگيش معرّف حضورتان نيز شده است، و پيش از اين آن را آزموده و سرانجامش را خود خوش نداشته ايد. خدا شما را رحمت كند! پس به سوى منازلى كه مأمور به آبادانى آنها شده ايد بشتابيد كه آن آباد و معمورى است كه هرگز ويرانى ندارد، و پاينده اى است كه تباهى ندارد. خداوند شما را بدان تشويق نموده و به سوى آن فراخوانده و براى شما در آن پاداش و ثواب مقرّر داشته است.

پس اى جماعت مهاجر و انصار و اى اهل دين خدا نيك بنگريد، آنچه را كه بدان در كتاب خدا

معرّفى شده ايد، و آن مقام و جايگاهى كه در نزد رسول خدا صلّى اللَّه عليه و اله و سلّم داشتيد و براى آن تلاش مى كرديد آيا براستى ملاك برترى و فضيلت شما به خاندان و نژاد بود يا به نوع كردار و طاعت؟! خدا شما را رحمت كند! پس نعمتهاى الهى را در پرتو خويشتن دارى و رعايت حال آن جماعتى كه خدا در كتاب خود دستور به نگهدارى آنان و انجام اوامرشان فرموده، بر خود كامل كنيد.

تحف العقول / ترجمه جعفرى، ص: 169

آگاه باشيد كه با حفظ اساس دستورات الهى و پرهيزگارى ديگر پائين آمدن سطح دنيايتان به شما ضررى نمى رساند. و همين طور حفظ متاعى از دنيا پس از ناديده گرفتن دستور پرهيزگارى ديگر سودى بحالتان نخواهد داشت، بر شما باد اى بندگان خدا كه تسليم امر خدا، و خشنود به قضا و شكيبا بر بلاى او باشيد.

امّا اين غنائم هيچ كس را در آن بر ديگرى رجحان و برترى نيست، هم اينك خداى عزّ و جلّ سهم و قسمت هر فرد را معيّن نموده است، پس آن مال خداست و شما بندگان مسلمان او هستيد، و اين كتاب خدا است كه بدان اعتراف نموده ايم و بر حقّانيّت آن گواهى داده ايم، و بر آن سر تسليم فرود آورده ايم، و سرگذشت پيامبران نيز در پيش رو داريم، بنا بر اين آن را بپذيريد- خدا شما را رحمت كند- در اين صورت هر كس كه بدين امر رضايت نداد هر نوع كه خواهد روى گرداند. زيرا بر كسى كه به طاعت الهى گردن نهد و به حكم او قضا و دادگرى كند هيچ وحشتى نيست،

آنانند كه نه بيمى بر ايشان است و نه اندوهيگين شوند، و آنانند رستگاران. و از خدايمان؛ پروردگار و معبودمان درخواست مى كنيم كه ما و شما را از اهل طاعت خود قرار دهد، و شور و شوقمان را در آنچه نزد اوست مقرّر دارد. آنچه را كه شنيديد من بدان رفتار خواهم كرد و براى خود و شما از خدا طلب آمرزش مى كنم.

از سخنان آن حضرت عليه السّلام پيرامون مصرف مناسب و بجاى مال

چون جماعتى از ياران آن حضرت در صفّين رفتار معاويه را- در بذل و بخشش اموال به طرفداران خود- مشاهده نمودند- و مردم همه دنياپرستند- به أمير مؤمنان عليه السّلام گفتند: اين اموال را بخشش كن و اشراف و بزرگان و آن كسانى كه بيم مخالفت يا پيوستن ايشان به دشمن مى رود را بر ديگران ترجيح بده (به آنان بيشتر عطا كن) تا زمانى كه اوضاع بر وفق مرادت گشت آنگاه دادگرى در ميان رعيّت و تقسيم عادلانه اموال را انجام ده.

أمير مؤمنان عليه السّلام فرمود: مرا فرمان مى دهيد كه پيروزى را با ستم در حقّ مسلمانانى كه والى ايشانم طلب كنم؟ بخدا سوگند تا شب و روز برقرارند و ستارگان در پى هم روان هرگز چنين نكنم! و در صورتى كه مال مسلمين از خودم بود نيز همگان را برابر مى داشتم تا چه رسد به اينكه مال تنها متعلّق به خود ايشان است

تحف العقول / ترجمه جعفرى، ص: 170

- پس مدّتى نه چندان كوتاه سكوت نموده سپس افزود- هر كس كه مالى دارد از فساد برحذر باشد، زيرا اعطاى نابجاى مالتان تبذير است و اسراف، و اين كار ممكن است نام و ياد بخشنده را در ميان مردم بالا برد ولى

در نزد خداوند خوار و بى مقدار سازد. هيچ كس مال خويش را در غير راهى كه خداوند فرموده مصرف نكرد و به غير اهلش نسپرد جز اينكه از شكر و سپاس خود محرومش ساخت و خيرش براى ديگران ماند. پس چنانچه از بين آن افراد ناسپاس كسى پيدا شد كه در ظاهر ابراز دوستى كرد و قدردانى نمود اين كار فقط جنبه چاپلوسى و دروغ دارد، و تنها با اين عمل خود را از ياران او بنماياند تا دگر بار مانند سابق از او عطائى دريافت دارد، امّا اگر پاى وى بلغزد و محتاج يارى و تلافى از او گردد بدترين يار است و لئيم ترين دوستدار. گفتار [تملّق آميز] آن افراد نفهم تا هنگامى است كه بر آنان بخشش مى كند در حالى كه از بخشش به آنچه در راه خداست بخل مى ورزد، پس با اين حال ديگر چه سودى تباه تر و خوارتر از اين است؟! و كدام نكوكارى ضايعتر و كم بهره تر از اين نيكوئى است؟ بنا بر اين هر كس كه داراى مال و ثروتى گشت صله رحم كند، و مهمانى را نيكو دهد، و با آن ثروت بينوا را از فقر، و اسير را از اسارت آزاد سازد، و مقروضين و وامداران و نيز در راه ماندگان و فقيران و مهاجران (جماعت آواره) را يارى نمايد، و خود را به ثواب و رعايت حقوق وادار نمايد، زيرا كه او با رعايت اين خصلتها به شرف دنيا، و درك فضيلت آخرت خواهد رسيد.

تعريف و شرح آن حضرت عليه السّلام از دنيا براى پرهيزگاران

جابر بن عبد اللَّه انصارى گويد: ما همراه امير مؤمنان عليه السّلام در بصره بوديم، و پس از فراغت از نبرد

با جنگ افروزان (سپاه جمل) در اواخر شب بود كه آن حضرت نظرى بر ما انداخت و فرمود: مشغول چه صحبتى هستيد؟ گفتيم: در نكوهش دنيا، فرمود: اى جابر، بر چه چيزى دنيا را بدگوئى مى كنيد؟ پس حمد و ثناى الهى را بجاى آورد آنگاه فرمود:

أمّا بعد: پاره اى مردمان را از نكوهش دنيا چه منظورى است؟ و چرا در آن به زهد و بى رغبتى گرايند، در حالى كه سراى دنيا جايگاه راستى و صدق است براى كسى كه آن را باور كند، و خانه تندرستى است براى آن كس كه درست دركش نمايد، و سراى توانگرى است براى آن كس كه از آن توشه برگيرد، مسجد پيامبران

تحف العقول / ترجمه جعفرى، ص: 171

الهى، و محلّ نزول وحى خداست، عبادتگاه فرشتگان و محلّ سكونت دوستان و بازار اولياى حضرت حقّ است، كه در آن رحمت الهى را بدست آوردند، و بهشت را در آن سود بردند.

بنا بر اين چه كسى دنيا را نكوهش مى كند اى جابر؟

در حالى كه اين دنيا جدائى خود را اعلام نموده و گسستن خود را خبر داده، و مرگ خود را به نيستى بيان داشته، و به بلا و گرفتاريش بلا را به نمايش گذاشته، و با خرسنديش به شادى مشتاق كرده است. شامگاهان در مصيبت است و بامدادان در نعمت و تندرستى، تا اينكه بترساند و يا مشتاق گرداند. بهمين جهت گروهى هنگام پشيمانى آن را مذمّت مى كنند. در حالى كه به تمام آنان صادقانه خدمت نموده است. به يادشان آورد تا ياد آور شدند، و پندشان داد تا به كار بستند. و آنان را بر حذر داشت تا پرهيز كردند،

و تشويق نمود تا مشتاق گشتند. پس اى كسى كه از دنيا بد مى گوئى و در عين حال فريبش را خورده اى، چه وقتى مستوجب نكوهش تو گشت! بگو چه زمانى تو را بخود فريفته ساخت؟! آيا به سقوط پدرانت در دامن فنا؟ يا به آرامگاه مادرانت در بستر خاك؟ چه بسيار بيمارانى را كه پرستارى نمودى و از آنان مراقبت كردى و [براى شفايشان] تجويز دارو كردى، و به بالينشان طبيب آوردى، ولى نه به مقصودت رسيدى و نه به حاجتت نائل آمدى، بلكه دنيا حقيقت خود را با اين وضع براى تو مجسّم ساخت و به حال خود حال و وضع تو را در فردائى به نمايش گذاشت كه نه دوستانت سودت رسانند و نه فريادت بجائى رسد، در آن زمان كه به سبب مرگ علائم بيمارى و دردناكى سوز و گداز مرگ بالا گيرد و سخت شود، آن روز كه نه ناله سود بخشد و نه شيون توان آن دارد كه مانع مرگ شود، كه سينه به جهت آن سخت فشار بيند و گلو گرفته گردد، كه ديگر نه آوائى به گوشش رسد و نه آوازى به هراسش اندازد. امان از غم و افسوس مديد و طولانى به هنگام مرگ!! بدنبال آن بر تابوتش نهاده و بر چهار دست جابجايش كنند، پس در گورش بخسبد، چشم براه در تنگى قبر بسر برد، در حالى كه توانش رفته و عمرش بپايان رسيده و ياران مهربان او را ترك گفته اند و نوازشگران از او گسسته اند، نه دوستان نزديك شوند و نه زائران به او سر زنند، و نه سرايش نظمى پذيرد. و ديگر نه نشانى

از او بماند و نه خبرى از او بدست آيد.

وارثان به شتاب آيند و هر چه از او مانده پخش شود، و اندوه و وحشت به او رسد و گناهان او را فرا گيرند. پس چنانچه خيرى پيش فرستاده بهره اش بكار او آيد، و

تحف العقول / ترجمه جعفرى، ص: 172

اگر شرّى پيش داشته سرانجامش زيانبار باشد. و چگونه پايدارى دنيا كسى را سود بخشد در حالى كه مرگ عاقبت كارش و گور زيارتگاهش خواهد بود؟! پس همين مطلب براى پند و اندرز كافى است.

اى جابر، بس است، همراهم بيا. [جابر گفت:] همراه آن حضرت رفتم تا به گورستانى رسيديم ناگاه حضرت فرياد كرد: اى خاك نشينان و اى جماعت دور از وطن، بدانيد: امّا خانه ها پس ساكن شدند، و امّا ارثها پس تقسيم شد، و امّا همسران پس به خانه شوى رفتند، اين خبرى است كه ما داريم، پس نزد شما چه خبر است؟ سپس لختى سكوت كرده، آنگاه سر برداشت و فرمود: سوگند به آن كسى كه آسمان را برپا داشت تا اوج گرفت، و زمين را گسترد تا وسعت يافت كه اگر اجازه سخن گفتن داشتند مى گفتند كه ما بهترين توشه و همراه را تقوى يافتيم.

بعد آن حضرت فرمود: هر گاه خواستى بازگرد.

گفتارى از آن حضرت عليه السّلام- در بيان: «ايمان» و «ارواح» و اختلاف آنها-

مردى خدمت آن جناب رسيد و گفت: جمعى از مردم عقيده دارند كه بنده تا ايمان در اوست زنا نكند، شراب ننوشد، ربا نخورد، و خون محترم را نريزد. همانا كه اين طرز تفكّر بر من بسيار گران آمده و از آن دلتنگ شده ام تا آنجا كه مى پندارم چنان بنده اى كه نماز مى گذارد و مرا [در صورت فوت] دفن مى كند و

من نيز مرده او را بخاك مى سپارم، با وجود اين چگونه براى گناه كوچكى كه مرتكب شده از ايمان خارج مى گردد؟! آن حضرت در پاسخ فرمود: برادرت به تو راست گفته، زيرا من خود شنيدم كه رسول خدا صلّى اللَّه عليه و اله و سلّم مى فرمود: خداوند مردم را سه گروه آفريده، و در سه درجه و مقام جايگزينشان ساخته، و اين همان فرمايش الهى است كه:

فَأَصْحابُ الْمَيْمَنَةِ ما أَصْحابُ الْمَيْمَنَةِ* وَ أَصْحابُ الْمَشْئَمَةِ ما أَصْحابُ الْمَشْئَمَةِ* وَ السَّابِقُونَ السَّابِقُونَ* أُولئِكَ الْمُقَرَّبُونَ، يعنى: «پس خجستگان و سعادتمندان، چه باشند خجستگان؟* و شومان و بدبختان، چه باشند شومان و بدبختان؟* و پيش تازان پيشى گيرندگانند* آنانند مقرّبان- واقعه: 8 إلى 11».

أمّا آنچه خداوند جلّ و عزّ در باره «السّابقون السّابقون» فرموده، پس ايشان پيامبرانى هستند مرسل و غير مرسل كه خداوند در وجود آنان پنج روح نهاده است:

تحف العقول / ترجمه جعفرى، ص: 173

«روح القدس» و «روح ايمان» و «روح قوّت» و «روح شهوت» و «روح بدن».

توسّط «روح القدس» پيامبرانى مرسل مبعوث شدند، و به وسيله «روح ايمان» خدا را پرستش كردند و كسى را انباز او نساختند، و با «روح قوّت» با دشمن خود جنگيدند، و به امر معاش خود پرداختند، و با «روح شهوت» لذّت خوردن و نوشيدن را بردند و از نكاح حلال زنان برخوردار شدند، و با «روح بدن» جنبيدند و راه رفتند، پس اين گروه نيز آمرزيده اند و از لغزششان چشم پوشى شده است (كنايه از عصمت آنان دارد). سپس [در قرآن] فرمود: تِلْكَ الرُّسُلُ فَضَّلْنا بَعْضَهُمْ عَلى بَعْضٍ مِنْهُمْ مَنْ كَلَّمَ اللَّهُ وَ رَفَعَ بَعْضَهُمْ دَرَجاتٍ وَ آتَيْنا عِيسَى ابْنَ مَرْيَمَ الْبَيِّناتِ

وَ أَيَّدْناهُ بِرُوحِ الْقُدُسِ، يعنى: «اين پيامبران، برخى شان را بر برخى برترى داديم، از ايشان كسى بود كه خداوند با وى سخن گفت، و برخى شان را به پايه هاى بالا برد؛ و عيسى پسر مريم را حجّتها و نشانه هاى روشن داديم و او را به روح القدس نيرومند گردانيديم- بقره: 253»، سپس در باره تمام پيامبران فرمود:

وَ أَيَّدَهُمْ بِرُوحٍ مِنْهُ، يعنى: «و ايشان را به روحى از نزد خويش نيرومند گردانيد- مجادله: 22»، يعنى ايشان را با آن روح گرامى داشت و بر ديگران برترى داد، اين دسته نيز آمرزيده اند.

سپس اصحاب ميمنه را ياد فرمود، و ايشان همان مؤمنان حقيقى و راستين هستند، كه خداوند در آنان چهار روح نهاده است: «روح ايمان» و «روح قوّت» و «روح شهوت»، و «روح بدن». پس بنده همواره خواهان كمال اين ارواح است تا هنگامى كه حالاتى برايش پيش آيد. سائل پرسيد: آن حالات چيست؟ حضرت در پاسخ فرمود: أمّا نخستين حالات همان فرمايش الهى است كه: وَ مِنْكُمْ مَنْ يُرَدُّ إِلى أَرْذَلِ الْعُمُرِ لِكَيْ لا يَعْلَمَ بَعْدَ عِلْمٍ شَيْئاً يعنى: «و برخى از شما به پست ترين دوران عمر بازگردانده شود تا سرانجام پس از دانائى چيزى نداند- نحل: 70»، اين همان كسى است كه همه ارواحش كاستى يافته، ولى از ايمان بيرون نرفته، زيرا خداوند اين كار را كرده و او را بدين جايگاه كشانده است. اين چنين فردى نه براى نماز وقتى شناسد و نه توان نماز شب دارد و نه قادر به روزه است، اين كاهش «روح ايمان» است، و بخواست خدا زيانى هم به او ندارد.

و «روح شهوت» از او به گونه اى نقصان پذيرد كه

چنانچه زيباترين دختران آدم بر او بگذرد هيچ رغبتى به او نكند. و تنها «روح بدن» باقى ماند كه تا فرا

تحف العقول / ترجمه جعفرى، ص: 174

رسيدن مرگ توسّط آن بجنبد و حركت كند. سرانجام و عاقبت اين گروه نيز ختم به خير است. خداى عزّ و جلّ با او چنين كرده، و همچنين در دوران شادابى و جوانى حالاتى برايش پيش آيد كه قصد گناه مى كند و در اين ميان «روح قوّت» تحريكش مى نمايد و «روح شهوت» نيز برايش مى آرايد و «روح بدن» او را مى كشاند تا به وادى خطا و گناهش اندازد. پس آنگاه كه مرتكب گناه شد از ايمان كناره گيرد و ايمان از او دست كشيده، پس در صورت عدم توبه هرگز ايمان به سويش باز نگردد، و چنانچه توبه كرد و ولايت را پذيرفت در اين صورت خدا توبه اش را بپذيرد، و اگر گناه را تكرار كرد در واقع دست از ولايت برداشته و خدا او را به آتش دوزخ داخل سازد.

امّا مراد از «أَصْحابُ الْمَشْئَمَةِ» به تحقيق يهود و نصارايند، كه خداوند سبحان مى فرمايد: الَّذِينَ آتَيْناهُمُ الْكِتابَ يَعْرِفُونَهُ (يعنى محمّدا و الولاية في التّورية و الانجيل) كَما يَعْرِفُونَ أَبْناءَهُمْ (في منازلهم) وَ إِنَّ فَرِيقاً مِنْهُمْ لَيَكْتُمُونَ الْحَقَّ وَ هُمْ يَعْلَمُونَ* الْحَقُّ مِنْ رَبِّكَ فَلا تَكُونَنَّ مِنَ الْمُمْتَرِينَ، يعنى: «كسانى كه كتاب بر ايشان داده ايم او را مى شناسند همچنان كه پسران خود را مى شناسند و هر آينه گروهى از ايشان حقّ را مى پوشانند در حالى كه خود مى دانند* حقّ از پروردگار توست، پس هرگز از اهل شكّ و ترديد مباش- بقره: 146 و 147». پس چون [يهود و نصارى] آنچه

را كه مى شناختند انكار كردند، خداوند به اين بلا گرفتارشان ساخت و روح ايمان را از ايشان بگرفت و تنها سه روح «قوّت» و «شهوت» و «بدن» را در پيكرشان جاى داد. سپس آنان را با چارپايان مربوط ساخته و فرمود: إِنْ هُمْ إِلَّا كَالْأَنْعامِ، يعنى: «آنان جز مانند چارپايان نيستند- فرقان: 44»، زيرا حيوان با «روح قوّت» بار كشد، و توسّط «روح شهوت» علف خورد، و در پرتو «روح بدن» راه مى رود. سائل به آن جناب عرض كرد: دلم را زنده كردى!

سفارشات آن حضرت عليه السّلام به زياد بن النّصر- بهنگام اعزام او به فرماندهى خطّ مقدّم جبهه صفّين-

در هر شام و صبح از خدا بترس، و از فريب و غرور بر جان خويش هراسناك باش، و بهيچ وجه خاطر از آن آسوده مدار، و بدان كه اگر نفس خود را از بسيارى از خواهشهايش به جهت ترس از عواقب آن باز ندارى، هوا و

تحف العقول / ترجمه جعفرى، ص: 175

هوس تو را به زيان فراوان اندازد تا بناچار دست بردارى. بنا بر اين نفس خود را از غوطه ور شدن در وادى ستم و گمراهى و تجاوز و دشمنى باز دار. اكنون كه تو را امير اين لشكر نمودم مبادا آنان را خوار سازى و بر ايشان زياده روى و گردن فرازى نمائى، زيرا بهترين شما پرهيزگارترين شماست، از دانشمندشان بياموز، و جاهلشان را تعليم كن، و از فرومايه و احمقشان درگذر، زيرا كه تو تنها در پرتو دانش و اجتناب از آزار و جهالت است كه ميتوانى به خير دست يابى.

سپس دستوراتى را بصورت مكتوب- حاوى سفارشات و تحذير- روانه وى ساخت [بدين مضمون]: بدان، گروهى كه در صف مقدّم دشمن قرار دارند ديده بان آنانند، و ديده بانهاى صف مقدّم

جاسوسانند. بنا بر اين هر گاه كه از شهر و ديارت خارج شدى و به نزديكى دشمن رسيدى بى درنگ جماعتى از ديده بانها را به هر ناحيه و بعضى از درّه ها و درختان و مخفيگاهها و هر سو اعزام كن تا مبادا دشمن بر شما شبيخون زند و در كمين شما باشد. و هرگز سپاهيانت را از صبح تا شام راه مبر مگر اينكه براى آمادگى و آرايش جنگى باشد، تا چنانچه غافلگير شديد و يا حادثه ناگوارى به شما رسيد پيش بينى آن را از قبل نموده باشيد. پس هر گاه كه به دشمن رسيديد و يا او به سر وقت شما آمد بايد لشكرگاه شما در پاى تبّه ها، يا دامنه كوهها، يا بين رودخانه ها باشد، تا اينكه شما را پناهى باشد و دشمنتان مانعى.

كارى كنيد تا نبرد شما با دشمن [حتى الامكان] از يك سو يا از دو سو باشد. و افراد ديده بان خود را در قلّه كوهها و بر فراز تپّه ها و جانب رودخانه ها بگماريد، كه برايتان ديده بانى كنند، تا مبادا دشمن از جايى كه محلّ خطر است و يا مورد اطمينان بر شما يورش برد. و چون فرود مى آئيد با هم فرود آئيد، و هر گاه كوچ مى كنيد با هم كوچ كنيد. و زمانى كه هوا تاريك شد و قصد اقامت نموديد دور سپاهت را با افراد مجهّز به نيزه و سپر احاطه كن، و كمانداران را در پناه سپرداران قرار دهيد تا مبادا بى توجّهى كرده و غافل شويد (كه در اين صورت از شبيخون دشمن در امان نخواهيد بود). و تو خود نگهبانى از سپاهت را بعهده گير، و مبادا خوابيدن

و آرميدنت به شب از حدّ چرت زدن و چشم گرم داشتن تجاوز نمايد. پس اين شيوه و عادت را تا رسيدن به دشمن رعايت كن و بر همان بمان. و بر تو باد به بردبارى در جنگ، و پرهيز از شتاب، مگر فرصت مناسبى برايت پيش آيد. مبادا پيش از يورش دشمن و يا صدور فرمانى از جانب من در جنگيدن پيش دستى كنى- سلام و رحمت

تحف العقول / ترجمه جعفرى، ص: 176

خداوند بر تو باد.

از سخنان آن حضرت عليه السّلام در شرح حال راويان حديث

سليم بن قيس به آن حضرت عرض كرد: من از سلمان و أبو ذرّ و مقداد مطالبى پيرامون تفسير قرآن، و نيز احاديثى از رسول خدا صلّى اللَّه عليه و اله و سلّم مى شنوم، سپس تأييد آن را از شما مى شنوم. ولى مطالب بسيارى از همين مقوله (تفسير و حديث) در دست مردم مى بينم كه با آنها مخالف است، آيا مردم از روى عمد [بر پيامبر] دروغ مى بندند و قرآن را از روى رأى و سليقه شخصى تفسير مى كنند آيا چنين است؟! امير مؤمنان عليه السّلام فرمود: اكنون كه پرسش كردى پاسخ را درياب: همانا آنچه در نزد مردم است مجموعه اى مى باشد از حقّ و باطل، راست و دروغ، ناسخ و منسوخ، عامّ و خاصّ، محكم و متشابه، و هم احاديثى است كه بخوبى در خاطر حفظ شده و هم رواياتى كه به ظنّ و گمان نقل گرديده است. و در عصر رسول خدا صلّى اللَّه عليه و اله و سلّم آنقدر به او دروغ بستند تا آنكه آن حضرت ميان مردم بپا خواسته و سخنرانى كرد و فرمود: «اى مردم هم اكنون دروغ بندان بر من زياد شده اند،

پس هر كس كه به عمد بر من دروغ مى بندد جايگاه خود را دوزخ گزيند». و به همين منوال پس از رحلت آن حضرت بر او دروغ بستند.

همانا حديث تنها از چهار طريق- كه پنجمى ندارد- به تو مى رسد:

نخست فرد منافقى است كه إظهار ايمان مى كند و تظاهر به اسلام مى نمايد و نه پروائى از دروغ عمدى بر پيامبر صلّى اللَّه عليه و اله و سلّم دارد و نه آن را گناه مى شمارد. و چنانچه مردم مى دانستند كه آن شخص، منافق و دروغ ساز است، هرگز از او نپذيرفته و گفته اش را تاييد نمى كردند، ولى [چون از حقيقت حال او بى خبرند] گويند: او همدم پيامبر بوده و او را ديده و از او شنيده، پس مردم- بى هيچ اطّلاعى از حال او- گفته اش را پذيرفته اند، در حالى كه خداوند جلّ و عزّ از وضع منافقان آنچنان كه بايد و شايد آگاه ساخته، و به بهترين صورت ممكن اوصافشان را برشمرده و فرموده: إِذا رَأَيْتَهُمْ تُعْجِبُكَ أَجْسامُهُمْ وَ إِنْ يَقُولُوا تَسْمَعْ لِقَوْلِهِمْ، يعنى: «چون آنان را ببينى پيكرهاشان تو را به شگفت آرد، و اگر سخن گويند به گفتارشان گوش فرا دهى- منافقون: 4»، آنگاه پس از رحلت پيامبر صلّى اللَّه عليه و اله و سلّم پراكنده گشتند و زنده ماندند و [آرام آرام] به رهبران گمراهى و دعوت كنندگان به دوزخ- در

تحف العقول / ترجمه جعفرى، ص: 177

پرتو دروغ و بهتان- تقرّب جستند، پس آن رهبران نيز ايشان را به كار گرفته و بر مسند رياست و قضا نشاندند، و بر گرده مردم سوار ساختند، و در سايه ايشان خود به چپاول دنيا پرداختند. و تو خود

ميدانى كه مردم همراه زمامداران و حاكمان، دنياخواه مى باشند و غير از دنيا هدفى ندارند، مگر كسى كه خداوند محفوظش دارد.

و اين يكى از چهار تن است.

و دوم: فردى است كه از پيامبر صلّى اللَّه عليه و اله و سلّم مطلبى شنيده ولى در آن دچار اشتباه شده است و آن را درست حفظ نكرده و در عين حال قصد دروغ هم نداشته. [و شيوه اش بدين منوال است كه] آنچه در اختيار دارد بدان عمل مى كند و گويد:

«من آن را از رسول خدا صلّى اللَّه عليه و اله و سلّم شنيدم»، و اگر مردم مى دانستند كه او دچار اشتباه شده از او نمى پذيرفتند، و خود او نيز چنانچه به اين مطلب واقف بود آن حديث را ترك مى گفت. و اين هم دوم فرد است.

و سوم: شخصى است كه مطالبى از رسول خدا صلّى اللَّه عليه و اله و سلّم شنيده است كه ابتدا بدان امر فرموده سپس از آن بازداشته، ولى او [از حكم بعد] خبر نيافته، يا از كارى بازداشته سپس بدان امر فرموده و از آن دستور باخبر نشده است. اين شخص در حقيقت «منسوخ» را فرا گرفته ولى «ناسخ» را نشنيده و حفظ نكرده است. و اگر مردم مى دانستند كه آن «منسوخ» است آن را ترك مى كردند، همچنان كه اگر خود او نيز از نسخ آن باخبر مى شد رهايش مى ساخت.

و چهارم: كسى است كه نه بر خدا دروغ بسته و نه بر رسول او. به جهت ترس از خدا و براى احترام پيامبر صلّى اللَّه عليه و اله و سلّم از دروغ بيزار است. نه دچار اشتباه شده است و نه فراموش

كرده، بلكه شنيده هايش را محفوظ داشته و آن را همان گونه كه شنيده نقل كرده، نه به آن افزوده است و نه از آن كاسته. ناسخ را حفظ كند و بدان عمل مى نمايد، و منسوخ را شناخته و آن را ترك گفته. زيرا دستور و امر پيامبر صلّى اللَّه عليه و اله و سلّم نيز بمانند قرآن داراى ناسخ است و منسوخ، محكم است و متشابه.

امر و فرمان از جانب رسول خدا صلّى اللَّه عليه و اله و سلّم داراى دو جنبه مى باشد: كلامى جنبه همگانى داشته و گفتارى جنبه خصوصى، درست همانند قرآن، در آنجا كه خداوند عزّ و جلّ مى فرمايد: ما آتاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهاكُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا، يعنى: «آنچه را كه پيامبر به شما داد بگيريد و از آنچه شما را بازداشت باز ايستيد- حشر: 7». و افرادى بودند كه كلام او را مى شنيدند بى آنكه آن را درك كنند و

تحف العقول / ترجمه جعفرى، ص: 178

بفهمند كه چه قصد و هدفى در كلام خدا و رسول نهفته است؟ و آن را حفظ مى كردند در حالى كه از هر گونه آگاهى تهى بوده. و اين طور نبود كه تمام اصحاب رسول خدا صلّى اللَّه عليه و اله و سلّم در باره مطلبى پرسش كنند و دنبال آن را بگيرند، برخى از ايشان از پيامبر صلّى اللَّه عليه و اله و سلّم مى پرسيدند ولى فهم جوئى نمى كردند، تا آنكه عدّه اى بيشتر مايل بودند كه فردى باديه نشين يا رهگذر يا از اهل ذمّه اى از راه برسد و بپرسد تا آنان بشنوند و بفهمند.

امّا من هر روز يك نوبت به حضور آن جناب مى رسيدم و آن

جناب با من به تنهائى مى نشست و در هر موضوعى با او سخن مى گفتم. و اين مطلب را تمام اصحاب مى دانند كه رسول خدا صلّى اللَّه عليه و اله و سلّم اين رفتار را با هيچ كس غير از من نداشت. و چه بسا پيش مى آمد كه آن بزرگوار نزدم مى آمد. و هنگامى كه من به خدمت آن جناب در منازلش مى رسيدم خانه را از غير من خالى مى كرد در حالى كه همسرانش را بيرون كرده و با من تنها بود. اگر پرسش مى كردم پاسخم مى گفتم و چون پرسشم تمام مى شد و خاموش مى شدم آن حضرت خود سخن آغاز مى كرد. هيچ آيه اى در موضوعات مختلف چه در شب و چه در روز، چه راجع به آسمان و چه زمين، چه سراى دنيا و چه آخرت، چه بهشت و چه دوزخ، چه دشت و چه كوه، چه نور و چه ظلمت بر آن حضرت صلّى اللَّه عليه و اله و سلّم نازل نشد جز آنكه آن را بر من تلاوت كرده و املاء مى فرمود، و من نيز آن را مى نگاشتم، در اين بين تأويل و تفسير، ناسخ و منسوخ، محكم و متشابه، و خاصّ و عامّ آن را به من مى آموخت، و اينكه در چه مكانى و در باره چه موضوعى است تا روز قيامت برايم روشن مى ساخت.

خلاصه اى از بيانات امير مؤمنان عليه السّلام- در «اركان اسلام»، «حقيقت توبه»، «استغفار»-

كميل بن زياد گويد: از امير مؤمنان عليه السّلام از اركان اسلام سؤال نمودم كه آن چيست؟ در جواب فرمودند: اركان اسلام هفت چيز مى باشد: نخستين ركن آن «عقل» است كه «صبر» بر آن استوار گرديده، و دوم: آبرودارى و راستگوئى، و سوم: تلاوت قرآن آن طور كه

شايسته آنست. و چهارم: دوستى و دشمنى تنها براى خدا، و پنجم: رعايت حقّ خاندان پيامبر صلّى اللَّه عليه و اله و سلّم و شناختن ولايت ايشان، و ششم: حقّ برادران و حمايت از آنان، و هفتم: حسن همجوارى با مردم است.

تحف العقول / ترجمه جعفرى، ص: 179

عرض كردم: اى امير مؤمنان بنده اى مرتكب گناه مى شود و از آن استغفار مى كند، حدّ استغفار چيست؟ فرمود: اى پسر زياد [حدّ استغفار] توبه است، گفتم: همين! فرمود: نه، پرسيدم: پس چگونه؟ فرمود: براستى هنگامى كه بنده مرتكب گناهى شد با تحريك بگويد:

«أستغفر اللَّه»

، گفتم: منظور از تحريك چيست؟ فرمود: با دو لب و زبان، بگونه اى كه از جنباندن آن، حقيقت را دنبال كند، گفتم: حقيقت چيست؟ فرمود: عبارت است از تصديق قلبى و تصميم بر عدم بازگشت به گناهى كه از آن استغفار نموده است. كميل گويد: بنا بر اين چنانچه بدينسان رفتار كنم آيا از شمار استغفاركنندگان خواهم بود؟ فرمود: نه، كميل گفت: چطور؟ فرمود: براى آنكه تو هنوز به اصل و ريشه [استغفار] نرسيده اى، كميل گويد: بفرمائيد كه اصل و ريشه استغفار چيست؟ فرمود: تجديد توبه و رجوع بدان از گناهى كه كرده و از آن استغفار نموده، و آن نخستين درجه عابدان است، و ترك گناه و طلب آمرزش اسمى است [واحد] كه براى شش معنى بكار برده مى شود: نخست: پشيمانى از گذشته است، و دوم: تصميم قطعى بر عدم تكرار آن گناه، و سوم: پرداخت حقوق مردم، و چهارم: انجام وظائف واجب الهى، و پنجم: آب كردن گوشتى است كه از [راه] نامشروع و حرام روئيده است، بطورى كه پوست به استخوان بچسبد

سپس ما بين آن دو گوشتى نو و تازه برويد، و ششم:

چشاندن رنج طاعات به جسم است همان طور كه لذّت گناهان را به او چشاندى.

سفارشات امير مؤمنان- هنگام وفات- به امام حسن عليهما السّلام

مؤلّف كتاب گويد «از آن سفارشات باندازه اى كه نياز كتاب بود به رشته تحرير درآورديم».

اين وصيّت نامه ايست كه على بن أبى طالب بدان وصيّت مى كند، افراد با ايمان را سفارش نموده است به گواهى دادن به اينكه معبودى جز «اللَّه» سزاوار پرستش نيست، يگانه است و بى انباز، و گواهى به اينكه محمّد بنده و فرستاده اوست، كه خداوند او را به راهنمائى و دين حقّ فرستاد تا بر همه اديان پيروزش بنمايد هر چند كه مشركان آن را خوش ندارند. و سلام و درود خدا بر محمّد باد. زان پس [گويم:] نماز من و عبادتهاى من، و زندگانى من و مرگ من؛ همه براى خدا؛ پروردگار جهانيان است، كه او را انبازى نيست، و مرا به اين [آئين] فرمان داده اند، و من

تحف العقول / ترجمه جعفرى، ص: 180

نخستين مسلمانم.

سپس اى حسن، من تو و تمام فرزندان و خانواده ام و هر كس از اهل ايمان كه نامه ام به او برسد را به تقوا و ترس از خداوندى كه پروردگار ماست سفارش مى كنم. و مرگ شما را فرا نرسد مگر در حالتى كه مسلمان باشيد، و به ريسمان الهى چنگ زنيد و پراكنده مشويد، زيرا كه من خود از رسول خدا صلّى اللَّه عليه و اله و سلّم شنيدم مى فرمود:

«آشتى دادن ميان مردمان بهتر است از عموم نماز و روزه» «1» و آنچه دين را تباه ساخته و از بين ببرد همانا فتنه انگيزى ميان مردمان است. و لا قوّة إلّا باللَّه

به اقوام و خويشان خود توجّه كنيد و با ايشان معاشرت كنيد و پيوند نمائيد تا خداوند [در روز قيامت] حساب را بر شما آسان گرداند.

خدا را! خدا را! در باره يتيمان، مبادا آنان در حضور شما [در اثر عدم رسيدگى] از بين روند! زيرا كه من خود از رسول خدا صلّى اللَّه عليه و اله و سلّم شنيدم كه مى فرمود:

«هر كس فرد يتيمى را نگهدارى كند تا بى نياز گردد خداوند به اين خاطر بهشت را بر او واجب سازد، همچنان كه براى خورنده مال يتيم دوزخ را واجب ساخته».

خدا را! خدا را! در باره توجّه به قرآن! نكند ديگران در فهم آن بر شما پيشى گيرند.

خدا را! خدا را! رعايت حال همسايگان را بنمائيد كه سفارش شده پيامبر شمايند، پيوسته بديشان سفارش مى فرمود تا جايى كه گمان برديم بزودى سهميه اى از ارث بر ايشان قرار خواهد داد.

خدا را! خدا را! در باره خانه پروردگارتان، از خود خالى مگذاريد تا در اين سرا ماندگاريد، كه اگر متروك بماند مهلت داده نخواهيد شد. و كمترين بهره و سودى كه نصيب حاجّ مى گردد آمرزش گناهان گذشته او مى باشد.

خدا را! خدا را! در مورد نماز، كه آن بهترين كردار و ستون دين شماست.

خدا را! خدا را! در زكات، زيرا پرداخت آن غضب الهى را فرو نشاند.

خدا را! خدا را! در انجام روزه ماه رمضان، زيرا روزه داشتن آن براى شما همچون سپرى باشد از آتش دوزخ.

خدا را! خدا را! در رعايت حال نيازمندان و مستمندان، آنان را در زندگى

______________________________

(1) مراد نماز و روزه مستحبّى است.

تحف العقول / ترجمه جعفرى، ص: 181

خود شريك سازيد، خدا را! خدا را! در باره

جهاد، به مال و جان و زبانهاتان، همانا تنها دو [نوع] مرد به جهاد پردازند: امام هدايت شده، يا فرد طرفدارش كه پيروى از هدايت او مى كند.

خدا را! خدا را! در رعايت حال اولاد پيامبرتان، نكند در حضور شما ستم شوند، در حالى كه شما قادر به دفع ستم از ايشان باشيد، خدا را! خدا را! در باره اصحاب پيامبرتان همانها كه نه بدعتى گذاردند و نه بدعت گذارى را پناه دادند، كه رسول خدا صلّى اللَّه عليه و اله و سلّم در باره ايشان سفارش فرمود، و بر بدعت گزارشان؛ چه اصحاب و چه ديگران و پناه دهندگان به ايشان لعنت فرستاد، خدا را! خدا را! در باره زنان و بردگانتان، زيرا آخرين سخنى كه پيامبرتان بدان سفارش نمود اين فرمايش بود كه: «من شما را به [رعايت حال] دو گروه ناتوان؛ زنان و بردگان، سفارش مى كنم»، نماز! نماز! نماز! در راه خدا از سرزنش هيچ ملامتگرى مهراسيد و بيم مكنيد، تا خداوند شما را از قصد سوء و ستم ديگران نجات دهد. به مردم سخن خوش و نيك بگوئيد، همان گونه كه خداوند دستورتان داده است. امر به معروف و نهى از منكر را وامگذاريد، كه در صورت ترك آن خداوند بدترين شما را حكمرانتان مى كند، سپس هر چه بر آنان نفرين كنيد مستجاب نگردد.

بر شما باد: به يك ديگر پيوستن، و به هم بخشيدن، و به سوى هم شتافتن. و از كردارى همچون: قطع رابطه و روى گردانيدن و جدائى از هم برحذر باشيد! و يك ديگر را بر نيكوكارى و پرهيزگارى يارى دهيد، و يار يك ديگر به گناهكارى و ستم بر

ديگران مباشيد، و از خدا پروا كنيد كه خدا سخت كيفر است. خداوند نگهدار شما خاندان باشد و حقوق پيامبرتان را در حقّ شما حفظ فرمايد، شما را به خدا مى سپارم و سلام و رحمت و بركات الهى را بر شما مى فرستم. سپس پيوسته مى گفت: «لا إِلهَ إِلَّا اللَّهُ» تا اينكه درگذشت و دار فانى را بدرود گفت.

سخنى از آن حضرت عليه السّلام در باره فضيلت دانش

اى مردم بدانيد كه تماميّت و كمال دين در گرو تحصيل دانش و عمل بدان است.

و به تحقيق وجوب تحصيل دانش بر شما از بدست آوردن مال دنيا بالاتر است، چرا

تحف العقول / ترجمه جعفرى، ص: 182

كه ثروت و مال نه تنها تقسيم شده، بلكه مقدار معيشت براى شما تضمين گرديده است. و آن را دادگرى عادل در ميان شما تقسيم و تضمين نموده، [و] براى شما بزودى بدان وفا خواهد كرد. در حالى كه دانش در نزد اهلش برايتان اندوخته شده و شما مأمور به تحصيل آن از طريق ايشان هستيد. بنا بر اين آن را بجوئيد و از اين نكته غافل نباشيد كه زيادى و كثرت مال و ثروت دين را تباه سازد و دلها را سخت نمايد.

در حالى كه نور علم و دانش، و عمل بدان موجب اصلاح دين و راهيابى به بهشت است. مال و ثروت با خرج كردن نقصان پذيرد ولى دانش با انفاق بسيار گردد، و مراد از انفاق دانش همانا انتشار آن در ميان حافظان و راويانش مى باشد. و بدين مطلب توجّه كنيد كه همنشينى با عالم و پيروى از او دينى است كه خدا بوسيله آن ديندارى و پرستش مى شود، و اطاعت عالم موجب بدست آمدن نيكى ها و محو

گناهان است، و همچنين ذخيره اى براى مؤمنين باشد، كه در زمان حيات مايه سربلندى و پس از وفات موجب ذكر خير و نيكنامى ايشان است. همانا كه دانش داراى برتريهاى بسيار است و چنانچه آن را به فردى روحانى تشبيه كنيم رأس آن:

فروتنى، و ديدگانش: بيزارى از حسد، گوشش: فهم، زبانش: راستى، حافظه اش:

كنجكاوى و بررسى، دل و قلبش: خوش بينى، عقل و خردش: شناخت ابزار كارها، دستش: رحمت، همّتش: تندرستى، و پايش: ديدار و زيارت دانشمندان، حكمتش: پارسائى، و قرارگاه و پايگاهش: رهائى، و رهبرش: عافيت است.

سوارى و مركبش: وفا، سلاحش: ملايمت در گفتار، شمشيرش: رضايت و خشنودى، كمانش: سازگارى، سپاهش: گفت و شنود با دانشمندان، دارائى و ثروتش: ادب، اندوخته و پس اندازش: دورى از گناهان، توشه اش: نيكوكارى، پناهش: صلح و سازش، راهنمايش: هدايت، و دوست و رفيقش: معاشرت با نيكان است.

سخنانى كوتاه از امير مؤمنان عليه السّلام در زمينه هاى:- پند، حكمت، زهد، و امثال آن-

1- صفاتى كه از اندوخته هاى بهشتى است عبارتند از: خير انديشى، پوشاندن اعمال و كردار خير، پايدارى بر بلايا، و عدم اظهار گرفتاريها.

2- خوش اخلاقى بهترين همنشين است. و ابتداى نامه اعمال مؤمن خوش اخلاقى او است.

تحف العقول / ترجمه جعفرى، ص: 183

3- زاهد واقعى در سراى دنيا كسى است كه حرام بر صبرش چيره نگردد و حلال او را از سپاسگزارى غافل مسازد.

4- امير مؤمنان عليه السّلام در نامه اى به عبد اللَّه بن عبّاس نوشت: «أمّا بعد، چه بسا انسان را رسيدن به چيزى كه هرگز از دستش رفتنى نبود شاد سازد و از دست دادن چيزى كه هرگز به دست آمدنى نبود محزون و غمين نمايد. پس شايسته است كه شادى تو از چيزهايى باشد كه براى آخرتت فراهم آورده اى،

و افسوس و اندوهت از بهره امور آخرتى باشد كه از دست داده اى. و بدان چه از دنيا دست مى يابى بسيار شادى مكن، و بدان چه از دست داده اى افسوس مخور و ناله مكن. و بايد تلاشت مصروف دوران پس از مرگ باشد».

5- و آن حضرت عليه السّلام در نكوهش دنيا فرمود: ابتداى آن سختى و رنج است، و پايان آن مرگ و نيستى، حلالش حساب دارد و حرامش كيفر ببار آرد. فردى كه در آن سالم باشد آسوده خاطر است و كسى كه در آن بيمار شود نادم و پشيمان.

توانگر گرفتار گردد و بينوا محزون. هر كس كه در راه بدست آوردن آن كوشد بدان نرسد، و كسى كه رهايش سازد به او روى آورد. آن كه با چشم بصيرت بدان نگرد حقيقت را به او بنمايد، و هر كس كه ديده اش را بدان دوزد از ديدن حقايق نابينايش سازد.

6- دوستت را در حدّ اعتدال دوست بدار، مبادا روزى دشمنت شود. و با دشمنت چندان كينه مورز، چه بسا روزى دوست تو گردد.

7- هيچ ثروتى چون عقل نيست، و فقر و فلاكتى بدتر از نادانى نخواهد بود.

8- ارزش هر كس بقدر كارى است كه بدان استاد است (آن ارزى كه مى ورزى).

9- ترس با يأس همراه است، و كم روئى با بى بهرگى. حكمت و دانش گمشده مؤمن است. پس بايد آن را تحصيل كند هر چند از منحرفان و اشرار.

10- اگر دانشمندان آن گونه كه در خور دانش است رفتار مى كردند به تحقيق محبوب خداوند و فرشتگان و بندگان فرمانبردار الهى مى گشتند، ولى علم را فقط براى رسيدن به دنيا تحصيل نمودند، به همين خاطر مورد

غضب الهى واقع شدند و در ميان مردمان خوار گشتند.

11- برترين نوع عبادت: صبر است و سكوت، و چشم براه گشايش بودن.

تحف العقول / ترجمه جعفرى، ص: 184

12- به تحقيق براى هر بدبختى و بلائى دوره اى است موقّت كه بايد سپرى شود، پس چنانچه يكى از شما دچار آن شد سر تسليم فرود آرد و پايدارى پيشه سازد تا دوره آن بگذرد. زيرا هنگام بروز حادثه هر گونه چاره جوئى [عجولانه] براى فرار از آن بر شدّت آن بيافزايد.

13- امير مؤمنان عليه السّلام به مالك اشتر فرمود: اين سخن را از من بگوش گير و نگه دار، اى مالك، جوانمرديش نقصان پذيرد آن كس كه ضعف يقين دارد، و كسى كه طمع را شعار [زندگيش] سازد خود را از چشم مردمان بيندازد. و آن كس كه سفره دل پيش هر كس بگشود خويشتن را خوار نمود، و كسى كه راز خود را فاش ساخت [با اين كار] خويش را از ارزش بيانداخت. و كسى كه زبانش را بر خود امير كرد خويش را بهلاكت افكند. حرص شديد هلاك كننده شخصيت است.

كسى كه به كارهاى مختلف پردازد از همه جا بماند. بخل و تنگ نظرى ننگ است، و ترس بيجا نقصان. تقوا و پرهيزگارى «سپر» است. سپاسگزارى ثروت، و پايدارى شجاعت است. بينوا و تهيدست در شهر خود نيز بيگانه است. فقر و تنگدستى فرد زيرك را از اقامه دليل باز مى دارد. و بهترين همنشين رضايت و خشنودى است. و ادب و انسانيّت از زيورهاى نوين شخصيت است. قدر و مقام مرد بحدّ عقل و خرد او است، و سينه اش صندوق رازش مى باشد. پايدارى دور انديشى است. انديشه

آينه اى است روشن و صاف (كه واقعيّت هر چيز در آن پيدا است). حلم و بردبارى سرشتى است ارجمند. صدقه داروى مؤثّر و نجات بخشى است. كردار مردم در دنيا آينه نماى آخرتشان خواهد بود. و حوادث عبرت انگيز بيم دهنده شايسته اى است، و گشاده روئى وسيله دوست يابى است.

14- مرتبه صبر در صفات ايمان مانند «سر» است در بدن، بنا بر اين هر كس كه صبر ندارد از ايمان تهى است.

15- شما در مهلتى به سر مى بريد كه در پى آن مرگ است، و با شما آرزوهائى است مانع از عمل. پس اين فرصت را غنيمت شمرده و پيش از فرا رسيدن مرگ خود را آماده سازيد، و آرزو را سركوب كنيد، و از كردار نيك توشه برگيريد. آيا [غير اين] راه نجات يا گريز و فرارى هست؟ يا گذرگاهى؟ يا جاى امنى؟ يا پناهگاهى؟ پس به كجا رو خواهيد كرد، و به كدامين سو مى رويد؟! 16- شما را به رعايت تقواى الهى سفارش مى كنم كه آن بهره اى است براى

تحف العقول / ترجمه جعفرى، ص: 185

جوينده اميدوار، و پناهى است مطمئنّ براى فرارى آواره. تقوا را شعار باطن سازيد. خدا را خالصانه ياد كنيد تا در پرتو آن به حيات برتر دست يابيد و راههاى رهائى و نجات را طى نمائيد. دنيا را چونان زاهدى دل كنده نظاره كنيد، دنيا فردى كه آن را وطن ماندگار گزيده بيرون براند، و خوشگذران آسوده خاطر را غافلگير سازد. نه به گذشته اش اميدى است كه باز گردد، و نه از آينده اش خبرى است كه چشم براه نشيند. ناز و نعمتش به گرفتارى پيوسته است و پايداريش به نيستى. شادمانيش آميخته

به اندوه مى باشد، و بقايش به سستى و ناتوانى گرائيده است.

17- خودبينى از سركشى پديد آيد، و سركشى از بزرگ منشى، و بزرگ منشى از تكبّر. و بى شكّ شيطان دشمنى است آماده و در كمين، كه شما را وعده هاى پوچ و توخالى دهد. فرد مسلمان برادر و غمخوار مسلمان است، پس همديگر را وامگذاريد و بر هم القاب زشت منهيد، چرا كه دستورات دين بى نظير است و راههاى آن هموار و صاف. هر كس بدان عمل كند به منظور رسد، و هر كس از آن كناره گيرد نابود و هلاك شود، و هر كس كه آن را ترك گويد از دين كنار رفته (كافر شود). فرد مسلمان چون لب به سخن گشايد هرگز دروغ نگويد، و چون وعده دهد تخلّف ننمايد، و زمانى كه امانت گيرد خيانت نورزد.

18- عقل دوست مؤمن است و بردبارى وزير او. مدارا پدر او است، و نرمى برادرش. و فرد عاقل ناگزير به رعايت سه چيز است: نگريستن در شخصيت خود، نگهدارى زبانش، شناختن زمانه اش. هان آگاه باشيد كه فقر و تهيدستى از بلاها است، و سخت تر از تهيدستى بيمارى جسم است، و بدتر از آن بيمارى دل باشد. هان آگاه باشيد كه توانگرى مالى از نعمتها است، و بهتر از آن تندرستى است، و برتر از تندرستى پرهيزگارى دل است.

19- ساعات زندگى مؤمن سه بخش است: بخشى با پروردگارش در راز و نياز، و قسمتى با نفس خود در حساب، و قسمت ديگرش دمسازى با لذّت نيكو و حلال. و فرد عاقل را نشايد كه جز براى سه منظور جلاى وطن كند: براى بهبود وضع زندگى، يا قدمى در

راه آخرت، يا لذّتى در غير حرام.

20- چه بسا افرادى كه بوسيله نعمت غافلگير شوند، و بجهت پرده پوشى خدا بر گناهانشان مغرور گردند، و بخاطر تعريف و تمجيدى كه در باره ايشان

تحف العقول / ترجمه جعفرى، ص: 186

گويند فريب خورند. و خداوند هيچ بنده اى را به مانند «مهلت دادن» نيازمود، خداى عزّ و جلّ فرمايد: إِنَّما نُمْلِي لَهُمْ لِيَزْدادُوا إِثْماً، يعنى: «همانا مهلتشان مى دهيم تا بر گناه بيفزايند- آل عمران: 178».

21- بايد در دل خود نياز به مردم و بى نيازى بديشان را جمع آورى نمائى، نياز و احتياجت به آنان در نرم گوئى و گشاده روئى جلوه نمايد، و بى نيازيت در آبرومندى و دوام عزّت و بزرگ منشى.

22- نه خشم گيريد و نه به خشم آريد. سلام كردن را رواج دهيد و سخن را نيكو داريد.

23- فرد بزرگوار چون محبّت بيند نرم شود، و فرد دنى و پست چون احترام شود سخت و سنگدل گردد.

24- آيا مايليد شما را از فقيه واقعى آگاه سازم؟ او كسى است كه مردم را در گناه كردن رخصت ندهد و از رحمت الهى نااميدشان نكند، و از مهلت الهى آسوده خاطرشان نسازد. قرآن را به شوق چيز ديگرى رها نكند. نه عبادت تهى از فهم خيرى دارد، و نه دانستن بدون تأمّل و انديشه، و نه قرائت بى تدبّر و سنجش.

25- آن زمان كه خداوند [بروز قيامت] مردمان را گرد آورد، نداكننده اى فرياد كشد: اى مردم، امروز مقرّبترين شما به خداوندگار همانا خداترسترين شماست.

و محبوبترين شما به او نيكوكارترينتان. و مقام آن كس برتر كه براى خدا پركارتر، و گرامى ترين شما نزد خدا پرهيزگارترين شما است.

26- در شگفتم از مردمى

كه از خوردن غذا- به جهت ترس از آزارش- پرهيز مى كنند، ولى از ارتكاب گناه- بخاطر هراس از دوزخ- اجتناب نكنند؟! و همچنين از افرادى كه بردگان را با مال خويش مى خرند؛ امّا با نيكوكارى روح افراد آزاد را تصاحب نمى كنند؟! سپس أمير مؤمنان عليه السّلام فرمود: به تحقيق ماهيت «خير» و «شرّ» جز بتوسّط مردم شناخته نگردد. پس هر گاه قصد شناختن خير را داشتى كار خير كن تا با اهل خير آشنا شوى. و همچنين اگر خواستى «شرّ» را بشناسى به كار بد رو كن تا اهلش را بشناسى.

27- همانا كه من از دو چيز بيش از هر چيز بر شما بيمناكم: آرزوى طولانى داشتن، و پيروى هواى نفس كردن، چون آرزوى دراز آخرت را از ياد ببرد، و پيروى هواى نفس، آدمى را از راه حقّ باز دارد.

تحف العقول / ترجمه جعفرى، ص: 187

28- مردى در شهر بصره از آن حضرت در باره «برادران» پرسيد، و در پاسخ فرمود: برادران دو گروهند: يكى برادران قابل اعتماد و ديگرى برادران خنده رو، امّا برادران مورد اعتماد پناهگاهند و چونان بال و خاندان و دارائى اند. پس چنانچه به برادرت اعتماد پيدا كردى مال و دست يارى خود را از او دريغ مدار، با دوست او دوستى كن و با دشمنش دشمنى، رازش را پنهان ساز و عيبش را بپوشان، و نيكيش را آشكار ساز. بدان كه آنان از كبريت احمر (هر چيز نفيس و كمياب) ناياب ترند.

و امّا دوستان خنده رو، پس تو از طريق آنان به خوشى و لذّت خود ميرسى، پس هرگز اين لذّت را از دست مده، و بيش از اين هم از

باطن ايشان مخواه (توقّع خلوص و صميميّت از آنان مكن)، و از خوشروئى و شيرين زبانى خود تا آنجا كه آنان تو را برخوردار مى كنند بهره مندشان ساز.

29- مبادا دشمن دوست خود را به دوستى گيرى كه با اين كار با دوستت دشمنى كرده اى.

30- از روى ترديد پيوند خود را با برادرت مگسل، و بدون دلجوئى رشته دوستيت را با او مبر.

31- شايسته فرد مسلمان است كه از رفاقت با سه گروه خوددارى نمايد: از فرد لاابالى، و از احمق، و از دروغگو. امّا فرد لاابالى، كردار خود را در نظرت بيارايد و مى كوشد كه تو مانند او گردى، و در امور دين و آخرتت هيچ گونه كمكى به تو نمى كند، بنا بر اين رفاقت با او خلاف حقّ است و موجب سختى دل، و رفت و آمد با او موجب ننگ تو است. امّا احمق: نه تو را به كار خيرى وادار نمايد، و نه اميدى هست كه در غايت تلاشش شرّى را از تو بگرداند، چه بسا قصد كند كه سودت رساند ولى به زيانت اندازد، پس مرگ چنين رفيقى از حياتش بهتر است، و سكوتش از سخن گفتن شايسته تر، و دوريش به از نزديكى! و امّا دروغگو: رفاقت با او خالى از هر لذّت و خوشى است، گفتارت را به جمع ديگران ببرد و سخن ديگران را به تو رساند. هر زمان كه بافتن داستانى را پايان دهد، داستانى ديگر پردازد، و اين رفتار را تا آنجا ادامه دهد كه ديگر گفتار راستش نيز باور نشود. ميان مردم به ايجاد دشمنى بپردازد و [بذر] كينه در سينه ها بكارد. پس تقواى الهى پيشه سازيد

و مراقب خود باشيد.

32- بر تو عيبى نيست؛ دوستى با فرد خردمند اگر چه خالى از كرم باشد،

تحف العقول / ترجمه جعفرى، ص: 188

ولى از عقل او بهره گير و از زشتى رفتارش پرهيز نما. مبادا دوستى فرد سخاوتمند را از دست دهى، هر چند كه از خرد تهى است، ولى مى توانى به يارى عقل خود از كرم او سود برى. ولى با تمام توان و قدرتت از [دوستى با] فرد خسيس و احمق بگريز [كه نه عقلى دارد و نه سخاوتى].

33- صبر سه گونه است: صبر بر گرفتارى، صبر بر طاعت، صبر از معصيت.

34- كسى كه قادر به بازداشتن نفس خويش از چهار چيز باشد در خور آن است كه هرگز دچار حادثه اى نگردد، پرسيدند: آنها كدامند؟ فرمود: شتاب، لجاجت، تكبّر، و سستى (تنبلى).

35- اعمال به سه دسته تقسيم مى شود: واجبات، مستحبّات، گناهان. امّا واجبات بنا به دستور الهى و خواست و رضايت و علم و تقدير او است. بنده بدان رفتار كند و در پرتو آن از عذاب خداوند برهد. و امّا مستحبّات: به فرمان واجب الهى نيست ولى به خواست و رضايت و علم و تقدير او است. بنده آنها را انجام دهد و در مقابل پاداش گيرد. و امّا گناهان: نه به امر خدا است، و نه به خواست و رضاى او، و تنها به علم و تقدير او است كه در زمان خود مقدّر نمايد. پس بنده با اختيار خود گناه كند و خدا نيز بدانها مجازاتش نمايد، زيرا خداوند از آن منعش كرده بود و دست برنداشت.

36- اى مردم همانا خداوند را در هر نعمتى حقّى است، پس هر

كس كه آن را ادا نمايد نعمتش افزون كند، و هر كس كه در أداى آن كوتاهى كند خود را در معرض تباهى نعمت و شتاب به عقوبت خواهد افكند. پس شايسته است كه خداوند شما را به هنگام نعمت ترسان بيند، چنان كه از گناهان هراسان.

37- كسى كه تنگدست شد و آن را خواست الهى بحساب نياورد پاداشى را كه براى او اميد آن ميرفت تباه ساخته. و بعكس، آن كسى كه گشايشى در مالش پديد آمد، و آن را چون دامى پنهان قلمداد نكرد از امر خوفناكى خود را ايمن دانسته است.

38- اى مردم، از خداوند درخواست يقين كنيد، و با التماس طلب عافيت نمائيد. چرا كه عافيت بالاترين نعمت است، و يقين بهترين چيز ماندگار در دل. و فريفته و گول خورده كسى است كه دين خود را از دست داده. و آن كس مورد غبطه است كه يقينش نيكو است.

تحف العقول / ترجمه جعفرى، ص: 189

30- هيچ كس به مزه ايمان دست نيابد، تا باور كند كه آنچه بدو رسيده امكان خطايش نبوده، و آنچه كه بدو نرسيده نبايد به او مى رسيده.

40- هيچ مؤمنى به چيزى سخت تر از محروميّت از سه مطلب گرفتار نشده است، پرسيدند: آنها كدامند؟ فرمود: مواسات در مال خود، رعايت درستى و عدل و داد از جانب خود، و بسيارى ذكر خدا، امّا منظور من از ذكر خدا؛ گفتن «سبحان اللَّه و الحمد للَّه» نيست، بلكه بياد خدا بودن به هنگام روبرو شدن با حرام و حلال است.

41- كسى كه از دنيا بدان چه او را كافى است بسنده كند كمتر چيز آن كفايتش نمايد. و هر

كس از دنيا بدان چه او را كفايت است قناعت نكند هيچ مقدار از آن او را بس نباشد.

42- مرگ آرى ولى تن دادن به خوارى هرگز! صبر آرى ولى خود باختن و بيتابى هرگز! دنيا دو روز است، يك روز به سود تو است و روزى به زيانت، آن روز كه به سود تو است سرمست مشو، و زمانى كه به زيان تو بود غم مخور، كه به هر دوى آنها امتحان خواهى شد.

43- احسان و نيكوكارى كن بر هر كس كه خواهى تا اسيرت گردد.

44- فرد مؤمن نه چاپلوسى كند و نه حسد ورزد، جز در راه تحصيل علم.

45- ستونهاى كفر چهار چيز است: 1- دلبستگى به دنيا، 2- ترس از دست رفتن دنيا 3- ناخرسندى [از تقديرات] 4- و خشم.

46- صبر و پايدارى كليد رسيدن است، و پيروزى سرانجام صابر، و هر حاجتمندى را زمانى است كه دست تقدير آن را به حركت آورد.

47- زبان خود وزنى است كه «جهل» آن را سبك سازد و «عقل» آن را سنگين.

48- هر كس كه انتقام را به عمل ناروا و ناحقّ طلب كند خداوند بحقّ طعم تلخ خوارى و پستى را به او بچشاند. به تحقيق كه خدا دشمن چيزى است كه ناپسند دارد.

49- كسى كه طلب خير و راه يابى كند حيران نشود، و كسى كه مشورت كند پشيمان نگردد.

50- آبادانى و عمران شهرها در پرتو وطن دوستى صورت يافته.

تحف العقول / ترجمه جعفرى، ص: 190

51- كسى كه رعايت سه نكته را كند خوشبخت شود: سپاسگزارى هنگام ظهور نعمت، طلب عفو و مغفرت هنگام تأخير روزى، و بسيار گفتن:

«لا حول و لا قوّة إلّا

باللَّه»

هنگام مصيبت و سختى.

52- دانش سه گونه است: يا «فقه» براى امور دينى، يا «پزشكى» براى بدن، و يا «نحو» براى سخن گفتن است.

53- حقّ خدا به هنگام سختى خشنودى است و پايدارى، و در راحتى ستايش است و سپاسگزارى.

54- گناه نكردن آسانتر از توبه كردن است، و چه بسا اندك ساعت خوشى اندوهى دراز ببار آورد. مرگ علامت رسوائى و بى ارزشى دنيا است كه [ياد آن] هيچ دلخوشى و لذّتى را براى دانا و خردمند باقى نگذاشته است.

55- دانش رهبر است، و كردار راننده، و نفس [مركبى] لجوج و خيره سر.

56- بدان چه نااميدى اميدوارتر باش تا بدان چه در انتظار آن هستى، زيرا موسى عليه السّلام رفت تا پاره اى آتش براى خانواده اش برگيرد، خدا با او سخن گفت و پيامبر شد و بازگشت. و ملكه سبا [خورشيد پرست] بيرون شد و در مصاحبت سليمان عليه السّلام مسلمان شد. و ساحران فرعون در پى عزّت فرعون شتافتند و با ايمان بازگشتند.

57- شباهت مردم در امورشان به حاكمان بيش از شباهت ايشان به پدرانشان مى باشد.

58- اى مردم بدانيد: عاقل نيست كسى كه از سخن ناروا در باره اش پريشان و مضطرب گردد «1»، و فرزانه نيست آن كس كه از ستايش نادان خرسند شود، مردمان زائيده كردار نيكشان مى باشند. ارزش هر كس در گرو آن است كه بدان آگاهى دارد. به دانش سخن گوئيد تا شخصيت شما بارز شود.

59- خدا رحمت كند آن كس را كه: خدايش را در نظر دارد، و خطايش را جلوگير باشد و با تمايلش ستيز كند، و آرزوهاى نابجايش را زير پا نهد، با پرهيزگارى هواى نفس خود را مهار نمايد و

با ترس الهى آن را لجام زند. سپس مهارش را در دست گرفته به راه فرمانبردارى خدا سوق دهد. و با كشيدن لجام از

______________________________

(1) يعنى: كسى كه قول مزوّر و ساختگى در او تأثير گذارد عاقل نيست.

تحف العقول / ترجمه جعفرى، ص: 191

معصيتش باز دارد. در حالى كه ديده اش را به آخرت دوخته، و هر لحظه در انتظار مرگ خود باشد، پيوسته در انديشه، و بسيار شب زنده دار، دل از دنيا برگيرد، و براى آخرت سخت بكوشد، پايدارى را مركب رهائى خود قرار دهد، و پرهيزگارى را ذخيره آخرتش سازد، و سوز دل بدان درمان كند، درس گيرد و مقايسه نمايد، و دل از دنيا و مردم برگيرد، آموختنش براى فهميدن و درستى [در كردار و گفتار] باشد، ياد آخرت دلش را پريشان سازد و ترك فراش كند و رختخواب رها سازد [و به عبادت پردازد كه در اين صورت] رغبت و ميلش در امور الهى بسيار زياد است، و ترس از خدايش بسيار سخت. اندكى از آنچه پنهان مى دارد اظهار نمايد، و به نمود اندكى از دانسته هايش بسازد، اينانند امانتهاى الهى در شهرهاى او، و توسّط ايشان بلا از بندگانش بگردد، چنانچه يكى از آنان عهدى با خدا بندد بخوبى بدان وفا كند. پايان خواستهاشان حمد و سپاس خداوند؛ پروردگار جهانيان است.

60- روزى و قوت تسليم بى خردى است و ناكامى در بند خردمندى و بلا و گرفتارى سرسپرده پايدارى است 61- امير مؤمنان عليه السّلام در تسليت به أشعث در مرگ برادرش عبد الرّحمان چنين فرمود: بيتابيت اداى حقّ برادرت عبد الرّحمان است، و پايداريت وفاى حقّ الهى، پس چنانچه صبر پيشه سازى تقدير

الهى بگذرد و تو ستوده باشى. اشعث گفت:

«إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَيْهِ راجِعُونَ»! يعنى: «ما از آن خدائيم و به سوى او بازمى گرديم- بقره: 156»، پس امير مؤمنان عليه السّلام او را فرمود: آيا تأويل آن را مى دانى؟ اشعث گفت:

تنها توئى پايان علم و نهايت دانش! فرمود: امّا اينكه گفتى: «إِنَّا لِلَّهِ» با اين كلام به بودن خود به خواست خدا اعتراف نمودى و با گفتن: «وَ إِنَّا إِلَيْهِ راجِعُونَ» به مرگ خود اقرار كردى.

62- روزى امير مؤمنان عليه السّلام سوار بر مركبى بود و جمعى پياده در پى او روان، به آنان فرمود: آيا مى دانيد [اين كار] پياده در پى سواره روان موجب فساد اخلاق آن سواره گردد، و خوارى و مذلّت پياده را در پى دارد؟ باز گرديد.

63- كارها بر سه قسم است: كارى كه هدايتش آشكار است؛ از آن پيروى كن. و از آنچه كه گمراهيش بارز است؛ دورى گزين. و امور مشكل را به اهل و خيره اش واگذار.

64- روزى جابر به آن حضرت عليه السّلام گفت: اى امير مؤمنان چگونه شب را به

تحف العقول / ترجمه جعفرى، ص: 192

روز رساندى؟ فرمود: شب را بروز آورديم در حالى كه نعمات الهى بر ما بى شمار بود، و نافرمانيمان از او بى حساب، ندانيم كدامين نعمتش را پاس گذاريم؛ شكر زيبائيهاى آشكار يا زشتيهاى ما را كه پنهانش داشته؟! 65- و عبد اللَّه بن عبّاس را در مرگ نوزادش اين گونه تسليت فرمود: آن مصيبتى كه بر ديگرى وارد شود و تو پاداش برى در نزد من محبوب تر است از مصيبتى كه بر تو وارد شود و ديگرى پاداش برد. در اين صورت پاداش براى

توست نه بخاطر تو، و عزا براى تو نيكو گردد نه از تو، و اميدوارم كه خدا جبران او را برايت بكند، همان گونه كه او را از جانب تو پاداش داده.

66- از آن حضرت عليه السّلام پرسيده شد: توبه نصوح يعنى چه؟ فرمود: پشيمانى از درون، طلب آمرزش به زبان، و تصميم بر عدم تكرار.

67- شما با قدرت آفريده شده ايد و بى اراده و ناگزير پرورش يافته ايد، و [سپس] در ميان گورها نهان گشته و از هم متلاشى گرديد. سپس يك به يك از گور برانيگخته شويد و به وادى حساب درآئيد، پس خدا رحمت كند بنده اى را كه چون گناه كند اعتراف نمايد، و چون بترسد به طاعت حقّ پردازد، بهوش باشد و پيش تازد، ساليانى عمر كند و درس عبرت گيرد، برحذر شود و باز ايستد، دعوت را بپذيرد و بسوى خدا رو آورده، بازگشت كند و توبه نمايد، راهنما جويد و بدنبالش گام بردارد، آرزومندانه كاوش كند، و به گريز [باطل] نجات يابد، و ذخيره اى بدست آرد و درون از آلايش پاك سازد، و آماده آخرت گردد، و براى روز حركت و راهى كه در پيش دارد و روز نياز و مكانى كه در آن درويش ماند توشه اى فراهم آورد، و آن را پيشاپيش به سراى ابدى روانه سازد. پس براى خود خيرى تهيّه كنيد! آيا جوانان با طراوت چشم براه چيزى غير از دوران پيرى و كهولتند؛ و آنان كه در شادابى تندرستى و سلامتند جز حوادث بيمارى را در انتظارند، و آيا آن كس كه لختى در اين سرا باقى است توقّعى جز مرگ ناگهانى و رسيدن اجل و نزديكى

مرگ دارد؟! 68- رعايت تقواى الهى را بكنيد، همچون وارسته اى كه دامن به كمر زده، و به تنهائى [خود را] آماده ساخته، و در فرصتى كه داشته شتافته، و ترسان و لرزان مراقب بوده، و در فراوانى ثروت و سرانجام صبر و عاقبت كار مى انديشد كه: خدا انتقام كشنده و ياورى بسنده و بهشت؛ پاداش و بخششى كافى است، و دوزخ مجازات و درس عبرتى است بس، و كتاب خدا (قرآن) براى بازخواست كردن و

تحف العقول / ترجمه جعفرى، ص: 193

طرفگيرى كفايت مى نمايد.

69- مردى از امير مؤمنان عليه السّلام در باره «سنّت» و «بدعت» و «فرقت» و «جماعت» سؤال كرد و حضرت فرمودند: امّا مراد از سنّت همان سيره و روش رسول خدا صلّى اللَّه عليه و اله و سلّم است، و بدعت هر چه آن را مخالفت كند، و فرقت اهل باطلند هر چند بسيار باشند، و جماعت؛ اهل حقّند هر چند اندك باشند. بنده را نشايد كه به غير پروردگارش اميد بندد و جز از گناهش بهراسد، و اگر از دانشمندى سؤالى شد و جوابى برايش نيافت، از گفتن: «اللَّه أعلم» يعنى: «خدا داناتر است» شرم نكند.

جايگاه صبر براى ايمان، بمانند «سر» است براى بدن.

70- مردى به آن حضرت عليه السّلام گفت: مرا نصيحت كن، فرمود: تو را سفارش مى كنم كه نه براى كار خير- هر چند بيشمار- و نه براى گناه- هر چند اندك- پايانى قائل شوى (مبادا كار خير خود را- هر چند بيشمار باشد- بس دانى، و گناهت را- هر چند اندك است- كم گيرى).

71- و ديگرى نصيحت طلبيد، فرمود: نفس خود را نه به فقر وعده ده و نه

به عمر دراز نويد.

72- افراد ديندار را علائمى است كه بدانها شناخته شوند: راستگوئى، پرداخت امانت، وفاى بعهد، صله رحم، مهرورزى به ناتوانان، و كمى موافقت با زنانشان، و نيكوكارى، و خوشرفتارى، و بردبارى بسيار، و پيروى از علم و آنچه مايه تقرّب به خدا است، پس ايشان راست زندگانى خوش و بازگشت نيكو.

73- هيچ بنده اى آرزويش را طولانى نكرد جز آنكه عملش را از ياد برد.

[جز آنكه كردار او را بفراموشى واداشت] 74- فرزند آدم شبيه ترين چيز است به ميزان و ترازو، يا سبك گردد به نادانى، و يا سنگين شود به دانائى.

75- ناسزاگوئى به مؤمن بيرون شدن از نظام الهى است، و جنگ با او كفر است، و مصونيّت مال او همچون قداست خون او است.

76- جان و مال خود را فداى برادرت كن، و دادگرى و انصاف خود بر دشمنت معمول دار، و خوشروئى و احسانت را براى باقى مردم گذار، بر مردم سلام كن تا بر تو سلام كنند.

77- آقا و مولاى مردم در سراى دنيا افراد باسخاوتند، و در آخرت پرهيزگاران.

تحف العقول / ترجمه جعفرى، ص: 194

78- آرزوها دو نوع است، اوّل آنكه براى ديگرى است كه در سپرى شدن دوران به آن نائل نشدم، و در آينده نيز اميدى بدان ندارم، و آرزوى ديگر آنكه در غير زمان تعيين شده اش بدان نخواهم رسيد، هر چند قدرت آسمانها و زمين را بكار گيرم. پس براى كداميك از آن دو عمر خود را تلف سازم؟! 79- به تحقيق فرد مؤمن چون نگرد عبرت گيرد، و چون سكوت كند انديشه نمايد، و هر گاه سخن گويد يادآور شود، به وقت توانگرى شكر گويد،

و به هنگام سختى صبر پيشه كند، زودرضا و دير خشم است، اندك نعمت الهى خشنودش سازد و بسيار آن او را بدخو و منحرف نسازد، اراده اش قادر نيست به تمام نيّات خيرش جامه عمل بپوشاند (نيّات خيرش بقدرى زياد است كه اراده اش توانائى رسيدگى و عملى ساختن تمام آنها را ندارد)، بسيار قصد خير كند و تنها قسمتى از آنها را عملى سازد، و بر آن نيّات خيرش كه عملى نشده افسوس خورد كه چرا نشد؟! و فرد منافق چون بنگرد بازى گيرد، و چون سكوت كند غفلت ورزد، و هنگام سخن گفتن ياوه گويد، و به وقت توانگرى سركشى كند، و چون سختى بيند نالان شود، زود به خشم آيد و دير راضى گردد، اندك الهى او را به خشم آورد، و بسيارش خشنودش نسازد، بسيار به فكر بدى است و تنها به مقدارى از آنها عمل كند و بر كردار شرّ و نادرست كه عملى نشده تأسّف خورد كه چرا نشد؟! 80- سراى دنيا و آخرت چونان دو دشمن بيدادگر با دو راه مختلفند، كسى كه دنيا را دوست بدارد و بدان دلبندد آخرت را دشمن داشته و در ستيز است، و مثل آن دو سرا چونان مشرق و مغرب است، و پوينده بين آن دو به هر كدام نزديك شود از ديگرى دور گردد.

81- آن كس كه از هشدار بهراسد [زمان] دور بر او نزديك شود، و كسى كه به روزى [معيّن] اين سرا بسنده نكند ديگر هر چه فراهم آورد او را بس نباشد.

هر كس كه براى سراى دنيا كوشيد آن را از كف بداد، و هر كس كه رهايش

ساخت دنيا بسويش شتافت. جز اين نيست كه دنيا همچون سايه ايست گسترده تا سرآمدى معيّن، خدا رحمت كند آن بنده اى را كه چون سخن حكيمانه اى شنيد آن را فرا گرفت، و به سوى رستگارى خوانده شد و بدان رو آورد، و در پى راهنما افتاد و نجات يافت، اعمالى نيكو پيش فرستاد و كردارى شايسته و مورد پذيرش [براى آخرت] مهيّا ساخت، و از آنچه پرهيز بايد دورى گزيد، هوس و آرزو به دور داشت [و پاداشى] در عوض كالاى گرانبهاى آخرت را بدست آورد. با هوس

تحف العقول / ترجمه جعفرى، ص: 195

خويش جنگيد و آرزويش را سركوب كرد. صبر و پايدارى را مركب نجات خويش ساخت، و پرهيزگارى را زاد و توشه روز وفات. در طريق روشن گام نهاد و راه راست را مسير خويش گرفت. فرصت زندگى را غنيمت شمرد، و بر اجل پيشى گرفت (پيش از آنكه مرگ فرا رسد خويش را آماده كرد) و از كردار نيك توشه آخرت برگرفت.

82- امير مؤمنان عليه السّلام به مردى فرمود: در چه حال و وضعيد؟ پاسخ گفت:

در اميد بسر بريم و در هراس، فرمود: آن كس كه اميد چيزى برد آن را بجويد، و كسى كه از چيزى بهراسد از آن بگريزد. و نمى دانم آن هراس كه در پيشامدهاى شهوانى موجب اجتناب از گناه نگردد چگونه خوف و هراسى است؟ و آن اميد كه در وقوع حوادث؛ سبب صبر بر مصيبت نشود؛ چگونه اميد و رجائى است؟! 83- امير مؤمنان عليه السّلام در پاسخ عباية بن ربعى كه پرسيد: آن قدرتى كه با آن برپا مى ايستيم و مى نشينيم و كار انجام مى دهيم چيست؟! فرمود:

تو پرسشى از «قدرت» كردى، بگو آيا تنها خود مالك آن هستى يا تو و خدا؟ عبايه ساكت ماند، پس آن حضرت بدو گفت: اگر گفته بودى: من و خدا، تو را كشته بودم، و اگر مى گفتى: بدون خدا و بتنهائى، باز هم تو را كشته بودم، عبايه گفت: پس چه بگويم؟ فرمود: مى گوئى: تو مالك آنى به خواست و اجازه خداوندى كه تنها تو را مالك آن ساخته، پس چنانچه اختيارش را به تو بسپرد آن از بخشش او است، و اگر تو را از داشتن آن محروم دارد از آزمون او است. پس اوست مالك آنچه اختيار بخشيده، و تواناى بر آنچه توانمندت ساخته.

84- اصبغ بن نباته گفت: شنيدم امير مؤمنان عليه السّلام مى فرمود: سخنى را برايتان بازگو مى كنم كه رعايت بدان در خور هر مسلمانى است، سپس بما رو كرده فرمود: خداوند بنده مؤمنى را در اين سرا مجازات ننمايد مگر اينكه او كريمتر و بزرگوارتر از آن است كه روز قيامت آن كيفر را تكرار كند. و همچنين پرده عفو بر كرده هيچ بنده مؤمنى در اين سرا نكشيده و آن را نبخشيده جز آنكه بزرگوارتر و بخشنده تر و گرامى تر از آن است كه به روز جزا عفو و بخشش خود را از او دريغ دارد. سپس فرمود: و همچنين گاهى خداوند بنده را به رنج و بلائى در جسم و دارائى و خانواده او بيازمايد، و اين آيه را خواند: ما أَصابَكُمْ مِنْ مُصِيبَةٍ فَبِما كَسَبَتْ أَيْدِيكُمْ وَ يَعْفُوا عَنْ كَثِيرٍ، يعنى: «هر مصيبتى كه به شما رسد به سبب كارها و خطاها و گناهانى است كه مرتكب آن شده ايد،

و از بسيارى [گناهان] در

تحف العقول / ترجمه جعفرى، ص: 196

مى گذرد- شورا: 30».

85- ابتداى گسستن و از ياران بريدن خموشى و لب فرو بستن است. بر حال كسى كه زود رنج است افسوس مخور. زشت ترين نوع تلافى، مجازات كردن به بدى گفتن است. به بدى كردن است.

86- نخستين [ارمغان] خودپسندى تباه نمودن خرد است. هر كس كه بر زبان خويش غالب آيد از [شرّ] آن در امان بماند. كسى كه در پى اصلاح رفتارش نباشد سختى و بلايش بسيار گردد، هر آن كس كه بدخو باشد خانواده اش از او بستوه آيند.

گاهى سخن نابجائى نعمتى را بر باد دهد. سپاسگزارى مانع هر فتنه اى است.

آبرودارى رأس مردانگى است. وكيل و شفيع هر گناهكارى فروتنى است.

حقيقت هر دورانديشى درنگ نمودن و توقّف به هنگام بدگمانى و شكّ است.

گنجينه هاى روزى و قوت در گشاده روئى نهفته است.

87- گرفتاريها بطور برابر و يكسان در بين مردمان تقسيم شده است. در حالى كه باب توبه گشوده است هيچ نااميدى و يأسى از گناه خويش به دل راه مده! هدايت و ارشاد در ناسازگارى با شهوت نهفته است. سرانجام هر آرزوئى مرگ است. به آدم بخيل نگاه كردن و سرمشق قرار دادن او؛ بيرحمى و سنگدلى پديد آرد، و نگريستن به نادان ديده را تاريك مى سازد. سخاوت و بخشندگى نشانه زيركى است، و پستى و فرومايگى از بى خبرى.

88- تهيدستى مرگ بزرگتر است. و كمى [تعداد] خانواده يكى از دو راحتى است و نيمى از خوشى، و غم نيمى از پيرى. آن كس كه ميانه روى پيشه سازد بينوا نشود. كسى كه نظرخواهى كند به تباهى نيافتد. احسان و نيكوكارى جز براى افراد خانواده دار

و ديندار شايسته نيست، خوشبخت كسى است كه از ديگران عبرت گيرد [نه از خود]. زيان ديده و گول خورده نه در خور ستايش است و نه شايسته پاداش. هيچ كار نيكوئى از بين نرود، همچنان كه هيچ گناهى فراموش نگردد.

89- نيكوكارى كنيد تا ستوده شويد. سپاسگزارى را شعار خود سازيد تا [خردمندان] با شما معاشرت كنند. سخن بيهوده را كنار نهيد تا سبك مغزان از شما دور گردند. همنشين را گرامى داريد تا محفل شما آباد بماند. از همگنان حمايت كنيد تا همسايگى با شما اختيار شود. با مردم از جانب خود به عدالت و داد رفتار كنيد تا به شما اعتماد شود. و بر شما باد به رعايت اخلاق پسنديده كه آن بزرگى شأن و مقام

تحف العقول / ترجمه جعفرى، ص: 197

است. و بر حذر باشيد از اخلاق پست و نكوهيده كه آن، فرد محترم را خوار نمايد و عزّت و سرافرازى را تباه سازد 90- قناعت پيشه دار تا عزيز و نيرومند گردى.

91- صبر همچون سپرى در برابر نادارى است، و حرص نشانه تهيدستى. و عدم اظهار نادارى خوددارى از نيازمندى است. پند و اندرز پناهگاه كسى است كه بدان پناه برد.

92- هر كس كه لباس دانش او را در برگيرد مردمان عيب او نبينند.

93- فرد حسود خوشى ندارد، و فرد ملول دوستى. و دروغگو مردانگى (نه حسود خوشى دارد و نه ملول دوستى، و نه دروغگو مردانگى) 94- براى عزّت خود نماز تراويح را بصورت فرادى بخوانيد. «1» 95- هر عزيزى كه زير سلطه قدرتى قرار گيرد ذليل و خوار شود.

96- دو چيز مردمان را هلاك ساخته است: ترس از بينوائى،

و جستن فخر و سربلندى.

97- اى مردم، از دوستى دنيا برحذر باشيد، چرا كه آن سرآغاز هر گناهى است، و محلّ ورود هر گرفتارى، و ريسمان هر فتنه، و موجب هر بلا و آفتى است.

98- تمام خير در سه خصلت گرد آمده است: نگريستن، و لب فرو بستن، و سخن گفتن. پس هر نگاهى كه تهى از عبرت باشد بى توجّهى است و سكوتى كه خالى از انديشه باشد بى خبرى است، و هر سخن عارى از يادآورى (ذكر) ياوه و چرند است (پوچ و بى نتيجه است)، پس خوشا به حال كسى كه نگاهش مايه عبرت است و سكوتش انديشه، و سخن گفتنش يادآورى و ذكر است، و نيز بر گناهان [خود] بگريد، و مردم از شرّش در امان باشند.

99- بسيار از اين انسان در شگفتم! خرسند به دستيابى چيزى است كه از دستش نميرفت، و غمگين به جهت از دست دادن چيزى كه آن را بدست نمى آورد.

و اگر مى انديشيد تشخيص مى داد و مى فهميد كه آن تدارك شده است و روزى و قوت بر او تقدير گرديده است، بنا بر اين بر آنچه برايش ميسور بوده بسنده كرده، و در معرض ناملايمات هم قرار نمى گرفت.

______________________________

(1) مراد از تراويح، نمازهاى نافله اى است كه در ماه رمضان خوانده مى شود، و دستور اكيد پيامبر و اهل البيت عليه السّلام به فرادى خواندن آن است.

تحف العقول / ترجمه جعفرى، ص: 198

100- امير مؤمنان عليه السّلام هنگامى كه در بازار مى گشت و اهل سوق را پند و اندرز مى داد مى فرمود: اى بازاريان طلب خير [از خدا] را پيش داريد، در داد و ستد از سهل المعامله بودن بركت جوئيد، و مشتريان و

مراجعه كنندگان را از خود دانيد، و خود را با بردبارى بيارائيد، و از سوگند خوددارى و از دروغ پرهيز كنيد، و از ستم دورى نمائيد، و بر آنان كه [از طرف شما يا ديگرى] مورد ظلم واقع گشته اند انصاف داشته باشيد (و خود را بجاى آنان تصوّر نمائيد) و گرد معاملات ربوى مگرديد، و پيمانه و ترازو را تمام و درست انجام دهيد، و از قيمت كالاهاى مردم مكاهيد، و در زمين فساد راه مياندازيد.

101- از آن حضرت عليه السّلام سؤال شد: در ميان مخلوقات الهى كدام زيباتر است فرمود: زبان، پس سؤال شد: كدام زشت تر است؟ فرمود: زبان، آنگاه فرمود:

در پرتو زبان است كه رويها سپيد گردد، و رويها سياه.

102- نيكو سخن گوئيد تا به خوش زبانى مشهور شويد، و بدان عمل نمائيد تا از خوبان گرديد.

103- در روز گرفتارى مال را سپر جان خويش سازيد، و بهنگام سختى زمانه جان خود را سپر دينتان نمائيد، و اين را بدانيد كه فرد نابود و فانى آن كس است كه دينش بر باد رود، و غارت شده كسى است كه دين او بتاراج رفته باشد.

هان! هيچ تهيدستى و فقرى پس از بهشت نيست، و هيچ توانگرى پس از دوزخ.

104- هيچ بنده اى تا از دروغ- شوخى يا جدّى- دست برندارد طعم ايمان را نخواهد يافت.

105- شايسته هر فرد مسلمانى است كه از دوستى فرد دروغگو پرهيز نمايد، زيرا او دروغ گفتن را بدان جا رساند كه سخن راست او هم باور نشود.

106- بردن قسمتى از مال مسلمانان به ناروا از بزرگترين گناهان است.

107- كسى كه از كيفر بهراسد دست از ستم مردم بردارد.

108- هيچ ظالمى را

نديدم كه به فرد مظلوم از حسود شبيه تر باشد.

109- فرد ستمكار، و دستيار او، و راضى به كردار او، از شركاى سه گانه اند.

110- صبر دو گونه است: صبر به وقت مصيبت، نيكو [و زيبا] است، و نيكوتر و بهتر از آن، صبر و خوددارى از چيزى است كه خداوند بر تو حرام داشته.

و ذكر نيز بر دو گونه است: ذكر به وقت مصيبت، كه نيكو و زيبا است، و برتر از

تحف العقول / ترجمه جعفرى، ص: 199

اين، ياد خدا هنگام مواجهه با حرام الهى است تا اينكه مانع تو شود.

111- خداوندا! دست نياز مرا به سوى هيچ فرد تبهكار از خلقت دراز مساز، و آنچه از نياز و حاجت كه برايم مقدّر فرموده اى آن را بدست خوشروترين و بخشنده ترين و گرامى ترين ايشان در سخن و كم منّت ترينشان بر من بسپار.

112- خوشا به حال كسى كه بر اساس طاعت الهى با مردم انس گيرد و آنان با او دوستى كنند.

113- بتحقيق از حقيقت ايمان اين است كه بنده راستى را تا آنجا گرامى دارد كه از دروغى كه سود دنيايى دارد نيز پرهيز كند.

114- سپرده و امانت را به صاحبش هر چند از كشنده فرزندان پيامبران باشد باز پس دهيد.

115- پرهيزگارى اصل و پايه ايمان است.

116- هان! ذلّت در طاعت الهى از ارجمندى در معصيت او به عزّت نزديكتر است.

117- مال و فرزندان كشت و زرع اين سرايند، و كردار شايسته كشت و زرع آخرت است. و خداوند گروهى را از [محصول] آن دو برخوردار ساخته.

118- در كتاب تورات مطلبى در دو برگ نگاشته شده است، در يكى از آن دو آمده: كسى كه از دنيا غمين

باشد از قضاى الهى ناخشنود است، و فرد مؤمنى كه از مصيبتى كه بدو رسيده به مخالف دينش شكايت كند جز اين نيست كه از خداى خود به دشمن او شكايت برده، و كسى كه به طمع رسيدن به ثروت فرد توانگرى به او تواضع نمايد دو ثلث دين او به باد رفته. كسى كه قرآن بخواند و بمرد و بدوزخ شد از شمار كسانى بوده كه آيات خدا را به شوخى و ريشخند مى گرفته است.

سپس امير مؤمنان عليه السّلام فرمود: و در روى ديگر آن ورقه آمده: كسى كه مشورت نكند پشيمان شود. هر كس كه اموال را تنها به خود اختصاص دهد نابود گردد. و تنگدستى بزرگتر مرگ است.

119- بهترين قسمت [بدن] انسان زبان اوست، و خرد او دينش مى باشد، و جوانمرديش آنجا است كه نفس خود را قرار مى دهد، و قوت و روزى قسمت شده است، و روزگار دست بدست گردان، و مردمان تا آدم عليه السّلام همه با هم برابرند.

120- امير مؤمنان عليه السّلام به كميل بن زياد فرمود: آرام گير تا مشهور نگردى تحف العقول / ترجمه جعفرى، ص: 200

و خود را پنهان ساز تا نامت برده نشود، يادگير و بياموز تا عالم گردى، و خاموشى گزين تا در امان بمانى. وقتى كه خدا تو را از دين خود آگاه ساخت چه باك كه نه تو مردم را شناسى و نه ايشان تو را شناسند.

121- كسى كه با فرد در خور مدارا كنار نيايد فرزانه نيست.

122- چهار چيز است كه هر چه در راه رسيدن بدان مركب سوارى را تيزتر برانيد باز كوتاه آمده ايد: 1- جز به پروردگار خود به

هيچ كس اميد مبندد، 2- جز از گناه خود مهراسد، 3- از گفتن: «نمى دانم» وقتى نمى داند شرم مكند، 4- و چون نداند از آموختن تكبّر نورزد.

123- و به عبد اللَّه بن عبّاس در نامه اى اين گونه فرمود: أمّا بعد، آنچه تو را بكار آيد برگير، و آنچه كه تو را بكار نيايد واگذار، در دورى از آنچه بكارت نيايد رسيدن به آنچه بكارت آيد نهفته است، و جز اين نيست كه تو بر آنچه پيش رو دارى قدم مى نهى نه بر آنچه پشت سر نهاده اى، و آنچه را كه فردا با آن موجه خواهى شد آنچنان بنا كن كه دوست دارى با آن روبرو شوى، بدرود.

124- بتحقيق بهترين چيزى كه مردم در پرتو آن دل دوستانشان را بدست مى آورند و كينه از دل دشمنانشان مى زدايند: گشاده روئى در برخوردها، احوالپرسى در پشت سر، و خوش حالى و خوشروئى در حضور ايشان است.

125- هيچ بنده اى بر طعم ايمان دست نيابد تا آنكه باور كند كه آنچه بدو رسيده امكان خطايش نبوده، و آنچه كه بدو نرسيده نبايد به او مى رسيده.

126- اى پروردگار من، چه سيه روز است و تيره بخت آن كس كه مشاهداتش به چشم و دل از ملك و قدرت تو تا چه رسد به آنچه نديده بزرگ نباشد! و سيه روزتر از او كسى است كه آنچه از پادشاهى و قدرت تو ديده و نديده نسبت به عظمت و جلالت اندك و كوچك نشمارد. خدائى جز تو نيست! پاك و منزّهى، و من از ستمكاران بودم.

127- جز اين نيست كه دنيا؛ سراى نيستى، رنج، دگرگونى، و عبرت است.

نشانه نيستى آن اينكه مى بينى روزگار كمان خود را

به زه كرده است، و بر آن تير نشانده. تيرهايش بخطا نرود، و زخمش درمان نپذيرد، تندرستان را هدف تير بيمارى قرار دهد، و زندگان را به تير مرگ از پا درآورد. نشان رنج دنيا اينكه آدمى به جمع آنچه نخواهد خورد، و به ساخت آنچه نخواهد نشست پردازد. (نه به خوردن آنچه فراهم نموده رسد و نه به اقامت در آنچه ساخته نائل آيد) و به سوى خدا

تحف العقول / ترجمه جعفرى، ص: 201

مى رود در حالى كه نه مالى را بهمراه مى برد و نه خانه اى! و نشان دگرگونى آن اينكه؛ كسى كه [ديروز] مورد غبطه و آرزوى مردم بود [امروز] مورد رحم واقع مى شود، و آن كس كه مورد رحم بود مى بينى كه بر او غبطه مى برند، در اين بين چيزى نيست جز نعمتى كه رخت بربسته و بلائى كه فرو آمده. و نشان عبرت دنيا اينكه آدمى در حالى كه نزديك است به آرزويش برسد مرگ او را مى ربايد، نه آرزوئى به دست آمده و نه آرزومندى باقى مانده (بحال خود رها شده)، سبحان اللَّه؛ شادى دنيا چه فريبنده، و سيرابيش چه تشنگى آور، و سايه اش چه زودگذر است! گويا آنچه بوده اصلا نبوده، و گويا آنچه بودنى است قبلا وجود داشته.

[و] بتحقيق تنها سراى آخرت جايگاه اقامت است و سراى باقى، و بهشت و دوزخ.

دوستان خدا در پرتو صبر و پايدارى به پاداش رسيدند، و با بجا آوردن اعمال به آرزوى خويش.

128- فرو بردن دو جرعه، و فرو ريختن دو قطره، و برداشتن دو گام، از محبوبترين راههاى [رسيدن] به خداست: 1- فرو بردن جرعه خشم با حلم و بردبارى، و جرعه

حزن و اندوه با صبر و پايدارى. 2- فرو ريختن قطره اشكى در دل شب، و قطره خونى در راه خدا. 3- گام برداشتن فرد مسلمان كه بدان صف رزمندگان راه خدا را محكم سازد، و ديگر قدمى در راه صله رحم، كه آن از گام نخست برتر و عالى تر است.

129- هيچ كس دوست و يار مهربان برادر خود نباشد تا در هنگام گرفتارى او را يارى كند، و پس از وفات، پشتيبان و نگهدار او باشد.

130- همانا دل افراد نادان را طمع از جا بركند و آرزوها در گروشان مى گذارد «1»، و نيرنگ و فريبها راه سخن را بر او ببندد.

131- هر كس يكى از صفات خوب در او استوار باشد از [فقدان] صفات ديگرش چشم پوشم، ولى هرگز از نداشتن عقل و دين نگذرم، زيرا جدائى از دين جدائى از امنيّت است و زندگى با هراس بى معنا است، و فقدان عقل فقدان زندگى است، و [بى خردان] فقط با مردگان مقايسه شوند و بس! 132- كسى كه خود را در معرض تهمت قرار دهد آن كس را كه بدو بدگمان

______________________________

(1) مراد از آن آرزوهاى شيطانى و بيجائى است كه تا آنها را فراهم نسازد رهايش نسازد، همچنان كه رهن و گرو تنها با پرداخت مال آزاد مى گردد.

تحف العقول / ترجمه جعفرى، ص: 202

گردد سرزنش مكند. و كسى كه راز خويش پنهان كند اختيارش هميشه در دست خود اوست.

133- بى شكّ خداوند شش گروه را به شش خوى و عادت عذاب كند:

«عرب» را به تعصّب، «ملّاكان» را به تكبّر، و «اميران» را به ستمكارى، و «فقيهان» و دانشمندان را به حسادت، و «بازرگانان» را به خيانت،

و «روستائيان» را به جهل و نادانى.

134- اى مردم، رعايت تقواى الهى را بنمائيد، زيرا بردبارى و پايدارى در امر پرهيزگارى آسانتر از تحمّل عذاب الهى است.

135- زهد در دنيا [عبارت است از] كوتاهى آرزو، سپاس هر نعمت، و خوددارى از حرام الهى است.

136- آنگاه كه همه چيز جفت گشت؛ تنبلى و درماندگى با هم جفت شدند، و «فقر» و محصول و ثمره آن دو گرديد. [يعنى: فقر زائيده تنبلى و درماندگى است] 137- هان! به يقين روزگار را سه حال است: روزى كه گذشت؛ اميدى بدان مبند، روز باقى، كه حتمى است، و روزى كه خواهد آمد، و تو از آن در امان نيستى، پس ديروز پند و اندرز بود، و امروز غنيمت است، و فردا حالش بر تو نامعلوم. ديروز گواه و شاهدى است پذيرفته و مقبول، و امروز امين و درستكارى پرداخت كننده و فردا كه بنزد تو زودگذر است، و غيبتش درازا، او نزد تو آمده نه تو بنزد او. اى مردم! بى شكّ بقا و ماندگارى پس از فنا و نيستى نزد تو آمده نه تو بنزد او. اى مردم! بى شكّ بقا و ماندگارى پس از فنا و نيستى است، و جز اين نبوده است كه ما از گذشتگان خود ارث بريم و آيندگان از ما، پس در پرتو آنچه كه از آن درگذرنده مى باشيد به اصلاح امور آخرت پردازيد. و راههاى خير را بپوئيد، و در آن از كمى اهلش مهراسيد، و از امتياز همدمى خداى خود در آن راه غافل مشويد و پيوسته او را بياد آريد. هان! يقينا عاريتها امروز است و بخشش و پاداش فردا. همانا ما شاخه هائى

هستيم از ريشه هاى درگذشته، پس ريشه ها كه رفتند شاخه ها نيز سپرى شوند (در اين صورت شاخه ها را پس از ريشه ها چه بقائى است؟!) اى مردم، اگر شما دنيا را بر آخرت ترجيح دهيد در مقابل كالائى پست با شتاب دعوت دنيا را پاسخ مثبت داده ايد، و مركب آرزوهايتان تا نقطه بى پايان بتازد، و آن [شما را] به آبشخورهائى كه سرانجامش ندامت و پشيمانى است بكشاند. و آنچه با گذشتگان و پيشينيان نموده- از دگرگونى حالات و عقوبت كردن و عبرت ديگران گردانيدن- به شما بچشاند (با

تحف العقول / ترجمه جعفرى، ص: 203

شما همان كند كه با گذشتگان نموده).

138- نماز موجب تقرّب هر پرهيزگار است، و حجّ جهاد هر ناتوان و ضعيف. براى هر چيز زكاتى است و زكات بدن روزه است. برترين كردار آدمى چشم براه بودن او به گشايش الهى است. دعوت كننده بى عمل همچون تيرانداز بى زه است. آن كس كه يقين به پاداش دارد در بخشش سخاوت بخرج دهد. روزى را با دادن صدقه فرود آريد. و اموالتان را با پرداخت زكات نگهداريد. آن كس كه ميانه روى پيشه سازد هرگز نيازمند نخواهد شد. حسابگرى و تدبير نيمى از زندگى است و مهرورزى نيمى از خرد و عقل، و اندوه خوردن؛ نيمى از ابطال است. كمى نانخور از زن و فرزند يكى از دو آسايش و وسعت زندگى است.

هر كس كه پدر و مادرش را غمگين سازد بديشان عصيان ورزيده. هر كس به وقت مصيبت و غم دست بر ران خود كوبد اجرش تباه گردد. احسان كردن جز به خانواده دار و يا فرد ديندار احسان نيست. خداوند مصيبت را در حدّ و اندازه صبر و

خود نگهدارى فرو فرستد. هر كس به حساب خرج كند خداوند روزيش دهد، و آن كس كه ولخرجى كند محرومش سازد. درستى روزى آورد و نادرستى فقر و تنگدستى. چنانچه خداوند خير مورچه را مى خواست بدو بال نمى داد (چون مورچه بالدار عمرش كوتاه است).

139- كالاى دنيا همچون نشخوار و گياهان خشكيده است، و ميراث آن چون مشتى گوسفند و شتر! قناعت در حدّ كفافش برتر از انباشتن و ذخيرت آن است، و دل كندن از آن مطمئن تر از اعتماد بر آن. [در دنيا] توانگر و دارا محكوم به درويشى و فقر است. راحتى آن در بى رغبتيش نهفته است. آن كس را كه ظاهر دلرباى دنيا به شگفتش آورد كوريش از پى درآيد. هر كس كه خود را شيفته دنيا سازد؛ دلش را پر از غم و اندوه كند و جنبشى بر سويداى دل او برپا كند مانند جنب و جوش كره [كه از حركت سريع مشك شير حاصل شود] اندوهى نگرانش سازد و غمى مشغول. تا آنگاه كه گلويش بگيرد و رگهاى قلبش قطع گردد، و پيكرى [براى دفن] به گوشه اى افتاده شده، سرآمدن عمرش بر خدا آسان است و مكان دفنش بر نيكان سهل و بى اهميّت. و جز اين نيست كه فرد مؤمن دنيا را به ديده عبرت بنگرد، و از آن در حدّ ضرورت بهره گيرد، و به گوش دشمنى و بغض [دنيا را] مى شنود.

140- حلم را فرا گيريد، كه آن يار و وزير مؤمن است، و دانش راهنماى او،

تحف العقول / ترجمه جعفرى، ص: 204

و مدارا برادرش، و خرد همراه و رفيقش، و صبر امير لشكرش.

141- و به مردى كه در امساك

و پرهيزگارى زياده روى كرده بود فرمود:

اى مرد، فرمايش الهى را نشنيده اى كه: وَ أَمَّا بِنِعْمَةِ رَبِّكَ فَحَدِّثْ، يعنى: «و به نعمت پروردگارت شكر گوى- ضحى: 11»؟! بخدا سوگند كه ناشكرى نعمتهاى او به كردار نزد خداوند بهتر از ناشكرى اوست به زبان.

142- به فرزند خود امام حسن عليه السّلام فرمود: تو را سفارش مى كنم به:

رعايت تقواى الهى، و برپائى نماز به وقتش، و پرداخت زكات در موردش، و نيز به گذشت از خطا، و فرو خوردن خشم، و صله رحم، و بردبارى در مقابل نادان، و دقّت در فهم دين، و درنگ و پايدارى بر اوامر الهى، و نگهدارى و مواظبت قرآن، و همسايه دارى نيكو، و امر به معروف (سفارش بر كار نيك و پسنديده)، و نهى از منكر (بازداشتن از زشت و ناپسند)، و دورى و اجتناب از هر كار زشت، و از هر آنچه در آن خداوند نافرمانى و عصيان شود، سفارش مى كنم.

143- دنيا به چهار چيز برپا است: به دانشمندى كه دانش خويش را بكار گيرد، و به توانائى كه در احسان و نيكوكارى سخاوت ورزد، و به نادانى كه از آموختن تكبّر نورزد (سرباز نزند)، و به تهيدستى كه آخرت خود را به دنياى ديگران نفروشد. پس هر گاه دانشمند علم خويش را ناديده انگاشت، و توانگر از بخشش خويش خوددارى كرد، و نادان از آموختن تكبّر ورزيد، و تهيدست آخرت خويش به دنياى ديگران فروخت، پس [در يك چنين وضعى] عذاب و خسران بر آنان باد! 144- هر آن كس كه بتواند نفس خويش از چهار چيز باز دارد، در خور آن است كه هيچ وقت ناپسندى نبيند، گفته

شد: اى امير مؤمنان آنها كدامند؟ فرمود:

شتاب كردن، لجاجت، خودبينى، و تنبلى.

145- بندگان خدا بدانيد كه پرهيزگارى قلعه محكم و استوارى است، و تبهكارى قلعه اى سست و بى بنياد، كه نه ساكنان خود را [از آسيب] جلوگير شود، و نه پناهنده بدان را در امان دارد. آرى به تقوى و پرهيزگارى است كه نيش خطا قطع مى شود، در پرتو پايدارى و طاعت الهى است كه پاداش خدائى بدست مى آيد.

و توسّط يقين است كه ميتوان به برترين درجه مقصود رسيد. بندگان خدا بدانيد كه خداوند موجبات نجات را از دوستانش دريغ نداشته، چرا كه ايشان را بر آنها رهنمون گشته (و چنانچه توبه كنند به كيفر گناه از رحمت خود مأيوس و

تحف العقول / ترجمه جعفرى، ص: 205

نااميدشان نساخته است) 146- خاموشى حكمت است، ترك سخن سلامت (نجات)، و رازدارى پاره اى از خوشبختى و سعادت.

147- تمام كارها در بند و رام تقدير قرار دارد تا آنجا كه آفت و بلا نيز در تقدير است.

148- مردانگى مرد به حدّ كمال نرسد تا [دانش دين را] دريابد و بفهمد، و در مخارج زندگى ميانه روى پيشه سازد، و بر حوادث پايدارى نمايد، و تلخى و تندى برادرانش را گوارا بشمارد.

149- از صفت مردانگى و جوانمردى سؤال شد، فرمود: عملى در نهان مكن كه در آشكار از آن شرم كنى.

150- آمرزش خواهى با بجاى آوردن معصيت؛ خود گناهانى جديد است.

151- شناخت معبود را در جان خود ثابت داريد تا حركت اعضا در عبادت خدا سودتان بخشد.

152- آن كس كه اعمال دينى را براى خوردن برگزيند [و بكار نبندد] نصيبش همان باشد.

153- ايمان: سخنى است پذيرفته و مقبول، و كردار و عملى

است انجام شده، و شناخت و عرفانى است قابل درك.

154- ايمان بر چهار پايه [استوار] است: 1- توكّل و اعتماد به خداوند، 2- واگذارى و تفويض كارها به او، 3- اطاعت محض در برابر فرمان او، 4- و راضى بودن به قضاى الهى است.

و پايه هاى كفر چهار چيز است: 1- رغبت (دلبستگى بدنيا)، 2- رهبت (ترس از دست رفتن دنيا)، 3- خشم، 4- و شهوت.

155- هر كس كه در دنيا زهد را پيشه خويش ساخت و از خواريش غمين نگشت، و نه براى كسب عزّتش رقابت نكرد، خداوند او را بدون راهنماى از مردمان هدايت كند، و بدون آموختن بياموزد، و حكمت را در سينه اش ثابت بدارد (تقويت نمايد) و بر زبانش براند.

156- به يقين خداوند را بندگانى است كه در نهان، بى ريا با او رفتار كردند، و در مقابل خداوند نيز بخوبى از ايشان قدردانى نمود، اينانند كه نامه اعمالشان به روز جزا [از هر گناهى] سفيد است و پاك، و چون در پيشگاه خدا ايستند، نامه

تحف العقول / ترجمه جعفرى، ص: 206

اعمالشان را از رفتار پنهانى كه با او داشتند پر سازد «1».

157- رفتار خود را در پرتو خوبيها در بند نمائيد، و به جانب نيكيها رهبرى كنيد، و نفس خود را به حلم و بردبارى عادت دهيد، و بر آنچه كه ديگران را بر شما و حقّتان برترى مى دهند پايدارى كنيد، و در رفتار با مردم وسواس بخرج مدهيد [زياد دقيق مشويد]، و شخصيت خود را در پرتو تغافل و بى توجّهى از امور پست گرامى بداريد. نگاه و چشمداشت افراد ناتوان را با اعتبار و آبروى خود دريابيد، و اگر از رسيدن

به آنچه بدان اميد بسته اند وامانديد؛ با كمك و امدادى به فريادشان برسيد. و از آنچه كه از شما پنهان است كاوشگر مباشيد كه در اين صورت امور پوشيده از شما و نهان افزون گردد. از دروغ و خلاف حقيقت پرهيز كنيد، زيرا كه آن از لحاظ پايه و مرتبه از پست ترين آداب و رفتار است، و آن، نوعى از تبهكارى و گونه اى از پستى و بى مايگى است. خويش را با عدم موشكافى و كنجكاوى در امور بى ارزش ارجمند بداريد.

158- معيّن بودن زمان مرگ (اجل) از هر تعويذ و حرزى كافى است. زيرا هيچ فردى از مردم نيست جز آنكه افرادى نگهبان از جانب خدا مراقب اويند تا نه در چاه افتد، و نه ديوارى بر او فرو ريزد، و نه حيوان درنده اى بدو حمله برد، و هنگامى كه زمان مرگ سر رسد از او كناره گيرند.

______________________________

(1) ادامه حديث در كتاب «ارشاد القلوب» اين گونه آمده است:

« [قال المفضّل بن صالح] قلت [لأبي عبد اللَّه الصّادق عليه السّلام]: و كيف ذاك يا مولاى؟! فقال: أجلّهم أن تطّلع الحفظة على ما بينه و بينهم»

، يعنى: «مفضّل گويد: به امام صادق عليه السّلام گفتم: اين چگونه است اى مولاى من؟! فرمود: خداوند ايشان را برتر از اين داند كه فرشتگان مراقب را بر آنچه بين او و ايشان است باخبر سازد».

تحف العقول / ترجمه جعفرى، ص: 207

[سخنان امام حسن عليه السلام]

سخنان امام حسن عليه السّلام در زمينه هاى گوناگون

از امام أبي محمّد حسن بن على- صلوات و رحمت و بركات خداوند بر آن دو باد- نوه پرهيزگار رسول خدا صلّى اللَّه عليه و اله و سلّم، گفتارى طولانى [در حكمت، اندرز، و زهد و امثال آن] روايت شده

كه آن مجموعه پاسخ و پرسشى است در زمينه هاى گوناگون كه پدر بزرگوار آن حضرت عليهما السّلام يا فرد ديگرى از او بعمل آورده است.

از آن حضرت سؤال شد: زهد چيست؟ فرمود: دل دادن به پرهيزگارى و دست كشيدن از دنيا.-: حلم چيست؟ فرمود: فرو خوردن خشم و خويشتن دارى.

-: سداد چيست؟ فرمود: راندن بدى با خوبى.-: شرف چيست: فرمود:

نيكوكارى با فاميل و پذيرفتن جريمه ايشان.-: شجاعت و مردانگى چيست؟

فرمود: دفاع از پناهنده، و پايدارى در ميادين نبرد و جمله حوادث، و دليرى بهنگام پيش آمد ناگوار.-: سرافرازى چيست؟ فرمود: در غرامت ببخشى و از گناه درگذرى.- بزرگوارى چيست؟ فرمود: نگاهدارى دين و آئين، و خويشتن دارى، و نرمخوئى، و دقّت در عمل، و پرداخت حقوق، و مهرورزى با مردم.-: كرم چيست؟ فرمود: بخشش پيش از درخواست، و غذا دادن و سير كردن مردم در زمان قحطى.-: پستى چيست؟ فرمود: توجّه در ناچيز، و دريغ از ناقابل.-:

فرومايگى چيست؟ فرمود: كاستى در بخشش، و دشنام و ناهنجارى در گفتار.-: بلند نظرى چيست؟ فرمود: بخشش در خوشى و ناخوشى (رفاه و تنگدستى).-:

تنگ نظرى (بخل) چيست؟ فرمود: آنچه را از مال كه نزد توست شرف بندارى، و آنچه را كه بخشيده اى خسارت.-: برادرى چيست؟ فرمود: برادرى نمودن در سختى و راحتى.-: نامردى (بزدلى) چيست؟ فرمود: جسارت بر دوست، و ترس از دشمن.-: بى نيازى چيست؟ فرمود: قناعت نفس به روزى مقسوم هر چند اندك باشد.-: فقر چيست؟ فرمود: حرص بسيار به هر چيز.-: گشاده دستى و جود چيست؟ فرمود: بخشش در حدّ توان.-: كرم چيست؟ فرمود: خويشتن دارى در سختى و راحتى.:- بيباكى چيست؟ فرمود: روياروئى با حريفان.-: قدرت

چيست؟ فرمود: سختگيرى و نبرد با زورمندان.-: خوارى و ذلّت چيست؟ فرمود:

ترسيدن به وقت راستى و درستى.-: نادانى و نفهمى چيست؟ فرمود: ستيز نمودن با فرمانده ات و آن كسى كه بر آسيب تو قادر است.-: برترى و مزيّت چيست؟

فرمود: بجا آوردن خوبى و صرف نظر از بدى.-: دورانديشى چيست؟ فرمود:

تحف العقول / ترجمه جعفرى، ص: 208

صبر بسيار و مداراى با حاكمان و احتياط از تمام مردم.-: شرف چيست؟ فرمود:

همراهى با برادران و نگاهدارى از همسايگان.-: ناكامى و محروميت چيست؟

فرمود: واگذاشتن نصيب و بهره ات وقتى به تو روى آورده (پشت پا زدن به بخت و اقبال).-: بى عقلى (سفاهت) چيست؟ فرمود: پيروى فرومايگان و همراهى گمراهان.-: درماندگى در گفتار چيست؟ بازى با ريش و سرفه [به عمد] كردن هنگام صحبت و گفتار.-: شجاعت چيست؟ فرمود: سازگارى با ياران، و صبر و پايدارى به هنگام عيبجوئى.-: زحمت چيست؟ فرمود: سخن در آنچه كه به تو مربوط نيست.: نادانى و كم خردى چيست؟ فرمود: ندانستن نفع و ضرر مالى و بى اعتنائى به آبرو.-: پستى و فرومايگى چيست؟ فرمود: همه چيز را براى خود خواستن، و يارى ندادن همسر.

از فرمايشات حكيمانه امام حسن عليه السّلام

اى مردم، آن كس كه از براى خداوند خيرخواهى كند، و سخن و فرمان او را راهنما و دليل خود مى گيرد، به استوارترين راه هدايت شده است، و خداوند او را در راه راست موفّق فرمايد، و به سرانجام نيكو رهنمون گردد. زيرا پناهنده به خدا در امان است و محفوظ، و دشمن خدا در هراس و بى ياور. پس با ذكر بسيار از خداوند برحذر باشيد، و در پرتو تقوا و پرهيزگارى از خدا بترسيد. و با طاعت و فرمانبردارى به

خداوند تقرّب جوئيد، كه او نزديك است و پاسخگو. خداوند تبارك و تعالى فرموده: وَ إِذا سَأَلَكَ عِبادِي عَنِّي فَإِنِّي قَرِيبٌ أُجِيبُ دَعْوَةَ الدَّاعِ إِذا دَعانِ فَلْيَسْتَجِيبُوا لِي وَ لْيُؤْمِنُوا بِي لَعَلَّهُمْ يَرْشُدُونَ، يعنى: «و چون بندگانم در باره من از تو پرسند، همانا من [به ايشان] نزديكم؛ خواندن خواننده را- آنگاه كه مرا بخواند- پاسخ مى دهم، پس بايد دعوت مرا بپذيرند و به من ايمان آورند، باشد كه ره يابند- بقره: 186». پس دعوت خدا را بپذيريد و بدان ايمان آوريد. زيرا آن كس كه عظمت خدا را شناخت شايسته نيست كه خود را بزرگ شمارد، و بى شكّ بزرگى قدر و مرتبه كسانى كه از عظمت خدا آگاهند در اين است كه برابر او فروتنى كنند، و عزّت افرادى كه از جلال و شكوه او باخبرند در اين است كه براى او افتادگى نمايند. و سلامت آنان كه از قدرت او باخبرند در اين است كه در بندگى و تسليم او باشند. و از پس اين شناخت خود را گم نكنند، و از پس هدايت گمراه نشوند. و بى شكّ و يقينا بدانيد كه شما هرگز به كنه تقوا و پرهيزگارى پى

تحف العقول / ترجمه جعفرى، ص: 209

نخواهيد برد تا اينكه از صفت هدايت خبردار شويد. و هرگز به پيمان قرآن وفادار نخواهيد ماند مگر اينكه روى گرداننده از قرآن را بشناسيد. و هرگز قرآن را آنچنان كه در خور آن است نخواهيد خواند مگر آن كس را كه جابجايش ساخته بشناسيد. پس آنگاه كه بدين مطلب پى برديد؛ از بدعتها و ظاهرسازيها باخبر شويد، و افتراى بر خدا و تحريف را مى بينيد، و نيز

درمى يابيد آن كس كه سقوط كرد چگونه سقوط كرد. مبادا افراد نادان شما را به وادى جهل و نادانى بكشند. پس [فهم] آن را از اهلش بخواهيد، زيرا تنها آنانند نورى كه از پرتوشان روشنائى جويند، و امامانى كه از آنان پيروى شود، و يقينا ايشانند حيات و زندگى دانش، و مرگ و نيستى جهل و نادانى. آنانند كه حلمشان از جهلشان خبر دهد، و گويائى سخنشان از سكوت آنان، و ظاهرشان از باطنشان حكايت كند، نه حقّ را مخالفند و نه در آن خلاف آرند (اختلاف كنند). و از جانب خدا براى ايشان سنّت و روشى مقرّر گرديده، و در باره ايشان فرمانى صادر شده، به تحقيق در اين سخن ياد كردى است براى يادآوران. پس هنگامى كه آن را شنيديد بينديشيد، انديشيدنى همراه با توجّه، نه آنكه فقط براى نقل و روايت، زيرا راويان كتاب بسيارند و رعايت كنندگانش اندك «1»، و خداست كه بايد از او يارى خواست.

پاسخ امام حسن عليه السّلام به سؤالاتى كه از او شد

در حديثى طولانى و ما آنچه از آن مورد نياز بود نگاشتم- معاويه شخص ناشناسى را به سوى امير مؤمنان عليه السّلام روانه ساخت، تا آن حضرت به سؤالاتى كه پادشاه روم از او پرسيده بود جواب گويد. آن شخص وقتى وارد كوفه شد و با آن جناب وارد سخن شد؛ حضرت او را نپذيرفت و از او بازجوئى كرد تا اينكه خود را معرّفى نمود. [آنگاه] امير مؤمنان عليه السّلام فرمود: خداوند فرزند [هند] جگرخوار را بكشد! چقدر خود و يارانش را گمراه ساخت! خدا او را بكشد، كنيزى را آزاد كرد و چه خوب و نيك بود او را به همسرى مى گرفت. خداوند

بين من و اين امّت داورى كند! پيوند خانوادگى خود را با من گسستند، و مقام و منزلت والاى مرا كوچك شمردند، و خاطرات پرافتخار مرا ناديده انگاشتند.

[سپس فرمود:] حسن و حسن و محمّد [ابن حنفيّه] را نزد من فراخوانيد، پس آنان

______________________________

(1) رعايت قرآن به معنى فهميدن معنى و تفكّر و تدبّر در آن و عمل كردن به مقتضاى آنست.

تحف العقول / ترجمه جعفرى، ص: 210

خوانده شدند، فرمود: اى برادر شامى اين دو (حسن و حسين)؛ ذريّه پيامبرند، و اين (محمّد) فرزند من است، پس از هر يك كه خواستى پرسش كن، مردك شامى گفت: از اين- يعنى امام حسن عليه السّلام- مى پرسم. سپس پرسيد:

فاصله بين حقّ و باطل؛ و بين زمين و آسمان؛ و بين مشرق و مغرب چقدر است؟ لكّه بى رنگ در ماه چيست؟ و قوس قزح، و كهكشان (راه مكّه) چيست؟

و نخستين چيزى كه بر روى زمين روان شد (پخش شد) كدام است؟ و اوّل چيزى كه بر روى آن به جنبش درآمد چه بود؟ و [نام] چشمه اى كه ارواح مؤمنين و مشركين بدان پناه گيرند چيست؟ و مؤنّث چيست؟ و آن ده چيز كه هر كدام از ديگرى سخت ترند چيست؟

امام حسن عليه السّلام فرمود: اى برادر شامى، فاصله ما بين حقّ و باطل به اندازه چهار انگشت مى باشد، آنچه با دو ديده ات مشاهده كردى همان حقّ است، و آنچه با دو گوش خود مى شنوى بسيارش باطل است. و فاصله ما بين آسمان و زمين به اندازه دعاى ستمديده و بلند نگريستن (طول نگاه و مدّ بصر) است. پس هر كس جز اين گفت او را تكذيب كن. و فاصله بين مشرق

و مغرب يك روز پيوسته از حركت خورشيد- از طلوع تا غروب- است، هر كس غير از آن گويد او را انكار كن. و امّا كهكشان (راه مكّه) همان شكافهاى آسمان است كه جايگاه سرازير شدن آب سيل سا در طوفان نوح عليه السّلام بوده اند. و امّا «قوس و قزح»، پس مگو: «قزح» كه آن [نام] شيطان است، ولى آن قوس خدا است، و موجب در امان بودن از غرق شدن است. و امّا آن لكّه بى رنگى كه در ماه است، بى شكّ نور ماه همانند نور خورشيد بود امّا خداوند آن را محو و تاريك ساخت. و در قرآن فرموده: فَمَحَوْنا آيَةَ اللَّيْلِ وَ جَعَلْنا آيَةَ النَّهارِ مُبْصِرَةً، يعنى: «پس نشانه شب را زدوديم [تاريكى آن را به تابش خورشيد محو كرديم] و نشانه روز را روشن گردانيديم- اسراء: 12».

و امّا نخستين چيزى كه بر سطح زمين روان شد آن وادى ظلمت بود. و امّا اوّل چيزى كه بر روى زمين به جنبش درآمد درخت خرما بود. و امّا آن چشمه اى كه ارواح مؤمنين در آن پناه گيرند، نامش «سلمى» است، و آن كه ارواح مشركين بدان پناه جويند «برهوت». و امّا «مؤنّث» انسانى است كه جنسيت او نامعلوم است [مرد است يا زن]، و تا هنگام بلوغ در انتظار بماند، پس اگر زن باشد سينه هايش نمايان شود، و چنانچه مرد باشد ريشش درآيد، و در غير

تحف العقول / ترجمه جعفرى، ص: 211

اين صورت بدو گفته شود كه به ديوار بول كند، پس اگر به ديوار اصابت كرد، او مرد است، و اگر به عقب ريخت- همچون بول كردن شتر- او زن است. و امّا آن

ده چيزى كه هر كدام از ديگرى سخت تر است: سخت ترين چيزى كه خداوند آفريد سنگ بود، و سخت تر از آن آهن، و سخت تر از آهن، آتش است، و سخت تر از آتش؛ آب، و از آن سخت تر، ابر؛ و سخت تر از ابر، باد؛ و از باد سخت تر، فرشته، و سخت تر از فرشته، فرشته مرگ، و از فرشته مرگ سخت تر خود مرگ، و سخت تر از مرگ فرمان خدا است.

فرد شامى [پس از شنيدن اين پاسخها] گفت: به يقين گواهى مى دهم كه تو فرزند رسول خدائى، و اينكه «على» وصى «محمّد» است. سپس اين جوابها را نوشت و براى معاويه برد، و معاويه نيز آن را براى پادشاه روم ارسال داشت. پس هنگامى كه آن نامه بدست پادشاه روم رسيد گفت: من فكر مى كنم كه اين جوابها از معاويه نباشد، و آن جز از معدن و سرچشمه نبوّت نيست.

گفتار آن حضرت در باره «استطاعت»

حسن بصرىّ نامه اى بدين مضمون به امام حسن عليه السّلام نگاشت: «امّا بعد؛ بى شكّ شما جماعت بنى هاشم كشتى روان در طوفان سهمگين، و نشانه هاى تابان مشهوريد، يا همچون كشتى نوح عليه السّلام كه اهل ايمان بر آن سوار شدند و مسلمانان در آن نجات يافتند. اى فرزند رسول خدا اين نامه را هنگام اختلافمان در مسأله «قدر» و سرگردانيمان در مسأله «استطاعت» برايت نگاشتم، پس ما را از عقيده خود و پدرانت باخبر ساز، كه يقينا دانش شما برگرفته از علم خدا است، و شما حجّتهائى بر مردم مى باشيد و خدا حجّت بر شما است، فرزندانى كه برخى از ايشان از برخى ديگرند، و خدا شنوا و داناست».

پس امام حسن عليه السّلام اين گونه او را جواب فرمود:

«بنام خداوند بخشنده مهربان؛ نامه ات بدستم رسيد، و اگر بخاطر سرگردانى و حيرت- كه از آن ياد كردى- در تو و درگذشتگانت نبود تو را آگاه نمى كردم، امّا بعد؛ هر كس ايمان نياورد به «قدر» چه خوب و چه بدش كه خداوند آن را مى داند او كافر است. و كسى كه گناهان را به خدا باز گرداند فاجر و تبهكار است. خداوند نه به زور طاعت شود، و نه به قهر و چيرگى معصيت، و بندگان را از روى مسامحه و غفلت، بى فائده رها نساخته، بلكه اوست مالك آنچه به آنان داده، و تواناى بر آنچه ايشان را بر آن توانا ساخته، بلكه آنان را از روى اختيار و انتخاب فرمان داده، و

تحف العقول / ترجمه جعفرى، ص: 212

با اخطار و انذار بازداشته است، اگر بندگان تصميم به اطاعت خدا گيرند هيچ مانعى نداشته و ندارند، و اگر به ارتكاب گناهى كشيده شوند، چنانچه خدا بخواهد بر آنان منّت نهد مى تواند مانع از بجا آوردن آن گناه شود، و چنانچه مانع نشود او نيست كه ايشان را بر انجام آن گناه كشانده، و بر خلاف ميل بدان وادار ساخته باشد، بلكه باز هم بر ايشان منّت نهاده كه آنان را بينا ساخته و آگاه نموده، و بر حذر داشته (اخطار داده)، و امر و نهى فرموده. نه خميره جانشان را- همچون فرشتگان- با اوامر خود سرشته است، و نه بر آنچه ايشان را نهى كرده، مجبورشان ساخته. و حجّت رسا از آن خدا است، پس اگر مى خواست همه شما را راه مى نمود، و درود بر آن كس كه راه راست را پيروى كند».

يك اندرز

به يقين

بدانيد! كه خداوند شما را بيهود و عبث نيافريده، و بحال خود رهايتان نساخته، سرآمد عمرتان را ثبت كرده، و قوت و روزى شما را در ميانتان پخش كرده، براى آنكه هر صاحب خردى جايگاه خود را بشناسد، و بداند كه آنچه در تقدير اوست به او خواهد رسيد؛ و آنچه از او دريغ داشته شده هرگز به او نمى رسد، شما را از روزى دنيا كفايت فرموده، و براى عبادت و پرستش خود خاطرتان را آسوده ساخته، و بر سپاسگزارى تشويق نموده، و يادآورى و ذكر خود را بر شما مقرّر داشته، و به پرهيزگارى- كه نهايت خشنودى اوست- سفارش كرده. تقوا راه ورود هر توبه و بازگشت؛ و در افق اعلاى هر خرد و دانائى، و مرتبه عالى هر كردارى است. پرهيزگاران در پرتو رعايت تقوا رستگار شدند.

خداوند تبارك و تعالى فرمايد: إِنَّ لِلْمُتَّقِينَ مَفازاً، يعنى: «همانا رستگارى از آن افراد پرهيزگار است- نبأ: 31»، و نيز فرمايد: وَ يُنَجِّي اللَّهُ الَّذِينَ اتَّقَوْا بِمَفازَتِهِمْ لا يَمَسُّهُمُ السُّوءُ وَ لا هُمْ يَحْزَنُونَ، يعنى: «و خداوند كسانى را كه پرهيزگارى كردند با رستگارى و كاميابيشان برهاند، كه نه بدى بديشان رسد و نه اندوهگين شوند- زمر: 61». پس اى بندگان خدا، از خدا پروا كنيد، و بدانيد هر كس از خدا پروا كند [همو] راه بيرون شدن از هر گرفتارى را برايش پديد آرد، و در كارش وى را راهنمائى كند، و حجّت و برهانش را چيره سازد، و روسفيدش گرداند، و به آرزويش برساند. [آرى، اينان] با كسانى خواهند بود كه خدا نعمتشان داده: از پيامبران، و راستى پيشگان، و شهيدان و صالحان، و ايشانند

ياران خوب و همنشينان عالى.

تحف العقول / ترجمه جعفرى، ص: 213

سخنرانى آن حضرت عليه السّلام پس از صلح

آنگاه كه معاويه او را گفت: «برترى و فضيلت ما را بيان كن»- پس از حمد و ثناى الهى و صلوات بر محمّد و آلش فرمود: هر كس مرا مى شناسد كه مى شناسد، و هر كس كه مرا بجا نمى آورد، بداند من حسن فرزند فرستاده خدا، فرزند بشير و نذير، فرزند كسى كه برگزيده به رسالت بود، فرزند آن كس كه فرشتگان بر او درود فرستادند، فرزند كسى كه امّت بدو شرف يافت، فرزند آن كس كه جبرئيل از جانب خداوند پيك و قاصد او بود، آرى فرزند آن كس كه مايه رحمت براى جهانيان مبعوث شد، [خداوند بر او و تمام خاندانش درود فرستد]. معاويه نتوانست كينه و حسد خود را پنهان كند، ناچار گفت:

حسن! خرماى تازه را براى ما تعريف كن، فرمود: بسيار خوب، اى معاويه، «باد» باردارش سازد، و «خورشيد» رشدش دهد، و «ماه» رنگينش سازد، و «گرما» پخته اش كند، و «شب» سردش نمايد. سپس سخن پيشين خود را از سرگرفته و فرمود: منم فرزند آن كس كه دعايش [در پيشگاه خداوند] مستجاب و پذيرفته بود، منم فرزند كسى كه مقام قرب و منزلت او به نزد خدا به اندازه دو كمان يا نزديكتر بود، منم فرزند شافع فرمانروا، منم فرزند مكّه و منى، منم فرزند كسى كه قريش بناچار تسليم او شد، منم فرزند كسى كه طرفدارش خوشبخت شد و مخالفش بدبخت، منم فرزند آن كس كه زمين از برايش پاك كننده و سجده گاه مقرّر گشت، منم فرزند آن كس كه اخبار آسمان پيوسته بر او نازل مى شد، منم زاده آن خاندان

كه خداوند از ايشان پليدى را دور ساخت، و كاملا پاك و مطهّرشان نمود.

معاويه گفت: حسن! گمان مى كنم كه هواى خلافت در سر دارى؛ و نفست بر سر خلافت با تو در كشمكش و ستيز است؟!. فرمود: معاويه! واى بر تو، جز اين نيست كه جانشين و خليفه پيامبر كسى است كه به شيوه و روش او رفتار كند، و به طاعت خدا عمل نمايد، به جانم سوگند كه تنها مائيم نشانه هاى هدايت، و مشكات تقوا، امّا تو، معاويه! از شمار افرادى هستى كه سنّتها را تباه ساختند و بدعتها را زنده، و بندگان خدا را به بردگى كشاندند، و آئين خدا را به بازى گرفتند. آنچه در آنى بى نامى و پستى است و اندكى زيست نمائى، و وزر و وبالش بر تو بماند. معاويه! بخدا سوگند كه خداوند شهرهائى به نام «جابلقا» و «جابلسا» در مشرق و مغرب آفريده كه هيچ كس جز جدّم رسول خدا صلّى اللَّه عليه و اله و سلّم را بدين شهرها مبعوث نداشت. معاويه گفت: أبا محمّد! ما را از شب قدر باخبر ساز [كه كدام شب

تحف العقول / ترجمه جعفرى، ص: 214

است]، فرمود: بسيار خوب، از اين گونه مطالب پرسش كن، بى ترديد خداوند آسمانها را هفت [طبقه] آفريد و زمينها را نيز هفت [لايه]، و جنّ را از هفت [گونه] و انس را از هفت، در نتيجه آن شب را [در هفته آخر ماه رمضان] از شب بيست و سوم تا شب بيست و هفتم بجو و طلب كن. اين بگفت و از جا برخاست عليه السّلام.

سخنان كوتاهى از امام حسن عليه السّلام در زمينه هاى: «پند، حكمت، زهد، و امثال آن»

1- هيچ جمعيتى مشورت و نظرخواهى نكردند جز اينكه به خرد

و شعور خويش راه يافته و رسيدند.

2- پستى و لئامت؛ عدم شكر نعمت است.

3- به يكى از فرزندانش فرمود: پسرك من! با هيچ كس دوستى و برادرى مكن؛ تا آمد و شد، و راه و روش، و منشأ و اصل او را دريابى، پس چون به تجربه يافتى و آن معاشرت را پسنديدى، با او بر اساس گذشت از لغزش و برادرى در مشكلات دوستى و رفاقت كن.

4- در طلب بكوش امّا نه پيروزمندانه و غالب، و به تقدير اعتماد كن، امّا نه چونان تسليم شده و عقب كشيده، زيرا ميل به مزيّت و برترى از سنّت است، و عدم افراط در طلب از عفّت. نه عفّت ردّكننده روزى است و نه حرص و آز، جلب كننده آن، چرا كه رزق و روزى تقسيم شده است و زياده جوئى گناه است.

5- نزديك و فاميل كسى است كه دوستى او را نزديك ساخته؛ هر چند نژادش دور باشد، و دور و غريب آن كس است كه دوستى؛ او را دور ساخته، هر چند خويشاونديش نزديك باشد. چيزى نزديكتر از دست به بدن نيست، و به يقين [گاه] همين دست خيانت كند، در نتيجه بريده شود و اثر آن محو مى گردد.

6- آن كس كه تسليم خواست خدا باشد هرگز آرزوئى غير از آن وضعى كه خدا برايش خواست نكند.

7- سرافكندگى از دوزخ راحت تر است. (تحمّل ننگ دنيائى از تحمّل عذاب دوزخ راحت تر است) 8- خيرى كه خالى از هر شرّى است: سپاسگزارى بر هر نعمت، و صبر كردن بر هر بلا و مصيبت است.

9- به مردى كه از بيمارى شفا يافته بود فرمود: خداوند تو را ياد كرد؛ ذكرش

گوى، و تو را بخشيد و معاف كرد؛ شكرش گوى.

تحف العقول / ترجمه جعفرى، ص: 215

10- بهنگام صلح با معاويه فرمود: بخدا سوگند آنچه ما را از [جنگ] شاميان بازداشت نه شكّ بود و نه پشيمانى، و جز اين نبود كه ما جمعيّت؛ پيوسته با سلامت [فكر] و پايدارى با شاميان در نبرد بوديم، ولى [امروز] سلامت دلها به دشمنى تبديل شده و پايدارى به بى تابى و شما در حالى به مأموريت نبرد به صفّين بوديد كه دينتان را مقدّم بر دنياى خود مى دانستيد ولى امروز دنيا مقدّم بر دينتان شد.

11- هيچ كس را سراغ ندارم جز اينكه او در روابط ميان خود و پروردگارش [تا حدّى] نادان است.

12- به آن حضرت گفته شد: در شما بزرگى و عظمتى است، فرمود: آرى، در من عزّتى است، خداوند فرمايد: وَ لِلَّهِ الْعِزَّةُ وَ لِرَسُولِهِ وَ لِلْمُؤْمِنِينَ، يعنى: «و بزرگى و ارجمندى (عزّت) از آن خدا، و پيامبر او، و مؤمنان است- منافقون: 8».

13- آن حضرت در تعريف يك برادر شايسته اى كه داشته اين گفتار را فرموده «1»:

«او از بزرگوارترين مردم در نظرم بود، و آنچه در رأس بزرگوارى او در ديدگانم بود كوچكى و حقير بودن دنيا در ديدگان او بود. جهل بر او سلطه اى نداشت، از اين رو هيچ دستى را جز بجانب فرد مطمئنّ براى سودى دراز نمى كرد، نه شكوه ميكرد و نه خشمگين و ناراضى بود و نه دلتنگ و ملول، بيشتر عمرش خاموش بود، و چون لب به سخن مى گشود گويندگان را از گفتار باز مى داشت، در ظاهر افتاده بود و در ديده ها ناتوان مى نمود! ولى بهنگام پايمردى و كار چون شير

ژيان؛ خروشان بود، هر گاه با اهل علم گرد مى آمد حرص او بر شنيدن بيش از سخن گفتن بود، اگر بر شنيدن مقهور و چيره ميشد، در سكوت و خموشى شكست ناپذير بود. (يعنى: در خموشى و سكوت كسى بر او چيره نمى شد) آنچه انجام نمى داد بر زبان نمى راند، و ناگفته؛ كار واجب را انجام مى داد، هر گاه دو كار برايش پيش مى آمد كه نمى دانست كدام به رضاى پروردگار نزديكتر است، هر كدام را كه به هواى نفس نزديكتر مى ديد با آن مخالفت مى كرد، هيچ كس را به كردارى كه جاى عذر دارد سرزنش نمى كرد.

______________________________

(1) در اينكه مراد از آن برادر چه كسى بوده اختلاف است، بعضى را عقيده بر اين است كه مراد پدر گرامى او بوده و بنا بر مصلحتى نام وى را ذكر نكرده، و بعضى گويند كه مراد أبو ذر غفارى يا عثمان بن مظعون بوده، و دسته اى ديگر گويند اصلا شخص معيّنى در نظر نبوده و بر حسب عادت عرب جنبه تمثيل داشته و بيانگر يك انسان ايده آل است.

تحف العقول / ترجمه جعفرى، ص: 216

14- هر كس پيوسته در وقت نماز به مسجد رود يكى از اين هشت چيز را بهره خواهد برد: نشانه محكمى [كه در راه حقّ او را استوار سازد]، يا برادرى كه مورد استفاده او باشد، يا دانش تازه اى [كه از زبده هاى علم باشد]، يا رحمتى [از طرف حقّ] كه در انتظار آن بوده، يا كلمه و سخنى كه او را براه خير و نجات راهنمائى كند، يا او را از بدى بازدارد، يا گناه را از روى حيا ترك گويد و يا از سر ترس

وانهد.

15- آن حضرت عليه السّلام داراى نوزادى پسر شد و قريش از در تبريك بر او وارد شده و گفتند: «اين جوان دلاور را به تو شادباش مى گوئيم»، فرمود: اين چه گفتارى است؟! شايد او پياده بود، جابر عرض كرد: چگونه گوئيم اى زاده رسول خدا؟ فرمود: وقتى براى يكى از شما نوزاد پسرى بدنيا آمد، براى عرض تبريك او بگوئيد: «سپاس خداوندى را كه او را به تو ارزانى داشت، و او بر تو مبارك باد، و اميد است خداوند او را به رشد خويش برساند، و تو را از خير او بهرمند سازد».

16- از او سؤال شد: «مردانگى» چيست؟ فرمود: حرص ورزيدن مرد بر دين خود، و اصلاح مال و ثروتش، و رعايت حقوق.

17- بى شكّ بيناترين چشمها آن است كه نافذ و بيناى در خير، و عقيده و مذهبش باشد، و شنواترين گوشها آن است كه پند و اندرز را بخاطر بسپرد و به سود خود بكار گيرد. و سالمترين دلها آن است كه از هر شبهه و ترديدى پاك باشد.

18- مردى از او خواست تا موعظه اش كند، فرمود: مبادا مرا مدح گوئى، كه من خود را بهتر از تو مى شناسم، يا مرا تكذيب كنى، زيرا كه تكذيب شده را قبول رأى و نظرى نيست، يا نزد من از كسى بدگوئى نمائى، آن مرد به امام گفت: اجازه فرمائيد تا بروم، فرمود: بسيار خوب، هر وقت خواستى برو.

19- هر كس كه طالب عبادت است خود را براى آن [از هر گناهى] پاكيزه سازد، اگر مستحبّات به واجبات زيان رساند، مستحبها را ترك گوئيد. باور و يقين پناهگاهى براى راستى و سلامت است. هر كس

كه دورى سفر را به ياد آورد مهيّاى آن شود، و فرد عاقل كسى را كه از او موعظه خواهد فريب نمى دهد. ميان شما و اندرز پرده بزرگ منشى است. دانش، عذر و بهانه را بر طالب علم بسته است.

تمام افرادى كه زمانشان بسر آمده خواهان مهلتند، و هر صاحب مهلتى تعلّل مى ورزد و كوتاهى.

20- اى بندگان خدا، از خدا پروا كنيد، و در جستجو و درخواست با تلاش

تحف العقول / ترجمه جعفرى، ص: 217

و كوشش بكار پردازيد، و از روبرو شدن با پيرى و كهنسالى بر حذر باشيد (پيش از روياروئى با دوران پيرى با جدّيت در طلب، تلاش و كوشش كنيد)، و پيش از نزول پاره هاى عذاب و درهم كوبنده لذّتها، در عمل شتاب كنيد، كه يقينا اين سرا نعمتهايش نپايد، و از آسيبش ايمنى نباشد، و از بديهايش جلوگيرى نيست [آرى] اين سرا فريبنده است و دل انگيز، امّا زود گذر و بى دوام، همچون ستونى است مشرف بر سقوط (تكيه گاهى است نااستوار) پس اى بندگان خدا از عبرتها درس گيريد، و متوجّه اثر پيشينيان باشيد، به جهت بهشت دست از گناه بكشيد و پند و اندرز را بكار بنديد، تنها خداوند شما را از هر پناه و يارى كردنى كافى است، و قرآن براى بازخواست و داورى، و بهشت از هر پاداشى كفايت مى كند، و دوزخ از هر كيفر و سرانجام بد كفايت مى كند.

21- بهنگام روبرو شدن با برادرتان جاى نور پيشانى محلّ سجده او را ببوسيد.

22- در عيد فطرى بر جماعتى كه سرگرم بازى و خنده بودند عبور كرد، پس بالاى سرشان ايستاده و فرمود: «يقينا خداوند ماه رمضان را

ميدان مسابقه اى براى خلق خود قرار داده است، كه به وسيله طاعت او به سوى خشنوديش بر يك ديگر سبقت جويند، پس گروهى از مردم پيشى جستند و پيروز شدند، و گروهى ديگر كوتاهى كردند و نوميد و ناكام گشتند. پس شگفتا و بسيار شگفتا! از آن كس كه به خنده و بازى مشغول باشد در چنين روزى كه نيكوكاران در آن پاداش مى يابند و باطل گرايان در آن زيان مى كنند، و قسم بخدا كه اگر پرده برداشته شود دريابند و بدانند كه نيكوكار سرگرم احسان و نيكوكارى خود است و بدكار مشغول و گرفتار زشتكارى خود!» سپس حضرت [از آن محل] عبور كرد.

تحف العقول / ترجمه جعفرى، ص: 218

سخنان امام حسين عليه السّلام

اشاره

از امام شهيد أبو عبد اللَّه حسين بن على عليهما السّلام نوه پرهيزگار رسول خدا صلّى اللَّه عليه و اله و سلّم گفتارى طولانى [در حكمت، اندرز، زهد، و امثال آن] روايت شده است.

سخنان آن حضرت عليه السّلام در بيان «امر به معروف» و «نهى از منكر»

كه از امير مؤمنان عليه السّلام نيز نقل شده است- اى مردم «1» از پند و اندرزى كه خداوند دوستان خود را بخاطر سخن ملامت بارى كه بر دانشمندان يهود فرموده؛ عبرت گيريد، آنجا كه [در قرآن] فرمايد:

لَوْ لا يَنْهاهُمُ الرَّبَّانِيُّونَ وَ الْأَحْبارُ عَنْ قَوْلِهِمُ الْإِثْمَ، يعنى «چرا مربّيان خداپرست و دانشمندان، آنان را از گفتار گناه آلودشان باز نمى دارند؟- مائده: 63»، و [در آيه اى ديگر] فرمايد: لُعِنَ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ بَنِي إِسْرائِيلَ- إلى قوله: لَبِئْسَ ما كانُوا يَفْعَلُونَ يعنى: «كسانى از فرزندان اسرائيل (يعقوب) كه كافر شدند لعنت شدند- تا آنجا كه فرمايد:- آرى، بد بوده است آنچه را كه انجام مى دادند- مائده: 78»، و تنها دليل انتقاد و بدگوئى خداوند از ايشان اين بود كه آن افراد با اينكه اعمال منكر و ناپسند ستمكاران را مشاهده مى كردند، ولى به جهت بهره اى كه از آنان مى بردند و هراسى كه از آن بر حذر بودند، در منع و بازداشتن ايشان هيچ قدمى بر نمى داشتند. در حالى كه خداوند مى فرمايد: فَلا تَخْشَوُا النَّاسَ وَ اخْشَوْنِ يعنى:

«شما از مردم مترسيد، و از من بترسيد- مائده: 44» و نيز فرمايد: الْمُؤْمِنُونَ وَ الْمُؤْمِناتُ بَعْضُهُمْ أَوْلِياءُ بَعْضٍ يَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ يَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْكَرِ يعنى: «و مردان و زنان مؤمن دوستان و ياوران يك ديگرند، به كار نيك و پسنديده فرمان

______________________________

(1) در خطابه فوق، روى سخن حضرت با افرادى سرشناس است كه مورد توجّه عموم هستند

و مسئوليّتشان در جامعه اسلامى از ديگران بيشتر است، و در انجام وظيفه كوتاهى مى كنند و لذا مورد ملامت واقع شده اند، و اين نمى شود مگر اينكه اينان همان جمعيّتى باشند كه امام عليه السّلام از ايشان دعوت كرد و در «منى» كه حرم امن است براى ايشان خطبه خواند، زيرا در شهر «مدينه» بعيد است كه حضرت بتواند رسما منبر برود، و مهاجر و انصارى كه باقى مانده اند و امروز از سران اسلامى محسوبند را گرد هم جمع نمايد و حاكم وقت جلوگيرى نكند، مضامين بعد مؤيّد گفتار ماست. و نيز قرائن ديگرى هم در كار است كه نمى توان گفت اين خطابه را بعدا در مكّه و بعد از فوت معاويه خوانده است. (استاد غفّارى)

تحف العقول / ترجمه جعفرى، ص: 219

مى دهند، و از كار زشت و ناپسند باز مى دارند- توبه: 71»، بنا بر اين خداوند به «امر به معروف» و «نهى از منكر» بعنوان فريضه اى از جانب خود سخن آغاز فرمود، چه او بر اين مطلب واقف بود كه اگر حقّ اين دو مطلب ادا شده و تحقّق پذيرد و برپا ماند، تمامى واجبات چه آسان و چه مشكلش پايدار و استوار مى گردد.

چرا كه آن دو فرا- خوان و دعوتى است به اسلام، همراه با دفع ستمگريها، و مخالفت با ستمگران، و تقسيم كردن بيت المال، و پخش غنائم، و دريافت زكات از جاى خود، و پرداخت آن به محلّ مصرفش. سپس شما اى مردمان پرنفوذ، جماعتى هستيد معروف به دانش و خوبى و خيرخواهى، و بواسطه خدا در دل ديگران مهابتى پيدا نموده ايد، شرافتمند از شما حساب مى برد، و ناتوان و ضعيف شما را

گرامى مى دارد، و آنان كه با شما هم درجه و همپايه اند و بر آنان حقّ نعمتى نداريد شما را بر خود مقدّم مى دارند. هر گاه نيازهاى مردم از ايشان دريغ شود شما به شفاعت برمى خيزيد چونان هيبت پادشاهان و ملوك، و عزّت بزرگان و سروران در كوى و برزن گذر مى كنيد، آيا جز اين است كه تمام اينها را تنها به جهت اميدى كه مردم به برپائى حقوق الهى بشما دارند نائل شده ايد؟! هر چند كه شما از اداى غالب حقوق خدائى در تقصير و كوتاهى بسر ميبرديد و حقّ امامان را ناچيز و بى اهميّت مى شمريد، امّا حقّ افراد ناتوان را پس پايمال ساختيد، ولى حقّ خود را- بنا بر ادّعايتان- طلب كرديد. نه مالى را بخشش نموديد، و نه جانى را براى آفريننده اش به مخاطره انداختيد، و نه با خويشاوندى براى رضاى خدا به ستيز پرداختيد، [و با اين حال] شما بر خدا آرزوى بهشت مى كشيد؛ و همجوارى با پيامبران؛ و امان از عذابش را خواهانيد!! من بر شما جماعت آرزومند از خداوند؛ بيمناكم و در هراس، كه مبادا گرفتار عذابى از عذابهاى الهى؛ و مشمول عقوبت خداوند گرديد، زيرا شما به يك مقامى از بزرگى رسيده ايد كه بدان بر ديگران برترى و ترجيح يافته ايد- در حالى كه افراد مشهور به خداپرستى احترام نشوند- و شما بخاطر خدا در ميان مردم ارجمند شده ايد، با چشم خود مى بينيد و ناظريد كه پيمانهاى الهى شكسته شده؛ و هراس نداريد!؟ با آنكه از شكستن پيمان پدرانتان در هراسيد! عهد و پيمان رسول خدا صلّى اللَّه عليه و اله و سلّم خوار و بى مقدار گشته، و كورها و

لالها و زمين گيرها در همه شهرها بى سرپرست و بى پناه مانده اند، و بر آنان رحم نمى شود، با اين حال شما در حدّ مسئوليّت خود نيز كار نمى كنيد، و آن كس را كه در اين راه وظيفه اش را انجام مى دهد يارى نمى كنيد! به مسامحه و سازش با ستمگران خود را آسوده مى داريد، و تمام اينها از جهت آنست كه خداوند فرمان جلوگيرى از منكرات و بازداشتن مردم را از آنها داده، و شما از آن

تحف العقول / ترجمه جعفرى، ص: 220

غافليد و بدان بى توجّه! و شما از اين لحاظ گرفتارترين مردميد! و سهم بيشترى از اين مصيبت را دارائيد، زيرا شما در حفظ مقام رفيع علمى دانشمندان، مغلوب و دچار شكست شديد، و اى كاش مى دانستيد، يا كوشش و تلاشى داشتيد.

اين بدين خاطر است كه زمام امور بدست افرادى است، كه عالم به احكام خدا، و حلال و حرامند، و شمائيد كه داراى اين مقام بوديد و از دستتان گرفتند، و آن را تنها بدين سبب از شما بتاراج بردند كه از حقّ پراكنده شديد، و در سنّت [پيامبر]- با وجود دليل روشن- اختلاف كرديد، در حالى كه اگر بر آزار و گرفتاريها شكيبائى كرده بوديد، و در راه خدا مخارج را تحمّل مى نموديد، زمام امور الهى به شما برمى گشت، و از جانب شما به اجرا درمى آمد، و به شما ارجاع مى شد، امّا [افسوس!] كه در حفظ مقام خود پايه هاى ظلم و ستم را استوار ساختيد، و زمام امور خداوندى را بدست ايشان سپرديد، تا با شبهه و ترديد كار كنند، و در شهوت و دلخواه خود پيش رفته و در آن غوطه ور باشند، و آنچه موجب

سلطه اينان بر اين مقام شد؛ گريز و ترس شما از مرگ؛ و خشنوديتان بزندگى اين سرا بود، كه چند روزه و ناپايدار است. افراد ناتوان را زير دست ايشان ساختيد، تا برخى را برده و مقهور كنند، و برخى را براى لقمه نانى بيچاره! و مملكت اسلامى را با نظرات [فاسد] خود دستخوش تغيير و تحوّل قرار بدهند، و در جهت پيروى از اشرار؛ و دليرى و جرأت بر جبّار، رسوائى و هوسرانى را براى خود هموار و صاف سازند، در هر شهرى گوينده اى از ايشان بر فراز منبر داد سخن مى دهد، و همه جا در تصرّف و تحت نفوذ ايشان است، و دستشان در همه جا باز مى باشد، و مردمان بى هيچ دفاعى برده آنان و در اختيار ايشانند، و عاجز از هر گونه دفاع از خود در بين زورگوئى معاند، و فرمانروائى سختگير بر ناتوان- كه هيچ اعتقادى به خدا و معاد ندارد- گرفتارند، شگفتا! و چرا در شگفت نباشم، در حالى كه زمين در تصرّف خائنى است بيدادگر، و باجگيرى نابكار، و تحت نفوذ مردى است نامهربان و بى ترحّم بر مؤمنان. و خدا در آنچه ما در كشمكش آنيم حاكم باشد، و همو به حكم خود در بين ما داورى نمايد.

خداوندا! تو خود آگاهى كه آنچه از ما گفته شد نه به جهت چشم داشت در سلطه گرى بود، و نه به آرزوى مال دنيا، ليكن براى آن بود تا نشانه ها و آثار دينت را نمايان سازيم، و در شهرهايت اصلاح كنيم، باشد كه بندگان ستم ديده ات آسوده خاطر گردند، و در پرتو آن امنيّت به واجبات و آداب و دستورات عمل كنند،

پس چون شما ياريمان نكرديد و در باره ما انصاف نداشتيد بنا بر اين ستم

تحف العقول / ترجمه جعفرى، ص: 221

پيشگان بر شما قدرت يافتند، و در خاموش ساختن نور پيامبرتان كوشيدند، و خدا ما را كافى است، بر او توكّل كرده ايم، و به سوى او بازگشتيم، و بازگشت [همه] به سوى اوست.

يك نصيحت و اندرز

شما را به تقواى الهى سفارش مى كنم، و از روزهاى [سخت و ناگوار] او برحذر مى دارم، و نشانه هايش را در معرض ديد همگان قرار مى دهم، گويا [زمان مرگ] كه وحشت خيز است و بيم آور با ورود ترسناك و فرود ناخوشايند، و طعم تلخش در رسيده! تا به روحتان درآويزد، و ميان شما و عمل جدائى اندازد، پس در پرتو سلامتى بدن در مدّت عمر شتاب كنيد، گوئى چنان است كه شما بى توجّه مورد شبيخون و در معرض حوادث ناگهان آن واقع شده ايد، پس شما را از بيرون به داخل زمين، و از بالا به قعر آن مى كشد؛ و از دلبستگى بديگران به تنهائى سوق مى دهد، و از آسايش و روشنائى به تاريكى مى كشد، و از گشايش و وسعت به تنگى و ضيق منتقل مى سازد. آنجا كه نه خويشاوندى ديدار شود، و نه بيمارى عيادت، و نه فريادى اجابت. اميدوارم كه خداوند ما و شما را بر ترس و وحشت آن روز ياريمان فرمايد، و از مجازات و كيفرش نجات دهد، و از پاداش فراوانش بهره مند سازد.

اى بندگان خدا، اگر اين سرا منتهاى مقصد، و پايان مسيرتان بود، همان انسان را از جهت اشتغال بس بود كه تمام اندوهش را مخصوص آن سازد، و آن را بكلّى از ياد ببرد، و زحمتش

را در پى رهائى از آن افزون سازد، پس چگونه؟ در حالى كه پس از اين در گرو كردار خويش است، و براى رسيدگى به حسابش بازداشت مى شود، نه او را وزيرى است كه مانع گرفتاريش شود، و نه يار و مددكارى كه از او حمايت كند، و در آن روز ديگر هيچ كس را كه پيش از آن ايمان نياورده، يا در حال ايمانش كار نيكى نكرده، ايمان آوردنش سود ندارد، بگو منتظر باشد كه ما نيز منتظريم و چشم براه. شما را سفارش به تقواى الهى مى كنم كه بى شكّ خداوند تعهّد نموده كه هر كس از او پروا كند حالش را از ناخوشى به آنچه خوش دارد تغيير دهد، و از جايى كه گمان ندارد روزى رساند. مبادا از شمار افرادى باشيد كه از گناهان مردم در خوف و هراسند، امّا از كيفر گناه خود آسوده خاطرند و ايمن، كه يقينا خداى تبارك و تعالى در مورد بهشت خود فريب نخواهد خورد، و دسترسى به آنچه كه نزد خداوند است تنها در پرتو طاعت او نهفته است، إن شاء اللَّه.

تحف العقول / ترجمه جعفرى، ص: 222

نامه امام حسين عليه السّلام به مردم كوفه

«هنگامى كه رهسپار آن ديار شد و پى برد كه دست از ياريش كشيده اند» امّا بعد؛ اى مردم، هلاكت و اندوه بر شما باد! كه با آن شور ما را «1» خوانديد تا بفرياد شما رسيم، و ما شتابان آمديم، با همان شمشير كه پيش از اين در دستان ما بود بر سر ما كشيديد، و آتشى كه بر دشمن خود و شما افروخته بوديم بر ما افروختيد! يكپارچه بر ضدّ دوستان و كمك دشمنتان گرد آمديد،

با اينكه آنان نه رفتار عادلانه اى با شما داشتند، و نه شما چشم اميدى به خير ايشان داشتيد، نه بدعتى از جانب ما سر زده، و نه نظر و رأى سستى از ما بروز كرده است. نفرين بر شما! چرا آنگاه كه شمشير در نيام بود و دلها آرام، و تصميم نااستوار (پيش از بيعت با مسلم) ما را رها نساختيد!؟ چونان پرواز ملخ بسوى فتنه پريديد، و همچون پروانه در آتش آن افتاديد، پس هلاكت و لعنت بر ستمگران امّت؛ و پس مانده هاى احزاب؛ و رهاكنندگان قرآن، و تف شيطان، و تحريف كنندگان كلام (همانها كه راز معانى از كلمات برگرداندند)، و بر خاموش كنندگان سنّتها باد! بر آنان كه زنازاده را به نژاد متّصل مى سازند، و بر مسخره كنندگان، آنان كه قرآن را پاره پاره كردند، بخدا سوگند كه اين پيمان شكنى و بيوفائى عادت ديرينه شماست، كه خون شما با آن پيوسته و آميخته است، و ريشه اتان بر آن استوار.

شما براى صاحب خود بدترين ميوه گلوگير، و براى غاصب لقمه اى گوارا! هان؛ كه لعنت خدا بر عهدشكنان باد! آنان كه سوگندها و عهود را- پس از استوار كردن آنها- مى شكنند، در حالى كه خداى را بر خويشتن ضامن كرده اند.

هان؛ هم اكنون اين فرد ناپاك زاده (ابن زياد) پسر ناپاك زاده، در انتخاب دو چيز پافشارى مى كند: يا عقيده و ايمان، و يا پذيرش خوارى و مذلّت، در حالى كه هر گونه پستى از ما بدور است. خداوند و پيامبر و مؤمنان، و نيز پاكدامنان، و افراد با غيرت، و شخصيتهاى سربلند نمى پسندند كه طاعت فرومايگان را بر قتلگاه بزرگواران ترجيح دهيم، و من با همين

افراد اندك از خانواده ام، در برابر دشمن سر سخت و پرشمار مقاومت مى كنم، هر چند كه ياران تنهايم گذاشته اند. هان! بدانيد كه آنان جز باندازه سوار شدن بر اسب منتظر نمانند تا اينكه آسايى جنگ به

______________________________

(1) از كتاب لهوف سيّد ابن طاوس پيداست كه اين خطبه در روز عاشورا خوانده شده است.

تحف العقول / ترجمه جعفرى، ص: 223

چرخش افتد، و گردنها آويزان شود. اين عهدى است كه پدرم عليه السّلام به من سپرد، پس رأى خويش گرد آريد، سپس حيله و نيرنگتان را در باره من بكار بنديد، و مرا مهلت مدهيد، من بر خدا- كه پروردگار من و شما است- توكّل كردم، هيچ جنبنده اى نيست مگر آنكه او گيرنده موى پيشانى اوست بى شكّ پروردگار من بر راه راست است.

پاسخ امام حسين «1» عليه السّلام به سؤالات ارسالى پادشاه روم- به سوى او و يزيد بن معاويه-

در حديثى طولانى كه ما موارد نياز از آن را نگاشتيم:

[فرستاده پادشاه] از آن حضرت در باره كهكشان، و آن هفت موجودى كه خدا آنان را بى آنكه در رحم مادر باشند آفريد سؤال كرد، امام عليه السّلام خنديد، فرستاده به او گفت: چرا خنديدى؟ فرمود: پرسشهاى تو از كسى كه نهايت دانش است، همچون پشيزى در وسط دريا مى باشد. امّا كهكشان [يا همان راه مكّه]، قوس (كمان) خدا است، و آن هفت چيزى كه در رحم مادر آفريده نشدند [عبارتند از]: آدم، حوّا، و كلاغ، و گوسفند حضرت ابراهيم، و شتر خدا [در داستان حضرت صالح عليه السّلام]، و عصاى موسى، و پرنده اى كه حضرت عيسى عليه السّلام [به فرمان خدا] آن را آفريد.

سپس از قوت و روزى بندگان سؤال كرد، در جواب فرمود: قوت و روزى بندگان در آسمان چهارم است، كه خداوند حدّ

آن را به اندازه اى كه بخواهد فرو مى آرد، و به اندازه اى كه بخواهد فراخ مى گرداند.

سپس پرسيد: ارواح مؤمنان در كجا جمع مى شوند؟ فرمود: زير صخره بيت- المقدس در شب جمعه، و آن عرش نزديك خداوند است، كه از آنجا زمين را گسترده و پهناور فرموده، و بر آن در نور ديده شود، و از همان جا بر آسمان استوار گشته، و امّا ارواح كافران در دنيا به «حضرموت»- كه پشت شهر يمن است- گرد آيند و جمع شوند، سپس خداوند آتشى را از سمت مشرق و مغرب برمى انگيزد

______________________________

(1) اين خبر در باب مربوط به امام حسن مجتبى عليه السّلام بطور طولانى گذشت، و ظاهرا اسامى «حسن» به «حسين» و «معاويه» به «يزيد» بر ناسخ مشتبه شده، هر چند كه احتمال نقل آن از هر دو سبط گرامى رسول خدا صلّى اللَّه عليه و اله و سلّم ممكن است.

تحف العقول / ترجمه جعفرى، ص: 224

كه دو باد در ميان آنهاست، پس مردم را به سوى اين صخره در بيت المقدس محشور مى نمايد، كه در جانب راست اين صخره محبوس شوند، و بهشت از براى پرهيزگاران خودنمائى كند، و دوزخ در سمت چپ صخره در عمق طبقات زمين مى باشد كه فلق و سجّين در آن است. و از نزد همان صخره است كه مردمان پراكنده شوند، بنا بر اين آن كس كه بهشتى است از نزد صخره بر آن درآيد، و آن كس كه اهل دوزخ است نيز از نزد صخره بر آن داخل شود.

اقسام جهاد

آن حضرت عليه السّلام از جهاد سؤال شد، كه آيا دستور نبوى است (سنّت)؛ يا الهى است (فرض)؟ فرمود: جهاد چهار نوع

است: دو نوع آن جهاد فرض است، و دو نوع آن جهاد سنّت است كه يكى از آن دو تنها با دستور خداوند تحقّق مى پذيرد، پس يكى از دو جهاد واجب الهى جهاد با نفس است كه انسان را از ارتكاب گناهان باز مى دارد، و آن از بزرگترين مبارزات است. و ديگر از جهاد فرض، نبرد و جنگ با دشمنان كافر كيشى است كه به شما نزديكند، و امّا آن جهادى كه سنّت است و تنها با دستور خداوند صورت مى پذيرد همان كارزار با دشمن بوده كه بر آحاد مختلف امّت اسلامى واجب است، و در صورت اجتناب از آن گرفتار عذاب مى شوند، و اين عذاب تنها بر امّت است، ولى آن جهاد بر امام، سنّت مى باشد، و حدّ آن اين است كه امام با يارى مردم در مقابل دشمن ايستادگى كرده و با ايشان نبرد مى كند. و امّا آن جهادى كه سنّت [مطلق] است شامل هر سنّت و رسم [نيكى] مى شود كه مرد مسلمان آن را برپا دارد و در برپائى و اجرا و احياى آن تمام سعى خود را مبذول بدارد، كه هر گونه كار و تلاش در آن راه از برترين اعمال بشمار مى رود، زيرا كه آن احياى سنّت است، و رسول خدا صلّى اللَّه عليه و اله و سلّم فرموده: «هر كس كه دستور و مقرّرات نيكوئى را وضع كند پاداش آن كار و اجر عاملين بدان تا روز قيامت بدو خواهد رسيد، بى آنكه ذرّه اى از اجر عاملان بدان كاسته شود».

يكتاپرستى

اى مردم، از اين جماعت خارج شده از دين (مارقين) كه خداى يگانه را با خود قياس مى كنند بر حذر باشيد،

اينان گفتارشان شبيه به سخن افرادى از اهل كتاب است كه كافر شدند، بلكه او خداى يگانه است كه چيزى همانند او نيست، و

تحف العقول / ترجمه جعفرى، ص: 225

اوست شنوا و بينا، چشمها او را در نيابد و او چشمها را دريابد، و اوست لطيف (ريزين و باريكدان) و آگاه [به ظاهر و باطن].

وحدانيّت و جبروت را مخصوص خود ساخته [هيچ كس جز او در آن دخالتى ندارد] و مشيّت و خواست و قدرت و علم بر هر آنچه شدنى است به اجرا درآورده، در حيطه قدرتش نه بدخواهى دارد كه ستيزه جوئى كند، و نه همتائى كه با او برابرى كند و نه مخالفى كه به كشمكش پردازد. نه هم نامى دارد كه شبيه او باشد، و نه مانندى كه به او ماند. نه دستخوش حوادث گردد، و نه بر او تغيير و تحوّل اثر گذارد، و نه هيچ پديده اى در وى راه يابد وصف كنندگان از درك صفات و حدّ و كنه عظمت او ناتوانند [هيچ شارحى توان آن ندارد كه به حقيقت عظمت صفات وى برسد] «1» و اندازه جبروت و بزرگى او بر هيچ دلى خطور نمى كند، زيرا او در هيچ صفت همتائى ندارد، نه دانشمندان در پرتو علم و دانش او را دريابند، و نه انديشمندان به يارى فكرشان وى را درك كنند. و لكن توسّط تصديق، آن هم از روى ايمان به غيب ميتوان به آنكه او هست پى برد. چون خدا به هيچ صفت مخلوقات وصف نمى شود، او يگانه است و بى نياز، آنچه در خيال و وهم از او تصوّر شود خلاف آن است، آنكه در زير وصف و

بيان و درك «2» گنجانده شود پروردگار نيست، و آن چيزى كه در هوا يا غير آن يافت شود معبود [و در خور پرستش] نيست. او در هر چيزى وجود دارد ولى نه در بند و حصار آن، و از هر چيزى جدا است ولى نه آن گونه كه از آن پنهان باشد، آن كس كه مخالفى با او مقايسه شود و همتائى با او برابرى كند؛ قادر و توانا نيست، قدمت او زمانى و گذشت روزگار نيست، و خدا در همه جا هست و توجّه به او سوى مخصوصى ندارد (به هر سو كه روى آريد خدا همان جا است).

از خرد و عقل نهان است، همچنان كه از ديدگان ناپيدا، و ناپيدائى او از آسمانيان مانند ناپيدائيش از اهل زمين است. نزديكى به خدا كرامت است، و دورى از او حقارت. نه «في» [كه ظرف زمان و مكان است] در او جاى دارد، و نه كلمه «إذ» (گاه) او را در زمان محصور و محدود مى سازد و نه «إن» (اگر) [كه نشانه

______________________________

(1) يعنى وصف خداوند تنها از مجرا و مسير خود او- تعالى ذكره- ممكن است.

(2) مرحوم علّامه مجلسى در معنى «بلاغ» و موارد تصحيف آن: «تلاع» و «نقاع» بياناتى دارند، پس هر كس در پى آن است براى اطّلاع به كتاب بحار الانوار ج 4 ص 301 و 302 مراجعه فرماييد.

تحف العقول / ترجمه جعفرى، ص: 226

ترديد در كلام است] او را ملزم [نه در بند مكان است و نه محدود به زمان، و نه در قيد ترديد و اگر]. رفعت مقام او بدون صعود و فراز، و حضور او بى هيچ جابجائى است.

نيست و نابود را بيافريند، و بود را از صحنه هستى بيرون برد. جز او را در يك زمان دو صفت نباشد. انديشه به همان ايمان به بودن او تواند رسيد، و اعتقاد به همان محض وجود اوست نه بصفتى جز در وجود او، او خود خالق صفات است نه آنكه با آنها تعريف شود، و باختيار او علوم شناخته مى شود نه آنكه او با آن ابزار شناخته شود، پس اين خداى بى همتا و بى مانندى مى باشد- پاك و منزّه است-، اوست شنوا و بينا.

سخنانى كوتاه از امام حسين عليه السّلام «در زمينه هاى: پند، حكمت، زهد، و امثال آن»

1- آن حضرت عليه السّلام در طىّ مسير خود به كربلا فرمود «1»: براستى كه اين سرا دگرگون گشته و تغيير قيافه داده و خوبيهايش رو به زوال است، و جز رطوبتى كه بر ته كاسه نشيند، و جز يك زندگى پست و كم ارزشى- مانند چراگاهى كه جز گياه زيانبخش و بيماركننده در آن چيز ديگرى نمى رويد- از آن باقى نمانده است.

آيا نمى بينيد كه به حقّ عمل نمى شود، و باطل را رها نمى سازند؟! در يك چنين وضعى بايد مرد باايمان آرزوى مرگ كند [و اين وضع اسفناك مؤمن را عاشق شهادت و لقاى پروردگار مى سازد] چرا كه من مرگ را جز سعادت، و زندگى با ستمگران را جز ستوه فكر و رنجش دل ندانم، براستى كه مردم گوش به فرمان و پيرو دنيايند، و عقيده و آئين چون لعابى بر سر زبان آنان مى باشد كه تا زندگيشان روبراه است آن را مى چرخانند، و چون به گرفتارى آزموده شوند افراد ديندار كم شوند».

2- به مردى كه در حضور او از فردى بدگوئى و غيبت مى كرد فرمود: اى مرد، دست از بدگوئى

و غيبت بردار، زيرا كه آن خوراك روزانه سگهاى دوزخ است.

______________________________

(1) طبرى از عقبة بن أبى العيزار نقل كرده است كه گفت: حسين عليه السّلام در «ذى حسم» برخاست و سپاس خداى بگفت و او را ستايش كرد آنگاه فرمود: «

امّا بعد، أنّه قد نزل من الأمر ما ترون و أنّ الدّنيا قد تنكّرت

- إلخ» يعنى: «كارى «پيش آمد كه مى بينيد و دنيا دگرگون گشته- تا آخر خطبه».

تحف العقول / ترجمه جعفرى، ص: 227

3- مردى در نزد آن حضرت عليه السّلام گفت: احسان و نيكوكارى در غير اهلش هدر رود، فرمود: اين گونه نيست، بلكه احسان همچون بارش باران است كه به خوب و بد مى رسد.

4- خداوند در مقابل گرفتن توان افراد؛ بار طاعت خويش از دوششان بر گيرد، و قدرت هر فردى را كه برگيرد تكليف از او بردارد.

5- مردمى خدا را به چشمداشتى پرستيدند، اين پرستش تاجران است، و گروهى او را از روى ترس عبادت كردند، و اين عبادت بردگان است، و گروهى وى را براى سپاس و شكر پرستيدند و اين پرستش آزادگان است، كه از برترين نوع عبادت است.

6- مردى پيش از هر سخنى بدان حضرت گفت: حالت چطور است؛ خدا تو را سلامت بدارد، آن حضرت بدو گفت: سلام بر هر سخن مقدّم است، خداوند سلامتت دهد، سپس فرمود: به هيچ كس تا سلام نكند اجازه ورود مدهيد.

7- اگر خداى سبحان بخواهد تدريجا بنده اى را غافلگير كند، نعمت بسيارش دهد و توفيق شكرگزارى از او برگيرد.

8- آن حضرت عليه السّلام طى نامه اى به عبد اللَّه بن عبّاس- هنگامى كه عبد اللَّه بن زبير او را به يمين تبعيد كرد-

فرمود «1»: امّا بعد؛ شنيده ام كه ابن زبير تو را به طائف تبعيد ساخته، اميدوارم كه خداوند بدين سبب آوازه ات را بلند سازد و گناه تو بريزد، و جز اين نيست كه افراد صالح گرفتار شوند (گرفتارى از آن صالحان است) و اگر چنين بود كه تنها در آنچه دوست دارى اجر و پاداش مى بردى، پاداش تو كم و اندك مى گشت، اميدوارم كه خدا صبر و پايدارى در گرفتارى، و سپاسگزارى به هنگام آسايش و رفاه را براى ما و شما بخواهد، و هيچ دشمن حسودى را به جهت [مشكلات] ما و تو شاد نسازد (يعنى: اميدوارم ما و شما را

______________________________

(1) نسبت اين نامه به امام حسين عليه السّلام نادرست است، زيرا ماجراى تبعيد عبد اللَّه بن عبّاس به طائف پس از شهادت آن حضرت عليه السّلام بوقوع پيوست. و ظاهرا اين نامه از جانب حضرت سجّاد على بن الحسين عليه السّلام بوده، و ناسخ در نگارش «على بن الحسين» دچار سهو شده و با تقديم و تأخير نام «حسين بن على» را مكتوب داشته است. و ديگر آنكه ابن عبّاس توسّط ابن زبير به طائف تبعيد و در همان جا وفات يافت، نه «يمن»، و ظاهرا نسخه تصحيف شده است.

تحف العقول / ترجمه جعفرى، ص: 228

مبتلا به سركوفت دشمن حسود مگرداند)، و السّلام.

9- مردى بخدمت آن حضرت عليه السّلام رسيده و درخواستى كرد، فرمود: خواهش و درخواست جز در اين موارد جائز نيست: خسارتى سنگين، فقرى خواركننده، يا ضمانتى سخت و گران، مرد گفت: جز براى يكى از اين موارد به خدمت نرسيدم، حضرت دستور داد تا او را يك صد سكّه طلا بدهند.

10-

به فرزند گرامش حضرت سجّاد عليه السّلام فرمود: اى پسر جانم، مبادا آن كس كه هيچ ياورى جز خداى جليل و عزيز ندارد از تو ستم بيند! 11- مردى از آن حضرت عليه السّلام پرسيد، اين فرمايش الهى: وَ أَمَّا بِنِعْمَةِ رَبِّكَ فَحَدِّثْ، يعنى: «و نعمت پروردگارت را بازگوى- ضحى: 11» يعنى چه؟

گفت: به فرستاده خود فرموده تا نعمتهائى كه در دين بدو داده بر زبان جارى سازد و بمردم بگويد.

12- مردى از انصار (اصحاب رسول خدا صلّى اللَّه عليه و اله و سلّم از اهل مدينه) حضور آن حضرت رسيد و خواست تا خواهشى كند، امام فرمود: اى برادر انصار، شخصيّت خود را از درخواست حضورى حفظ كن، و نيازت را توسّط نامه ابراز كن، و من آن را به گونه اى انجام دهم كه بخواست خدا تو را شاد و خرسند سازد. او نيز نوشت:

اى ابا عبد اللَّه من به فلان كس پانصد سكّه طلا بدهكارم، و در مطالبه اش مرا به ستوه آورده، پس با او صحبتى فرما تا به هنگام فراخدستى و گشايش مرا مهلتى دهد. چون امام آن نوشته را خواند به منزل رفت و كيسه اى حاوى هزار سكّه طلا را با خود آورد، و او را گفت: پانصد سكّه اش را صرف پرداخت قرضت كن، و از پانصد سكّه الباقى در راه زندگيت مدد گير. و حاجت و نيازت را فقط بر اين گونه افراد ابراز كن: ديندار، جوانمرد، خانواده دار. امّا فرد متديّن و ديندار در حفظ دينش كوشد [و رويت را زمين نزند]، و امّا جوانمرد از مردانگيش حيا مى كند، و امّا فرد خانواده دار مى داند كه تو آبرويت را بخاطر نياز

به او زير پا نهاده اى، بنا بر اين آبرويت را حفظ مى كند؛ و تو را ناكام و محروم باز نمى گرداند.

13- برادران چهار دسته اند: 1- سودمند براى تو و خود، 2- و سودمند براى تو، 3- موجب زيان تو، 4- و برادرى كه نه براى تو سودى دارد و نه براى خودش زيانى. سؤال شد: اينها را بيان فرمائيد، فرمود: آن برادرى كه به تو و خودش سود مى رساند رفيقى است كه با اين كار بدنبال دوام رفاقت و برادرى است، نه قطع و نابودى آن، پس اين فرد هم براى تو سودمند است و هم براى خويش،

تحف العقول / ترجمه جعفرى، ص: 229

زيرا هنگامى كه برادرى به كمال رسد زندگى هر دوشان نكو گردد، و چون دو رنگى و دگرگونى در آن رسوخ كند همه اش باطل گردد. و آن برادرى كه فقط به سود توست رفيقى است كه طمع را از خود دور ساخته و تنها شيفته و آرزومند رفاقت و برادرى است، پس چون اين گونه است هيچ طمعى به دنيا ندارد، پس يك چنين رفيقى همه چيزش را به تو ببخشد. و آن برادرى كه موجب زيان توست رفيقى است كه انتظار گرفتارى تو را مى كشد، و اسرار درون پنهان مى سازد، و در بين فاميل بر تو دروغ مى بندد، و در تو همچون حسودان مى نگرد، بر چنين كسى لعنت خداى يگانه باد! و آن برادرى كه نه سودى براى تو خودش ندارد، آن رفيقى است كه خداوند او را انباشته از حماقت و نادانى كرده و از رحمت خود بسيار دور ساخته، اين رفيق را مى بينى كه خود را بر تو ترجيح مى دهد

و از سر از بدنبال مال تو مى باشد (چشم به مال تو دارد).

14- از نشانه هاى خوشبختى و سعادت همنشينى با خردمندان است، و از نشانه هاى نادانى مجادله و ستيز با غير مخالف، و از علائم فرد دانشمند، خرده گيرى و انتقاد از سخن خويش است، و آگاهى و اشراف او به حقائق نظريات مى باشد.

15- بى شكّ فرد با ايمان خداوند را پناه خود گيرد، و گفتار او را آينه تمام نماى خويش سازد؛ يك بار در تعريف مؤمنان بنگرد و دگر بار در وصف ستمگران، پس او بهمين صورت در نكات و لطائف بسر برد، و از جهت خود در شناخت، و از زيركيش در يقين و از پاكيش قوى و پرتوان است.

16- از هر كردارى كه موجب عذر خواهى است بپرهيز، كه يقينا فرد مؤمن نه بدى مى كند و نه عذر خواهى. و منافق پيوسته بدى مى كند و عذر خواهى.

17- سلام كردن هفتاد حسنه و ثواب دارد كه شصت و نه تاى آن از ان سلام كننده است و يك بخش آن براى جواب دهنده.

18- بخيل كسى است كه از سلام كردن دريغ مى كند.

19- هر كس كه توسّط نافرمانى خدا (گناه) مبادرت به كارى بكند، آنچه اميد دارد زودتر از دستش برود، و از آنچه مى گريزد زودتر بسرش آيد.

تحف العقول / ترجمه جعفرى، ص: 230

گفتارى از سرور عابدان؛ امام على بن حسين عليهما السّلام- در زمينه هاى: «پند، حكمت، اندرز و امثال آن

موعظه آن حضرت عليه السّلام در روزهاى جمعه براى ياران و پيروانش

اى مردم، از خدا پروا كنيد و بدانيد كه به سوى او بازمى گرديد، پس هر كس كار نيك يا بدى كرده حاضر بيند [و بگونه اى شود] كه آرزو كند اى كاش ميان او و كارهاى بدش جدائى دورى بود. خدا شما را از [نافرمانى] خود برحذر مى دارد.

واى بر تو اى آدميزاد بى توجّه،

كه تحت نظر باشى و از تو هيچ غفلتى نيست. به يقين سرآمد عمرت (مرگ) با سرعت بسويت روان گشته و شتابان بتو روى آورده، تو را مى طلبد و چه نزديك است تو را دريابد، آنگاه كه عمرت بپايان رسد و فرشته مرگ جانت را ستاند، و به تنهائى روانه گورت شدى، آنگاه روحت را به تو بازگرداند، و دو فرشته «منكر» و «نكير» براى بازپرسى و آزمونى سخت بر تو روى آورند (سرزده بر تو درآيند). هان! همانا كه آن دو (نكير و منكر) ابتدا از پروردگارى كه او را مى پرستيدى سؤال كنند، و نيز از پيامبرى كه بسويت فرستاده شد، و از دين و كيشت كه بدان پايبند بودى، و كتابى كه تلاوت مى كردى، و از امامت كه طرفداريش مى نمودى، و از عمرت پرسند كه در چه سپرى ساختى، و از مالت كه از كجا آوردى و در چه راهى خرج كردى، پس (تا زنده اى) تمام هوش و حواست را جمع كن، و براى خود فكرى كن، و پيش از آزمون و بازپرسى و امتحان پاسخ را آماده كن، چنانچه تو فردى با ايمان، و آگاه به دينت بودى، و پيرو راستگويان، و طرفدار دوستان خدا، در اين صورت خداوند پاسخ صحيح را در فكر تو اندازد و زبانت را بحقّ گويا سازد، و بخوبى جواب گوئى، و حجّت و برهانت را در انديشه ات جارى خواهد نمود. و به بهشت و رضوان الهى بشارت يابى (خبر خوش يابى) و فرشتگان با روئى گشاده و عطرى دل انگيز با شما روبرو مى شوند. و اگر عارى از آن صفات بودى؛ زبانت به لكنت افتد، برهانت

باطل آيد، و از پاسخ صحيح درمانده شوى، و به دوزخ بشارت يابى، و فرشتگان عذاب براى پذيرائى تو با آبى جوشان، و داخل كردنت به آتش دوزخ، به استقبالت آيند.

آدميزاد! بدان كه در پس اين قضايا روز قيامتى است كه براى قلبها بزرگتر،

تحف العقول / ترجمه جعفرى، ص: 231

هولناكتر، و دردآورتر است، «آن، روزى است كه مردم را براى آن فراهم آرند و آن، روز حضور همگان است «1»، در آن روز خداوند اوّلين و آخرين را گرد مى آورد، روزى كه [براى زنده شدن مردگان] در صور دميده شود، و گورها زير و زبر گردند [تا اينكه زنده بيرون آيند]، آن، روزى نزديك است، آنگاه كه دلها به گلوها رسد، در حالى كه غمگين و پراندوه اند. آن روز از هيچ لغزشى نگذرند، و هيچ فديه و بازخريدى نستانند، و از هيچ كس پوزشى نپذيرند، و جاى توبه اى براى كسى نمانده، و هيچ چيز جز پاداش نيكوكارى و كيفر بدى در كار نباشد، پس هر كس كه از زمره مؤمنان باشد [چنانچه] قدر ذرّه اى نيكى نموده آن را بيابد، و هر كس كه از اهل ايمان باشد و بقدر ذرّه اى بدى كرده نتيجه آن را نيز بيابد.

اى مردم، از نافرمانيها و گناهانى كه خداى يگانه از آنها منعتان كرده، و در قرآن- كه كتاب صادق است و گفتار گويا- بر حذر داشته، پرهيز كنيد! و آن زمان كه شيطان ملعون شما را به شهوات و خوشيهاى نقد اين سرا مى خواند از مهلت دادن خداوند و عذاب او خاطر آسوده مداريد، كه خداوند مى فرمايد: إِنَّ الَّذِينَ اتَّقَوْا إِذا مَسَّهُمْ طائِفٌ مِنَ الشَّيْطانِ تَذَكَّرُوا فَإِذا هُمْ مُبْصِرُونَ، يعنى:

«براستى آنان كه پرهيزگارى كردند چون وسوسه اى از شيطان به ايشان رسد يادآور شوند، و بناگاه بصيرت يابند- اعراف: 201»، و قلب و دلتان را آكنده از ترس خداوند كنيد، و بياد آريد كه به شما در بازگشتتان به سوى او همچنان كه نويد پاداش نيكويش را داده است، بيم مجازات سخت خود را نيز داده است. زيرا آن كس كه از چيزى بهراسد مراقبش باشد، و كسى كه از چيزى بر حذر باشد آن را ترك كند، مبادا از شمار افراد بى توجّه و آرزومند زيور دنيا باشيد، آنان كه بديها با نيرنگ كردند، و حال آنكه خداوند متعال مى فرمايد: أَ فَأَمِنَ الَّذِينَ مَكَرُوا السَّيِّئاتِ أَنْ يَخْسِفَ اللَّهُ بِهِمُ الْأَرْضَ أَوْ يَأْتِيَهُمُ الْعَذابُ مِنْ حَيْثُ لا يَشْعُرُونَ* أَوْ يَأْخُذَهُمْ فِي تَقَلُّبِهِمْ فَما هُمْ بِمُعْجِزِينَ* أَوْ يَأْخُذَهُمْ عَلى تَخَوُّفٍ، يعنى: «پس آيا كسانى كه بديها به نيرنگ كردند ايمن شده اند از اينكه خداوند آنان را به زمين فرو ببرد؟ يا از جايى كه آگاهى ندارند عذاب بديشان آيد؟* يا جان آنان را در گرماگرم كارشان بگيرد، پس [خدا را با گريز خود] ناتوان كننده نيستند* يا آنان را بر حال ترس و

______________________________

(1) اشاره به آيه مباركه (104 از سوره هود): ذلِكَ يَوْمٌ مَجْمُوعٌ لَهُ النَّاسُ وَ ذلِكَ يَوْمٌ مَشْهُودٌ مى باشد.

تحف العقول / ترجمه جعفرى، ص: 232

بيم [يا كاستن نعمتها] بگيرد- نحل: 45 إلى 47»، پس توجّه كنيد كه خداوند شما را از رفتارى كه در قرآن با ستمگران نموده برحذر داشته، و از نزول بعضى از انواع عذابى كه در قرآن جماعت ستمكار را تهديد نموده ايمن مباشيد، كه خداوند در كتاب خود با نقل سرانجام ديگران

شما را پند داده، و بى شكّ خوشبخت كسى است كه از غير خود پند و اندرز گيرد، و به تحقيق خداوند در كتابش [قرآن] آنچه پيش از شما با مردم ستمكار آباديها نموده بگوشتان خوانده، آنجا كه مى فرمايد:

«پس از آن قومى ديگر پديد آورديم»، و فرمود: «پس چون عذاب را احساس كردند مى گريختند [فرشتگان گويند:] «مگريزيد، و به كامرانى و خانه هاى خويش بازگرديد تا هنگامى كه از شما بپرسند»، پس چون عذاب بر ايشان نازل شد: «گفتند: واى بر ما كه [از عبوديّت خارج و] ستمكار بوديم»، پس اگر گوئيد: «اى مردم! منظور خدا از آن جمعيّت تنها مشركان است»، چگونه چنين چيزى ممكن است، در حالى كه او مى فرمايد: «و ترازوهاى عدل و داد را در روز رستاخيز برپا مى كنيم، كه هيچ ستمى به كسى نشود، و چنانچه هموزن دانه خردلى باشد همه را به حساب آريم، و ما حسابگرانى دقيق مى باشيم»؟! بندگان خدا! بدانيد كه براى مشركان نه ترازوئى برپا شود، و نه نامه اعمالى گشوده گردد، و جز اين نيست كه گروه گروه به دوزخ روند، و برپائى ميزانها و گشودن نامه اعمال تنها مخصوص مسلمانان است. پس بندگان خدا! از خدا پروا كنيد و بدانيد كه خداوند متعال آرايش دنيا را بر هيچ يك از دوستانش نپسنديده و آنان را نه در آن و نه در زرق و برق و جلاى دنيا تشويق نكرده است، و جز اين نيست كه اين سرا و ساكنانش را بيافريد تا ايشان را بيازمايد كه كدامشان براى آخرتش نيكوكارتر است. و بخدا سوگند كه در آن برايتان مثلهائى زده شد، و آياتى براى آنان كه

اهل فكر و انديشه اند آورده شد، پس اى مؤمنان از شمار جماعتى باشيد كه در فكرند و انديشه مى كنند، لا قوّة إلّا باللَّه.

و از آنچه خداوند شما را بر حذر داشته، كه نقد زندگى اين سرا است، چشم پوشيد، خداوند مى فرمايد- و گفتار او حقّ است-: إِنَّما مَثَلُ الْحَياةِ الدُّنْيا كَماءٍ أَنْزَلْناهُ مِنَ السَّماءِ فَاخْتَلَطَ بِهِ نَباتُ الْأَرْضِ مِمَّا يَأْكُلُ النَّاسُ وَ الْأَنْعامُ حَتَّى إِذا أَخَذَتِ الْأَرْضُ زُخْرُفَها وَ ازَّيَّنَتْ وَ ظَنَّ أَهْلُها أَنَّهُمْ قادِرُونَ عَلَيْها أَتاها أَمْرُنا لَيْلًا أَوْ نَهاراً

تحف العقول / ترجمه جعفرى، ص: 233

فَجَعَلْناها حَصِيداً كَأَنْ لَمْ تَغْنَ بِالْأَمْسِ كَذلِكَ نُفَصِّلُ الْآياتِ لِقَوْمٍ يَتَفَكَّرُونَ، يعنى:

«تنها، مثل زندگى اين سرا به آبى ماند كه از آسمان فرو فرستاده ايم پس با گياه زمين از آنچه مردمان [از گندم و جو] و چارپايان [از علوفه] مى خورند با هم در آميخت تا چون زمين آرايش خود را فرا گرفت و آراسته شد و أهل آن پنداشتند كه خود بر آن توانائى دارند فرمان ما شبى يا روزى در رسد پس آن را چنان درو كرديم كه گوئى ديروز هيچ نبوده است، اين چنين آيات را براى افرادى كه مى انديشند به تفصيل بيان مى كنيم- يونس: 24»، و به دنيا مگرائيد و پشت گرم مشويد كه بى شكّ خداوند به محمّد صلّى اللَّه عليه و اله و سلّم فرموده است: وَ لا تَرْكَنُوا إِلَى الَّذِينَ ظَلَمُوا فَتَمَسَّكُمُ النَّارُ، يعنى: «به كسانى كه ستم كردند مگرائيد كه آتش دوزخ به شما خواهد رسيد»، و به اين سرا و آنچه در آن است همچون اعتماد كسى كه آن را قرارگاه و منزلگاه خود گرفته است پشت گرمى نكرده و اعتماد مكنيد،

كه سراى كوچ است و ناپايدار، و منزل كفايت و بسندگى [به قوت لا يموت] و جاى عمل است. پس كردار شايسته را پيش از زوال روزهايش، و دستور خداوند بر ويرانيش، از آن توشه برگيريد. پس همان كس كه آن را نخستين بار آفريد و آبادش ساخت همو ويرانش سازد، و اوست وارث اين جهان. و در تهيّه توشه تقوا و زهد در دنيا براى خود و شما از خداوند يارى مى جوئيم. اميدوارم كه همو ما و شما را در نقد زندگى دنيا از زاهدان قرار دهد، و در پاداش آخرتش از راغبان، كه جز اين نيست كه ما از آن خدائيم و بدو منسوب و وابسته. و السّلام عليكم و رحمة اللَّه و بركاته.

پند، زهد، حكمت

خداوند ما و شما را از نيرنگ ستمكاران و جور حسودان و زور جائران نجات بخشد، مؤمنان! مبادا كه اين سركشان و پيروانشان؛ از آرزومندان دنيا كه دلباخته و شيفته آنند- آنان كه بدنيا و كالاى پوسيده ناچيزش؛ و گياه خشكيده نيست شدنيش در فردا روز؛ روى نهاده اند- شما را بفريبند. از آنچه خداوند شما را بر حذر داشته بهوش باشيد! و در آنچه از اين سرا بى علاقه تان خواسته زهد پيشه سازيد، و بدان چه در اين سراست چونان كسى كه آن را خانه ابدى و قرارگاه هميشگى ساخته اعتماد نكرده و پشت گرمى مكنيد، و بخدا سوگند براى شما آنچه در دنياست بر عليه خود شهادت مى دهد [كه عبارتند از:] جلوه گرى ظاهرش، دگرگونى انقلابش، موارد عبرت آميز آن، و بازيگريهاى با اهلش، و آنكه چگونه افراد

تحف العقول / ترجمه جعفرى، ص: 234

گمنام و وامانده را بلند آوازه مى كند،

و افراد شريف را كوچك مى سازد، و فردا روز گروههائى را به آتش درمى افكند. پس در اين امور مطالبى براى شخص آگاه و بيدار شايسته ملاحظه است، و همچنان آزمون و بازدارنده اى. و براستى پيشامدهائى كه در هر شبانه روز بر سر شما مى آيد، از فتنه هاى گمراه كننده و بدعتهاى تازه، و قوانين جائرانه، و ناگواريهاى زمان، و ترس از سلطان، و وسوسه شيطان؛ همه و همه دلها را از خواست درونش باز مى دارد، و از راه راست و شناخت حقّ پرستان غافل مى سازد، مگر آن عدّه اندكى كه خداوند عزيز و جليل [آنان را] حفظ نموده است. و گردش روزگار و دگرگونى حالات و سرانجام زيانبخش فتنه هاى دنيا را نمى شناسد جز آن كس كه خداوند او را نگاه دارد، و آنكه راه هدايت را پيمايد، و ميانه روى را پيشه خود سازد. سپس بر اين امور از زهد يارى جويد، و دائما انديشه كند، و از عبرتها درس گيرد و باز ايستد، پس در حسن ظاهر و جلوه هاى دنيا زهد پيشه سازد و از لذّات آن دست بردارد و آرزومند و خواهان نعمتهاى جاويد آخرت گردد، و تمام كوشش خود را براى آن بنمايد، و مراقب مرگ باشد، و زندگى با ستمگران را منفور بدارد، پس اينجاست كه با ديده اى تيزبين به آنچه در دنياست بنگرد، و [در نتيجه] فتنه هاى تازه و بدعتهاى گمراه كننده، و بيداد پادشاهان ستمگر را دريابد، بجان خودم سوگند شما چندان از امور گذشته، در روزگار سپرى شده مالامال از فتنه هاى متراكم و لجاجت و اصرار؛ پشت سر نهاده ايد كه ميتوانيد با بهره گيرى از تجربه آنها از گمراهان و بدعت گذاران و ستمگران و

جماعتى كه بناحقّ در زمين فساد مى كنند پرهيز كنيد.

پس از خداوند مدد و يارى طلبيد، و به طاعت خدا و كسى كه از ديگران به پيروى و فرمانبرى شايسته تر است بازگرديد.

پرهيز كنيد! بترسيد! پيش از پشيمانى و افسوس و مرگ، و ايستادن در برابر خدا، قسم به خدا كه نتيجه و ثمر گناه هيچ قومى جز عذاب الهى نيست، و هيچ گروهى دنيا را بر آخرت ترجيح ندادند جز آنكه دچار سرانجام و عاقبتى شوم شدند. شناخت خدا و انجام دستورات او دو يار مأنوسند، پس هر كس كه خدا را شناخت از او بترسد، زيرا اين ترس است كه او را بر انجام فرمان خداوند وادار مى سازد و برمى انگيزد، بى شك دانشمندان و پيروان آنان از شمار افرادى مى باشند كه خداوند را شناخته، و به فرامين او گردن نهاده و مشتاق اويند. و خداوند فرموده:

إِنَّما يَخْشَى اللَّهَ مِنْ عِبادِهِ الْعُلَماءُ، يعنى: «از ميان بندگان خدا تنها دانشمندان از او

تحف العقول / ترجمه جعفرى، ص: 235

مى ترسند- فاطر: 28» پس هيچ چيز اين دنيا را توسّط گناهى مخواهيد، و در دنيا سرگرم انجام دستورات خداوند باشيد و اوقات و روزهاى آن را غنيمت شماريد، و براى آنچه كه فرداى قيامت نجات شما در آن است تلاش كنيد، كه اين راه كم گناه تر، و به عذر و پوزش نزديكتر، و به نجات اميدش بيشتر است، پس انجام دستور و طاعت خدا را بر هر كارى مقدّم بداريد؛ و نيز طاعت آن كس كه خداوند انجام دستوراتش را واجب ساخته. و كارهاى ديگرى چون طاعت سركشان، و فريفتگى شكوه و جلوه دنيا را بر دستور و طاعت خدا و طاعت

صاحبان امرتان مقدّم مداريد. و بدانيد كه شما همگى بنده خدائيد و ما با شما مى باشيم، فرداى قيامت سرورى حاكم؛ بر ما و شما داورى خواهد كرد، و هموست كه شما را نگه داشته و مورد بازخواست قرار مى دهد، پس پاسخ را پيش از ايستادن و بازخواست و درآمدن بر پروردگار جهانيان آماده كنيد، آن روز «هيچ كس جز به اذن او سخن نمى گويند» و به يقين بدانيد كه خداوند نه فرد دروغگوئى را تأييد و تصديق مى كند و نه راستگوئى را تكذيب، نه عذر در خور و بجائى را ردّ مى كند، و نه عذر بيجائى را مى پذيرد، بلكه حجّت خداوند بر مردمان توسّط رسولان و اوصياى ايشان است.

پس، از خدا پروا كنيد و به اصلاح نفس خود و طاعت خدا و آنان كه ولايتشان را پذيرفته ايد بپردازيد، اميد است يكفرد از كوتاهى نمودن گذشته اش در راه خدا، و تضييع حقّ او پشيمان شود [پشيمانى همان توبه است]، پس از خداوند طلب آمرزش كنيد، و به سوى او بازگرديد، چرا كه او توبه پذيرد و از بديها در مى گذرد، و ميداند شما چه مى كنيد، پس از رفاقت و همنشينى با گناهكاران، و يارى ستمگران و همسايگى تبهكاران پرهيز كنيد! و از فتنه شان برحذر باشيد و از آستان ايشان دور شويد، و بدانيد كه هر كس با دوستان خدا مخالفت كند، و آئينى جز دين خدا برگزيند و نظرش را با خودسرى بر دستور ولى خدا ترجيح دهد (تنها نظر خودش را بپذيرد)، در آتشى درآيد كه زبانه مى كشد، و بدنهائى بى روح و عارى از هر سعادت را مى بلعد، ايشان مردگانند و حرارت آتش را نمى يابند،

پس اى دارندگان بينش عبرت گيريد! و خدا را بشكرانه اينكه شما را هدايت نمود سپاس گوئيد، و بدانيد شما هرگز از تحت قدرت خداوند به قدرت ديگرى خارج نمى شويد. آرى خداوند كردار شما را مى نگرد سپس بسوى او برانگيخته و فراهم مى شويد، پس اندرز را بكار بنديد، و رفتار افراد صالح را فرا گيريد.

تحف العقول / ترجمه جعفرى، ص: 236

رساله اى معروف از امام سجّاد عليه السّلام بنام رساله حقوق

اشاره

اميدوارم خداوند تو را «1» مشمول رحمت خود قرار دهد، بدان كه خداوند بر تو حقوقى دارد كه همه چيز تو را فرا گرفته است، در هر جنبشى كه كنى، يا سكون و آرامشى كه گيرى، يا جايى كه فرود آئى، يا هر عضوى كه تكان دهى، يا ابزارى كه بكار گيرى، [خداوند را در تمام آنها حقّى است] كه برخى بزرگتر و برخى كوچكترند، و بزرگتر از همه رعايت حقّ خود او- تبارك و تعالى- است، كه بر تو واجب ساخته، كه آن ريشه همه حقّها است، و باقى حقوق تماما از آن منشعب مى شود. سپس رعايت حقوق را براى بدن؛ بر اساس تفاوت اعضا؛ از سر تا قدمت لازم دانسته، براى چشم و گوش و زبان، دست و پا و شكم و دامنت حقّى را بر تو واجب ساخته است. پس اين اعضاى هفتگانه است كه به كمك آنها كارها صورت مى پذيرد.

سپس خداوند عزيز و جليل براى كارها و افعال تو نيز حقوقى را لازم دانسته، براى نمازت، روزه ات، صدقه ات، و قربانيت؛ بر تو حقّى واجب فرموده است.

سپس حقوق از تو خارج و به افرادى كه بر تو حقوق واجبى دارند مى رسد، و از همه واجب تر رعايت حقوق رهبرانت، سپس زيردستانت، و

پس از آن حقوق خويشاوندانت مى باشد، كه از اين حقوق نيز حقوقى ديگر منشعب مى شود.

حقوق رهبران سه قسم است كه واجبتر آنها بر تو رعايت حقّ كسى است كه با قدرت و توان در پى صلاح و حفظ تو است، سپس حقّ استادت كه با دانش و علم مصلحت تو را مى انديشد، و بعد از آن حقّ مولا و مالك تو است. و هر مدبّر و مصلحت انديشى رهبر و پيشوا است.

و حقوق زيردستانت سه گونه است كه از همه واجبتر رعايت حقوق كسى است كه در قدرت زير دست توست، سپس در علم- زيرا نادان زير دست دانا است

______________________________

(1) اين روايت را شيخ صدوق- اعلى اللَّه مقامه- با اندكى اختلاف در دو كتاب خود «فقيه» و «خصال» مسندا آورده است، و از متن آن چنين برمى آيد كه «رساله حقوق» در اصل نامه اى بوده كه از جانب آن امام به يكى از اصحابش نگاشته شده، و در نقل آن بعضا تلخيص گشته است.

تحف العقول / ترجمه جعفرى، ص: 237

- و بعد از آن افراد تحت اختيارت؛ چون همسران تو و بردگانت. و حقوق خويشانت بسيار است، كه بستگى به دور و نزديك بودن نسبت خانوادگى دارد، كه واجب ترين آنها بر تو حقّ مادرت، سپس پدرت، بعد فرزندت، و پس از آن برادرت، سپس بهمين ترتيب بر اساس نزديكى خويشان ادامه مى يابد سپس حقّ ولى نعمتت كه از قيد بردگى آزادت كرده، و حقّ آن كس كه نعمتت را با آزاد ساختنش از يوق بردگى بر او جارى ساخته اى، سپس حقّ كسى كه به تو احسان نموده، سپس حقّ اذان گوى نمازت، و بعد حقّ پيشنمازت،

بعد [بترتيب] حقّ همنشينت، بعد حقّ همسايه است، بعد حقّ رفيقت، بعد حقّ شريكت، بعد حقّ مالت بر تو، سپس حقّ بدهكارت، بعد حقّ طلبكارت، بعد حقّ طرف معاملاتت، آن طرفى كه بر تو ادّعا دارد، و حقّ آن كس كه تو بر عليه او ادّعا دارى، سپس حقّ كسى كه با تو مشورت مى كند، و بعد حقّ آن كس كه تو با او مشورت مى كنى، و بعد حقّ آن كس كه از تو طلب خيرخواهى مى كند، و بعد حقّ فرد بزرگتر، بعد حقّ فرد كوچكتر، بعد حقّ سائل و درخواست كننده، بعد حقّ كسى كه از او خواهش نمودى،، بعد حقّ آن كس كه با سخن يا عمل، عمدا يا سهوا بتو بدى كرده يا با آن دو به تو خوبى كرده، سپس حقّ همه همكيشانت، بعد حقّ كفّارى كه در پناه دين تواند، سپس حقوقى كه به مقتضاى احوال در زندگى پديدار مى آيد. پس خوشا بحال كسى كه خداوند بر اداى حقوقى كه بر او واجب ساخته ياريش نمايد، و موفّقش داشته و براه راست ارشادش فرمايد.

[حق خداوند]

1- امّا حقّ خداوند- كه چون او را مى پرستى بسيار بزرگ است-: هيچ شريكى براى او مگيرى، پس چون با اخلاص چنين كنى، او نيز كفايت امر دنيا و آخرت تو را تعهّد نمايد، و آنچه را از آن دو دوست بدارى برايت حفظ فرمايد.

[حق نفس]

2- و امّا حقّ نفس تو بر تو اين است كه آن را كاملا در بندگى و طاعت خدا بگمارى، با اين كار حقّ زبان و گوش و چشم و دست و پا و شكم و دامنت را رعايت كرده و ادا مى كنى، و براى اين مهمّ از خداوند يارى طلب.

[حقوق اعضاء]

3- و امّا حقّ زبانت اين است كه آن را از دشنام دادن گرامى دارى، و به خير عادت دهى، و به ادب و تربيت وادارش نمائى. و آن را جز در موارد نياز و سود دين و دنيا بكار مگيرى. و از سخنان ياوه زشت كم فائده اى كه از زيان و خسرانش ايمن نيستى، و درآمدش ناچيز است، معافش بدارى. و زبان، گواه عقل، و راهنماى بر

تحف العقول / ترجمه جعفرى، ص: 238

آن شمرده مى شود. و آراستگى فرد خردمند به سبب عقل اوست، و زيبائى رفتارش در [زير] زبان او نهفته است. و لا قوّة إلّا باللَّه العليّ العظيم.

4- و امّا حقّ گوش تو اين است كه آن را راه و طريقى به قلب خود سازى تا از جز سخن خوش كه در دلت خيرى پديد آرد، يا رفتار و خوئى ستوده بدست آورد پاك و منزّهش بدارى، چون گوش درب ورودى گفتار به قلب است كه انواع معانى، چه خوب و چه بد را بقلب ميرساند، و لا قوّة إلّا باللَّه.

5- و امّا حقّ چشم تو اين است كه آن را از هر ناروا و حرامى فرو بندى، و آن را جز در موارد عبرت انگيزى كه در پرتو آن بينش يا دانشى مى يابى بكار مگيرى و فرسوده اش مسازى. زيرا چشم درب

ورودى عبرت است.

6- و امّا حقّ پاهايت اين است كه با آن دو راه حرام مپوئى، و آن را مركب خود در راهى كه موجب خوارى پويندگانش مى گردد نساخته و قرار ندهى. زيرا آن دو تو را حمل كرده و براه دين ميكشانند. و [در پايان] جايزه از آن تو خواهد بود، و لا قوّة إلّا باللَّه.

7- و امّا حقّ دست تو اين است كه آن را به حرام دراز مكنى كه با اين كار مستوجب كيفر خداوند در آخرت و گرفتار ملامت و سركوفت مردم در دنيا مى گردى. و از امورى كه خداوند بر آن دو واجب فرموده كوتاهش مساز، بلكه آن را با پرهيز از مباحات و اصرار بر مستحبّات، عزيز و گرامى بدار. پس چون در دنيا پرهيز نمود و شريف شد مستوجب پاداش نيكوى آخرت گردد.

8- و امّا شكمت اين است كه آن را همچون ظرفى براى حرام- اندك يا بسيار- مسازى، و حتى در حلال آن نيز ميانه روى كنى، و آن را از حدّ تقويت به حدّ حقارت و ناجوانمردى مرسانى، و چون به گرسنگى و تشنگى بيقرارى نمود و آشفته شد بر آن مسلّط شوى. زيرا آن سيرى كه صاحبش را مبتلا به مرض سوء هضم سازد كاهلى آرد و سستى و واماندگى، و موجب دورى از هر احسان و مردانگى مى شود. و بى شكّ آن سيراب شدنى كه شكم صاحبش را انباشته از آب نمايد، كم عقلى آرد و نادانى، و مردانگى را نيز دور مى سازد.

9- و امّا حقّ دامنت، اين است كه آن را بر آنچه كه بر تو حرام است حفظ كرده و پاك نگه دارى، و

با كمك فرو بستن چشم- كه از بهترين ياوران است- و نيز با بسيار ياد مرگ بودن، و تهديد نمودن نفس به عذاب و ترساندنش بر آن مهمّ

تحف العقول / ترجمه جعفرى، ص: 239

كمك گيرى. [چرا كه] مصون ماندن از خطا، و حمايت و تأييد تنها با خداست، و لا حول و لا قوّة إلّا به.

حقوق كارها

10- امّا حقّ نماز اين است كه بدانى آن ورود به درگاه الهى است، و اينكه تو در پيشگاه خداوند ايستاده اى. پس چون اين معنى و موقعيّت را دانستى تو را سزد كه در آنجا همچون بنده اى خوار و خودباخته، بيمناك و اميدوار، درمانده و زار- بزرگ دارنده آن كسى كه در مقابلش با آرامى و سرافكندگى و فروتنى اعضا، و تواضع ايستاده است همراه با راز و نياز نيكوئى كه در دل با او دارد- در آزادى جانت كه خطاها احاطه اش نموده، و گناهان به نابوديش كشانده، به او روى مى آورى، و لا قوّة إلّا باللَّه.

11- و امّا حقّ روزه اين است كه بدانى آن پرده ايست كه خداوند آن را بر زبان و گوش و چشم و دامن و شكمت كشيده تا بوسيله آن تو را از دوزخ حفظ كند. و اين گونه در حديث آمده كه: «روزه خود سپرى در برابر آتش دوزخ است»، پس چنانچه تمام اعضايت در پرده و حفاظ آن آرام گرفت در اين صورت به محفوظ ماندن [از آتش] اميدوار باش، امّا اگر اعضا و جوارح را رها بسازى و بگذارى كه در آزادى و پريشانى باشند، و مانع آنها از تجاوز از حدّ نباشى از اينكه پرده دريده شود، و از آن

بدر روى در امان نخواهى بود، و لا قوّة إلّا باللَّه.

12- و امّا حقّ صدقه (كمك به نيازمندان) اين است كه بدانى آن؛ اندوخته و پس انداز تو نزد پروردگارت مى باشد، و سپرده اى از آن توست كه نيازى به گواه گرفتن ندارى، پس چون بدين معنى پى بردى؛ تو بدان چه كه در پنهان به امانت سپرده اى مطمئن تر از چيزى هستى كه آن را آشكارا همى سپرده اى، و تو را سزد كه آنچه با خدا آشكارا داشته اى سرّى و پنهان نمائى، و در هر حال و وضعى آن مطلب بصورت راز بين تو و او باشد، و بر آنچه بدو سپرده اى هيچ كمكى بر گواهى گوشها و چشمها- كه گوئى بدانها خاطرجمع ترى- بر آن مخواه، البتّه نه بدين صورت كه تو نسبت به برگشت سپرده ات به خود اطمينان ندارى. سپس بر هيچ كس بخاطر صدقه؛ منّت مگذار، چرا كه آن براى تو است، پس چنانچه بدان باليدى و منّت نهادى از اينكه بروزگار همان كس كه بر او منّت نهادى گرفتار شوى خاطر آسوده مدار، زيرا اين گواه بر اين موضوع است كه آن را براى خودت

تحف العقول / ترجمه جعفرى، ص: 240

نخواسته اى، چون اگر براى خودت خواسته بودى هرگز بر كسى منّت نميگذاشتى، و لا قوّة إلّا باللَّه.

13- و امّا حقّ قربانى اين است كه همراه با نيّتى خالص براى خدايت بوده، و فقط بمنظور رحمت الهى و قبول او باشد، نه براى جلب نظر مردم، پس چون اين گونه گشتى، نه خودنمائى و نه ريا نموده اى، و تنها خدا را در نظر مى گيرى، و بدان كه خداوند را بدان چه راحت است و

ميسور بايد خواست، نه بدان چه سخت است و دشوار، همچنان كه براى مخلوقات خود تكليف را راحت نموده نه سخت و دشوار. و همچنين فروتنى براى تو بهتر از خان منشى است، براى آنكه سختى و پرخرجى در افراد خان منش است. و رفتار متواضعانه نه زحمت دارد و نه خرج، زيرا موزون با سرشت، و موجود در طبيعت است، و لا قوّة إلّا باللَّه.

حقوق راهنمايان

14- امّا حقّ زمامدار حكومت بر تو اين است كه بدانى تو براى او وسيله شده اى، و او نيز بجهت سلطه اى كه خدايش داده گرفتار تو گشته است.

پس در خيرخواهى بدو اخلاص ورز، و بجهت نفوذى كه بر تو دارد با او در نيفت و دشمنى مكن، و باعث نابودى خود و او مگرد. و براى عطايش از سر رضا و خشنودى؛ فروتنى و نرمش پيش گير تا دست از تو بردارد و زيانى به دين و آئينت نرساند. و بر اين مهمّ از خداوند كمك گير. و با او مبارزه و سماجت مكن، كه در غير اين صورت او و خود را نافرمانى كرده و با اين كار خود را در معرض رفتار ناپسند او قرار داده، و او را نيز بهلاكت ميرسانى، در حالى كه تو را سزد كه بر ضدّ خود يار او باشى، و در آنچه با تو مى كند شريك او، و لا قوّة إلّا باللَّه.

15- و امّا حقّ كسى كه عهده دار تعليم تو مى باشد: تعظيم او، احترام محضر او، خوب گوش دادن به سخنانش، و توجّه و رو كردن به اوست. و كمك تو به استادت براى رفع حاجات علمى كه هرگز از آن

بى نياز نخواهى بود، به اين است كه عقل و خردت را برايش فارغ سازى، و فهم و هوشت را براى او حاضر، و قلبت را پاك گردانى، و توسّط ترك خوشيها و كاهش شهوات بينش و ديده ات را برايش جلا دهى. و اينكه بايد همچون رسول و فرستاده ميان او و افراد نادان عمل نمائى، و پيام استاد را به وجهى نيكو بديشان برسانى، و چون از جانب او عهده دار ابلاغ پيام و مأمور قيام بدان گشتى در ادايش خيانت مكنى، و لا حول و لا قوّة إلّا باللَّه.

تحف العقول / ترجمه جعفرى، ص: 241

16- و امّا حقّ مالكت (يعنى مولايت) همچون حقّ زمامدار و پيشواى حكومتت مى باشد، با اين تفاوت كه اختيارات مولا بيش از زمامدار است. و اجراى دستوراتش در هر كوچك و بزرگى بر تو لازمست، جز اينكه بخواهد تو را از حقوق واجب الهى خارج ساخته، و ميان تو و حقّ خدا و حقوق مردم جدائى افكند، پس چون حقّ خدا را بجا آوردى به اداى حقّ او بازگرد، و به آن مشغول باش و سرگرم، و لا قوّة إلّا باللَّه.

سپس حقوق زيردستان

17- أمّا حقوق رعيّت تحت سلطه ات اين است كه بدانى آنان را به بركت قدرت و توانت رعيّت خود ساخته اى، و ايشان نيز به جهت ضعف و زبونى، زيردست و رعيّت تو شده اند، پس چه چيزى بهتر از اين كه كسى ناتوانى و خواريش تو را [از هر شرّى] كفايت كرده (خاطرت را آسوده ساخته)، تا آنجا كه او را زيردست تو نموده، و دستورت را آنچنان در آنان نافذ ساخته كه با هيچ توان و قدرتى قادر به

سرپيچى از تو نمى باشند، و هر جا كه از تو به ستوه آيند فريادرسى جز رحمت و حمايت خداوند، و صبر و پايدارى چيز ديگرى ندارند، و چقدر شايسته تو است كه از اين عزّت و نيروى خداداد- كه با آن پيروزشده اى- شكرگزار باشى.

و هر كس كه شكر خدا را بجاى آرد خداوند بر نعمتى كه او را بهره مند ساخته بيفزايد، و لا قوّة إلّا باللَّه.

18- امّا حقّ زيردستان علمى تو (يعنى شاگردانت) اين است كه بدانى خداوند در آن علم كه به تو بخشيده و گنجينه حكمتى كه بتو ارزانى داشته؛ تو را قيّم و سرپرست ايشان ساخته است، پس چنانچه در اين مأموريتى كه خداوند بتو داده بخوبى عمل نمودى؛ و در برپاداشتن آن وظيفه همانند خزانه دارى مهربان؛ و خير خواه- مانند مولا به بنده هايش-، و همچون مأمورى كه چون فرد نيازمندى را بيند از اموال تحت اختيارش به او ميدهد صابر و شكيبا باشى؛ در اين صورت تو سرپرستى بيدار و هوشيار بوده، و براى اين كار خادمى با ايمان هستى، و گر نه رفتار تو با خداوند خائنانه بوده؛ و با خلق او ستمكارانه باشد، و با اين رفتار خواهان سلب آن نعمت الهى و خواستار رفتار قاهرانه او شده اى.

19- و امّا حقّ همسرت- كه با پيوند زناشوئى زيردست تو شده- اين است كه بدانى خداى عزّ و جلّ او را مايه آرامش و راحتى، و همدم و نگهدار تو ساخته،

تحف العقول / ترجمه جعفرى، ص: 242

و نيز بايد هر كدامتان به شكرانه وجود همسرش خدا را شكر گويد، و بداند كه اين نعمتى از جانب خدا بر او است. و

واجب است كه با اين نعمت خدا (يعنى همسر) خوشرفتارى كند، و او را احترام دارد، و با او بسازد و ملايمت كند، هر چند كه حقّ تو بر آن زن سنگين تر، و طاعتت بر او لازم تر است- در هر چه بخواهى يا نخواهى- تا آنجا كه گناه نباشد، كه براستى با وى مهربانى كردن و تفريح نمودن حقّ او است. و در صورتى محلّ آرامش خواهد بود كه كامجوئى و لذّتى كه ناچار به انجام آن است رعايت شود، و اين حقّ بسيار بزرگى است، و لا قوّة إلّا باللَّه.

20- و امّا حقّ برده و غلام زيردست تو اين است كه بدانى او آفريده پروردگارت، و گوشت و خون تو است. و اينكه تو تنها مالك او ميباشى، نه اينكه تو سازنده او باشى نه خدا، تو گوش و چشمى برايش نساخته اى، و تو روزيش نداده اى، بلكه خدا است كه تو را از تمام اينها كفايت كرده، و او را مسخّر تو ساخته، و تو را امين خود بر او قرار داده، و او را برسم امانت بتو سپرده است، تا بخاطر خدا او را حفظ كنى، و با او رفتارى خداپسندانه داشته باشى، و از آنچه خود ميخورى بدو بدهى، و از لباسى كه مى پوشى بدو بپوشانى، نه اينكه او را بكارهاى سخت بگمارى، پس اگر او را نخواستى، از مسئوليّت الهى او خارج شو و با چيز ديگر يا فرد ديگر تعويضش كرده، و با اين كار آفريده خدا را آزار نداده اى، و لا قوّة إلّا باللَّه.

حقوق خويشاوندان

21- پس حقّ مادرت اين است كه بدانى او تو را در جايى حمل كرده

است كه هيچ كس فردى ديگر را در آنجا حمل نمى كند، و از ميوه دل خود چيزى بتو خورانده است كه هيچ كس بديگرى نميخوراند. و با گوش و چشم و دست و پا و مو و پوست [و خلاصه] تمام جوارحش تو را حفاظت نموده و از تو نگهدارى كرده، و از اين كارش هم خرّم و شاد بوده، و در عين حال مراقب بوده، و در ايّام باردارى هر ناگوارى و درد و سنگينى و غم و اندوهى را بجان خريده و تحمّل نمود، تا آن موقعى كه دست قدرت الهى تو را از او فارغ ساخت و بر پهنه زمين آورد، از آن ببعد خوش داشت كه تو سير باشى و او گرسنه، تو پوشيده باشى و او برهنه، تو سيراب باشى و او تشنه، و بر تو سايه بگستراند و خود در برابر آفتاب باشد، و با سختى خود تو را به رفاه اندازد، و با بيخوابى خود خواب را بر تو شيرين كند، مادر

تحف العقول / ترجمه جعفرى، ص: 243

اندرونش ظرف تو، و دامنش محلّ آرامش تو، و پستانش ظرف آب تو، و جانش پناه تو بوده است. و فقط بخاطر تو متحمّل گرم و سرد دنيا شده است، پس بهمان اندازه هم تو از او تشكّر كن، و آن را جز بيارى و توفيق خداوند نتوانى! 22- و امّا حقّ پدرت اين است كه بدانى او ريشه وجود تو مى باشد و تو شاخه اوئى، و بى شكّ اگر او نبود تو نبودى، پس هر وقت در وجود خود نعمتى را- كه خشنودت مى سازد- مشاهده كردى، بدان كه پدر تو ريشه

و اصل آن نعمت بر تو باشد (يعنى آن نعمت را از پدر دارى) و بهمان اندازه حمد و سپاس الهى را بجا آور [و لا قوّة إلّا باللَّه].

23- و امّا حقّ فرزندت؛ توجّه بدين امر است كه او از تو مى باشد (يعنى:

شاخه اى از شاخسار وجود تو است) و در چند روز اين دنيا خير و شرّش وابسته به تو است. و بدانى كه يقينا از جمله وظائفى كه بر عهده ات گذاشته شده؛ از قبيل:

تربيت نيكو، راهنمائى بسوى پروردگارش، يارى و مساعدتش در طاعت خدا- در باره خود و او- مسئول مى باشى، و در اين تكليف به ثواب ميرسى و يا مجازات مى گردى، پس در اين باره همچون افرادى كه توسّط حسن اثرشان بر فرزند؛ نامه عمل خود را در اين چند روز دنيا مى آرايند رفتار كن، و در تربيتش آن نوع بكوش كه نزد پروردگارش- از آنچه بين تو و او عمل شده و براى او از خدا مدد گرفته اى- معذور باشى، و لا قوّة إلّا باللَّه.

24- و امّا حقّ برادرت اين است كه بدانى او همچون دستت ياور تو مى باشد كه آن را مى گشائى، و مانند پشت و تكيه گاه كه بدان تكيه مى كنى، و چونان عزّت تو است كه بر آن اعتماد مى كنى، و نيروى تو است كه با آن حمله مى كنى، پس او را سلاح نافرمانى خدا مساز، و وسيله ستم به خلق خدا قرار مده، و ياريش را در باره خودش؛ و كمك نمودن به او در برابر دشمنش، و حائل شدن ميان او و شيطانهايش، و نصيحت و خيرخواهيش، و توجّه به او در راه خدا را هرگز وامگذار و

از آن كوتاهى مكن، و اين در صورتى است كه مطيع فرمان پروردگارش باشد و أوامر او را بخوبى پاسخ گويد، و گر نه بايد خدا نزد تو مقدّم و گرامى تر از او باشد.

25- امّا حقّ آن مولايت (1) كه تو را از يوغ بندگى آزاد كرده اين است كه بدانى او مال خود را در باره ات خرج كرده، و تو را از ذلّت و وحشت بندگى به

تحف العقول / ترجمه جعفرى، ص: 244

افتخار آزادى و آرامش آن خارج ساخته و بيرون برده، و از گرفتارى مملوك بودن آزادت نموده، و حلقه هاى [زنجير] بردگى را از دوش تو جدا كرده، و عطر دل انگيز عزّت آزادى را برايت آفريده، و تو را از زندان غم و اندوه خارج ساخته، و سختى را از تو دور نموده، و زبان عدل و داد را برايت گشوده، و مال دنيا را برايت مباح كرده، و تو را صاحب خودت نموده، و از اسارت رهايت ساخته، و براى عبادت پروردگارت آسوده خاطرت نموده است، و بدين جهت تن به كسرى مالش داده (يعنى تحمّل كم شدن مالش را نموده) پس بدان كه او در زمان حيات و مرگت؛ بعد از خويشاوندانت از نزديكترين مردمان به تو خواهد بود و از تمام خلق در يارى و كمك و مساعدت تو- در راه خدا- شايسته تر مى باشد. پس در امورى كه به تو نياز دارد خود را بر او مقدّم مدار.

26- و امّا حقّ آن مولائى «1» كه نعمت آزاديش را تو بر او جارى ساختى اين است كه بدانى بى شكّ خداوند تو را حامى، نگهبان، ياور و پناهگاه او ساخته، و

او را برايت همچون واسطه اى بين خود و تو قرار داده، و از اين رو در خور آن است كه تو را از آتش باز دارد، پس اين پاداش براى تو در آخرت است، [و پاداش دنيائى او اين است كه] اگر در دنيا خويشاوندى نداشته باشد به تلافى مخارجى كه براى [آزادى] او متحمّل شدى و وظائفى كه بدنبال آن انجام دادى تو را از ارث خود بهره مند ساخته، پس چنانچه رعايت حقوق او را نكنى بيم آن مى رود كه ميراث او برايت حلال و گوارا نباشد، و لا قوّة إلّا باللَّه.

27- امّا حقّ كسى كه به تو نيكى و احسانى نموده: تشكّر، يادآورى احسان او، نشر گفتار نيكو در باره او، و در امورى كه ميان تو و خداى سبحان مى باشد از سر اخلاص برايش دعا كنى، پس اگر چنين كنى، شكر او را در نهان و آشكار بجا آورده اى، پس در صورت امكان احسان او را تلافى كن، و گر نه بايد منتظر فرصت باشى، و خود را براى جبرانش آماده سازى.

28- امّا حقّ أذان گو، اين است كه بدانى كسى كه بانگ نماز سر مى دهد

______________________________

(1) رابطه «ولاء» ميان دو نفر از آنجا پديد مى آيد كه يكى از آن دو ديگرى را آزاد كند، و در اين حال هر دو را نسبت بيكديگر «مولى» مى خوانند، يكى مولاى آزادكننده، و ديگرى مولاى آزاد شده، و امام سجّاد عليه السّلام در اينجا حقّ هر يك از آن دو را طىّ فرازى جداگانه بيان فرموده است.

تحف العقول / ترجمه جعفرى، ص: 245

پروردگار را بياد تو مى آورد، و تو را به بهره و نصيبت فرا ميخواند،

و بهترين ياران تو بر انجام فريضه اى كه خداوند بر تو تكليف كرده است مى باشد، بنا بر اين از او همچون كسى كه به تو احسان نموده تشكّر و قدردانى كن، و چنانچه خود در خانه ات بدين امر اهتمام دارى [يا از وى غم و ناراحتى دارى]، نبايد به او در كارى كه براى خداست شك كنى، و يقينا بدانى كه او بر تو نعمتى است الهى، پس شكرانه اين نعمت الهى را در هر حال بجاى آر، و لا قوّة إلّا باللَّه.

29- و امّا حقّ پيش نمازت اين است كه بدانى او سفارت ميان تو و خدا، و نمايندگى تو را بدرگاه پروردگارت بعهده گرفته است، او از جانب تو سخن مى گويد نه تو از طرف او، او برايت دعا مى كند نه تو براى او، او در باره ات درخواست مى كند نه تو در باره او، و نگرانى و اندوه ايستادن در پيشگاه خداوند و درخواست نمودن از او را همو از تو كفايت كرده، پس چنانچه در قسمتى از اين امور كوتاهى يا تقصيرى صورت گيرد بر عهده اوست نه بر تو، اگر خطا كار باشد تو شريك او نيستى و او بر تو فضيلتى ندارد، پس جانش را سپر جان تو كرده، و نمازش را سپر نمازت، از اين رو بايد در مقابل آنچه كه بجا آورده است از او تشكّر و سپاسگزارى كنى، و لا قوّة إلّا باللَّه.

30- و امّا حقّ همنشين اين است كه با او نرمخو و خوش برخورد باشى، و در سخن گفتن با او انصاف بخرج دهى (يعنى: در سخن گفتن با او همان شيوه را پيش گيرى

كه ميخواهى با تو داشته باشد)، و ديده ات را يكباره از او برنگير، و هر گاه با او سخن مى گوئى قصد تو فهماندن وى باشد، و چنانچه تو همنشين او بودى هر چند در برخاستن از نزد او آزادى، و او نيز چنانچه همنشين تو بود هر چند در برخاستن از مجلست مختار است، ولى تو جز با اجازه او برنخيز، و لا قوّة إلّا باللَّه.

31- و امّا حقّ همسايه: در پشت سر و نبودش حفظ و نگهدارى او، و در حضورش گراميداشت و احترام او، و در حضور و غياب، يارى و كمك به او است. (در پشت سر او را حفظ كنى، و در حضور گراميش دارى، و در همه حال يارى و كمكت را از او دريغ مدارى)، نبايد از او عيبجوئى نمائى، و نيز نمى بايد از سر كنجكاوى به جستجوى بدى او پردازى تا آن را بفهمى. پس چنانچه از سر اتّفاق و بدون هيچ عملى بدان بدى پى بردى بايد براى حفظ و نگهدارى آنچه فهميده اى همچون دژى محكم و پرده اى ضخيم باشى، كه چنانچه نيزه ها سينه اى را

تحف العقول / ترجمه جعفرى، ص: 246

بشكافند- بخاطر دست يافتن بر آن- بدان راز پى نبرند. مخفيانه به سخنانش گوش مدهى (گفته ديگران را در باره اش مپذير)، در گرفتارى و سختى تنهايش مگذارى، در هيچ نعمتى بر او حسودى مكنى، و بايد از لغزشش درگذرى و خطايش را ناديده گيرى، و چون با تو نادانى كرد حلم و بردباريت را از او دريغ مدارى (يعنى با او بردبارى كن)، رفتارت با او پيوسته مسالمت آميز باشد تا زبان دشنام و ناسزا را از

او دور سازى، و حيله فرد ناصح ظاهرى را در او بى اثر كنى، و بزرگوارانه با او معاشرت نمائى، و لا قوّة إلّا باللَّه.

32- و امّا حقّ دوست و رفيق اين است كه تا آنجا كه ميتوانى به آئين فضل و احسان با او دوستى كنى، و اگر نشد در مصاحبت با او از حدّ انصاف خارج نشوى، و همان طور كه تو را گرامى ميدارد او را گرامى دارى، و چون از تو پشتيبانى كرد از او پشتيبانى كنى، مبادا در كار نيكى بر تو پيشى گيرد، پس اگر پيشدستى كرد آن را تلافى كن. و در امورى كه سزاوار دوستى است در حقّش كوتاهى مكن، خود را موظّف دار كه خيرخواه و نگهدار او باشى، و بر طاعت پروردگارش كمك و ياريش نمائى و در ترك گناه يار و مددكار او باشى. سپس بر او مايه رحمت باشى نه عذاب، و لا قوّة إلّا باللَّه.

33- و امّا حقّ شريك اين است كه در غياب او كارش را بر عهده گيرى، و در حضورش نيز همتاى او انجام وظيفه كنى، و همچنين به رأى و نظر خود پيش از مشورت با او تصميم مگيرى و بدان اقدام مكنى (يعنى خودرأى مباش) همچنان كه مالش را حفظ مى كنى در هر كم و بيشى تجاوز را از خود دور دار، زيرا در حديث است كه: «دست بركت خدا تا زمانى بر سر دو شريك است كه خيانت نكنند»، و لا قوّة إلّا باللَّه.

34- و امّا حقّ مال اين است كه آن را جز از راه حلال بدست نياورى، و جز در راه مشروع خرج نكنى، آن

را بيجا و در غير موارد مربوطه خرج مكنى، و از موارد بجا و مربوطه اش دريغ مدارى، و مال چون از آن خدا است آن را جز به راه او، و غير سبب و وسيله قرب به او قرار مدهى، و آن كس را كه محتمل است سپاست را نگويد [در بردن ثلث] بر خود ترجيح مده كه در غير اين صورت در خور آن است كه جانشين خوبى در اموالت نباشد، و در آن رعايت طاعت پروردگارت را نكند.

و تو با اين كار به بهره مندى او از مالت وى را كمك كرده اى، و چنانچه در مالت و

تحف العقول / ترجمه جعفرى، ص: 247

آن ارث بجاى مانده به شيوه اى بسيار نيكو رفتار كند كه در اين صورت به طاعت پروردگارش عمل نموده و در نتيجه غنيمت را او ببرد، و بار گناه و افسوس و پشيمانى همراه با مجازات بر گرده تو بماند، و لا قوّة إلّا باللَّه.

35- و امّا حقّ طلبكارت اين است كه اگر مالى دارى طلبش را بپردازى و آسوده خاطر و بى نيازش سازى و او را ندوانى و امروز و فردا نكنى در پرداخت حقّش سهل انگارى نكنى كه بتحقيق رسول خدا صلّى اللَّه عليه و اله و سلّم فرمود: «سهل انگارى فرد دارا و توانگر (در پرداخت حقّ طلبكار) ستم است». و اگر تنگدست بودى او را با گفتارى نيكو خشنود سازى، و خيلى محترمانه از او تقاضاى مهلت نمائى، و به شيوه اى كه همراه با لطف و مدارا باشد او را از خود بازدارى، و نابودى مالش را با بد بودن اين معامله جمع نكنى (يعنى: با اين كار

او را از نسيه دادن و خير رساندن دلسرد مسازى)، كه بى شكّ اين پستى و فرومايگى است، و لا قوّة إلّا باللَّه.

36- و امّا حقّ همكار و طرف معامله ات اين است كه او را مفريبى، و دغلى نكنى، و تكذيب ننمائى، و غفلت زده اش مسازى، و گولش نزنى، و او را همچون دشمنى بيرحم و بى ملاحظه مكوبى، و چنانچه بتو اعتماد نمود تا آنجا كه ميتوانى برايش بكوشى، و بدان كه بى شكّ فريفتن و اغفال كسى كه بتو اعتماد نموده حرمتش همچون حرمت ربا است، و لا قوّة إلّا باللَّه.

37- و أمّا حقّ مدّعى (خصمى كه ادّعائى بر ضدّ تو طرح كرده) اين است كه اگر ادّعايش حقّ و درست بود دليلش را بر هم نزنى، و ادّعايش را باطل نسازى، تا به نفع او خصم خود شوى، و بر آن داورى كنى، و بدون حضور هيچ گواهى، گواه او باشى، كه بى شكّ اين [نوع رفتار] حقّ خدا بر تو مى باشد. و چنانچه ادّعايش ناحقّ و باطل بود با او ملايمت كنى و او را از آن عمل به وحشت اندازى، و به آئينش سوگند دهى، و با ياد و ذكر خدا شدّت و تنديش را بشكنى، و از ياوه سرائى و جنجال- كه نه تنها بدخواهى دشمنت را از تو دفع نكند، بلكه تو را گرفتار گناهش نيز بسازد- پرهيز كنى، كه بدين خاطر تيغ دشمنيش را بر تو تيز كند، كه بى شكّ سخن ناپسند و زشت شرانگيز است و سخن پسنديده و خوب شرّ برانداز است (يعنى: سخن زشت آتش فتنه را شعله ور مى سازد و سخن خوب آتش فتنه را خاموش)، و لا قوّة

إلّا باللَّه.

38- و أمّا حقّ خصمى كه تو بر ضدّ او ادّعائى دارى اين است كه اگر ادّعايت

تحف العقول / ترجمه جعفرى، ص: 248

حقّ بود در گفتگوى با طرف نيكو سخن گوئى، چرا كه ادّعا در گوش مدّعى عليه (يعنى آنكه بر عليه او ادّعا مى شود) بسيار سخت و ناراحت كننده و گوش خراش است، و براى گريز از دعوا بطور خلاصه و بنرمى و آرامش و روشنترين گفتار و لطف كامل با او بحث كنى، و با اين طرز رفتار دليل و برهانت را بر او عرضه دارى، و با كشمكش با او به قيل و قال از دليلت باز نمانى تا دليلت بر باد رود، و نتوانى آن را جبران كنى، و لا قوّة إلّا باللَّه.

39- و امّا حقّ كسى كه با تو مشورت مى كند اين است كه اگر فكر خوبى برايش دارى در خيرخواهى و نصيحت او بكوشى، و بر آن راهنمائى كنى؛ آنچنان كه اگر تو بجاى او بودى همان كار را مى كردى، و اين طرز رفتار بايد توأم با مهربانى و ملايمت باشد، زيرا ملايمت دلتنگى را بزدايد، و تندى و خشونت آرامش را به غم كشاند، و اگر برايش هيچ فكرى به ذهنت نرسيد ولى شخص ديگرى را مى شناسى كه به فكرش اعتماد دارى و براى خود مى پسندى بايد او را به وى راهنمائى و ارشاد كنى، در نتيجه تو با اين طرز رفتار نه در باره اش كوتاهى كرده اى و نه هيچ راهنمائى را از او دريغ داشته اى، و لا قوّة إلّا باللَّه.

40- و أمّا حقّ راهنمايت اين است كه چون تو را به نظرى كه موافق به نظر و

فكر تو نبود راهنمائى كرد او را متّهم نسازى، زيرا مردمان در نظريات گوناگون بوده و داراى اختلافند، پس چنانچه به نظريه اش مشكوك بودى آزادانه عمل كن، ولى تهمت زدن به او- در حالى كه شايسته مشورت است- بر تو ممنوع و غدقن است، و پيوسته بپاس اين رفتار- كه بتو نظر داده و بخوبى خيرخواهى و نصيحت كرده- از او تشكّر ميكنى، پس چنانچه مناسب و موافق با تو نظر داد خدا را سپاس ميگوئى و آن را از برادرت با تشكّر مى پذيرى، و در جبران آن- چنانچه زمانى به تو پناه آورد و توسّل جست- منتظر فرصت ميباشى (تا جبران آن اخلاصى كه با تو ورزيده در آن روز كه از تو راهنمائى خواست بنمائى)، و لا قوّة إلّا باللَّه.

41- و امّا حقّ كسى كه از تو نصيحت مى طلبد (نصيحت خواه) اين است كه شرط نصيحت را براه صواب تا آنجا برايش بجا آورى كه ميدانى قبول مى كند (يعنى به آن جامه عمل مى پوشاند) و همى كوش تا بگونه اى گوش نواز و در حدود عقلش با او سخن گوى، كه بى شكّ هر خرد و عقلى داراى سطح انديشه اى است كه آن سخن را مى شناسد و مى پذيرد، و بايد راه و روش تو با او توأم با مهر و محبّت

تحف العقول / ترجمه جعفرى، ص: 249

باشد.

42- و امّا حقّ نصيحت كننده (يعنى مشاور) اين است كه در برابرش نرمش و ملايمت نشان دهى، و دل بدو دهى، و به سخنان او گوش دهى تا نصيحت او را دريابى و بفهمى، پس در آن نصيحت انديشه كن، كه اگر درست بود خدا را سپاس گوئى و از

او بپذيرى و قدرشناسى كنى، و اگر [پس از انديشه دريافتى] سخنش موافق صواب نيست، ضمن اينكه با او مهربان ميباشى، متّهمش مسازى، و اين را بدانى كه در نصيحتت فروگذارى ننموده، جز اينكه اشتباه فهميده و به خطا افتاده است، مگر آنكه نزد تو سزاوار تهمت گشته باشد، كه بنا بر اين در هر حال به كار او هيچ اعتنائى مكن، و لا قوّة إلّا باللَّه.

43- و أمّا حقّ فرد كهنسال اين است كه او را بجهت [بالا بودن] سنّش محترم دارى و بخاطر اسلامش تجليل نمائى، اگر در اسلام داراى سوابق درخشانى بود او را [در همه حال] مقدّم دارى، و با او دعوا و كشمكش نكنى، نه در راه بر او پيشى گيرى و نه پيشاپيش او راه روى، و نه او را نادان شمارى، و چنانچه با تو جاهلانه رفتار كرد تحمّل كنى، و به حقّ اسلام و سنّش او را گرامى دارى، كه جز اين نيست كه حقّ سنّ به اندازه حقّ اسلام است، و لا قوّة إلّا باللَّه.

44- و أمّا حقّ فرد خردسال: مهربانى نمودن با او، پرورش او، آموزش او، گذشت و بخشيدن از او، پرده پوشى [بر عيوب] او، ملايمت با او و يارى كردن او، و پوشاندن خطاهاى كودكانه او- زيرا اين طرز رفتار موجب توبه و بازگشت است-، و مداراى با او، و عدم تحريكش [با عيبجوئى و خرده گيرى]، كه بى شكّ اين برخورد به هدايت و رشد او نزديكتر است.

45- و أمّا حقّ سائل: عطا كردن به او وقتى صدق گفتارش را باور كردى، و توانستى نيازش را برآورى، و برايش در آن گرفتارى دعا

كنى، و به خواسته اش جامه عمل پوشانى، و اگر در صدق گفتارش مشكوك بودى و او را متّهم مى دارى و قصد عطاى به او را ندارى، از اينكه آن از دامهاى شيطان باشد خاطر آسوده مدار، چه بسا ميخواهد تو را از بهره ات محروم سازد، و ميان تو و قرب به پروردگارت جدائى افكند، پس با پرده پوشى او را واگذار و با رفتارى خوش ردّ كن، و چنانچه در وضعى كه از او ميدانى بر نفس خود چيره و غالب آمدى و بدو چيزى دادى، همانا اين روش از استوارترين كارهاست.

تحف العقول / ترجمه جعفرى، ص: 250

46- و أمّا حقّ كسى كه از او چيزى بخواهند اين است كه اگر عطا كرد همراه با تشكّر و قدردانى از او باشد، و در عدم عطايش او را معذور داشته، و گمانت را بدو نيكو دارى (خوش بين باشى) و بدانى كه اگر عطا نكرد مال خودش را نداده و هيچ ملامتى نسبت به مال خود ندارد، هر چند [بخود] ستمكار باشد، كه بى شكّ انسان بسى ستمگر و ناسپاس است.

47- و أمّا حقّ كسى كه خداوند توسّط عمل او تو را شاد ساخته اين است كه اگر قصد او بدان شاد نمودن تو بوده ابتداء خدا را حمد گوئى، سپس در مقام پاداش بهمان اندازه از او تشكّر كنى، و بنا بر فضيلت پيشدستى، در جبران و تلافى نمودنش منتظر فرصت باشى. و چنانچه [در اين واسطه] قصد او تو نبود، حمد الهى را بجاى آر و خدا را سپاس گوى و اين را بدان كه آن شادى از جانب اوست، و او مايه خرسندى تو

شده، و آن كس را كه واسطه نعمت الهى بر تو شده دوست بدارى و پس از اين براى او آرزوى خير كنى- چرا كه وسائل و واسطه هاى نعمت هر كجا كه باشد بركت است- هر چند كه قصدى نداشته باشد، و لا قوّة إلّا باللَّه.

48- و امّا حقّ كسى كه دست تقدير او را واسطه بدى به تو- در گفتار يا كردار- نموده، اين است كه اگر از روى عمد بوده؛ بخشش و گذشت از همه چيز بهتر و برتر است، كه هم كدورت را برايش ريشه كن كند، و هم رفتار نيكوئى است همراه با ديگر از مزاياى اخلاقى كه در پى دارد، كه براستى خداوند مى فرمايد:

وَ لَمَنِ انْتَصَرَ بَعْدَ ظُلْمِهِ فَأُولئِكَ ما عَلَيْهِمْ مِنْ سَبِيلٍ، يعنى: «و هر آينه هر كس كه كين ستاند پس از آنكه بر او ستم رفته باشد پس هيچ راهى [از تعرّض و سرزنش] بر آنان نيست- شورى: 41»، تا آنجا كه فرمايد: [وَ لَمَنْ صَبَرَ وَ غَفَرَ] إِنَّ ذلِكَ لَمِنْ عَزْمِ الْأُمُورِ، يعنى: « [و هر كه شكيبائى ورزد و درگذرد] هر آينه آن از كارهاى ستوده و استوار است- شورى: 43»، و نيز فرمايد: وَ إِنْ عاقَبْتُمْ فَعاقِبُوا بِمِثْلِ ما عُوقِبْتُمْ بِهِ وَ لَئِنْ صَبَرْتُمْ لَهُوَ خَيْرٌ لِلصَّابِرِينَ، يعنى: «و اگر سزا مى دهيد، بمانند آنچه با شما كرده اند سزا دهيد، و اگر شكيبائى كنيد آن براى شكيبايان بهتر است- نحل: 126»، اين شيوه رفتار در عمد و قصد است. پس چنانچه از روى سهو بود و قصدى در كار نبود با قصد انتقام بدو ستم مرسانى، كه در اين صورت بر كار خطا و سهو

او را مجازات نموده اى، و با او ملايمت كن، و تا آنجا كه مى توانى با او خوشرفتارى كنى، و لا قوّة إلّا باللَّه.

تحف العقول / ترجمه جعفرى، ص: 251

49- و أمّا حقّ اهل دينت بطور عموم: حسن نيّت، مهربانى به همگان، و مدارا نمودن با بدرفتارشان، و انس و الفت با آنان، و كوشش در راه اصلاحشان، و تشكّر از اهل احسانشان- چه در حقّ خود و چه در باره تو-، كه بى شكّ نيكوكارى به خود- چنانچه آزارش را از تو بازدارد- در اصل احسان به تو مى باشد، زحمتش را از تو باز مى دارد، و خود را از [آزار] تو حفظ مى كند، پس تمام ايشان را مشمول دعاى خود كن، و به همه يارى و كمك نما، و مقام هر يك را در نظر دار و رعايت كن، كهنسال آنان را بجاى پدر، و خردسالشان را بجاى فرزند، و افراد ميان سالشان را بجاى برادر گير، پس چنانچه هر كدامشان بر تو وارد شدند با لطف و مهربانى از او دلجوئى و تفقّد نما، و حقوق برادرى را در باره اش رعايت كن.

50- و أمّا حقّ اهل ذمّه و در پناه اسلام: حكم آنان اين است كه آنچه را خدا از ايشان پذيرفته قبول كنى، و به ذمّه و عهدى كه خدا براى ايشان مقرّر داشته وفا نمايى، و در آنچه از ايشان خواسته شده و خود را بر آن مجبور نموده اند به همان [قوانين اسلام با اهل ذمّه] حكم كنى، و در رفتار با ايشان همان گونه كه خداوند بر تو تكليف نموده عمل كنى، و به احترام ذمّه خدا و وفاى بدان عهد از

ستم بديشان پرهيز كنى، و عهد رسول خدا صلّى اللَّه عليه و اله و سلّم حائل از ستمكارى با آنان و لازم الوفاء است، زيرا در حديثى به ما رسيده است كه پيامبر فرمود: «هر كس كه به افراد در پناه اسلام (اهل ذمّه) ستم كند من خصم اويم»، بنا بر اين از خدا پروا كن، و لا قوّة إلّا باللَّه.

پس اين پنجاه حقّى بود كه تو را احاطه نموده و بر تو واجب شده، كه در هيچ حالى از آن حقوق خارج نشوى جز آنكه مشمول رعايت و اداى يكى از آنها خواهى شد، و بر اين مهمّ تنها يارى و مدد از خداى جلّ ثناؤه بايد خواست، و لا قوّة إلّا باللَّه و الحمد للَّه ربّ العالمين.

از فرمايشات آن حضرت عليه السّلام در باره «زهد»

علامت و نشان بى رغبتان بدنيا و مشتاقان به آخرت؛ رها نمودن هر رفيق و دوست و جدائى از هر همنشينى است كه همفكر با ايشان نيست و خواست ايشان را نميخواهد. هان! بى شكّ كسى كه براى پاداش فردا روز مى كوشد همو به خوشى نقد دنيا بى رغبت است و براى مرگ آماده، و بكار آخرت- پيش از سرآمدن عمر و فرا رسيدن مرگ كه ناگزير از ديدار آن است- كوشنده، و پيش از مرگ هوشيار

تحف العقول / ترجمه جعفرى، ص: 252

است و بر حذر، كه براستى خداى عزّ و جلّ مى فرمايد: حَتَّى إِذا جاءَ أَحَدَهُمُ الْمَوْتُ قالَ رَبِّ ارْجِعُونِ* لَعَلِّي أَعْمَلُ صالِحاً فِيما تَرَكْتُ، يعنى: «تا چون يكى از ايشان را مرگ فرا رسد گويد: پروردگارا مرا بازگردانيد «1»* شايد در آنچه واگذاشته ام كار نيك و شايسته اى كنم- مؤمنون: 99 و 100»، از اين رو مى بايد هر

كدام از شما نفس خود را همانند فردى بداند كه [پس از مرگ] بدنيا بازگشته، و بر تقصير و كوتاهى بر كردار شايسته براى روز تهيدستى و فقر، نادم و پشيمانست.

اى بندگان خدا، بدانيد آن كس كه از شبيخون در هراس باشد از بستر خواب كناره مى گيرد و از خوابيدن مى گذرد، و از ترس سلطه دنيا پرستان تا حدّى از خوردن و نوشيدن خوددارى ميكند. واى بر تو اى فرزند آدم! پس چگونه اى از هراس شبيخون خداوند صاحب عزّت، با گرفتن و مؤاخذه دردناك و شبيخون او بر جماعت نافرمان و گناهكار، همراه با مرگهاى ناگهانى شب و روز؟!، پس اين همان شبيخونى است كه نه راه خلاص و نجاتى دارد، و نه پناهگاهى و نه گريزگاهى! پس اى مؤمنان همچون هراس [اهل يقين و] پرهيزگاران از بازخواست الهى بترسيد، كه براستى خداوند [در سوره ابراهيم ذيل آيه 14] مى فرمايد: ذلِكَ لِمَنْ خافَ مَقامِي وَ خافَ وَعِيدِ، يعنى: «اين براى آن كس است كه از ايستادن در برابر من [براى حسابرسى] بترسد و از بيم كردن من بهراسد». پس از خوشيهاى نقد دنيا و فريب و آسيبش بر حذر باشيد و هوشيار، و سرانجام زيانبار ميل به دنيا را بخاطر آوريد، كه بى شكّ زيور و پيرايه دنيا فتنه است و دل دادن بدان گناه.

و بدان- واى بر تو- اى فرزند آدم كه براستى شدّت پرخورى، سرشت آرزو داشتن، و مستى سيرى، و غفلت دارائى از جمله چيزهائى است كه از كار و تلاش باز ميدارد و حركت آن را كند مى سازد، و ذكر را به فراموشى مى سپارد و از توجّه به مرگ منحرف مينمايد، تا

اينكه گويا فرد گرفتار دوستى دنيا داراى يك گيجى و سرگشتگى همچون مستى شراب است. و يقينا كسى كه بخدا مى انديشد و از او در

______________________________

(1) در اينكه چرا فعل «ارجعون» بصورت جمع آمده در حالى كه خطاب با فرد است نه با جماعت، و بنا بر قواعد بايد «ارجعنى» باشد گويند: اين بدان خاطر است كه شخص معصيت كار و كافر در آن حال خود را باخته و بجاى اينكه يك بار بگويد: «ربّ ارجعني» مكرّر مى گويد: «ربّ ارجعني ربّ ارجعني ربّ ارجعني»، و فصحا و سخن پردازان در نقل چنين كلامى تنها يك جمله نقل مى كنند لكن بصورت جمع. (استاد غفّارى)

تحف العقول / ترجمه جعفرى، ص: 253

هراس است و براى او عمل مى كند؛ بايد نفس خود را تمرين داده، و به گرسنگى عادت دهد، تا هيچ ميل و شوقى به سيرى پيدا نكند، و از اين روست كه اسب براى پيش بردن در مسابقه لاغر مى شود.

اى بندگان خدا، تقواى خداوند را همچون كسى كه آرزومند پاداش او، و ترسان از مجازاتش ميباشد رعايت كنيد، خداوند را در نظر گيريد چرا كه هم فرصت داده و هم بيم نموده، هم تشويق كرده و هم به ترس انداخته، در حالى كه شما نه بدان پاداش ارزنده اى كه تشويقتان فرموده هيچ شور و شوقى داريد كه بكار پردازيد و بدستوراتش عمل كنيد، و نه از آن كيفر سخت و عذاب دردناكش كه شما را بدان ترسانده هيچ ترسى داريد كه [از گناه] خوددارى كنيد، در حالى كه خداوند در كتاب خود شما را خبردار ساخته كه: فَمَنْ يَعْمَلْ مِنَ الصَّالِحاتِ وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَلا كُفْرانَ لِسَعْيِهِ وَ

إِنَّا لَهُ كاتِبُونَ، يعنى: «پس هر كس عملى از كارهاى نيك و شايسته كند در صورتى كه مؤمن باشد تلاش و كوشش وى بى أجر و پاداش نباشد و ما براى او نويسنده گانيم- انبياء: 94»، سپس براى شما در كتابش مثلهائى زد، و آيه هاى گوناگونى آورد تا از خوش گذرانى چند روزه اين دنيا برحذر باشيد، و نيز فرمود: إِنَّما أَمْوالُكُمْ وَ أَوْلادُكُمْ فِتْنَةٌ وَ اللَّهُ عِنْدَهُ أَجْرٌ عَظِيمٌ، يعنى: «جز اين نيست كه مالها و فرزندانتان [براى شما] آزمونند، و مزد و پاداش بزرگ نزد خداوند است- تغابن: 15»، پس تا حدّ توان از خدا بترسيد و كوشش كنيد و فرمان بريد، و زانپس رعايت تقواى الهى را بنمائيد و از پند و اندرزش درس گيريد و در باره بسيارى از شما اين را مى دانم كه گناهان دامنگيرشان شده و با اين حال پرهيزى از آن ندارند، و به دينشان زيان رسانده ولى آن را بد نشمارند، آيا به نداى الهى گوش فرا نمى دهيد كه دنيا را به باد عيب و حقارت گرفته؟! آنجا كه مى فرمايد: اعْلَمُوا أَنَّمَا الْحَياةُ الدُّنْيا لَعِبٌ وَ لَهْوٌ وَ زِينَةٌ وَ تَفاخُرٌ بَيْنَكُمْ وَ تَكاثُرٌ فِي الْأَمْوالِ وَ الْأَوْلادِ كَمَثَلِ غَيْثٍ أَعْجَبَ الْكُفَّارَ نَباتُهُ ثُمَّ يَهِيجُ فَتَراهُ مُصْفَرًّا ثُمَّ يَكُونُ حُطاماً وَ فِي الْآخِرَةِ عَذابٌ شَدِيدٌ وَ مَغْفِرَةٌ مِنَ اللَّهِ وَ رِضْوانٌ وَ مَا الْحَياةُ الدُّنْيا إِلَّا مَتاعُ الْغُرُورِ* سابِقُوا إِلى مَغْفِرَةٍ مِنْ رَبِّكُمْ وَ جَنَّةٍ عَرْضُها كَعَرْضِ السَّماءِ وَ الْأَرْضِ أُعِدَّتْ لِلَّذِينَ آمَنُوا بِاللَّهِ وَ رُسُلِهِ ذلِكَ فَضْلُ اللَّهِ يُؤْتِيهِ مَنْ يَشاءُ وَ اللَّهُ ذُو الْفَضْلِ الْعَظِيمِ يعنى:

«بدانيد كه زندگانى اين دنيا بازى و بيهودگى و آرايش و فخر كردن

با يك ديگر و نازيدن- يا افزون جوئى- در مالها و فرزندان است؛- مثل بارانى كه گياه رويانيدنيش كشاورزان را خوش آيد و شگفت آور است، ولى اين طور نماند، بلكه

تحف العقول / ترجمه جعفرى، ص: 254

پژمرده شود و آن را زرد بينى و آنگاه خشك و شكسته و خرد گردد؛- و در آن جهان عذابى سخت و نيز آمرزشى از سوى خدا و خشنودى اوست، و زندگانى اين جهان جز كالاى فريبندگى نيست* به سوى آمرزشى از پروردگارتان و بهشتى كه فراخى آن همچون پهناى آسمان و زمين است [و] براى كسانى كه به خداى و پيامبرانش ايمان آورده اند آماده شده، [از يك ديگر] پيشى گيريد، اين فزون بخشى خداست كه آن را به هر كس كه خواهد مى دهد، و خدا داراى فزون بخشى بزرگ است- حديد: 20 إلى 21». و نيز فرمايد: يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَ لْتَنْظُرْ نَفْسٌ ما قَدَّمَتْ لِغَدٍ وَ اتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ خَبِيرٌ بِما تَعْمَلُونَ. وَ لا تَكُونُوا كَالَّذِينَ نَسُوا اللَّهَ فَأَنْساهُمْ أَنْفُسَهُمْ أُولئِكَ هُمُ الْفاسِقُونَ، يعنى: «اى كسانى كه ايمان آورده ايد، از خدا پروا كنيد، و هر كسى بايد بنگرد كه براى فردا (يعنى روز رستاخيز) چه پيش فرستاده است، و از خدا پروا داشته باشيد كه خدا بدان چه مى كنيد آگاه است. و مانند كسانى نباشيد كه خداى را فراموش كردند و خدا خودشان (يعنى تدبير حال خويشتن) را فراموششان ساخت، اينانند بدكاران- حشر: 18 إلى 19».

پس از خدا پروا كنيد اى بندگان خدا و انديشه نمائيد و براى آنچه آفريده شده ايد كار كنيد، كه بى شكّ خداوند شما را بيهوده نيافريده و مهمل رها نساخته،

و خود را به شما شناسانده، و فرستاده اش را به سوى شما فرستاده، و كتاب خود كه شامل حلال و حرام و دلائل و مثلها است بر شما نازل فرموده، پس از خدا پروا كنيد، كه پروردگارتان اقامه دليل نموده و فرموده: أَ لَمْ نَجْعَلْ لَهُ عَيْنَيْنِ* وَ لِساناً وَ شَفَتَيْنِ* وَ هَدَيْناهُ النَّجْدَيْنِ، يعنى: «آيا براى او دو چشم نساخته ايم [كه بدان مى بيند]؟ و زبانى [كه بدان سخن مى گويد] و دو لب [كه دهان او را مى پوشاند و در سخن گفتن و خوردن و آشاميدن به او كمك مى كند]؟* و او را دو راه [خير و شرّ] ننموديم؟- بلد: 8 إلى 10»، پس همين آيات بر شما حجّت است، از اين رو تا آنجا كه توان داريد رعايت تقواى الهى را بنمائيد، چرا كه هيچ قدرت و توانى نيست جز بيارى خدا، و هيچ توكّلى نيست مگر بر او، و صلّى اللَّه على محمّد [نبيّه] و اله.

نامه پندآميز امام سجّاد عليه السّلام به محمّد بن مسلم زهرى

اميدوارم خداوند ما و تو را از گرفتاريها حفظ كند و در باره دوزخ به تو رحم كند، امروز حال تو بگونه اى شده كه هر آشنا را سزد كه بر تو رحم آرد، بى شكّ بار نعمات الهى بر تو سنگين شده، چرا كه تنى سالم و عمرى درازت داده، و دلائل و

تحف العقول / ترجمه جعفرى، ص: 255

حجّتهاى خداوند بر تو تمام شده، كه تو را به دستورات قرآن موظّف ساخته، و توسّط آن فقه دينت آموخته، و تو را با رفتار پيامبر خود محمّد صلّى اللَّه عليه و اله و سلّم آشنا كرده، پس براى هر نعمتى كه بر تو انعام فرموده، و در هر دليلى

كه بدان بر تو اقامه نموده، وظيفه اى را مقرّر داشته است، و اينها تنها براى اين است كه شكر و سپاس تو را بيازمايد، و احسان و فضل خود را بر تو آشكار نمايد، آنجا كه فرموده: لَئِنْ شَكَرْتُمْ لَأَزِيدَنَّكُمْ وَ لَئِنْ كَفَرْتُمْ إِنَّ عَذابِي لَشَدِيدٌ، يعنى: «اگر شكرگزاريد همانا شما را [نعمت] بيفزايم، و اگر ناشكرى كنيد بى ترديد عذاب من سخت است- ابراهيم عليه السّلام 7».

پس خوب بيانديش فردا روز كه در حضور خدا بايستى و از نعمتهائى كه بر تو ارزانى داشته بپرسد كه چگونه رعايت كردى؟ و از حجّتهاى خود جويا شود كه به چه ترتيبى حقّشان را ادا نمودى، چگونه فردى خواهى بود؟ (يعنى: چه پاسخى براى اين سؤالات آماده ساخته اى؟) مبادا فكر كنى كه خدا عذر تو را بپذيرد، و به كوتاهى و تقصير تو راضى شود!! هرگز هرگز، اين گونه نيست! در كتاب خود [قرآن] از دانشمندان پيمان گرفته، آنگاه كه فرموده: لَتُبَيِّنُنَّهُ لِلنَّاسِ وَ لا تَكْتُمُونَهُ يعنى: «بايد آن [حقائق كتاب] را براى مردم روشن بيان كنيد و پنهانش مكنيد- آل عمران: 187»، و تو بدين نكته توجّه كن كه بى شكّ كمترين چيزى كه پنهان داشته اى و سبكترين بارى كه بر دوش كشيده اى اين است كه همدم تنهايى ستمگر گشته اى، و با نزديك شدن به او و اجابت خواسته اش جادّه گمراهى و ضلالت را برايش هموار ساخته اى، چقدر مى ترسم كه فردا روز همراه با خيانتكاران گرفتار گناه خود باشى و از درآمدى كه بجهت همكارى با ستمگران گرد آورده اى بازخواست و مؤاخذه شوى، زيرا تو مالى را كه حقّ تو نبوده دريافت داشته اى، و به فردى نزديك شده اى

كه حقّ هيچ كس را ملاحظه ننموده، و تو نيز حرام و باطلى را مى بينى ردّ نميكنى، و آن كس را كه به جنگ خدا برخاسته اجابت كرده اى، آيا جز اين است كه وقتى تو را فراخواندند با اين كار خواستند كه تو را محورى سازند تا آسياى ستمشان بر آن محور بچرخد؟! و تو را پلى سازند تا در خلافكاريشان بر آن عبور كنند؟! و نردبان گمراهى خود قرارت داده اند تا مبلّغ گمراهى و پوينده راهشان باشى؟ و مى خواهند توسّط تو شخصيت علما را در نظر مردم مشكوك نمايند، و با كمك تو دل افراد نادان را به سمت خود جذب كنند و مطيع خود سازند، و تو آن گونه بر فساد آن جماعت سرپوش نهادى؛ و آنچنان رفت و آمد

تحف العقول / ترجمه جعفرى، ص: 256

عام و خاصّ مردم را بدرگاهشان معمول داشتى كه از عهده برجسته ترين وزيرانشان و قوى ترين يارانشان هم بر نمى آمد. وه كه چه ناچيز است عطايشان به تو در مقابل آنچه از تو گرفتند! و چه كم براى شخصيّت تو عمل كردند! تا چه رسد به ميزان خرابيشان بر تو! بحال خود انديشه و فكر كن، زيرا هيچ كس جز خودت بدان نمى انديشد، و همچون يك فرد مسئول به حساب شخصت رسيدگى كن.

و بيانديش كه شكرانه آن كس را كه در طول زندگى- خردسالى تا پيرى- تو را تغذيه كرده چگونه پاس داشته اى؟ چقدر از اين موضوع در هر اسم كه در شمار جماعتى باشى كه خداوند [در سوره اعراف ذيل آيه 169] در كتابش فرموده:

فَخَلَفَ مِنْ بَعْدِهِمْ خَلْفٌ وَرِثُوا الْكِتابَ يَأْخُذُونَ عَرَضَ هذَا الْأَدْنى وَ يَقُولُونَ سَيُغْفَرُ لَنا،

يعنى: «پس، از پى ايشان [كه نيكان و دادگران بودند] آيندگانى [بدكار] جانشين شدند كه كتاب را به ميراث بردند، كالاى ناپايدار دنيا را مى ستانند و گويند بزودى ما را بيامرزند»، تو در سراى جاودان و هميشگى نيستى، بلكه در جهانى بسر مى برى كه در آن نداى كوچ سر داده شده، مگر زنده ماندن آدمى پس از مرگ رفيقانش چقدر است؟! خوشا به حال كسى كه در اين سرا هراسان است و بيمناك! و بدا بحال آن كس كه بميرد و پس از او گناهانش بماند! بهوش باش كه آگاه و بيدار شدى، و بشتاب كه هنوز فرصت دارى، تو با كسى معامله ميكنى كه عارى از جهل است و بى شكّ آن كسى كه مواظب تو است غفلت ندارد، مهيّا شو كه سفرى دور و دراز در پيش دارى كه زمانش نزديك شده، و به درمان گناهت پرداز كه براستى مرض سختى بدو راه يافته.

مبادا فكر كنى كه من [با اين سخنان] قصد دارم تو را سركوفت زده و يا سرزنش نمايم و يا نكوهش كنم، [نه اين طور نيست] بلكه ميخواهم كه خداوند انديشه و فكر تباه شده ات را دوباره جان دهد، و دين فراموش شده ات را بتو باز گرداند، و در اين بين فرمايش خداوند متعال را در كتابش بياد آوردم كه مى فرمايد:

وَ ذَكِّرْ فَإِنَّ الذِّكْرى تَنْفَعُ الْمُؤْمِنِينَ، يعنى: «و يادآورى كن و پند ده، كه يادآورى و پند مؤمنان را سود مى رساند- ذاريات: 55».

تو پند و اندرز كهنسالان و نزديكان درگذشته ات را رها ساختى (يعنى: در فهم و رعايت آن سهل انگارى كردى)، و از پس ايشان همچون گوسفندى شاخ شكسته [تنها] بجا ماندى.

ببين آيا ايشان نيز همچون تو گرفتار شدند؟ يا مانند تو

تحف العقول / ترجمه جعفرى، ص: 257

در اين پرتگاه افتادند؟ يا آيا كار خيرى را بخاطر دارى كه در آن سهل انگارى كرده باشند؟ يا به مطلبى پى بردى كه از آن بى خبر بوده اند؟ بلكه تنها تفاوتى كه تو با ايشان دارى توجّه و دل دادن مردم است كه تن به رأى تو مى دهند و به دستوراتت جامه عمل مى پوشانند، اگر حلال دانى جايز شمرند و چنانچه حرام شمارى نامشروع و حرام دانند، در حالى كه اين حقّ تو نيست، امّا آنچه موجب پيروزى و غلبه ايشان بر تو شده [عبارت است از:] چشم داشت و آرزويشان بدنيايت، سپرى شدن اهل علمشان، و غالب شدن نادانى بر تو و ايشان، و دوست داشتن رياست، و دنياپرستى از جانب تو و ايشان. آيا تو از جهل و غفلتى كه در آنى خبر دارى؟ و بلا و گرفتارى مردم را مى بينى؟ كه تو به آنان بلا رساندى و ايشان را گرفتار ساختى، زيرا مقام و جايگاه تو را ديدند و [به آرزوى اينكه همچو تو شوند] دست از كار كشيدند و مرغ جانشان به شوق رسيدن به مقام علميت؛ و بدست آوردن آنچه تو بدست آوردى پر كشيد، و از جانب تو به دريائى افتادند بسيار عميق و بى ته، و گرفتار بلائى شدند بى حدّ و اندازه، كه اميدوارم خدا به داد ما و تو برسد! امّا بعد، پس اكنون از هر آنچه در آنى پرهيز كن، تا به افراد صالح ملحق شوى، آنان كه در لباسهاى كهنه و پوسيده شان دفن شدند در حالى كه [از فرط گرسنگى]

شكمشان به پشت چسبيده بود، نه ميان آنان و خدا پرده اى بود، و نه سراى دنيا توانست آنان را بفريبد، و نه ايشان فريفته اش شدند، مشتاق شدند و طلبيدند، و ديرى نپائيد كه پيوستند و رسيدند، پس چنانچه سراى دنيا تا اين حدّ ميرسد كه فردا روز مانند توئى را- با اينكه سنّ تو بالا، و دانشت استوار است و عمرت بسر آمده- پايبندت نمايد و خود را در دلت جا كند، پس ديگر آن نوجوانى كه علمش دچار نادانى و انديشه اش دستخوش سستى است، و عقلش تهى از پختگى است چه كند [و ديگر از او چه انتظارى بايد داشت] إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَيْهِ راجِعُونَ! ديگر به چه كسى بايد اعتماد كرد؟ و گله و شكايت را نزد چه كسى بايد برد؟ ما شكايت درد و اندوهمان و آنچه در تو مى بينيم را بخدا مى بريم، و آن مصيبتى كه از جانب تو بما رسيده بحساب خدا مى گذاريم.

و بينديش شكرانه كسى را كه در طول زندگى- خردسالى تا پيرى- تو را تغذيه كرده چگونه پاس داشته اى؟ و به خدائى كه در پرتو دين خود تو را آبرومند ساخته چگونه احترام مى كنى؟ و جامه آن كس را كه با آن در بين مردم آبرومندت

تحف العقول / ترجمه جعفرى، ص: 258

ساخته چگونه حفظ مى كنى؟ و نزديكى و دوريت با كسى كه تو را فرمان داده با حالى توأم با فروتنى بدو نزديك شوى چگونه مى باشد؟ تو را چه شده كه از اين چرت بيدار نمى شوى؟ و از لغزشت باز نمى گردى؟ با اينكه اظهار دارى كه بخدا سوگند من هيچ گاه براى احياى دين خدا، يا در

تباه ساختن باطلى قيام نكردم، پس اين است شكر و قدردانيت از كسى كه حاجاتت را برآورده؟ ميترسم و در هراسم كه مبادا مشمول اين فرمايش خداوند در قرآن [سوره مريم آيه 59] گردى كه:

أَضاعُوا الصَّلاةَ وَ اتَّبَعُوا الشَّهَواتِ فَسَوْفَ يَلْقَوْنَ غَيًّا، يعنى: «نماز را فرو گذاشتند (يعنى در آن سهل انگارى كردند) و كامها و آرزوهاى دل را پيروى نمودند، پس زودا كه [سزاى] گمراهى خود را ببينند»، خداوند مسئوليت كتاب خود [قرآن] را بر عهده تو نهاده، و علم آن را بتو سپرده، و تو هر دو را تباه ساختى، پس آن خدائى را حمد گوئيم كه ما را از آنچه تو را گرفتارش ساخته محفوظ داشت. و السّلام

سخنانى كوتاه از امام سجّاد عليه السّلام در زمينه هاى:- پند، حكمت، زهد و امثال آن-

1- خشنود بودن به قضاى الهى- كه ناخوشايند است- بالاترين درجه يقين مى باشد.

2- آن كس كه شخصيّت خود را گرامى و محترم داشت؛ دنيا در نظرش پست و بى مقدار گشت.

3- به آن حضرت عليه السّلام عرض شد: ارزش چه كسى از همه مردم بيشتر است؟

فرمود: كسى كه دنيا را براى خود باارزش نداند (يعنى دنيا در نظرش هيچ نيرزد).

4- شخصى در حضور آن حضرت گفت: «خداوندا مرا از آفريده هايت بى نياز فرما»، امام [با شنيدن اين سخن] فرمود: اين گونه نيست! مردم فقط در پرتو كمك به هم زنده اند، بلكه [اين گونه] بگو: «بار إلها! مرا از مردمان بد و تبهكارت بى نياز فرما» (يعنى: مرا محتاج اين گونه جماعت مفرما).

5- هر كس بدان چه كه خداوند برايش تقسيم فرموده بسازد بى ترديد او از بى نيازترين مردمان باشد.

6- هيچ عملى همراه پرهيزگارى اندك نيست، و چگونه عمل مقبول [حضرت حقّ] اندك است.

7- از گفتن دروغ- كوچك يا

بزرگ در شوخى يا جدّى- خوددارى كنيد،

تحف العقول / ترجمه جعفرى، ص: 259

كه بى شكّ آدمى چون دروغى كوچك گويد بر گفتن دروغ بزرگ دلير شود.

8- يارى خدا تا همين قدر بر تو بس كه دشمنت در باره تو به معصيت خداوند افتاده است.

9- تمامى خوبيها در خويشتندارى انسان نهفته است.

10- به يكى از فرزندانش فرمود: پسر جانم! خداوند مرا براى تو پسنديد نه تو را براى من، و سفارش مرا به تو كرد نه سفارش تو را به من، بر تو باد به احسان و نيكى هر چند به هديه اى اندك باشد.

11- فردى از آن حضرت عليه السّلام پرسيد: زهد چيست؟ فرمود: زهد داراى ده بخش است، كه بالاترين درجه زهد همان پائين ترين درجه پرهيزگارى است، و رفيع ترين درجه پرهيزگارى و تقوا فروترين درجه يقين است، و بالاترين درجه يقين نازلترين درجه رضا و خشنودى است. و براستى كه [معنى] زهد در آيه اى از كتاب خدا [سوره حديد آيه 23] بيان شده است: لِكَيْلا تَأْسَوْا عَلى ما فاتَكُمْ وَ لا تَفْرَحُوا بِما آتاكُمْ، يعنى: «تا بر آنچه از دست شما رفت اندوه مخوريد، و بدان چه شما را داد شادمان مشويد».

12- عرض حاجات به مردمان بردن و خواهش از ايشان، زندگى را خوار مى سازد و حيا و شرم را تباه مى كند، و حرمت و وقار را همى كاهد، و خلاصه فقر حاضر است. در حالى كه كمى درخواست و عرض حال به مردم بى نيازى و توانگرى حاضر مى باشد «1» 13- براستى محبوبترين شما نزد خداوند كسى است كه عملش خوبتر باشد، و پركارترين شما نزد خداوند كسى است كه اشتياقش به آنچه نزد خداست عظيم تر

باشد، و نجات يافته ترين شما از عذاب الهى كسى است كه بيم و هراسش از خدا بيشتر باشد، و نزديكترين شما به خدا فردى مى باشد كه گنجايش اخلاقيش افزون باشد، و پسنديده ترين شما نزد خدا كسى است كه معاش عيالش را وسعت بيشترى بخشد، و گراميترين شما آن كس مى باشد كه بيش از ديگران رعايت تقواى خداوند را مى نمايد.

14- آن حضرت عليه السّلام به يكى از فرزندانش فرمود: اى فرزند، در نظر داشته

______________________________

(1) يعنى: كسى كه دست نيازش دائما بسوى مردم دراز باشد هميشه فقير است و محتاج، و بالعكس آن كس كه بسيار كم، و جز در موارد حسّاس و ناچارى از ديگران كمك نمى گيرد هميشه توانگر است.

تحف العقول / ترجمه جعفرى، ص: 260

باش كه با پنج گروه همنشين نشوى، و به هيچ راهى گفتگو و رفاقت نكنى، فرزند پرسيد: پدر جان آنان چه كسانند؟ فرمود: مبادا با دروغگو همنشين شوى، زيرا او همچون سرابى است كه دور را در نظرت نزديك و نزديك را برايت دور جلوه مى دهد. از همنشينى فاسق و گنهكار بپرهيز چرا كه او به يك لقمه يا كمتر از آن تو را بفروشد. و زنهار! مبادا با شخص بخيل همنشين شوى، چرا كه او مال خود را در سخت ترين نيازمنديهايت از تو دريغ مى دارد. زنهار! بپرهيز از همنشين شدن با أحمق، زيرا كه او در عين اينكه قصد سود رساندت را دارد [بواسطه حماقتش] بتو زيان ميزند. و مبادا با آن كس كه از خويشانش بريده رفاقت كنى، كه من او را در قرآن ملعون يافتم.

15- شناخت و حدّ كامل آئين و دين فرد مسلمان اين است كه ياوه سرائى

و سخنان بيهوده را ترك گويد، كمتر جدل كند، و بردبار باشد و پايدارى نمايد، و خوش اخلاق باشد.

16- اى آدميزاده، تو تا زمانى رو به خوبى دارى كه در باطن خود اندرزگوئى داشته باشى، و حسابگرى انديشه ات و ترس و هراس وضع ظاهرت، و بر حذر بودن از نادرستى لباس زيرين (فكر و انديشه) تو باشد. آدميزاده! بى شكّ تو مى ميرى و زان پس برانگيخته خواهى شد و در پيشگاه خداى با عزّت و جلال مورد سؤال قرار خواهى گرفت، پس پاسخ و جوابى براى او آماده كن.

17- براى هيچ فرد قرشى و يا عربى افتخارى جز بتواضع و فروتنى نيست، و بزرگوارى شخص جز به پرهيزگارى او نيست، و عملى جز با نيّت، و عبادت عارى از فهم آن و دانستن احكام آن مورد قبول نخواهد بود. هان! منفورترين مردم نزد خدا كسى است كه دستورات امام يا رهبر را بپذيرد ولى به كردار او اعتنائى نكند.

18- و نتيجه دعاى مؤمن يكى از اين سه چيز است: يا براى [روز مباداى] او اندوخته و ذخيره مى شود، يا در همين سرا برايش مستجاب مى شود، و يا [بواسطه آن دعا] بلائى از او دور مى شود.

19- بتحقيق فرد منافق [كسى است كه] ديگران را از بدى نهى مى كند ولى خود باز نمى ايستد، امر مى كند و خود عمل نمى كند. هنگامى كه به نمازى مى ايستد به هر سو نظر مى كند، و چون به ركوع رود [بى آنكه سر از ركوع بردارد] زانويش را بزمين زند بسجده رود و چون سجده كند [همچون كلاغ] نوك به زمين ميزند، روز را به شب رساند و با اينكه روزه هم نيست نظرى جز

خوردن شام ندارد، و چون بامداد كند با اينكه شب را بيدار نبوده اندوهى جز خوابيدن ندارد، در حالى كه

تحف العقول / ترجمه جعفرى، ص: 261

فرد مؤمن كردارش را به پايدارى و حلم خود آميخته، مى نشيند تا آگاه شود و بداند، و گوش فرا ميدهد (يعنى سكوت مى كند) تا در امان بماند، نه اسرار را بر دوستان فاش سازد، و نه گواهى و شهادت افراد غريبه را كتمان مى نمايد، نه عمل درستى را آلوده به ريا سازد و نه از روى حيا و شرم آن را ترك گويد. اگر تعريف شود از گفتار ديگران در هراس افتد و از آنچه آنان خبر ندارند [از خداوند] طلب آمرزش كند، و جهل و ندانستن كسى كه او را نمى شناسد هيچ زيانى به او نمى رساند.

20- آن حضرت عليه السّلام پس از مشاهده فرد بيمارى كه لباس عافيت پوشيده بود بدو فرمود: پاك كننده از گناهان بر تو گوارا باد! بى ترديد خداوند تو را فراموش ننموده؛ پس تو ياد او باش، و از [گناه] تو گذشته پس او را سپاس و شكر گوى.

21- پنج چيز است كه اگر براى يافتن آنها سفر كنيد [و در اين راه] مركبهاى سوارى را لاغر و نزار سازيد همانندشان نخواهيد يافت: 1- هيچ بنده اى جز از گناهش در هراس نباشد، 2- و جز به پروردگارش چشم اميد ندوزد، 3- فرد جاهل چون از مطلبى سؤال شد كه نميدانست از آموختن شرم نكند، 4- رابطه صبر باايمان همچون سر است براى بدن، 4- و آن كس كه عارى از صبر است ايمان ندارد.

22- خداوند مى فرمايد: آدميزاده! بدان چه بتو دادم راضى و خشنود باش تا

سرآمد افراد زاهد باشى. آدميزاده! بدان چه بر تو واجب ساختم عمل كن تا از شمار عابدترين افراد باشى. آدميزاده! از آنچه بر تو ممنوع و حرام ساختم كناره گير تا سرآمد پارسايان باشى.

23- چه بسيار افرادى كه چون به خوبى تعريف شدند عقل و هوش از كف دادند، و چه بسيار افرادى كه از پرده پوشى [خداوند] بخود مغرور شدند، و چه بسيار افرادى كه بوسيله احسان او غافلگير شدند.

24- اى واى بر كسى كه يكى هايش برده هايش چيره و غالب شود- منظور آن حضرت عليه السّلام اين است كه بدى يكى محسوب شود و خوبى ده تا. (يعنى: واى بر كسى كه بديهايش كه يكى است بر خوبيهايش كه هر كدام ده برابر مى گردد غالب شود) 25- بتحقيق اين دنيا پشت به ما روانه شده، و آخرت روى به ما مى آيد. و هر يك از آن دو را فرزندانى است پس از فرزندان آخرت باشيد نه دنيا، و از جماعت بى رغبت و زاهد بدنيا باشيد و مشتاق به آخرت، كه بى شكّ جماعت بى رغبت بدنيا زمين خدا را فرش خود، و خاك را بستر، و كلوخش را بالش، و آب را بوى خوش خود ساختند، و گذران زندگى خود را از دنيا بريدند. بدانيد هر كس

تحف العقول / ترجمه جعفرى، ص: 262

كه مشتاق بهشت گشت به خوبيها شتاب نمايد و لذّتها را به باد فراموشى مى سپرد، و كسى كه از دوزخ بهراسد در بازگشت و توبه از گناهان بسوى خدا شتاب ميورزد. و از امور نامشروع رو گرداند و هر كس كه در دنيا رفتارش زاهدانه باشد گرفتاريها بر او آسان شود و آن را ناخوش ندارد،

و همانا خداوند بندگانى دارد كه به سوى آخرت و پاداش آن دلبستگى و تعلّق خاطر دارند، و ايشان همچون افرادى مى باشند كه گوئى بهشتيان را در بهشت جاودان و برخوردار از نعمت مى بينند، و دوزخيان را در حال عذاب در آتش مينگرند. از اين رو شرّ و ناگوارى خود را از مردمان بدور داشته اند، چون دلهاشان به سبب خوف الهى از مردم فارغ است، و ديدهاشان از حرام پوشيده، و نيازشان به مردم سبك است. معاش اندك را از خدا پذيرفته اند كه همان قوت يا غذاى روزانه است، دوره اى كوتاه را صبر كردند تا مگر از حسرت دراز روز رستاخيز برهند.

26- مردى به آن حضرت عليه السّلام گفت: من براى خدا شما را بسيار دوست مى دارم، حضرت عليه السّلام سر بزير انداخته سپس فرمود: بار إلها! بتو پناه مى برم كه براى تو محبوب شوم و تو از من بيزار باشى! سپس رو بدان مرد كرده و فرمود: منهم تو را براى همان خدائى دوست مى دارم كه تو بدان خاطر مرا دوست دارى.

27- براستى كه خداوند از شخص بخيل، گداى سمج نفرت دارد.

28- چه بسا فرد مغرور گول خورده اى كه صبح را سرگرم و خندان آغاز مى نمايد، مى خورد و مى آشامد، و از اين مطلب غافل است كه شايد خداوند بر او غضب نموده، كه همان او را به آتش مى كشاند.

29- رفتار مؤمن اين گونه است كه در ايّام تنگدستى باندازه درآمد خرج مى كند، و در روزگار رفاه و آسايش بقدر گشايش. از طرف خود به مردم حقّ مى دهد، و پيش از آنان سلام مى كند.

30- سه چيز موجب نجات مؤمن است: بازداشت زبان از مردم و

عدم بدگوئى ايشان، پرداختن به كارهائى كه سود آخرت و دنيا در بردارد، و گريه طولانى بر گناهش.

31- نگاه مؤمن در روى برادر مؤمنش براى اظهار دوستى و محبّت او عبادت است.

32- سه خوى و رفتار است كه اگر در فرد باايمان باشد در پناه و حمايت خدا قرار مى گيرد، و پروردگار در روز قيامت او را در سايه عرش خود جاى دهد، و از

تحف العقول / ترجمه جعفرى، ص: 263

هراس بزرگ آن روز آسوده و ايمنش بدارد [آن سه چيز عبارت است از]: 1- آنكه به مردم همان دهد كه از ايشان براى خود توقّع دارد، 2- و ديگر اينكه قدم از قدم برندارد تا دريابد كه آيا آن طاعت خدا است يا نافرمانى او، 3- و اينكه هيچ عيبى را تا از خود برطرف نساخته برادر همكيشش را بدان سرزنش نكند. و براى آدمى همين بس كه سرگرم شدن به عيوب شخصى او را از عيبجوئى مردم وادارد.

33- هيچ چيز نزد خداوند پس از شناخت او محبوبتر از پارسائى در خوردن و پاكدامنى نيست. و هيچ چيز در نزد خدا محبوبتر از اين نيست كه مورد درخواست و روا شدن حاجت قرار گيرد.

34- آن حضرت به فرزند خود امام باقر عليه السّلام فرمود: هر كس كه از تو درخواست خيرى كرد حاجتش را روا كن، اگر اهل آن بود بجا انجام داده اى، و اگر اهل آن خير نبود تو خود كه اهل آنى، و اگر فردى از سمت راستت تو را دشنام گفت؛ بعد بسمت چپت رفته و از تو عذرخواهى كرد عذرش را بپذير.

35- انجمن و محفل افراد صالح دعوت به نيكى

و صلاح كند، و آداب دانشمندان موجب افزايش عقل است. و فرمانبرى و طاعت صاحبان امر (يعنى امامان معصوم عليهم السّلام) كمال عزّت مى باشد. و طلب رشد ثروت كمال مردانگى است.

و راهنمائى مشورت كننده اداى حقّ نعمت است. و خوددارى از آزار ديگران كمال عقل و مايه راحت جسم در دنيا و آخرت است.

36- آن حضرت هنگام تلاوت اين آيه: وَ إِنْ تَعُدُّوا نِعْمَتَ اللَّهِ لا تُحْصُوها، يعنى: «و اگر [بخواهيد] نعمت خدا را بشمريد، آن را شمار نتوانيد كرد- ابراهيم:

34» مى گفت: پاك و منزّه است خدائى كه در هيچ كس شناخت نعمت خود را مقرّر نفرمود جز آنكه او بفهمد توان معرفت نعمتهاى او را ندارد، همچنان كه در هيچ كس از شناخت دركش را بيش از اين نداده كه بداند قادر به درك او نيست.

پس خداى عزّ و جلّ شناخت عارفان را در پرتو كوتاهى از شناخت خود قدردانى فرموده، و اين اقرار به عجز را شكر و سپاس آن شناخته، همان گونه كه علم دانشمندان را به اين مطلب كه آنان او را درك نمى كنند ايمان قرار داد، چه او به گنجايش فكر و حدّ فهم مردم واقف است كه آن از اين اندازه تجاوز نمى كند.

37- پاك و منزّه است خدائى كه اقرار به نعمت خود را حمد و سپاس شناخته. منزّه و پاك است آن خدائى كه اقرار به درماندگى از شكر را بجاى سپاسگزارى پذيرفته است.

تحف العقول / ترجمه جعفرى، ص: 264

سخنان امام باقر عليه السّلام

اشاره

گفتارى طولانى از حضرت أبو جعفر محمّد بن على عليهما السّلام- شكافنده علم خدا و پيامبر- كه در زمينه هاى: پند، حكمت، اندرز و امثال آن روايت شده.

سفارشات امام باقر عليه السّلام به جابر بن يزيد جعفى

نقل شده است كه آن حضرت عليه السّلام به جابر فرمود: جابر! از مردم روزگار خود پنج چيز را غنيمت شمار: 1- اگر حضور داشتى شناخته نشوى (تو را نشناسند)، 2- و چنانچه [از ميانشان] غايب شدى جويايت نشوند، 3- و اگر در جمع [ايشان] بودى رأى و نظرت را نخواهند، 4- و اگر مطلبى بگوئى آن را نپذيرند، 5- و چنانچه [از ايشان] خواستگارى كنى تو ردّت كنند.

و تو را به پنج مطلب سفارش مى كنم: 1- اگر مورد ستم واقع شدى، تو ستم مكن، 2- و چنانچه خيانت شدى تو خيانت مكن، 3- و اگر تكذيب شدى، تو خشم مگير (عصبانى مشو)، 4- و چون تعريف شدى خرسند مباش، 5- و چنانچه نكوهش شدى بيتابى مكن (نه به تعريفشان خوش باش و نه از ملامتشان بيتابى كن). و پيرامون آن نكوهشى كه در باره ات گفته شد انديشه كن و ببين اگر آن را در خود يافتى، در اين صورت سقوط و افتادنت از نظر خداوند هنگام خشمت از حرف درست براى تو مصيبت بارتر از آن ترسى است كه از سقوطت در ديده مردم دارى. و چنانچه خلاف آنچه در باره ات گفته اند بودى، اين خود پاداشى است كه آن را بدون زحمت سود برده اى.

و بدان كه تو دوست و طرفدار ما شمرده نخواهى شد تا [چنان شوى كه] اگر تمام همشهريانت جمع شدند و گفتند: «تو مرد بدى هستى» اين سخن محزونت نسازد، و چنانچه گفتند: «تو

مرد خوبى هستى» تو را خوشحال نكند، ولى نفس خود را بر كتاب خدا عرضه دار پس اگر پوينده راه قرآن، و در آنچه بى رغبتى خواسته زاهد بودى؛ و در آنچه به طمع انداخته آرزومند بودى؛ و از تهديدش ترسان؛ در اين صورت پابرجا باش و تو را مژده باد! كه بى شكّ آن سخنان كه در باره ات گفتند هيچ زيانى به تو نخواهند رساند. و چنانچه جداى از قرآن هستى پس ديگر بخود باليدنت براى چيست؟ براستى كه فرد مؤمن توجّهى خاصّ به مبارزه با هواى نفس دارد تا بر تمايلاتش چيره شود، [و در اين مبارزه] گاهى كجى نفس را

تحف العقول / ترجمه جعفرى، ص: 265

راست نموده و در راه دلبستگى بخدا هواى نفس را مخالفت مى كند، و پاره اى از اوقات، نفس [سركش] او را بر زمين زده و در نتيجه دل به خواسته هايش مى دهد.

ولى خداوند به او جانى دوباره دهد و او نيز جان گيرد، و از لغزش و خطايش درگذرد تا بخود آيد و به توبه و ترس پناه برد و بگرايد، در نتيجه بينش و شناختش افزون گردد، زيرا كه ترسش افزون گشته، و اين بدان خاطر است كه خداوند [در سوره اعراف، آيه 201] ميفرمايد: إِنَّ الَّذِينَ اتَّقَوْا إِذا مَسَّهُمْ طائِفٌ مِنَ الشَّيْطانِ تَذَكَّرُوا فَإِذا هُمْ مُبْصِرُونَ، يعنى: «كسانى كه پرهيزگارى كردند چون وسوسه اى از شيطان به آنان رسد [خدا را] ياد كنند، پس آنگاه داراى بينش باشند».

اى جابر، قوت و روزى اندك خداوند را براى خود بسيار شمار تا از عهده شكرش برآئى، و بجهت نكوهش نفس و طلب عفو و گذشت، بسيارى طاعت نفس را براى خدا كم

گير، تا هم نفس را زبون سازى و هم متعرّض عفو و گذشت باشى، و با دانشى كه دارى گزند و آسيب موجود را از جان خود دور ساز، و دانش موجود را در پرتو عمل بى ريا و خالص بكار بند، و به يارى سختى شب زنده دارى عمل عبادى بى ريا را از غفلت بزرگ مواظبت كن، و طاقت سختى شب زنده دارى را در پرتو هراس و ترسى راستين كسب كن، و از خرسندى به آراستگى و زينت تنها زندگى موجود اين سرا برحذر باش، و در پرتو راهنمائى عقل از جسارت و تندى هوى و هوس بهوش باش و مواظب، و هنگام چيرگى هوس توسّط راهنمائى فكر و انديشه باز ايست، و كردار بى ريا و خالص را براى روز پاداش حفظ كن، و با پرهيز از حرص؛ اهل قناعت شو، و با فداكارى قناعت آزمندى و حرص بسيار را از خود دور كن، و شيرينى زهد را در پرتو كوتاه كردن آرزو بدست آر، و با سردى نوميدى رشته هاى آزمندى را قطع كن، و راه تكبّر را توسّط خودشناسى سدّ كن، و آسايش خود را با واگذارى صحيح امور به خدا فراهم ساز، و راحتى جسم را در پرتو خاطر جمعى طلب كن، و خاطر جمعى را با كاستن خطا بدست آر، و توسّط ياد خدا در خلوت نرمى دل را بخواه، و با اندوه پيوسته روشنائى دل را كسب كن، و با ترسى راستين از شيطان برحذر باش، مبادا اميد دروغين بندى، كه آن تو را به وادى هراس واقعى اندازد. توسّط كردار درست، خود را براى خداى عزّ و جلّ بياراى، و حبّ الهى را

در پرتو شتاب در جابجائى (مرگ) بدست آر، زنهار از تأخير! كه هلاك شدگان در اين دريا غرقه شدند،

تحف العقول / ترجمه جعفرى، ص: 266

مبادا غفلت كنى كه سنگدلى آرد، مبادا جايى كه عذرى ندارى تنبلى كنى، كه جماعت پشيمان بدان سنگر (يعنى تنبلى) پناه مى برند، و گناهان گذشته را با تلخى پشيمانى و تندى ندامت و استغفار بسيار بياد آر، و توسّط بازگشتى نيكو در معرض نسيم رحمت و عفو الهى قرار گير، و بر اين مهمّ از دعاى خالص و مناجات در شبهاى تار كمك گير، و شكر بسيار و عظيم را توسّط بسيار شمردن روزى اندك، و كم شمردن بسيارى طاعت بدست آور، و نعمت فراوان را با شكر بسيار كسب كن، و با هراس از زوال نعمت يا براى نجات از زوال نعمت به شكر بسيار پناه بر، و با از بين بردن طمع پايدارى عزّت را طلب كن، و خوارى طمع را با سختى نااميدى [از مردم] دور ساز، و سختى نااميدى [از مردم] را در پرتو همّت والا بدست آر، و با كوتاه كردن آرزو، از اين سرا توشه برگير، بمحض امكان فرصت براى رسيدن به هدف شتاب كن، و هيچ فرصتى همچون روزهاى فراغت همراه با تندرستى نيست، بپرهيز از اعتماد به فرد غير مطمئنّ! زيرا بدى را اعتيادى است همچون عادت انسان به خوردن غذا.

و اين را بدان كه هيچ دانشى همچون طلب سلامت [سلامت خواهى] نيست، و نه هيچ سلامتى مانند سالم بودن دل، و نه انديشه و خردى همچون مخالفت با هوس، و نه هيچ ترسى مانند ترس بازدارنده [از گناه]، و نه هيچ اميدى همچون

اميد يارى دهنده (يعنى مشوّق در كار)، و نه هيچ تهيدستى چون فقر دل، و نه هيچ توانگرى و بى نيازى چون توانگرى و بى نيازى نفس، و نه قدرتى همچون غلبه بر هوى، و نه هيچ نورى چون نور يقين، و هيچ يقينى بپاى بى اعتنائى تو بدنيا نميرسد و هيچ شناختى همچون خودشناسى نيست، و نه هيچ نعمتى همچون تندرستى، و هيچ تندرستى همچون يارى و كمك توفيق نيست، و نه مقام و شرفى همچون بلند همّتى، و نه زهدى همچون كوتاه كردن آرزو، و هيچ حرصى بپاى رقابت بر سر مقام نميرسد و هيچ عدالتى همچون انصاف و دادگرى نيست، و نه تجاوزى همچون بيدادگرى، و نه بيدادى همچون موافقت هوى، و هيچ طاعتى بپاى اداى واجبات نميرسد، و هيچ ترسى همچون اندوه نيست، و نه مصيبتى چون بى عقلى، و هيچ بى عقلى بپاى كم يقينى نميرسد، و هيچ كمبود يقينى همچون نبود ترس نيست و نه فقدان ترسى همچون كمى اندوه بر كمبود ترس، و هيچ مصيبتى مانند كوچك شمردن گناهت و خشنودى به وضع موجودت نيست، و هيچ فضيلتى بپاى جهاد نميرسد، و هيچ جهادى همچون مبارزه با هوى و هوس نيست، و نه قدرتى همچون

تحف العقول / ترجمه جعفرى، ص: 267

دور ساختن خشم، و هيچ معصيتى بپاى دلبستگى به جاودانگى نميرسد، و هيچ خوارى و ذلّتى همچون خوارى آزمندى نيست، زنهار! مبادا كوتاهى كرده و فرصت را از دست دهى چرا كه آن ميدانى است كه براى اهلش زيان و خسارت ببار مى آورد.

گفتار ديگرى از آن حضرت عليه السّلام به جابر

[جابر گويد] روزى آن حضرت عليه السّلام از منزل خارج شد در حالى كه ميفرمود:

جابر! بخدا سوگند، شب را غمگين

و دل نگران به صبح رساندم، پرسيدم: فدايت گردم! غم و دل نگرانيتان براى چيست؟ براى دنيا؟! فرمود: نه جابر بلكه غم و اندوهم نگرانى از آخرت است، جابر! هر كس آن پاكى حقيقت ايمان بر دلش وارد شود ديگر كمتر توجّهى به هيچ زيور دنيائى نكند، براستى خوشى بزيور دنيا فقط و فقط بازى است و سرگرمى، و بى شكّ سراى آخرت، زندگانى [راستين] است.

جابر! در خور و شايسته فرد مؤمن نيست كه به خوشى زندگى اين سرا تكيه و اعتماد كند، و اين را بدان كه دنياپرستان همان جماعت غافل و فريبكار و نادانند، و دل دادگان به آخرت همان مؤمنان و عمل كنندگان (تلاشگران) و زاهدانند كه اهل دانش و فهم، و نيز اهل انديشه و اندرز و آزمونند، كه بهيچ وجه از ياد خدا بودن خسته و ملول نمى شوند.

جابر! اين را بدان كه بدون هيچ شكّى پرهيزگاران همان توانگرانند، كه اندك از دنيا بى نيازشان ساخته، و هزينه و خرجشان ناچيز است، اگر كار خيرى را فراموش كنى بيادت آورند، و چون آن را انجام دهى ياريت كند، خواست دل و لذّتشان را پشت سر انداختند، و طاعت پروردگارشان را پيش رويشان مقدّم داشتند، و به راه خير و ولايت دوستان خدا نگريستند، پس در نتيجه به آنان دل بستند و بديشان گرويدند و از آنان پيروى كردند.

[جابر!] در اين دنيا چنين منزل گزين كه آن را همچون باراندازى در نظر گيرى كه در آن بار انداخته و ساعتى بعد كوچ خواهى كرد، يا همچون ثروتى دان كه در خواب بينى كه بدان بهره مند شده و بدان خاطر خوشحال و مسرور گردى، سپس از خواب

بيدار شوى در حالى كه هيچ چيزى در دست ندارى، و من تنها بدين جهت برايت مثالى زدم تا در صورت توفيق الهى در آن انديشه كنى و آن را بكار بندى.

پس اى جابر، آنچه از آئين و حكمت الهى كه بتو سپردم آن را نگهدار، و از در خيرخواهى وارد شو و ببين كه خداوند در زندگيت و بطور كلّى در نزد تو داراى

تحف العقول / ترجمه جعفرى، ص: 268

چه مقامى است، پس همان براى تو نزد خدا- چون بسوى او باز گردى- پيمان و ضمانتى خواهد بود. ببين كه اگر اين سرا در نظرت [غير از] آن چيزى بود كه برايت تعريف كردم، در اين صورت همين امروز [بدون از دست دادن فرصت] از آنجا به سراى خشنودى (يعنى آخرت) كه گله پذير است نقل مكان كن «1»، پس چه بسا شخصى كه براى رسيدن به هدف دنيائى حرص مى زند، چون بدان رسد وبال آن گريبانش را بگيرد و بدان سبب بدبخت شود، و چه بسا فردى كه امرى از امور آخرت را ناخوش دارد ولى چون بدان رسيده همان مايه سعادتش شده است (يعنى همان كار را كه ناخوش مى داشت موجب خوشبختى و سعادتش گرديد).

از فرمايشات امام باقر عليه السّلام در احكام شمشيرها

مردى از شيعيان از آن حضرت عليه السّلام پيرامون جنگهاى امير مؤمنان عليه السّلام پرسيد، و امام عليه السّلام در جواب فرمود: خداوند [عزيز] محمّد صلّى اللَّه عليه و اله و سلّم را همراه پنج شمشير مبعوث داشت.

كه سه تاى از آنها پيوسته برهنه است و تا جنگ پايان نيابد غلاف نشوند.

و اين روند ادامه خواهد يافت و پايان نپذيرد تا خورشيد از مغرب خود بتابد «2»،

پس چون خورشيد از مغربش سر برآرد در آن روز همه مردم از امنيّتى عمومى بهره مند شوند، پس آن روز است كه [بنا بر اشاره خدا در سوره انعام آيه 158]: لا يَنْفَعُ نَفْساً إِيمانُها لَمْ تَكُنْ آمَنَتْ مِنْ قَبْلُ أَوْ كَسَبَتْ فِي إِيمانِها خَيْراً، يعنى: «ديگر هيچ كس را كه پيش از آن ايمان نياورده يا در حال ايمانش كار نيكى نكرده ايمان آوردنش سود ندارد»، و [چهارم] شمشيرى كه بازداشته است و ممنوع، و [پنجم] شمشيرى است در نيام، كه آن را ديگران بيرون كشند ولى حكم و فرمانش بدست ما مى باشد.

______________________________

(1) مرحوم فيض كاشانى (ره) در شرح اين فراز از اندرز امام عليه السّلام گويد: يعنى اگر دنيا در نزد تو غير از آن چيزى بود كه برايت شرح دادم و بدان دل بسته اى، بايد از آنجا به سرائى نقل مكان كنى كه در آن پروردگارت را خشنود سازى، يعنى در دنيا با جسم خود ميباشى و در آخرت با روحت، و تا رسيدن مرگ در راه نجات از آتش و كسب رضاى خداوند كوشش نمائى.

(2) شايد مراد از طلوع خورشيد از مغربش نمودار شدن علائم قيامت و روز رستاخيز باشد.

تحف العقول / ترجمه جعفرى، ص: 269

امّا آن سه شمشير كشيده شده و برهنه: يكى بر سر دشمنان از مشركان عرب است، خداى عزّ و جلّ [در سوره توبه، آيه 5] فرمايد: فَاقْتُلُوا الْمُشْرِكِينَ حَيْثُ وَجَدْتُمُوهُمْ وَ خُذُوهُمْ وَ احْصُرُوهُمْ وَ اقْعُدُوا لَهُمْ كُلَّ مَرْصَدٍ، يعنى: «دشمنان مشرك را هر جا كه يابيد بكشيد و بگيريدشان و در تنگنا قرارشان دهيد (بازداشتشان كنيد) و در هر گذرگاهى به كمينشان بنشينيد»، [و در

همان سوره آيه 11 فرمايد:] فَإِنْ تابُوا (أى آمنوا) وَ أَقامُوا الصَّلاةَ وَ آتَوُا الزَّكاةَ فَإِخْوانُكُمْ فِي الدِّينِ، يعنى: «پس اگر توبه كنند (يعنى ايمان آورند) «1» و نماز برپا دارند و زكات بدهند، برادران دينى شمايند». از اين گروه هيچ چيز جز كشته شدن يا مسلمان شدن پذيرفته نمى شود، و دارائى و ثروتشان غنيمت مسلمانان است، و فرزندانشان اسير مى باشند، همان گونه كه پيامبر صلّى اللَّه عليه و اله و سلّم در باره اشان عمل كرد، چرا كه آن حضرت صلّى اللَّه عليه و اله و سلّم هم اسير نمود و هم درگذشت و بخشيد، و هم فديه پذيرفت.

و شمشير دوم بر اهل ذمّه (يعنى: يهوديها و ترسايان) كشيده شده، خداوند سبحان [در سوره بقره، آيه 83] فرمايد: قُولُوا لِلنَّاسِ حُسْناً، يعنى: «به مردم سخن خوش و نيك بگوئيد»، اين آيه در باره أهل ذمّه نازل شد، [تا آنكه] فرمايش خداوند [در سوره توبه آيه 29]: قاتِلُوا الَّذِينَ لا يُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ لا بِالْيَوْمِ الْآخِرِ وَ لا يُحَرِّمُونَ ما حَرَّمَ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ لا يَدِينُونَ دِينَ الْحَقِّ مِنَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتابَ حَتَّى يُعْطُوا الْجِزْيَةَ عَنْ يَدٍ وَ هُمْ صاغِرُونَ، يعنى: «با كسانى از كتاب داده شدگان (يعنى جهودان و ترسايان) كه به خدا و روز واپسين ايمان نمى آورند و آنچه را كه خدا و پيامبر او حرام كرده اند حرام نمى شمارند و دين حقّ را نمى پذيرند كارزار كنيد تا آنگاه كه به دست خود با خوارى جزيه دهند»، آن آيه پيش را نسخ نمود، پس هر كدام از آن جماعت كه در كشور اسلامى باشد بغير از پرداخت جزيه يا كشته شدن هرگز چيز ديگرى از

آنان پذيرفته نخواهد شد و تمام اموال و دارائيشان از غنائم مسلمين بحساب آيد و اولادشان اسيرند، پس چون پرداخت جزيه را بر خود پذيرفتند، در نتيجه اسارتشان بر ما حرام، و اموالشان محترم، و ازدواج با ايشان حلال است. و هر كدام از آنان در كشورى كه با ما در جنگ است بسر برد در

______________________________

(1) جناب استاد غفّارى- حفظه اللَّه- جمله ما بين پرانتز را از اضافات نسخه پردازان دانسته و قول صحيح را:

«فإن تابوا من قتال المسلمين»

مى دانند. براى توضيحات بيشتر به كتاب تهذيب الأحكام ج 4 ص 146 چاپ نشر صدوق مراجعه كنيد.

تحف العقول / ترجمه جعفرى، ص: 270

اين صورت اسير نمودن و تاراج اموالشان براى ما حلال خواهد بود و ازدواج با آنان حرام است و از آنان جز مسلمان شدن يا پرداخت جزيه يا كشته شدن، هرگز چيز ديگرى پذيرفته نخواهد شد.

و شمشير سوم بروى مشركان غير عرب، همچون ترك و ديلم و خزر، كشيده شده، خداوند عزّ و جلّ در سوره اى كه با آيه: الَّذِينَ كَفَرُوا آغاز مى گردد (يعنى سوره محمّد صلّى اللَّه عليه و اله و سلّم) پس از نقل حكايت آنان [ذيل آيه 4] فرمايد: [فَإِذا لَقِيتُمُ الَّذِينَ كَفَرُوا] فَضَرْبَ الرِّقابِ حَتَّى إِذا أَثْخَنْتُمُوهُمْ فَشُدُّوا الْوَثاقَ فَإِمَّا مَنًّا بَعْدُ وَ إِمَّا فِداءً حَتَّى تَضَعَ الْحَرْبُ أَوْزارَها، يعنى: « [پس چون با كافران- در كارزار- روبرو شديد] گردنها را بزنيد تا آنگاه كه بر آنان چيره شويد، پس [اسير گيريد و] بند را محكم و استوار كنيد- تا نگريزند- آنگاه يا منّت نهيد [و آزادشان كنيد] و يا [آنان را] باز فروشيد- به مال يا معاوضه با اسيران- تا

جنگ پايان پذيرد» و امّا اينكه مى فرمايد: فَإِمَّا مَنًّا بَعْدُ: «آنگاه يا منّت نهيد [و آزادشان كنيد» يعنى:

پس از اسارتشان، و: «وَ إِمَّا فِداءً»: «و يا باز فروشيد»، يعنى به مال يا معاوضه با اسيران، پس؛ از اينان نيز جز كشته شدن يا مسلمان شدن هرگز چيز ديگرى پذيرفته نخواهد شد، و در ضمن تا هنگامى كه آنان در كشور بيگانه اند ازدواج با ايشان حلال نيست.

و امّا شمشير [چهارم] محفوظ و بازداشته، شمشيرى است كه بروى جماعت ستمگر و شورشى و [مشهور به] اهل تأويل كشيده شود، خداوند [در سوره حجرات، آيه 9] فرموده: وَ إِنْ طائِفَتانِ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ اقْتَتَلُوا فَأَصْلِحُوا بَيْنَهُما (صلحا) فَإِنْ بَغَتْ إِحْداهُما عَلَى الْأُخْرى فَقاتِلُوا الَّتِي تَبْغِي حَتَّى تَفِي ءَ إِلى أَمْرِ اللَّهِ يعنى:

«و اگر دو گروه از مؤمنان با هم كارزار كنند، ميانشان آشتى دهيد، پس اگر يكى از آن دو بر ديگرى ستم و تجاوز كند، با آن كس كه ستم و تجاوز مى كند بجنگيد تا به فرمان خداى باز گردد»، هنگامى كه اين آيه نازل شد رسول خدا صلّى اللَّه عليه و اله و سلّم فرمود:

«بى شكّ برخى از شما مى باشند كه پس از من به حكم تأويل [و باطن قرآن] نبرد و جنگ مى كند همان گونه كه من به ظاهر و صريح [قرآن] جنگيدم»، از پيامبر سؤال شد كه آن شخص كيست؟ فرمود: آنكه كفش خويش پينه و وصله مى زند- يعنى علي أمير مؤمنان عليه السّلام-. و عمّار بن ياسر [خطاب به افرادى كه در جنگ با معاويه شكّ داشتند] گفت: من همراه رسول خدا صلّى اللَّه عليه و اله و سلّم زير همين پرچم سه بار جنگيده ام، و

اين چهارمين بار است، بخدا سوگند كه اگر [دشمنان] آنقدر ما را [با

تحف العقول / ترجمه جعفرى، ص: 271

شمشير] بزنند تا به نخلستانهاى هجر (كه از شهرهاى بحرين يا يمن است) عقب برانند كاملا آگاه يقين داريم كه ما بر حقّيم و آنان بر باطل.

و سيره و روش امير مؤمنان عليه السّلام با دشمنان خود همان راه و رسمى بود كه رسول خدا صلّى اللَّه عليه و اله و سلّم با مردم مكّه در روز فتح داشت، كه هيچ از اولادشان اسير نگرفت، و همچنين دستور داد: «هر كس كه درب خانه اش را ببندد [و در سراى خود بماند] و سلاح جنگيش را كنار گذارد در امان است». و همچنين امير مؤمنان عليه السّلام در روز نبرد بصره (يعنى جنگ جمل) اين گونه فرمان داد كه: «هيچ فرزندى از ايشان را اسير نكنيد! و مجروحشان را به قتل مرسانيد! و شخص فرارى را تعقيب مكنيد! و هر كس كه درب خانه خود ببست و سلاح جنگيش را كنار نهاد در امان است».

و شمشير [پنجم] كه در نيام است، شمشيرى است كه با آن حكم قصاص اجرا مى شود، خداى عزّ و جلّ [در سوره مائده، آيه 45] فرمايد: النَّفْسَ بِالنَّفْسِ وَ الْعَيْنَ بِالْعَيْنِ، يعنى: «تن را به تن [قصاص است]، و چشم را به چشم»، و [اختيار] كشيدن آن شمشير بدست خونخواهان و اولياى مقتول است، و صدور حكم و داوريش بدست ما است.

اين بود شمشيرهائى كه خداوند [رسول خود] محمّد صلّى اللَّه عليه و اله و سلّم را با آنها مبعوث داشت، پس هر كس تمام آن شمشيرها يا يكى از آنها، يا قسمتى از

روش و احكام آنها را انكار كند، همانا به آنچه خداوند تبارك و تعالى بر محمّد صلّى اللَّه عليه و اله و سلّم پيامبر خود فرو فرستاده كافر شده است.

يك نصيحت و اندرز

روزى جمعى از شيعيان و طرفداران امام باقر عليه السّلام خدمت آن حضرت حاضر شدند پس به نصيحت و اندرزشان پرداخته و آنان را بهوش داشت، در حالى كه آن جماعت بى توجّه و سرگرم خود بودند، و اين موضوع امام عليه السّلام را بخشم آورد، و پس از اندكى سر بزير افكندن و درنگ سر از زمين برداشته و خطاب به ايشان كرده فرمود: مسلّما اگر قسمتى از گفتار من بر دل يكى از شما نشسته بود [حتما] بدان جان ميداد. هان! اى جسمهاى بى روح و جان، و اى فتيله هاى بى سو، گويا شما همچون چوبهاى تكيه به ديوار داده ايد، و مانند بتهاى ساخته شده ايد، آيا [نميخواهيد] طلا از معدن برگيريد؟! و يا روشنى از نور تابان بيابيد؟! يا مرواريد از دريا بچنگ آريد؟ گفتار نيك و خوب را از [دهان] هر كس كه درآيد- هر چند

تحف العقول / ترجمه جعفرى، ص: 272

كه خود او بكار نبندد- برگيريد، كه [در تأييد اين سخن] خداوند [در سوره زمر، آيه 18] مى فرمايد: الَّذِينَ يَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَيَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ أُولئِكَ الَّذِينَ هَداهُمُ اللَّهُ، يعنى: «آنان كه سخن را مى شنوند و بهترين نحو آن را پيروى مى كنند، آنانند كسانى كه خداوند هدايتشان فرموده».

واى بر تو! اى مغرور، آيا آن كس را كه چيز ناپايدارش دهى و او به عوض چيز هميشگى و پايدارت عطا كند سپاس و شكر نمى گذارى؟! يك درهم ناپايدار دهى و در عوض ده تا هفتصد برابر از

بخشنده اى بزرگوار اجر و پاداش برى، او است كه تو را خوراك دهد و آب بنوشاند تو را بپوشاند و سلامتى و تندرستى عطا كند، و پاداشت دهد، آن خدائى كه تو را در شبانه روز حفظ، و هنگام گرفتاريت به دادت رسيده، و در آزمايش و آزمونت رشد و صلاح تو را اراده فرمايد، گويا تو شبهاى گرسنگى و هراس خود را از خاطر برده اى؟! كه او را خواندى و تو را اجابت كرد؟! و به سبب احسانى كه بر تو روا داشت مستوجب سپاس و شكر گرديد، [و در مقابل] تو در بين جماعتى كه بيادت بود او را فراموش كردى، و دستورش را نافرمانى نمودى. واى بر تو! جز اين نيست كه تو همچون دزدى از دزدان گناهانى! هر زمان كه شهوتى بر تو عرضه شود و زمينه گناههاى مهيّا گردد [بى درنگ] بسويش بشتابى، و از روى جهل بدان اقدام نمائى، آنچنان به آن گناه بپردازى كه گويا تو در نظر خدا نيستى و از ديد او پنهانى! يا اينكه كه خداوند در كمين و مراغب تو نيست؟! اى خواستار بهشت چقدر خوابت طولانى و مركبت كند و همّتت سست است! پس خدا را- تو از خواستار و خواسته- متوجّه باش، و اى گريزان از دوزخ! چقدر مركبت بسوى آن شتابان و سريع است! و اسباب فرو شدن در آن را چه با تلاش بسيار فراهم كردى، بدين گورها بنگريد كه چگونه در پس ديوار منازل نقش بسته اند، رسمهاشان بهم نزديك؛ و مزارشان كنار هم، ولى ديدارشان بسيار از هم دور! ساختند و ويران كردند، انس گرفتند (آرامش يافتند) و پراكنده شدند،

و منزل گزيدند و رانده شدند و ساكن شدند و كوچ نمودند، جماعتى با صفاتى چنين عجيب چه كسى شنيده؟! كه نزديكى دور باشد، دورى نزديك، هم آباد و هم ويرانه، هم آرام و هم در هراس، هم ساكن و هم آواره، هم در وطن و هم در غربت! جز اهل قبور؟! اى زاده سه روز، روزى كه در آن تولّد يافتى، و روزى كه در آن به گور روى، و روزى كه از آن به سوى پروردگارت خارج شوى، اى واى كه چه روز

تحف العقول / ترجمه جعفرى، ص: 273

بزرگى است؟!! اى دارندگان هيكل زيبا، و اى شتران در گرد آب زانو زده، چه شده كه من جسمتان را آباد بينم و دلهاتان را ويران؟! بخدا سوگند اگر آنچه را كه با آن مواجه خواهيد شد، و آنچه سرانجام كارتان است بنگريد [با اشاره به آيه 27 سوره انعام] خواهيد گفت: يا لَيْتَنا نُرَدُّ وَ لا نُكَذِّبَ بِآياتِ رَبِّنا وَ نَكُونَ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ، يعنى: «اى كاش [بدنيا] بازگردانده شويم و آيات پروردگارمان را دروغ نشماريم و از مؤمنان باشيم»، خداوند جليل [در همان سوره آيه 28] فرمايد: بَلْ بَدا لَهُمْ ما كانُوا يُخْفُونَ [مِنْ قَبْلُ] وَ لَوْ رُدُّوا لَعادُوا لِما نُهُوا عَنْهُ وَ إِنَّهُمْ لَكاذِبُونَ، يعنى: « [چنين نيست] بلكه آنچه [پيش از اين] پوشيده و نهان مى داشتند بر آنها پديدار شده و اگر [بدنيا] بازگردانده شوند بى گمان بدان چه از آن نهى شده اند باز گردند، و براستى آنان دروغ مى گويند».

سخنانى كوتاه از امام باقر عليه السّلام در زمينه هاى:- پند، حكمت، زهد و امثال آن-

1- با فرد منافق، به زبان سازش كن، و شخص مؤمن را قلبا دوست بدار، و اگر فردى يهودى با تو همنشين شد،

با او بخوبى مجالست كن.

2- هيچ چيز نيكوتر از آميختگى حلم و بردبارى با علم و دانش نيست.

3- كمال واقعى: فهم و دريافت دين است، و صبر و پايدارى در برابر بلا و گرفتارى، و ارزيابى مخارج زندگى.

4- بخدا سوگند كه فرد متكبّر با رداى خدا كشمكش دارد (يعنى: متكبّر پيوسته با كبر و بزرگمنشى كه رداى و روپوش خدا است دعوا دارد).

5- روزى آن حضرت عليه السّلام از اطرافيانش پرسيد: مروّت (جوانمردى) چيست؟

در جواب حرفهائى زدند و سخنها گفتند، پس خود امام عليه السّلام فرمود: مروّت يعنى:

طمع مبندى كه خوار شوى، و اظهار نادارى نكنى كه تهيدست شوى، و بخل مورزى كه ناسزايت گويند، و نادانى نكنى كه بدخواه و دشمنت گردند، از آن حضرت عليه السّلام پرسيدند: چه كسى قادر بر انجام اين مهمّ است؟ فرمود: آن كس كه ميل دارد همچون باصره ديده عزيز، و بسان مشك؛ سرآمد عطرها، و در پايه و مرتبه خليفه روزگار شما باشد.

6- روزى شخصى در حضور آن حضرت عليه السّلام گفت: «خداوندا! ما را از تمام خلقت بى نياز فرما»، امام باقر عليه السّلام خطاب بدو فرمود: اين گونه مگو، بلكه بگو:

تحف العقول / ترجمه جعفرى، ص: 274

«خداوندا ما را از بدان و اشرار خلقت بى نياز فرما»، كه بى شكّ فرد مؤمن از برادر خود بى نياز نخواهد بود.

7- بحقّ قيام كن، و از امور بى فائده كناره گير، و از دشمنت دورى كن، و از دوست خود- از هر گروه و جمعيّتى كه باشد- بر حذر باش و بهوش، جز از دوست امينى كه از خدا بترسد. و با تبهكار همنشين مشو، و او را بر راز خود آگاه

مساز، و در كارهايت از افراد خدا ترس نظرخواهى كن.

8- رفاقت بيست ساله خويشى و قرابت است.

9- اگر توان آن دارى كه با هيچ كس معاشرت نكنى جز آنكه او را مورد احسان و محبّتت قرار دهى همان كن.

10- سه چيز از خوبيهاى سراى دنيا و آخرت است: 1- گذشت از آن كس كه بتو ستم كرده، 2- پيوند با كسى كه با تو قطع رابطه نموده است، 3- و ملايمت و بردبارى هنگامى كه مورد جهل واقع شدى.

11- ستم بر سه گونه است: 1- ستمى كه آمرزيدنى نيست، 2- و ستمى كه خدا از آن مى گذرد، 3- ستمى كه آن را رها نسازد. امّا آن ستمى كه آمرزيدنى نيست؛ شرك به خدا است، و امّا ستم آمرزيدنى ستم بنده است بر خود در آنچه ميان او و خدا است. و امّا آن ستمى كه خداوند صرف نظر نكند حقوقى است كه مردم بيكديگر دارند.

12- هيچ بنده اى نيست كه از يارى و كمك به برادر مسلمان خود و تلاش در راه نيازش- چه برآورده شود و چه نشود- خوددارى كند و امتناع ورزد، جز آنكه گرفتار تلاش [بر آوردن] حاجت كسى شود كه بر عليه او مرتكب گناه گردد و اجرى هم نخواهد داشت. و هيچ بنده اى نيست كه از صرف هزينه و خرجى در راه خدا بخل ورزد جز آنكه گرفتار صرف مخارج چند برابر آن- در آنچه خداى را بخشم آرد- گردد.

13- در هر تقدير الهى براى فرد مؤمن خيرى نهفته است.

14- خداوند از اينكه برخى از مردم در تقاضاى چيزى به هم اصرار كنند كراهت دارد. ولى اين اصرار و سماجت را

به درگاه خود دوست دارد. براستى كه خداوند جليل دوست دارد كه حاجتى از او خواهند و آنچه را نزد او است طلب كنند.

15- هر آن كس را كه خداوند در باطن او اندرزگوئى مقرّر نساخت، اندرز

تحف العقول / ترجمه جعفرى، ص: 275

مردمان هرگز در او اثرى نخواهد داشت.

16- كسى كه وضع ظاهرش بهتر از حال باطنش باشد ترازوى اعمالش سبك است.

17- چه بسا مردى كه هنگام ديدار همتايش به او گويد: اميدوارم خدا دشمنت را سرنگون كند! در حالى كه آن فرد جز خدا دشمن ديگرى ندارد.

18- به سه شخص سلام نكنند: 1- كسى كه به نماز جمعه ميرود، 2- و آن كس كه بدنبال جنازه [در تشييع آن] است، 3- و در گرمابه «1».

19- دانشمندى كه از پرتو دانشش ديگران بهره و سود برند [درجه قرب او] از هفتاد هزار عابد بالاتر است.

20- هيچ بنده اى به مقام دانشمندى نميرسد تا اينكه نه به ما فوق خود حسادت ورزد، و نه زيردست را خوار كند.

21- آن كس كه معصيت و نافرمانى خداى را مى كند؛ خداى را نشناخته، و اين دو بيت را خواند:

تعصى الإله و أنت تظهر حبّه* هذا لعمرك في الفعال بديع لو كان حبّك صادقا لأطعته* إنّ المحبّ لمن أحبّ مطيع

خدا را معصيت كنى و اظهار محبّت او نمائى؟! بجانت قسم كه اين در ميان كارها بسى عجيب است! اگر دوستيت صادقانه مى بود اطاعتش مى كردى! كه بى شكّ فرد محبّ مطيع و فرمانبردار محبوب است.

22- اظهار نياز به نوكيسه، در مثال به سكّه نقره اى مى ماند كه در دهان افعى است كه تو؛ هم بدان محتاجى و هم از آن در خطر.

23- سه خوى

و خصلت است كه صاحبان آنها تا وبال و گرفتاريش را در اين دنيا نبينند نخواهند مرد: 1- ستم، 2- قطع ارتباط خويشاوندى (قطع رحم)، 3- و سوگند دروغ كه آن نبرد با خداوند است! و براستى آن طاعتى كه سريعتر از ديگر طاعات پاداشش ميرسد صله رحم است. و گروهى با آنكه فاجر و معصيت كارند ولى در پرتو صله رحم و مهرورزى به يك ديگر ثروتشان بركت يافته

______________________________

(1) فيض كاشانى- رحمه اللَّه- گويد: زيرا كه اين اشخاص خاطرشان مشغول بوده و بخود سرگرمند، پس اگر سلام نكند هيچ باكى بر آنان نيست.

تحف العقول / ترجمه جعفرى، ص: 276

و افزون گردد، و بى شكّ سوگند دروغ خوردن و قطع رحم (رفت و آمد با خويشان) شهرها را ويران و خالى از سكنه مى سازد. (يعنى: سوگند دروغ خوردن و قطع رفت و آمد با خويشان موجب نابودى شهرها و متروك ماندن آنها مى شود).

24- هيچ عملى جز در پرتو شناخت حقّ پذيرفته نشود، و هيچ شناختى جز در پرتو عمل نباشد. هر كس كه آگاه شد همان بر عمل رهنمونش گردد. و فرد بى معرفت عارى از عمل است.

25- براستى كه خداوند مردمى را براى احسان و نيكوكارى مقرّر فرموده، احسان و كارهاى خير را محبوب دلشان ساخته، و طالبان نيازمندان را بسويشان روان فرموده، و بر آوردن حاجت و نيازشان را بر نيكوكاران سهل و راحت نموده، [و در مثال] همان طور كه براى باران زنده ساختن زمين خشك و جان دادن اهلش را سهل و راحت ساخته است. و براستى كه خداوند براى احسان و نيكى دشمنانى از خلق خود قرار داده، كه احسان و انجام آن

را منفورشان ساخته، [بهمين خاطر] خداوند رو نمودن حاجتمندان را بديشان ممنوع ساخته و از نيكوكارى به آنان جلوگيرى نموده، همچنان كه بارش باران را از زمين خشك و بى حاصل قدغن مى نمايد تا زمين را تباه، و اهلش را بميراند. و با اين حال آنچه را كه خدا از آن مى گذرد بسيار است! 26- محبّت قلبى برادرت را [با خود] توسّط محبّت قلبيت با او بفهم و درياب.

(يعنى: حقيقت محبّت خود در برادرت را در قلب خود جستجو كن) 27- ايمان: دوستى و دشمنى [در راه خدا] است.

28- از شيعيان ما نيست جز كسى كه از خدا پروا كند و از وى فرمان برد. و آنان جز با اين اوصاف شناخته نشوند: فروتنى، خشوع، پس دادن سپرده و امانت، بسيارى ذكر خدا، روزه، نماز، نيكى با پدر و مادر، و رسيدگى به همسايگان فقير و مستمندان و بدهكاران، راستگوئى، تلاوت قرآن، فروبستن زبان از مردم جز در گفتار نيك، و آن گروه (يعنى: شيعيان) در بين قوم و خويش خود در هر چيز قابل اعتماد و امينند.

29- چهار چيز از گنجهاى نيكوكارى است: پنهان كردن حاجت، و نهان داشتن صدقه، و پنهان نمودن درد، و مخفى داشتن گرفتارى.

30- راستگوئى به پاكى عمل انجامد. و خوش نيّتى بر مقدار روزى بيفزايد،

تحف العقول / ترجمه جعفرى، ص: 277

و نيكوكارى به خانواده عمر را طولانى كند.

31- زنهار! بپرهيز از تنبلى و بى حوصلگى، چرا كه آن دو كليد هر بدى و شرّ مى باشند (يعنى موجب و سبب هر بدى و شرّند). فرد تنبل هيچ حقّى را ادا نمى كند، و آدم بى حوصله پاى هيچ حقّى نمى ايستد (يعنى: بر هيچ حقّى

پايدارى نمى ورزد) 32- هر كس كه برادرى را در راه خدا بدست آورد، و بر اساس ايمان به خدا و وفادارى به آئين برادرى با او رفاقت كند، و اين عمل را تنها براى رضاى خدا انجام دهد [در اين صورت] پرتوى از نور الهى، و امان از عذابش را سود برد، و حجّت و عذرى نجات بخش در روز قيامت و عزّتى پايدار و نامى بلند نصيبش گردد.

زيرا فرد مؤمن نه به خدا موصول است و نه از او مفصول، پرسيدند: اين جمله چه مفهومى دارد؟! فرمود: وصل و پيوسته بخدا نيست؛ كه او باشد، و جداى از او هم نيست كه از او نباشد.

33- بر دغلى و كجى آدمى همان بس كه بيناى عيب ديگران باشد و كور و نابيناى عيب خود، يا اينكه ديگران را بر چيزى عيب گيرد كه خود توان ترك آن را ندارد و يا همنشين خود را با مطالبى ياوه و بيهوده آزار رساند.

34- فروتنى [يعنى:] 1- خشنود باشى به نشستن در جايى كه از مقامت پست تر است، 2- با هر فردى كه برخورد نمودى سلام كنى، 3- و بحث و جدل را- هر چند كه بر حقّ باشى- ترك گوئى.

35- مؤمن برادر مؤمن است، از اين رو نه او را دشنام گويد، و نه محرومش سازد، و نه بدو گمان بد برد.

36- امام باقر عليه السّلام به فرزندش فرمود: نفس خود را به شكيبائى و پايدارى بر حقّ وادار كن، زيرا اگر كسى چيزى را در انجام حقّ دريغ كند؛ چند برابر آن را در باطل بپردازد.

37- كسى كه سهمش تندخوئى شد؛ ايمان از او در حجاب

گشت.

38- خداوند از فرد ناسزاگوى بد زبان بيزار است.

39- خداوند را مجازاتهائى روحى و جسمى است، همچون تنگى در اسباب زندگى، و سستى در عبادت، و هيچ بنده اى به چيزى بدتر از سنگدلى (قساوت قلب) عقوبت نشده است.

40- در روز قيامت گوينده اى فرياد برآرد: كجايند صابران!؟ در اين حال گروهى از مردمان برخيزند، دوباره فرياد زند: كجايند صابران با مشقّت (جماعتى

تحف العقول / ترجمه جعفرى، ص: 278

كه با سختى خود را وادار به صبر كرده اند)!؟ پس گروهى از مردم برخيزند. راوى گويد از امام عليه السّلام پرسيدم: فدايت گردم، صابران و متصبّران چه كسانند؟ فرمود:

صابران همان كسانند كه بر انجام واجبات پايدارى كردند، و متصبّران گروهى مى باشند كه بر ترك محرّمات با سختى پافشارى نمودند.

41- خداوند فرمايد: اى آدميزاده، از آنچه بر تو ممنوع ساختم دورى كن تا از پرهيزگارترين مردم گردى.

42- برترين عبادت پارسائى در خوردن و پاكدامنى در شهوت است.

43- خوش برخوردى و گشاده روئى محبّت آور است و وسيله تقرّب به خداوند. و ترشروئى و گرفتگى دشمنى آرد و موجب دورى از [رحمت] خدا است.

44- هيچ فردى با وسيله اى از من تقاضائى نكرده و متوسّل به من نشده كه آن برايش نزديكتر به خواسته اش باشد از اينكه دست خير گذشته ام را براى او با خيرى ديگر دنبال كنم، تا خير آخر خير اوّل را بخوبى حفظ و بارور سازد، زيرا دريغ داشتن عطاهاى آخر؛ زبان شكر عطاهاى اوّل را قطع مى كند، ولى طبعم اجازه ردّ حاجات نخستين را بمن نمى دهد «1» 45- حيا و ايمان پيوسته و متّصل در يك ريسمانند، هر كدام برود آن ديگر بدنبالش خواهد رفت.

46- براستى هر فرد خوب

و بدى اين دنيا را بچنگ آرد، امّا خداوند اين دين و آئين را فقط به جماعت خاصّ خود عطا كند.

47- ايمان؛ اقرار است و عمل، و اسلام؛ اقرار بى عمل مى باشد. ايمان آن چيزى است كه در دل باشد (يعنى امرى است باطنى) و اسلام [اعمالى ظاهرى همچون] ازدواج، ميراث، و حفظ جان است، ايمان اسلام را شريك سازد امّا اسلام باايمان شريك نيست (يعنى: هر فرد مؤمنى مسلمان است ولى هر مسلمانى ممكن است مؤمن نباشد) 48- هر كس كه باب هدايتى را ترويج دهد برابر تمام عمل كنندگان به آن اجر برد، بدون اينكه از پاداش ايشان كم شود. و هر كس كه باب گمراهى و ضلالتى را گشايد گناهش به اندازه تمام كسانى خواهد بود كه مرتكب آن مى شوند

______________________________

(1) يعنى: وسيله اى براى جلب خيرات؛ بهتر از اين نيست كه انسان با رفتار شايسته خود موجب استمرار و دوام احسان فرد نيكوكار گردد.

تحف العقول / ترجمه جعفرى، ص: 279

بى آنكه اندكى از بار گناه آنان كم شود.

49- فرد مؤمن نه چابلوسى كند و نه حسد برد، جز در راه تحصيل علم و دانش.

50- شايسته دانشمند است كه چون از او چيزى پرسند كه نداند، بگويد:

خدا داناتر است. و سزاوار هيچ غير دانشمندى نيست كه چنين گويد.- و در روايتى ديگر آمده است كه گويد: «نمى دانم، تا مبادا پرسنده را به شكّ و ترديد اندازد»- 51- نخستين كسى كه زبان به عربى گشود اسماعيل فرزند ابراهيم عليهما السّلام بود (يعنى: مخترع زبان عربى همو بود) در حالى كه سيزده سال داشت. و پيش از اين بر زبان پدر و برادرش سخن مى گفت، و او اوّل كسى

است كه به عربى سخن گفت و همو كسى است كه پدرش در خواب ديد او را ذبح مى كند.

52- آيا [ميخواهيد] شما را بچيزى آگاه كنم كه با انجام آن سلطان و شيطان از شما دور شوند؟! أبو حمزه [ثابت بن دينار] گفت: آرى، بفرمائيد تا انجامش دهيم، فرمود: روز را با صدقه دادن آغاز كنيد، كه آن (يعنى: صدقه بامدادى) روى ابليس را سياه مى نمايد و شرّ آن روز سلطان ستمگر را بر شما بى اثر مى كند. و بر شما باد به دوستى و محبّت در راه خدا و همكارى بر اعمال شايسته و خوب، كه آن ريشه سلطان و شيطان را قطع مى كند. و ديگر اينكه: در آمرزش خواهى (استغفار) سماجت كنيد و اصرار ورزيد، چرا كه آن موجب محو گناهان است.

53- براستى كه اين زبان كليد هر خير و شرّى است، پس سزاوار فرد مؤمن است؛ همچنان كه بر طلا و نقره اش قفل مى زند زبان خود را فرو بندد، زيرا پيامبر صلّى اللَّه عليه و اله و سلّم فرمود: «خداوند رحمت كند آن مؤمنى را كه زبان خود از هر شرّى حفظ مى كند كه اين كار [همچون] صدقه اى است كه بر خود ميدهد»، سپس [امام باقر عليه السّلام] فرمود: هيچ كس تا زبانش را حفظ نكند از ارتكاب گناه مصون نخواهد ماند.

54- از موارد غيبت آن است كه در باره برادرت چيزى را بازگوئى (فاش كنى) كه خداوند آن را بر او پوشيده داشته، امّا امور ظاهرى او از قبيل: تندى، و شتاب كردن هيچ عيبى به بازگوئى آنها نيست. و بهتان آن است كه در باره برادرت آن گوئى كه در او

نيست.

55- بى شكّ پرحسرت ترين افراد در روز قيامت آن بنده اى است كه عدالتى را بستايد و بر خلاف آن عملى ديگر نمايد (يعنى: راه راستى را به مردم نشان دهد و

تحف العقول / ترجمه جعفرى، ص: 280

خود راهى ديگر رود).

56- بر شما باد به پارسائى و تلاش و كوشش [در حدّ توان]، و راستگوئى، و پس دادن سپرده به آن كس كه شما را امين شمرده؛ چه آن فرد خوب باشد و چه بد.

چنانچه قاتل على بن أبى طالب امانتى به من بسپرد حتما آن را بدو پس مى دهم.

57- رفت و آمد با خويشان موجب پاكى اعمال و بركت دارائى، و راندن بلا، و آسانى حساب، و طولانى شدن عمر مى گردد.

58- اى مردم، براستى كه شما در اين سرا بمانند هدفى مى باشيد كه تيرهاى مرگ همواره بسويتان نشانه مى رود. و هيچ كدامتان جز با گذشت روزى از عمرش بروز جديد و تازه اى از آن نميرسد، پس كدام لقمه غذائى است كه گلوگير نباشد؟ يا جرعه آبى است كه راه نفس نبندد؟! از اين سراى در كوچ به ساختن سراى پيش رو بدان مى رويد پردازيد، كه بى شكّ امروز غنيمت است و فردا را چه دانى كه از آن كيست؟! اهل دنيا مسافرانى هستند كه بار خود در سرائى ديگر گشايند، ما شاخه هائى از آن ريشه هاى از بين رفته ايم، پس ديگر شاخه را پس از ريشه چه بقائى است؟! كجايند آن كسان كه عمرشان از شما طولانى تر و آرزويشان درازتر بود؟! آدميزاده! آنچه كه قدرت برگرداندن آن را ندارى (مرگ) به سر وقتت آمده، چيزى را از تو مى برد (عمر) كه برنخواهد گشت، پس خوشى گذران را (هرگز)

خوشگذرانى مشمار، تو را از آن جز لذّتى كه به مرگت نزديك سازد نصيبى نيست! زود است كه تو دوستى از دست رفته؛ و پيكرى بى جان گردى، پس بر تو باد كه مراقب خود باشى، و غير آن را رها سازى، و از خدا يارى طلب كن تا ياريت نمايد.

59- كسى كه همان كار نيكو كند كه با او شده [فقط] تلافى كرده است. و هر كس دو برابر جبران كند سپاسگزارى نموده، و هر كس كه شكر گويد جوانمرد است، و آن كس كه دريابد و بفهمد آنچه كرده به خود كرده هرگز در انتظار تشكّر مردم نمى ماند، و توقّع دوستى بسيار ايشان را نكند، پس از ديگران مخواه كه براى آنچه براى خود كرده اى و آبرويت را بدان حفظ نموده اى؛ از تو تشكّر كنند، و اين نكته را در نظر دار كه فرد حاجتمند با درخواست از تو آبرويش را زير پا نهاده، از اين رو [شايسته است] تو با برآوردن نيازش آبرويت را حفظ كنى.

60- بى شكّ خداوند بنده مؤمنش را با گرفتارى و بلا مورد لطف خود قرار مى دهد، همچون فرد غائبى كه براى خانواده اش هديه مى فرستد، و نيز بنده اش را از

تحف العقول / ترجمه جعفرى، ص: 281

دنيا پرهيز مى دهد همچنان كه طبيب بيمارش را پرهيز دهد.

61- براستى كه خداوند دنيا را به همه- چه دوست و چه دشمن- ارزانى داشته، ولى دين خود را تنها به دوست خود عطا مى فرمايد.

62- جز اين نيست كه پيروان و شيعيان امير مؤمنان على عليه السّلام آن افرادند كه در راه ولايت ما بيكديگر بذل و بخشش مى كنند و به سبب دوستى ما به هم

مهر مى ورزند، و بخاطر زنده نگهداشتن امر ما بديدار هم مى شتابند، آنان كه چون بخشم آيند ستم روا مدارند، و بهنگام خشنودى زياده روى نكنند، موجب بركت همسايگان و آرامش همنشين خودند.

63- سستى و تنبلى موجب خسارت به دين و دنيا است.

64- اگر درخواست كننده، يا فرد سائل به ماهيّت درخواست يا گدائى پى ميبرد هرگز كسى از كسى درخواست نميكرد، [و از آن طرف] اگر درخواست شده و مسئول ميدانست كه در ردّ درخواست چه چيزى نهفته است هيچ كس ديگرى را ردّ نميكرد «1» 65- براستى كه خداوند بندگانى دارد كه به خوبى و مباركى زندگى مى كنند، و مردم نيز در جوار ايشان بخوبى زيست دارند، و آنان در ميان بندگان او همچون باران مى باشند، و همچنين خداوند بندگانى دارد كه ملعون و نكبت بارند، نه خود زيست كنند و نه مردم در كنارشان بهره اى از زندگى دارند. و آنان در ميان بندگان او همچون ملخها مى باشند كه بر هيچ چيز نيفتند جز آنكه نيست و نابودش سازند.

66- با مردم به نيكوترين شيوه اى كه ميخواهيد با شما گويند سخن گوئيد.

چرا كه خداوند از فردى كه مؤمنان را لعن مى كند و بديشان ناسزا مى گويد و طعنه مى زند بيزار است، و از ناسزاگوى بى آبرو؛ و گداى سمج نفرت دارد. و فرد با حيا و بردبار، و پاكدامن و پارسا را دوست ميدارد.

67- براستى كه خداوند افشاى سلام را دوست مى دارد.

______________________________

(1) يعنى: اگر كسى به حقيقت رو انداختن پى مى برد هرگز كسى به ديگرى رو نمى انداخت، و چنانچه درخواست شده يا مسئول بدين نكته توجّه مى داشت كه در ردّ درخواست چه چيزى نهفته است هيچ كس روى ديگرى

را زمين نمى انداخت.

تحف العقول / ترجمه جعفرى، ص: 282

سخنان امام صادق عليه السّلام

اشاره

مؤلّف كتاب گويد: از امام صادق أبو عبد اللَّه جعفر بن محمّد عليهما السّلام- كه درود خدا بر آن دو باد- سخنانى طولانى [در زمينه هاى پند، حكمت، زهد و امثال آن] روايت شده است.

سفارشات آن حضرت عليه السّلام به عبد اللَّه بن جندب «1»

از امام صادق عليه السّلام روايت شده كه فرمود: اى عبد اللَّه، ابليس دامهاى خود را در اين سراى فريب گسترده، و از اين كار جز فريب دوستان ما قصد ديگرى ندارد، و لكن سراى آخرت چنان در ديده باطن آنان بزرگ و والا گشته كه ديگر هيچ چيز را بجاى آن نمى خواهند. آنگاه حضرت فرمود: آه! آه! بر دلهاى آكنده از نور، كه دنيا در نظرشان تنها بمانند اژدهائى خوش خط و خال و زهر آلود و دشمنى، زبان نافهم است. با خدا انس دارند و از آنچه جماعت خوشگذران بدان مأنوس شده اند گريزان. اينان بحقّ دوستان من مى باشند، به يمن و بركت وجود آنان هر فتنه اى برطرف شود و هر مصيبت و بلائى از ميان برود.

پسر جندب! شايسته هر مسلمان آشناى با ما اين است كه كردارش را در هر شب و روز بر خود عرضه نمايد و حسابرس خود گردد، پس اگر كار نيكى مشاهده كرد بر آن بيفزايد، و در صورت مشاهده انجام كار بد از آن طلب آمرزش كند مبادا كه روز رستاخيز رسوا شود. خوشا بحال بنده اى كه هيچ گونه غبطه و حسرتى بر نعمت و بهره هاى دنيائى خطاكاران نخورد! خوشا بحال بنده اى كه آخرت را طلبيد و برايش كوشيد! خوشا بحال بنده اى كه آرزوهاى دروغين سرگرمش نساخت! سپس فرمود: خداوند آن مردمان را رحمت كند كه چراغ بودند و روشنگر، آنان كه با كردار

خود و كوشش در حدّ توانشان مردم را بسوى ما دعوت مى كردند، ايشان مانند فاش كنندگان اسرار ما نيستند.

پسر جندب! مؤمنان فقط آنانند كه از خدا مى ترسند، و بيم آن دارند كه نعمت هدايت را از دست بدهند، هنگام ياد خدا و نعمتهايش بر خود بلرزند و نگران شوند، و چون آيات الهى بر آنان خوانده شود بدان چه نفوذ قدرت او ظاهر ساخته بر ايمانشان بيفزايد، و بر پروردگارشان توكّل كنند.

______________________________

(1) او از اهل كوفه بوده، و از اصحاب خاصّ امام صادق و كاظم و رضا عليهم السّلام بشمار مى آيد، و نزد اهل حديث مورد وثوق و داراى شخصيتى والا است.

تحف العقول / ترجمه جعفرى، ص: 283

پسر جندب! دير زمانى است كه بناى جهل و نادانى آبادى گرفته، و پايه هايش محكم گشته، و اين بدان خاطر است كه دين خدا را بازيچه گرفتند، تا آنجا كه عابد تقرّب جوينده بخدا قصدى جز خدا دارد، اينانند ستمكاران.

پسر جندب! اگر شيعيان ما پايدارى كنند؛ فرشتگان با آنان دست دهند، و ابر بر سرشان سايه افكند، و همچون [روشنائى] روز بدرخشند، و از آسمان و زمين قوت و روزيشان برسد، و هيچ چيزى از خدا نخواهند جز آنكه عطايشان فرمايد.

پسر جندب! در باره گنهكاران از همكيشانتان جز سخن خير چيز ديگرى مگو، و از خداوند براى آنان طلب توفيق و درخواست بخشش كنيد، و هر آن كس كه ما را بخواهد و دوست بدارد و دشمنانمان را به دوستى نگيرد، و آنچه [را از دين] مى داند بگويد، و از آنچه آگاهى ندارد يا برايش مشكل است خموشى گزيند [با داشتن اين خصوصيّات] او از اهل بهشت است.

پسر جندب!

آن كس كه تنها بر عمل خود تكيه كند هلاك مى شود، و كسى كه با پشت گرمى به رحمت الهى، گستاخانه و بى پروا گناه كند نجات نيابد، پرسيدم پس چه كسانى اهل نجاتند؟! فرمود: آنان كه ميان بيم و اميد بسر برند، گوئى از سر شوق ثواب؛ و هراس از عذاب گوئى دلهاشان در چنگال پرنده اى [شكارى] است.

پسر جندب! هر كس اين موضوع كه خدا حوران بهشتى را بهمسريش درمى آورد؛ و تاج نور بر سرش مى نهد خوشحال مى كند، بايد برادر مؤمنش را دلشاد سازد.

پسر جندب! از خواب شب و گفتار روز بكاه، كه هيچ عضوى در بدن كم سپاستر از چشم و زبان نيست، آرى مادر سليمان عليه السّلام خطاب به فرزندش گفت:

اى پسر جانم، از خواب [زياد در شب] پرهيز كن، كه پرخوابى در آن روز كه مردمان محتاج كردارشان هستند- تو را تهيدست و فقير مى سازد.

پسر جندب! براستى كه شيطان دامهائى دارد كه با آنها شكار مى كند، پس، از تورها و دامهايش برحذر باشيد، پرسيدم: اى زاده پيامبر آنها چيستند؟ فرمود:

امّا دامهاى شيطان؛ ممانعت از نيكى با برادران است، و امّا تورهاى شيطان؛ خواب ماندن از انجام نمازهاى واجب است. بدانيد كه هيچ عبادتى همچون گام برداشتن براى نيكى كردن به برادران (يعنى: همكيشان) و ديدار آنان نيست. واى

تحف العقول / ترجمه جعفرى، ص: 284

بحال آنان كه از نماز غفلت نمايند، و در گوشه هائى خلوت بخسبند، واى بحال آنان كه در روزگار سستى و ضعف دين؛ خدا و آياتش را مسخره كنند [و بنا بفرمايش إلهي در سوره آل عمران، آيه 77]: أُولئِكَ (الّذين) لا خَلاقَ لَهُمْ فِي الْآخِرَةِ وَ لا يُكَلِّمُهُمُ اللَّهُ [وَ

لا يَنْظُرُ إِلَيْهِمْ] يَوْمَ الْقِيامَةِ وَ لا يُزَكِّيهِمْ وَ لَهُمْ عَذابٌ أَلِيمٌ، يعنى:

«آنان [كسانى هستند كه] در آخرت بهره اى ندارند، و خداوند در روز رستاخيز نه با آنان سخن گويد [و نه بديشان با نظر رحمت نگاه كند]، و نه آنان را از آلودگى پاك سازد، و ايشان را عذابى است دردناك».

پسر جندب! هر كس كه شب را بروز رساند و غصّه اش جز رهائى از آتش دوزخ باشد؛ امرى بزرگ را كوچك و خوار شمرده، و [با اين كار] در برابر سودى ناچيز از پروردگارش دورى نموده است، و هر كس كه برادرش را بفريبد و تحقير نمايد و با او درافتد خداوند دوزخ را جايگاهش سازد. و هر كس بر مؤمنى حسادت كند، [نور] ايمان در دلش همچون نمك در آب ذوب شود.

پسر جندب! هر كس كه شب را بروز رساند و نگران چيزى جز رهائى از آتش دوزخ باشد؛ امرى بزرگ را كوچك و خوار شمرده و [با اين كار] در برابر سودى ناچيز از پروردگارش دورى نموده است. و هر كس كه برادرش را بفريبد و تحقير نمايد و با او درافتد [در اين صورت] خداوند دوزخ را جايگاه او مى سازد. و هر كس بر مؤمنى حسادت ورزد [نور] ايمان در دلش همچون نمك در آب ذوب شود.

پسر جندب! آن كس كه در راه برآمدن حاجت برادرش گام بردارد عملش همچون سعى بين صفا و مروه است. و [درجه] آن كس كه نياز حاجتمندى را برآورده همچون شهيد راه خدا در جنگ بدر و احد باشد، و خداوند هيچ امّتى را جز بجهت بى اعتنائى به حقوق برادران فقيرشان عذاب نكند.

پسر جندب! به

شيعيان ما ابلاغ نما و بگو: مبادا تحت تأثير عقايد گوناگون قرار گيريد! كه بخدا سوگند [اسباب] رسيدن به دوستى و ولايت ما جز در پرتو پارسائى و تلاش در دنيا و مساوات با برادران در راه خدا ميسور نخواهد بود و بدان نتوان رسيد. و كسى كه به مردمان ستم مى كند از شيعيان ما نيست.

پسر جندب! جز اين نيست كه شيعيان ما به چند ويژگى و خصلت شناخته مى شوند: سخاوت، بخشش به برادران، خواندن پنجاه ركعت نمازهاى شبانه روز (يعنى: 17 ركعت نمازهاى واجب، و 33 ركعت نوافل)، شيعيان ما همچون

تحف العقول / ترجمه جعفرى، ص: 285

زوزه سگ جيغ نكشند، و همچون كلاغ طمع نورزند، و با دشمنان ما همسايگى نكنند، هرگز دست نياز بسوى آنان- هر چند كه از گرسنگى بميرند- دراز نكنند، شيعيان ما «مارماهى» نخورند، و بر روى كفش مسح نكشند، و بر اداى نماز ظهر مواظبت كنند، و نوشيدنى مست كننده ننوشند، پرسيدم: فدايت گردم آنان را [با اين خصوصيّات] در كجا جويم؟! فرمود: بر سر كوهها و اطراف شهرها، چون به شهرى وارد شدى سراغ كسانى را بگير كه هيچ آميزشى بين آنان و مردم نباشد، پس اين همان مؤمن است، همچنان كه خداوند [در سوره ياسين، آيه 20] فرموده:

وَ جاءَ رَجُلٌ مِنْ أَقْصَى الْمَدِينَةِ يَسْعى، يعنى: «و مردى از كرانه آن شهر شتابان بيامد». بخدا سوگند [آن مرد] فقط حبيب النّجّار بود و بس.

پسر جندب! بر همه گناهان- جز ستم به همكيشانت- اميد آمرزش است. و هر احسانى- جز آنكه به ريا باشد- پذيرفته خواهد بود.

پسر جندب! در راه [خشنودى] خدا دوستى كن، و به دستاويز استوار چنگ بزن،

و پناهنده هدايت شو تا كردارت پذيرفته شود، زيرا از فرمايش خداوند در قرآن اين گونه برمى آيد كه [نمى آمرزم كسى را] بغير از «آن كس كه ايمان آورد و كار نيك و شايسته كند، سپس در راه راست باشد»، بنا بر اين جز ايمان چيز ديگرى پذيرفته نشود، و ايمان جز با عمل نيست، و عمل جز با يقين نباشد، و يقين جز با خشوع [ممكن] نيست، و ريشه و اصل همه هدايت است، بدين خاطر هر كس كه هدايت يابد كردارش نيز پذيرفته مى شود، و فرد پذيرفته و مقبول به عالم ملكوت عروج خواهد كرد، [و بنا به فرمايش خداوند در سوره بقره، آيه 213] وَ اللَّهُ يَهْدِي مَنْ يَشاءُ إِلى صِراطٍ مُسْتَقِيمٍ، يعنى: «و خدا هر كس را كه خواهد به راه راست هدايت مى كند».

پسر جندب! اگر ميخواهى مجاور خداوند جليل در سراى [رحمت] او باشى، و همجوار او در بهشت مسكن گزينى، بايد دنيا برايت آسان و سهل باشد، و مرگ را [پيوسته] پيش چشم خود قرار دهى، و هيچ چيزى را براى فردا ذخيره مكنى، و اين را بدان كه آنچه پيش فرستادى بسود تو باشد؛ و آنچه را بر جاى نهادى بزيان تو خواهد بود.

پسر جندب! هر كس كه درآمدش را از خود دريغ نمايد [با اين كار] تنها براى ديگران جمع مى كند، و هر كس كه از هوى و هوس اطاعت نمايد پيروى دشمن نموده، و هر كس كه بخدا اعتماد كند همو تمام مشكلات دنيا و آخرتش را حلّ مى نمايد

تحف العقول / ترجمه جعفرى، ص: 286

(يعنى: اعتماد به خدا حل كننده تمام گرفتاريهاى دنيايى و آخرتى است) و در

غيابش همه چيزش را نگه داشته و حفظ مى كند، و كسى كه براى هر بلا بردبارى و صبرى، و براى هر نعمت شكرى؛ و براى هر سختى گشايشى آماده نكرده از پاى درآيد.

هنگام هر فاجعه- در فرزند يا در مال يا فقدان كسان و خويشان- خود را وادار به صبر كن، چرا كه [خدا] امانتش را برگيرد، و بخشش خود را پس گيرد، كه به [فقدان] اين دو، فقط [ميزان] صبر و شكرت را بيازمايد. به خدا آنچنان اميد ببند كه تو را بر معصيت او گستاخ و بى پروا نسازد، و از وى آنچنان بترس كه از رحمت او نااميدت نسازد، و فريب گفتار و ستايش فرد نادان را مخور (به سخن و ستايش فرد نادان مغرور مشو) كه در اين صورت تكبّر و گردن فرازى نمائى و به كردارت خودپسند شوى. زيرا برترين عمل؛ عبادت و فروتنى است، از اين رو ثروت و دارائى خود را تباه مساز، و به اصلاح مال ديگران- كه پشت سر مى نهى (يعنى: آن مالى كه پس از خود باقى گذارى)- مپرداز، و بدان چه خداوند قسمتت فرموده بساز و قناعت كن، و فقط بدان چه نزد تو است بنگر، و آرزوى چيزهاى دست نيافتنى مكن، زيرا هر كس قناعت بورزد سير شود، و هر كس قانع نباشد سيرى پذير نيست، و بهره ات را از آخرت خويش برگير، نه در توانگرى سرمست شو و نه در تهيدستى بى تاب. نه آنچنان درشتخوى و سخت دل باش كه مردم از نزديك شدن به تو ناراحت شوند، و نه آن گونه سست باش كه آشنايان زبون و خوارت سازند. نه با ما

فوق ستيزه جوئى كن، و نه زير دست را مسخره نما، و با هيچ صاحب امرى در نيفت، و گوش بحرف احمقان مسپار، و زيردست هر كسى خود را خوار مساز. و مبادا بار خود بر دوش ديگران بگذارى. هنگام واقع شدن كارى پيش از درآمدن در آن و پشيمان شدن؛ توقّف كن تا بخوبى راه ورود و خروج آن را دريابى، و دل خود را همچون فاميل و نزديكان دان، كه گوئى با آن شريكى، و آگاهى و دانائى خود را همچون پدرى كه از او پيروى ميكنى، و تمايلات نفسانى [خواسته هاى دل] را همچون دشمنى دان كه با آن در نبردى، و آن را سپرده اى بدان كه بايد آن را باز پس دهى، زيرا تو طبيب نفس خود گشته، و از علائم سلامتيش آگاه شده اى، درد بر تو آشكار شده، و بر دارو و درمان رهنمون گشته اى، بنا بر اين ببين با نفس خود چه ميكنى، و اگر به كسى احسان نموده اى مبادا آن نيكوكارى را با منّت بسيار و به رخ كشيدن تباه سازى، بلكه آن خير را با احسانى برتر و بهتر پيوند كن، زيرا اين برخورد براى رفتارت زيباتر است، و ثوابت

تحف العقول / ترجمه جعفرى، ص: 287

را در آخرت افزون سازد. و بر تو باد به خاموشى و سكوت؛ تا از بردباران بحساب آئى- چه جاهل باشى و چه عالم-، زيرا سكوت براى تو در محضر دانشمندان زيور است، و نزد جاهلان پرده و پوشش.

پسر جندب! عيسى بن مريم عليهما السّلام به يارانش فرمود: «فكر مى كنيد كه اگر يكى از شما از كنار برادر [خواب] خود عبور كند و ببيند قسمتى

از لباسش كنار رفته و اندكى از عورتش پيدا شده [چه برخوردى مى كند] آيا تمام جامه را كنار ميزند تا بقيّه عورت هم نمايان شود؛ يا لباس را به جاى اوّل بازگردانده تا پوشيده شود؟! ياران گفتند: بله؛ عورتش را مى پوشانيم! فرمود: هرگز! بلكه تمام عورت را آشكار مى سازيد- در اينجا بود كه ياران دريافتند كه اين مثلى است كه براى ايشان زده-، پرسيدند: اى روح اللَّه، موضوع از چه قرار است؟ فرمود: [يعنى] فردى از شما چون از عيب برادرش آگاه شود آن را پوشيده نميدارد. اين مطلب را به حقّ و راستى برايتان مى گويم كه: به خواسته هايتان جز با ترك لذّتها دست نخواهيد يافت، و جز در پرتو شكيبائى بر ناملايمات به آرزوهايتان نخواهيد رسيد، زنهار! از نگاه [به نامحرم حتى يك بار] پرهيز كنيد! زيرا در دل تخم شهوت مى كارد، و همان [يك نگاه] براى فساد و تباهى نگاه كننده كافى است. خوشا بحال كسى كه ديده اش در دل است؛ نه در چشم. همچون خريداران برده به عيب مردمان منگريد، و چون بردگان به عيب خود بنگريد، زيرا جز اين نيست كه مردمان دو گروهند:

گرفتار [به رنج و بلا]، و تندرست [از هر رنج و بلا]، از اين رو به گرفتار رحم كنيد، و به شكرانه تندرستى خود از هر رنج و بلا خداوند را سپاس گوئيد» [پايان سخنان حضرت عيسى عليه السّلام].

پسر جندب! با كسى كه از تو بريده رابطه برقرار كن، و به آن كس كه از تو دريغ داشته عطا كن، و با هر كه با تو بد كرده خوبى كن، و در جواب آن كس كه دشنامت داده سلام

كن، و در حقّ كسى كه با تو خصومت كرده انصاف ده، و از [تقصير] آن كس كه بر تو ستم كرده گذشت كن، همان طور كه تو مايلى بخشوده شوى، [يك لحظه] به گذشتى كه خداوند از تو نموده توجّه كن: آيا نمى بينى خورشيد او بر خوب و بد پرتو انداخته! و بارانش بر صالح و خطاكار مى بارد؟! پسر جندب! در انظار مردم صدقه مده تا تو را ستايند، كه در اين صورت پاداشت را كاملا دريافت داشته اى، بلكه چنان باش كه چون دست راستت عطا كرد دست چپت نفهمد، زيرا آن كس كه براى او در پنهان صدقه ميدهى- در

تحف العقول / ترجمه جعفرى، ص: 288

آن روز كه عدم آگاهى مردم از صدقه ات هيچ زيانى بتو نرساند- تو را آشكارا و در حضور مردم پاداش دهد. صدا و آواز را [در مناجات با خدا] آهسته كن، زيرا آن پروردگارت كه بر پنهان و آشكار شما با خبر است به خواسته شما پيش از درخواست واقف است، و چون روزه داشتى كسى را غيبت مكن، و روزه خود را آلوده به ستم مسازيد، و همچون جماعت رياكار و ظاهر ساز روزه مگير؛ آنان كه صورت را تيره و گرفته سازند، و سر و مويشان را ژوليده؛ و لبهاشان را خشك كنند، تا مردم دريابند كه ايشان روزه دارند! پسر جندب! تمامى خير و شرّ (خوبى و بدى) در پيش روى تو است، و هرگز تا پيش از آخرت (مرگ) نه خير را درك كنى و نه شرّ را، چرا كه خداى جليل و عزيز تمام خير را در بهشت؛ و تمام شرّ و بدى

را در دوزخ- كه هر دو جاويدند- قرار داده است. پس واجب است بر هر كس كه خداوند او را هدايت فرموده، و به ايمان گرامى داشته، و شعور و آگاهيش را بوى إلهام كرده، و در نهادش عقلى نهاده تا بكمك آن با نعمتهاى خداوند آشنا شود، و خلاصه علم و حكمتى بدو ارزانى داشته تا به تدبير امر دين و دنيايش پردازد [بر يك چنين كسى] لازم و ضرورى است كه خود را وادار كند كه شكر خدا گويد و كفران نورزد، و خدا را ياد كند و از ياد نبرد و فرمانش را گردن نهد و سرپيچى نكند، [و تمام] اينها را هم جبران خير گذشته اى كند كه بتنهائى مشمول لطف او قرار گرفت، و هم براى نعمت تازه اى كه پس از آفرينش بدو ارزانى داشته، و هم براى پاداشى كه وعده اش فرموده، و هم بخاطر اين فضل و رحمتى كه هيچ تكليفى بيش از طاقت و توانش بر او نكرده، و آنچه را كه از انجامش درمانده مى شود بر گرده اش ننهاده، و كمك به او را تعهّد نموده تا انجام تكاليف محوّله بر او آسان شود، و فرموده تا در انجام تكاليف اندك از او طلب يارى كنند. در حالى كه اين انسان [همو كه مشمول هدايت و ايمان و رشد شد] از فرمان او روى گردان است، و از انجام وظيفه اش درمانده، و جامه سهل انگارى و بى اعتنائى- ميان خود و خدا- پوشيده، مطيع هوى و هوس شده، و رهسپار راه شهوات گشته، و سراى دنيا بر آخرت ترجيح داده، و با اين حال آرزوى باغ بهشت دارد؟! هيچ كس

را نشايد كه با كردار فاجران به جايگاه نيكوكاران چشم دوزد! هان [بدانيد] كه اگر آن رخداد (رستاخيز) رخ دهد، و قيامت برپا شود، و آن حادثه بزرگ فرا رسد، و خداوند جبّار ميزان عدل را براى داورى برپا كند، و مردمان جهت روز حساب آشكار شوند، در اين زمان است كه

تحف العقول / ترجمه جعفرى، ص: 289

دريابى رفعت و كرامت از آن كيست، و حسرت و پشيمانى از آن چه كسى است، پس امروز در اين سرا كارى كن تا بدان توقّع نجات و كاميابى در آخرت را داشته باشى.

پسر جندب! خداوند جليل و عزيز در يكى از الهامهاى خود فرمود: «من تنها نماز آن كس را مى پذيرم كه در برابر بزرگى و عظمتم فروتنى كند، و بخاطر من نفس خود را از لذّتها باز دارد، و روزش را با ياد من سپرى سازد، و بر بندگانم تكبّر نورزد، و گرسنه را سير كند، و برهنه را بپوشاند، و بر گرفتار رحم نمايد، و غريب را جا و مكان دهد، پس يك چنين بنده اى نورش همچو خورشيد بتابد، و [من] در تاريكيها بدو نور دهم، و در نادانى و جهالت؛ او را حلم و بردبارى بخشم، قسم به عزّتم كه از او حراست كنم، و فرشتگانم را مأمور حفاظتش كنم، [يك چنين بنده اى است كه] مرا بخواند و جوابش گويم، درخواست كند و عطايش كنم، چنين بنده اى در مثال همچون باغهاى بهشت است، كه ميوه هايش بى مانند و تغيير ناپذير است».

پسر جندب! اسلام برهنه است، و لباسش حيا و شرم، و زيورش وقار و سنگينى است، مردانگيش كردار شايسته و درست؛ و ستون و پايه اش

پارسائى است، و هر چيزى اصل و ريشه اى دارد، و اصل و ريشه اسلام دوستى ما خاندان است.

پسر جندب! براستى خداوند را حصار و قلعه اى است از نور كه با زمرّد و حرير احاطه شده، و با سندس و ديباج مزيّن گشته است. اين حصار ميان دوستان و دشمنان ما كشيده مى باشد، پس آنگاه كه از طول توقّف [در محشر و شدّت گرما] مغزها جوشيدن گيرند، و جانها به لب رسند، و جگرها پخته شوند [همانوقت است كه] دوستان خدا را بداخل آن قلعه برند، كه در امان و پناه الهى باشند، در آن قلعه هر چه دل خواهد و ديده را خوش آيد فراهم است، [حال بشنويد از حال و وضع] دشمنان خدا؛ عرق زبانشان را بسته، هول و هراس رشته اميدشان را گسسته، و بدان چه خدا برايشان آماده ساخته چشم دوخته اند و [بنا به آيه 62 سوره «ص»] مى گويند: ما لَنا لا نَرى رِجالًا كُنَّا نَعُدُّهُمْ مِنَ الْأَشْرارِ، «ما را چه شده؛ كه مردانى را كه ايشان را از بدها مى شمرديم نمى بينيم؟!»، و دوستان خدا به آنان نظر كنند و بخندند، و اين همان معناى فرمايش الهى [در آيه بعد] است كه فرموده: أَتَّخَذْناهُمْ سِخْرِيًّا أَمْ زاغَتْ عَنْهُمُ الْأَبْصارُ، يعنى: «آيا به مسخره

تحف العقول / ترجمه جعفرى، ص: 290

گرفتيمشان [و به دوزخ نيامده اند] يا ديدگان [ما] از ايشان بگرديده است (يعنى:

آيا در دوزخند و ما ايشان را نمى بينيم)»، و فرمايش خداوند كه فرموده: فَالْيَوْمَ الَّذِينَ آمَنُوا مِنَ الْكُفَّارِ يَضْحَكُونَ* عَلَى الْأَرائِكِ يَنْظُرُونَ، يعنى: «پس امروز (قيامت) كسانى كه ايمان آورده اند به كافران مى خندند* در حالى كه بر تختها [تكيه زده؛ دوزخيان را

كه به انواع عذاب گرفتارند] مى نگرند- مطفّفين: 34 و 35»، پس هيچ كس كه فرد مؤمنى از دوستان ما را به كلمه اى يارى كرده باشد باقى نماند جز آنكه خدا او را بى حساب به بهشت برد.

سفارشات امام صادق عليه السّلام به محمّد بن النّعمان أبو جعفر أحول «1»

أبو جعفر گويد: امام صادق عليه السّلام بمن فرمود: خداوند جماعتى را در قرآن بجرم افشاگرى به باد انتقاد و سرزنش گرفته است، پرسيدم: قربانت گردم، در كجاى قرآن فرموده؟ گفت: فرموده: وَ إِذا جاءَهُمْ أَمْرٌ مِنَ الْأَمْنِ أَوِ الْخَوْفِ أَذاعُوا بِهِ، يعنى: «و چون به آنان خبرى از ايمنى يا ترس برسد آن را فاش يا پخش مى كنند- نساء: 83»، سپس امام فرمود: آن كس كه اسرار ما را فاش مى سازد همچون كسى است كه بر روى ما شمشير مى كشد، خدا رحمت كند آن بنده اى را كه چون مطالب محرمانه ما را شنيد آن را زير قدمش دفن كند (يعنى از مخالفين پنهان دارد)، بخدا سوگند كه من بدكاران شما را بهتر از بيطار (دامپزشك) به چارپايان مى شناسم، جماعت تبهكار شما همانهايند كه قرآن را جز ناهنجار و بنوع آوازه نخوانند، و نماز نخوانند جز آخر وقت، و زبان خود نگه ندارند. بدان كه چون حسن بن على عليهما السّلام مجروح شد و مردم با او نساختند، و در نتيجه كار [خلافت] را به معاويه واگذار كرد، شيعيان اين گونه بدو سلام مى كردند: «سلام بر تو اى خواركننده مؤمنان!»

______________________________

(1) او محمّد بن على بن نعمان معروف به «صاحب الطّاق» است؛ كه او را «مؤمن الطّاق» نيز گويند. از اصحاب امام صادق و كاظم عليهما السّلام است، و مردى موثّق و دانشمند و حاضر جواب بوده، گويند: يكى از

مخالفين روزى پس از فوت امام صادق عليه السّلام به او گفت:

آن كس كه او را امام و پيشواى خود مى دانستى بمرد! مؤمن الطّاق بدون درنگ گفت: «و أمّا إمامك مِنَ الْمُنْظَرِينَ إِلى يَوْمِ الْوَقْتِ الْمَعْلُومِ»، يعنى: «امّا امام تو كه شيطان باشد- چنان كه خداوند در قرآن فرموده- تا روز قيامت زنده است!»، و آن شخص مخالف بناچار زبان از طعن او بازداشت، بارى وى داراى چند كتاب است.

تحف العقول / ترجمه جعفرى، ص: 291

[و او در جواب ايشان] مى فرمود: «من خواركننده مؤمنان نيستم بلكه موجب عزّت مؤمنانم، من چون ديدم كه شما تاب مقاومت در برابر ايشان را نداريد كار را بدو (معاويه) واگذاردم تا با اين كار خود و شما را در ميانشان نگه دارم، و اين تصميم من همچون تصميم آن عالم بود «1» كه كشتى را معيوب ساخت تا آن براى صاحبانش باقى بماند، و حكايت من و شما اين گونه است تا در ميانشان زنده بمانيم».

پسر نعمان! من به يكى از افراد شما حديثى را مى گويم و او از قول من آن سخن را نقل مى كند، در نتيجه من نيز بخاطر اين عمل وادار مى شوم لعن و بيزارى از او را جايز شمارم «2» چرا كه پدرم پيوسته و مكرّرا مى فرمود: «چه چيزى نوربخش تر و عزيزتر از تقيّه براى چشم است؟ مسلّما تقيّه سپر و حافظ مؤمن است، و اگر تقيّه نبود ديگر خداوند پرستش نمى شد»، و خداوند عزيز و جليل فرموده: لا يَتَّخِذِ الْمُؤْمِنُونَ الْكافِرِينَ أَوْلِياءَ مِنْ دُونِ الْمُؤْمِنِينَ وَ مَنْ يَفْعَلْ ذلِكَ فَلَيْسَ مِنَ اللَّهِ فِي شَيْ ءٍ إِلَّا أَنْ تَتَّقُوا مِنْهُمْ تُقاةً، يعنى: «مؤمنان نبايد كافران را

بجاى مؤمنان به دوستى گيرند، و هر كس چنين كند هيچ ارتباط و پيوندى با خدا نخواهد داشت مگر اينكه در حالى از آنان تقيّه كند- آل عمران: آيه 28».

پسر نعمان! از ستيزه جوئى بپرهيز، چرا كه آن موجب پامال شدن عملت مى شود، و از جدال دورى كن، زيرا نابودت مى كند. و از خصومت و دشمنى بسيار حذر كن، زيرا از خدا دورت مى سازد، سپس فرمود: براستى گذشتگان شما پيوسته سكوت و خموشى مى آموختند، در حالى كه شما سخن گفت را فرا مى گيرد! آنان را رسم چنين بود كه هر گاه فردى ميخواست از متعبّدان باشد ابتدا ده سال به فراگيرى سكوت مى پرداخت، پس اگر موفّق ميشد و بر آن پايدارى مى كرد كه از ناسكان بود، و گر نه مى گفت: من سزاوار و شايسته اين خواسته و مقام نيستم، جز اين نيست كه كسى اهل نجات و خلاصى است كه مدّتها زبان از ناپسند فرو بندد، و در حكومت باطل بر آزارى كه مى شود پايدارى ورزد، اينانند كه بحقّ مردمانى نجيب و اصيل و برگزيده اند، و دوستان خدا و اهل ايمانند. براستى منفورترين شما

______________________________

(1) مراد همسفر حضرت موسى عليه السّلام است، كه ماجرايش در سوره كهف آيات 65 تا 82 مذكور مى باشد، كه گويند نامش خضر است.

(2) مراد آن حضرت عليه السّلام اين است كه من بجهت نجات او از دست ستمگران مبادرت به لعن او مى كنم و از او بيزارى مى جويم، تا با اين كار جان او را نجات دهم.

تحف العقول / ترجمه جعفرى، ص: 292

در نزد من جماعت خبر پراكن و سخن چين است. و نيز افرادى كه به برادران (همكيشان) خود حسادت مى ورزند

نه از من مى باشند و نه من از ايشانم. جز اين نيست كه دوستان ما تسليم دستور ما هستند و از فرامين ما پيروى مى كنند، و در تمام كارها به ما اقتدا مى نمايند. سپس فرمود: بخدا سوگند اگر يكى از شما بقدر تمام زمين به خدا [سكّه] طلا تقديم كند سپس بر مؤمنى حسادت ورزد او را با همان طلا در دوزخ داغ زنند.

پسر نعمان! فاش كننده سرّ [ما] مثل كشنده و قاتل ما با شمشير نيست، بلكه بار گناه او سنگينتر است؛ سنگينتر است؛ سنگينتر است.

پسر نعمان! هر كس كه حديثى بر عليه ما نقل كند [يا ببافد] از شمار كسانى باشد كه ما را بعمد كشته است نه به خطا! پسر نعمان! در روزگار برپائى حكومت جور؛ با افراد مشكوك بساز [راه بيا]، و با سلام و دعاى ظاهرى با ايشان روبرو شو، زيرا متعرّض چنين دولتى خود را به كشتن دهد و هلاك سازد «1». براستى كه خدا مى فرمايد: وَ لا تُلْقُوا بِأَيْدِيكُمْ إِلَى التَّهْلُكَةِ، يعنى: «خود را به دست خويش بهلاكت ميفكنيد- بقره: 195».

پسر نعمان! ما خاندانى هستيم كه شيطان پيوسته و دائما فردى را به جمع ما وارد ميكند كه نه از ما، و نه هم عقيده ما است، پس چون او را مشهور ساخت و مورد توجّه مردم شد شيطان به او دستور مى دهد كه بر ما دروغ ببندد، و بهمين منوال ادامه دارد، يكى كه رفت ديگرى از راه مى رسد.

پسر نعمان! كسى كه از او سؤالى علمى شود و در پاسخ بگويد: نميدانم، با علم به انصاف رفتار كرده است، و فرد مؤمن تا زمانى كه نشسته غضبش باقى

است، و چون برخيزد غضبش فرو نشيند.

پسر نعمان! عالم نميتواند هر چه را كه ميداند بتو بگويد، چرا كه آن رازى است كه خدا پنهانى به جبرئيل خبر داده، و جبرئيل به محمّد صلّى اللَّه عليه و اله و سلّم سپرده و او به على، و على به حسن عليه السّلام، و حسن به حسين عليه السّلام، و حسين به على (امام سجّاد) عليه السّلام، و

______________________________

(1) اين گونه تقيّه و مخفى كارى در صورتى جايز است كه اصول اسلام و از ضروريّات دين برپا بماند، و إلّا نه تنها جايز نيست بلكه حرام است. و از شيخ طوسى- رحمه اللَّه- نقل است كه گويد: اساسا تقيّه و مخفى كارى در اصول دين رخصت است نه عزيمت (يعنى جايز است نه واجب).

تحف العقول / ترجمه جعفرى، ص: 293

على به محمّد (امام باقر) عليه السّلام، و محمّد عليه السّلام نيز آن را به آن كس كه خواسته سپرده، بدين خاطر شتاب مكنيد؛ كه بخدا سوگند اين امر سه بار نزديك شده بود ولى چون شما آن را افشا ساخته و ظاهر نموديد خداوند آن را به تأخير انداخت، بخدا سوگند كه شما هيچ سرّى نداريد جز آنكه دشمنانتان از شما بدان آگاهترند پسر نعمان! خود را نجات بده، زيرا بدستورم رفتار نكردى (يعنى: در جماعت سخنى بر زبان راندى كه تحت تعقيب قرار گرفتى)، سرّ مرا فاش مساز، كه بى شكّ مغيرة بن سعيد بر پدرم دروغ بست و سرّ او را فاش ساخت و در نتيجه خداوند تيزى شمشير را به او چشانيد. و نيز أبو الخطاب «1»؛ كه بر من دروغ بست و رازم را فاش ساخت [سرانجام]

به عاقبت مغيره دچار شد هر كس امر ما را مخفى بدارد خداوند او را در دنيا و آخرت مى آرايد، و بهره اش را بدو عطا مى كند، و او را از مرگ و زندان تنگ حفظ مى نمايد. روزگارى قوم بنى اسرائيل آنچنان دچار قحطى گرديد كه چارپايان و فرزندانشان همه هلاك شدند، پس حضرت موسى عليه السّلام بدرگاه الهى دعا كرد، زان پس خداوند به او فرمود: موسى! [آنان آشكارا] زنا

______________________________

(1) او رئيس فرقه مغيريّه است، كه در آغاز كار خويشتن دوستى خود را به اماميّه آشكار ساخت و گفت كه امامت پس از على و حسن و حسين (عليه السّلام) به نبيره او؛ محمّد بن- عبد اللَّه بن حسن بن حسن بن على رسيد، و او مهدى و همنام پيغمبر، و پدرش همنام پدر پيامبر است. و رافضيان او را در اين سخن پيروى كرده و چشم براه محمّد بن عبد اللَّه بن حسن ابن حسن بن على نشستند، وى پس از پيشوائى ايشان كفرى روشن را آشكار ساخت. يكى اينكه دعوى پيغمبرى و دانائى اسم اعظم كرد و گفت: وى بتوسّط آن نام، مردگان را زنده كند و لشكرها را گريزان سازد. ديگر اينكه در تشبيه و مانند كردن خداى گزافه گوئى كرده گفت: پروردگار وى مردى است از نور و او را اندامها و دلى است كه سرچشمه دانش است و اندامهاى او بصورت حروف هجا ميباشد، و «الف» دو گام او است و «عين» بمانند چشم وى است. و أبو الخطّاب رئيس فرقه خطّابيه و نامش محمّد بن مقلاص اسدى است.

وى ابتدا چنين پنداشت كه امامان پيغمبرند، سپس ايشان را بخدائى رساند

و فرزندان حسن و حسين را پسران خدا و دوستان او خوانده و ميگفت: جعفر صادق خداى است، چون جعفر از اين سخن آگاه شد او را لعنت كرده و از پيش خود براند. ابو الخطّاب از آن پس دعوى خدائى كرد و پيروانش گفتند: جعفر خداى است، جز اينكه أبو الخطّاب در خدائى از او و على بن أبى طالب برتر است. خطّابيّه گواهى دادن بدروغ بر دشمنانشان را روا مى دانستند.

(الفرق بين الفرق، عبد القاهر بغدادى)

تحف العقول / ترجمه جعفرى، ص: 294

كردند و معاملات ربوى را رواج دادند، كنيسه ها (عبادتگاهها) را بنا نهاده، ولى زكات نپرداختند. موسى عليه السّلام عرض كرد: خداوندا! با رحمت خود بر ايشان لطف كن، كه اينان عارى از انديشه و بى خردند. پس خداوند به موسى وحى فرستاد كه «من پس از چهل روز ديگر بر آنان باران مى فرستم و ايشان را مى آزمايم». ولى اين مطلب را پراكنده ساختند و افشا نمودند، در نتيجه بارش باران به مدّت چهل سال از ايشان دريغ شد. و شما [اى جماعت شيعه] فرجتان نزديك شده بود، و شما آن را در محافلتان منتشر ساختيد [از اين رو آن نيز به عقب افتاد].

اى أبو جعفر، شما را با مردم چه كار؟ دست از مردم برداريد، و هيچ كس را بدين امر (امامت ما) مخوانيد، بخدا سوگند اگر تمام آسمانيان [و اهل زمين] بر گمراه ساختن آن بنده كه خداوند هدايتش را خواسته گرد آيند نتوانند گمراهش كنند.

دست از مردم برداريد و ايشان را رها سازيد، كسى از شما نگويد: برادرم، عمويم، همسايه ام. كه بى شكّ هر گاه خداوند جليل و عزيز خير بنده اى را بخواهد

آنچنان روحش را پاك سازد كه بمحض شنيدن سخن پسنديده آن را بشناسد و بجا آورد، و ديگر هيچ حرف ناپسند و زشتى را نپذيرد، و كلمه اى را بدلش الهام فرمايد كه توسّط آن كارش را فراهم آورد.

پسر نعمان! اگر خواسته باشى برادرت (همكيشت) دوستيش را براى تو پاك و خالص سازد، بهيچ وجه با او شوخى مكن، جدال مكن، بر او مباهات و فخر مكن، با او بدرفتارى مكن. او را از راز خود باخبر مساز، جز آن رازى كه در صورت باخبر شدن دشمنت از آن راز زيانى بتو نرسد، كه دوست گاهى دشمنت مى شود.

پسر نعمان! هيچ بنده اى تا سه سنّت و رفتار در وى نباشد به مقام اهل ايمان نرسد: فرمانى از خدا، و سنّتى از پيامبر، و رفتارى از امام. آن سنّت خداوند اين است كه سرّ پوش باشد، خداوند مى فرمايد: عالِمُ الْغَيْبِ فَلا يُظْهِرُ عَلى غَيْبِهِ أَحَداً، يعنى: «داناى نهان و ناپيداست، و كسى را بر غيب خود آگاه نسازد- جنّ: 26».

و سنّت پيامبر صلّى اللَّه عليه و اله و سلّم اين است كه با مردم مدارا كند و با شيوه اى نيكو با ايشان رفتار كند. و آن رفتار از امام اين است كه در سختى و گرفتارى تا رسيدن فرج الهى پايدارى كند.

پسر نعمان! سخنورى و بلاغت تنها به تيزى زبان و ياوه سرائى نيست، بلكه رساندن مقصود و حجّت و برهان صحيح است.

تحف العقول / ترجمه جعفرى، ص: 295

پسر نعمان! هر كس به دشنام گوى ما گوش دهد خلاف خواست خدا رفتار كرده (از دستور خدا سرپيچى كرده)، و هر كس كه براى ما خشم گيرد و بجهت عدم

توان انتقام آن را فرو خورد در بالاترين درجه [بهشت] با ما خواهد بود. و هر كس روزش را با افشاى راز ما آغاز كند، خداوند وى را مقهور تيزى شمشير و تنگناى زندان سازد.

پسر نعمان! علم را براى سه چيز مجوى و دنبالش مباش: 1- با آن خودنمائى كنى، 2- و [بدان] مباهات و فخر كنى، 3- و ستيزه جوئى و كشمكش [بحث و جدل] كنى. و دانش را براى سه چيز رها مكن: 1- ميل به نادانى، 2- بى اعتنائى به دانش، 3- و خجالت از مردم. دانش بى نشر همچون چراغ زير پوشش است.

پسر نعمان! براستى كه خداوند جليل و عزيز هر گاه خير بنده اى را بخواهد نقطه اى سفيد در دلش جاى دهد، در نتيجه دلش به گردش درآمده و حق جو گردد، سپس به عقيده و مرام شما شتابانتر از مرغ به آشيانه اش گرايد.

پسر نعمان! براستى كه خداوند حبّ و دوستى ما خاندان را از گنجينه هاى آسمانى زير عرش- همچون گنجينه هاى طلا و نقره- فرو فرستد، و جز به اندازه نازل نكند، و آن را جز به بهترين مردمان عطا نكند، و براستى خداوند را ابرى است همچو ابر باران، كه هر گاه بخواهد يكى از افراد محبوب خلقش را بدان مخصوص سازد، به آن ابر فرمان دهد تا به نطفه رشد كرده يا جنين [آن فرد] در شكم مادرش ببارد.

نامه امام صادق عليه السّلام به گروهى از شيعيان و يارانش

امّا بعد، از پروردگارتان درخواست عافيت كنيد، و افتاده و باوقار باشد، و آرامش و آبروى خود را نگهداريد، و از آنچه افراد صالح پرهيز كردند شما نيز دورى كنيد، [در برخورد] با اهل باطل رعايت ادب و نزاكت را بنمائيد، با ستمشان بسازيد

و آن را تحمّل كنيد، زنهار! مبادا با آنان ستيز كنيد، و هنگامى كه همنشين و معاشر و طرف بحثشان شديد- كه هيچ گريز و چاره اى هم از آن نيست- نوع رفتارتان با آنان بر اساس تقيّه و مخفى كارى كه دستورى است الهى؛ باشد.

پس اگر بدين خاطر [عدم تقيّه] گرفتارشان شويد؛ به آزارتان پردازند و در چهره شما مخالفت و بدخواهى را دريابند، و اگر خداوند شرّشان را از سرتان كوتاه نساخته بود گستاخانه و بى پروا بر شما يورش مى بردند. و [آنان] آنچه از دشمنى و نفرت كه از شما در سينه دارند از آنچه اظهار مى دارند بيشتر است. در حالى كه محلّ

تحف العقول / ترجمه جعفرى، ص: 296

تجمّع شما و ايشان يكى است. و براستى كه اگر خداوند بنده اى را در اصل آفرينش مؤمن بيافريند، تا او را بيزار از بدى نسازد و از آن دورش نكند آن شخص نميرد، و هر كس را كه خدا بيزار از بدى ساخت و شرّ را از او دور نمود؛ او را از گزند كبر و بزرگى حفظ كند، در نتيجه سر براه شود و اخلاقش نيكو و گشاده رو گردد، و وقار و آرامش و افتادگى اسلام در او نمايان شود، و از امورى كه خداوند حرام ساخته پرهيز كند، و از كارهائى كه موجب خشم خداوند مى شود دورى گزيند، و خداوند دوستى و مداراى با مردم را نصيبش فرمايد، و گسستن از مردم و دشمنى با آنان را ترك گويد. و با اين خوى ناپسند و دارندگان آن خصلت رابطه اى ندارد.

و براستى اگر خداوند بنده اى را در اصل آفرينش كافر بيافريند «1» آن بنده نميرد

تا اينكه خداوند شرّ و بدى را محبوب او سازد و وى را بدان نزديك نمايد. پس چون نظرش را به بدى جلب؛ و بدان نزديكش ساخت، گرفتار كبر و بزرگى شود، سنگدل و بدرفتار گردد، ترش روى و بد زبان و بى حيا شود، و خداوند پرده اش بدرد، و آن بنده آنچنان بر مركب گناه بتازد كه هيچ گاه باز نايستد. و آنچنان نافرمانى خدا را پيش گيرد كه هم طاعت الهى و هم اهل طاعت را دشمن بدارد. چه دور است فاصله ميان حال مؤمن و كافر! بنا بر اين از خدا درخواست عافيت كنيد، و تنها از او بجوئيد و طلب كنيد، و لا حول و لا قوّة إلّا باللَّه.

بسيار دعا كنيد! كه براستى خداوند آن بندگانش كه دست نياز بسوى او برميدارند و بدرگاهش دعا ميكنند را دوست دارد، و بندگان مؤمن خود را وعده

______________________________

(1) ظاهر اين كلام همان عقيده به جبر است كه در مذهب اهل بيت عليهم السّلام مردود و باطل مى باشد، زيرا آن مخالف اختيار و همچنين نصّ صريح قرآن است كه ميفرمايد: فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْها لا تَبْدِيلَ لِخَلْقِ اللَّهِ يعنى: «همان فطرتى كه خدا مردم را بر آن آفريده است آفرينش خداى را دگرگونى نيست». پس اين كلام يا نياز به تأويل دارد و يا بايد بر آن توقّف نمود و يا علم آن را به اهلش واگذاشت، و جناب استاد غفّارى- حفظه اللَّه- را عقيده بر اين است كه گذشته از بحثهاى مفصّل در باب جبر و اختيار، احتمال ميرود كه متن حديث بدست راويان بى توجّه دستخوش تغيير و تصرّف گشته باشد، كه اصل

«جعله» بوده كه شده «خلقه». و بيان خبر اين گونه مى شود كه ثمرات و نتايج موزون بودن با نظام هستى و فرامين الهى همان مكارم اخلاق و درستى عمل است، و پيامدهاى انحراف از نظام و سرپيچى از دستورات الهى همان مفاسد اخلاقى ميباشد كه در متن بدان اشاره گرديده است. در نهايت براى اطّلاع بيشتر به مجلّد دوم اصول كافى بحث «طينت مؤمن و كافر» مراجعه فرمائيد.

تحف العقول / ترجمه جعفرى، ص: 297

اجابت داده، و همو است كه دعاى اهل ايمان را در روز قيامت عمل و كردارى قرار مى دهد تا توسّط آن بر تعداد بهشتيان افزوده شود. و در همه ساعات شبانه روز؛ تا آنجا كه توان داريد بياد خدا باشيد بسيار و فراوان، كه براستى خداوند دستور به زياد ياد او بودن فرموده، و خداوند هر مؤمنى كه ذكر او را گويد ياد كند، هيچ بنده مؤمنى او را ياد نكرده جز آنكه خداوند او را بخير ياد كند.

و بر همه نمازها [بخصوص] نماز ميانه «1» مواظبت كنيد، و با فروتنى در مقابل فرمان بدرگاه خدا بايستيد، همچنان كه خداوند پيش از شما اهل ايمان را به [رعايت] آن امر فرموده، و شما بايد تهيدستان مسلمان را دوست بداريد، كه خواركننده آنان و هر آن كس كه بر آنان تكبّر كند بى شكّ از دين خدا منحرف گرديده، و خداوند او را حقير نمايد و بر او خشم گيرد و از او بيزار است. و پدرمان رسول خدا صلّى اللَّه عليه و اله و سلّم فرموده: «پروردگارم بمن دستور فرموده كه تهيدستان مسلمان را دوست بدارم»، و بدانيد كه مسلّما هر كس فرد

مسلمانى را كوچك و خوار سازد خداوند آنچنان گرفتار بيزارى و حقارتش نمايد كه مردم به شديدترين وجهى او را دشمن بدارند. پس در رعايت حال برادران مسلمان تهيدست خود از خدا پروا كنيد، كه بى شك حقّ دوستى و محبّت به آنان بر شما محفوظ است. و براستى خداوند پيامبرش را امر به دوستى ايشان فرموده، پس هر كس با فردى كه خداوند امر بدوستيش كرده دوستى نكند و با او مهر نورزد، به خدا و پيامبر عصيان ورزيده و از دستور خدا و پيامبرش سرپيچى كرده، و هر كس بميرد در حالى كه دستور آن دو را نافرمانى كرده به مرگ گمراهان مرده است.

زنهار! مبادا بزرگ منشى و تكبّر كنيد، كه بزرگى رداى خدا است (يعنى:

برازنده خدا است) و كسى كه با خدا در رداى او ستيزه كند خداوند در روز قيامت او را در هم شكند و خوار سازد.

مبادا بر هم ستم كنيد، كه آن از خوى و خصلت افراد صالح نيست، زيرا خداوند ستم هر ستمگر را بر خودش بازگرداند، و يارى خدا نصيب ستم ديده شود، و آن كس را كه خدا ياريش فرمايد چيره شود، و از جانب خداوند به پيروزى رسد.

______________________________

(1) يا همان نماز وسطى كه بنا به نقل بيشتر روايات نماز ظهر است، و برخى «وسطى» را «فضلى» گرفته اند، يعنى آن نماز كه فضيلتش بيشتر است همچون نماز جماعت، يا مراد آن نمازى است كه حضور قلب در آن بيشتر است.

تحف العقول / ترجمه جعفرى، ص: 298

مبادا بيكديگر حسادت كنيد كه بى شكّ حسادت ريشه و اصل كفر است.

مبادا به زيان مسلمان مظلوم- كه نفرينش بر شما قبول مى شود-

همدست شويد، كه براستى جدّمان رسول خدا صلّى اللَّه عليه و اله و سلّم فرمود: «بتحقيق نفرين مسلمان مظلوم پذيرفته و مستجاب شود».

مبادا نفستان به محرّمات الهى حريص شود، زيرا هر كس در اين سرا حرمت الهى را لكّه دار سازد يا بشكند، خداوند براى هميشه ميان او و بهشت، و نعمت و لذّت و شرافت و دائميش جدائى افكند.

از فرمايشات امام صادق عليه السّلام- كه برخى از شيعيان آن را «نثر الدّرر» ناميده اند-

1- سختگيرى در حساب كشيدن موجب جدائى است، و انتقاد موجب دشمنى.

كم صبرى رسوائى است، و افشاى راز انحطاط و خرابى است. سخاوت و بخشندگى زيركى و هشيارى است، و بخل بى توجّهى.

2- هر كس در سه رفتار مداومت كند به تمام خواسته هاى خود برسد: 1- پناهندگى بدرگاه الهى، 2- و خشنودى از تقدير خداوند، 3- و نيكو داشتن انديشه بر او.

3- هر كس در سه چيز كوتاهى كند ناكام و بى بهره بماند: درخواست از بخشنده، و همنشينى با دانشمند، و كوتاهى در جلب توجّه قدرتمند.

4- سه چيز محبّت آور است: دين دارى، فروتنى، و بخشش.

5- كسى كه خود را از داشتن سه صفت پاك سازد به سه صفت خاصّ دست بيابد: هر كس شرّ و بدى را از خود دور كند به عزّت و سربلندى رسد، و چنانچه خودبينى را كنار نهد محترم شود، و اگر از بخل و تنگ نظرى بيزار شود به مقام رفيع شرافت دست يابد.

6- سه چيز كينه آور است: نفاق، ستم، و خودبينى.

7- هر كس داراى يكى از سه خصلت نباشد او را شريف و بزرگوار نخوانند:

عقل و خردى كه او را بيارايد، و ثروتى كه بى نيازش سازد، و عشيره و قومى كه ياريش كنند.

8- سه خصلت از قدر و

مرتبه مرد بكاهد. حسادت، سخن چينى، و سبك مغزى (نادانى).

تحف العقول / ترجمه جعفرى، ص: 299

9- صاحبان سه خصلت جز در سه موقعيّت شناخته نشوند: شخص حليم و بردبار مگر در هنگام خشم، و دلاور و شجاع جز بوقت نبرد، و برادرى جز در زمان نيازمندى شناخته نشوند.

10- هر كس سه خصلت در او باشد منافق است، هر چند روزه گيرد و نماز بخواند: 1- چون زبان گشايد دروغ بگويد، 2- و هنگامى كه وعده دهد تخلّف كند، 3- و چون بدو اعتماد شود خيانت كند.

11- از سه گروه مردم برحذر باش: از خائن، و ستمگر، و از سخن چين.

زيرا هر خائنى كه بسود تو كار كند سرانجام بتو خيانت مى كند، و همين گونه است، ستمگر و سخن چين، كه گرچه روزگارى به سود تو عمل كند و برايت سخن چينى نمايد ولى در پايان همان گونه بتو ستم نمايد و از تو نزد ديگران سخن چينى خواهد كرد.

12- آدم امين را آن زمان امين خوانند كه بر سه مورد بدو اعتماد شود و خيانت نكند: بر مال، بر راز، و بر حفظ ناموس. و هر كس دو موردش را رعايت نمود و آن دگر را واگذارد و حفظ امانت نكرد امين نيست.

13- با احمق مشورت مكن، و از دروغگو يارى و كمك مخواه، و به رفاقت فرد ملول اعتماد مكن، زيرا دروغگو دور را نزديك و نزديك را برايت دور مى سازد. و فرد احمق خود را برايت به زحمت مى اندازد ولى تو را به خواسته ات نميرساند. و فرد ملول را چون بدو تكيه كنى رهايت كند.

14- چهار چيز هيچ گاه از چهار چيز ديگر

نه سير شود و نه بى نياز: زمين از باران، و چشم از ديدن، و زن از مرد، و دانشمند از دانش.

15- چهار چيز موجب پيرى نابهنگام و زودرس است: خوردن گوشت خشك شده (يعنى: دودى يا نمك سود)، نشستن بر مكان مرطوب، و انجام كارهاى طاقت فرسا و سخت، مانند بالا رفتن از نردبان يا پلّه ها، و آميزش و تزويج با پيرزن.

16- زنان بر سه گونه اند: يا برايت تمام سود و بهره اند، و يا نيم سود و نيم زيانند، و يا تمام ضرر و زيانند. امّا آنكه برايت تمام سود است؛ دوشيزه مى باشد، و آن نيم سود و نيم زيان، زن بيوه است. و تمام زيان زن بيوه بچّه دار است.

17- دارنده اين سه خصلت آقا و شريف است: فرو خوردن خشم، و گذشت از گنهكار، و ارتباط [با خويشان] با جان و مال.

18- سه چيز را از وقوع سه حادثه امانى نيست: 1- اسب از سرنگون شدن، 2- شمشير از كندى، 3- و فرد حكيم از لغزش و خطا.

تحف العقول / ترجمه جعفرى، ص: 300

19- رعايت سه نكته موجب شيوائى سخن و بلاغت است: 1- نزديكى به معناى مقصود، 2- و دورى از سخن زائد، 3- و فهماندن مطلب زياد با لفظى كوتاه و كم.

20- نجات و خلاصى در رعايت سه نكته است: 1- زبان خود را حفظ نمائى، 2- خانه ات وسيع باشد، 3- و از خطايت پشيمان شوى.

21- جهل و نادانى در سه چيز است: 1- عوض كردن برادران [همكيش]، 2- و بى دليل كناره گيرى كردن، 3- و كاوش در امور بى حاصل.

22- سه چيز در هر كس كه باشد بزيان او است: 1- مكر، 2-

عهدشكنى، 3- ستم و زياده روى. و اين موارد با اشاره به فرمايش الهى است كه مى فرمايد: وَ لا يَحِيقُ الْمَكْرُ السَّيِّئُ إِلَّا بِأَهْلِهِ يعنى: «و نيرنگ بد جز سازنده آن را فرا نگيرد- فاطر:

43»، و آيه: فَانْظُرْ كَيْفَ كانَ عاقِبَةُ مَكْرِهِمْ أَنَّا دَمَّرْناهُمْ وَ قَوْمَهُمْ أَجْمَعِينَ، يعنى:

«پس بنگر كه سرانجام نيرنگشان چگونه بود، آنان و قومشان را تماما هلاك كرديم- نمل: 51»، و خداى جليل و عزيز فرموده: فَمَنْ نَكَثَ فَإِنَّما يَنْكُثُ عَلى نَفْسِهِ، يعنى: «پس هر كس كه پيمان بشكند جز اين نيست كه بزيان خود شكسته است- فتح: 10»، و فرموده: يا أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّما بَغْيُكُمْ عَلى أَنْفُسِكُمْ مَتاعَ الْحَياةِ الدُّنْيا، يعنى: «اى مردم، [بدانيد] ستم و سركشى شما تنها بزيان خودتان خواهد بود- يونس: 23».

23- سه چيز مرد را از بدست آوردن امور شريف و بزرگ، يا منزلت عالى باز مى دارد: 1- دون همّتى، 2- و كمى تدبير، 3- و سستى فكر و عقيده.

24- دور انديشى در سه چيز نهفته است: 1- خدمت به بالادست و ما فوق، 2- و اطاعت از پدر، 3- و فروتنى در مقابل كسى كه بر تو ولايت دارد.

25- سه چيز شايسته معاشرت و انس ميباشد: 1- همسر موافق، 2- فرزند خوش رفتار، 3- و دوست باصفا.

26- كسى كه از سه چيز بهرمند گشته به ثروتى عظيم رسيده: قناعت نمودن بدان چه داده شده، و نوميدى از مال مردم، و ترك هر چيز ما زاد بر نياز و حاجت.

27- فرد بخشنده را تنها با داشتن سه رفتار بخشنده و جواد گويند: 1- چه در حال رفاه و چه در حال سختى بخشنده باشد، 2- آنكه به

فرد مستحقّ ببخشد، 3- و اين نكته را دريابد كه شكر دريافت شده براى او از آنچه بخشيده بيشتر است.

28- مرد را در سه مورد هيچ عذر و بهانه اى نيست: 1- مشورت با فرد

تحف العقول / ترجمه جعفرى، ص: 301

خيرخواه، 2- و كنار آمدن و مداراى با حسود، 3- و اظهار دوستى و محبّت به مردم.

29- خردمند تا سه رفتار را [در خود] كامل نكند عاقل نيست: 1- در حال خشنودى و خشم رعايت حقّ ديگران را بكند، 2- آنچه براى خود مى پسندد براى ديگران نيز همان را بخواهد، 3- و هنگام لغزش و خطا حلم و بردبارى را بكار گيرد.

30- نعمت و بركت [خداداد] تنها با رعايت سه چيز ماندگار شود: 1- شناخت و معرفتى در آن نعمت كه شايسته خداى سبحان باشد، 2- و سپاس آن نعمت، 3- و عدم عيبجوئى آن.

31- سه چيز است كه هر كس گرفتار يكى از آنها شود آرزوى مرگ نمايد: 1- فقر پياپى و ماندگار، 2- آبروى ريخته شده (يا: زن ننگ آور)، 3- و دشمن غالب و چيره.

32- كسى كه سه چيز را نخواهد گرفتار سه چيز ديگر شود: هر كس صلح جو نباشد بى ياور شود، و كسى كه احسان نكند پشيمان شود، و هر كس بر تعداد دوستانش نيفزايد زيان بيند.

33- دورى از سه چيز بر همه واجب و ضرورى است: 1- همدمى با تبهكاران، 2- گفت و شنود پيوسته با زنان، 3- و همنشينى با بدعت گذاران.

34- سه چيز نشانه جوانمردى آدمى است: خوش خلقى، فرو خوردن خشم، و چشم فرو بستن (يعنى: باحيا بودن).

35- هر كس به سه چيز دل بندد فريب خورده است:

1- باور داشتن چيز غير ممكن، 2- اعتماد نمودن به فرد نامطمئن، 3- و طمع كردن به مال ديگران.

36- سه عمل موجب تباهى دين و دنيا است: 1- سوء ظنّ، گوش به هر سخن سپردن، 3- و اختيار امور خود را به زن دادن.

37- بهترين زمامدار كسى است كه دارنده سه خصلت است: مهربانى، بخشش، و عدالت.

38- كوتاهى در سه چيز در خور هيچ زمامدارى نيست: 1- در حراست از مرزها، 2- در رسيدگى به دادخواهى، 3- و در انتخاب كاركنان صالح براى كارهايشان.

39- رعايت سه رفتار در حقّ زمامداران بر مردم و درباريان واجب است: 1- فرمانبردارى، 2- خيرخواهى آنان در غياب و حضور، 3- و دعا براى پيروزى و خوبى حالشان.

تحف العقول / ترجمه جعفرى، ص: 302

40- هر زمامدار يا حاكمى براى درباريان و عموم مردم خود سه وظيفه دارد: 1- به شخص نيكوكار پاداش نيكو دهد تا در آن كار تشويق شود، 2- بر خطاى بدكار پرده پوشد تا او توبه كرده و دست از گمراهى بردارد، 3- همگان را با احسان و انصاف متّحد و يكپارچه سازد.

41- سه چيز را هر زمامدارى ناچيز بشمرد و در آن مسامحه كند برايش گران تمام خواهد شد: 1- از فرد گمنام و بى فضيلتى كه كمتر در اجتماع ظاهر مى شود، 2- و از شخصى كه تحت عنوان «امر به معروف» و «نهى از منكر» به بدعت و نوآورى در دين مى خواند، 3- و از مردم شهرى كه براى خود رهبرى گزيدند تا مانع از اجراى حكم زمامدار در باره ايشان شود.

42- فرد عاقل هيچ كس را حقير نشمارد، و آن دسته از مردم كه بيش

از همه شايسته اين رفتارند سه گروهند: 1- دانشمندان، 2- و حاكمان، 3- و دوستان. زيرا كسى كه به تحقير علما پردازد دين خود را به تباهى كشانده، و اگر با حاكم اين گونه رفتار كند دنياى خود را نابود ساخته، و با تحقير برادران؛ مردانگيش را معيوب نموده است.

43- همراهان و ملتزمين ركاب حاكم سه دسته اند: 1- گروهى خيرخواهند، كه براى خود و سلطان و مردم مايه بركتند، 2- و گروهى كه قصد و نظرشان تنها نگهدارى و حفظ مقام خود است، اينان نه پسنديده اند و نه مورد نكوهش، بلكه به نكوهش نزديكترند، 3- و گروهى كه تبهكارند و با بدى سازگار و موافق، كه براى خود و سلطان مايه بدبختى و نكوهشند.

44- سه چيز است كه تمام مردم بدان محتاجند: امنيّت، و عدالت، و فراوانى (رفاه).

45- سه شخص زندگى را تيره و تار مى سازند: حاكم ستمگر، و همسايه بد، و زن بدزبان.

46- هيچ جا و مكانى جز با سه چيز دلپذير و مطبوع نيست: 1- هواى خوش و نيكو، 2- آب فراوان و گوارا، 3- و زمين حاصلخيز.

47- سه چيز پشيمانى ببار آرد: بخود نازيدن، و بر هم باليدن، و ستيزه بر سر قدر و منزلت.

48- سه چيز در سرشت آدمى آميخته شده است: حسادت، حرص، و شهوت.

49- سه خصلت است كه با بودن يكى از آنها؛ هر سه تاى آن صفات در بزرگداشت و احترام و زيبائى او مرتّب و منظّم شوند: پارسائى، يا بخشش، يا شجاعت و دلاورى.

تحف العقول / ترجمه جعفرى، ص: 303

50- هر كس كه اين سه خصلت را دارد فردى كامل است: 1- عقل، 2- زيبائى، 3- و

نيكو سخن گفتن.

51- سه مجرم تا رسيدن به پايان كارشان محكوم به سلامتند: 1- زن باردار تا فارغ شود، 2- زمامدار تا عمرش تمام شود، 3- و فرد غائب تا هنگام بازگشت.

52- سه چيز محروميّت و ناكامى ببار آرد: 1- اصرارورزيدن در خواهش، 2- و غيبت كردن، 3- و مسخره نمودن.

53- سرانجام سه چيز ناپسند است: 1- يورش بى موقع دلاور؛ هر چند پيروزى آورد، 2- و نوشيدن داروى بيجا هر چند جان سالم بدر برد، 3- و درخواست از حاكم هر چند به خواسته اى كه از او دارد برسد.

54- سه خصلت است كه همه خودشان را در آنها بر حقّ مى دانند: دين؛ كه بدان معتقد است، 2- و هوس؛ كه بر او غالب شده، 3- و در سياست اداره امورش.

55- تمام مردم سه طبقه و گروهند: 1- رهبران: كه مردم گوش بفرمان ايشانند، 2- و افراد همتا و برابر، 3- و آنان كه با هم در ستيز و جنگند.

56- استوارى و پايدارى سراى دنيا [وابسته] به بودن سه چيز است: آتش، نمك، و آب.

57- هر كس سه چيز را بيجا طلب كند از سه چيز؛ بجا و بحقّ محروم شود: 1- كسى كه دنيا را بناحقّ طلب كند از آخرت بماند، 2- و رياست طلب بيجا و ناحقّ، از فرمانبرى بحقّ ناكام ماند، 3- و هر كس بيجا و ناحقّ مال و ثروت بجويد، بجا و بحقّ از ماندگارى آن مال محروم شود.

58- اقدام به انجام سه كار در خور هيچ مرد دورانديشى نمى باشد: 1- سمّ خوردن براى آزمايش؛ هر چند نجات يابد، 2- و افشاى راز به فاميل حسود؛ هر چند از آن آسيبى

نبيند، 3- و دريانوردى؛ هر چند برايش در آن كار ثروتى باشد.

59- مردمان هيچ شهرى از داشتن سه گروه- كه در مشكلات دنيا و آخرت بديشان پناه برند- بى نياز نيستند، و در صورت نداشتن آنان؛ فرومايه اند و بى تدبير: 1- فقيه دانشمند پارسا، 2- و حاكم خيرخواه فرمانروا، 3- و پزشك ماهر مطمئن.

60- دوست [واقعى] به سه خصلت آزموده شود، در صورتى كه همه را داشت؛ او دوستى با صفا است، و گر نه او فقط دوست خوشيها است نه سختيها: 1- يا از او درخواست پولى كن، 2- و يا مالى را بدو بسپار، 3- و يا در پيشامدى ناگوار او را داخل كن.

61- اگر مردم از [آسيب] سه چيز محفوظ باشند آن سلامتى و امانى همه جانبه و

تحف العقول / ترجمه جعفرى، ص: 304

دربرگيرنده هر امانى خواهد بود: زبان بد، دست بد، و كردار ناشايست و بد.

62- اگر در برده و غلام يكى از اين سه خصلت نباشد؛ اربابش در نگهدارى او آسايشى نخواهد داشت: 1- آئينى كه هدايتش كند، 2- يا ادبى كه اداره اش نمايد، 3- يا ترسى كه او را [از ناپسند] بازدارد.

63- بتحقيق هر كس در محيط خانه و خانواده نيازمند به داشتن سه خوى و خصلت است، و اگر هم در نهادش نيست بايد خود را بدان وادار نمايد: 1- خوش خوئى، 2- گشاده دستى به اندازه و با احتياط، 3- و غيرتى محكم و قوى.

64- هر صنعتگرى براى سود بردن نيازمند سه خصلت است: 1- به كار خود ماهر باشد، 2- وظيفه شناس و امين باشد، 3- خاطر مشترى را جلب نمايد.

65- سه چيز است كه هر كس گرفتار يكى

از آنها شود عقلش بباد رود: 1- نعمتى از دست رفته، 2- همسرى زن فاسد، 3- و داغ دوست و رفيقى عزيز و محبوب.

66- شجاعت با سه خوى سرشته شده، كه هر كدام داراى امتيازى مخصوصند: 1- فداكارى، 2- عارداشتن از خوارى و پستى، 3- و نامجوئى، كه اگر آنها در فردى شجاع گرد آيند، او دلاورى است كه كسى در برابرش نايستد، و توان برابريش را ندارد، و در نتيجه پهلوان روزگار خود گردد، و اگر يكى از آن خصلتها بيش از ديگرى شود شجاعت او در همان خوى و خصلت رو به فزونى نهاده و قوى تر گردد.

67- رعايت سه حقّ از جانب فرزند بر پدر و مادر واجب مى باشد: 1- سپاسگزارى آن دو در هر حال، 2- اطاعت آن دو در هر امر و نهى در غير معصيت (يعنى: مغاير با فرمان خداوند نباشد)، 3- و خيرخواهى آن دو در نهان و آشكار.

68- و رعايت سه چيز در مورد فرزند بر پدر واجب است: 1- انتخاب مادرى [شايسته] براى او، 2- نهادن نامى نيكو، 3- و عدم كوتاهى در تربيتش.

69- برادران و رفقا براى حفظ روابط خود نيازمند بكار بستن سه رفتارند، كه در صورت عدم رعايت آنها ناچار از هم جدا شوند و به هم دشمنى ورزند، آن سه رفتار اين است: 1- با هم به انصاف رفتار كنند، 2- و با يك ديگر مهربان باشند، 3- و به هم حسادت نورزند.

70- تا زمانى كه خويشاوندان بر رعايت سه چيز يكپارچه و همصدا نشوند در خطر از هم پاشيدگى و ابتلا به سرزنش و ملامت دشمنند، و آن سه اين است: 1-

حسادت را كنار نهند تا مبادا چند دسته شده و كارشان به جدائى انجامد، 2- با هم رفت و آمد و معاشرت كنند، تا اين كار آنان را وادار به دوستى كند، 3- و همدستى و كمك بيكديگر نمايند تا

تحف العقول / ترجمه جعفرى، ص: 305

همگى عزيز شوند.

71- شوهر در روابط خود با همسرش ناچار از رعايت سه چيز است: 1- سازگارى، تا در پرتو آن موافقت؛ سازش و محبّت و علاقه زن را بدست آورد، 2- خوشرفتارى با او، 3- و با آراستن ظاهر و توسعه در زندگى دل او را بدست آورد.

72- و زن نيز در روابط خود با شوهر سازگارش ناگزير به رعايت سه چيز است: 1- يك رنگى، تا هميشه و در همه حال- خوشى يا ناخوشى- خاطرش را بخود آسوده سازد، 2- تعهّد به او و نگاهداشتن او تا اگر گاهى خطائى از او سر زد در باره اش دلسوزى كند و با او مهربان باشد، 3- و اظهار عشق به او، با عشوه و ناز و زيبائى ظاهر در ديده شوهر.

73- نيكى جز با سه خصلت تكميل نشود و بكمال نرسد: 1- شتاب نمودن در آن، 2- و اندك شمردن بسيارش، 3- و بى منّت بودن آن.

74- شادمانى و خرسندى در سه چيز نهفته مى باشد: 1- در وفادارى، 2- و رعايت حقوق، 3- و همكارى در مشكلات و سختيها و كارهاى دشوار.

75- سه چيز راهنماى رسيدن به رأى درست است: 1- خوش برخوردى، 2- خوب گوش دادن، 3- و خوبى پاسخ.

76- مردان سه دسته اند: 1- خردمند، 2- احمق، 3- و بدكار. خردمند چون سخن شنود و يا پرسيده شود پاسخ دهد،

و چون زبان گشايد درست گويد، و چون گوش دهد [بخاطر] بسپارد. و فرد احمق شتابزده سخن گويد و در گفتگو حيران شود، و هر گاه وادار به كارى زشت شود انجام دهد. و چون به فرد تبهكار و بد اعتماد نمائى خيانت كند، و اگر آگاه و باخبرش سازى بى احتراميت كند.

77- برادران همكيش سه دسته اند: 1- آنكه همچون غذا و خوراك دائما مورد نياز تو ميباشد؛ فرد عاقل و خردمند است، 2- و آن ديگر كه چون درد و مرض است فرد احمق است، 3- و سوم آنكه همانند دارو [شفابخش] است، و فرد باهوش و زيرك است.

78- سه چيز بر عقل و خرد انجام دهنده آن دلالت مى كند: 1- پيك و فرستاده كه حكايت از قدر و منزلت فرستنده كند، 2- و هديّه و پيشكش؛ گوياى مقدار شخصيّت اهداكننده است، 3- و نامه؛ كه نشانگر قدر و ارزش نويسنده است. «1»

______________________________

(1) بنا بر نسخه بحار الانوار كه لغت «عقل» را دارد ترجمه اين گونه مى شود: «نشانگر ميزان عقل و خرد نويسنده است».

تحف العقول / ترجمه جعفرى، ص: 306

70- علم سه چيز است: 1- آيه محكم، 2- فريضه عادلانه، 3- سنّتى پابرجا «1».

80- مردم سه دسته اند: 1- نادان و جاهلى كه از آموختن امتناع مى كند و بيزار است، 2- عالم و دانشمندى كه علمش او را سست و ضعيف ساخته است، 3- و خردمند و عاقلى كه براى دنيا و آخرتش تلاش مى كند.

81- دارنده سه خصلت عارى از غربت و تنهائى است: 1- تربيت نيكو، 2- بى آزارى، 3- و اجتناب از شكّ و دودلى.

82- روزها سه گونه است: 1- ديروز، كه ديگر بدست نمى آيد،

2- و امروز كه مردم در آنند؛ شايسته است كه آن را غنيمت بشمارند، 3- و فردائى كه تنها آرزوئى بيش نيست.

83- هر كس كه سه خصلت در او نيست ايمانش بدو سودى نبخشد: 1- حلمى كه توسّط آن، جهل فرد نادان را دفع كند، 2- و پارسائى و پرهيزى كه او را از آرزوى حرام بازدارد، 3- و رفتارى كه در پرتو آن با مردم بسازد و راه بيايد و كنار آيد.

84- سه چيز در هر كس كه باشد ايمانش كامل است: 1- آن كس كه چون خشم كند حقّ را زير پا نگذارد، 2- و چون خشنود و راضى شود به باطل نگرايد، 3- و چون به قدرت رسد گذشت كند.

85- مردم دنيا نيازمند سه خصلتند: 1- رفاه و آسايش بدون خستگى، 2- و فراوانى همراه با قناعت، 3- و شجاعت عارى از سستى و تنبلى.

86- فراموش كردن سه چيز در هيچ حالى شايسته فرد عاقل نيست: 1- فنا و ناپايدارى دنيا، 2- و تغيير حالات، 3- و آسيبهاى بى امان.

______________________________

(1) مرحوم فيض كاشانى- رحمه اللَّه- در شرح اين روايت گويد: «علم حقيقى آنست كه دانستنش براى معاد و قيامت مفيد و سودمند باشد، و عدم آگاهى بدان موجب زيان در آن روز شود، آنگاه پس از بيان علم سودمند از نظر شرع؛ آن را به سه قسم منحصر نموده است:

1- آيه محكمه: كه اشاره به اصول عقائد دارد، زيرا براهين آن آيات محكمات جهان و قرآن كريم است. و در قرآن دلائل مبدء و معاد بلفظ «آيه» و «آيات» بسيار ذكر شده است، 2- فريضه عادلانه: اشاره به علم اخلاق است كه خوبش

از لشكر عقل و بدش از لشكر جهل است، و بر انسان واجب است كه داراى لشكر عقل و عارى از لشكر جهل باشد، و عدالت آن كنايه از حدّ وسط بين افراط و تفريط است، 3- و سنّت پابرجا: اشاره به احكام شريعت؛ يعنى مسائل حلال و حرام دارد».

تحف العقول / ترجمه جعفرى، ص: 307

87- سه چيز بطور كامل در يكنفر ظاهر نشود: 1- ايمان، 2- عقل، 3- و سخت كوشى.

88- ياران سه گونه اند: 1- ياورى كه با جانش بداد مى رسد، 2- و غمخوارى كه با مال و دارائيش كمك مى كند، و اين دو در برادرى صادقند و راستگو، 3- و ديگرى كه در حدّ كفاف و رفع نياز از تو مى ستاند، و تو را براى خوشى و لذّت مى خواهد، پس او را از افراد عاقل بحساب مياور.

89- هيچ بنده اى حقيقت ايمان را كامل نمى كند تا داراى سه خصلت گردد:

1- فهم در دين و آئين، 2- نيكو داشتن اندازه گيرى گذران زندگى و معاش، 3- و پايدارى بر مصيبتها. «و لا قوّة إلّا باللَّه العلي العظيم»

سخنان امام صادق عليه السّلام در تعريف محبّت و دلبستگى به اهل بيت و تعريف توحيد، ايمان، اسلام، كفر و فسق

اشاره

مردى بر امام صادق عليه السّلام وارد شد، آن حضرت از وى پرسيد: از چه كسانى هستى؟ وى گفت: از دوستداران و پيروان شما، امام عليه السّلام به او فرمود: خداوند تا دوستى بنده اى را نپذيرد وى را دوست نخواهد داشت، و دوستيش را نپذيرد تا بهشت را بر او واجب گرداند، سپس فرمود: تو از كدام [دسته از] دوستان ما ميباشى؟ آن مرد سكوت كرد، در اين بين يك تن از اصحاب بنام سدير «1» به امام عرض كرد: اى زاده پيامبر مگر دوستان شما چند دسته و

گروهند؟! فرمود: سه دسته و گروهند: 1- گروهى از ايشان ما را آشكارا دوست دارند ولى در باطن ميلى به ما ندارند، 2- و گروهى در باطن ما را دوست دارند و در ظاهر به ما ميلى ندارند، 3- و گروهى در ظاهر و باطن به ما عشق مى ورزند، و اينان عالى ترين گروه مردمند، از آبى شيرين و گوارا نوشيده اند «2»، و تأويل قرآن را دانسته، و سخن جداكننده حقّ از باطل را دريافته اند، و سبب سببها را مى دانند، و اينانند عالى ترين گروه مردم، فقر و نيازمندى و انواع بلا سريعتر از تاختن اسب بر سرشان روان است،

______________________________

(1) او سدير- هموزن أمير- ابن حكيم صيرفى از اصحاب امام صادق و كاظم عليهما السّلام است، اخبارى در مدح او وارد شده است، وى از بزرگان شيعه و محبّان خالص و پابرجاى اهل بيت عصمت عليهم السّلام است.

(2) يعنى از دانشى كه عارى از هر شك و شبهه بود بهره جستند.

تحف العقول / ترجمه جعفرى، ص: 308

بديشان سختى و رنج و آسيب رسيده و چنان پريشان و گرفتار شده اند كه دسته اى از ايشان زخمى و گروهى كشته شدند، و در شهرهاى دور افتاده پراكنده شدند، به بركت ايشان است كه خداوند بيمار را شفا مى بخشد، و فقير را توانگر مى كند، و بحرمت آنان است كه شما يارى مى شويد، و باران بر سرتان مى بارد، و روزى داده مى شويد، آنانند كه هر چند تعدادشان كم و اندك است ولى در پيشگاه خداوند داراى قدر و منزلتى عظيم و بزرگ مى باشند. و گروه سوم كه پائين ترين گروه مردمند، آشكارا ما را دوست مى دارند، و رفتارشان بمانند پادشاهان است، اينان زبانشان

با ما (يعنى: در حدّ شعار) و شمشيرهايشان بر عليه ما است، و گروه دوم كه طبقه ميانى مردمند، آشكارا دوستمان مى دارند و در باطن ميلى بما ندارند، و بجانم سوگند كه اگر در باطن دوستمان مى داشتند نه آشكارا، روزه داران روز و عابدان شب بودند، و اثر رهبانيّت (پرهيز و گوشه گيرى) را در چهره اشان مى يافتى، آنان اهل صلح و سازشند.

آن مرد گفت: در اين صورت من از دوستان آشكار و نهان شمايم! امام عليه السّلام فرمود: براستى دوستان آشكار و نهان ما نيز نشانه هائى دارند كه گوياى شخصيت آنان است. آن مرد گفت: آن نشانه ها كدامند؟ فرمود: خصلتهائى كه نخستين آنها اين است كه ايشان مسأله توحيد (يكتاپرستى) را بطور صحيح شناخته و علمش را تكميل كرده اند، و زان پس به ايمان بخدا و صفاتش پرداخته اند، سپس از حدود و حقائق و شروط و تأويلهاى ايمان باخبر شده و بدان پى برده اند. سدير گفت: اى زاده پيامبر تاكنون تعريف ايمان را بدين صورت از شما نشنيده بودم! فرمود: آرى اى سدير، هيچ بنده اى را نرسد كه از ماهيّت ايمان سؤال كند تا آنكه بفهمد ايمان به چه كسى است، سدير گفت: اى زاده پيامبر اگر مايل باشيد گفته خود را شرح و تفسير بفرمائيد، امام عليه السّلام فرمود: آن كس كه پندارد خدا را با خيالات قلبى مى شناسد او مشرك است، و هر كس كه ادّعا كند خداوند را به اسم مى شناسد نه به معنى، با اين كار اعتراف بسخنى ناپسند «1» كرده است زيرا اسم؛ حادث است، و هر كس كه گمان كند اسم و معنى را با هم مى پرستد با اين كار

براى خداوند شريكى قرار داده، و هر كس كه پندارد معنى را با نشانه و صفت مى پرستد نه با درك و فهم؛ حواله به چيزى دور از ذهن كرده است، و هر كس ادّعا كند كه صفت و موصوف را

______________________________

(1) يعنى پنداشتن آغاز و شروع براى خداوند كه همان حدوث است.

تحف العقول / ترجمه جعفرى، ص: 309

با هم مى پرستد، بكلّى توحيد و يكتاپرستى را باطل كرده، زيرا صفت غير از موصوف مى باشد. و كسى كه پندارد موصوف را به صفت اضافه مى كند با اين كار بزرگ را كوچك كرده است «1» و چنان كه شايسته است خدا را نشناخته.

از امام عليه السّلام پرسيدند: پس راه توحيد و يكتاپرستى چيست؟ فرمود: باب بحث و گفتگو گشوده است، و جستجوى راه چاره آن در دسترس: بتحقيق شناخت فرد حاضر پيش از پرداختن به صفات او است. و شناختن اوصاف فرد غائب پيش از ديدن او مى باشد. پرسيدند: چگونه به فرد حاضر پيش از صفات او شناخت پيدا كنيم؟ فرمود: بدان شناخت دارى و از دانش آن باخبر مى شوى، و توسّط آن به نفس خود معرفت مى يابى، نه توسّط خودت و از جانب خود. و به اين نكته پى خواهى برد كه آنچه در تو مى باشد از براى او و بخاطر خود اوست.

همان طور كه برادران حضرت يوسف عليه السّلام بدو گفتند: إِنَّكَ لَأَنْتَ يُوسُفُ قالَ أَنَا يُوسُفُ وَ هذا أَخِي، يعنى: «آيا راستى تو يوسفى؟ گفت: من يوسفم و اين برادر من است- يوسف: 90»، پس او را توسّط خود او شناختند نه بوسيله ديگرى، و نه توسّط خيالات قلبى و بافته هاى ذهنى خود، آيا سخن خداوند

را درك كرده اى كه ميفرمايد: ما كانَ لَكُمْ أَنْ تُنْبِتُوا شَجَرَها: «شما را نرسد درختش را برويانيد- نمل: 60»، اشاره ميفرمايد كه شما حقّ نداريد از پيش خود امام انتخاب كنيد و با ميل و خواسته تان او را بر حقّ بناميد.

سپس امام صادق عليه السّلام فرمود: سه گروهند كه خدا در روز قيامت با آنان سخن نگويد و به آنان ننگرد و از آلودگى گناهان پاكشان نسازد، و ايشان را عذابى است دردناك: 1- آن كس كه درختى بروياند كه خدا آن را نرويانده، يعنى امامى را برگزيند كه خدا وى را نصب نفرموده، يا كسى را كه خدا انتخاب فرموده انكار كند، و آن كس كه پندارد [يا: ادّعا كند] اين دو را در اسلام بهره و سهمى است، در حالى كه خداوند فرموده: وَ رَبُّكَ يَخْلُقُ ما يَشاءُ وَ يَخْتارُ ما كانَ لَهُمُ الْخِيَرَةُ:

«و پروردگار تو آنچه خواهد مى آفريند و برمى گزيند [امّا] آنان را [توان] برگزيدن نيست- قصص: 68».

______________________________

(1) يعنى قائل به صفات زائد بر ذات شود ولى صفات را همراه ذات نپرستد، بلكه ذات موصوف به آن صفات را عبادت كند، و او با اين كار هر چند در عبادت مشرك نگشته ولى ذات خداى سبحان را براى كامل شدن نيازمند چيز ديگرى ساخته است.

تحف العقول / ترجمه جعفرى، ص: 310

صفت ايمان

آن حضرت عليه السّلام فرمود: تعريف صفت ايمان اقرار بندگى و خضوع در برابر خدا است بدان اقرار، و تقرّب جستن بدرگاه او، و انجام تمام واجبات با دانستن آنها- كوچك صلّى اللَّه عليه و اله و سلّم، عليها السّلام بزرگ- از مرز توحيد و يكتاشناسى و غير آن بترتيب تا

انتهاى ابواب طاعت همگى بهم پيوسته و مربوطند، پس هر گاه بنده اى واجباتش را- همان گونه كه ما برايت گفتيم و بدو رسيده- انجام داد؛ او فردى مؤمن و شايسته برخوردارى از صفت ايمان؛ و مستوجب پاداش الهى است، چرا كه معناى ايمان بطور كلى اقرار است، و اقرار يعنى: پذيرفتن و تصديقى كه قرين و همراه طاعت باشد، پس بدين خاطر بثبوت رسيده است كه تمامى طاعات از كوچك و بزرگ بهم پيوسته اند و مربوط، و فرد مؤمن از صفت ايمان خارج نشد مگر به ترك آنچه در خور اهل ايمان است، و تنها با انجام واجبات بزرگ آنهم بطور پيوسته، و ترك معاصى كبيره و پرهيز از آنها است كه سزاوار و شايسته اسم ايمان مى گردد (يعنى مؤمن مى شود)، و با ترك مستحبّات و اعمال كوچك و ارتكاب گناهان صغيره از ايمان خارج نمى شود، تا زمانى كه هيچ يك از طاعتهاى واجب را ترك نگفته، و گناهان كبيره انجام نداده، و مرتكب اين امور نشده مؤمن است، بر پايه فرمايش خداوند كه ميفرمايد: إِنْ تَجْتَنِبُوا كَبائِرَ ما تُنْهَوْنَ عَنْهُ نُكَفِّرْ عَنْكُمْ سَيِّئاتِكُمْ وَ نُدْخِلْكُمْ مُدْخَلًا كَرِيماً، يعنى: «اگر از گناهان بزرگى كه از آن بازتان داشته اند (جرمها) دورى كنيد بديها و گناهان [كوچكتان] را از شما بزدائيم و شما را به جايگاهى گرامى درآوريم- نساء: 31»، مراد: آمرزش گناهان صغيره و كوچك است، كه اگر فردى مرتكب يكى از گناهان كبيره شود از تمامى گناهان [كوچك و بزرگ] بازخواست و مجازات خواهد شد، و عذاب مى گردد. اين بود صفت ايمان و فرد مؤمنى كه شايسته برخوردارى از پاداش است.

صفت اسلام

و امّا معنى صفت

اسلام و حقيقت شرح آن اعتراف به تمام طاعات كه حكم آن شناخته شده و انجام آن لازم است مى باشد، پس هر گاه شخصى چنين اعترافى نمود- بدون آنكه در دل بدان معتقد باشد- در خور نام مسلمان گردد، و سزاوار احكام ظاهرى اسلام كه همان: دوستى ظاهرى، و پذيرش شهادت او، و نيز مشمول احكام ارث است مى گردد، و در حقوق- چه در سود و چه در زيان- با

تحف العقول / ترجمه جعفرى، ص: 311

مسلمانان برابر مى شود، اين بود صفت اسلام، و تفاوت فرد مسلمان و مؤمن در اينست كه فرد مسلمان در صورتى مؤمن خواهد بود كه همراه با طاعت ظاهر؛ قلبا نيز مطيع و فرمانبردار باشد، پس در صورتى كه آنها را تنها در ظاهر رعايت كند فقط مسلمان است، و چنانچه اين كار را از دل و همراه با خضوع و قصد تقرّب كه برخاسته از معرفت و آگاهيست انجام داد او مؤمن است، پس ممكن است بنده مسلمانى مؤمن نباشد، ولى بنده مؤمن حتما مسلمان است.

شرح خارج شدن از ايمان

و براستى [فرد مؤمن] توسّط يكى از پنج چيز- كه همگى همانند و معروفند- از ايمان خارج شود: 1- كفر، 2- شرك، 3- گمراهى (ضلالت)، 4- فسق، 5- و انجام گناهان كبيره.

پس مقصود از كفر هر گناهى است كه از دستور خدا بجهت بى ايمانى و عدم قبول و ناچيز شمردن و بى اعتنائى در هر دستور كوچك و بزرگ سرپيچى شود، و انجام دهنده آن كافر است، و اين همان معناى كفر مى باشد، از هر ملّت و فرقه اى كه باشد پس از آن كس كه معصيت و گناهى با اين تعاريف از او سر زند،

او كافر است.

و مقصود از شرك هر گناهى است كه خداوند توسّط ديندارى به آن؛ نافرمانى شود- چه گناه كوچك [شرك خفى] باشد و چه بزرگ- در هر صورت انجام دهنده آن نوع گناه مشرك است.

و مقصود از گمراهى (ضلالت) نادانى به واجبات است، و آن رها ساختن يكى از طاعتهاى بزرگ مى باشد كه هيچ بنده اى جز در پرتو آن شايسته ايمان نيست، البتّه پس از آگاه شدن بيان و ذكر دليل و برهان بر آن طاعت، در اين صورت او ترك كننده اى است عارى از انكار و ديانت كه بدان معتقد نباشد و آن را قبول نكند، بلكه ترك و رها ساختن او تنها بخاطر تنبلى و بى توجّهى و سرگرم شدن به غير آن بوده، پس او فرد گمراهى است كه از طريق ايمان منحرف گرديده و گمراه گشته و خارج از آن مى باشد، و تا زمانى كه مشمول آن صفاتى كه ذكر كرديم باشد در خور اسم گمراه و معناى آن است. پس اگر گرايش او به گمراهى بر پايه معصيتى بود كه آن برخاسته از انكار و بى اعتنائى و كوچك

تحف العقول / ترجمه جعفرى، ص: 312

شمردن آن باشد [يك چنين شخصى] كافر است. و اگر گرايش او به ضلالت و گمراهى از سر ديانت بخاطر تأويل و تقليد و تسليم و دلخوش بودن به گفته پدران و گذشتگان باشد او مشرك است، و بسيار كم پيش مى آيد كه فردى بر گمراهى و ضلالتى بپايد و هوى و هوس؛ او را به بعضى از آن تعريفى كه شرح داديم نكشاند.

و مقصود از فسق هر گناهى از گناهان كبيره است كه شخص مرتكب آن شود

يا داخل شدنش بدان معصيت از جهت لذّت و شهوت و شوق غالب بوده باشد كه آن فسق است، و مرتكبش فاسق بوده و به سبب فسق از ايمان بيرون است، پس اگر اين كار را ادامه دهد تا جايى كه به حدّ سستى و كوچك شمردن آن و بى اعتنائى افتد كارش بجهت اين بى اهميّتى و بى اعتنائى به كفر مى انجامد (يعنى كفرش حتمى است). و مقصود از مرتكب گناهان كبيره كه منشأ و ريشه تباهى ايمانش مى باشد شخصى است كه غرق گناهان بزرگ است بى آنكه از روى انكار و ديانت بباطل و لذّت يا شهوتى است؛ بلكه تنها به جهت تعصّب و خشم است كه بارها و فراوان مرتكب گناهان كبيره اى همچون تهمت و ناسزاگوئى، قتل و غارت و حقّ كشى و امثال آنها مى شود، و ديگر آن گناهانى كه ورود بدان عادت است و عارى از خوشى، همچون شراب، زنا، و لهو «1»، كه انجام اين گناهان تماما موجب فساد و تباهى همان ايمانى است كه از وى خارج شده، پس بدين جهت نه مشرك است و نه كافر و نه گمراه. بلكه بنا به تعريفى كه از جهالت نموديم او جاهل است و نادان، پس اگر با هوى و هوس خود به يكى از انواع تعاريفى كه براى مرتكبين ذكر كرديم گرايش پيدا كند از همان دسته محسوب گردد.

[جواب امام عليه السلام در باب انواع امرار معاش و انواع مخارج و هزينه ها]

اشاره

شخصى از آن حضرت عليه السّلام پرسيد: انواع امرار معاش [يا: درآمدهاى] بندگان كه شامل كسب و كار و داد و ستد است و همچنين انواع مخارج و هزينه ها چند گونه مى باشد؟ فرمود: تمامى انواع امرار معاش يا گذران زندگى از جهت داد و ستد

كه در آن كسب و كارى هست چهار گونه مى باشد، پرسيد: آيا تمامى اين چهار نوع حلال و مباحند، يا تماميشان حرامند و نامشروع، يا برخى حلالند و برخى حرام؟ فرمود برخى از اين امور چهارگانه بنوعى حلال و بنوعى حرام است، و اين امور؛ معيّن و داراى خصوصيّاتى معلوم و مشهورند. پس نخستين نوع از اقسام چهارگانه، ولايت و سرپرستى و حاكميّت برخى از آنان بر ديگران

______________________________

(1) يعنى: اشتغال بعيش و طرب و امثال آن.

تحف العقول / ترجمه جعفرى، ص: 313

ميباشد، پس ابتداى ولايت؛ حاكميّت زمامداران، سپس زيردستان آنان تا پائين ترين درجه سرپرستى و حاكميّت- بر اساس سلسله مراتب- ميباشد، سپس تجارت و سوداگرى است در تمامى خريد و فروشها، سپس صنايع با تمام انواعش، آنگاه اجاره ها مى باشد در تمامى موارد نيازش (يعنى: چه اجاره كارگر و چه اجاره ملك) و تمامى اقسام اين اصناف از جهتى حلالند و از جهتى حرام، و فرمان خداوند در اين معاملات بر بندگان اين است كه از راه حلال بدان وارد شوند، و با همين حلال كار و عمل كنند، و از انواع حرامش كناره گيرى نمايند.

شرح انواع ولايت

و آن داراى دو راه است: يكى از جهات «ولايت»؛ زمامداران دادگر و عادلى هستند كه فرمان خداوند بر ولايت و سرپرستى آنان تعلّق گرفته است و همچنين بر حاكمان زيردست بر اساس سلسله مراتب تا پائين ترين طبقه ايشان كه بنوعى بر زيردستان خود مأموريت دارند. و ديگر از انواع ولايت، حاكميّت زمامداران بيدادگر است، و همچنين زيردستان و كارگزارانش تا پائين ترينشان كه هر كدام بر جماعت زيردست خود ولايت دارند. پس نوع حلال ولايت، حاكميّت زمامدار عادلى است كه خداوند

دستور به شناخت و [پذيرش] ولايت او داده است، و كار كردن در حوزه زمامدارى او و كارگزارانش در پى آن فرمان الهى است كه در سفارش زمامدار و حاكم دادگر داده شده است، بى آنكه هيچ مطلبى بر آن بيافزايند يا از آن كم كنند، يا آن را دستخوش تحريف قرار دهند، يا از فرمانش تخلّف كنند.

پس هر گاه حكومت زمامدار يا حاكمى دادگر بدين گونه گشت، در اين صورت حاكميّت او، و كار كردن با او، و يارى نمودن او در زمامداريش، و تقويت امر او مباح و مشروع خواهد بود، و كسب و معامله با چنين حكومتى حلال است. و اين بدان خاطر است كه در پذيرش حكومت زمامدار دادگر و كارگزارانش زنده شدن هر حقّ و عدالتى؛ و نابودى هر ستم و بيداد و فسادى نهفته است. پس براى اين است كه فرد تلاشگر در تقويت قدرت زمامدار و يارى گر او در امر حكومتش؛ همان كوشنده به طاعت خدا و تقويت كننده دين و آئين او است.

و امّا نوع حرام و نامشروع از «ولايت» همان حاكميّت زمامدار بيدادگر و سرپرستى كارگزارانش مى باشد، از رئيس آنان گرفته و پيروان حاكم تا پائين ترين پايه اى از مراتب ولايتى كه بر مردم دارند، و كسب و كار با ايشان از راه دولتى حرام

تحف العقول / ترجمه جعفرى، ص: 314

و نامشروع است. و هر كس عملى در اين خصوص- چه كم و چه زياد- انجام دهد، شكنجه و عذاب مى شود، كه براستى هر گونه كمك به آنان گناهى كبيره به حساب مى آيد، و اين بدان خاطر است كه در حاكميّت زمامدار بيدادگر هر حقّ و حقيقتى پايمال مى گردد

و هر باطل و ناحقّى زنده شود، و ستم و بيداد و تباهى آشكار شده، و تمام كتابهاى آسمانى باطل شود، و پيامبران و اهل ايمان به قتل رسند، و مساجد ويران گردد، و سنّت و احكام خداوند دستخوش تغيير و دگرگونى شود، پس بدين خاطر است كه كسب و كار با ايشان؛ و يارى و كمك به آنان؛ ممنوع و حرام گرديده، البتّه بجز موارد ضرورى و اضطرار همچون ناچارى به خوردن خون و مردار.

و أمّا شرح تجارات:

در تمامى انواع فروش و [دانستن] راههاى حلال تجاراتى كه فروش آن براى فروشنده جايز است از آنچه ممنوع است، و همچنين [راههاى حلال تجاراتى كه] خريد آن براى خريدار جايز است از آنچه ممنوع و ناروا است، و تمامى امور امرشده بدان از قبيل خوراك بندگان، و آنچه در تمامى كارهايشان مايه قوام زندگى آنان باشد در راههاى خوبى كه جز آن نگهدارشان نباشد مانند: خوردنى، نوشيدنى، پوشاك، ازدواج، مالك شدن، و بكارگيرى از طريق ملكيّت ايشان.

و آنچه بكار بستن آن براى مردم جايز است، از تمامى راههائى كه بديشان بهره اى رساند كه جز آن هيچ چيزى مايه قوام آنان نباشد و تنها همان يك راه بصلاحشان باشد، در اين صورت تمامى اين امور از قبيل: فروش، خريد، نگهدارى، بكارگيرى، بخشيدن و عاريه دادن آن حلال است.

و راههاى حرام خريد و فروش و بطور كلّى معاملات نامشروع و فساد برانگيز و تمام معاملاتى كه موجب فساد است از خوردنى يا نوشيدنى، يا ازدواج، يا مالكيّت آن، يا نگهداريش، يا بخشيدن و عاريه دادنش، و يا هر معامله اى كه در آن نوعى از انواع فساد باشد همچون معامله ربوى-

بجهت فسادى كه در آن است- يا فروش مردار، خون، گوشت خوك، يا فروش گوشت درندگان و پرندگان وحشى و يا پوست آنها، يا شراب، و يا فروش نجاسات، كه تماما حرام و نامشروع است، زيرا خوردن، و نوشيدن و پوشيدن، و ملكيّت و نگهداشتن و خلاصه هر گونه تصرّف در آنها ممنوع و غدقن مى باشد، و همچنين فروش هر چيز سرگرم كننده، و تمام چيزهاى حرامى كه به غير خدا بدان تقرّب جويند، يا هر

تحف العقول / ترجمه جعفرى، ص: 315

چيزى كه به نوعى در تقويت يكى از انواع ضلالت و گمراهى مؤثّر باشد و باطل و ناحقّى بسبب آن جان گيرد، و درست و حقيقتى سست و ضعيف گردد، در تمامى اين موارد؛ خريد و فروش و نگهداشتن و ملكيّت و بخشيدن و عاريه دادن و هر گونه تصرّف در آن جز در حال ضرورت و اضطرار حرام و ممنوع است.

و امّا شرح اجاره ها:

اجير ساختن خود، يا اجاره دادن مالش، يا آنچه از ديگران در اختيار اوست، يا مركب سواريش، يا لباسش؛ همه و همه به راهى از راههاى حلال و مباح اجاره ها بدين ترتيب كه يا خود را اجير سازد و يا خانه و زمينش؛ يا چيزى را كه در دست دارد- براى سود بردن از منافع آن- بديگرى اجاره دهد، و يا انجام كارى را خودش يا توسّط فرزند، يا غلام، و يا مزدورش تعهّد نمايد، بدون آنكه از جانب زمامدار، كارگزار يا وكيل باشد. پس مانعى ندارد كه مزدور شود يا فرزند يا خويشاوند، يا غلام و يا وكيلش را به ديگرى اجاره دهد، چرا كه آنان از جانب او داراى اختيارند، نه

آنكه ايشان كارگزار زمامدار يا حاكم باشند. نظير فرد حمّالى كه بارى را به قيمتى مشخّص و به مكانى معيّن انتقال مى دهد و بهر صورت هيچ اشكالى ندارد كه انتقال اين بار- كه امرى مباح است- توسّط خودش انجام شود يا غلام، و يا مركبش. و يا نظير شخصى كه در انجام كارى اجير شود كه خودش انجام دهد يا غلام و يا خويشاوندش، و يا توسّط مزد بگيرش آن كار را به پايان برد. اينها راههائى است از راههاى اجاره ها، كه براى اقشار مختلف مردم حلال مى باشد، حاكم باشد يا بازارى، كافر باشد يا از اهل ايمان، بر همه مباح است، و درآمد و كسب سود نيز از اين راهها حلال مى باشد.

و امّا موارد حرام و غير شرعى انواع اجاره از اين قرار است: مثلا شخصى براى نقل و انتقال بارى اجير شود كه آن بار خوردن يا نوشيدن و يا پوشيدنش حرام است، و يا در ساختن، نگهدارى، يا پوشيدن چيز حرامى خود را اجير نمايد، يا در خراب كردن مساجد- بجهت آسيب رساندن-، يا در كشتن كسى بناحقّ، يا در نقل و انتقال بارى اجير شود كه آن بار خوردن يا نوشيدن و يا پوشيدنش حرام است، و يا در ساختن، نگهدارى، يا پوشيدن چيز حرامى خود را اجير نمايد، يا در خراب كردن مساجد- بجهت آسيب رساندن-، يا در كشتن كسى بناحقّ، يا در نقل و انتقال مجسّمه ها و بتها، و آلات موسيقى، همچون نى و تار، و شراب و خوك و مردار، و خون، يا حمل يكى از وجوه فسادانگيزى- كه گذشته از بحث اجاره- بر او حرام و نامشروع

باشد، و هر كارى كه به دليلى ممنوع و غدقن شده باشد، در اين صورت حرام است كه آدمى خود را و يا ديگرى را با آن كار در اختيار

تحف العقول / ترجمه جعفرى، ص: 316

يا به استخدام كسى درآورد، و يا چيزى از خود يا از ديگرى را اجاره دهد، جز در مواردى كه سود و منفعت درستى بدان در نظر باشد، مانند فردى كه شخصى را اجير مى كند تا مردارى را حمل كند تا خود و ديگران را از آزار بويش نجات دهد، و امثال آن. و تفاوت ميان معناى ولايت و اجاره- هر چند هر دو در مقابل دستمزد كار مى كنند- اين است كه در «ولايت» خدمت شخص براى زمامدار يا اميران او، يا حاكمان زيردست والى مى باشد، و در سرپرستى و سلطه بر زيردستان و اجراى امر و نهى، جانشين ولىّ خود مى شود تا اينكه برسد به مقام رياست و رهبرى، يا جانشين وكيلان او در فرمانش شود، و در تحكيم قدرت و يارى نمودن حاكم از هيچ كمكى دريغ نكند، و اين فرد كارمند هر چند از شمار كم رتبه ترين آنان هم باشد با اين حال بر همان مردم كه تحت ولايت حاكمند فرماندهى دارد، و بهمين ترتيب گوش بفرمان؛ و متصدّى دستور اميران بزرگ مى شود كه عهده دار حكومت مردم در كشتار هر كه خواهند و اظهار بيداد و فسادند.

و امّا معنى اجاره بنا بر شرحى كه از اجير ساختن فرد خود يا مالش را داديم بدين منوال است كه هر كس تا پيش از آنكه اجير كسى نشده مالك و صاحب اختيار خود است، زيرا او اختيار خود يا مالش

را تا پيش از آنكه اجير مستأجر شود بدو نسپرده است، و زمامدار، مالك هيچ امرى از امور مردم نيست مگر بعد از آنكه زمام امور مردم را در دست گيرد و سرپرستشان شود. و هر كس كه خود را اجير سازد، يا مالش را باجاره دهد، و يا فرد كافر يا شخص مؤمن، يا حاكم، يا فرد بازارى سرپرست و اختيار دار او شد- بنا بر شرحى كه داديم از مواردى كه اجاره در آن جايز است- كار و درآمدش تماما حلال و مشروع است.

و امّا شرح و تفسير صنايع:

تمامى انواع صنايع و حرفى كه بندگان مى آموزند يا بديگران آموزش مى دهند از قبيل: كتابت (نويسندگى) و حساب، تجارت و زرگرى، زين سازى و بنّائى، بافندگى و لباسشوئى، خيّاطى و اقسام صورتگرى (مجسّمه سازى) غير از ساختن مجسّمه هاى ذى روح (جاندار)، و ساخت هر ابزارى كه نه تنها مايه قوام اجتماع مى باشد بلكه سودآور نيز بوده و كفايت از تمام نيازهايشان در آن است.

كلّيه اين صنايع، انجام، آموزش و عمل بدان چه براى خود و چه براى ديگران حلال و مباح است، هر چند كه ممكن است از آن صنايع يا آن ابزار استفاده اى در

تحف العقول / ترجمه جعفرى، ص: 317

جهت فساد و معصيت هم بشود و آن كمك كار حقّ و باطل هر دو باشد؛ كه ساخت و آموزش آن صنعت عارى از هر گونه عيب و اشكال است، نظير كتابت (نويسندگى) كه در جهت انواع فساد هم بكار مى رود همچون تقويت كمك و يارى به كارگزاران حاكمان بيدادگر، يا همچون چاقو و شمشير، و نيزه و كمان و ديگر از ابزار كه هم در جهت صلاح و

هم در جهت فساد به كار مى رود و ابزار هر دو كار است. در اين صورت آموزش و آموختن و دريافت دستمزد بر آن (آموزش) و در آن (ساختن) و كار كردن با آن صنعت و در آن براى شخصى كه از ميان تمام مردم در راه صلاح و خير مصرف مى كند عارى از هر عيب و اشكالى است. ولى مصرف آن در جهت فساد و بزيان ديگران براى مردم حرام و نامشروع است. در اين صورت هيچ تقصير و گناهى بر استادكار و شاگرد آن حرفه نيست، زيرا آن حرفه از نظر برخوردارى از سود و منفعت در جهت صلاح و مايه قوام و بقاى مردم است. و تقصير و گناه تنها بر كسى است كه در جهات فساد و حرام؛ آن را مصرف مى كند. و خداوند تنها آن صنعت و حرفه اى را تحريم نموده كه تماما حرام است، و منحصرا فساد برانگيز مى باشد، نظير ساختن آلات موسيقى همچون تار، نى، و شطرنج و هر آلت لهوى، و صليب سازى، و ساختن بت و مانند آن همچون صنعت ساخت نوشابه هاى حرام و آنچه صلاح و خيرى در آن نيست و فساد محض است، و عارى از هر مصرف سودمندى است در اين صورت آموزش و آموختن و عمل به آن و دريافت دستمزد بر آن؛ و خلاصه هر گونه تصرّف در آنها نامشروع و حرام است، جز آن حرفه اى كه در امور صناعات از آن استفاده مى شود، هر چند كه ممكن است جهت رسيدن به يكى از وجوه گناهان نيز بكار رود و شايد وجه حلال بودن آموختن و آموزش و كار با آن

همان وجه صلاح و خوبش باشد، و بر هر كس كه در غير راه حقّ و صلاح از آن استفاده مى كند حرام و غير مشروع مى باشد، اين بود بيان تفسير راه امرار معاش بندگان، و تعليم آنان در تمامى راههاى جلب منفعت و سودشان.

موارد مصرف و خرج دارائى و مال

امّا موارد مصرف اموال چه در مصارف حلالى كه بصورت واجب است يا مستحبّ بطور كلّى بيست و چهار مورد مى باشد، كه هفت مورد آن مخصوص بخود شخص، و پنج مورد مربوط به افراد واجب النّفقه و تحت تكفّل، و سه مورد

تحف العقول / ترجمه جعفرى، ص: 318

مربوط به پرداخت واجبات شرعى، و پنج مورد براى هديّه و بخشش، و چهار مورد مربوط به احسان و مصارف نيكوكارى است.

و امّا مواردى كه مخصوص به مخارج خود شخص مى باشد عبارتند از: 1- خوراك، 2- نوشيدنى، 3- پوشاك، 4- مخارج ازدواج، 5- خدمتكار، 6- مواردى نيز از قبيل اصلاح اموال يا نقل و انتقال، يا نگهدارى اجناس، 7- و موارد لازم همچون خانه، يا يكى از اسباب و لوازم زندگى كه برطرف كننده حاجات او است.

و امّا موارد پنجگانه اى كه مربوط به افراد واجب النّفقه و تحت تكفّل است و پرداخت آن در حال سختى و رفاه واجب مى باشد عبارتند از: فرزند، پدر، مادر، همسر، و غلام.

و امّا موارد سه گانه پرداخت واجبات شرعى عبارتند از: 1- زكات مقرّرى سالانه، 2- [هزينه] حجّ واجب، 3- و [هزينه و مخارج] جهاد در وقت و زمان خود.

و امّا موارد پنجگانه عطايا، و هداياى مستحبّى عبارتند از: هديه به ما فوق يا بالادست، و اهداى به خويشان، و به اهل ايمان، و شركت در امورى همچون صدقه

و احسان، و نيز آزاد كردن برده.

و امّا موارد چهارگانه [در كارهاى خير]: پرداخت بدهى، و عاريه دادن، قرض دادن، پذيرائى از مهمان، كه در سنّت اسلام لازم و ضرورى است.

آنچه براى انسان خوردنش حلال و جايز است

اشاره

أمّا آنچه از زمين مى رويد، و خوردنش براى انسان حلال است و جايز، به سه گروه مواد غذائى تقسيم مى شود. گروهى در برگيرنده تمامى حبوبات از قبيل:

گندم، جو، برنج و نخود و ديگر از حبوبات و دانه هاى روغنى (كنجد) و غير آن است و خلاصه هر چيزى از حبوبات كه مصرف آن براى بدن انسان جنبه غذائى و تقويتى داشته باشد خوردنش حلال است، و هر چه براى بدن زيان آور باشد- جز در حال ناچارى و اضطرار- خوردنش حرام است.

و گروه دوم مشتمل بر تمامى انواع ميوه است كه منبع غذائى انسان و سرشار از سود و نيرو مى باشد، و بنا بر اين خوردنش حلال است. و هر چه خوردنش براى انسان زيان آور باشد خوردن آن حرام است.

تحف العقول / ترجمه جعفرى، ص: 319

و گروه سوم شامل تمامى انواع سبزيجات و گياهان مى باشد، و هر نوع از سبزيجات كه براى انسان سودمند و خوراكى باشد خوردنش حلال است. و اگر زهردار و كشنده همچون گياه خرزهره و امثال آن از گياهان سمّى كشنده باشد طبيعتا خوردنش حرام خواهد بود.

و امّا گوشت حيواناتى كه خوردنش حلال است:

گوشت گاو، گوسفند، شتر، و از حيوانات بيابانى؛ آن دسته كه فاقد دندان نيش و چنگالند گوشتشان حلال است. و از پرندگان آن دسته كه داراى چينه دان مى باشند حلال گوشتند، و دسته فاقد چينه دان؛ حرام گوشتند، و هيچ اشكالى به خوردن انواع ملخ (ميگو) نيست.

و امّا تخم پرندگانى كه خوردنش جايز است:

هر تخم پرنده اى كه دو طرفش با هم نابرابر و متفاوت بود خوردنش جايز؛ و اگر برابر و يكسان بود خوردنش حرام است.

و آنچه از ماهيان صيد دريا حلال گوشتند:

هر ماهى كه داراى پولك بود خوردنش حلال؛ و ماهى بى پولك خوردنش حرام است

نوشابه هائى كه نوشيدنش جايز است:

هر نوشابه اى كه مصرف بسيارش مست نكند اشكالى به نوشيدنش نيست. و هر نوشيدنى كه بسيارش مست كند كم آن هم حرام است.

پوشاك حلال

هر پوشاكى كه از گياه بدست آيد هيچ اشكالى به پوشيدن و نماز خواندن در آن نيست، و هر حيوان حلال گوشت مذبوح (يعنى: بر اساس دستورات اسلام ذبح شده باشد) پوشيدن پوست و پشم و مو و كركش جايز است، و چنانچه همين پشم و مو و پر و كرك از حيوان مردار يا غير مردار مذبوح بود، در اين صورت نيز پوشيدن و نماز خواندن در آن جايز خواهد بود. و هر چيز كه خوردن و نوشيدن آن براى انسان جنبه خوراكى داشته باشد؛ يا براى او بعنوان پوشاك بحساب آيد؛ نماز و سجده بر آن ممنوع و غدقن مى باشد، مگر از گياهان زمينى بدون ميوه، يا پيش از آنكه قابل رشتن و بافتن شود، كه در غير اين صورت اگر رشته (بافته) شود

تحف العقول / ترجمه جعفرى، ص: 320

نماز خواندن بر آن جايز نيست، مگر در مواقع ضرورى و اضطرار.

و امّا ازدواجهاى حلال

و آن چهار نوع است: 1- ازدواجى كه موجب ارث بردن طرفين مى شود (عقد دائم)، 2- ازدواج بدون ارث (ازدواج موقّت يا متعه)، 3- ازدواج با كنيز، 4- و ازدواج با كنيز ديگران با اجازه صاحبش.

آنچه از مالكيّت و خدمت كه جايز است

و آن از شش راه مى باشد: 1- غنيمت، 2- خريد، 3- ارث، 4- بخشش، 5- از راه عاريه دادن، 6- و مالكيّت از راه اجاره.

اينها مواردى بود كه براى انسان حلال و جايز مى باشد كه در آن راه مالش را خرج كند، و آنچه را كه در مال خود جايز و رواست از موارد واجب و مستحبّ تصرّف كند.

نامه آن حضرت عليه السّلام در مورد غنيمتها و وجوب خمس

از امور مورد اشاره ات دريافتم كه ميخواهى بدانى مورد رضا و دستور خدا كجا است، و چه شد كه از پرداخت حقّ «ذي القربى» (خاندان پيامبر صلّى اللَّه عليه و اله و سلّم) خوددارى و دريغ گشت. و اينكه از من خواسته بودى تا همه اينها را برايت شرح دهم، پس با گوش دل بشنو و با ديده خرد بنگر و بينديش، پس از جانب خود انصاف بده كه- بى شكّ- آن امر فرداى قيامت نزد پروردگارت كه امر و نهى او بتو رسيده برايت آرامش بخش و سلامت تر مى باشد، اميدوارم خداوند ما و تو را توفيق دهد.

بدان كه خداوند- پروردگار من و تو- از هيچ چيزى پوشيده و نهان نيست، وَ ما كانَ رَبُّكَ نَسِيًّا، يعنى: «و پروردگار تو فراموشكار نيست»، و در قرآن يا لوح محفوظ بهيچ وجه كوتاهى نكرده، و هر چيزى را به تفصيل بيان نموده، و براستى شرحى كه خداوند از گرفتن سهم خود [در قرآن] داده است از بيانى كه در مورد تقسيم آن در راههاى مصرفش فرموده روشن تر نيست، چرا كه در هيچ جاى قرآن مصرف مالى را واجب نفرموده جز آنكه در پى آن مورد مصرفش را

تحف العقول / ترجمه جعفرى، ص: 321

بيان فرموده، بى آنكه اين دو را از

هم جدا كرده باشد ولى در ساير امور قوانين با تغيير عنوان عوض مى شود مثل قانون روزه دارى از پيرمرد بجهت بالا بودن سنّش زائل مى شود، و دريافت زكات از تهيدستى كه به توانگرى رسيده، و از راه مانده اى كه به وطن رسيده منع مى شود، و با اينكه وجوب حجّ تأكيدى است، و از نظر تعليم بدان امر شده است و تهديدهائى كه به ترك كننده آن شده، با تمام اين احوال انجام آن از كسى كه به سختى و رنج افتد ساقط مى گردد. ولى خداوند عزيز و جليل در باره صدقات (زكات)- و آن نخستين واجبى بود كه خداوند موارد مصرفش را تعيين نمود- فرموده: إِنَّمَا الصَّدَقاتُ لِلْفُقَراءِ وَ الْمَساكِينِ وَ الْعامِلِينَ عَلَيْها وَ الْمُؤَلَّفَةِ قُلُوبُهُمْ وَ فِي الرِّقابِ وَ الْغارِمِينَ وَ فِي سَبِيلِ اللَّهِ وَ ابْنِ السَّبِيلِ، يعنى: «جز اين نيست كه صدقه ها (زكوات) براى نيازمندان و درماندگان و كاركنان بر گردآورى آن، و نواخته دلان تا كه به اسلام روى آورند، و در راه آزادى بردگان، و وامداران، و تاوان زدگان و در راه خدا [هزينه جهاد]، و در راه ماندگان است- توبه: 60». پس خداوند با نزول اين آيه پيامبر خود را از موارد مصرف زكات باخبر ساخته، و بيان داشته كه زكات مختصّ اين افراد است نه غير ايشان، تا در هر موردى كه پيامبر بخواهد، و به هر صورتى كه موردش را بداند به مصرف برساند، و خداى جلّ جلاله پيامبر و خاندانش را از دريافت زكات مردم و چرك [و فضول مال] آنان بازداشته است. پس اين بود موارد مصرف زكات.

و امّا غنائم جنگى، بدين شرح مى باشد كه رسول خدا صلّى

اللَّه عليه و اله و سلّم در روز [جنگ] بدر فرمود: «هر كس از [سپاه] دشمن كسى را بكشد؛ فلان مقدار [مال] براى او است، و هر كس دشمنى را اسير كند، فلان مقدار از غنائم به او رسد، زيرا خداوند به من وعده فرموده كه پيروزم فرمايد و تمام غنائم لشكر دشمن را بمن ارزانى بدارد»، پس آنگاه كه خداوند مشركين را شكست داد و تار و مار كرد و غنيمتهايشان گرد آمد، مردى از اهل مدينه بپاخاسته و گفت: اى رسول خدا، شما ما را به نبرد با دشمنان مشرك فرمان داديد و بر آن تشويق نموديد، و نيز فرموديد: هر كس دشمنى را بكشد يا به اسارت گيرد فلان و فلان مقدار از آن او است، من دو تن از دشمنان را كشته ام و بر اين ادّعا شاهد و گواه نيز دارم، و يكنفر هم اسير كرده ام، پس اى رسول خدا آنچه تعهّد كرده اى به ما عطا فرما! [اين را گفت] و نشست.

تحف العقول / ترجمه جعفرى، ص: 322

سپس سعد بن عباده برخاسته و گفت: اى رسول خدا، مانع ما در رسيدن بدان چه ديگران رسيدند نه ترس از دشمن بود و نه بى رغبتى به پول «1» بلكه ترسيديم مبادا از شما دور شويم و گروهى از مشركان بر شما حمله كنند، يا شما را تنها و بى ياور بينند و يورش برده و به شما گزند و آسيبى رسانند، و با اين وضع اگر شما تنها خواسته اين جماعت را اجابت فرمائيد، مسلمانان ديگر ناكام و بى بهره از غنائم به شهر بازمى گردند، [اين را گفت] و نشست، سپس آن مرد مدنى برخاسته

و همان سخن پيش خود را تكرار كرد و نشست، و خلاصه هر كدام از طرفين حرف خودشان را سه بار تكرار كردند.

و پيامبر صلّى اللَّه عليه و اله و سلّم هيچ واكنش يا عكس العملى از خود نشان نداد و توجّهى بديشان نكرد، تا اينكه خداوند عزيز و جليل اين آيه را نازل فرمود: يَسْئَلُونَكَ عَنِ الْأَنْفالِ، يعنى: «تو را از انفال (غنائم جنگى) مى پرسند- انفال: 1»- و كلمه «انفال» در آن روز دربرگيرنده هر چيزى بود كه در جنگ بدست مردم مى افتاد، مانند اين آيه ما أَفاءَ اللَّهُ عَلى رَسُولِهِ يعنى: «آنچه خدا به پيامبر خود بازگردانيد- حشر: 8»، و: و [أنّ] ما غَنِمْتُمْ مِنْ شَيْ ءٍ، يعنى: «هر چه به چنگ آريد- انفال: 42»، سپس خداوند فرمود: قُلِ الْأَنْفالُ لِلَّهِ وَ الرَّسُولِ، يعنى: «بگو: آن غنيمتها از آن خدا و پيامبر است»، در نتيجه [با نزول اين آيه] غنيمت را از ايشان باز گرفته و آن را منحصرا به خدا و رسول اختصاص داده، سپس در ادامه آيه فرمود: فَاتَّقُوا اللَّهَ وَ أَصْلِحُوا ذاتَ بَيْنِكُمْ وَ أَطِيعُوا اللَّهَ وَ رَسُولَهُ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ، يعنى: «پس، از خدا پروا داشته باشيد و ميان خود آشتى و سازش كنيد، و خداى و پيامبر او را فرمان بريد اگر ايمان داريد». پس از آنكه پيامبر صلّى اللَّه عليه و اله و سلّم وارد مدينه شد، خداوند بر او آيه: وَ اعْلَمُوا أَنَّما غَنِمْتُمْ مِنْ شَيْ ءٍ فَأَنَّ لِلَّهِ خُمُسَهُ وَ لِلرَّسُولِ وَ لِذِي الْقُرْبى وَ الْيَتامى وَ الْمَساكِينِ وَ ابْنِ السَّبِيلِ إِنْ كُنْتُمْ آمَنْتُمْ بِاللَّهِ وَ ما أَنْزَلْنا عَلى عَبْدِنا يَوْمَ الْفُرْقانِ يَوْمَ الْتَقَى الْجَمْعانِ را نازل

كرد، يعنى: «و بدانيد كه هر چه به چنگ آريد پس يك پنجم آن براى خداى و پيامبر و خويشان [پيامبر] و يتيمان و تهيدستان و در راه ماندگان [از خاندان پيامبر] است، اگر شما به خداى و آنچه [از قرآن] بر بنده خود روز جدا شدن [حقّ از باطل] (روز بدر) روز برخورد

______________________________

(1) پول ترجمه «الاجرة» است، ولى در غالب نسخه ها: «الآخرة» بود.

تحف العقول / ترجمه جعفرى، ص: 323

دو گروه (كافران و مؤمنان)، فرو فرستاديم ايمان آورده ايد، و خداوند بر هر چيزى توانا است» امّا اينكه فرمود: «از آن خدا است»، نظير همان سخن آدمى است كه مى گويد: «آن مال خدا و تو است». و سهمى براى خدا جدا نمى شود، بنا بر اين رسول خدا صلّى اللَّه عليه و اله و سلّم غنيمتى را كه گرفته بود به پنج سهم تقسيم كرد، و سهم خداى را براى خود برداشت تا بدان يادش را زنده بدارد و پس از او ارث برده شود، و سهمى را براى خويشان خود از اولاد عبد المطّلب منظور داشت، و سهمى را براى يتيمان و سهمى براى فقيران مسلمانان، و سهم [پنجم] را براى مسافران درمانده كه جز براى تجارت سفر كرده اند مقرّر فرمود، و اين در روز «بدر» بود، و اين هم راه [مصرف] غنائمى كه با شمشير [در ميدان نبرد با دشمن] بدست آمده، و امّا حكم غنائم بدون تاخت و تاز با اسب و شتر [اين گونه است]: وقتى جماعت مهاجرين (اهل مكّه) كه در آن روز حدود يك صد مرد بودند به مدينه وارد شدند؛ مسلمانان مدينه [معروف به انصار] نيمى از خانه ها و اموالشان

را بديشان دادند، پس وقتى رسول خدا- درود خدا بر او و آلش باد- بر [يهود] بنى قريظه و بنى النّضير پيروز شد و اموالشان را گرفت، رو به انصار كرده فرمود: اگر مايل باشيد [در عوض دريافت سهم غنائم]، مهاجران را از خانه ها و اموال خود بيرون كنيد و من هم اين اموال را تماما بين ايشان تقسيم كنم، و اگر بخواهيد آنان همان طور بمانند، من اين غنائم را ميان شما و ايشان تقسيم كنم؟ جماعت انصار يك صدا گفتند: تمام اموال را بديشان بده و بگذار آنان در خانه ها و اموال ما باشند!! پس خداى تبارك و تعالى اين آيه را نازل فرمود: «آنچه از خداى از [مال و زمين] آنان (يعنى: يهود بنى قريظه) به پيامبر خود بازگرداند (يعنى: به غنيمت به او ارزانى داشت) شما هيچ اسب و شترى بر آن نتاخته بوديد، زيرا نزديكى محلّه بنى قريظه با اهل مدينه به حدّى بود كه نياز به تاختن اسب و شترى بر آنان نبود. سپس خداوند فرمود: لِلْفُقَراءِ الْمُهاجِرِينَ الَّذِينَ أُخْرِجُوا مِنْ دِيارِهِمْ وَ أَمْوالِهِمْ يَبْتَغُونَ فَضْلًا مِنَ اللَّهِ وَ رِضْواناً وَ يَنْصُرُونَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ أُولئِكَ هُمُ الصَّادِقُونَ، يعنى: « (و نيز آن غنيمت) از آن نيازمندان هجرت كننده اى است كه از خانه ها و مالهاى خود بيرون رانده شده اند در حالى كه انتظار رسيدن روزى از جانب خدا دارند و خشنودى او را مى جويند و [دين] خداى و پيامبر او را يارى مى كنند، ايشانند راستگويان- حشر: 8». بنا بر اين خداوند آن

تحف العقول / ترجمه جعفرى، ص: 324

غنيمت را به افرادى كه از قريش با پيامبر هجرت كرده بودند و

راست مى گفتند اختصاص داد و مهاجران سائر قبائل [كه از قريش نبودند] را از آنان جدا نمود، بنا به فرمايش خداوند: «كسانى كه از خانه ها و اموالشان بيرون رانده شدند»، چرا كه تنها عادت قريش بود كه خانه ها و اموال مسلمانان را مصادره مى كرد، و ديگر از قبائل عرب چنين برخوردى با مسلمانان نداشتند، سپس مهاجران را با تخصيص خمس (يك پنجم از غنائم) و بر كنار داشتنشان از نفاق ستود، وقتى كه فرمود:

«ايشانند راستگويان» نه دروغگويان، سپس انصار را ستود؛ با يادآورى رفتار آنان و محبّت و ايثارى كه با مهاجران نمودند، و در دل از آنچه به آنان- يعنى مهاجران- دادند، هيچ حاجت و كراهتى (تنگى و حسدى) در باره ايشان نيافتند، و خدا تمجيد خوبى از آنان كرده و فرمود: وَ الَّذِينَ تَبَوَّؤُا الدَّارَ وَ الْإِيمانَ مِنْ قَبْلِهِمْ يُحِبُّونَ مَنْ هاجَرَ إِلَيْهِمْ وَ لا يَجِدُونَ فِي صُدُورِهِمْ حاجَةً مِمَّا أُوتُوا وَ يُؤْثِرُونَ عَلى أَنْفُسِهِمْ وَ لَوْ كانَ بِهِمْ خَصاصَةٌ وَ مَنْ يُوقَ شُحَّ نَفْسِهِ فَأُولئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ، يعنى: «و كسانى كه سراى هجرت و ايمان را آباد و آماده ساختند (يعنى جماعت انصار كه در شهر خود؛ مدينه ايمان آوردند) هر كس را كه بسوى آنان هجرت كرده است دوست مى دارند و در سينه هاى خود از آنچه به آنان (مهاجران) داده شده نيازى نمى يابند و [ايشان را] بر خويشتن برمى گزينند، هر چند كه خود بدان نيازمند باشند، و آن كس كه از بخل و آز خود نگه داشته شود، ايشانند رستگاران- حشر: 9». و ديگر از مردان و افرادى كه پس از فتح مكّه طرفدار پيامبر صلّى اللَّه عليه و اله و

سلّم شدند پيش از ايمانشان؛ بجهت انتقامى كه مسلمانان در تصاحب اموالشان از آنان كشيده بودند دلى پر و ناراحت داشتند، هنگامى كه اسلامشان نيكو گشت؛ از حالى كه در روزگار شرك داشتند طلب آمرزش كرده و از خداوند درخواست نمودند كه دلهايشان را از بدخواهى كسانى كه پيش از آنان مسلمان شدند بزدايد، و [آنقدر] براى آنان استغفار و طلب آمرزش كردند تا عقده هاى دلشان گشوده گشت و با هم برادر شدند، و خداوند گويندگان اين مطالب را بطور خصوص ستوده و فرموده: وَ الَّذِينَ جاؤُ مِنْ بَعْدِهِمْ يَقُولُونَ رَبَّنَا اغْفِرْ لَنا وَ لِإِخْوانِنَا الَّذِينَ سَبَقُونا بِالْإِيمانِ وَ لا تَجْعَلْ فِي قُلُوبِنا غِلًّا لِلَّذِينَ آمَنُوا رَبَّنا إِنَّكَ رَؤُفٌ رَحِيمٌ، يعنى: «و كسانى كه پس از آنان آمدند (پس از فتح مكّه مهاجرت كردند) مى گويند:

تحف العقول / ترجمه جعفرى، ص: 325

پروردگارا! ما و آن برادران ما را كه به ايمان، بر ما پيشى گرفته اند بيامرز، و در دلهاى ما بدخواهى كسانى را كه ايمان آورده اند باقى منه؛ پروردگارا، همانا تو رؤوف و مهربانى- حشر: 10»، بنا بر اين پيامبر به تمام مهاجران از قريش به اندازه نيازشان كه مى دانست عطا كرد، چرا كه خمس شامل آن اموال نشده و بين همگان برابر تقسيم شد، و به هيچ يك جز مهاجران قريش از آن مال داده نشده مگر دو نفر از جماعت انصار بنامهاى: «سهل بن حنيف، و سماك بن خرشه- أبو دجانه-» كه بجهت شدّت نيازشان خود پيامبر از سهمش به آن دو عطا كرد، و پيامبر صلّى اللَّه عليه و اله و سلّم هفت باغستان از اموال بنى قريظه و بنى النّضير كه بدون

هيچ تاخت و تاز و پيكارى بدست آمده بود بخود اختصاص داد، چرا كه در فتح «فدك» نيز هيچ رنج اسب و شترى بكار نرفته بود.

و امّا «خيبر» فاصله اش با مدينه سه روز راه بود، و آن از اموال يهود بشمار ميرفت ولى چون [در فتح آن] رنج اسب و شتر در جنگ بكار رفته بود بنا بر اين رسول خدا صلّى اللَّه عليه و اله و سلّم آن را بر اساس قانون [غنائم] «بدر» تقسيم فرمود، و خداوند عزيز و جليل فرموده: ما أَفاءَ اللَّهُ عَلى رَسُولِهِ مِنْ أَهْلِ الْقُرى فَلِلَّهِ وَ لِلرَّسُولِ وَ لِذِي الْقُرْبى وَ الْيَتامى وَ الْمَساكِينِ وَ ابْنِ السَّبِيلِ كَيْ لا يَكُونَ دُولَةً بَيْنَ الْأَغْنِياءِ مِنْكُمْ وَ ما آتاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهاكُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا، يعنى: «آنچه خدا از [مال و زمين] مردم آن آباديها به پيامبرش بازگردانيد از آن خدا و پيامبر و خويشاوندان و يتيمان و مستمندان و در راه ماندگان [از ذرّيّه پيامبر] است تا ميان توانگرانتان دست گردان نباشد. و آنچه را كه پيامبر به شما داده است بگيريد و از آنچه شما را بازداشته باز ايستيد». پس اين بود راه مصرف چيزهائى كه خداوند نصيب پيامبرش فرمود كه با رنج تاختن اسب و شتر بدست آمده بود.

و على بن أبى طالب- كه درود خدا بر او باد- فرمود: ما پيوسته بواسطه همين آيه (خمس)- كه ابتدايش آموزش و تعليم است، و پايانش پرهيز [از سرپيچى فرمان پيامبر]- نصيب خود را دريافت مى داشتيم، تا اينكه خمس غنائم «شوش» و «جندى شاپور» [در مدينه] بدست عمر رسيد، در حالى كه من و گروهى از مسلمانان و

عبّاس نزد او بوديم، عمر به ما گفت: «تاكنون اموالى از ناحيه خمس پى در پى براى شما رسيده و آن را گرفته ايد تا امروز كه ديگر بى نياز شده ايد در

تحف العقول / ترجمه جعفرى، ص: 326

حالى كه باقى مسلمين حاجتمند و فقيرند، بنا بر اين از نصيب خود در اين مال به ما قرض دهيد تا در اوّلين غنيمتى كه بر اثر تقدير الهى به مسلمانان رسيد آن را ادا كنيم»، من پى حرف را نگرفتم چرا كه آن زمان كه تقاضاى قرض كرد در مطالبه حقّمان ايمن نبودم كه عكس العمل او در حقّ خمس ما همان باشد كه در مورد حقّ بزرگتر از آن- يعنى ميراث پيامبرمان هنگامى كه در مطالبه اش اصرار كرديم- از خود نشان داد. پس عبّاس به او گفت: اى عمر در حقّ و نصيب ما بى حرمتى مكن [يا:

اخلال مكن] كه بى شكّ خداوند آن را براى ما ثابت تر از قانون ارث ميان ما كرده است، عمر گفت: «شما در ارفاق و همراهى كردن مسلمانان شايسته تر از ديگرانيد»، و مرا واسطه ساخت و آن را گرفت، پس [على عليه السّلام] فرمود: بخدا قسم ديگر هيچ غنيمتى كه قرضشان را بما ادا كنند بدستشان نرسيد تا اينكه عمر مرد. و ديگر بعد از آن نتوانستيم حقّمان را بگيريم، آنگاه على عليه السّلام فرمود: بدرستى كه خداوند [بهره بردن] زكات را بر پيامبر صلّى اللَّه عليه و اله و سلّم ممنوع ساخته و در عوض آن سهمى از «خمس» برايش مقرّر ساخت. و زكات را تنها بر خاندانش ممنوع نمود نه بر خويشان آنان، و در سهم خمس را از كوچك و بزرگ،

مرد و زن و فقير، و حاضر و غايبشان را شريك ساخت، چرا كه آنان سهم خود را بواسطه خويشى و قرابت با پيامبر صلّى اللَّه عليه و اله و سلّم كه زوال ناپذير است دريافت مى دارند. حمد و سپاس از آن خداوندى است كه پيامبر صلّى اللَّه عليه و اله و سلّم را از ما خاندان و ما را از او مقرّر فرمود. و رسول خدا صلّى اللَّه عليه و اله و سلّم خمس را تنها به ما و هم عهدان و موالى ما اختصاص داد و به هيچ كس عطا نكرد، چرا كه [موالى] هم از ما مى باشند. و از نصيب خود به مردمى داد كه ما بينشان تعهّداتى بود تا در انجام آن معاهدات كمك شوند.

پس بتحقيق من آنچه را كه خداوند از موارد مصرف انفال چهارگانه توضيح داده، و وعده هائى كه در فرمانش داده، با بيانى شافى و دليلى تابان روشن ساخته، و بر آن وحى نازل شده، و پيامبر صلّى اللَّه عليه و اله و سلّم بدان عمل نموده؛ برايت بازگو و اعلام كردم، پس هر كس كه كلام خدا را پس از آنكه شنيد و فهميد دستخوش دگرگونى و تغيير سازد گناهش تنها بر گردن خود او است. و خداوند در آن خصم او خواهد بود. سلام و رحمت و بركات خداوند بر تو باد.

تحف العقول / ترجمه جعفرى، ص: 327

احتجاج امام صادق عليه السّلام بر صوفيان هنگامى كه بر وى وارد شدند و او را از طلب روزى بازداشتند

[روزى] سفيان ثورى بر امام صادق عليه السّلام وارد شد و بر تن آن حضرت جامه اى ديد سفيد همچون پوست داخلى تخم مرغ، به امام عرض كرد: اين گونه جامه در خور شما نيست! پس آن حضرت فرمود: به

گفته ام گوش فرا ده و آن را بخاطر بسپار كه براى دنيا و آخرت تو خير است بشرط آنكه بر سنّت پيامبر و حقّ از دنيا روى، نه آنكه ناحقّ و با بدعت (يعنى: شرط بهرمند شدن از سخنان من رها كردن بدعت و عقيده ناحقّ است). اين مطلب را برايت بازگو مى كنم كه رسول خدا صلّى اللَّه عليه و اله و سلّم در روزگارى بسر برد كه نه زمين حاصلخيزى بود و نه غذاى مطبوعى، پس وقتى دنيا رو نمايد (يعنى: رفاه و فراوانى باشد) در اين صورت شايسته ترين مردم به برخوردارى از آن نكوكارانند؛ نه تبهكاران؛ و مؤمنانند نه منافقان، و مسلمانانند نه كافران! اعتراضت چيست اى ثورى؟! كه بخدا قسم- من با همين حال كه مى بينى- از آن زمان كه به خوب و بد دنيا واقف شدم هيچ صبح و شامى بر من سپرى نشد كه مالى در ميان اموالم باشد و خدا دستور داده باشد در جايى مصرف كنم جز آنكه همان جا به مصرف رساندم.

راوى گويد: سپس گروهى زهدنما بر آن حضرت عليه السّلام وارد شدند كه همه را دعوت مى كردند تا به همان شيوه ايشان به قوت اندك و جامه پست زيست كنند.

و به امام عليه السّلام گفتند: براستى آن رفيق ما از سخن با شما واماند و دليل و حجّتى بيادش نيامد، امام عليه السّلام فرمود: دلائل خود را تماما بياوريد، گفتند: بى شكّ دلائل ما تنها از كتاب خدا (قرآن) است، فرمود: آن را بياوريد چرا كه به پيروى و عمل شايسته تر است، گفتند: خداوند تبارك و تعالى در تعريف دسته اى از اصحاب پيامبر صلّى اللَّه عليه و

اله و سلّم مى فرمايد: وَ يُؤْثِرُونَ عَلى أَنْفُسِهِمْ وَ لَوْ كانَ بِهِمْ خَصاصَةٌ وَ مَنْ يُوقَ شُحَّ نَفْسِهِ فَأُولئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ، يعنى: «و ايشان را بر خود ترجيح مى دهد؛ هر چند كه خودشان نيازمند باشند، و آن كس كه از بخل و آز نفسش نگه داشته شود، ايشانند آن رستگاران- حشر: 9»، پس با اين كلام كردار ايشان را ستوده، و در جاى ديگر فرموده: وَ يُطْعِمُونَ الطَّعامَ عَلى حُبِّهِ مِسْكِيناً وَ يَتِيماً وَ أَسِيراً، يعنى:

«خوراك را با دوستى آن (با آنكه خود به آن مايلتر و نيازمندترند) به بينوا و يتيم و اسير مى خورانند- إنسان: 8»، پس ما به همين اندازه [از كلام الهى] بسنده مى كنيم

تحف العقول / ترجمه جعفرى، ص: 328

(يعنى: براى دليل ما همين دو آيه بس!)، در اين هنگام يكى از آن انجمن بديشان گفت: ما بياد نداريم كه شما از خوردن غذاى لذيذ چشم پوشيده باشيد و با اين حال مردم را فرمان مى دهيد تا دست از اموال خود بشويند تا شما در پرتو آن اموال بهرمند گرديد! امام عليه السّلام فرمود: سخن ياوه و بى سود را وانهيد، همگى به من بگوئيد آيا شما از ناسخ و منسوخ، و محكم و متشابه قرآن اطّلاع و دانشى داريد؛ همان دانشى كه در اثر نبود و فقدان آن افرادى از اين امّت گمراه شدند و جماعتى به هلاكت رسيدند؟! گفتند: مقدارى از آن را مى دانيم نه تمامش را، امام عليه السّلام فرمود:

گرفتارى شما از همين جا است، و همين گونه است احاديث رسول خدا صلّى اللَّه عليه و اله و سلّم، كه ناسخ و منسوخ، و محكم و متشابه دارد و شما

از آن غافل و بى خبريد.

و امّا اينكه گفتيد خداوند در كتاب خود جماعتى را به سبب خوبى كردارشان (انفاق به ديگران) ستوده، اين در آن روزگار امرى مباح و جايز؛ و عارى از هر ممنوعيّت، و داراى پاداش و ثواب الهى مى بوده. ولى پس از آن خداوند جليل بر خلاف كردار آنها امر فرموده، و در نتيجه دستور خداوند كردار گذشته آنان را نسخ كرد. و اين دستور خداوند تبارك و تعالى تنها براى مهرورزى به مؤمنان و عدم آسيب رساندن به جان و افراد تحت تكفّل آنان بوده است، كه عبارتند از افراد ناتوان، كودكان، پيرمردان و پيرزنان، همانها كه در مقابل گرسنگى بى تابند، تا آنجا كه اگر من تنها قرص نانم را صدقه دهم آنان دچار صدمه شده و از گرسنگى مى ميرند. و بهمين خاطر رسول خدا صلّى اللَّه عليه و اله و سلّم فرمود: «پنج خرما، يا پنج گرده نان يا چند دينار (سكّه طلا) يا درهم (سكّه نقره) كه آدمى بدست مى آورد و ميخواهد آنها را خرج كند، شايسته ترين افراد [بترتيب] پدر و مادرند، و گروه دوم خود و عائله اش مى باشد، و سوم خويشان و برادران (همكيشان) مؤمن او مى باشند، و چهارم بر همسايگان فقير، و پنجم در راه خدا (جهاد) خرج كند كه اجرش از همه كمتر است». و پيامبر صلّى اللَّه عليه و اله و سلّم به آن مرد انصارى- كه هنگام مرگ تمام دارائى خود را كه پنج يا شش برده بوده آزاد نمود در حالى كه فرزندانى كوچك داشت، فرمود: «اگر پيش از دفن مرا از كارش باخبر ساخته بوديد اجازه نميدادم او را در قبرستان مسلمانان

دفن كنيد! كودكانى خردسال را وانهاده تا از مردم گدائى كنند!». سپس امام صادق عليه السّلام افزود: پدرم به من گفت كه پيامبر صلّى اللَّه عليه و اله و سلّم فرموده:

« [در انفاق] از افراد تحت تكفّل خود بترتيب نزديكى آنان بتو شروع كن».

سپس فرمود: آيه اى از قرآن گوياى ردّ گفتارتان و نهى از آن مى باشد، كه

تحف العقول / ترجمه جعفرى، ص: 329

قاطعانه از سوى خداوند عزيز حكيم است فرموده: الَّذِينَ إِذا أَنْفَقُوا لَمْ يُسْرِفُوا وَ لَمْ يَقْتُرُوا وَ كانَ بَيْنَ ذلِكَ قَواماً، يعنى: «آنان كه چون انفاق كنند نه اسراف كنند و نه تنگ گيرند و ميان اين دو براه اعتدال باشند- فرقان: 67»، مگر نمى بينيد كه خداوند متعال عقيده شما را بباد سرزنش گرفته و عمل كنندگان به آن عقيده را «اسراف كاران» ناميده است، و در بيش از يك آيه از قرآن فرموده: إِنَّهُ لا يُحِبُّ الْمُسْرِفِينَ: «كه او اسراف كاران را دوست ندارد- انعام: 141»، در نتيجه آنان را از اسراف و نيز از خسّت و سختگيرى بازداشته است بلكه عمل را بر اساس ميانه روى قرار داده، نه اينكه تمام دارائيش را بدهد سپس دست بدعا بلند كند تا خدا روزيش دهد كه در اين صورت دعايش به اجابت نرسد، [و اين عدم اجابت] بخاطر حديثى است از پيامبر صلّى اللَّه عليه و اله و سلّم كه فرموده: «دعاى چند گروه از امّت من مستجاب نشود: 1- كسى كه بر پدر و مادرش نفرين كند، 2- و مردى كه بر بدهكارى نفرين كند كه مالش را خورده و او هيچ شاهدى بر آن بدهى نگرفته، 3- و نفرين شوهر بر زن با اينكه

خداوند اختيار طلاق زن را بدست او سپرده، 4- و مردى كه در خانه نشسته و بگويد: «پروردگارا! روزيم فرما»، بى آنكه در پى روزى قدمى بردارد، پس خداوند [در جواب چنين بنده اى] مى فرمايد: اى بنده من، مگر راه بدست آوردن روزى و سفر را- بكمك اعضاى سالم- برايت هموار نساختم، كه در پرتو پيروى از دستورات من در تحصيل روزى داراى عذرى باشى و بدوش خانواده ات هم نباشى، تا اگر خواهم روزيت دهم، و اگر نخواهم بر تو سخت گيرم، در اين دو حال تو در نزد من معذورى، 5- و مردى كه خداوند مال و ثروتى بسيار به او بدهد و وى همه را خرج كند، سپس رو به دعا نموده و بگويد: «پروردگار من! روزيم ده»، و خداوند در جواب فرمايد: «آيا روزى بسيار به تو ندادم، چرا در ميانه روى، و عدم اسراف- با اينكه تو را از آن منع كرده بودم- به دستورم عمل نكردى، 6- و مردى كه در قطع رحم و خويشاوندى دعا مى كند».

سپس خداوند چگونگى انفاق و خرج را به پيامبرش آموخت، [و اين از آنجا شروع شد كه] نزد رسول خدا صلّى اللَّه عليه و اله و سلّم حدود هفتصد مثقال طلا بود و آن حضرت از نگهدارى آن كراهت داشت و شبانه همه اش را صدقه داد، و صبح فردا ديگر هيچ مالى نداشت، [از قضا] فقيرى سر رسيد و از آن جناب تقاضاى كمك مالى كرد، و پيامبر نيز چون مالى نداشت بدو چيزى نداد، و همين امر باعث شد كه مورد ملامت سائل واقع گردد، و اين سبب حزن و اندوه پيامبر شد، چرا كه او

صلّى اللَّه عليه و اله و سلّم مهربان و

تحف العقول / ترجمه جعفرى، ص: 330

دلسوز بود، پس خداوند به پيامبرش- با دستورى كه بدو داد- ادب آموخته و فرمود: وَ لا تَجْعَلْ يَدَكَ مَغْلُولَةً إِلى عُنُقِكَ وَ لا تَبْسُطْها كُلَّ الْبَسْطِ فَتَقْعُدَ مَلُوماً مَحْسُوراً، يعنى: «و دست خويش به گردنت مبند (بخل و امساك مكن) و آن را يكسره مگشاى (هر چه دارى به گزاف و زياده روى مده) كه نكوهيده و درمانده بنشينى- إسراء: 29»، [و معنى قول خداوند اين است كه] ميفرمايد: مردم پيوسته از تو درخواست مال مى كنند و هيچ معذورت نميدارند، پس چون تمام دارائيت را عطا كردى آنگاه دچار زيان مالى گردى. پس اين بود گفتار و احاديث رسول خدا صلّى اللَّه عليه و اله و سلّم كه مورد تاييد قرآن است، و قرآن را نيز أهلش- كه مؤمنانند- تأييد و تصديق مى كنند.

و أبو بكر در آستانه مرگش چون بدو گفتند: وصيّت كن، گفت: به خمس (يك پنجم مال) وصيّت مى كنم، و يك پنجم هم زياد است، چرا كه خداوند به يك پنجم رضا داده است، بنا بر اين به يك پنجم وصيّت نمود، با اينكه خداوند اختيار بيش از آن- يعنى يك سوم- را بدو داده بود، و اگر مى دانست يك سوم بهتر است بهمان وصيّت مى كرد.

سپس كسى را كه شما پس از او در فضل و زهد قبول داريد سلمان و أبو ذرّ- كه خدا از آن دو خشنود باشد مى باشند، امّا سلمان اين گونه بود كه هر گاه سهمش را ميگرفت خرج سالش را از آن برميداشت تا سهم سال بعدش بدو برسد، پس بدو گفتند: اى

أبا عبد اللَّه، تو با اين حال زاهدانه ات چرا اين گونه عمل مى كنى، با اينكه نميدانى كه امروز ميميرى يا فردا؟!، پاسخ او اين بود كه گفت: چرا اميدى به بقا و زندگى من نداريد بدانسان كه از فنا و مرگ من در هراسيد؟! اى بى خبران آيا از اين نكته غافليد كه نفس در صورت عدم تأمين زندگى، انسان را پريشان مى سازد، و چون تأمين شود آرام مى گيرد؟ امّا أبو ذر را شتر و گوسفندانى بود كه از شيرشان مى دوشيد و از گوشتشان بهره مى جست، و آن زمانى بود كه خانواده اش هوس خوردن گوشت مى كردند، يا بر آنان مهمانى سر مى رسيد، و يا هنگامى كه به نياز شديد همسايگان هم محلّ خود واقف مى شد- تا حدّى كه هوس و عشق به خوردن گوشت را از آنان بزدايد- از شتر و گوسفند سر بريده و ميانشان تقسيم مى كرد و سهم خود را نيز برابر يكى از ايشان برميگرفت. و از اينان زاهدتر در نزد شما چه كسانى هستند؟- با آن احاديث نبوى كه در حالشان وارد شده- [بر خلاف عقيده شما] و هرگز كار آن دو بجائى نرسيد كه تهى دست شده باشند،

تحف العقول / ترجمه جعفرى، ص: 331

چنان كه شما مردم را بدان امر مى كنيد كه مال و دارائى خود را رها سازند، و ديگران را بر خود و عيالاتشان مقدّم دارند.

اى جماعت بدانيد من از پدرم شنيدم كه از پدرانش نقل ميكرد: روزى پيامبر صلّى اللَّه عليه و اله و سلّم فرمود: «در نزد من هيچ چيز شگفت انگيزتر از حال مؤمن نيست، كه اگر در اين سرا تمام بدنش را با قيچى قطعه

قطعه كنند به خير او است، و اگر هم تمام شرق و غرب زمين را مالك شود باز هم به خير او است».

كاش مى دانستم شرح مطالب امروزم هيچ تأثيرى در شما داشته است يا برايتان بيافزايم؟ آيا از اين مطلب غافليد كه خداوند جليل در ابتداى كار [اسلام] بر هر مرد مسلمان نبرد و جنگ با ده تن از مشركان را واجب كرده بود؛ بى آنكه حقّ فرار داشته باشد، و هر كس كه مى گريخت جايگاهش دوزخ بود، سپس خداوند عزيز و جليل به فراخور حالشان از روى رحمت و تخويف بر مؤمنان فرمان را عوض نموده و هر مرد مسلمان موظّف به نبرد با دو مشرك شد، بنا بر اين «دو مرد» ناسخ «ده مرد» شد.

و نيز بمن بگوئيد: آيا حكم قاضيان بر يكى از شما در پرداخت خرجى به همسرش- وقتى گويد: زاهدم و چيزى ندارم- از ستم و بيداد قاضى است؟ اگر بگوئيد: بيداد است، بر اهل اسلام ستم كرده ايد، و اگر گوئيد: عدل و داد است، خودتان را محكوم نموده ايد. [و در اين باره چه ميگوئيد] آنجا كه [قاضيان] وصيّت كسى كه هنگام مرگش بيش از ثلث وصيّت مى كند را ردّ مى كنند؟ بمن بگوئيد اگر تمام مردم بدانسان كه شما ميخواهيد زاهد بودند و نيازى به جنس ديگران نداشتند؛ به چه كسى كفّارات مربوط به سوگند و نذر، و زكات شتر و گاو، و غير از آن طلا و نقره، خرما و كشمش و ساير اجناسى كه مشمول پرداخت زكاتند، داده مى شد؟! اگر مطلب همان بود كه شما مى گفتيد سزاوار هيچ كس نبود كه چيزى از مال دنيا را نگه دارد، و

هر چند كه خود بدان نيازمند بود مى بايست آن را بديگران مى داد! چه بد شيوه اى را پيش گرفته ايد؛ و مردم را وادار بدان مى كنيد! [اين نيست جز] عدم آگاهى به كتاب خدا و سنّت پيامبرش، و بى خبرى از احاديثى كه قرآن تاييدش مى كند. و ردّ و عدم پذيرش آنها از سوى شما بخاطر جهل و نادانى شما، و دورى از تأمّل و دقّت نظر در مطالب شگفت انگيز قرآن از تفسير ناسخ و منسوخ (يعنى: احكام موقّت و مورد خاصّ و أحكام عمومى)، محكم و متشابه، و امر و نهى مى باشد.

تحف العقول / ترجمه جعفرى، ص: 332

و از سليمان نبى فرزند حضرت داود عليهما السّلام بمن بگوئيد، آنجا كه از خداوند درخواست سلطنت و قدرتى كرد كه پس از او هيچ كس در خور آن نباشد، و خداوند جليل آن را بوى عطا كرد، و آن پيامبر عليه السّلام [پيوسته] حقّ مى گفت و به حقّ عمل مى كرد، و از آن پس در هيچ جا نيافتم كه شخصيّت او مورد ملامت و عيب خداوند يا فرد مؤمنى قرار گرفته باشد، و نيز پيش از او حضرت داود عليه السّلام با آن ملك و سلطنت محكمش.

سپس يوسف پيامبر عليه السّلام آنجا كه به پادشاه مصر گفت: اجْعَلْنِي عَلى خَزائِنِ الْأَرْضِ إِنِّي حَفِيظٌ عَلِيمٌ، يعنى: «مرا بر خزانه هاى اين سرزمين برگمار، كه بدان نگاهبان و كاملا دانايم»، پس آن حوزه مسئوليّتى كه او برگزيد همانا گرداندن حكومت مصر و اطرافش تا يمن بود، و از آن مناطق تمام قحطى زدگان گندم را از حيطه حكومت او حمل مى كردند، و حضرت يوسف عليه السّلام نيز حقّ مى گفت و به حقّ عمل

مى كرد، بر او نيز هيچ سرزنش كننده اى نيافتم.

سپس ذو القرنين؛ او بنده اى بود كه خدا را دوست داشت و خدا هم او را دوست مى داشت، اسباب را برايش فراهم ساخته و او را به پادشاهى شرق و غرب زمين رساند، و او نيز حقّ مى گفت و بدان عمل مى كرد، سپس بر او نيز هيچ ملامتگرى نيافتم.

پس اى جماعت از رفتارى كه خداوند با مؤمنان دارد درس گيريد و ادب آموزيد و بر امر و نهى الهى اكتفا كرده و عمل كنيد، و چيزهائى را كه بر شما مشتبه است و نميدانيد از خود وانهيد، و علم را به اهلش واگذاريد تا نزد خداوند تبارك و تعالى پاداش گيريد و معذور باشيد، و در پى تحصيل دانش ناسخ و منسوخ، محكم و متشابه، و حلال و حرام قرآن باشيد، كه آن روش به خدا نزديكتر و از جهل دورتر است، و جهالت و نادانى را براى اهلش وانهيد، كه بى شكّ شما را اهل جهل و نادانى بسيار است ولى اهل دانش اندك و كم مى باشند، در حالى كه خداوند فرموده: وَ فَوْقَ كُلِّ ذِي عِلْمٍ عَلِيمٌ، يعنى: «و بالاى هر دانائى، داناترى هست- يوسف: 76».

گفتار آن حضرت عليه السّلام پيرامون آفرينش انسان و تركيب وجودش

از امام صادق عليه السّلام آمده است كه فرمود: خودشناسى آدمى بسته به اين است كه خود را توسّط چهار طبع و چهار ستون و چهار ركن بشناسد، طبيعتهاى او

تحف العقول / ترجمه جعفرى، ص: 333

عبارتند از: خون، صفرا، باد، و بلغم، و ستونهايش: عقل- كه زيركى از عقل است- و فهم، و حفظ (يعنى: قدرت حافظه) [و دانش]، و اركانش: نور، آتش، روح، و آب. و صورت آدمى سرشت او است.

با نور مى بيند، با استفاده از آتش ميخورد و مى آشامد، و توسّط روح جماع مى كند و تحرّك دارد، و بكمك آب، طعم چشيدنيها و مزّه ها را درمى يابد، اين بود اساس صورت آدمى. پس اگر عقل او از نور تأييد شود در اين صورت او عالم و حافظ (داراى قدرت حافظه) و زيرك و هوشمند و با فهم مى گردد. و با اخلاص در يكتاپرستى و اعتراف به بندگى در خواهد يافت كه در چه موقعيّتى است؟ و از كجا به او مى رسد، و براى چه او اينجا است؟ و به كجا مى رود؟! و خون گاهى بصورت گرم در بدن روان است و گاه سرد، پس زمانى كه گرم باشد، آدمى طغيان و سركشى كند، و سرمست گردد، و دل خوش نمايد، و مرتكب قتل شود، و دزدى كند، شادى نمايد و خوش بين شود، و به هرزگى و زنا در افتد و فخر فروشى نمايد. و چون خون آدمى سرد باشد، اندوهگين و محزون شود، افتاده و افسرده گردد، و فراموش كند، پس اين مجموع عوارضى است كه تمام امراض از آنها مى باشد و ابتداى آن جز با انجام خطائى نخواهد بود [براى مثال] خوردن يا نوشيدن در ساعتى انجام شود كه آن ساعت مناسب آن خوراك و نوشيدنى نيست، كه مايه خطا و موجب درد و مرضى از انواع امراض گردد.

سپس آن حضرت عليه السّلام پس از آن با كلامى ديگر فرمود: همانا آدمى اين گونه است كه با استفاده از آتش ميخورد، مى آشامد و كار مى كند، و توسّط باد مى شنود و مى بويد. و با استفاده از آب طعم هر خوراك و نوشيدنى را مى چشد.

و با روح؛ جنب و جوش و حركت مى كند، پس اگر حرارت در معده اش نبود، عمل هضم موادّ خوراكى و نوشيدنى در بدن انجام نميشد، و اگر باد نبود حرارت معده شعله ور نميشد، و هيچ مدفوعى از شكم خارج نميگشت. و چنانچه روح نبود انسان هيچ جنب و جوشى نداشت، و اگر خنكى آب [در معده] نبود، حرارت معده آن را سوزانده بود، و در صورت فقدان نور قادر نبود ببيند و بينديشد، سرشت آدمى از گل است، و استخوان در بدنش همچون درخت در زمين، و مويش مانند گياهان، و أعصاب و پى او مانند پوست بر درخت، و خونش مانند آب در زمين است، همان گونه كه زمين بدون آب نپايد بدن آدمى نيز بدون خون نپايد. و مغز از كف و چربى خون است.

تحف العقول / ترجمه جعفرى، ص: 334

و آدمى بدينسان آفريده شده براى دنيا و آخرت، پس هر گاه خداوند ميان آن دو را جمع كند زندگى او در زمين شود، زيرا او از جايگاهى آسمانى بزمين نازل شده، پس وقتى خدا ميان آن دو (بدن و روح) جدائى اندازد و اين بدن بميرد، روح به آسمان باز گردد، بنا بر اين زندگى بر روى زمين، و مرگ در آسمان است، و اين بدان جهت است كه ميان روح و بدن جدائى افتاده است. پس روح و نور به عالم ارواح گرايد و جسم بماند، چرا كه از موادّ دنيائى است. و علّت از هم پاشيدگى و فساد جسم جز اين نيست كه باد رطوبت را مى برد در نتيجه گل خشك شده و خاك گردد و بپوسد، و هر كدام

به مادّه يا عنصر نخست پيش از تركيب باز گردد.

و جان با نفس كشيدن بحركت افتد، و حركت دم زدن از باد است، پس آنچه از نفس مؤمن است نورى است مورد تأييد عقل، و آنچه از نفس كافر است آتشى است مورد تأييد شيطنت و حيله گرى، اين از سرشت آتشين خود باشد، و آن هم از سرشت نورانى خود، و مرگ از جانب خداوند براى فرد مؤمن رحمت است، و براى كافر عذاب و شكنجه.

و خداوند داراى دو نوع كيفر است، يكى از طريق روحى و ديگرى سلطه بعضى از مردمان بر بعضى ديگر، كيفر روحى [گناهان] بيمارى و فقر است، و كيفر سلطه گرى كه همان عذاب است، و بر پايه فرمايش خداوند عزيز و جليل كه فرموده: وَ كَذلِكَ نُوَلِّي بَعْضَ الظَّالِمِينَ بَعْضاً بِما كانُوا يَكْسِبُونَ، يعنى: «و بدين گونه ستمكاران را به سزاى آنچه مى كردند بر يك ديگر مى گماريم- انعام: 129»، مراد گناهانى بود كه مى كردند، و هر گناهى كه از روح است كيفرش به بيمارى و فقر باشد، و آنچه از سلطه گرى است عذاب و عقوبت باشد، و تمام اينها كيفر و عذاب فرد مؤمن در سراى دنيا است. و امّا كيفر فرد كافر در دنيا عذاب است و سخت تر از آن را در آخرت بيند. و اين جز به سبب گناه نيست، و ريشه گناه از شهوت است و آن از جانب فرد مؤمن از طريق خطا و فراموشى است، يا از اجبار و بى طاقتى. و گناه از سوى كافر (منحرف از صراط حقّ) عمد است و انكار، و تجاوز است و حسد، و اين همان فرمايش خداوند عزيز و

جليل است كه فرموده: كُفَّاراً حَسَداً مِنْ عِنْدِ أَنْفُسِهِمْ، يعنى: « [بسيارى از اهل كتاب با اينكه حقّ براى آنان روشن و هويدا شده] از روى حسدى كه در دلشان هست [دوست دارند كه شما را پس از ايمان آوردنتان] به كفر بازگردانند- بقره: 109».

تحف العقول / ترجمه جعفرى، ص: 335

و از فرمايشات حكيمانه آن حضرت عليه السّلام

آن كس كه از عقل تهى است اصلاح نشود، و كسى كه نمى داند عقلش را بكار نمى اندازد، و كسى كه بفهمد و دريابد شايان تمجيد خواهد شد. كسى كه حلم و بردبارى پيشه سازد پيروز شود. دانش سپر است. راستى عزّت است. جهل ذلّت و خوارى است. فهميدن بزرگوارى است. سخاوت كاميابى است. خوش خلقى دوستى آور است. كسى كه به اوضاع زمانش آگاه است دچار اشتباه نشود.

احتياط و دورانديشى چراغدان گمان است. خداوند دوست و كارساز كسى است كه او را بشناسد، و دشمن كسى است كه در راه شناخت او دچار رنج و زحمت شود و به بيراهه رود. خردمند اصلاح گر است و نادان خرابكار، اگر خواهان احترامى نرمخو باش، و اگر خواهان اهانتى خشن باش. و آن كس كه از سرشتى پاك برخوردار است نرم دل است، و كسى كه بنيادش بد باشد سخت دل است. هر كس كه كوتاهى كند به پرتگاه افتد. و كسى كه از سرانجام كارى بترسد در آنچه از آن بى خبر است احتياط كند. و هر كس ندانسته و ناآگاه بكارى درآيد بينى خود را بريده است (يعنى: خود را به منتها درجه خوارى و مذلّت انداخته است). كسى كه پى نبرد نيافت (يعنى: كسى كه دانا نشد بين حقّ و باطل فرق نگذارد) و كسى

كه نفهميد در امان نماند، و هر كس كه در امان نماند شريف نگشت، و آن كس كه شريف نشد خرد و درهم شكسته گردد، و در نتيجه بيش از همه ملامت شود، و يك چنين شخصى بيش از ديگران سزاوار ندامت و پشيمانى است. اگر ميتوانى مشهور نشوى همان كن. هيچ عيبى بر تو نيست كه مردم ثنايت نگويند، و چنانچه در نزد خدا پسنديده بودى ديگر باكى نيست كه نزد مردم نكوهيده و مذموم باشى. براستى امير مؤمنان عليه السّلام مى فرمود: «زندگى جز براى اين دو شخص، عارى از خير است:

1- كسى كه هر روز بر احسان و نيكوكارى بيفزايد، 2- كسى كه با توبه جبران گناهش را بكند». اگر ميتوانى از منزلت خارج نشوى [و كسب روزى همان جا كنى] همان كن. و در صورت بيرون شدن از خانه ات بر تو باد كه غيبت نكنى، دروغ نگوئى، و حسادت نكنى، و ريا ننمائى، ظاهر سازى نكنى، و از چاپلوسى خوددارى كنى. عبادتگاه فرد مسلمان خانه او است كه در آن جان و چشم و زبان و دامنش را حبس و زندانى مى كند، و براستى كسى كه نعمت خداوند را با قلبش بشناسد پيش از آنكه سپاس آن نعمت را بر زبان براند از جانب خداوند مستوجب مزيد نعمت

تحف العقول / ترجمه جعفرى، ص: 336

گردد.

سپس فرمود: چه بسا كسى كه به نعمت خداداد مغرور است و چه بسيار افرادى كه از پرده پوشى خداوند غافلگير گشتند، و بخاطر تعريف و تمجيدى كه در باره ايشان گويند فريب خورند. براستى من براى هر فرد از اين امّت كه حقّ ما را بشناسد اميد نجات

و رستگارى دارم جز براى سه گروه: 1- كارگزار حاكمى بيدادگر، 2- فرد هواپرست، 3- و فاسق گستاخ و بى پروا. دوستى برتر از بيم و هراس است. بخدا قسم هر كس بدنيا رو كند و جز ما را دوست بدارد خدا را دوست نداشته است و هر كس كه حقّ ما را شناخت و ما را دوست داشت بتحقيق به خداوند مهر ورزيده و او را دوست داشته است. هميشه و پيوسته پيرو باش نه رئيس.

رسول خدا صلّى اللَّه عليه و اله و سلّم فرمود: «كسى كه بيم دارد زبانش در بند است».

سخنانى كوتاه از امام صادق عليه السّلام در زمينه هاى: «پند، حكمت، زهد و امثال آن

1- امام صادق- كه صلوات خداوند بر او باد- فرمود: هر كس كه از مورد خود رعايت انصاف نمايد به داورى ديگران پذيرفته شود.

2- هر گاه روزگار؛ روزگار ستم بود، و مردم؛ اهل خيانت و بيوفائى، [در يك چنين زمانه اى] اعتماد نمودن به ديگران [تنها] از سر عجز و ناتوانى و ناچارى است.

3- چون گرفتارى پشت گرفتارى آيد؛ روزگار عافيت برسد.

4- چون خواستى سلامت نفس برادرت را دريابى او را بخشم آر، اگر در رفاقت با تو استوار ماند او برادر تو است، و گر نه برادرت نيست.

5- به رفاقت كسى اعتماد مكن؛ تا او را امتحانا سه بار به خشم آرى.

6- مبادا كاملا به برادرت اعتماد كنى، زيرا زمين خوردن از اعتماد بيجا (ساده لوحى) جبران ناپذير است.

7- اسلام يك درجه است، و ايمان يكدرجه بالاى اسلام است، و يقين يكدرجه بالاى ايمان است، و آنچه مردم دارند كمتر از يقين است (يعنى: افراد اندكى داراى يقينند) 8- جنباندن كوهها آسانتر [يا: راحت تر] از بركندن دلى از جايش مى باشد.

تحف العقول /

ترجمه جعفرى، ص: 337

9- جايگاه ايمان در دل است، و يقين الهاماتى است.

10- ميل بسراى دنيا اندوه و غم ببار آرد، و زهد و بيرغبتى بدان آسايش دل و جسم.

11- راحتى زندگى به برخوردارى از محلّ زندگى هر چند به اجاره، و بدست آوردن لقمه نانى است.

12- آن حضرت عليه السّلام به دو مرد كه در نزد او مشغول دعوا بودند فرمود:

هر كس كه پيروزى را با ستم بچنگ آرد ظفر نيافته، و كسى كه رفتارش با مردم بد است نبايد از زشتى رفتار ديگران با او دلخور گردد.

13- پيوند و ارتباط ميان برادران همكيش در وطن ديد و بازديد است و در سفر نامه نگارى.

14- فرد مؤمن جز با رعايت سه خصلت كارش نيكو نگردد: 1- فهم و درك در دين، 2- نيكو حساب گرى در امر معاش، 3- و شكيبائى نمودن در برابر مشكلات.

15- فرد مؤمن نه فرجش بر او چيره گردد، و نه شكمش رسوايش سازد.

16- رفاقت بيست ساله در حكم خويشاوندى است.

17- نيكوكارى تنها در باره خانواده دار و دين دار نيكو است «1» و چقدر شكر گويان احسان اندكند! 18- «امر به معروف» و «نهى از منكر» با مؤمنى است كه پند گيرد، يا نادانى «2» كه بياموزد، ولى با كسى كه تازيانه و شمشير بدست دارد نه.

19- تنها كسى از عهده «امر به معروف» و «نهى از منكر» برمى آيد كه داراى سه خوى و خصلت باشد: 1- بدان چه سفارش مى كند؛ و از آنچه باز مى دارد آگاه باشد، 2- در امر و نهى خود؛ دادگر باشد، 3- و در هيچ يك از آن دو جانب رفق و مدارا را از دست ندهد.

20-

كسى كه در برابر حاكمى بيدادگر ايستد و متعرّض او شود اگر از جانبش رنج و بلائى ديد نه اجرى داده شود؛ و نه صبر بر آن روزيش گردد.

______________________________

(1) توضيح اين مطلب ذيل فراز 191 از سخنان كوتاه پيامبر صلّى اللَّه عليه و اله و سلّم گذشت.

(2) مراد از نادان كسى است كه كار ناپسند و زشت را از سر جهل انجام مى دهد، و چون بدو تذكّر دهند هيچ امتناع و مخالفتى از آموختن نمى ورزد.

تحف العقول / ترجمه جعفرى، ص: 338

21- براستى خداوند بر مردمى نعمتها و بخششهاى بسيارى ارزانى داشت، ولى چون شكر او نكردند پس همه تبديل به بلا شد، و مردمى را مبتلا به مشكلات كرد و چون شكيبائى كردند همان مشكلات بر ايشان نعمت شد.

22- مصلحت زندگى و معاشرت اجتماعى به پيمانه اى پر ماند كه دو سوم آن هوش و زيركى؛ و يك سومش ناديده گرفتن و تجاهل است.

23- چه زشت است انتقامجوئى از بينوايان! 24- از آن حضرت عليه السّلام پرسيدند: جوانمردى و مردانگى چيست؟ فرمود: اين است كه خدا تو را نه در جايى كه نهى فرموده ببيند، و نه آنجا كه سفارش كرده گم كند.

25- سپاس آن كس كه نعمتت داده بگذار، و بر كسى كه شكرت گفت نعمت بخش، كه نعمتها با شكرگزارى مستدام شود، و با كفران و ناسپاسى زوال پذيرد، و حقّ شناسى و سپاسگزارى؛ نعمت را افزون كند، و ايمنى و پناه از فقر باشد.

26- از دست دادن حاجت و نياز، از تقاضاى به نااهل خوش تر است، و دشوارتر از گرفتارى؛ بدخوئى ناشى از آن گرفتارى است.

27- مردى از آن حضرت درخواست كلامى كوتاه نمود

كه حاوى خير دنيا و آخرت باشد، فرمود: دروغ مگو.

28- پرسيدند: بلاغت چيست؟ فرمود: هر كس كه به چيزى معرفت يافت در آن كم سخن شود، و وجه تسميه «بليغ» نيز بدين خاطر است كه با كمترين تلاش به خواسته اش ميرسد.

29- بدهكارى؛ اندوه شب است و خوارى روز.

30- چون كار دنيايت را نيكو و مرتّب و روبراه ديدى به دين و آئين خود بدگمان شو.

31- با پدران خود خوشرفتارى كنيد تا مشمول خوشرفتارى فرزند خود گرديد، و نسبت به زنان مردم رعايت عفّت و پاكدامنى بنمائيد تا زنانتان عفيف و پاكدامن گردند.

32- هر كس به خيانتكار امانت بسپارد از ضمانت و تعهّد خداوند محروم بماند.

تحف العقول / ترجمه جعفرى، ص: 339

33- آن حضرت عليه السّلام به حمران بن أعين «1» فرمود: اى حمران، به هنگام قدرت و به وقت توانائى توجّه خود را به زير دست مبذول دار نه به ما فوق، كه اين رفتار تو را به نصيب الهى قانع تر؛ و به استحقاق مزيد نعمت خدا سزاوارتر مى سازد، و اين را بدان كه عمل اندك پيوسته و مدام در پيشگاه خدا بهتر از كردار بسيار بى يقين است. و بدان كه هيچ پارسائى و تقوائى سودمندتر از دورى از حرام و خوددارى از آزار رساندن به مؤمنان و غيبتشان نيست. و نه هيچ خوشى و عيشى گواراتر از خوشخوئى، و نه هيچ ثروتى پرسودتر از قناعت نمودن به قوت لا يموت، و نه هيچ جهلى زيانبارتر از خودپسندى نيست.

34- حياء دو گونه است: يكى از سر ضعف و سستى، و ديگرى برخاسته از قدرت و اسلام و ايمان است.

35- زير پا گذاردن و عدم رعايت

حقوق [ديگران] خوارى و مذلّت آورد، و بى شكّ هر فردى را در [توجيه] آن وادار به دروغگوئى مى سازد.

36- هر گاه از ميان جمعى يكنفر سلام كند، يا جواب سلام دهد ديگران را كفايت مى كند.

37- سلام كردن مستحبّ است و جوابش واجب.

38- هر كس سلام نگفته لب به سخن گشايد پاسخش مگوئيد.

39- تحيّت و سلام كامل با فرد در وطن دست دادن است، و با فرد از راه رسيده و مسافر، در آغوش گرفتن و دست به گردن انداختن.

40- از سر دوستى و صداقت با يك ديگر دست دهيد، كه اين كار (مصافحه) كينه و بدانديشى را مى زدايد.

41- از خدا- هر چند اندك- پروا كن، و ميان خود و او پرده اى- هر چند نازك- باقى گذار.

42- هر كس بهنگام خشم و طمع و ترس و شهوت، خود را كنترل كند، خداوند [به تلافى اين كردار] آتش را بر بدن او حرام كند.

43- سلامتى نعمتى است ناپيدا و مخفى، كه در حضور، فراموش شده است و

______________________________

(1) او برادر زراره و از حواريّون امام باقر و امام صادق عليهما السّلام است، و حضرت صادق عليه السّلام پس از مرگ او فرمود: «بخدا قسم او بحال ايمان از دنيا رفت».

تحف العقول / ترجمه جعفرى، ص: 340

در غياب بياد.

44- نعمت خدا در روز رفاه و آسايش تفضّل است، و بروزگار تنگدستى و مشكلات؛ اجتناب از گناهان.

45- چه بسيار نعمت خداداد كه براى بنده غير منتظره است، و چه آرزومندانى كه خيرشان در چيزى ديگر نهفته است، و چه بسيار افرادى كه به مرگ خود در شتابند؛ و [نسبت] به سعادت خود سست و كاهلند.

46- هر كس كه از براى هر

بلا؛ صبرى، و براى هر نعمت شكر و سپاسى، و براى روزگار تهيدستى و بينوائى؛ دارائى و توشه اى آماده نسازد عاجز و درمانده خواهد شد. هنگام گرفتارى و در داغ فرزند؛ خويشتن دار باش، زيرا جز اين نيست كه خدا عاريت و بخشش خود را بازستانده، تا ميزان شكر و صبر تو را بيازمايد.

47- هر چيزى داراى حدّ و اندازه اى است، پرسيدند: حدّ يقين چيست؟ فرمود:

اينكه از چيزى جز خدا نترسى.

48- برازنده هر مؤمن است كه داراى هشت خصلت باشد: 1- در گرفتاريهاى تكان دهنده سنگين باشد و با وقار، 2- و در بلا و گرفتارى صابر و شكيبا، 3- و بوقت رفاه و آسايش شكرگزار، 4- و به روزى خداداد قانع، 5- و به دشمنانش ستم مكند، 6- و سربار دوستان نگردد، 7- جسمش از او در رنج و زحمت، 8- ولى مردم از او در آسايشند.

49- براستى دانش، دوست مؤمن است، و بردبارى وزيرش، و صبر امير لشكرش، و نرمش برادرش، و مدارا نمودن؛ خود پدر او مى باشد.

50- أبو عبيده «1» به آن حضرت عليه السّلام گفت: بدرگاه خدا دعا كنيد تا روزى مرا بدست هيچ كس نسپارد، فرمود: خداوند جز اين را نخواسته كه روزى بندگان را بدست يك ديگر مقرّر نمايد، ولى دعايت از خدا اين باشد كه روزى را بدست

______________________________

(1) بنظر مى رسد كه او زياد بن عيسى كوفى معروف به أبو عبيده حذّاء باشد، او فردى مورد اعتماد و جليل القدر و از اصحاب امام باقر و صادق عليهما السّلام است، گويند: امام صادق عليه السّلام بر سر قبر او فرمود: «خدايا بر او جايگاهش را خنك گردان و مزارش را

نورانى كن و او را به پيامبرش ملحق ساز».

تحف العقول / ترجمه جعفرى، ص: 341

بندگان نيكو و خوبش قرار دهد، كه اين از سعادت است، نه بدست بندگان بدش، كه اين بدبختى است.

51- انجام دادن كار بدون بينش و بصيرت به رهروى ماند كه در بيراهه قدم نهد، كه شتاب و عجله تنها دورش سازد.

52- در باره اين كلام خدا: اتَّقُوا اللَّهَ حَقَّ تُقاتِهِ، «ترس از خدا را چنان كه شايسته ترس از اوست پيشه كنيد- آل عمران: 102»، گفت: يعنى اطاعت شود نه سرپيچى، ياد شود نه فراموش، شكر گردد نه كفران و ناسپاسى.

53- كسى كه به خدا معرفت يابد از او بترسد، و هر كس كه از خدا هراسان باشد دنيا را ترك گويد.

54- ترسان و خائف [حقيقى] كسى است كه ترس زبانش را بند آورده و مجال هر سخنى را از او گرفته.

55- به آن حضرت عليه السّلام عرض شد: مردمى هستند كه در عين ارتكاب گناه گويند: [برحمت خدا] اميدواريم، و پيوسته تا دم مرگ همين گونه باشند، اينان در آمال و آرزو سرگردانند، دروغ گويند! اميدوار نيستند! هر كس به چيزى اميدوار باشد آن را طلب كند، و از هر چه كه بترسد از همان بگريزد.

56- براستى ما دوستدار فرد خردمند، دانشمند، فهميده، فقيه، بردبار، نرمخو، شكيبا، راستگو، و باوفائيم. بى شكّ خدا پيامبران را به رفتارهاى شايسته [از ديگران] جدا ساخته (يعنى: وجه تمايز پيامبران از ديگر مردم به مكارم اخلاق است).

بنا بر اين هر كس كه برخوردار از آن مكارم اخلاق است، خدا را بر آن [نعمت] شكر گويد، و هر كس كه فاقد آن است با التماس و

زارى بدرگاه خدا آن را بخواهد. پرسيدند: آن چيست؟ فرمود: [مكارم اخلاق مجموعه اى است از:] پارسائى، و قناعت، و صبر، شكر، و بردبارى، و حياء، و سخاوت، و شجاعت، و غيرت، و راستگوئى، و نيكوكارى، و پرداخت امانت، و يقين، و خوشرفتارى و جوانمردى.

57- از محكمترين دستگيره هاى ايمان اين است كه دوستى و خشم، بخشش و دريغ نمودن از آن؛ همه و همه در راه خدا باشد 58- پس از مرگ هيچ عملى جز سه خصلت مرد را دنبال نمى كند (يعنى: اجر و پاداش هيچ عملى كه پس از مرگ انجام گيرد به انسان نميرسد مگر سه كار): 1-

تحف العقول / ترجمه جعفرى، ص: 342

صدقه اى كه- بتوفيق الهى- در حال حيات جارى ساخته، كه پس از مرگ نيز [تا روز قيامت] برايش جريان خواهد داشت، 2- و رفتار هدايت بخشى كه [از خود بيادگار گذاشته و] ديگران بدان عمل كنند، 3- و فرزند شايسته اى كه برايش دعا كند.

59- بتحقيق دروغ گفتن، وضوى شخص نمازگزار را مى شكند و روزه را باطل مى سازد! گفته شد: ما دروغ مى گوئيم! فرمود: منظورم دروغ بيهوده نيست، بلكه منظور دروغ بستن بر خدا و پيامبر و امامان [معصوم عليهم السّلام] است. سپس فرمود: روزه داشتن تنها به امساك از خوردن و نوشيدن نيست، براستى حضرت مريم عليه السّلام گفت: إِنِّي نَذَرْتُ لِلرَّحْمنِ صَوْماً، يعنى: «من راى خداى رحمان روزه اى نذر كرده ام- مريم: 26» يعنى: سكوتى را، بنا بر اين زبانتان را نگه داريد، و ديدگانتان را فرو داريد، با هم ستيز مكنيد و حسادت مورزيد، زيرا حسد چنان ايمان را ميخورد كه آتش هيزم را.

60- هر كس چيزى را كه در

علم الهى نيست به خدا نسبت دهد عرش او بلرزه درآيد. (مراد دروغ بستن به خدا مى باشد) 61- براستى خدا داند كه گناه براى مؤمن بهتر از خودپسندى است، و اگر چنين نبود هرگز مؤمنى را گرفتار گناه نمى ساخت.

62- فرد بداخلاق جان خود را معذّب ساخته.

63- احسان و نيكى چون نام خود [نيكو] است، و هيچ چيز جز اجر و پاداش احسان برتر از احسان نيست، و احسان و نيكى هديه اى است الهى به بنده.

اين طور نيست كه هر كس بخواهد به مردم احسان كند بتواند، و نه هر كس كه مايل به احسان شد توان آن يابد و قادر شود، و نه هر توانائى موفّق شود، پس چون خداوند بر بنده اى منّت نهد، ميل به احسان و توان و توفيق بدان را برايش فراهم سازد، در اين موقع است كه سعادت و كرامت، هم براى طالب (خواهنده احسان) و هم براى مطلوب (نيكوكار) به كمال رسد.

64- هيچ چيز مانند سپاسگزارى برخاسته و محبوب انسان نيفزايد، و هيچ چيز همچون صبر و پايدارى از مصيبت نكاهد.

65- شيطان سپاه و لشكرى قويتر از زن و خشم ندارد.

66- سراى دنيا زندان مؤمن است، و صبر و تحمّل قلعه و دژ او، و بهشت

تحف العقول / ترجمه جعفرى، ص: 343

منزلش. و دنيا براى كافر بهشت است و قبر زندانش، و دوزخ اقامتگاه او.

67- و خداوند هيچ يقين بى شكّ و ترديدى شبيه تر به ترديد بى يقينى همچون مرگ نيافريد.

68- هر گاه بنده اى را ديديد كه بى توجّه به گناه خود پى جوى گناه مردم است، بدانيد كه او فريب [شيطان] خورده است.

69- خورنده شكرگزار پاداشى همچون ثواب فرد روزه دار اجر طلب دارد،

و تندرست سپاسگزار پاداش و اجرش مانند ثواب گرفتار صابر است.

70- كسى را كه فاقد علم است سزا نيست كه سعادتمند شمرده شود و نه آن كس كه عارى از مهر است ستوده، و نه آن كس كه صبر ندارد كامل. و براى كسى كه از ملامت علما پروا ندارد اميدى به خير دنيا و آخرت نيست. و راستگوئى، شايسته فرد عاقل است، تا به گفتارش اعتماد شود، و سزاوار است كه حقّ شناس باشد تا در خور فزونى گردد.

71- تو را نشايد كه خائن بخيانت آزموده شده را امين شمارى، و نه آن كس را كه امين شمردى متّهم سازى.

72- پرسيدند: گرامى ترين افراد نزد خدا كيست؟ فرمود: آن كس كه بيش از همه ذكر خدا گويد و به طاعت خداوند عمل كند. [راوى گويد:] گفتم: مبغوضتر از همه نزد خدا كيست؟ فرمود: آن كس كه خدا را متّهم مى سازد! گفتم: مگر كسى هم خدا را متّهم مى كند؟! فرمود: آرى، كسى كه با استخاره از خدا طلب خير كند و چون خيرش (يعنى: خيرى كه مشيّت حقّ است) مورد پسند او واقع نشد عصبانى گردد، اين رفتار متّهم ساختن خدا است. گفتم: ديگر چه كسى؟! فرمود: آن كس كه از خدا شكوه كند، گفتم: مگر كسى هم از خدا شكوه مى كند؟! فرمود: آرى؛ آن كس كه هنگام گرفتارى بيش از مصيبت وارده شكوه كند، گفتم: ديگر چه كسى؟ فرمود: كسى كه چون عطا شود سپاسگزارى نكند، و در گرفتاريها صبر پيشه نسازد، گفتم: نزد خدا گرامى تر از همه كيست؟ فرمود:

آن كس كه چون عطا شود شكرگزار باشد، و به روز گرفتارى صابر.

73- نه فرد زودرنج دوست

يابد و نه فرد حسود توانگرى. دقّت بسيار و ممارست در حكمت و دانش و خرد، عقل را بارور سازد.

74- خوف الهى كفايت از علم و آگاهى مى كند، و غفلت و بى خبرى از جهل و نادانى. (يعنى: آگاهى و هشيارى همان خوف از خدا است، و جهل همان

تحف العقول / ترجمه جعفرى، ص: 344

غفلت و بى خبرى) 75- برترين عبادت معرفت به صفات حقّ و فروتنى در برابر او است.

76- يك عالم بهتر از هزار عابد، هزار زاهد، و هزار تلاشگر [در عبادت] است.

77- براستى هر چيزى را زكاتى است، و زكات علم؛ آموزش به اهل آن است.

78- قاضيان بر چهار دسته اند، سه دسته آنان در دوزخند و يك دسته ايشان در بهشت: اوّل مردى كه حكم به ستم و ناروا مى كند و خود هم مى داند كه چه كرده، پس او اهل دوزخ است، دوم مردى كه حكم به ناروا مى كند، و نمى فهمد كه حكمش نادرست است، او نيز اهل آتش است، و سوم مردى كه حكم به حقّ و راستى مى كند ولى خود نمى داند كه چه كرده است، او نيز اهل دوزخ است، و امّا چهارم: آن كس كه حكم به حقّ مى كند و خود نيز حقّ و باطل را مى شناسد، اين مرد اهل بهشت خواهد بود.

79- پرسيدند: صفت عدالت و داد را در مرد بيان فرمائيد؟ فرمود: هر گاه ديده اش از نامحرمان فرو داشت، و زبان از گناهان ببست، و دست از ستمكارى كشيد.

80- هر چه را كه خداوند بر بندگان مخفى داشت تا زمانى كه از آن باخبرشان نسازد [تكليفش] از ايشان ساقط است.

81- آن حضرت عليه السّلام به داود رقى «1» فرمود:

اگر دست خود را تا آرنج داخل دهان اژدها كنى براى تو بهتر از درخواست از فرد نوكيسه است.

82- برآورده شدن حاجات بدست خدا است، و لوازم آن- پس از خداوند- بندگانند كه بدستشان جارى گردد. پس هر حاجت كه از شما برآورده شد همراه با تشكّر از خدا بپذيريد، و هر كدام كه برآورده نشد توأم با خشنودى و تسليم و صبر آن را قبول كنيد، چه بسا خير شما همان باشد، زيرا خدا صلاح كارتان را مى داند و شما از آن بى خبريد.

______________________________

(1) او داود بن كثير رقّى كوفى است، از اصحاب امام صادق و كاظم عليهما السّلام بوده، و تا زمان حضرت را درك نموده، گويند: حضرت صادق عليه السّلام در باره اش فرموده: «جايگاه داود رقّى نزد من همچون مقداد است نزد پيامبر صلّى اللَّه عليه و اله و سلّم».

تحف العقول / ترجمه جعفرى، ص: 345

83- تقاضاى انسان براى يك ديگر نوعى گرفتارى است، كه اگر برآورده شود آن ديگر را دعا كند، و اگر برآورده نشود اين را بد گويد. (يعنى: در هر صورت شخصى كه واسطه خير است دعا نشود) 84- براستى كه خدا هر خير و صلاحى را در رفق و مدارا نهاده است.

85- زنهار! بپرهيز از دوستى با فرومايگان، كه سرانجام خوبى ندارد.

86- آدمى در اثر بيتابى در برابر ذلّتى كوچك به ذلّتى بزرگتر كشانده شود.

87- سودمندترين چيزها براى آدمى توجّه به عيوب خود پيش از پرداختن به عيوب مردم است، و سخت ترين چيز پنهان نمودن فقر و تهيدستى است. و اندرز به كسى كه نمى پذيرد، و همسايگى با حريص ناچيزترين چيز مى باشد. و بهترين رفاه و آسايش نااميدى

از مردم است. نه بى حوصله باش و نه تندخو، نفس خود را در برابر مخالفى كه از تو برتر و بالاتر است رام و مطيع ساز، چرا كه تو به برترى و فضيلت او اعتراف كردى كه مخالفتش نكنى. زيرا هر كس كه براى ديگران قائل به فضلى نباشد او خودبين و خودپسند است، و بدان؛ كسى كه براى خدا فروتنى و تواضع نكند فاقد عزّت و سربلندى است.

88- انگشترى بدست كردن؛ بى شكّ از سنّت است.

89- نزد من آن برادرم از همه محبوبتر است كه عيبهايم را بمن گوشزد كند.

90- دوستى جز با رعايت شرايطش دوستى نيست، پس هر كس كه آن شرايط يا قسمتى از آن را داشت [او دوست است] و گر نه او را دوست مخوان: 1- نخستين شرطش آن است كه ظاهر و باطنش برايت يكسان باشد، 2- زيبائى و زشتى تو را زيبائى و زشتى خود بيند، 3- نه مقام و نه ثروت حالش را با تو تغيير ندهد، 4- از فراهم كردن هيچ چيز برايت دريغ نكند، 5- و آخرين شرط- كه جامع تمام خصلتها است-؛ بروزگار سختى و مشكلات تنهايت نگذارد.

91- رفق و مداراى با مردم يك سوم عقل است.

92- خنده فرد مؤمن تبسّم (آهسته خنديدن) است.

93- براى من تفاوتى نميكند كه به خائن امانت سپارم يا به ضايع كننده.

(يعنى نتيجه امانت سپردن به خائن و ضايع كننده يكى است) 94- آن حضرت عليه السّلام به مفضّل «1» فرمود: تو را به شش خصلت سفارش

______________________________

(1) ظاهرا او مفضّل بن عمر جعفى است كه از اصحاب امام صادق و كاظم عليهما السّلام ميباشد.

تحف العقول / ترجمه جعفرى، ص: 346

مى كنم تا به

شيعيانم برسانى، گفتم: آقاى من! آنها كدام است؟ فرمود: 1- بازگرداندن امانت به صاحبش، 2- آنچه براى خود مى پسندى براى برادرت نيز بپسند، 3- اين را بدان كه هر كارى را پايانى است بنا بر اين از عاقبت آن هشيار باش، 4- تمام امور را حوادثى است ناگهانى پس مواظب باش، 5- از صعود به كوهى هموار و صاف كه بازگشتى ناهموار و مخوف دارد بپرهيز، 6- هرگز به برادرت وعده اى مده كه قادر به وفايش نيستى.

95- خداوند در سه چيز به هيچ كس اجازه بركنارى نداده: 1- نيكى نمودن به پدر و مادر؛ چه خوب باشند و چه بد، 2- وفا نمودن به عهد؛ چه براى نيكوكار و چه براى تبهكار، 3- پس دادن امانت به صاحبش چه خوب باشد و چه بد.

96- من به حال سه نفر رحم مى كنم، زيرا مستحقّ رحمند: 1- صاحب عزّتى كه ذليل و خوار گشته، 2- و توانگرى كه بينوا گشته، 3- و دانشمندى كه از خاندان خود و نابخردان اهانت مى بيند و اسير دست جاهلان است «1».

97- هر كس كه دل به دنيا بست در سه زيان آن گير افتد: 1- حزن و اندوهى پيوسته و هميشگى و پايان ناپذير، 2- آرزوئى دست نيافتنى، 3- و اميدى فراهم ناشدنى.

98- [سرشت] فرد مؤمن نه بر دروغ آفريده شده و نه بر خيانت و دغلى. دو خصلت است كه هيچ گاه در فرد منافق گرد نيايد: 1- سيماى آراسته، 2- و فهم و درك سنّت.

99- مردمان همچون دندانه هاى شانه برابرند. و آدمى همراه برادرش بسيار مى شود. در رفاقت كسى كه آنچه براى خود مى خواهد براى تو نخواهد خيرى نيست.

______________________________

(1)

مولانا گويد:

گفت پيغمبر كه بر اين سه گروه* رحم آريد ار ز سنگيد ار ز كوه:

آنكه او بعد از عزيزى خوار شد* و آنكه بد با مال بى أموال شد و آن سوم آن عالمى كاندر جهان* مبتلا گشته ميان ابلهان زانكه از عزّت به خوارى آمدن* همچون قطع عضو باشد از بدن

تحف العقول / ترجمه جعفرى، ص: 347

100- فقه (دريافت و فهم دين) زيور ايمان است، و حلم؛ زيور فقه، و زيور حلم؛ مدارا، و زيور مدارا، نرمى، و زيور نرمش؛ سهل و آسان گرفتن.

101- هر كدام از برادرانت كه سه بار بر تو خشم گرفت و هيچ سخن بدى به تو نگفت [بواسطه اين خصلت] او را براى خود نگهدار.

102- روزگارى بر مردمان آيد كه در آن هيچ چيزى كمياب تر از برادرى خوش مشرب، و درآمدى حلال نيست.

103- هر كس كه شخصيت خود را در معرض تهمت قرار دهد نمى بايست بدگمان بخود را سرزنش كند. و هر كس كه سرّ خويش پنهان داشت پيوسته اختيارش بدست خود او است. و نقل هر سخنى كه از دو فرد تجاوز كرد افشا و پخش گردد. در كار برادرت بهترين برداشت را برگزين. مبادا با داشتن توجيهى خوب؛ سخن برادرت را به بدى تفسير كنى! بر تو باد به انتخاب برادران مخلص؛ زيرا آنان در روز رفاه اندوخته تواند و در بلا و گرفتارى سپر. در گفتار خود با آنان كه خدا ترسند مشورت كن. و برادرانت را باندازه تقوايشان دوست بدار. زنهار! بپرهيز از زنان شرور، و از خوبانشان نيز برحذر باش! و اگر شما را بكار خوبى امر كردند فرمان مبريد تا در [امر نمودن]

به كار زشت و ناهنجار به شما طمع نكنند.

104- فرد منافق چون سخنى از خدا و رسول نقل كند دروغ بافد، و هر گاه بخدا و پيامبر وعده اى دهد تخلّف كند، و چون دارا شود در ثروتش به خدا و پيامبر خيانت ورزد. و اين همان فرمايش خداى عزيز و جليل است كه ميفرمايد:

فَأَعْقَبَهُمْ نِفاقاً فِي قُلُوبِهِمْ إِلى يَوْمِ يَلْقَوْنَهُ بِما أَخْلَفُوا اللَّهَ ما وَعَدُوهُ وَ بِما كانُوا يَكْذِبُونَ، يعنى: «پس در دلهاى آنان تا روزى كه بديدار او رسند (مرگ يا قيامت) دوروئى از پى درآورد، از آن رو كه با خداى در آنچه پيمان بسته بودند خلاف كردند، و نيز بدان سبب كه دروغ مى گفتند- توبه: 77»، و نيز اين فرمايش الهى كه: وَ إِنْ يُرِيدُوا خِيانَتَكَ فَقَدْ خانُوا اللَّهَ مِنْ قَبْلُ فَأَمْكَنَ مِنْهُمْ وَ اللَّهُ عَلِيمٌ حَكِيمٌ، يعنى: «و اگر قصد خيانت بتو را دارند همانا پيش از اين بخدا خيانت كردند، پس اينك [تو را] بر آنان توانائى و دستيابى داد، و خداوند دانا و حكيم است- انفال: 71».

105- در رسوائى آدمى همين بس كه لباس شهرت بر تن كند، يا بر چارپائى مشهور سوار شود، [راوى گويد:] گفتم: چارپاى مشهور كدام است؟ فرمود:

ابلق (يعنى: اسب يا هر مركبى كه دو رنگ دارد، يكى سفيد و ديگر هر رنگ كه باشد)

تحف العقول / ترجمه جعفرى، ص: 348

106- هيچ كدام از شما به حقيقت ايمان دست نيابد مگر آن گونه گردد كه براى رضاى خدا دورترين افراد بخود را دوست بدارد، و نزديكترينشان را براى رضاى خدا؛ دشمن بدارد.

107- هر كس كه خداوند او را نعمتى ارزانى داشت و او معرفت قلبى

يافت كه مورد انعام خدا واقع شده است، و دريافت كه انعام كننده بر او خدا است، پاس شكرش را بجا آورده؛ هر چند لب به شكر نگشايد، و هر كس كه دريافت كه مجازات كننده خدا است، پس استغفار نموده هر چند بدان زبان نگشوده باشد، و [آن حضرت عليه السّلام] اين آيه را تلاوت كرد: إِنْ تُبْدُوا ما فِي أَنْفُسِكُمْ أَوْ تُخْفُوهُ يُحاسِبْكُمْ بِهِ اللَّهُ فَيَغْفِرُ لِمَنْ يَشاءُ وَ يُعَذِّبُ مَنْ يَشاءُ وَ اللَّهُ عَلى كُلِّ شَيْ ءٍ قَدِيرٌ، يعنى: «اگر آنچه در دل داريد آشكار يا پنهان كنيد خدا شما را بدان حسابرسى مى كند، پس هر كه را شايسته بيند بيامرزد، و هر كه را سزاوار عقوبت يابد عذاب كند، و خدا بر هر چيزى تواناست- بقره: 284».

108- زنهار! بپرهيز از دو خصلت هلاك كننده: اينكه به مردم توسّط رأى و نظر شخصى فتوا دهى، و ديگر اينكه كوركورانه از دين و آئينى پيروى كنى.

109- آن حضرت عليه السّلام به أبو بصير فرمود: اى أبو محمّد در دين و عقيده مردم كاوش مكن كه بى دوست بمانى.

110- گذشت نيكو اين است كه بر گناه، مجازات مكنى، و شكيبائى و صبر نيكو، آن صبرى است كه عارى از شكايت است.

111- در هر كس كه چهار صفت باشد مؤمن است، هر چند كه از سر تا پايش گناه باشد: 1- راستى، 2- حيا و شرم، 3- خوش اخلاقى، 4- حقّ شناسى.

112- به مقام اهل ايمان دست نيابى تا ترسان و اميدوار شوى، و به مقام خوف و رجا نرسى تا براى آنچه ترسان و اميدوارى تلاش و كوشش نمائى.

113- ايمان تعريفى وراى ظاهرسازى و آرزو دارد، بلكه ايمان آن پاكى

در دل است، و كردار تصديقش مى كند.

114- هر گاه عمر مرد از سى سال گذشت او «ميان سال» است، و چون از چهل گذشت «پير» است.

115- مردمان در يكتاپرستى سه گروه مى باشند: 1- معتقد، 2- منكر، 3- اهل تشبيه، شخص منكر بر باطل است، و شخص معتقد بر ايمان، و اهل تشبيه بر

تحف العقول / ترجمه جعفرى، ص: 349

شر كند.

116- ايمان عبارت است از: اقرار، عمل، و نيّت و اسلام: اقرار است و عمل.

117- ميان خود و برادرت تمام حرمت را زير پا منه، و از آن قدرى باقى گذار، زيرا حرمت كه ريخت، حيا و شرم نيز برود، و ماندن حرمت مايه دوام دوستى و مودّت باشد.

118- هر كس كه برادرش را خجالت دهد از پيوند با او محروم شود، و چون او را غمين سازد حرمتش بريزد.

119- به آن حضرت عليه السّلام عرض شد: چرا به عقيق (وادى عقيق) خلوت گزيده اى (يعنى: چرا خانه نشين خانه نشين شده اى) مگر از تنهائى خشنودى؟ فرمود:

اگر تو هم طعم شيرين تنهائى را بچشى از خودت نيز گريزان شوى، سپس افزود:

كمتر نصيبى كه بنده از تنهائى مى يابد آسودگى از مدارا نمودن مردم است.

120- خداوند هيچ درى از دنيا بروى بنده نگشايد مگر اينكه دو برابر آن بر حرص و آزش بيفزايد.

121- فرد مؤمن در سراى دنيا بيگانه است و غريب، نه از خوارى آن بيتابى كند، و نه در كسب عزّتش با دنياپرستان رقابت نمايد.

122- به آن حضرت عرض شد: راه آسودگى كجاست؟ فرمود: در مخالفت هوا و هوس، گفتند: چه زمان يك بنده به راحتى و آسودگى مى رسد؟ فرمود:

بروز نخستى كه رهسپار بهشت مى شود.

123- خداوند براى منافق و تبهكار

(فاسق) هيچ گاه آراستگى ظاهر و فهم در دين و خوشرفتارى را فراهم نمى سازد.

124- مزه و طعم آب؛ زنده بودن است، و طعم نان قدرت يافتن، و ضعف و قدرت جسم بستگى به چربى دو كليه دارد، و مكان عقل و خرد مغز است، و مركز قساوت و نرمى در دل است.

125- حسادت دو گونه است: يكى گناه باشد، و ديگرى از سر غفلت و بى خبرى. و امّا آن حسدى كه غفلت آميز است، همچون سخن فرشتگان است با خدا، آنجا كه فرمود: إِنِّي جاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَلِيفَةً قالُوا أَ تَجْعَلُ فِيها مَنْ يُفْسِدُ فِيها وَ يَسْفِكُ الدِّماءَ وَ نَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِكَ وَ نُقَدِّسُ لَكَ «من در زمين قرار دهنده جانشين خواهم بود! [فرشتگان] گفتند: آيا كسى را در آن قرار مى دهى كه تباهى كند و

تحف العقول / ترجمه جعفرى، ص: 350

خونها ريزد؟! با اينكه ما همگى تو را به پاكى مى ستائيم و تقديس مى كنيم- بقره:

30». منظورشان اين بود كه خليفه را از ما برگزين، و فرشتگان اين سخن را از روى حسادت به آدم؛ و بجهت گناه، و عدم پذيرش و انكار نگفتند. و نوع ديگر حسادت كه كار بنده را به كفر و شرك مى كشاند همان حسدى بود كه شيطان در ردّ فرمان خدا و سرپيچى از سجده بر آدم عليه السّلام ورزيد.

126- مردم در عقيده به موضوع «قدرت» (يعنى: جبر و اختيار) سه دسته اند:

دسته اى از ايشان فكر مى كند كه كار بدو واگذار گرديده؛ او با اين عقيده، خدا را در قدرتش سست و ناتوان قلمداد كرده، بنا بر اين محكوم به تباهى است. و شخص ديگر اعتقاد دارد كه خدا بندگان را

مجبور به ارتكاب معاصى و تكليف طاقت فرسا نموده، و با اين طرز فكر به خدا در حكم و فرمانش ستم روا داشته، او نيز محكوم به نيستى و فنا است، و ديگرى را عقيده بر اين است كه خدا بندگان را بر اساس تحمّل و طاقتشان تكليف كرده نه به امور طاقت فرسا و تحمّل ناپذير، پس هر گاه نيكو باشند سپاس خدا گزارند و چون بد شوند از خدا طلب آمرزش كنند، اين فرد؛ مسلمان رشد يافته است.

127- راه رفتن با شتاب و عجله موجب از بين بردن وقار مؤمن است، و نورش را خاموش مى كند.

128- بدرستى خداوند؛ توانگر ستمكار را دشمن دارد.

129- خشم، موجب تباهى دل حكيم است، و هر كس كه اختيار خشمش را نداشت مالك عقلش نيست.

130- فضيل بن عياض گويد: امام صادق عليه السّلام مرا فرمود: آيا ميدانى «شحيح» كيست؟ گفتم: همان بخيل است، فرمود: «شحّ» سخت تر از بخل است، فرد بخيل بدان چه دارد بخل مى ورزد، و شحيح هم بر مال خود خسّت مى ورزد و هم بر مال مردم، تا آنجا كه آرزو كند تمام اموال مردم- حلال يا حرام- از آن او باشد، نه سيرى پذيرد، و نه از روزى خداداد استفاده كند.

131- بخيل كسى است كه مالى را از راه نامشروع بدست آورد و براه باطل خرج كند.

132- آن حضرت عليه السّلام به يكى از شيعيانش فرمود: چه شده كه برادرت از تو شاكى است؟ گفت: شكايتش از من بدين خاطر است كه تمام حقّ خود را [تا ريال آخر] از او گرفتم، پس امام عليه السّلام با تندى نشست و فرمود: گويا با اين عمل

تحف

العقول / ترجمه جعفرى، ص: 351

كار بدى نكرده اى؟ آيا توجّهى به اين آيه نموده اى كه خدا از جماعتى حكايت كند كه: يَخافُونَ سُوءَ الْحِسابِ «از بدى حساب بيمناكند- رعد: 21»!، آيا ترسشان از اين است كه مبادا خدا به آنان جور و بيداد كند؟! نه، بلكه از اين در هراسند كه خدا تمام حقّش را مطالبه كند، و خداوند آن [حالت بيم و ترس] را «بدى حساب» ناميد، بنا بر اين هر كس [بدون هيچ گذشتى] تمام حقّش را مطالبه كند رفتار بدى كرده است.

133- حرام خوارى بسيار، روزى معيّن را نيست و نابود مى سازد.

134- بداخلاقى نكبت آور است.

135- بتحقيق ايمان يكدرجه بالاتر از اسلام است، و پرهيزگارى يكدرجه بالاتر از ايمان، و ايمان را مراتبى است. و بسا از زبان مؤمن گناهى سرزند (يعنى:

گناه كوچك يا صغيره) كه خدا براى آن تهديد به دوزخ نكرده، و خدا فرموده:

إِنْ تَجْتَنِبُوا كَبائِرَ ما تُنْهَوْنَ عَنْهُ نُكَفِّرْ عَنْكُمْ سَيِّئاتِكُمْ وَ نُدْخِلْكُمْ مُدْخَلًا كَرِيماً، يعنى:

«اگر از گناهان بزرگى كه از آن بازتان مى دارند دورى كنيد بديها و گناهان [كوچك] شما را جبران كنيم و شما را به جايگاهى گرامى درآوريم- نساء: 31».

و فردى ديگر كه داراى فهم است و زبان فهميده ترى دارد و برخوردش با گناه بيشتر است ولى در هر حال هر دو مؤمنند. و يقين يكدرجه بالاتر از پرهيزگارى است، و هيچ چيز سخت تر يا كمياب تر از يقين ميان مردم قسمت نشده، بى شكّ برخى از مردم از برخى يقينشان محكم تر است، در حالى كه مؤمنند، و برخى از برخى بر مصيبت و فقر و بيمارى و ترس صبورترند، كه همه ريشه اش يقين است.

(يعنى: همه اينها از

يقين است) 136- براستى توانگرى و عزّت هر دو در گشت و گردشند، پس هر گاه به توكّل برخورد كنند همان جا مقيم شوند.

137- خوشرفتارى نشانه ديندارى است، و بر مقدار روزى بيفزايد.

138- خلق دو گونه است: 1- عزم و اراده، 2- و عادت و رفتار، پرسيده شد: كداميك از آن دو افضل است؟ فرمود: عزم و اراده، زيرا صاحب عادت براى يك كار ساخته شده و غير از آن را نتواند، ولى فردى كه صاحب عزم و اراده است با زحمت و رنج؛ خود را وادار بر طاعت مى سازد، بنا بر اين او افضل است.

139- راستى شتاب و سرعت پيوستن دلهاى خوبان و نيكان بهنگام ملاقات و روياروئى- هر چند عارى از هر ابراز علاقه اى با زبان باشد- همچون شتاب بهم

تحف العقول / ترجمه جعفرى، ص: 352

پيوستن آب باران به آب رودخانه ها است. و نيز دورى دلهاى بدكاران بهنگام ملاقات- هر چند مهر و محبّت را با زبان خود بيان كنند- مانند دورى حيوانات از دوستى و محبّت است، هر چند علف خوردنشان بر سر يك آخور بطول انجامد.

140- فرد باسخاوت و بخشنده آن كسى است كه مال خود را در پرداخت حقوق الهى صرف مى كند.

141- اى مؤمنان، و اى نگهداران راز، به روز غفلت فراموشكاران؛ انديشه كنيد و يادآور شويد! 142- مفضّل بن عمر گويد: از امام صادق عليه السّلام پرسيدم: حسب به چيست؟

فرمود: به ثروت و مال است، گفتم: كرم چيست؟ فرمود: پرهيزگارى و تقوا، گفتم: شرافت و بزرگوارى چيست؟ فرمود: سخاوت، خير بر تو! آيا نديدى كه حاتم طائى چگونه آقا و شريف قوم خود شد، با اينكه موقعيّت خانوادگى هم

نداشت؟! 143- مردانگى دو نوع است: يكى در وطن، و ديگرى در سفر، و امّا مردانگى در وطن به خواندن قرآن است، و رفتن به مسجد، و معاشرت با نيكوكاران، و دقّت در فهم مسائل دين، و امّا مردانگى در سفر به بخشش توشه است، و شوخى كردن؛ نه آن نوع شوخى كه خدا را به خشم مى آورد، و كم مخالفت كردن با هم سفرت، و اجتناب از نقل سرگذشت آنان هنگام جدائى.

144- بدان، كه كشنده على عليه السّلام با شمشير اگر به من امانتى بسپارد، يا از من در امرى مشورت و نظرخواهى كند، و من هم بپذيرم؛ حتما امانت را در حقّ او رعايت مى كنم.

145- سفيان گويد: از آن حضرت عليه السّلام پرسيدم: آيا جايز است كه آدمى از خود تعريف كند؟! فرمود: آرى؛ بهنگام ضرورت، آيا سخن يوسف (عليه السّلام) را نشنيدى [كه خطاب به پادشاه مصر گفت]: اجْعَلْنِي عَلى خَزائِنِ الْأَرْضِ إِنِّي حَفِيظٌ عَلِيمٌ «مرا بر خزانه هاى اين سرزمين برگمار كه بدان نگاهبان و كاملا دانايم- يوسف: 55»، و نيز سخن [هود] آن بنده نيكوكار را [كه گفت]: أَنَا لَكُمْ ناصِحٌ أَمِينٌ «من براى شما نيكخواه و امين هستم- اعراف: 68»؟! 146- خداوند به داود پيامبر عليه السّلام وحى كرد، اى داود، تو اراده مى كنى و من هم اراده [مى كنم]، پس اگر به همان خواست من بسنده كنى از هر چه خواهى تو را كفايت كرده و بى نياز سازم، و اگر بخواسته خود پافشارى كنى تو را در رسيدن

تحف العقول / ترجمه جعفرى، ص: 353

به خواسته ات به رنج و زحمت افكنم، و در پايان همان شود كه من خواسته ام.

147- محمّد بن

قيس گويد: از آن حضرت عليه السّلام پرسيدم: آيا ميتوانم به دو گروه در حال جنگ سلاح بفروشم؟ فرمود: آرى؛ امّا [فقط] اسلحه دفاعى همچون: زره، و جوشن، و كلاه خود، و مانند اينها.

148- چهار چيز در چهار مورد جايز نيست: [مالى كه از] 1- خيانت، 2- دستبرد به غنائم، 3- دزدى، 4- و ربا بدست آيد، 1- در راه سفر حجّ، 2- عمره، 3- در جنگ، 4- و در صدقه دادن.

149- براستى خداوند؛ نعمت دنيا را به هر دوست و دشمنى عطا كند، ولى ايمان را تنها به برگزيدگان خلقش دهد.

150- هر كس مردم را [به قصد رياست و رهبرى] بسوى خود فراخواند با اينكه در ميانشان شخصى اعلم تر از او هست؛ او بدعت گزار و گمراه است.

151- از آن حضرت عليه السّلام پرسيدند: چه چيزى در سفارشات لقمان بود؟

فرمود: مطالبى شگفت انگيز، و يكى از آنها گفتار او به فرزندش بود كه گفت:

«از خدا چنان بيمناك باش كه اگر با يك دنيا خوبى به پيشگاهش درآئى باز هم تو را عذاب كند، و نيز اميدت به خدا چنان باشد كه اگر با يك دنيا گناه به درگاهش رسى به حال تو رحم كند!، سپس امام عليه السّلام فرمود: هيچ مؤمنى نيست جز آنكه در قلبش دو نور است: نور بيم، و نور اميد، كه چون وزن شوند هيچ كدام بر ديگرى افزون نگردد.

152- أبو بصير گويد: از آن حضرت عليه السّلام پرسيدم: ايمان چيست؟ فرمود:

عدم نافرمانى و معصيت خداوند، پرسيدم: اسلام چيست؟ فرمود: [مسلمان كسى است كه] مانند ما اعمال عبادى انجام دهد، و سر حيوان حلال گوشت را ببرد.

153- هيچ كدام از شما سخنى

هدايت بخش نگويد و بدان عمل نشود جز آنكه از پاداشى همچون پاداش عمل كننده آن بهرمند گردد. و زبان به هيچ سخن ناحقّ و باطلى نگشايد و آن را بكار نگيرد جز آنكه بار گناه عمل كننده آن بر دوش او باشد.

154- از آن حضرت عليه السّلام پرسيدند: مسيحيان معتقدند كه شب ميلاد [مسيح] بيست و چهارم كانون است؟ فرمود: دروغ گويند، بلكه نيمه حزيران

تحف العقول / ترجمه جعفرى، ص: 354

است. و در نيمه آذار شب و روز برابر است. «1» 155- امام صادق عليه السّلام فرمود: حضرت إسماعيل پنج سال بزرگتر از اسحاق پيامبر بود، و «ذبيح» اسماعيل بود، آيا كلام ابراهيم پيامبر را نشنيدى كه گفت:

رَبِّ هَبْ لِي مِنَ الصَّالِحِينَ يعنى: «پروردگارا مرا فرزندى شايسته ببخش»؟! همانا از خدا خواست تا او را پسرى شايسته روزى كند، و در ادامه فرمايد: فَبَشَّرْناهُ بِغُلامٍ حَلِيمٍ، يعنى: «پس او را به پسرى بردبار مژده داديم- صافّات: 101» يعنى به اسماعيل، سپس فرمود: وَ بَشَّرْناهُ بِإِسْحاقَ نَبِيًّا مِنَ الصَّالِحِينَ، يعنى: و او را به اسحاق، پيامبرى از نيكان و شايستگان، مژده داديم- صافّات: 112». پس هر كه پندارد سنّ اسحاق بزرگتر از اسماعيل بوده قرآن را تكذيب كرده است! 156- چهار چيز از خصوصيّات اخلاقى پيامبران و انبياء عليهم السّلام است:

نيكوكارى، و سخاوت، و صبر بر مصيبت، و قيام براى ادا نمودن حقّ مؤمن.

157- مبادا آن مصيبت را كه هم صبرش بتو داده شده و هم ثوابش بر تو واجب گشته، مصيبت شمارى! همانا مصيبت آنست كه صاحبش- به جهت بى صبرى در وقت نزول آن- از اجر و پاداش ناكام و بى بهره ماند.

158- بى شكّ خداوند در ميان

مخلوقاتش در زمين بندگانى دارد كه در نيازهاى دنيا و آخرت ملجأ و پناه مردمند، براستى اين افراد مؤمنانند، و به روز رستاخيز در امان. هان! بدرستى كه محبوبترين مؤمنان بخدا آنانند كه فرد مؤمن تهيدست را در امور دنيا و گذران زندگيش يارى مى كنند، و نيز آن افرادى كه يارى نمايند و سود رسانند و هر مكروه و ناپسندى را از مؤمنان بزدايند.

159- بى ترديد صله رحم (پيوند با خويشان) و نيكوكارى؛ حساب را

______________________________

(1) ابتداى سال در ماههاى رومى از فصل خزان آغاز مى شود، و ماهها به اين ترتيب قرار دارند: پائيز: ايلول، تشرين اوّل، تشرين آخر، زمستان: كانون اوّل، كانون آخر، شباط، بهار: آذار، نيسان، ايار، تابستان: حزيران، تموز، آب. و أبو نصر فارابى آنها را در دو بيت زير آورده:

دو تشرين و دو كانون و پس آنگه* شباط و آذر و نيسان ايار است حزيران و تموز و آب و ايلول* نگه دارش كه از من يادگار است

تحف العقول / ترجمه جعفرى، ص: 355

سهل و آسان كند، و از گناهان حفظ نمايد، پس با برادرانتان صله رحم؛ و به آنان احسان كنيد، هر چند با سلام و جوابى نيكو باشد.

160- سفيان ثورى گفت: بر امام صادق عليه السّلام وارد شدم و عرض كردم: مرا به مطلبى سفارش فرما كه پس از شما آن را نگاه دارم، فرمود: آيا نگه ميدارى اى سفيان؟ گفتم: آرى؛ اى زاده دخت پيامبر، فرمود: اى سفيان، فرد دروغگو مردانگى ندارد، و حسود راحتى، و پادشاه برادرى، و متكبّر دوست و رفيقى ندارد، و بداخلاق آقائى و شرف. سپس لب فرو بست، گفتم: اى زاده دخت پيامبر براى من

بيفزاى! فرمود: اى سفيان، به خدا اعتماد كن تا عارف شوى، و بدان چه روزيت ساخته خشنود باش تا توانگر و بى نياز گردى، همان طور كه با تو رفتار مى كنند با مردم رفتار كن تا ايمانت افزون گردد، و با فرد بدكار دوستى و رفاقت مكن تا از بدكاريهايش بتو بياموزد، و با خدا ترسان مشورت كن، سپس لب فرو بست.

گفتم: اى زاده دخت پيامبر براى من بيفزاى! فرمود: هر كس كه خواهان عزّتى است بى قدرت و سلطه، و لشكرى است بى ياور، و مهابتى است بى مال؛ پس بايد از ذلّت گناه و معصيت به عزّت طاعت و فرمانبردارى كوچ كند، سپس سكوت كرد. پس گفتم: اى زاده دخت پيامبر براى من بيفزاى! فرمود: اى سفيان پدرم مرا به سه چيز سفارش كرده و از سه چيز باز داشت، و امّا سفارشات پدرم اين بود: 1- اى فرزندم، هر كس با دوست بد نشيند سالم نماند، 2- و هر كس گفتارش را كنترل نكند پشيمان و نادم گردد، 3- و هر كس به مكانهاى بدنام رود متّهم گردد، گفتم: اى زاده دخت پيامبر پس آن سه چيز كه شما را از آنها نهى كرد كدام است؟

فرمود: مرا از رفاقت با كسى كه بر نعمت حسادت كند، و در گرفتارى شماتت نمايد، يا نيز از درستى با فرد سخن چين بازداشت.

161- شش چيز در هيچ مؤمنى نيست: 1- سختگيرى، 2- كم خيرى و بخل، 3- حسادت، 4- لجبازى، 5- دروغگوئى، 6- و ستمكارى.

162- فرد مؤمن ميان دو بيم است: 1- گناه گذشته اى كه نميداند خدا در باره اش چه مى كند، 2- و عمر باقيمانده كه نميداند در چه

مهلكه هائى خواهد افتاد.

پس او هيچ شبى را به صبح، و روزى را به شام نرساند جز آنكه ترسان و خائف است، و كارش را جز همين ترس و خوف اصلاح نمى كند.

تحف العقول / ترجمه جعفرى، ص: 356

163- هر كس كه به قوت و روزى اندك رضا دهد [در عوض] خداوند نيز عمل اندك او را بپذيرد، و هر كس كه به اندك حلال رضا دهد و خشنود شود مخارجش سبك گشته، و كسب و درآمدش پاك، و از درماندگى و عجز و ناتوانى خارج شود.

164- سفيان ثورى گويد: بر امام صادق عليه السّلام وارد شدم و گفتم: اى زاده دخت پيامبر چگونه شب را به صبح رساندى؟ فرمود: بخدا سوگند با حال حزن و اندوه! و دلى مشغول! عرض كردم: چه چيز شما را محزون و دلتان را مشغول ساخته؟

فرمود: اى ثورى، هر كس كه دين پاك و خالص خدا در دلش جاى گيرد او را از غير باز دارد، اى ثورى، دنيا چيست؟ و به فردايش چه اميدى است؟ آيا دنيا جز لقمه اى است كه خوردى، و جامه اى كه پوشيدى، و مركبى كه سوارش شدى؟! بدرستى كه اهل ايمان نه بدنيا آرامند و نه از فرا رسيدن آخرت آسوده خاطر، دنيا سراى نيستى و فنا، و آخرت منزل و محلّ قرار است. اهل دنيا غافلند و بى خبر. تقوا پيشه گان و خداترسان كم خرج ترين اهل دنيا و پرسودترين ايشانند، اگر از ياد برى بيادت آورند وزان پس آگاهت سازند، بدين سرا چنان بار افكن كه گويا از آن در كوچى، يا آن را مالى پندار كه در خواب بدست آورده اى و چون بيدار شدى چيزى در

دست نبينى، چه بسيار حريص بر چيزى كه چون بدان رسيد بدبخت شد، و چه بسيار فرد بى اعتناى به چيزى كه چون به آن رسيد بدان خوشبخت گشت.

165- از آن حضرت عليه السّلام سؤال شد: دليل بر خداى يگانه چيست؟ فرمود:

آن نيازى كه در تمام مردم است.

166- هرگز مؤمن نشويد تا زمانى كه بلا را نعمت؛ و رفاه را مصيبت شماريد.

167- چهار هزار درهم (سكه نقره) مال است، و دوازده هزار درهم گنج و اندوخته. و از راه حلال بيست هزار درهم گرد نيايد. و آن كس كه سى هزار درهم دارد هلاك است، و هر كس كه صد هزار درهم داشته باشد از شيعيان ما بحساب نيايد.

168- از درستى يقين فرد مسلمان همين بس كه مردم را با خشم خدا خشنود نسازد، و به روزى و قوتى كه خدا داده ستايش نكند، و چون روزيش نساخت

تحف العقول / ترجمه جعفرى، ص: 357

ديگران را ملامت نكند، كه روزى او را نه حرص آزمند بسويش جلب كند، و نه بى ميلى بدخواه آن را باز گرداند، و اگر هر يك از شما از روزيش همچون مرگ بگريزيد او را پيش از مرگ دريابد، همچنان كه مرگ او را درك خواهد كرد.

169- شيعه ما كسى است كه نه صدايش از گوشش بگذرد (يعنى: آهسته صحبت مى كند و همين نشان از نرمخوئى او دارد) و دشمنيش از بدنش (يعنى: تنها تن خود را به رنج اندازد نه ديگران را)، نه آشكارا ما را تعريف كند (تا كينه مخالفين را برانگيزد) و نه با دشمن ما دوستى نمايد، و نه با دوست ما ستيزه، و نه با عيبجويان ما همنشينى.

مهزم «1» به آن حضرت عليه السّلام گفت: پس با اين شيعه نماها چه كنم؟

فرمود: آزمايش (جدا نمودن خوب از بد)، و امتحان و نزول بلا در ميان اينها (شيعه نماها) است. آرى ايشانند كه دچار قحطيهاى نابودكننده و طاعونهاى كشنده و اختلافاتى شوند كه متفرّقشان سازد، شيعه ما كسى است كه نه همچون سگ زوزه كشد، و نه چون كلاغ طمع ورزد، نه [از دشمن ما] چيزى خواهد، هر چند از گرسنگى بميرد. گفتم: اينان را كجا جويم؟! فرمود: در اطراف زمين، ايشان از زندگى آسوده و راحتى برخوردارند، و خانه بدوشند (يعنى: در يك جا سكونت ندارند) نه در حضور شناخته شوند و نه در غياب جويا گردند و نه در مريضى عيادت. و چون خواستگارى كنند جواب ردّشان دهند، شيعيان ما چون زشتى و ناپسندى بينند زبان به اعتراض گشايند، و چون فرد نادانى ايشان را [به سخنى ناروا] مخاطب سازد، سخنى مسالمت آميز [يا سلام] گويند، و چون فرد حاجتمندى از ايشان به آنان پناه برد بدو رحم كنند، شيعيان ما هنگام مرگ حزن و اندوهى ندارند. و اگر چه شهرهاشان از هم دور است ولى دلهاشان از هم جدا نيست.

170- هر كس كه خواهد خدا عمرش را دراز كند بايد كارش را درست انجام دهد، و هر كس مى خواهد بار گناهش را سبك سازد بايد پرده حيايش را درافكند.

و هر كس خواهد بلند آوازه گردد عقيده اش را مخفى نمايد.

171- سه خصلت از دشوارترين اعمال بنده بحساب آيد: 1- انصاف فرد

______________________________

(1) ظاهرا او ابن أبي بردة الأسديّ، از اصحاب امام صادق و كاظم عليهما السّلام است.

تحف العقول / ترجمه جعفرى، ص: 358

مؤمن از

جانب خودش، 2- و برابرى آدمى با برادرش، 3- و در هر حال بياد خدا بودن. از آن حضرت عليه السّلام پرسيده شد: در هر حال بياد خدا بودن چه معنائى دارد؟ فرمود: يعنى زمانى كه قصد انجام گناهى دارد خدا را ياد مى كند، و در نتيجه خدا ميان او و گناه جدائى مى افكند.

172- در قرآن همزه زائد است «1» 173- زنهار! بپرهيز از شوخى كه دشمنى آور است، و كينه ببار آرد. و شوخى؛ خود ناسزاى كوچك است.

174- حسن بن راشد «2» گفت: امام صادق عليه السّلام فرمود: هر گاه گرفتار مصيبتى شدى به هيچ يك از مخالفان شكوه مكن، بلكه به برادران همكيشت بگو، كه اين هرگز عارى از يكى از چهار نتيجه نيست: يا با پول، يا با اعتبار و مقام، يا با دعا و يا در پرتو مشورت مشكلت حل شود. (يعنى: يا مشكلت را با پول حل كند، يا توسّط اعتبارش تو را يارى مى دهد، يا در حقّت دعا نموده و مستجاب مى شود، و يا در پرتو مشورت با او آگاهى مى يابى) 175- مبادا دوره گرد بازار شوى. و عهده دار خريد چيزهاى جزئى نيز مشو.

كه براى فرد خانواده دار و متديّن ناپسند و زشت است كه خريد چيزهاى ناقابل را خود بعهده گيرد جز در سه چيز: خريد زمين، و برده، و شتر.

176- لب به سخن ياوه و گزاف مگشا، و بسيارى از گفتار مفيد را نيز تا جاى مناسبش را نيافتى مگو، چه بسا فرد سخنگوئى كه سخن درست مفيدى را بيجا گويد و به زحمت افتد. زنهار! مبادا با فرد بى عقل يا بردبار ستيز و مجادله كنى، كه فرد

بردبار بر تو چيره شود و بى عقل خوار و زبونت سازد. در غياب برادرت از او آن طور تعريف كن كه مايلى وقتى نبودى تو را ياد كند. كه بى شكّ اين خود كارى است، فعل و عملت همچون كسى باشد كه مى داند با احسان نمودن پاداش بيند و با ارتكاب جرم مجازات گردد.

______________________________

(1) توضيح اين مطلب بطور مبسوط در مجلّد 78 كتاب بحار الأنوار ص 264 آمده است.

(2) ظاهرا او از اصحاب امام صادق و كاظم عليهما السّلام است.

تحف العقول / ترجمه جعفرى، ص: 359

177- يونس «1» به امام صادق عليه السّلام گفت: بى شكّ آن دوستى و ولايتى كه نسبت به شما دارم؛ و آن مقدار كه خدا از حقّ شما مرا آگاه ساخته در نزد من محبوبتر از سرتاسر دنيا است! يونس گويد: [پس از اتمام اين كلام] در چهره آن حضرت عليه السّلام آثار خشم و غضب را يافتم، سپس فرمود: اى يونس، قياست در باره ما بيجا بود، دنيا و آنچه در آن است چيست؟ آيا غير از رفع شدّتى يا پرده حيائى است؟

و تو در پرتو محبّت ما، برخوردار از زندگى جاودانه شوى.

178- اى شيعه آل محمّد، از ما نيست كسى كه هنگام خشم خود را كنترل نكند، و با همنشين خوشرفتار نباشد، و با رفيقش مدارا نكند، و با صلحجو به مصالحه رفتار ننمايد، و با مخالفش به نيكوئى مخالفت نكند. اى شيعه آل محمّد، تا آنجا كه توان داريد از خدا پروا كنيد و بترسيد، و لا حول و لا قوّة إلّا باللَّه.

179- يكى از اصحاب امام صادق عليه السّلام بنام عبد الأعلى گويد: در شهر مدينه در محفلى

بودم كه سخن پيرامون بخشش و جود بميان آمد و سخن بسيار گفتند، يكى از آن ميان بنام أبودكين گفت: براستى جعفر، و اى كاش كه چنان نبود- و دستش را بهم بست «2»- [پس از ايّامى] امام صادق عليه السّلام به من فرمود: آيا همنشين مردم مدينه مى شوى؟ گفتم: آرى، فرمود: آنچه شنيده اى برايم نقل كن، من نيز همان ماجرا را برايش گفتم، پس فرمود: واى بر أبودكين! جز اين نيست كه او همچون پرى است كه باد بپروازش درآورد، سپس افزود: پيامبر فرمود: هر كار نيك و خوب نوعى صدقه است، و بهترين صدقه آن است كه از سر توانگرى باشد (يعنى:

بدون كاستن از حقوق خانواده) و از افراد خانواده ات آغاز كن، و دست بالا (دهنده) بهتر از دست پائين (گيرنده) است. و خداوند كسى را بر نگهدارى قوت لا يموت سرزنش نمى كند، آيا مى پنداريد كه خدا بخيل است و فكر مى كنيد كسى بخشنده تر از خدا هست؟! بى شكّ فرد بخشنده و بزرگوار كسى است كه حقوق

______________________________

(1) شايد او همان يونس بن يعقوب باشد كه از اصحاب امام صادق و امام كاظم و حضرت رضا عليهم السّلام است.

(2) شايد اشاره اش به حضرت صادق عليه السّلام بوده كه بگويد او عارى از جود و بخشش است، يا تنها عيب او همين عدم سخاوت او است.

تحف العقول / ترجمه جعفرى، ص: 360

الهى را در مواضع خود بپردازد. نه آن كسى كه مال را بحرام بدست آرد و بيجا مصرف كند. هان! بخدا سوگند من اميدوارم كه خدا را ملاقات كنم در حالى كه دست به مال ناروا نزده باشم، و هيچ حقّى از خدا به من

نرسيده جز آنكه آن را پرداخت كرده ام، و هيچ شبى بر من نگذشته است كه خدا را در مالم حقّى باشد كه آن را نپرداخته باشم.

180- پس از گذشت ايّام شيرخوارگى [قانون] رضاعى نيست «1» و روزه وصل (يعنى: روزه دو روز يا بيشتر بدون افطار) باطل است. و پس از رسيدن به بلوغ ديگر يتيمى در كار نيست (يعنى: دوران يتيمى با رسيدن به سنّ بلوغ سپرى شود) و سكوت روز تا شب روا نيست. پس از فتح مكّه هجرت ديگر ارزشى نخواهد داشت. و پس از آمدن به ديار اسلام باز گشت به بلاد كفر جايز نيست. و پيش از نكاح طلاق بى معنا است، و همچنين آزاد كردن بنده قبل از مالك شدن آن. و سوگند يا نذر فرزند بدون اجازه پدر «2»، و برده بى اذن صاحبش، و زن بدون اجازه شوهرش واقع نشود، و نذر در گناه منعقد نخواهد شد، و سوگند به قطع رحم باطل است.

181- هيچ كس خوشى زندگى را- هر چند اوضاع بر وفق مرادش باشد- جز از ميان كدورت و مصيبتى بدست نياورد. و هر كس كه فرصت را به اميد فردائى بهتر از دست دهد زمانه فرصت را از او بربايد، چرا كه فرصت ربودن رسم روزگار است، و از دست دادن آن؛ راه و روش ايّام مى باشد.

182- احسان؛ زكات نعمت است، و شفاعت؛ زكات مقام و اعتبار، و امراض و بيماريها، زكات جسمها، و گذشت؛ زكات پيروزى، و هر چه زكاتش پرداخت شود ايمن از هلاكت است.

183- و آن حضرت به هنگام مصيبت مى گفت: «حمد خدائى را سزاست كه مصيبت را در دينم قرار نداد، و

سپاس در خور خداوندى است كه اگر ميخواست مصيبتم بيش از اين باشد آن مى شد، و حمد و سپاس خداى را بر آنچه خواست بشود و شد».

______________________________

(1) يعنى پس از پايان مدّت شيرخوارگى كودك- كه تمام شدن دو سال است- ديگر رضاع نشر حرمت نخواهد كرد.

(2) البتّه تا وقتى كه نان خور پدر است.

تحف العقول / ترجمه جعفرى، ص: 361

184- خداوند مى فرمايد: «كسى كه شخص سرگردانى را از حيرت نجات دهد نامش را «حميد» گذاردم و در بهشت خود جايش دادم.

185- چون دنيا بمردمى رو كند خوبيهاى ديگران را نيز بر تن آنان پوشانند، و چون دنيا روى از آنان برتابد خوبيهاى خودشان هم از آنان ربوده شود.

186- دختران حسنه مى باشند و پسران نعمت، حسنه پاداش گيرد، و نعمت بازخواست گردد.

سخنان امام كاظم عليه السّلام

اشاره

و از امام كاظم، امين، ابو ابراهيم، أبو الحسن موسى بن جعفر عليهما السّلام مطالبى طولانى در زمينه هاى: پند، حكمت، زهد و امثال آن روايت شده.

سفارشات امام كاظم عليه السّلام به هشام، و تعريف او از «عقل»

بى شكّ خداوند تبارك و تعالى فرد صاحب عقل و فهم را مژده داده و فرموده: فَبَشِّرْ عِبادِ* الَّذِينَ يَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَيَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ أُولئِكَ الَّذِينَ هَداهُمُ اللَّهُ وَ أُولئِكَ هُمْ أُولُوا الْأَلْبابِ: «پس بندگان مرا مژده ده* آنان كه سخن را مى شنوند و بهترين آن را پيروى مى كنند، اينانند كسانى كه خداوند راهشان نموده، و ايشانند خردمندان- زمر: 17، 18».

اى هشام بن حكم «1» بدرستى كه خداوند عزيز و جليل توسّط عقل؛ هر حجّتى را بر مردم تمام كرده، و با بيان بديشان رسانده، و توسّط برهان به خداوندى خود رهنمونشان ساخته و به ربوبيّت خود دلالتشان نموده، و فرموده: وَ إِلهُكُمْ إِلهٌ واحِدٌ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ الرَّحْمنُ الرَّحِيمُ* إِنَّ فِي خَلْقِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ اخْتِلافِ اللَّيْلِ وَ النَّهارِ- إلى قوله:- لَآياتٍ لِقَوْمٍ يَعْقِلُونَ: «و خداى شما خدائى است يگانه، 0 خدائى جز او نيست، بخشاينده است و مهربان* همانا در آفرينش آسمانها و زمين و آمد و شد شب و روز- تا آنجا كه فرموده:- نشانه هائى است براى مردمى كه عقل و خرد را به كار برند- بقره: 163 و 164».

______________________________

(1) او از اصحاب امام صادق و امام كاظم عليهما السّلام بوده و فردى موثّق و مورد اعتماد است، كه در مدح او روايات بسيارى از آن دو امام بزرگوار روايت شده، او مردى حاضر جواب؛ و در علم كلام بسيار حاذق و ماهر بوده، و به سال 179 در كوفه وفات يافته است.

تحف العقول / ترجمه

جعفرى، ص: 362

اى هشام، خداوند اينها را دليلى بر شناسائى خود قرار داده كه بى شكّ آنها را مدبّرى است، و فرموده: وَ سَخَّرَ لَكُمُ اللَّيْلَ وَ النَّهارَ وَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ وَ النُّجُومُ مُسَخَّراتٌ بِأَمْرِهِ إِنَّ فِي ذلِكَ لَآياتٍ لِقَوْمٍ يَعْقِلُونَ: «و شب و روز و خورشيد و ماه را براى شما رام كرد، و ستارگان به فرمان او رام شده اند، همانا در آن نشانه هاست براى مردمى كه خرد را به كار مى بندند- نحل: 12» و فرموده: حم* وَ الْكِتابِ الْمُبِينِ* إِنَّا جَعَلْناهُ قُرْآناً عَرَبِيًّا لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ: «حاء، ميم* سوگند به [اين] كتاب روشن و روشن كننده* كه همانا ما آن را قرآنى به زبان تازى فرو فرستاديم، باشد كه شما به خرد دريابيد- زخرف: 1 تا 3»، و باز فرموده: وَ مِنْ آياتِهِ يُرِيكُمُ الْبَرْقَ خَوْفاً وَ طَمَعاً وَ يُنَزِّلُ مِنَ السَّماءِ ماءً فَيُحْيِي بِهِ الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِها إِنَّ فِي ذلِكَ لَآياتٍ لِقَوْمٍ يَعْقِلُونَ: «و از نشانه هاى او آنست كه برق را براى بيم (تا مسافران بترسند و احتياط كنند) و اميد (تا مايه اميد كشاورزان باشد) به شما مى نمايد؛ و از آسمان آبى فرو مى فرستد تا زمين را پس از مردگى آن زنده كند؛ همانا در آن براى مردمى كه خرد را كار بندند نشانه هاست- روم: 24».

اى هشام، سپس خردمندان را اندرز داده و به آخرت تشويق نموده، و فرموده:

وَ مَا الْحَياةُ الدُّنْيا إِلَّا لَعِبٌ وَ لَهْوٌ وَ لَلدَّارُ الْآخِرَةُ خَيْرٌ لِلَّذِينَ يَتَّقُونَ أَ فَلا تَعْقِلُونَ:

«و زندگى اين جهان بيش از سرگرمى و بازيچه نيست، و هر آينه سراى واپسين براى آنان كه پرهيزگارى كنند بهتر است، آيا خرد را كار نمى بنديد؟- أنعام: 32»،

و باز فرموده: وَ ما أُوتِيتُمْ مِنْ شَيْ ءٍ فَمَتاعُ الْحَياةِ الدُّنْيا وَ زِينَتُها وَ ما عِنْدَ اللَّهِ خَيْرٌ وَ أَبْقى أَ فَلا تَعْقِلُونَ: «آنچه به شما داده شده كالاى زندگانى دنيا و آرايش آن است، و آنچه نزد خدا است بهتر و پايدارتر است، آيا خرد را كار نمى بنديد؟- قصص: 60».

اى هشام، سپس هواپرستان را بيم عذاب داده و فرموده: ثُمَّ دَمَّرْنَا الْآخَرِينَ* وَ إِنَّكُمْ لَتَمُرُّونَ عَلَيْهِمْ مُصْبِحِينَ* وَ بِاللَّيْلِ أَ فَلا تَعْقِلُونَ: «سپس آن ديگران را هلاك ساختيم* و هر آينه شما [اى قريش] بامدادان بر [ويرانه] آن مى گذريد* و شامگاهان نيز، آيا خرد را به كار نمى بنديد؟- صافّات: 136 تا 138».

اى هشام، سپس همراه بودن عقل با علم و آگاهى را بيان داشته، آنجا كه فرموده: وَ تِلْكَ الْأَمْثالُ نَضْرِبُها لِلنَّاسِ وَ ما يَعْقِلُها إِلَّا الْعالِمُونَ: «و اين مثلها را براى مردم مى زنيم، و جز دانايان آنها را درنمى يابند- عنكبوت: 43».

اى هشام، سپس همراه بودن عقل با علم و آگاهى را بيان داشته، آنجا كه فرموده: وَ تِلْكَ الْأَمْثالُ نَضْرِبُها لِلنَّاسِ وَ ما يَعْقِلُها إِلَّا الْعالِمُونَ: و اين مثلها را براى مردم مى زنيم، و جز دانايان آنها را در نمى يابند- عنكبوت: 43».

اى هشام، سپس بى خردان را سرزنش نموده، آنجا كه فرموده: وَ إِذا قِيلَ لَهُمُ اتَّبِعُوا ما أَنْزَلَ اللَّهُ قالُوا بَلْ نَتَّبِعُ ما أَلْفَيْنا عَلَيْهِ آباءَنا أَ وَ لَوْ كانَ آباؤُهُمْ لا يَعْقِلُونَ شَيْئاً

تحف العقول / ترجمه جعفرى، ص: 363

وَ لا يَهْتَدُونَ: «و چون به آنان (مشركان) گفته شود كه از آنچه خدا فرو فرستاده پيروى كنيد، گويند: بلكه از آنچه پدران خويش را بر آن يافته ايم پيروى مى كنيم؛ آيا [از آنان پيروى

مى كنند] هر چند كه پدرانشان چيزى نمى فهميدند و راه يافته نبودند؟!- بقره: 170»، و باز فرمود: إِنَّ شَرَّ الدَّوَابِّ عِنْدَ اللَّهِ الصُّمُّ الْبُكْمُ الَّذِينَ لا يَعْقِلُونَ: «همانا بدترين جنبندگان به نزد خداوند، كران و گنگانند كه خرد را به كار نمى بندند- انفال: 22» و باز فرموده: وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ لَيَقُولُنَّ اللَّهُ قُلِ الْحَمْدُ لِلَّهِ بَلْ أَكْثَرُهُمْ لا يَعْلَمُونَ: «و اگر از آنان بپرسى: چه كسى آسمانها و زمين را بيافريد؟ هر آينه گويند: خدا، بگو: سپاس و ستايش خداى راست، بلكه بيشترشان نمى دانند!- لقمان: 25».

سپس سرزنش و ذمّ خود را متوجّه اكثريّت و جمعيت بسيار نموده، آنجا كه فرموده: وَ إِنْ تُطِعْ أَكْثَرَ مَنْ فِي الْأَرْضِ يُضِلُّوكَ عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ: «و اگر بيشتر مردم زمين را فرمان برى تو را از راه خدا گمراه خواهند كرد- انعام: 116»، و باز فرموده: وَ لكِنَّ أَكْثَرَهُمْ لا يَعْلَمُونَ: «ولى بيشترينشان نمى دانند- انعام: 37»، و اكثريّت ايشان بى شعورند.

اى هشام سپس به ستودن كم و اندك پرداخته، آنجا كه فرموده: وَ قَلِيلٌ مِنْ عِبادِيَ الشَّكُورُ: «و اندكى از بندگانم سپاسگزار دائمند- سبأ: 13»، و باز فرموده:

وَ قَلِيلٌ ما هُمْ: «و ايشان اندكند- ص: 24»، و باز فرموده: وَ ما آمَنَ مَعَهُ إِلَّا قَلِيلٌ: «و جز اندكى با او ايمان نياوردند- هود: 40».

اى هشام، سپس [خداوند] از خردمندان به نيكوترين وجه ياد نموده و به بهترين زيور آراسته، آنجا كه فرموده: يُؤْتِي الْحِكْمَةَ مَنْ يَشاءُ وَ مَنْ يُؤْتَ الْحِكْمَةَ فَقَدْ أُوتِيَ خَيْراً كَثِيراً وَ ما يَذَّكَّرُ إِلَّا أُولُوا الْأَلْبابِ: «به هر كس كه خواهد حكمت را ارزانى ميدارد، و هر كس را كه حكمت دهند

براستى كه او را نيكيهاى بسيار داده اند، و جز خردمندان توجّه نكنند و پند نگيرند- بقره: 269».

اى هشام براستى خدا مى فرمايد: إِنَّ فِي ذلِكَ لَذِكْرى لِمَنْ كانَ لَهُ قَلْبٌ- ق: 36»:

«هر آينه در اين [سخن گفته شده] يادآورى و تذكّرى است براى آنكه او را دل باشد» يعنى: او را عقل باشد، و نيز فرموده: وَ لَقَدْ آتَيْنا لُقْمانَ الْحِكْمَةَ: «و هر آينه لقمان را حكمت داديم- لقمان: 11» يعنى: بدو فهم و عقل داديم.

اى هشام، لقمان به پسرش گفت: «تسليم حقّ باش و حقّ را گردن بنه تا عاقلترين مردم باشى، پسر عزيزم! همان سراى دنيا دريائى است ژرف و عميق كه

تحف العقول / ترجمه جعفرى، ص: 364

مردمان بسيارى در آن غرقه شده اند، پس بايد كشتى تو در اين دريا تقواى الهى باشد و بارش ايمان، و بادبانش توكّل، و ناخدايش عقل، راهنمايش دانش و آگاهى باشد، و لنگرش صبر و شكيبائى.

اى هشام، هر چيزى علامتى دارد، و علام خردمند انديشيدن است، و علامت انديشيدن خاموشى است. و هر چيزى مركبى دارد، و مركب خردمند تواضع است، و در نادانى و جهل تو همين بس كه مرتكب امور ممنوع و حرام شوى! اى هشام، اگر بدست تو گردوئى باشد و مردمان گويند: مرواريد است: [اين سخن] تو را هيچ سود ندهد، و تو خود مى دانى كه آن گردو است، و اگر بدستت مرواريد باشد و گويندش: گردو است [اين سخن] بتو زيانى نرساند، و تو خود ميدانى كه آن مرواريد است.

اى هشام، خداوند انبياء و رسولان خود را به سوى مردمان ارسال نداشت جز بدين خاطر كه از جانب خدا عقل و خرد را

برگيرند، بنا بر اين [در دعوت الهى] پذيرش هر بنده اى نيكوتر باشد معرفتش بخدا نيكوتر است، و هر كس كه به فرمان الهى آگاهتر باشد عاقلتر است، و عاقلترين ايشان از بالاترين درجه در دنيا و آخرت برخوردار است.

اى هشام، هيچ بنده اى نيست جز آنكه فرشته اى گيرنده موى پيشانى اوست، و آن بنده براى خدا تواضع نكند جز آنكه آن فرشته بالايش برد، و هرگز بر خدا تكبّر نورزد جز آنكه آن فرشته او را پست كند.

اى هشام، همانا خداوند را بر بندگان دو حجّت است: 1- حجّت ظاهرى، 2- حجّت باطنى، و امّا حجّت ظاهرى كه رسولانند و انبياء و امامان، و امّا حجّت باطنى، كه عقل و خرد است.

اى هشام، همانا خردمند كسى است كه نه حلال او را از شكر و سپاس باز دارد، و نه حرام بر صبرش چيره گردد.

اى هشام، هر كس سه چيز را بر سه چيز مسلّط گرداند مانند آن است كه هوس خود را بر نابودى عقلش كمك كرده: 1- هر كس كه روشنائى انديشه اش را با آرزوهاى درازش تاريك سازد، 2- و كسى كه شگفتيهاى حكمتش را با سخنان ياوه و گزاف نابود كند، 3- و آن كس كه نور عبرتش را با شهوات نفسش خاموش سازد، گويا هوى و هوس خود را بر نابودى خردش كمك رسانده، و هر كس كه عقل و خردش را نابود كند با اين كار دين و دنياى خود را تباه ساخته

تحف العقول / ترجمه جعفرى، ص: 365

است.

اى هشام، چگونه كردارت نزد خدا پاك باشد با آنكه دل از فرمان پروردگارت بازداشته باشى و بر عليه عقلت به طاعت هوست

رفته باشى؟! اى هشام، شكيبائى بر تنهائى علامت نيروى عقل است، هر كس كه عقل و خردش به درجه اى رسيد كه شايسته دريافت علوم الهى گشت از اهل دنيا و دنياپرستان كناره گيرد، و بدان چه نزد خداست بپردازد، خداوند مونس او در وحشت، و يار و ياورش در تنهائى باشد، و موجب توانگرى و عزّت او هنگام فقر و بى كسى گردد.

اى هشام، مردم براى طاعت خداوند آفريده شدند، و هيچ نجاتى جز به طاعت او مقرّر نيست، و طاعت علم است و آگاهى، و دانش با آموزش بدست آيد، و آموزش توسّط عقل و خرد محكم و استوار گردد، و دانش جز از عالم ربّانى بدست نيايد، و شناختن آن عالم از راه عقل صورت پذيرد.

اى هشام؛ عمل اندك از فرد عاقل مقبول است و چند برابر و عمل بسيار از جاهل مردود است و ناپذيرفته اى هشام؛ براستى فرد عاقل به اندك از دنيا كه همراه حكمت باشد راضى و خوشنود است، ولى به كمبود حكمت كه همراه دنيا باشد راضى نشود، و بدين خاطر تجارت ايشان سود دهد و فايده بخشد.

اى هشام؛ اگر آنچه در حدّ كفايت است بى نيازت سازد؛ كمترين چيز دنيا كفايتت خواهد كرد، و چنانچه حدّ كفايت تو را بى نياز نسازد [ديگر] هيچ چيز دنيا تو را بى نياز نخواهد ساخت.

اى هشام، همانا خردمندان زياده بر احتياج دنيا را كنار نهادند تا چه رسد به گناهان، با اينكه ترك دنيا فضيلت است و ترك گناه لازم.

اى هشام؛ براستى خردمندان چشم از دنيا پوشيدند و ديده به آخرت دوختند، زيرا دريافتند كه دنيا؛ خواهانى است خواسته شده، و آخرت هم خواهان

است و هم خواسته شده «1»، در نتيجه هر كس كه خواهان آخرت باشد، بهره خود را بطور

______________________________

(1) علّامه مجلسى- رحمه اللَّه- گويد: دنياخواهان آدمى است تا كه روزى مقدّر را به او برساند، و خواسته شده است براى حريصى كه بيش از روزى خود مى خواهد. و آخرت خواهان آدمى است تا او را به زمان مرگش برساند، و خواسته شده براى كسى باشد كه با كردار شايسته در پى رسيدن به سعادت آخرت است.

تحف العقول / ترجمه جعفرى، ص: 366

كامل از دنيا برگيرد. و هر كس كه جوياى دنيا باشد؛ آخرت او را طلب كند و مرگش فرا رسد، و هر دو سرا؛ هم دنيا و هم آخرتش را بر او تباه سازد.

اى هشام؛ هر كس كه جوياى بى نيازى بدون مال است، و آسودگى دل از حسادت، و سلامتى دين، بايد با زارى و التماس از درگاه خدا بخواهد كه خردش را به كمال رساند، زيرا هر كس كه مى انديشد؛ در حدّ رفع احتياج قناعت مى ورزد، و كسى كه اين گونه باشد بى نياز و توانگر شود، و كسى كه بدين حدّ نساخت و قناعت نكرد هرگز توانگرى را در نيابد.

اى هشام؛ براستى خداى جليل و عزيز حكايت از مردمى صالح فرمود كه ايشان گفتند: رَبَّنا لا تُزِغْ قُلُوبَنا بَعْدَ إِذْ هَدَيْتَنا وَ هَبْ لَنا مِنْ لَدُنْكَ رَحْمَةً إِنَّكَ أَنْتَ الْوَهَّابُ: «پروردگارا، دلهاى ما را- پس از آنكه هدايتمان كردى- منحرف مساز، و ما را از كرمت بخششى فرما، كه توئى بسيار بخشنده- آل عمران: 8»، و اين گفتار وقتى بود كه دريافتند دلها منحرف مى گردد و به كورى و گمراهى مى گرايد، همانا هيچ كس

تا از خداوند عقل و خرد نيابد از او هراس نكند، و آن كس كه از جانب او خرد نيافت [هرگز] دلش بر درك و شناختى ثابت كه بينايش سازد و حقيقتش را در آن دريابد استوار و محكم نگردد. و هيچ كس اين گونه نشود جز فردى كه گفتارش تصديق كننده كردارش باشد، و باطنش موافق و سازگار ظاهرش. زيرا كه خداوند بر عقل- كه در باطن است و پنهان- جز ظاهرى كه از آن حكايت كند هيچ دليل و گواهى قرار نداده است.

اى هشام؛ امير المؤمنين عليه السّلام مكرّر مى فرمود: خداوند با چيزى برتر و بهتر از عقل و خرد پرستش نشود «1» عقل و خرد هيچ كس به كمال نرسد تا در او چند خصلت مختلف باشد: ديگران از كفر و شرارت او در امان باشند، و به هدايت و خيرش اميدوار، و زيادى مالش بخشش شود، و گفتار زائدش بركنار، بهره اش از دنيا كفاف و گذران زندگى است، و هيچ گاه از تحصيل علم و دانش سير نشود، ذلّت با خدا را بيش از عزّت با غير او دوست دارد. و به تواضع بيش از شرافت مايل است. احسان اندك ديگران را بسيار شمارد و احسان بسيار خود را اندك. و تمام مردم را بهتر از خود بيند و خود را پست ترين ايشان، و اين پايان و انجام كار است «2»

______________________________

(1) يعنى: تفكّر برترين عبادت است، و مراد از عقل؛ معرفت ذات خدا و صفات او است.

(2) يعنى: رعايت اين صفات موجب به كمال انسان و كامل شدن عقلش مى گردد.

تحف العقول / ترجمه جعفرى، ص: 367

اى هشام؛ به احمقان حكمت نياموزيد كه

بدان ستم نموده ايد، و آن را از اهلش باز نداريد كه در حق ايشان ظلم كرده ايد.

اى هشام؛ آن كس كه زبانش راستگوست عملش پاك و نيكوست و آن كس كه نيّتش پاك باشد روزيش افزون شود و آن كس كه با برادران و خانواده اش بخوبى برخورد كند عمرش طولانى گردد.

اى هشام؛ همان طور كه [دنياپرستان] حكمت را براى شما واگذاشتند، شما نيز دنيا را براى آنان واگذاريد.

اى هشام؛ آن كس كه مردانگى ندارد دين ندارد، و آن كس كه عارى از مردانگى است عقل ندارد، و با ارزشترين مردم كسى است كه دنيا را براى خود هيچ مقام و منزلتى نداند، هان! بتحقيق براى بدنهاى شما بها و قيمتى جز بهشت نيست، پس آن را جز به بهشت مفروشيد.

اى هشام؛ براستى امير المؤمنين عليه السّلام مكرّر مى فرمود: «نشستن در صدر مجلس تنها سزاوار مردى است كه داراى سه خصلت باشد: 1- چون سؤال شود پاسخ گويد، 2- و چون همگان از كلام عاجز شدند او سخن گويد، 3- و رأى و نظرى ارائه كند كه به مصلحت همگان باشد. بنا بر اين شخصى كه اين صفات را ندارد و در صدر مجلس نشيند احمق است». و حسن بن عليّ عليهما السّلام فرموده:

«نيازهاى خود را از اهل آن بخواهيد، پرسيده شد: اى زاده پيامبر، اهل آن كيانند؟

فرمود: كسانى كه خداوند در كتابش وصف كرده و يادشان نموده، آنجا كه فرموده: إِنَّما يَتَذَكَّرُ أُولُوا الْأَلْبابِ: «تنها صاحبدلان پند مى پذيرند- زمر: 9»، و ايشان خردمندانند». و على بن الحسين عليهما السّلام فرموده: «همنشينى با خوبان صلاح انگيز است، و همنشينى با دانشمندان موجب زياد شدن عقل و خرد.

و فرمانبردن از حاكمان دادگر كمال عزّت است، و بسيار نمودن مال از راه كسب و كار نشانه كمال مردانگى. و راهنمائى مشورت كننده اداى حقّ نعمت است، و خوددارى از آزار نشانه كمال عقل بوده و موجب آسايش تن در دنيا و آخرت است.

اى هشام؛ فرد خردمند با كسى كه مى ترسد او را تكذيب كند سخن نگويد، و نه به كسى كه از دريغش نگران است تقاضا كند و نه آنچه را نتواند بجا آورد وعده دهد، و نه بدان چه در اميدواريش سرزنش شود دل بندد، و نه بكارى كه بترسد در آن درمانده و عاجز شود اقدام كند. و امير المؤمنين عليه السّلام مكرّر به ياران خود سفارش مى كرد و مى فرمود: «شما را به ترس از خدا در نهان و آشكار سفارش مى كنم، و

تحف العقول / ترجمه جعفرى، ص: 368

نيز به رعايت انصاف در خشنودى و غضب، و به كسب [دنيا و آخرت] در فقر و توانگرى، و به پيوند با كسى كه از شما بريده، و به گذشت از آن كس كه به شما ستم كرده، و به بخشش به آنكه از شما دريغ داشته. و بايد ديده شما عبرت انگيز باشد، و سكوتتان انديشه، و گفتارتان ذكر، و طبع و سرشتتان سخاوت، زيرا هيچ فرد بخيلى به بهشت نرود، همچنان كه هيچ فرد با سخاوتى به دوزخ در نيايد.

اى هشام؛ خدا آن بنده را رحمت كند كه از خدا آنچنان كه بايد شرم كند، و تمام اجزاى سر- از چشم و گوش و زبان- را از محرّمات محفوظ دارد، و نيز شكم را از آب و خوراك حرام. و مرگ و

پوسيده شدن را بياد آورد، و بداند كه بهشت در اين جهان داراى مشكلات است و دوزخ داراى لذّات و شهوات (يعنى: بهشت قرين مشكلات و ناملايمات است و دوزخ قرين لذّات و شهوات) اى هشام؛ هر كس كه از تعرّض به آبروى مردم خوددارى كند؛ خداوند نيز در روز قيامت از كيفر گناه او درگذرد، و هر كس كه خشم خود را از مردم باز دارد، خدا نيز بروز رستاخيز خشم خود را از او باز دارد.

اى هشام؛ فرد عاقل هرگز دروغ نگويد، اگر چه مطابق ميلش باشد.

اى هشام؛ در كيسه غلاف شمشير رسول خدا صلّى اللَّه عليه و اله و سلّم [اين مطالب] يافت شد:

«گستاخ ترين مردم بر خدا كسى است كه غير زننده خود را قصد زدن كند، و جز قاتل خود را بخواهد بكشد، و هر كس كه خود را به غير مولايش وابسته كند به آنچه خدا بر رسولش محمّد نازل كرده كافر است. و هر كس كه بدعتى گزارد، يا به بدعتى تن دهد، يا بدعت گذار را آزاد گذارد و هيچ مخالفتى هم با او نكند، خداوند بروز رستاخيز از او نه توبه اى پذيرد و نه فديه اى قبول كند اى هشام؛ بهترين وسيله تقرّب بنده به خدا پس از شناخت او؛ نماز است و احسان به پدر و مادر؛ و اجتناب از صفت حسادت و خودبينى و فخر فروشى.

اى هشام؛ در پى اصلاح روزگارى باش كه در پيش دارى، پس نظر كن كه آن چه روزى خواهد بود، و پاسخى برايش مهيّا كن! زيرا كه بى شكّ تو بازداشت شوى و مؤاخذه گردى، و از روزگاران گذشته و مردمانش پند گير،

كه براستى روزگار خود طولانى است و [امّا براى شخص] محدود و كوتاه. پس آن گونه عمل كن كه گوئى پاداش كردارت را مى بينى تا طمعت در آن افزون گردد، و دانش را از خدا (كتاب خدا و سنّت رسولش) دريافت دار. و در تغييرات و دگرگونيهاى روزگار و حالات زمانه نظاره كن، زيرا از دنيا آنچه آيد همانى است كه رفته و

تحف العقول / ترجمه جعفرى، ص: 369

گذشته، پس؛ از آن درس و عبرت گير. و على بن الحسين عليهما السّلام فرموده: «براستى هر آنچه خورشيد در شرق و غرب زمين بر آن تابيده، از دريا و خشكى، و دشت و كوه آن، همه بنزد دوستى از دوستان خدا و عارفان بحقّ او همچون بازگشت سايه است، سپس فرمود: آيا مرد آزاده اى نيست كه اين پس مانده- يعنى دنيا- را براى اهلش واگذارد؟! كه بهاى جان شما جز بهشت نيست، آن را بغير آن مفروشيد، زيرا هر كس كه از خداوند تنها به [برخوردارى از] دنيا خشنود شود به چيز بى ارزش و پستى رضايت داده است.

اى هشام، همه مردم ستارگان را مى نگرند ولى با آنها راه نيابند مگر كسى كه مجارى و منازلشان را بشناسد، و شما نيز حكمت را ميخوانيد ولى هيچ يك بدان هدايت نشويد مگر كسى كه به آن عمل كند، اى هشام؛ مسيح عليه السّلام به حواريّون گفت: بندگان بد! طول قامت خرما شما را مى ترساند، و خار و سختى بالا رفتن آن را بياد مى آوريد امّا خوبى ميوه و منافعش را فراموش مى كنيد! همين گونه زحمت كار آخرت را بنظر مى آوريد و راهش بر شما طول و دراز مى آيد،

در حالى كه نعمت و شكوفه و ميوه هايش را كه بدانها ميرسيد از ياد ميبريد! بندگان بد! گندم را تميز و پاكيزه سازيد و آردش را خوب نرم كنيد تا طعمش را دريابيد و از خوردنش لذّت بريد، همچنان ايمان را پاك ساخته و تكميل كنيد تا شيرينى آن را دريافته و از سرانجامش سود بريد. بحقّ مى گويم: اگر در شبى تاريك چراغى را بيابيد كه با سوخت روغن قطران [كه بوئى بد دارد] روشنى دهد، از نورش بهره بريد بى آنكه بوى بد آن مانعتان شود، سپس سزاوار شما است كه حكمت را از هر كس كه در او بود برگيريد و بياموزيد، و عدم رغبتش در آن شما را منع نكند.

اى دنيا پرستان، بحقّ برايتان مى گويم: به شرف آخرت جز با ترك آنچه دوست مى داريد نرسيد، پس در توبه و بازگشت بحقّ تأخير مكنيد و آن را به فردا ميندازيد كه بى شكّ قبل از فردا روز و شبى باقى است، و قضاى الهى در هر دو آنها جارى است.

از روى راستى به شما مى گويم: بتحقيق آن كس كه هيچ قرض و وامى از مردم بگردن ندارد راحت تر و كم غصّه تر از كسى است كه بديشان قرضى دارد؛ هر چند كه آن را بخوبى پرداخت كند، و نيز هر كس كه گناهى نكرده آسوده تر و كم

تحف العقول / ترجمه جعفرى، ص: 370

غصّه تر از گناهكار است هر چند از سر اخلاص توبه كرده و بازگشته باشد. و بى شكّ گناهان كوچك و ناچيز از دامهاى شيطان است كه آنها را در ديده شما ناچيز و اندك جلوه مى دهد تا اضافه شود و شما را احاطه كند.

از روى

حقّ به شما مى گويم: بى شكّ مردم در مورد حكمت دو گروهند:

فردى كه آن را استوار و محكم بر زبان جارى سازد و با كردار تأييد و تصديقش نمايد، و ديگرى آن كس كه حكمت را بخوبى مى گويد ولى با بدى كردارش آن را تباه مى سازد، چه دور است فاصله آن دو! پس خوشا بحال علماى با كردار، و واى به حال علماى به زبان و گفتار. اى خطاكاران، مساجد پروردگار خود را زندان جسم و پيشانى خود كنيد و دلهاى خود را خانه تقوا قرار دهيد، نه آنكه پناهگاه شهوات.

بتحقيق بيتاب ترين شما هنگام بلا، دنيا دوست ترين شما است، و صبورترين شما بر بلا زاهدترين شما به دنيا مى باشد. اى خطاكاران، نه چون زاغهاى رباينده باشيد، و نه مانند روبهان حيله گر، و نه گرگهاى دغل، و نه مانند شيران درنده كه با مردم آن كنيد كه آنها با شكار خود مى كنند، و دسته اى را برباييد و گروهى را بفريبيد و به گروهى خيانت نمائيد! از روى حقّ به شما مى گويم: بدن با ظاهرى سالم و باطنى فاسد چه سود دارد و از چه شرّى باز مى دارد؟! و نيز بدنهاى مورد پسندتان با قلبهائى فاسد سودى نبخشند! شما را چه سود كه ظاهر خود را پاك سازيد در حالى كه قلبهاتان آلوده است، چون غربال مباشيد كه آرد نرم را بيرون مى راند و سبوس را نگه مى دارد، شما نيز اين گونه ايد كه سخن حكيمانه را از دهان خارج مى سازيد در حالى كه كينه و نادرستى در سينه هايتان باقى است.

اى دنيا پرستان، شما همچون چراغيد كه مردمان را نور مى دهد ولى خود را مى سوزاند! اى بني اسرائيل، همنشين

محفل علما شويد گر چه [از شدّت ازدحام] بر زانو نشينيد، كه بى شكّ خداوند دلهاى مرده را به نور حكمت جان بخشد، همان طور كه زمين خشك و بى حاصل را بباران تند حيات دهد.

[پايان سخنان حضرت مسيح عليه السّلام، و ادامه سخنان امام كاظم عليه السّلام به هشام] اى هشام، در انجيل نوشته است: «خوشا بحال آنان كه به هم مهر مى ورزند، اينان همان كسانند كه در روز رستاخيز بحالشان رحم شود، خوشا بحال اصلاحگران ميان مردم، آنان افراد مقرّب بروز رستاخيزند. خوشا بحال پاك دلان، آنان پرهيزگاران روز واپسين اند، خوشا بحال افراد فروتن و متواضع در دنيا

تحف العقول / ترجمه جعفرى، ص: 371

آنانند كه روز رستاخيز به منابر شاهى صعود كنند».

اى هشام، كم گوئى حكمت بزرگى است، پس بر شما باد به رعايت سكوت، چرا كه آن آرامشى است نيكو، و موجب سبك بارى و تخفيف گناه. درب حلم و بردبارى را محكم سازيد، كه براستى باب آن صبر است. و بتحقيق خداوند عزيز و جليل آن كس را كه بيجا بخندد و بى هدف ره پويد دشمن دارد. و بر زمامدار واجب است كه همچون چوپان باشد كه نه از حال ايشان غافل شود و نه بر آنان بزرگى فروشد و تكبّر ورزد. پس در پنهانى از خدا شرم كنيد، همچنان كه در آشكار خود از مردم شرم مى نمائيد، و بدانيد كه سخن حكيمانه گمشده مؤمن است، پس بر شما باد به [آموزش] علم و دانش پيش از آنكه بالا رود، و بالا رفتن علم همان غايب شدن عالم از ميان شما است (مراد وفات عالم مى باشد).

اى هشام؛ آنچه از دانش نمى دانى فراگير، و

از آنچه آموختى بجاهل بياموز، عالم را بجهت علمش محترم بدار، و از ستيزه نمودن با او اجتناب كن. و نادان را براى نادانيش كوچك شمار ولى او را مران، بلكه بخود نزديك ساخته و او را تعليم ده.

اى هشام؛ بتحقيق [بدان] هر نعمتى كه در اداى شكرش سستى نمائى؛ همچون گناهى است كه بدان بازخواست گردى، و امير المؤمنين عليه السّلام فرموده: «براستى خداوند را بندگانى است كه ترس از او دلهاشان را بوحشت انداخته و زبانشان را فرو بسته، با اينكه سخن سرا و خردمندند، ايشان با كردارهاى پاك به خدا تقرّب جسته و از هم سبقت گيرند، و نه عمل بسيار را در برابرش زياد شمارند، و نه به عمل اندك خود راضى شوند، و خود را بد شمارند با اينكه زيرك و نيكوكارند».

اى هشام؛ شرم و حيا از ايمان است و ايمان موجب بهشت است، و بى شرمى از خشونت است و خشونت موجب دوزخ است.

اى هشام؛ سخنگويان سه دسته اند: سود برنده، و سالم مانده، و هلاك شونده.

آن كس كه سود مى برد همان ذكر گوى خدا است. و امّا آن كس كه سالم مى ماند فرد خاموش و ساكت است. و امّا هلاك و نابودشونده كسى است كه غرق در باطل مى شود (يعنى: ياوه گويد و گزافه پردازد) بدرستى كه خداوند بهشت را بر فرد بدزبان بى شرم حرام و ممنوع ساخته است، همو كه نه از آنچه گويد و نه بدان چه در باره اش گويند باكى دارد. و أبو ذر- كه خدا از او راضى باد- پيوسته مى گفت:

«اى جوينده دانش بدرستى كه اين زبان؛ هم كليد خير است و هم كليد شرّ، بنا بر

اين بر زبان خود همچون طلا و نقره ات مهر زن (يعنى: آن را بسته نگاه دار).

تحف العقول / ترجمه جعفرى، ص: 372

اى هشام، چه بد است آن بنده اى كه دو چهره و دو زبان دارد، برادرش را در حضور مى ستايد و در غياب [با غيبت و بدگوئى] گوشتش را مى خورد! اگر به برادرش چيزى دهند بدو رشك و حسد ورزد و چون گرفتار شود تنهايش گذارد.

پاداش نيكوكارى سريعترين خير است، و كيفر ستمكارى سريعترين شرّ. و بى شكّ بدترين بنده خدا كسى است كه همنشينى با او را بجهت بد زبانيش ناپسند مى دارى. آيا مردم را چيزى جز محصول زبان به دوزخ اندازد؟ از خوب بودن مسلمانى هر كس دورى او از سخن ياوه و گزاف است.

اى هشام؛ هيچ مردى به مقام اهل ايمان نرسد تا ترسان و اميدوار گردد، و ترسان و اميدوار نگردد تا براى آنچه مى ترسد و بدان چه اميد دارد كار كند و عمل نمايد.

اى هشام؛ خداوند جليل و عزيز فرموده: سوگند به عزّت و جلالم، به بزرگى و قدرتم، به شكوه و رفعت مقامم كه هيچ بنده اى خواست مرا بر هواى خود ترجيح ندهد جز آنكه توانگرى را در جانش قرار دهم، و تلاشش را در آخرت او نهم، و كسب و كارش را كفايت نمايم، و آسمانها و زمين را ضامن روزيش سازم، و به سود او در وراى تجارت هر تاجرى باشم.

اى هشام؛ خشم كليد شرّ و بدى است، و كاملترين افراد مؤمن خوش خلق ترين ايشان است. و چون با مردم معاشرت نمودى، اگر ميتوانى فقط با كسى از ايشان معاشرت نمائى كه عطاكننده تو باشى همان كن.

اى هشام؛ بر

تو باد به نرمى و مدارا، كه بى شكّ آن مبارك است، و تندى و خشونت شوم و نامبارك، بدرستى كه مدارا و نيكوكارى و خوش خلقى موجب آبادانى شهرها و افزايش رزق و روزى مى گردد.

اى هشام؛ اين فرمايش خداوند كه فرموده: هَلْ جَزاءُ الْإِحْسانِ إِلَّا الْإِحْسانُ:

«آيا پاداش نيكوكارى جز نيكى كردن است؟- الرّحمن: 60» در هر فرد مؤمن و كافر، و نيكوكار و تبهكارى جارى است. هر كس كه احسانى به او شود بايد تلافى و جبران كند، تلافى اين نيست كه مانند همان احسان او را انجام دهى، بلكه بهتر آنست كه تو فضل و برترى خود را بنمائى، كه چون همان كنى كه او كرده؛ فضل و برترى با او است كه آغاز نموده.

اى هشام؛ سراى دنيا همچون مارى است كه ظاهرش نرم است و درونش زهر كشنده دارد، [بهمين خاطر] مردمان صاحب دل و خردمند از آن حذر نمايند،

تحف العقول / ترجمه جعفرى، ص: 373

و كودكان دست خود بسويش دراز مى كنند! اى هشام؛ بر طاعت خداوند صبر پيشه دار، و از نافرمانيش خوددارى كن.

كه سراى دنيا تنها ساعتى باشد كه آنچه گذشته عارى از هر شادى و غمى است، و آينده اش مجهول است، پس بر اين ساعت كه در آنى آن گونه صبر كن كه گويا ديگران آرزوى مقام تو را دارند.

اى هشام؛ سراى دنيا به مانند آب دريا است، كه هر چه فرد تشنه از آن بنوشد تشنه تر شود تا آنجا كه هلاكش سازد.

اى هشام؛ از فخر فروشى بپرهيز، كه هر كس در دلش همسنگ دانه اى كبر و فخر باشد به بهشت در نيايد، كبر و بزرگى حشمت الهى است، و هر

كس با رداى عزّت و بزرگ منشى خدا؛ با او ستيزه كند وى را به رو در آتش افكند.

اى هشام؛ از ما نيست كسى كه روزانه از خود حساب نكشد، تا چون كردار شايسته اى كرده بر آن بيفزايد، و چون از او خطائى سر زده از خدا طلب آمرزش كند و بسويش بازگردد.

اى هشام؛ دنيا بصورت زنى نابينا بر حضرت مسيح عليه السّلام مجسّم شد، پس آن حضرت عليه السّلام از او پرسيد: چند شوهر كرده اى؟! گفت: بسيار، پرسيد: آيا همگى طلاقت داده اند؟ گفت: نه، بلكه همه را كشتم، حضرت مسيح عليه السّلام فرمود:

پس واى بحال شوهران زنده ات، كه چگونه از گذشتگان عبرت نمى گيرند! اى هشام، بتحقيق روشنى بدن در چشم است و چون چشم بينايى داشت تمام بدن روشن است، و بى شكّ عقل و خرد روشنائى روح و جان است، كه چون بنده اى عاقل و خردمند باشد به پروردگار خود آشنا است، و چون او را بشناسد دين خود را درك كند، و اگر با پروردگارش آشنا نباشد هيچ دينى برايش نپايد، و همچنان كه جسم جز با روح قوامى ندارد، دين نيز جز با نيّتى صادق نپايد، و نيّت صادق نيز جز با عقل و خرد عارى از هر ثبات و پايدارى است.

اى هشام؛ كشت و زراعت در زمين هموار مى رويد نه در سنگ سخت، و حكمت نيز مقيم دل متواضع مى شود نه دل متكبّر گردن كش، زيرا خداوند تواضع و فروتنى را ابزار عقل و خرد قرار داده، و تكبّر را ابزار جهل و نادانى. آيا ندانى كسى كه سر به سقف كوبد سر خود را بشكند، و كسى كه سر فرو

آرد در سايه سقف نشيند؟ و آن نيز [از سرما و گرما] محفوظش بدارد. و همچنين هر كس كه در برابر خدا فروتنى نكند همو پست و خوارش سازد، و كسى را كه تواضع كند عزيز

تحف العقول / ترجمه جعفرى، ص: 374

كند.

اى هشام، چه زشت است تهيدستى پس از توانگرى، و گناه پس از عبادت، و از اين زشت تر آن بنده عابدى است كه پرستش و عبادت خدا را ترك مى كند.

اى هشام؛ زندگى جز براى دو شخص خيرى ندارد: 1- شنونده هشيار، 2- و دانشمند گوينده.

اى هشام؛ چيزى همچون عقل در ميان بندگان تقسيم نشده است، خواب خردمند از شب زنده دارى نادان بهتر است، و خداوند جز فرد عاقل را به نبوّت مبعوث نداشته؛ تا اينكه عقل و خرد او از تلاش تمام كوشندگان بيشتر بوده است، و بنده هيچ فريضه اى از فرائض الهى را ادا نكند تا اينكه در باره اش انديشه و تفكّر نمايد. [يا: تا حقّ آن را ادا نمايد] اى هشام؛ رسول خدا صلّى اللَّه عليه و اله و سلّم فرمود: هر گاه مؤمنى را ديديد كه خموش و ساكت است بدو نزديك شويد، كه او آموزش حكمت مى دهد، و فرد مؤمن كم گوى است و پركار، و فرد منافق پرگوى است و كم كار.

اى هشام؛ خداوند به حضرت داود عليه السّلام وحى فرمود كه به بندگانم بگو: مبادا ميان من و خود معلّمى شيفته و شيداى دنيا بگمارند كه ايشان را از ياد من و از راه محبّت و مناجاتم باز مى دارد، اينان راهزنان بندگان منند، بدرستى كمترين كارى كه در حقّ ايشان انجام مى دهم اين است كه شيرينى محبّت و مناجاتم را

از دلهاشان ميبرم، اى هشام؛ هر كس كه در دل خود را بزرگ شمارد فرشتگان آسمان و زمين او را لعن كنند، و هر كس كه بر برادران و همرديفان خود تكبّر ورزد و گردن فرازى نمايد با اين كار به ضدّيت خدا پرداخته و با خدا رقابت كرده، و هر كس ادّعاى چيزى كند كه در او نيست خود را به راهى نادرست بزحمت انداخته است.

اى هشام؛ خداوند متعال به حضرت داود عليه السّلام وحى فرمود: اى داود مواظب باش و ياران خود را از دل دادن به شهوات بترسان، كه بى شكّ دل دادگان به شهوات دنيا قلب و فهمشان از من در حجاب است.

اى هشام؛ بپرهيز از فخرفروشى بر دوستانم و باليدن به علم و دانشت، كه مشمول عذاب الهى شوى و خدا بر تو غضب كند، و پس از دشمنى خداوند ديگر نه از دنيايت سود برى و نه از آخرتت منفعت آرى، در سراى دنيا همچون كسى كه خانه از آن او نيست ساكن شو، و فقط چشم براه كوچ كردن است!

تحف العقول / ترجمه جعفرى، ص: 375

اى هشام، معاشرت با افراد متديّن و ديندار شرف دنيا و آخرت است، و مشورت با خردمند خيرخواه خوشبختى است و با بركت، و هدايت و توفيق الهى را در پى دارد. پس چون فرد خردمند خيرخواه نظريه اش را برايت بازگفت مبادا مخالفت كنى كه بى شكّ موجب هلاكت است.

اى هشام، از معاشرت و انس با مردم بپرهيز مگر اينكه در ميانشان فردى عاقل و درستكار بيابى كه در اين صورت با او مأنوس و همدم شو، ولى از ساير آنان همچون فرار از درندگان شكارى

بگريز و فرار را بر قرار ترجيح ده. شايسته فرد عاقل است كه چون كارى را انجام داد از خداوندى كه او را مشمول نعمتهاى خود ساخته حيا كند از اينكه كسى را غير از خدا در كارش شريك سازد. و چون برايت دو كار پيش آمد كه نمى دانى كدامشان بهتر است با آن كار مخالفت كن كه بهواى نفست نزديكتر است كه بى شكّ بسيارى از كارهاى درست در مخالفت هوايت نهفته است و بپرهيز از اينكه بر حكمت دست يابى و آن را در افراد نادان قرار دهى! هشام گويد: بدان حضرت گفتم: اگر مردى را يافتم كه جوينده بود جز آنكه گنجايش نگهدارى گفته هايم را نداشت چه كنم؟ فرمود: با نرمى و ملاطفت او را نصيحت كن (يعنى: پاره اى از سخنان حكيمانه را از سر امتحان توأم با لطف و مدارا برايش بگو) پس اگر دلتنگ شد مبادا خود را به دردسر اندازى و خود را در معرض مشكلات قرار دهى! و از عدم پذيرش فخر فروشان برحذر باش كه بى شكّ دانش از املا شدن بر افرادى كه بهوش نيايند روى برتابد و بخود بپيچد. گفتم: اگر كسى را نيافتم كه درك سؤال از آن را داشته باشد چه كنم؟ فرمود: جهلش را در سؤال از آن (دانش) غنيمت شمار تا از گزافه گوئى و گرفتارى بزرگ ردّ و انكار در امان بمانى، و بدان كه خداوند افراد متواضع را فقط باندازه فروتنى و تواضعشان بالا نبرده بلكه در حدّ عظمت و مجد خود رفعت بخشيده، و نيز اهل خوف و ترس را در خور ترس آنان ايمن نساخته، بلكه در حدّ كرم

و سخاوتش آسوده خاطر ساخته، و افراد محزون را نه در حدّ حزن و اندوهشان خرسند ساخته بلكه در حدّ مهربانى و رحمتش شاد نمود [و گره از كار افراد محزون و غمين در حدّ اندوهشان نگشوده بلكه در خور رأفت و رحمتش كارگشائى فرموده] پس بخداى رؤوف و مهربان چه گمان دارى؟ همو كه رفتارش با آنان كه او را بسبب دوستانش مى آزارند دوستانه است، ديگر با آنان كه از براى او آزار مى كشند چگونه رفتارى خواهد داشت؟ بخداى توبه پذير مهربان گمانت چيست؟ آن خدائى كه از دشمن خود توبه پذيرد، ديگر با

تحف العقول / ترجمه جعفرى، ص: 376

آنان كه جلب رضايتش را مى نمايند و در راه او دشمنى مردم را با خود پذيرفته اند چگونه رفتارى خواهد داشت؟

اى هشام؛ هر كس كه بدنيا ميل كند بيم آخرت از دلش برود، و هيچ بنده اى برخوردار از دانشى نشد كه ميلش به دنيا افزون گشت جز آنكه از خدا دور گشت، و غضب الهى بر او بسيار شد.

اى هشام؛ خردمند تيزهوش، فردى است كه آنچه را تاب و توان ندارد واگذارد. و بيشتر درستى در مخالفت هوى و هوس نهفته است، و هر كس آرزويش دراز است كردارش نيز بد باشد.

اى هشام؛ اگر مسير مرگ را دريابى مسلّما تو را از آرزو منصرف سازد! اى هشام؛ از طمع پرهيز كن، و بر تو باد به نوميدى از اموال مردم. و نيز ريشه طمع به مردم را در دل بخشكان، كه بى شكّ طمع و آز، كليد خوارى و ذلّت است، و رباينده عقل، و از بين برنده مردانگى است و آبرو برانداز، و دانش را ببرد. و

بر تو باد كه پناهنده به پروردگارت شوى و بر او توكّل كنى، با نفست مبارزه كن تا آن را از پيروى هوايش بازگردانى، كه مبارزه با نفس همچون نبرد با دشمنت بر تو واجب است.

هشام گويد: به آن حضرت عليه السّلام گفتم: پس نبرد با كدامين دشمن واجب تر است؟ فرمود: جنگ با آنان كه بتو نزديكترند و با تو بدخواه تر، و برايت زيانبارتر، و دشمنيشان بر تو بزرگتر مى باشد، و با افرادى كه شخصشان- با تمام نزديكى كه بتو دارند- بر تو پوشيده ترند، و با كسى كه دشمنانت را بر عليه تو ميشوراند، و آن ابليسى است كه براى وسوسه دلها گمارده شده است، پس دشمنى تو با او بايد سرسختانه باشد، مبادا صبر او در تلاش براى نابوديت بر پايدارى تو در مبارزه با او بچربد! زيرا او با تمام توانش از تو ضعيف تر است، و با تمام شرارتى كه دارد از تو كم قدرت تر و كم ضررتر است. و چنانچه پناهنده خدا شوى به راهى راست رهنمون شده اى.

اى هشام؛ آن كس را كه خداوند به سه چيز گرامى داشته بدو لطف كرده است:

عقل و خردى كه زحمت هواى نفسش را كم كند، و دانشى كه رنج جهل و نادانيش را از او دور كند، و آن توانگرى كه خاطرش را از ترس فقر و تهيدستى آسوده سازد.

اى هشام؛ از اين دنيا و اهلش حذر كن، كه براستى مردم در آن چهار

تحف العقول / ترجمه جعفرى، ص: 377

دسته اند: 1- مرد نادان هواپرست، 2- محصّل علم قرآن و خواندن آن، كه هر چه بر دانشش اضافه شود تكبّرش افزون مى گردد، كه در پرتو سواد و

علم خود بر ديگران برترى جويد و گردن فرازى كند، 3- و عابد نابخردى كه زيردستان خود را تحقير سازد، و ميل دارد كه او را گرامى دارند و احترام كنند، 4- و فرد آگاه و داناى به راه حقّى كه دوست دارد به حقّ قيام كند ولى يا ناتوان است يا شكست خورده، و چون نمى تواند بدان چه مى فهمد قيام كند محزون و غمناك است، او از تمام مردم زمانش برتر، و در عقل و خرد برجسته تر است.

اى هشام؛ عقل و سپاهش را بشناس، و نيز جهل و سپاهش را، تا از راه يافتگان گردى، هشام گويد: گفتم: قربانت گردم ما چيزى جز آنچه به ما آموخته ايد نمى دانيم.

پس آن حضرت عليه السّلام فرمود: اى هشام، بدرستى كه خداوند «عقل» را آفريد و آن نخستين آفريده از روحانيان بود كه خداوند از جانب راست عرش خود از نورش خلق كرد، پس بدو گفت: باز گرد، بازگشت، سپس فرمود: پيش آى، پيش آمد، پس خداى جليل و عزيز فرمود: تو را مخلوقى بزرگوار آفريدم و بر تمامى مخلوقاتم گرامى داشتم، سپس «جهل» را از دريائى تلخ و تيره آفريد، و بدو گفت: بازگرد، بازگشت، سپس فرمود: پيش آى، ولى آن پيش نيامد، خداوند فرمود: آيا خود را بزرگ ديدى؟! پس او را لعن كرد، سپس براى عقل هفتاد و پنج لشكر مقرّر فرمود، و چون جهل؛ گراميداشت و عطاى الهى را نسبت به عقل مشاهده كرد كينه عقل را بدل گرفته و گفت: پروردگارا! اين آفريده اى همچون من است، او را آفريدى و گرامى داشته و قوى ساختى، و من ضدّ اويم، در حالى كه فاقد

هر نيرو و توانم، [پس] هر لشكرى كه بدو بخشيدى بمن نيز عطا فرما، خداى تبارك و تعالى فرمود: بسيار خوب، ولى اگر پس از آن مرا نافرمانى كنى تو و لشكرت را از جوارم بيرون رانم و از رحمتم دور سازم، گفت: پذيرفتم، پس خداوند او را هفتاد و پنج لشكر بخشيد، و از هفتاد و پنج لشكرى كه خدا به عقل ارزانى داشت [يكى از آنها] خير است و وزيرش عقل مى باشد، و ضدّ آن را شرّ قرار داد و وزيرش جهل است.

[سپاهيان عقل و جهل] ايمان، كفر؛ تصديق، تكذيب؛ اخلاص، دوروئى؛ اميدوارى، نااميدى؛ عدالت، بيدادگرى؛ خشنودى، ناخشنودى؛ حقّ شناسى، ناسپاسى، بى طمعى،

تحف العقول / ترجمه جعفرى، ص: 378

طمع؛ توكّل، حرص (زياده خواهى)؛ دل نرمى، خشونت؛ دانش، نادانى؛ پاكدامنى، پرده درى؛ زهد، رغبت؛ مدارا، كج خلقى؛ ترس، گستاخى؛ فروتنى، بزرگى؛ آرامش، شتاب؛ بردبارى، حماقت؛ سكوت، گزافه گوئى؛ گردن نهادن، گردنفرازى؛ مطيع بودن، سركشى؛ گذشت، كينه؛ نرم دلى، سخت دلى؛ باور، دودلى؛ پايدارى، بيتابى؛ چشم پوشى، انتقام؛ بى نيازى، فقر؛ انديشيدن، بى توجّهى؛ حفظ، فراموشى؛ پيوستن، قطع رابطه؛ قناعت و صرفه جوئى، زياده طلبى؛ احسان، دريغ؛ دوستى، دشمنى؛ وفادارى، خيانت؛ فرمانبرى، سرپيچى؛ فروتنى، گردنكشى؛ راحتى، گرفتارى؛ درك، غفلت؛ دانستن، ندانستن، مدارا، دشمنى؛ پاكدلى، فريبكارى؛ نگهدارى، افشاگرى؛ خيرانديشى، بدخواهى؛ درستى، تأخير و امروز و فردا كردن؛ نيكى و شايستگى، زشتى و ناشايستگى؛ تقيه و پنهان كارى، افشاء و بى پروائى؛ انصاف، ستم؛ پرهيزگارى، رشك و حسد؛ پاكيزگى، آلودگى؛ پاكدامنى، بى شرمى؛ ميانه روى، زياده روى؛ راحتى، خود را برنج انداختن؛ آسان گيرى، سخت گيرى؛ تندرستى، بلا و گرفتارى؛ اعتدال، افزون طلبى موافقت با حقّ، پيروى از هوس؛ سنگينى و متانت، سبكى و جلفى؛ خوشبختى، بدبختى؛ توبه، اصرار بر

گناه؛ دقّت و مراقبت، سهل انگارى؛ دعا كردن، سرباز زدن؛ شادابى، بى حوصلگى؛ شادى، اندوه؛ مأنوس شدن، كناره گرفتن؛ سخاوت بخيل بودن؛ خشوع، خودبينى؛ حفظ گفتار، سخن چينى؛ طلب آمرزش، بيهوده طمع بستن؛ زيركى، حماقت.

اى هشام؛ همه اين صفات و خصلتها جز براى پيغمبر، يا جانشين او، يا فرد مؤمنى كه خداوند دلش را به ايمان آزموده جمع نشود، امّا افراد مؤمن ديگر برخوردار بعضى از اين صفات- كه همان لشكريان عقل است- مى باشند تا بتدريج همه را دريابند و از لشكريان جهل رها گردند، پس در اين زمان است كه با پيغمبران و اوصيايش در بلندترين پايه و مقام همراه شوند، اميدوارم خداوند ما و شما را براى طاعت و فرمانبرى خود توفيق بخشد!

تحف العقول / ترجمه جعفرى، ص: 379

از سخنان حكيمانه آن حضرت عليه السّلام

از آن حضرت نقل شده است كه فرمود: نمازهاى نافله و مستحبّى براى مؤمنان موجب تقرّب به خداوند است، و سفر حجّ، جهاد و نبرد افراد ناتوان است، و هر چيزى را زكاتى است و زكات بدن، گرفتن روزه هاى مستحبّى است. و برترين عبادت پس از خداشناسى انتظار فرج است، و هر كس پيش از ستايش خدا و صلوات بر پيامبر آغاز به دعا كند بسان تيراندازى باشد كه كمان بى زه كشد. و هر كس به جبران و تلافى يقين داشته باشد در عطا و بخشش سخاوت بخرج دهد. فرد ميانه رو فقير نگردد، انديشه و تدبير نيمى از زندگى است. و مهرورزى به مردم نيمى از عقل و خرد است. غصّه بسيار پيرى ببار آرد. شتاب همان كج خلقى است.

و كمى عائله و نانخور نوعى توانگرى و راحتى است. و هر كس كه پدر و

مادرش را محزون سازد در حقّ آن دو ستم روا داشته و ناسپاسى كرده. و هر كس بهنگام مصيبت با دست به ران خود كوبد، يا دست خود بر دست ديگرش زند اجر و پاداشش پامال گردد. و مصيبت جز با صبر و گفتن كلمه استرجاع (يعنى: گفتن «إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَيْهِ راجِعُونَ) مصيبت ديده را مستوجب اجر و پاداش نمى سازد. و احسان جز در حقّ افراد متديّن يا خانواده دار احسان بحساب نيايد. و خداوند كمك و يارى خود را باندازه رنج و زحمت فرو مى فرستد، و صبر و پايدارى را نيز در حدّ مصيبت. و هر كس كه ميانه روى كند نعمت بر او دوام يابد، و هر كس كه ولخرجى كند و اسراف نمايد نعمتش زوال يابد. اداى امانت و راستى و درستى رزق و روزى مى آورد و خيانت و نادرستى فقر و نفاق و دوروئى. و چون خداوند شرّ مورچه اى را بخواهد قدرت پروازش مى دهد تا شكار پرندگان گردد. و احسان به مؤمن براى فرد نيكوكار جز با سه شرط احسان نيست: 1- ناچيز و اندك شمردن، 2- و پنهان و مخفى داشتن، 3- و شتاب در انجام آن. كسى كه احسان خود به مؤمن را كوچك و ناچيز بحساب آرد برادرش را بزرگ داشته است، و هر كس احسان خود را بزرگ شمارد برادر خود را كوچك داشته، و كسى كه احسان خود را پنهان سازد كردارش عزيز و ستوده گردد، و هر كس كه در انجام وعده اش شتاب ورزد عطايش را گوارا و دلچسب ساخته.

تحف العقول / ترجمه جعفرى، ص: 380

گفتگوى امام كاظم عليه السّلام با هارون الرّشيد

در خبرى طولانى كه ما بذكر مورد نيازش اكتفا

نموديم:

امام عليه السّلام بر هارون وارد شد در حالى كه بسبب گزارشات واهى و بى اساسى كه بدو رسيده بود دستور بازداشت و توقيف آن جناب را داده بود، پس هارون طومارى دراز- كه در آن عقائد زشتى به شيعيان آن حضرت نسبت داده بودند- را به آن حضرت داد، و امام عليه السّلام پس از خواندن آن رو به هارون كرده و فرمود: اى امير، ما خاندانى هستيم كه پيوسته گرفتار دروغ و افتراى دشمنان بر خود هستيم، و پروردگار ما بسيار آمرزنده و پرده پوش است، و جز بروز حساب (قيامت) از افشاى اسرار بندگانش امتناع دارد [كه فرموده:] يَوْمَ لا يَنْفَعُ مالٌ وَ لا بَنُونَ* إِلَّا مَنْ أَتَى اللَّهَ بِقَلْبٍ سَلِيمٍ: «روزى كه نه مال سود بخشد و بدرد خورد و نه فرزندان* مگر كسى كه با دلى پاك و رسته [از شرك و كفر و گناه] به نزد خدا آيد- شعرا: 89 و 90».

سپس افزود: پدرم بواسطه پدرانش از علىّ، و او از پيامبر- كه درود خدا بر تمامشان باد- برايم اين چنين نقل كردند كه رسول خدا صلّى اللَّه عليه و اله و سلّم فرمودند: «هر گاه دو شخص از يك فاميل، يك ديگر را لمس كنند حسّ خويشاوندى بجوش و خروش آيد و سپس آرام شود» و چنانچه امير بپذيرد؛ مرا لمس كند و با من دست دهد، در اين هنگام هارون از تخت خود بزير آمد و با دراز كردن دست راست خود بسوى آن حضرت دست راستش را گرفت و او را به سينه اش چسبانيد و در آغوش كشيد، سپس در جانب راست خود نشانيد، و گفت: گواهى

ميدهم كه تو راستگوئى، و هم پدرت راستگو بود و هم جدّت صادق بود و هم رسول خدا راست گفته، تو وارد شدى در حالى كه بسبب گزارشاتى كه در باره ات بمن رسيده بود بيش از همگان نسبت به شما كينه و خشم داشتم، و چون لب بدان سخنان گشودى و با من دست دادى خشمم فرو نشست و تبديل به رضايت و خشنودى از تو شد. سپس لختى سكوت كرده و به امام عليه السّلام گفت: مى خواهم در باره علىّ و عبّاس از تو بپرسم:

چرا علىّ به ميراث پيامبر بر عبّاس مقدّم است؛ در حالى كه عبّاس عموى پيامبر

تحف العقول / ترجمه جعفرى، ص: 381

و برادر پدرش بود؟! حضرت عليه السّلام فرمود: مرا معاف دار، گفت: بخدا سوگند كه معافت نميدارم، جوابم را بده، فرمود: اگر معافم نميدارى پس به من امان ده، گفت:

بتو امان دادم، حضرت كاظم عليه السّلام فرمود: بدرستى كه پيامبر [ميان هر يك نفر از مهاجرين و يك نفر از انصار پيمان اخوّت و برادرى دينى برقرار نمود و مقرّر داشت كه هر دو ايشان برادر دينى هستند و هر چند با هم فاميل نباشند از يك ديگر ارث ببرند و] كسانى كه قادر بر هجرت بودند و با اين حال در مكّه باقى ماندند را از ارث محروم داشت، بتحقيق عبّاس؛ نيا و جدّ شما ايمان آورد ولى هجرت نكرد، و علىّ، هم ايمان آورد و هم هجرت كرد، و خداوند فرموده: الَّذِينَ آمَنُوا وَ لَمْ يُهاجِرُوا ما لَكُمْ مِنْ وَلايَتِهِمْ مِنْ شَيْ ءٍ حَتَّى يُهاجِرُوا: «كسانى كه ايمان آوردند و هجرت نكردند شما را از دوستى و پيوند با

آنان هيچ نيست تا هجرت كنند- انفال: 73».

[پس از شنيدن اين سخنان] رنگ از رخسار هارون پريد و دگرگون شد، و گفت:

چرا شما خود را به علىّ كه پدر شما است منسوب نميداريد و خود را به پيامبر كه جدّ شما است منتسب مى كنيد؟! فرمود: بدرستى كه خداوند عيسى مسيح را بواسطه مادرش مريم- كه دوشيزه بود و شوهرى نديده و دست هيچ بشرى بدامانش نرسيده بود- به خليل خود ابراهيم منسوب و منتسب داشته، آنجا كه فرمود: وَ مِنْ ذُرِّيَّتِهِ داوُدَ وَ سُلَيْمانَ وَ أَيُّوبَ وَ يُوسُفَ وَ مُوسى وَ هارُونَ وَ كَذلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنِينَ* وَ زَكَرِيَّا وَ يَحْيى وَ عِيسى وَ إِلْياسَ كُلٌّ مِنَ الصَّالِحِينَ: «و از فرزندان او داود و سليمان و أيّوب و يوسف و موسى و هارون را [راه نموديم] و نيكوكاران را اين چنين پاداش مى دهيم* و زكريّا و يحيى و عيسى و إلياس را [راه نموديم] كه همه از شايستگان بودند- شعرا: 84 و 85»، پس تنها به واسطه مادرش او را به خليل خود ابراهيم منسوب داشت، همچنان كه داود و سليمان و ايّوب و موسى و هارون را بواسطه پدران و مادران آن حضرات به خليل خود منتسب داشته. و اين برترى و مقام رفيع براى حضرت عيسى تنها بواسطه مادر گراميش بود.

و اين همان فرمايش خداوند در داستان مريم عليها السّلام است كه: إِنَّ اللَّهَ اصْطَفاكِ وَ طَهَّرَكِ وَ اصْطَفاكِ عَلى نِساءِ الْعالَمِينَ: « [و آنگاه كه فرشتگان گفتند: اى مريم] خدا تو را برگزيد و پاك گردانيد و بر تمام زنان جهانيان (زنان زمانه اش) برگزيد- آل عمران: 42» [اين فضيلت] بواسطه تولّد مسيح [بى وساطت]

بشرى بوده، و

تحف العقول / ترجمه جعفرى، ص: 382

بدينسان پروردگارمان فاطمه را برگزيد و پاك گردانيد و بر زنان جهانيان- بواسطه حسن و حسين دو آقاى جوانان بهشتى- برترى و مزيّت بخشيد.

و هارون- در حالى كه بر آشفته و سخن امام عليه السّلام محزونش ساخته بود- به او گفت: شما از كجا قائل به اين گفتاريد كه انسان چون خمس را به اهلش نرساند از ناحيه مادران و پدران [نطفه اش] فاسد مى شود؟! امام عليه السّلام فرمود: اين مسأله اى است كه هيچ يك از حاكمان جز تو اى امير از آن پرسش نكرده اند، و نه تيم و عدى و نه بنو أميّه. و نيز هيچ كدام از پدران من در باره اين موضوع سؤال نشده اند، تو نيز افشاى آن را از من مخواه، گفت: پس اگر بمن خبر رسيد كه اين مطلب را فاش ساخته اى از امانى كه به تو داده ام منصرف خواهم شد، فرمود: اين حقّ براى تو است، گفت: راستى زنادقه در اسلام و در ميان مسلمانان افزون گشته اند، و اين افراد زنديق بنا بر گزارشاتى كه به ما رسيده وابستگان شما هستند، بنا بر اين زنديق در نزد شما خاندان چه كسى است؟ فرمود: زنديق افراد منكر خدا و رسولند، همانها كه با خدا و رسولش دشمنى و مخالفت مى كنند، خداوند فرموده: لا تَجِدُ قَوْماً يُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ يُوادُّونَ مَنْ حَادَّ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ لَوْ كانُوا آباءَهُمْ أَوْ أَبْناءَهُمْ أَوْ إِخْوانَهُمْ أَوْ عَشِيرَتَهُمْ- إلى آخر الآية: «نيابى مردمى را كه به خداى و روز واپسين ايمان آورده اند با افرادى كه با خداى و رسولش دشمنى و مخالفت كرده اند دوستى كنند

اگر چه پدران يا پسران يا برادران يا خويشانشان باشند- تا پايان آيه.

مجادله: 22»، و ايشان همان افراد ملحدند كه از يكتاپرستى به الحاد گرائيده اند.

هارون الرّشيد گفت: بمن بگو نخستين فردى كه به الحاد گرائيد و زنديق شد چه كسى بود؟ فرمود: ابليس ملعون در عالم بالا نخستين كسى بود كه به الحاد گرائيده و زنديق شد، خود را بزرگ يافت و بر حضرت آدم عليه السّلام- برگزيده و همراز خدا- با اين سخنان بخود باليد و مباهات كرد كه: أَنَا خَيْرٌ مِنْهُ خَلَقْتَنِي مِنْ نارٍ وَ خَلَقْتَهُ مِنْ طِينٍ: «مرا از آتش آفريدى و او را از گل- اعراف: 12»، پس [با اين سخنان] از فرمان پروردگارش سرپيچيد و ملحد شد، و نژادش الحاد را تا روز رستاخيز به ارث بردند، هارون گفت: مگر ابليس؛ نژادى هم داشت؟ فرمود: آرى، مگر اين سخن خدا را نشنيده اى كه فرموده: إِلَّا إِبْلِيسَ كانَ مِنَ الْجِنِّ فَفَسَقَ عَنْ أَمْرِ رَبِّهِ أَ فَتَتَّخِذُونَهُ وَ ذُرِّيَّتَهُ أَوْلِياءَ مِنْ دُونِي وَ هُمْ لَكُمْ عَدُوٌّ بِئْسَ لِلظَّالِمِينَ بَدَلًا* ما أَشْهَدْتُهُمْ خَلْقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ لا خَلْقَ أَنْفُسِهِمْ وَ ما كُنْتُ مُتَّخِذَ الْمُضِلِّينَ

تحف العقول / ترجمه جعفرى، ص: 383

عَضُداً: « [و آنگاه كه فرشتگان را گفتيم كه آدم را سجده كنيد، پس همه سجده كردند] مگر ابليس كه از پريان و جنّ بود و از فرمان پروردگارش بيرون شد، پس آيا او و نژادش را بجاى من دوستان و سرپرستان [خود] مى گيريد و حال آنكه شما را دشمنند؟ او (ابليس) ستمكاران را بد بدلى [بجاى خداوند] است* من آنان (ابليس و نژادش) را هنگام آفرينش آسمانها و زمين حاضر و گواه

نساختم و نه بهنگام آفرينش خودشان، و من هرگز گمراه كنندگان را يار و مددكار نگرفتم- كهف: 50 و 51». [آنان را گمراه كننده خواند] زيرا نژاد و فرزندان آدم را با گفتار فريبنده و دروغشان گمراه و منحرف مى سازند، و آنان شهادت به وحدانيّت خدا مى دهند، همچنان كه خدا وصفشان فرموده كه: وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ لَيَقُولُنَّ اللَّهُ قُلِ الْحَمْدُ لِلَّهِ بَلْ أَكْثَرُهُمْ لا يَعْلَمُونَ: «و چون از ايشان بپرسى چه كسى آسمانها و زمين را بيافريد با اطمينان گويند خدا، بگو:

سپاس و ستايش خداى راست بلكه بيشترشان نمى دانند [كه اين اقرار بر عليه آنان است]- لقمان: 25»، يعنى ايشان اين سخن را نگويند مگر از روى تلقين و عادت و بزبان، و هر كس از سر جهل و نادانى اقرار كند و گواهى دهد، ترديد دارد و حسود است و معاند، و بهمين خاطر است كه عرب گويد: «كسى كه چيزى را نداند با آن دشمنى ورزد، و چون بدان دست نيابد بر آن خرده گيرد و انتقاد كند، و از آن برگردد و منحرف شود» چرا كه او نادان و جاهل است نه دانا و آگاه.

و نيز ميان آن حضرت عليه السّلام و أبو يوسف قاضى گفتگوى طولانى بود كه اين مكان جاى نقلش نيست- سپس هارون به امام عليه السّلام گفت: تو را بحقّ پدرانت سوگند مى دهم كه سخنانى جامع در كمال اختصار براى امور جارى ما بيان كن، فرمود: بسيار خوب، و دوات و كاغذى برايش آوردند و نوشت:

بسم اللَّه الرّحمن الرّحيم تمامى امور اديان به چهار قسمت تقسيم مى شود:

1- آن امور كه فاقد اختلاف مى باشد و مورد

إجماع امّت است كه بنا بر ضرورتى ناگزير از آن هستند، 2- و اخبار مورد إجماع و اتّفاقى كه سرانجام هر گونه شبهه اى بر آن عرضه مى گردد، و استنباط هر موضوع تازه و جديدى از آنها مى شود، و آن مورد اتّفاق و اجماع امّت است، 3- و امرى كه توأم با ترديد و انكار

تحف العقول / ترجمه جعفرى، ص: 384

است، و راهش اينست كه براى افرادى كه جوياى دليل آن هستند- در پرتو آياتى كه تفسيرش مورد اجماع است و سنّتى كه همه قبولش دارند و عارى از هر اختلاف است- از كسانى كه اهليّت آن را دارند توضيح خواسته شود، 4- و يا قانونى است كه عقول، حقّيتش را بپذيرند، و تمامى امّت- خاصّه و عامّه- نه بدان شكّ كنند و نه انكارش نمايند، و اين دو امر؛ از امر توحيد و يكتاپرستى و پائين تر آن، تا ديه يك خراش در بدن و آنچه بالاتر است جارى مى باشد، اينست ميزانى كه امر دين بر آن عرضه مى گردد، بنا بر اين آنچه برهان و دليلش برايت به ثبوت رسيد آن را بپذير، و آنچه صحّتش برايت مشخّص نگشت آن را ردّ كن، در نتيجه هر كس يكى از اين سه را (قرآن، سنّت، قانون عقلى) [براى ثابت كردن يك امر و حكم دينى] آورد، آن همان حجّت رسائى است كه خداوند در كلامش به پيامبرش فرموده كه: قُلْ فَلِلَّهِ الْحُجَّةُ الْبالِغَةُ فَلَوْ شاءَ لَهَداكُمْ أَجْمَعِينَ: «بگو: حجّت رسا خداى راست، پس اگر مى خواست همه شما را راه مى نمود- انعام: 149»، آن حجّت رسا به فرد نادان مى رسد، پس آن را از سر جهلش درك مى كند

همچنان كه فرد آگاه در پرتو علم و آگاهيش آن را در مى يابد، چرا كه خداوند عادل است و زور نمى گويد، با مردمان به آنچه مى دانند احتجاج مى نمايد، و ايشان را بدان چه مى فهمند فرا مى خواند نه بچيزى كه نمى دانند و نمى فهمند. در اين هنگام هارون الرّشيد آن حضرت را جايزه اى بخشيد و او را باز گرداند- و اين خبر طولانى است-.

سخنانى كوتاه از امام كاظم عليه السّلام «در زمينه هاى: حكمت، پند، زهد و امثال آن»

1- سزاوار فرد خداشناس اين است كه: نه خدا را در رساندن روزى كند شمارد، و نه در حكم و تقديرش او را متّهم نمايد.

2- و مردى گفت: از آن حضرت در باره يقين پرسيدم (يعنى: چگونه مى شود به يقين رسيد)، فرمود: بر خدا توكّل كند، و مطيع او باشد، و به تقديرش راضى و خشنود گردد و تمام امورش را به خدا واگذار نمايد.

3- عبد اللَّه بن يحيى «1» گويد: در دعائى كه براى آن حضرت نوشتم اين فراز بود:

______________________________

(1) او عبد اللَّه بن يحيى الكاهلى است كه از چهره هاى درخشان اصحاب امام صادق و امام كاظم عليهما السّلام بشمار مى رود.

تحف العقول / ترجمه جعفرى، ص: 385

«الحمد للَّه منتهى علمه»: «سپاس خداى را باندازه نهايت علم او»، [در جواب] نوشت: نبايد بگوئى: «نهايت علم او»، زيرا علم خداى را نهايتى نيست، بلكه بگو:

«نهايت رضا و خشنوديش».

4- فردى از آن حضرت عليه السّلام پرسيد: جواد و بخشنده كيست؟ فرمود: پرسش تو دو وجه دارد، اگر از مخلوقين مى پرسى، براستى فرد بخشنده فردى است كه آن مقدار كه خدا بر او واجب ساخته مى پردازد، و فرد بخيل و فرومايه كسى است كه در پرداخت واجبات الهى بخل مى ورزد، و چنانچه منظورت بخشندگى خالق است

پس او چه عطا كند و چه دريغ ورزد [در هر دو صورت] بخشنده است، زيرا اگر عطايت فرمايد؛ آنچه از تو نيست بتو بخشيده، و چنانچه از تو باز دارد آنچه از تو نيست دريغ داشته.

5- به يكى از شيعيان خود فرمود: اى فلانى، از خدا پروا كن، و حقّ را بگو هر چند نابوديت در آن باشد، كه بى شكّ نجات تو در همان است، اى فلانى، از خدا بترس و باطل را واگذار گر چه نجاتت در آن باشد كه مسلّما نابوديت در همان است.

6- يكى از وكلايش او را گفت: بخدا سوگند كه بتو خيانت نكردم، فرمود:

چه در مالم خيانت كنى و چه آن را تلف سازى هر دو در نظرم يكسان است، در حالى كه خيانت بر تو سخت تر و بدتر است.

7- زنهار! مبادا در راه طاعت خداوند از مالت دريغ كنى، كه در اين صورت دو برابر آن را در راه نافرمانى خدا خرج خواهى كرد.

8- حال مؤمن همچون دو كفّه ترازو است، كه هر گاه ايمانش زياد شود بلا و گرفتاريش افزون گردد.

9- و آن حضرت بر سر مزارى فرمود: بى شكّ چيزى كه پايانش اينست سزد كه در ابتدايش مورد بى اعتنائى و بى رغبتى قرار گيرد، و چيزى كه ابتدايش اين باشد سزد كه از پايانش در بيم و هراس بود.

10- هر كس كه در باره [ذات] خدا سخن گويد نابود شود، و كسى كه طالب رياست باشد هلاك گردد، و كسى كه خودبين باشد تباه شود.

11- رنج دنيا و دين (يعنى: آخرت) رو به سختى نهاده، امّا رنج دنيا اين است كه تو دست بهر چه دراز كنى به

فرد تبهكارى برمى خورى كه پيش از تو بر آن پيشى گرفته است، و امّا رنج آخرت اين است كه هيچ ياورى نيابى كه بر

تحف العقول / ترجمه جعفرى، ص: 386

[گرفتاريهاى] آن كمك و ياريت نمايد.

12- چهار چيز از وسوسه است: 1- گل خوردن، 2- و كلوخ شكستن، 3- و ناخنها بدندان جويدن، 4- و ريش جويدن. و سه چيز به ديده جلا دهد، و آن نگريستن به سبزه، و آب روان، و روى زيبا است.

13- خوش همسايگى تنها خوددارى از آزار رساندن نيست، بلكه صبر كردن بر اذيّت و آزار است.

14- تمامى حرمت را بين خود و برادرت كنار منه، و قدرى از آن را باقى گذار، كه بى حرمتى مايه بى حيائى است.

15- به يكى از فرزندانش فرمود: پسر عزيزم، مبادا خدا تو را در معصيتى كه از آنت باز داشته ببيند، و بپرهيز از اينكه تو را در مقام طاعتى كه به آن مأمورت ساخته نيابد، و بر تو باد به تلاش و كوشش، و خود را از تقصير در عبادت و طاعت خدا خارج مساز، زيرا خداوند آن گونه كه شايسته اوست عبادت نميشود، و بپرهيز از شوخى، چرا كه آن نور ايمانت را زدوده و مردانگيت را بى اعتبار مى سازد، و زنهار از ملالت و كسالت، زيرا آن دو تو را از بهره دنيا و آخرت باز داشته و محروم مى سازد.

16- هنگامى كه در ميان خلق؛ بيدادگرى و ستم بر درستى و حقّ فزونى يافت و چيره شد، جايز نيست كسى به ديگرى خوشبين باشد تا زمانى كه درستى را در آن شخص درك كند.

17- بوسيدن لب غير همسر و كودك جايز نيست.

18- بكوشيد

كه وقت شما چهار بخش گردد: 1- ساعتى براى مناجات با خدا، 2- و بخشى براى گذران زندگى و معاش، 3- و ساعتى براى همنشينى با برادران و افراد مطمئنّى كه شما را از عيوبتان آگاه ساخته و در دل خيرخواه شما هستند، 4- ساعتى را نيز براى لذّت بردن از حلال خود خلوت نمائيد، كه در پرتو اين ساعت است كه بر آن سه بخش ديگر توان مى يابيد. نه بيم فقر بخود دهيد و نه وعده عمر طولانى، زيرا ترس از فقر و تنگدستى بخل آورد، و ثمره وعده به عمر دراز انسان را حريص مى سازد. و براى خود- توسّط ارزانى داشتن لذّاتى كه از حلال مى بريد و چيزهائى كه به مردانگى خللى وارد نميسازد و در ضمن اسراف هم نميباشد- بهره اى از دنيا مقرّر داريد، و از اين طريق براى انجام امور دينى و مذهبى يارى طلبيد، زيرا در روايت است كه: «از ما نيست كسى كه دنيا را براى دينش، يا دين

تحف العقول / ترجمه جعفرى، ص: 387

را براى دنيايش ترك گويد».

19- در دين خدا انديشه و تفكّر كنيد، زيرا فهم دين كليد بينش و كمال عبادت است، و نيز موجب صعود به درجات رفيع، و نيل به مراتب عالى دين و دنيا است. و برترى فرد دين فهم و فقيه بر فرد عابد همچون برترى خورشيد بر ستارگان است، و هر كس در دين خود انديشه نكند خداوند از هيچ عمل او راضى نگردد.

20- به على بن يقطين فرمود: كفّاره و جبران خدمت به سلطان، احسان به برادران است.

21- هر وقت و هر زمان كه مردم مرتكب گناهانى تازه و بى سابقه

شوند، خداوند نيز آنان را مبتلا به بلاهاى تازه اى سازد كه نه مى پنداشتند و نه فكرش را مى كردند.

22- هر گاه زمامدارى دادگر باشد هم ثواب برد و هم شكرش بر تو لازم آيد، و چون بيدادگر باشد؛ گناه بر او باشد و تو را صبر بايد.

23- ابو حنيفه «1» گويد: در روزگار أبو عبد اللَّه صادق عليه السّلام به سفر حجّ رفتم، چون به مدينه رسيدم رهسپار منزل آن حضرت شده و درب خانه منتظر اجازه ورود او شدم كه ناگاه كودكى نوپا بيرون آمد، گفتم: اى پسر، فرد غريبى كه به شهرتان آمده كجا قضاى حاجت كند؟ گفت: صبر نما، سپس در حالى كه به ديوار تكيه داد و نشست گفت: از كنار نهرها، و محلّ ريزش ميوه درختان، و گرداگرد و اطراف مساجد، و وسط جادّه پرهيز كن، و پشت ديوارى پنهان شو، و جامه ات را بالا بزن، و نه رو به قبله باش و نه پشت بدان، و ديگر هر جا كه خواستى قضاى حاجت كن. [ابو حنيفه گويد:] از مطالبى كه از كودكى نوپا شنيدم شگفت زده شده و بدو گفتم: نامت چيست؟ گفت: موسى بن جعفر بن محمّد بن علىّ بن الحسين بن علىّ بن ابى طالب، از او پرسيدم: اى پسر گناه از چه كسى صادر مى شود؟ فرمود: ارتكاب گناهان از سه حال خارج نيست: يا از خداوند سر مى زند

______________________________

(1) او نعمان بن ثابت پيشواى يكى از مذاهب چهارگانه اهل سنّت است، به سال 80 هجرى در كوفته تولّد يافته و به سال 150 هجرى درگذشت. او را نخستين فرد قياسگر در اسلام خوانند، و رسم او چنين بود

كه هر گاه براى فتوائى هيچ نصّى از كتاب و سنّت نمى يافت متوسّل به رأى و قياس مى گشت.

تحف العقول / ترجمه جعفرى، ص: 388

- و هرگز چنين چيزى نيست- و اصلا شايسته پروردگار نيست كه بنده را بخاطر گناهى كه نكرده عذاب كند، و يا از خدا و بنده؛ هر دو با هم سر مى زند- كه چنين نيست- زيرا شايسته نباشد كه شريك قوى به شريك ضعيف ستم كند، و يا اينكه از بنده سر مى زند- كه همين طور هم هست- پس اگر خداوند درگذرد و عفو فرمايد؛ از روى جود و كرمش خواهد بود، و چنانچه مجازات كند پس بجهت گناه و جرم بنده است. ابو حنيفه گويد: بى آنكه با أبو عبد اللَّه صادق عليه السّلام ملاقات نمايم بازگشته و بدان چه شنيدم بى نياز و مستغنى گشتم.

24- ابو احمد خراسانى از آن حضرت عليه السّلام پرسيد: كفر جلوتر و قديم تر است يا شرك؟ فرمود: تو را چه به اين حرفها، بياد ندارم كه با مردم بحث كلامى داشته باشى! گفتم: هشام بن حكم مرا گفته تا از شما بپرسم، پس فرمود: به او بگو: كفر قديم تر و جلوتر است، نخستين كسى كه كافر شد ابليس بود [خداوند فرموده]: أَبى وَ اسْتَكْبَرَ وَ كانَ مِنَ الْكافِرِينَ: «سرپيچى و گردنكشى كرد و از كافران گشت- بقره: 35». كفر چيز واحدى است، ولى شرك يك چيز را ثابت ميدارد و همراه آن چيز ديگرى را انباز ميگيرد.

25- آن حضرت عليه السّلام دو مرد را ديد كه به هم ناسزا مى گفتند فرمود:

آغازكننده [به ناسزا] ستمكارتر است، و بار گناه او و رفيقش به دوش خود اوست [البتّه] تا

زمانى كه فرد مظلوم تجاوز نكند.

26- روز رستاخيز نداكننده اى بانگ بردارد: هان! هر كس كه او را بر خدا اجر و پاداشى است برخيزد، پس جز آن كس كه عفو نموده و اصلاح كرده است برنخيزد، كه اجر و پاداش او بر عهده خدا است.

27- فرد بخشنده خوشرفتار در حمايت خدا بسر برد، و تا وقتى كه او را داخل به بهشت نكند رهايش نسازد. و خداوند هيچ كس را به پيامبرى مبعوث نداشته جز آنكه او فردى بخشنده و جواد بوده، و پدرم پيوسته مرا به بخشندگى و خوشرفتارى سفارش مى فرمود تا درگذشت.

28- سندى بن شاهك- همو كه هارون الرّشيد وى را مأمور زندانى كردن حضرت كاظم عليه السّلام ساخته بود- گويد: چون زمان وفات آن حضرت فرا رسيد [به او گفتم:] اجازه دهيد من شما را كفن كنم (يعنى: بگذاريد مخارج كفن و دفن شما با من باشد)، فرمود: ما خاندانى هستيم كه مخارج اوّلين سفر حجّ، و مهريه زنان، و كفن و دفنمان از پاكترين دارائى ما مى باشد.

تحف العقول / ترجمه جعفرى، ص: 389

29- به فضل بن يونس «1» فرمود: خير را برسان و ابلاغ كن، و نيز لب به خير گشا، و «من با او هستم» مباش، گفتم: يعنى چه؟ فرمود: مگو: «من با مردم و چون يكى از ايشانم»، بدرستى رسول خدا صلّى اللَّه عليه و اله و سلّم فرمود: اى مردم تنها دو راه روشن داريم، راه خير و راه شرّ، پس اين گونه مباش كه راه شرّ در نزد تو از راه خير محبوبتر باشد.

30- نقل شده است كه آن حضرت عليه السّلام به مرد روستائى بدچهره اى رسيد،

بس بر او سلام كرده و كنارش نشست، و مدّتى طولانى با او گفتگو كرد، سپس از وى خواست كه اگر حاجتى برايش پيش آمد از آن مرد روستائى طلب كند، پس شخصى به آن حضرت گفت: اى زاده رسول خدا، كنار چنين كسى مى نشينى و رفع حاجت خود را از وى مى خواهى، در حالى كه او به شما بيشتر نياز دارد [تا شما به او]؟! فرمود: او بنده اى از بندگان خدا، و به حكم قرآن برادر، و در سرزمين خدا همسايه است، و پيوند ميان من و او- به بهترين پدران- حضرت آدم عليه السّلام است، و به اسلام بهترين دينها است، و چه بسا روزگار، ما را محتاج او سازد، در نتيجه ما را- پس از باليدن بر او- در برابرش فروتن نمايد، سپس اين شعر را خواند:

نواصل من لا يستحقّ وصالنا* مخافة أن نبقى بغير صديق

يعنى: پيوند با كسى كه در خور ما نيست كنيم، از بيم آنكه بى دوست و يار مانيم.

31- طلب حاجت جز در سه مورد روا نيست: 1- خونبهائى كه بر عهده فرد تهيدستى است، 2- يا بدهى سنگين و كمر شكن، 3- يا نيازى كه موجب خاك نشينى فرد گردد.

32- كمك و ياريت به فرد ناتوان از بهترين صدقات بشمار آيد.

33- شگفتى و حيرت فرد جاهل از خردمند بيش از تعجّب خردمند از جاهل است.

34- مصيبت براى فرد صابر يكى است و براى فرد بيتاب دو تا.

35- سختى و تلخى بى عدالتى را كسى در مى يابد كه محكوم بدان گشته است.

______________________________

(1) او فضل بن يونس مشهور به كاتب بغدادى است كه شيخ طوسى او را از اصحاب امام كاظم عليه

السّلام خوانده است، و بنا بر قول نجاشى او فردى موثّق است، و روايات رجال كشّى در باره او حكايت از غايت اخلاصش به امام كاظم عليه السّلام دارد.

تحف العقول / ترجمه جعفرى، ص: 390

روايات طولانى نقل شده از امام بزرگوار أبو الحسن على بن موسى الرّضا عليهما السّلام- در زمينه هاى: پند، زهد، حكمت، احكام و امثال آن-

پاسخ حضرت رضا عليه السّلام به پرسش مأمون در كلّيات شريعت

نقل شده است كه مأمون [وزير خود] فضل بن سهل ذو الرّياستين را با اين پيام بسوى حضرت رضا عليه السّلام فرستاد: من دوست دارم كه كلّياتى از حلال و حرام، و واجبات و مستحبّات را برايم فراهم سازى، چرا كه تو حجّت خدائى بر خلق او، و بنياد و سرچشمه دانشى، پس امام رضا عليه السّلام دوات و كاغذى حاضر ساخته و به فضل گفت: بنويس:

بسم اللَّه الرّحمن الرّحيم اقرار بوحدانيت خداى يكتا و بى نياز ما را كافى است، نه همسرى گرفته و نه فرزندى دارد، پاينده است و بسيار شنوا و بينا، قائم است و باقى و نور، دانائى است كه جهل در او راه ندارد، توانائى است عارى از عجز و درماندگى، توانگرى است از احتياج بدور، دادگرى است كه بيداد نكند، همه چيز را آفريده، و چيزى همانند او نيست، نه او را مانندى است و نه ضدّى، و نه شريكى دارد و نه همتائى. و آنكه محمّد بنده و فرستاده و امين خدا و برگزيده و منتخب از خلق او است، او سرور و سالار پيمبران مرسل و ختم كننده انبياى الهى و بهترين خلق عالم است، نه پيامبرى پس از او آيد و نه آئينش تغيير و تبديل گردد، و اينكه تمام آنچه محمّد صلّى اللَّه عليه و اله و سلّم آورده حقّ آشكار بوده است، و پيامبر [اسلام] و تمام رسولان و پيامبران و

پيشوايان خداوند- كه پيش از او بوده اند- را تصديق مى كنيم، و كتاب صادقش را باور داريم كه: «باطل (كاهش، افزايش و نادرستى) از پيش آن و از پس آن (در حال و آينده) بدان راه نيابد، زيرا فرو فرستاده اى است از سوى [خداى] با حكمت و ستوده- فصّلت: 42»، و اينكه اين كتاب در بردارنده همه كتب آسمانى است، و آن از آغاز تا انجامش حقّ و درست است، به [تمام آن] محكم و متشابه، خاصّ و عامّ، وعد و وعيد (بشارت و زنهار)، و ناسخ و منسوخ (احكام موقّت و دائمى) و به تمام اخبارش كه هيچ يك از مخلوقين مانند آن نتواند آورد ايمان داريم.

تحف العقول / ترجمه جعفرى، ص: 391

و اينكه راهنما و حجّت بر اهل ايمان و سرپرست مسلمانان پس از پيامبر، و بيان كننده قرآن و داناى به احكام آن؛ برادر و جانشين و وصيّ او- كه نسبتش به پيامبر همچون نسبت هارون است به موسى- علىّ بن أبى طالب است همو كه أمير المؤمنين، و پيشواى پرهيزگاران، و جلودار جماعت پيشانى سفيد، و دست و پا درخشان «1»، پادشاه اهل ايمان، و بهترين و برترين اوصياى پس از پيامبران است. و پس از وى حسن و حسين عليهما السّلام يكى پس از ديگرى تا امروز خاندان رسولند، و داناترين ايشان به قرآن و سنّت، و عادلترين در قضا و داورى، و بهترين و سزاوارترين آنان در هر دوره و عصرى به امامتند، و ايشان همان دستاويز محكم خدا [براى خلق]، و پيشوايان هدايت و حجّت بر مردمند تا روزى كه خداوند وارث زمين و اهل آن شود، و او بهترين

وارثان است. و اينكه هر كس كه با ايشان مخالفت كند گمراه و گمراه كننده و دور از حقّ و هدايت است. و ايشان همان كسانند كه اساس گفتارشان قرآن و تفسير و تعبير آن است و آنچه بگويند و بر زبان آورند همان گفته پيامبر صلّى اللَّه عليه و اله و سلّم همراه با توضيح آن مى باشد. كسى كه بميرد در حالى كه نه ايشان را به نام و نشان شناخته باشد و نه پيروى آنان را كرده باشد، به مرگ جاهليّت مرده است، و اينكه آئين و دين ايشان: پرهيزگارى، و پاكدامنى، و راستى و خوبى، و كوشش، و بازگرداندن امانت به صاحبش- خواه نيكوكار باشد و خواه فاجر و گناهكار-، و طول سجده، و شب زنده دارى، و دورى گزيدن از محرّمات، و انتظار فرج با صبر و پايدارى، و خوش صحبتى و خوش همسايگى، و احسان، و بى آزارى و گشاده روئى، و خيرخواهى، و مهربانى به مؤمنان است.

و وضوء- آن طور كه خدا در كتابش دستور داده- [كه دو شستن و دو مسح است] شستن روى و دو دست، و مسح كردن سر و روى دو پا مى باشد، [و در شستن] يك بار واجب است و دو بار تكميل مى نمايد، و هر كس بر دو بار بيافزايد گناه كرده و ثوابى هم نبرده، و چيزهائى كه موجب بطلان وضو مى گردد عبارتند از: 1- خروج باد از معده، 2- بول، 3- غائط، 4- خواب، 5- جنابت. و هر كس كه مسح دو پا را بر روى كفش انجام دهد بى شكّ خدا و پيامبر و قرآن را

______________________________

(1) يعنى: جلودار كسانى است كه با گرفتن وضو؛ سر و روى

خود را نورانى كرده و در قيامت با صورت و دست و پاهاى نورانى وارد محشر مى شوند.

تحف العقول / ترجمه جعفرى، ص: 392

مخالفت نموده و نيز وضويش از او كفايت نكند (يعنى: وضويش باطل است) چرا كه امير المؤمنين عليه السّلام در مورد مسح كردن بر روى كفش با ديگران مخالفت كرده، [و داستان از اين قرار است كه] عمر او را گفت: من خود ديدم كه رسول خدا صلّى اللَّه عليه و اله و سلّم [بر روى كفش] مسح مى كرد، و حضرت على عليه السّلام فرمود: « [اين را تو] پيش از نزول سوره مائده يا پس از آن ديدى؟» گفت: نمى دانم، و حضرت فرمود: «ولى من بر اين مطلب نيك واقفم كه رسول خدا صلّى اللَّه عليه و اله و سلّم از زمانى كه سوره مائده نازل شد بر كفش خود مسح نكرد».

و غسلهاى واجب: غسل از جنابت و احتلام و حيض است، و غسل كسى كه مرده اى را شسته است، و غسلهاى مستحبّ: غسل روز جمعه، و غسل دو عيد قربان و فطر، و غسل ورود به مكّه و مدينه، و غسل زيارت، و غسل احرام و روز عرفه، و غسل شب اوّل، و نوزده؛ و بيست و يك؛ و بيست و سوم ماه رمضان مى باشد.

و نمازهاى واجب: نماز ظهر چهار ركعت، نماز عصر چهار ركعت، نماز مغرب سه ركعت، و نماز عشاء آخر؛ چهار ركعت، و نماز صبح دو ركعت است، پس اينها هفده ركعت مى شود. و نمازهاى مستحبّى يا نوافل سى و چهار ركعتند:

هشت ركعت آن پيش از ظهر، و هشت ركعت پس از آن، و چهار ركعت پس از

مغرب، و دو ركعت نماز نشسته- كه يك ركعت محسوب مى شود- پس از عشاء آخر، و هشت ركعت در سحر، و نماز وتر كه سه ركعت است، و دو ركعت پس از وتر (يعنى: نافله صبح) است. و نماز در اوّل وقت بايد خوانده شود. و فضيلت يك ركعت نماز جماعت همچون دو هزار ركعت نماز فرادى مى باشد (يعنى:

يك ركعت نماز جماعت بر دو هزار ركعت نماز فرادى مزيّت و برترى دارد)، و نبايد پشت سر فرد تبهكار نماز بخوانى، و جز به افراد امامى مذهب اقتدا نشود، نه در پوست حيوانات مرده نماز بخوان و نه پوست حيوانات درنده. و تقصير و شكسته شدن نماز [براى مسافر] در چهار فرسخ رفتن و چهار فرسخ برگشتن است «1» كه

______________________________

(1) هر گاه سفر در يك روز انجام شود چهار فرسخ رفت و چهار فرسخ برگشت مى باشد، و در صورتى كه در روزهاى متوالى باشد ملاك در تقصير هشت فرسخ است، و هر دوازده ميل يك بريد و هر يك بريد چهار فرسخ مى باشد.

و استاد گرامى آقاى غفّارى- أيّده اللَّه- در مورد كوتاه كردن نماز در سفر گويد:

«ملاك در تقصير يك روز تمام در مسير بودن است، و لو رفتن و برگشتن، پس اگر هشت فرسخ را در كمتر از يك روز طىّ كند و روز تمام نشده بمقصد يا بمنزل برسد معلوم نيست كه وى مسافر باشد، و فقهاى عظام ما- رضوان اللَّه تعالى عليهم- كه در طول قرون گذشته به هشت فرسخ مستقيم يا ملفّق كفايت كرده اند از اين رو است كه در آن روزگار با وسائل موجود آن زمان كسى را ميسور نبود كه

بيش از هشت فرسخ- چه رفتن و چه رفتن و برگشتن- را در يك روز طىّ نمايد، و إلّا بر طبق اخبار «بياض يوم» است روشنائى يك روز رفتن مسافرت خواهد بود».

تحف العقول / ترجمه جعفرى، ص: 393

دوازده ميل مى شود، و چون نماز را شكسته خواندى بايد افطار كنى، و قنوت در چهار نماز است، در نماز صبح، و مغرب، و عشاء، و نماز جمعه و نماز ظهر «1» و تمام قنوتها پيش از ركوع و پس از قراءت [حمد و سوره] مى باشد.

و نماز بر ميّت پنج تكبير است و سلام ندارد، زيرا سلام در نمازى است كه ركوع و سجود داشته باشد، و نماز ميّت عارى از ركوع و سجود است. و بايد قبر ميّت چهار گوش و مسطّح باشد نه برجسته. و بلند خواندن «بسم اللَّه الرّحمن الرّحيم» همراه سوره حمد در نماز است.

و [حدّ نصاب] پرداخت زكات واجب در هر دويست سكّه نقره پنج سكّه است، و در كمتر از آن زكاتى واجب نيست. و زكات در بيشتر از چهل سكّه طلا يك سكّه است. و كمتر از حدّ نصاب غلّات چهارگانه (گندم و جو و خرما و مويز) زكاتى ندارد، و پرداخت زكات جز با گذشت يك سال (وارد ماه دوازدهم سال) واجب نمى گردد. و زكات جز به افراد امامى مذهب و شيعه [دوازده امامى] داده نمى شود. و نيز زكات هر بيست سكّه طلا نيم سكّه است.

و پرداخت يك پنجم از تمام منفعت برده شده از مال يك مرتبه واجب مى شود، و زكات واجب گندم و جو، و خرما و مويز و هر چه از حبوبات كه از زمين مى رويد چون

مقدارش به پنج وسق برسد در صورتى كه آبيارى آن بى زحمت باشد (يعنى: از آب باران يا رودخانه مشروب شود) يك دهم است، و اگر آبيارى آن توأم با زحمت باشد (يعنى حمل آب توسّط گاو يا شتر صورت پذيرد) براى تهيدست و توانگر يك بيستم است. و زكات ساير حبوبات يك يا دو مشت است، چرا كه خداوند هيچ كس را جز در حدّ توانش و نيز هيچ بنده اى را بيش از طاقتش

______________________________

(1) در بعضى از نسخه هاى كتاب «صلوات الظّهر» آمده است، و مراد از ظهر معناى عامّ آن بوده كه همان ظهر و عصر مى باشد.

تحف العقول / ترجمه جعفرى، ص: 394

تكليف نكند. و هر يك وسق شصت صاع، و هر يك صاع شش رطل است، و هر يك رطل چهار مدّ است و هر يك مدّ دو رطل و ربع [بنا بر] رطل عراقى است، و حضرت صادق عليه السّلام فرموده: «يك صاع نه رطل عراقى و شش رطل مدنى است». و پرداخت زكات فطره بر هر فردى چه كوچك و چه بزرگ، چه آزاد و چه برده واجب است، و حدّ نصاب آن از گندم نيم صاع، و از خرما و مويز يك صاع مى باشد، و جايز نيست به غير شيعه امامى داده شود، چون از صدقات واجب است.

و بيشترين دوره ايّام حيض [معمولا] ده روز، و كمترش سه روز مى باشد، و زن مستحاضه بايد [بخود پنبه بردارد و] غسل كند و نماز گزارد، و زن حائض نه نماز گزارد و نه آن را قضا كند، و روزه ماه رمضان نگيرد ولى آن را قضا نمايد.

و ماه رمضان با رؤيت هلال روزه

گرفته شود و با رؤيت هلال افطار گردد، و نماز تراويح «1» نبايد به جماعت خوانده شود، و روزه سه روز در هر ماه- در هر دهه يك روز- پنجشنبه دهه اوّل، و چهارشنبه دهه وسط، و پنجشنبه دهه آخر مستحبّ است، و روزه ماه شعبان بسيار نيكو و مستحبّ است، و رسول خدا صلّى اللَّه عليه و اله و سلّم فرموده: «شعبان ماه من، و ماه رمضان ماه خدا است»، و روزه هاى قضاشده ماه رمضان را اگر متفرّقا هم بجاى آورى از تو كفايت مى كند.

و حجّ خانه خدا بر كسى كه مستطيع بوده و راهى به أداى آن داشته باشد واجب است، مراد از راه، توشه و مركب مى باشد، و حجّ براى غير اهل مكّه حجّ تمتّع است، و آن حجّ قران و افرادى كه معمول اهل سنّت مى باشد درست نيست.

و احرام پيش از رسيدن به ميقات جايز و روا نيست، خداوند فرموده: وَ أَتِمُّوا الْحَجَّ وَ الْعُمْرَةَ لِلَّهِ: «حجّ و عمره را براى [تقرّب به] خدا؛ تمام بجاى آريد- بقره: 196»، و جايز نيست گوسفند اخته را قربانى كرد، زيرا كه آن ناقص است، ولى موجوء مانعى ندارد «2» و جهاد بدستور و در ركاب امام عادل واجب مى شود. و هر كس بخاطر حفظ

______________________________

(1) نماز تراويح همان هزار ركعت نماز مستحبّى در شبهاى ماه رمضان است كه ديگران آن را به جماعت مى خوانند.

(2) موجوء بز نرى را گويند كه رگهاى خايه هايش را در ميان دو سنگ كوفته باشند تا شهوتش فروكش كند.

تحف العقول / ترجمه جعفرى، ص: 395

مال و مركب و جانش بجنگد تا كشته شود شهيد است. و كشتن هيچ يك از

كافران در روزگار تقيّه جايز نيست، مگر اينكه آن فرد قاتل يا ماجراجو و شورشي باشد، و اين در صورتى است كه هيچ هراسى از كشته شدن خود نداشته باشد. و نيز خوردن مال مخالفان و ديگران روا نيست. و تقيّه نمودن در جاى خود واجب است.

و هر كس كه براى دفع ستم از خود از روى تقيّه سوگندى دروغ بخورد كفّاره اى ندارد.

و طلاق قانونى در اسلام همان است كه خداى جليل و عزيز فرموده، و بر اساس سنّت پيامبر صلّى اللَّه عليه و اله و سلّم است، و طلاق عارى از سنّت صحيح نمى باشد، و طلاقى كه مخالف قرآن باشد طلاق نيست، همچنان كه ازدواج مخالف سنّت ازدواج نيست.

و بيش از چهار زن آزاد را به زوجيّت مگير. و اگر مردى همسرش را بيش از سه بار- طبق سنّت- طلاق دهد تا زمانى كه آن زن شوهرى بعقد دوام اختيار نكند ديگر بدان مرد باز نمى گردد (و چنانچه او درگذشت يا طلاق داد خود محلّل واقع شده و آن زن بر شوهر اوّل حلال مى شود و مى تواند بعقد دائم او درآيد)، و امير المؤمنين عليه السّلام فرموده: «از ازدواج با زنانى كه در يك مجلس سه بار طلاق داده شده اند اجتناب كنيد، زيرا اينان شوهر دارند!» (عقيده مخالفان اين است كه ميتوان در يك مجلس سه بار همسر را طلاق داد) و صلوات فرستادن بر پيامبر صلّى اللَّه عليه و اله و سلّم در همه جا: هنگام وزيدن باد «1» و عطسه كردن، و غير اينها مستحبّ مى باشد.

و دوستى با دوستان خدا، و دوستان ايشان، و دشمنى با دشمنان خدا و بيزارى از آنان

و سركرده و امر ايشان واجب است.

و نيكى به پدر و مادر واجب است، پس اگر آن دو مشرك بودند فرمانشان را مبر، ولى بطريقى خوش و نيكو با آن دو معاشرت كن، چرا كه خداوند مى فرمايد:

اشْكُرْ لِي وَ لِوالِدَيْكَ إِلَيَّ الْمَصِيرُ* وَ إِنْ جاهَداكَ عَلى أَنْ تُشْرِكَ بِي ما لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ فَلا تُطِعْهُما: «مرا و پدر و مادرت را سپاس دار؛ بازگشت [همه] به سوى من است* و اگر آن دو بر تو سخت گيرند و بكوشند كه چيزى را با من انبازگيرى كه بدان دانش ندارى، پس فرمان ايشان مبر- لقمان: 13 و 14». و امير المؤمنين عليه السّلام [در

______________________________

(1) بنظر مى رسد لفظ «الرّياح» تصحيف «الذّبائح»- همچنان كه در كتاب عيون أخبار الرّضا عليه السّلام است- باشد، يعنى: صلوات فرستادن هنگام بريدن سر حيوان حلال گوشت.

تحف العقول / ترجمه جعفرى، ص: 396

باره فرمانبرى از گذشتگان] فرموده: «براى [خدائى] آنان نه روزه گرفتند و نه نماز گزاردند، بلكه [آن افراد] ايشان را دستور به نافرمانى خداى عزيز و جليل دادند و آنان نيز اطاعت كردند «1»»، سپس افزود: «از رسول خدا صلّى اللَّه عليه و اله و سلّم شنيدم كه مى فرمود:

«هر كس كه مخلوقى را جز در طاعت خداوند عزيز و جليل فرمان برد كافر شده، و معبودى جز خدا را برگزيده است».

و ذبح بره تودلى همان ذبح مادر آنست، و عمل مكروه پيامبران به حرمت نبوّتشان به آنان بخشيده شده است.

و قوانين ارث بر اساس دستورات خداوند بوده و عول ندارد، و هيچ يك از اقوام با وجود پدر و مادر و فرزند [متوفّى] ارث نمى برند مگر شوهر يا زوجه، و

افرادى كه [در كتاب خدا] برخوردار از سهمند سزاوارتر از كسانى هستند كه فاقد سهمند و سهمى ندارند، و «عصبه» از دين خدا نيست.

و عقيقه نمودن «2» براى فرزند- چه پسر و چه دختر- و تراشيدن موى سر و نامگذاريش در روز هفتم تولّدش انجام مى شود، و در همان روز هفتم نيز هموزن موى سرش طلا يا نقره صدقه داده شود.

افعال بندگان مخلوق [خدا] است امّا به خلق تقديرى (يعنى: مختار بودن ايشان خواست خداست و اينكه كارى را به فعليّت برسانند يا نه) نه خلق تكوينى. نه قائل به جبر باش و نه معتقد به تفويض، و خداوند عزيز و جليل نه فرد بى تقصير را بجرم فرد تقصير كار مؤاخذه كند و نه فرزندان و كودكان را به گناه پدران عذاب نمايد، با اينكه خود فرموده است: وَ لا تَزِرُ وازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرى: «و هيچ كس بار گناه ديگرى را برندارد «3»- انعام: 164»، و [نيز فرموده]: أَنْ لَيْسَ لِلْإِنْسانِ إِلَّا ما سَعى: «اينكه براى آدمى جز آنچه بكوشش خود كرده است بهره اى نيست- نجم: 39»، و خداوند مى آمرزد و ستم نميكند، و همو اطاعت كسى كه مى داند بر بندگان ستم مى كند و گمراهشان مى سازد را بر ايشان واجب نساخته است،

______________________________

(1) اين مطلب در تفسير آيه: اتَّخَذُوا أَحْبارَهُمْ وَ رُهْبانَهُمْ أَرْباباً مِنْ دُونِ اللَّهِ آمده است، و منظور از به خدائى گرفتن احبار و رهبان، اطاعت كوركورانه و بى قيد و شرط از آنها است كه پرستش به شمار مى آمده است.

(2) مراد از عقيقه گوسپندى است كه براى نوزاد قربانى مى كنند.

(3) يعنى كسى گناه ديگرى را از وى برندارد، بلكه هر كس متحمّل گناه خود

است.

تحف العقول / ترجمه جعفرى، ص: 397

و از ميان بندگان خود آن كس را كه مى داند بدو كافر مى گردد و پيروى شيطان مى كند هرگز براى رسالت و مأموريّت خود انتخاب نكرده و برنگزيند.

و بى شكّ اسلام غير از ايمان است، و هر مؤمنى مسلمان است امّا هر مسلمانى مؤمن نيست. و دزد هنگام دزدى مؤمن نيست، و همچنين شارب خمر هنگام نوشيدن مسكر، و قاتل نفس محترمه نيز هنگام كشتن، و اصحاب حدود «1» نه مؤمنند و نه كافر [بلكه فقط مسلمانند]، و بى شكّ خداوند هيچ فرد مؤمنى كه بدو بشارت به بهشت و جاودانگى در آن را داده است بدوزخ داخل نمى كند، و افرادى كه به جهت نفاق يا فسق يا گناه كبيره مستوجب دوزخ شده باشند نه با اهل ايمان مبعوث گردند و نه از اهل ايمان محسوب شوند. و دوزخ جز كافران را در بر نگيرد، و هر گناهى كه بجهت آن صاحب و عاملش دوزخى گردد آن فسق است، و هر كس كه شرك آورد، يا كفر ورزد، يا نفاق كند، يا مرتكب گناه كبيره شود نيز [دوزخى است]، و شفاعت براى شفاعت خواهان جايز و روا است. و امر به معروف (سفارش به نيكى و كارهاى پسنديده) و نهى از منكر (بازداشتن از كارهاى ناپسند) به زبان واجب است.

و ايمان؛ انجام واجبات، و پرهيز و دورى از محرّمات است. ايمان، شناخت و معرفت به دل، و اعتراف به زبان، و عمل با اعضا و جوارح است.

و تكبير در روز عيد قربان بعد از ده نماز است، كه ابتداى آن عقب نماز ظهر در روز عيد قربان (دهم ماه ذى حجّه) است،

و تكبير در روز عيد فطر بعد از پنج نماز است كه ابتداى آنها [بعد از] نماز مغرب شب عيد است.

و زن پس از زايمان تا بيست روز ترك نماز مى كند نه بيشتر، پس اگر پيش از اين ايّام پاك شد نماز بخواند، و گر نه تا بيست روز صبر كند سپس غسل كرده و نماز گزارد و چون زن مستحاضه عمل كند.

و نيز اعتقاد داشتن به: عذاب قبر، و منكر، و نكير، و زنده شدن پس از مرگ، و حساب، و ميزان، و صراط، و بيزارى از سركردگان گمراهى و پيروانشان، و دوست داشتن دوستان خدا، و حرمت خمر (نوشيدنى مست كننده)- چه اندك و چه بسيار آن-، و هر چه بسيار آن مست كند؛ اندك آن نيز حرام است. و نبايد فرد مضطرّ شراب بنوشد زيرا او را خواهد كشت، و ممنوعيّت [خوردن گوشت] هر حيوان درنده اى كه داراى دندان نيش است، و هر صاحب چنگالى از پرندگان، و

______________________________

(1) يعنى افرادى كه مستحقّ كيفر حدّ هستند.

تحف العقول / ترجمه جعفرى، ص: 398

نيز ممنوعيّت و حرمت خوردن اسپرز (طحال) زيرا كه آن خونى بسته و منجمد است. و حرمت خوردن جرّى (يكنوع ماهى)، و ماهى مرده روى آب، و مارماهى، و زمّير و بطور كلّى هر نوع ماهى كه فاقد فلس است، و از ميان پرندگان آن دسته كه چينه دان ندارند، و از تخم پرندگان آنكه دو طرفش با هم تفاوت دارد حلال، و آنكه دو سويش با هم يكسان است خوردنش حرام است، و اعتقاد داشتن به اجتناب از گناهان كبيره اى همچون قتل نفس محترمه اى كه خدا آن را حرام ساخته، و نوشيدن مست كننده،

و فراهم كردن نارضايتى والدين، و گريز از ميدان جنگ، و خوردن مال يتيم از راه ستم و زور، و خوردن مردار و خون و گوشت خوك، و آنچه را كه [هنگام كشتن] نام غير خدا بر آن خوانده شود در غير حال ضرورت و ناچارى، و خوردن مال ربوى و مال حرام پس از دانستن آن، و قمار، و كمفروشى در ترازو يا پيمانه، و تهمت به زنان پاكدامن، و زنا، و عمل قوم لوط، و شهادت دروغ دادن، و نااميدى از رحمت خداوند، و آسودگى از عقوبت او، و قطع اميد از رحمت پروردگار، و يارى ستمگران، و اعتماد و پشت گرمى بديشان، و سوگند بدروغ خوردن، و عدم پرداخت بدهى بمردم با داشتن مال، و تكبّر، و كفر، و اسراف (زياده روى)، و تبذير (بيهوده ريخت و پاش كردن)، و خيانت و دغلى، و كتمان شهادت، و سرگرميهائى همچون آواز و موسيقى و تار زدن كه ياد خدا را از دل مى زدايد، و اصرار و پافشارى بر گناهان صغيره (كه تمامشان معصيت است)، اينها اصول احكام دين بودند. و الحمد للَّه ربّ العالمين، و صلّى اللَّه على نبيّه و اله و سلّم تسليما.

از سخنان آن حضرت عليه السّلام در زمينه توحيد و يكتاپرستى

اين مجموعه گفت و شنودى است كه عمران صابى با حضرت رضا عليه السّلام در مجلسى بزرگ داشته، و افراد اين انجمن تماما متكلّمان [يا: دانشمندان اهل كلام] اديان مختلف مخالف اسلام بودند كه مأمون ايشان را جهت مناظره با آن حضرت عليه السّلام گرد آورده بود كه در نهايت همه را محكوم و مجاب فرمود، و اين خبر بسيار طولانى و مشهور است و ما قسمتى از آن

را به اقتضاى كتاب نقل كرديم.

عمران پرسيد: براى من بفرمائيد كه آيا ما يكتائى خداوند را به حقيقت در مى يابيم يا با وصف؟

حضرت فرمود: بدرستى آن نور ايجادكننده يكتا، همان وجودى است كه از اوّل بوده، يگانه است و بى انباز، بى آنكه چيزى بهمراهش باشد، تك است و

تحف العقول / ترجمه جعفرى، ص: 399

دومى ندارد، نه معلوم است و نه مجهول، نه محكم است و نه متشابه، و نه در يادها است و نه فراموش شده، و نه چيزى است كه نام هر چيزى از اشياء بر او نهاده شود، پس او است هستى نخست كه قائم به خود است، نورى است عارى از نياز، و بى نياز از همه، و نه وقتى [خاصّ] موجود شده، و نه تا زمانى [معيّن] باقى است، و نه بر چيزى استوار و قائم است، نه بچيزى پنهان، و نه بچيزى تكيه كرده است، و گوينده اى نتواند او را در غالب پرتوى يا مثالى يا شبحى يا سايه اى دريابد و درك كند، و اينها همه پيش از آفرينش خلق بوده، در حالتى كه چيزى جز او نبوده است، و اكنون هم در همان رتبه است، پس جز اين نيست كه اين صفات همگى حادث (پديد آمده) و ترجمانى است از براى توهّم كننده تا بفهمد و دريابد. اى عمران آيا فهميدى؟ گفت: آرى.

حضرت عليه السّلام فرمود: بدان كه بى شكّ توهّم «1» و مشيّت و اراده سه اسم براى يك چيز هستند، و نخستين توهّم و اراده و مشيّت او همان حروفى بودند كه آنها را اصل و اساس هر چيزى، و روشنگر هر امر مشتبهى قرار داد، و در توهّم خود معنائى

جز همان معانى متناهى و وجودى غير از نفس آنها مقرّر نداشت، زيرا آنها (حروف) همان توهّم بودند، و خداوند بر توهّم نيز مقدّم بود، زيرا نه پيش از خدا و نه با او چيزى بود، و خود حروف نيز برخوردار از همان سابقه توهّم بوده، و آن حروف با توهّم پديد آمده و حادث شدند، و همان توهّم بود و پيش از خدا هيچ مذهبى نبود، و توهّم ناشى از طرف خدا چيزى جز خدا است، از اين رو است كه كار هر چيزى جز ذات او است، و حدّ هر چيزى جز ذات او است، و نيز صفت هر چيزى غير از ذات موصوف است، و حدّ هر چيزى چيزى جز ذات محدود است، و اين است كه خود حروف همانا در ذات خود از هم جدا هستند، و بر خويش استوارند، و بغير خود دلالتى ندارند، و هر گاه آنها را تركيب كنى و فراهم نمائى كلمه اى شوند كه بر غير خود- يعنى: نامها و صفتها- دلالت كنند.

و بدان كه هيچ صفتى بى موصوف نيست، و نيز هيچ اسمى بى معنى، و نه حدّى بى محدود، و نامها و صفات تماما دلالت بر كمال و هستى كنند، و دلالت و راهنمائى بر احاطه و در برگرفتن نمى كند، همچون دلالتى كه [حدود] دارند؛ مثل تربيع (چهارگوش)، و تدوير (دايره) و تثليث (سه گوش)، زيرا خداوند با نامها و

______________________________

(1) لفظ «توهّم» در اينجا و تا آخر كلام در كتاب عيون اخبار الرّضا عليه السّلام «ابداع» مى باشد. تحف العقول / ترجمه جعفرى، ص: 400

صفات درك شود نه با حدّ قرار دادن [طول و عرض، قلّت و كثرت، و

رنگ و وزن]، پس هيچ يك از اين حدود در مورد خداوند مصداق ندارد تا مخلوقات بتوانند با شناخت خود [در پرتو اين حدود] او را بشناسند، و چنانچه صفات و نامهايش نشانگر او نبودند؛ مخلوق و آفريدگان تنها نام و صفات او را مى پرستيدند نه معنايش را، و اگر چنين بود؛ معبود يكتا غير از «اللَّه» بود، زيرا صفاتش غير از او است.

عمران گفت: برايم بفرمائيد آيا «توهّم» مخلوق است يا غير مخلوق؟، حضرت عليه السّلام فرمود: خلقى ساكن است كه با سكون درك نمى شود و همانا بدين جهت مخلوق گشته كه چيزى حادث و پديد آمده است، و خدا است كه او را پديد آورده، و چون به چيز ناميده شد مخلوق گرديده است، و بعبارت ديگر همانا خداوند است و مخلوقاتش بدون آنكه چيز سومى در ميان باشد، و مخلوق يا ساكن است يا متحرّك، يا مختلف يا يكسان، يا معلوم يا متشابه، و هر چيزى كه اسم پذيرد مخلوق است.

از سخنان امام رضا عليه السّلام در شرح و بيان «اصطفاء»

چون حضرت رضا عليه السّلام به مجلس مأمون- كه گروهى از علماى عراقى و خراسانى در آن گرد آمده بودند- حاضر شد، مأمون پرسيد: مرا از معنى اين آيه آگاه سازيد:

ثُمَّ أَوْرَثْنَا الْكِتابَ الَّذِينَ اصْطَفَيْنا مِنْ عِبادِنا: «سپس قرآن را به كسانى از بندگانمان كه برگزيديم ميراث داديم- فاطر: 32»؟، علماى حاضر در مجلس گفتند: مراد خداوند [از بندگان برگزيده] تمامى امّت است، مأمون گفت: اى أبو الحسن نظر شما چيست؟

فرمود: با آنان هم عقيده نيستم، بلكه مى گويم: مراد خداوند تبارك و تعالى از بندگان برگزيده همان عترت طاهره پيامبر عليهم السّلام بوده است، مأمون گفت: چطور نظر خداوند تنها عترت

بوده نه امّت؟

حضرت عليه السّلام فرمود: اگر مراد خداوند تمام امّت بود، همه آنان اهل بهشت بودند، بنا بر فرمايش خداوند: فَمِنْهُمْ ظالِمٌ لِنَفْسِهِ وَ مِنْهُمْ مُقْتَصِدٌ وَ مِنْهُمْ سابِقٌ بِالْخَيْراتِ بِإِذْنِ اللَّهِ ذلِكَ هُوَ الْفَضْلُ الْكَبِيرُ: «پس، از ايشان برخى بر خود ستمكار بودند و برخى ميانه رو، و از ايشان برخى به خواست و فرمان خدا به نيكيها پيشى گيرنده اند، اين است فزونى و بخشش بزرگ- فاطر: 32»، سپس خداوند [در ادامه

تحف العقول / ترجمه جعفرى، ص: 401

آيه] تمام آنان را اهل بهشت قرار داده و فرموده: جَنَّاتُ عَدْنٍ يَدْخُلُونَها:

«بهشت هائى پاينده كه در آنها درآيند- فاطر: 33»، در نتيجه وراثت از آن عترت طاهره است نه ديگران، سپس امام رضا عليه السّلام فرمود: ايشان همان كسانند كه خداوند در قرآن اين گونه وصفشان فرموده كه: إِنَّما يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً: «همانا خداوند ميخواهد از شما اهل بيت (خاندان پيامبر) پليدى را ببرد و شما را پاك كند- احزاب: 33»، و اينان همان كسانند كه پيامبر در باره ايشان فرموده: «من دو چيز گرانبها و نفيس را در ميان شما باقى مى گذارم: كتاب خدا، و عترتم؛ يعنى اهل بيتم، كه آن دو تا در كنار حوض بر من وارد نشوند هرگز از يك ديگر جدا نخواهند شد، بنگريد پس از من چگونه رفتارى با آن دو خواهيد داشت؟! اى مردم به ايشان چيزى نياموزيد زيرا از شما عالمتر و داناترند».

علما گفتند: اى أبو الحسن به ما بگو: آيا «عترت» همان «آل» است؛ يا شامل افراد ديگرى نيز مى شود؟ حضرت فرمود: «آل» همان ايشانند، علما گفتند: پس اين فرمايش نقل شده پيامبر

است كه فرموده: «امّت من آل من هستند»، و حديث مستفيض «1» غير قابل انكار ديگرى است كه صحابه آن را نقل كرده اند كه: «آل محمّد امّت اويند».

حضرت عليه السّلام فرمود: به من بگوئيد: آيا صدقه بر آل محمّد صلّى اللَّه عليه و اله و سلّم حرام است يا خير؟ گفتند: آرى، فرمود: بنا بر اين صدقه بر امّت حرام است؟ گفتند: خير، فرمود: اين يك تفاوت ميان «آل» و «امّت» است، خدا به شما رحم كند؛ آخر شما را به كجا ميبرند، آيا از قرآن روى گردان شده ايد، يا از حدّ تجاوز كرده ايد؟! مگر نميدانيد كه مسأله «وراثت» و «طهارت» «2» در باره آن برگزيدگان هدايت يافته است نه ديگران؟! گفتند: اين مطلب را از كجا ميگوئى اى أبو الحسن؟

فرمود: با استناد به اين فرمايش خداوند كه: لَقَدْ أَرْسَلْنا نُوحاً وَ إِبْراهِيمَ وَ جَعَلْنا فِي ذُرِّيَّتِهِمَا النُّبُوَّةَ وَ الْكِتابَ فَمِنْهُمْ مُهْتَدٍ وَ كَثِيرٌ مِنْهُمْ فاسِقُونَ: «هر آينه نوح و

______________________________

(1) يعنى: روايتى كه از طرق مختلف نقل شده است.

(2) در غالب نسخه هاى كتاب:

«وقعت الرّواية في الظّاهر»

است، و در كتاب عيون اخبار الرّضا عليه السّلام اين گونه است:

«وقعت الوراثة و الطّهارة»

، و منظور: «وراثت» در آيه «ثُمَّ أَوْرَثْنَا الْكِتابَ- الآية» و «طهارة» در آيه «وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً»، و بنظر مى رسد بجهت تشابه خطّى تصحيفى در متن رخ داده باشد، و ما نسخه عيون كه صحيح تر است را در ترجمه قرار داديم.

تحف العقول / ترجمه جعفرى، ص: 402

ابراهيم را فرستاديم و در ميان فرزندانشان پيامبرى و كتابى نهاديم، پس برخى شان ره يافته گشته و بسيارشان از فرمان [حقّ] بيرون شدند- حديد: 26». در نتيجه وراثت نبوّت و

كتاب مختصّ راه يافته گان شد نه فاسقان، مگر خبر نداريد كه نوح از پروردگارش درخواست كرد و گفت: رَبِّ إِنَّ ابْنِي مِنْ أَهْلِي وَ إِنَّ وَعْدَكَ الْحَقُ:

«پروردگارا، پسرم از خاندان من است و بى شكّ وعده تو راست است- هود: 45»، و اين همان وعده خداوند در رهائى او و خانواده اش بود، پس خداوند تبارك و تعالى اين گونه پاسخش گفت: إِنَّهُ لَيْسَ مِنْ أَهْلِكَ إِنَّهُ عَمَلٌ غَيْرُ صالِحٍ فَلا تَسْئَلْنِ ما لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ إِنِّي أَعِظُكَ أَنْ تَكُونَ مِنَ الْجاهِلِينَ: «او از خاندان نبوّت تو نيست، او [را] كردارى ناشايسته است، پس چيزى را كه از آن بى خبرى از من مخواه، من تو را پند مى دهم كه مبادا از نابخردان باشى!- هود: 46».

پس مأمون گفت: آيا خداوند عترت را در آيات محكم كتابش بر ساير مردم برترى داده است، حضرت عليه السّلام فرمود: بى شكّ خداوند عزيز و جبّار عترت را در آيات محكم كتابش بر ساير مردم برترى داده است، مأمون پرسيد: اين مطلب در كجاى قرآن است؟

گفت: در اين كلام خداى تعالى: إِنَّ اللَّهَ اصْطَفى آدَمَ وَ نُوحاً وَ آلَ إِبْراهِيمَ وَ آلَ عِمْرانَ عَلَى الْعالَمِينَ* ذُرِّيَّةً بَعْضُها مِنْ بَعْضٍ: «همانا خداوند، آدم و نوح و خاندان ابراهيم و خاندان عمران را بر جهانيان برگزيد* فرزندانى كه برخى شان از برخى ديگرند (يعنى: فرزندانى كه از پدران برگزيده زاده شده اند و در پاكى همانند ديگرند)- آل عمران: 33 و 34»، و در آيه اى ديگر فرموده: أَمْ يَحْسُدُونَ النَّاسَ عَلى ما آتاهُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ فَقَدْ آتَيْنا آلَ إِبْراهِيمَ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ وَ آتَيْناهُمْ مُلْكاً عَظِيماً: «بلكه به مردم براى آنچه خدا به ايشان از

فزونى و دهش خويش ارزانى داشته رشك و حسد مى برند، همانا ما به خاندان ابراهيم كتاب و حكمت داديم و ايشان را فرمانروائى بزرگ بخشيديم- نساء: 54»، سپس روى سخن را متوجّه ساير مؤمنان ساخته و فرموده: يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَطِيعُوا اللَّهَ وَ أَطِيعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ: «اى كسانى كه ايمان آورده ايد، خداى را فرمان بريد، و پيامبر و صاحبان امر را كه از شمايند- نساء: 59»، يعنى همان كسانى كه كتاب و حكمتشان

تحف العقول / ترجمه جعفرى، ص: 403

بخشيده، و بنا بر آيه شريفه: أَمْ يَحْسُدُونَ النَّاسَ الآية» بخاطر آن دو (كتاب و حكمت) مورد حسد ديگران واقع شدند، و منظور خداوند اطاعت از برگزيدگان و پاكان است، و مراد از ملك و پادشاهى در اين آيه همان اطاعت از ايشان مى باشد.

علما گفتند: آيا خداى تعالى مسأله «اصطفاء» (برگزيدن و انتخاب) را در قرآن تفسير كرده است؟

فرمود: برگزيدن را- جز در موارد باطن و تأويل- در ظاهر قرآن در دوازده آيه تفسير فرموده، نخستين آيه اين فرمايش الهى است كه: وَ أَنْذِرْ عَشِيرَتَكَ الْأَقْرَبِينَ [و رهطك المخلصين]: «و خويشاوندان نزديك و گروه مخلص خود را بيم ده- شعراء: 214»، و اين آيه اين گونه در قراءت أبيّ بن كعب بوده است (يعنى:

همان قسمت كه ما بين كروشه نوشته شده)، و نيز در قرآن عبد اللَّه بن مسعود ثبت بوده، پس چون عثمان؛ زيد بن ثابت را دستور به گردآورى قرآن داد، اين كلام را حذف كرد، و اين مقامى است رفيع، و فضلى است عظيم، و شرافتى است والا و بلند مرتبه؛ آنگاه كه خداوند عزيز و جليل با اين كلمه

آن را مورد نظر قرار داد. اين يكى.

و آيه دوم در [تفسير] اصطفاء و برگزيدن؛ اين كلام الهى است: إِنَّما يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً: «همانا خداوند مى خواهد از شما، خاندان پيامبر، پليدى را ببرد و شما را پاك كند، پاكى كامل- احزاب: 33»، و اين فضيلتى است كه جز فرد معاند هيچ كس آن را انكار نمى كند، زيرا فضيلتى است روشن.

و بنا بر نسخه بدون «لا»: و اين فضيلتى است كه حتى فرد معاند هم آن را ردّ و انكار نمى كند. [و اين دوم] و آيه سوم آن زمان است كه خداوند، پاكان از خلق خود را جدا نموده، و به پيامبر در آيه «ابتهال» اين گونه فرمود: فَقُلْ (يا محمّد) تَعالَوْا نَدْعُ أَبْناءَنا وَ أَبْناءَكُمْ وَ نِساءَنا وَ نِساءَكُمْ وَ أَنْفُسَنا وَ أَنْفُسَكُمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَلْ لَعْنَتَ اللَّهِ عَلَى الْكاذِبِينَ: «اى محمّد) بگو: بيائيد تا ما و شما پسران خويش و زنان خويش و خودمان و خودتان را بخوانيم، آنگاه دعا و زارى كنيم و لعنت خداى را بر دروغگويان بگردانيم- آل عمران: 61»، پس [از اين فرمان] پيامبر صلّى اللَّه عليه و اله و سلّم، علىّ و حسن و حسين و فاطمه عليهم السّلام را بيرون آورده و ايشان را با خود همراه ساخت. آيا شما ميدانيد معناى اين قسمت از آيه: وَ أَنْفُسَنا وَ أَنْفُسَكُمْ چيست؟ علما گفتند: پيامبر خودش را در نظر داشته است، امام عليه السّلام فرمود: خطا كرديد، جز اين نيست كه منظور پيامبر علىّ

تحف العقول / ترجمه جعفرى، ص: 404

بوده، و از جمله آنچه بر اين مطلب دلالت مى كند همان فرمايش پيامبر

صلّى اللَّه عليه و اله و سلّم است هنگامى كه به قبيله بنو وليعه فرمود: «بنو وليعه دست از اين كار بردارند يا فردى همانند خودم را بسويشان روان مى كنم!» يعنى: على را، پس اين يك خصوصيّتى است كه هيچ كس بر آن پيشى نجسته، و فضلى است عارى از هر مخالف، و شرافتى است كه مخلوقى بر آن سبقت نگيرد، چرا كه پيامبر نفس على را همچون نفس خود شمرده. اين سوم.

و امّا چهارم، كه پيامبر همه مردم جز عترت خود را از مسجدش بيرون ساخت، و كار بگونه اى شد كه مردم معترض شدند، و از جمله عبّاس (عموى پيامبر) نيز اعتراض كرده و گفت: اى رسول خدا، همه ما را خارج ساختى و على را باقى گذاردى؟! پيامبر صلّى اللَّه عليه و اله و سلّم فرمود: «اين من نبودم كه شما را خارج ساخته و او را باقى گذاردم، بلكه خدا چنين كرد» «1» و اين مطلب روشنگر سخن پيامبر صلّى اللَّه عليه و اله و سلّم است كه به على عليه السّلام فرمود: «موقعيّت تو بنزد من همچون موقعيّت هارون است نسبت به موسى».

علما گفتند: اين فضيلت در كجاى قرآن است؟ فرمود: در اين موضوع آيه اى از قرآن آورده و بر شما خواهم خواند، گفتند: بياور، فرمود: اين كلام خداوند عزيز و جليل: وَ أَوْحَيْنا إِلى مُوسى وَ أَخِيهِ أَنْ تَبَوَّءا لِقَوْمِكُما بِمِصْرَ بُيُوتاً وَ اجْعَلُوا بُيُوتَكُمْ قِبْلَةً: «و به موسى و برادرش (هارون) وحى كرديم كه براى قوم خود در مصر خانه هائى آماده سازيد و خانه هاى خود را مقابل هم قرار دهيد- يونس: 87»،

______________________________

(1) جناب استاد غفّارى- ايّده اللَّه- در بيان

اين فراز گويد: «در آغاز، مسجد النّبيّ به گونه اى ساخته شده بود كه خانه هاى بعضى از اصحاب آن را احاطه كرده و هر يك از آنان، از خانه خود دربى به مسجد باز كرده بودند، و چه بسا به حالت جنابت براى غسل از منزل خارج شده و وارد مسجد النّبى شده و از آن عبور نموده و خارج مى شدند، و از آنجا كه در مسجد النّبىّ، شخص جنب حتّى عبورى هم نمى تواند گذر كند، لذا حضرت رسول صلّى اللَّه عليه و اله و سلّم دستور فرمود تا همه اصحاب درب خانه هاى خود را كه به مسجد باز مى شد ببندند، و از اين حكم على عليه السّلام را استثناء فرمود، و منظور از خارج كردن همه، همين بستن درب خانه ها است كه در تاريخ از آن به «سدّ أبواب» تعبير شده است. و نكته ديگر در اين قسمت از حديث مسأله عبّاس عموى پيامبر است كه در قضيّه «سدّ أبواب» هنوز ايمان نياورده، و در مكّه زندگى مى كرد، لذا بايد گفت: لفظ «عبّاس» در اين حديث يا شخصى غير از عموى پيامبر است و يا تصحيف شده و در اصل به جاى «عبّاس» «بعض» و يا چيزى شبيه به آن بوده است».

تحف العقول / ترجمه جعفرى، ص: 405

پس اين آيه نشانگر منزلت هارون نسبت به موسى عليه السّلام، و نيز بيانگر جايگاه على نسبت به پيامبر عليهما السّلام است، و افزون بر اين، دليلى روشن و آشكار در اين سخن پيامبر است كه فرمود: «بدرستى [عبور از] اين مسجد براى هيچ جنب و حائضى حلال نيست مگر براى محمّد و آل محمّد»، علما گفتند: اين

شرح و اين بيان در هيچ جا جز نزد شما اهل بيت يافت نمى شود! حضرت عليه السّلام فرمود: چه كسى منكر اين فضيلت ما است در حالى كه رسول خدا صلّى اللَّه عليه و اله و سلّم مى فرمايد: «من شهر دانشم و على باب آن شهر است، پس هر كس كه قصد شهر علم كند بايد از آن درب وارد شود»، بنا بر اين در توضيح و شرحى كه از فضل و شرف، تقدّم و اصطفاء، و طهارت ابراز داشتيم هيچ كس جز فرد معاند منكر آن نيست، و خداوند عزيز و جليل را بر اين منزلت حمد و سپاس گويم. اين هم چهارم.

و أمّا پنجم: اين سخن خداى عزيز و جليل است: وَ آتِ ذَا الْقُرْبى حَقَّهُ: «و حقّ خويشاوند را بپرداز- إسراء: 26»، اين آيه برخوردار از خصوصيّتى است كه خداوند عزيز و جبّار ايشان را بدان مخصوص داشته، و از ميان امّت برگزيده، پس هنگامى كه اين آيه بر رسول خدا صلّى اللَّه عليه و اله و سلّم نازل شد گفت: «فاطمه را به نزدم فراخوانيد، و چون فاطمه را فراخواندند بدو گفت: اى فاطمه، گفت: بفرمائيد اى رسول خدا، فرمود: بى شكّ «فدك» از جمله غنائمى است كه بى جنگ و نبرد بدست آمده، و لذا [طبق حكم خدا] آن براى من است نه مسلمانان، و بدين خاطر من آن را- بنا بدستور خداوند- بتو بخشيدم، پس آن را براى خود و فرزندانت برگير». اين هم پنجم.

و امّا ششم: اين كلام خداى عزيز و جليل است: قُلْ لا أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبى: «بگو بر اين [رساندن پيام الهى] هيچ مزدى

از شما نمى خواهم مگر دوستى در باره خويشاوندانم- شورى: 23»، پس اين خصوصيّت مخصوص پيامبر است نه ساير انبياء، و مختصّ «آل» است نه ديگران، و اين بدان خاطر است كه خداوند در ضمن حكايت از پيامبران از قول نوح پيامبر فرموده: يا قَوْمِ لا أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ مالًا إِنْ أَجرِيَ إِلَّا عَلَى اللَّهِ وَ ما أَنَا بِطارِدِ الَّذِينَ آمَنُوا إِنَّهُمْ مُلاقُوا رَبِّهِمْ وَ لكِنِّي أَراكُمْ قَوْماً تَجْهَلُونَ: «اى قوم من، در برابر آن (رساندن پيامهاى خداوند) از شما مالى نميخواهم، و مزد من جز بر خداى نيست، و كسانى را كه ايمان آورده اند از خود نمى رانم، كه آنان ديداركننده پروردگار خويشند (يعنى: ايمان به معاد دارند) و ليكن شما را گروهى نابخرد و نادان مى بينم- هود: 29». و از قول هود پيامبر نقل كرده كه گفت: لا أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِنْ أَجْرِيَ إِلَّا عَلَى الَّذِي فَطَرَنِي أَ فَلا تَعْقِلُونَ:

تحف العقول / ترجمه جعفرى، ص: 406

«از شما مزدى بر آن (رسالت) نمى خواهم، مزد من تنها با كسى است كه مرا آفريده، آيا خرد را بكار نمى بنديد- هود: 51»، در حالى كه خداوند به پيامبرش مى فرمايد: قُلْ لا أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبى: «بگو: بر اين (رسالت) هيچ مزدى از شما نمى خواهم، مگر دوستى در باره خويشاوندان [نزديكم]- شورى: 23»، و خداوند دوستى با ايشان را واجب نساخت جز آنكه آگاه بوده و مى دانست كه هرگز از دين بر نمى گردند و هيچ تمايلى به سوى گمراهى نخواهند داشت، و ديگر [در وجوب مودّت] اينكه ممكن است فردى دوستدار شخصى باشد ولى فردى از خانواده اش او را دشمن بدارد، در نتيجه دل آن فرد [از دوستى

او] سالم نخواهد ماند، بنا بر اين خدا خواسته است در دل پيامبر نسبت به مؤمنان هيچ نگرانى و كدورتى نباشد، بهمين خاطر دوستى و مودّت خويشان پيامبر را بر ايشان واجب فرمود، پس هر كس كه بدين امر عمل نمايد، و پيامبر و خاندانش را دوست بدارد امكان ندارد كه پيامبر او را دشمن بدارد، و هر كس كه جز اين كند و اهل بيت پيامبر را دشمن بدارد، در اين صورت بر پيامبر است كه دشمن او باشد، چرا كه آن شخص يكى از واجبات الهى را ترك گفته، با اين حال كدام فضل و شرفى بر اين [فضيلت] تقدّم دارد؟

و هنگامى كه اين آيه بر پيامبر صلّى اللَّه عليه و اله و سلّم نازل شد كه: «بگو: بر اين (رسالت) هيچ مزدى از شما نمى خواهم، مگر دوستى در باره خويشاوندان [نزديكم]» آن حضرت در ميان اصحابش برخاسته و پس از حمد و ثناى الهى فرمود: «اى مردم، براستى كه خداوند چيزى را بر شما واجب فرموده، آيا آن را انجام مى دهيد؟ هيچ كس پاسخش نگفت، پس روز ديگر براى دومين بار در ميانشان برخاسته و همان سخن سابق را تكرار كرد، و باز هم كسى جوابش نداد. پس روز سوم در ميان ايشان بپاخاسته و فرمود: «اى مردم، آن مطلب نه طلا و نه نقره؛ و نه خوردنى و نه نوشيدنى است» گفتند: اكنون بگو آن چيست؟ پيامبر نيز همان آيه را بر ايشان تلاوت كرد، آنان پاسخ دادند: اگر اين مطلب است؛ بسيار خوب» ولى بيشتر ايشان بدان وعده وفا نكردند.

سپس حضرت رضا عليه السّلام حديثى را از پدر و آباء

گراميش از حضرت أبو عبد اللَّه حسين [سيّد الشّهداء] عليه السّلام نقل كرد كه آن حضرت فرمود: «جماعت مهاجر و انصار بنزد پيامبر حاضر شده و گفتند: بى شكّ شما در مخارج زندگى و [پذيرائى از] ميهمانانى كه به خدمت شما مى رسند مستلزم خرج و هزينه اى مى باشيد، اين اموال و جانمان در اختيار شما است، هر دستورى كه در باره آنها بفرمائيد، پرخير و مأجور مى باشيد، بى هيچ مشكل و زحمتى هر چه از آن خواستى ببخش و

تحف العقول / ترجمه جعفرى، ص: 407

هر چه خواستى نگه دار، آنگاه خداوند عزيز و جليل فرشته وحى؛ روح الأمين را بر او نازل ساخته و گفت: اى محمّد قُلْ لا أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبى [يعنى] پس از من خويشانم را ميازاريد! پس خارج شدند و برخى از آنان گفت:

آنچه پيغمبر را به ردّ پيشنهاد ما واداشت جز اين نبود كه پس از خود ما را به رعايت حال خويشانش وادار سازد، اين آيه جز حرف تازه از خود ساخته چيز ديگرى نبود- و اين سخن گستاخى بزرگى بود- پس خداوند اين آيه را نازل فرمود: أَمْ يَقُولُونَ افْتَراهُ قُلْ إِنِ افْتَرَيْتُهُ فَلا تَمْلِكُونَ لِي مِنَ اللَّهِ شَيْئاً هُوَ أَعْلَمُ بِما تُفِيضُونَ فِيهِ كَفى بِهِ شَهِيداً بَيْنِي وَ بَيْنَكُمْ وَ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِيمُ: «بلكه مى گويند كه ساخته محمّد است، بگو: اگر من، آن سخن را بافته باشم، [عذابش متوجّه من است] پس شما در برابر خدا چيزى را براى من در توان نداريد، او داناتر است بدان چه در باره آن گفتگو مى كنيد، او ميان من و شما گواه و شاهد است، و او آمرزنده و مهربان است-

احقاف: 8»، آنگاه [بدنبال نزول اين آيه] پيامبر صلّى اللَّه عليه و اله و سلّم آنان را احضار نموده و فرمود: آيا اتّفاق يا مطلب جديدى رخ داده؟ گفتند: آرى بخدا قسم، اى رسول خدا، گروهى از ما سخنى ناشايست گفتند كه آن را ناپسند و مكروه داشتيم. پس رسول خدا صلّى اللَّه عليه و اله و سلّم همان آيه را بر ايشان تلاوت كرد، [با شنيدن آيه] آنان به سختى گريستند، پس خداوند اين آيه را نازل ساخت: وَ هُوَ الَّذِي يَقْبَلُ التَّوْبَةَ عَنْ عِبادِهِ وَ يَعْفُوا عَنِ السَّيِّئاتِ وَ يَعْلَمُ ما تَفْعَلُونَ: «و اوست آن [خدائى] كه توبه را از بندگان خود مى پذيرد و از بدى ها (گناهانشان) در مى گذرد، و آنچه ميكنيد ميداند- شورى: 25». اين ششم، و امّا هفتم: اين فرمايش الهى است: إِنَّ اللَّهَ وَ مَلائِكَتَهُ يُصَلُّونَ عَلَى النَّبِيِّ يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا صَلُّوا عَلَيْهِ وَ سَلِّمُوا تَسْلِيماً: «همانا خداى و فرشتگان او بر پيامبر درود مى فرستند، اى كسانى كه ايمان آورده ايد، بر او درود فرستيد و سلام گوئيد؛ سلامى در خور و شايسته- احزاب: 56»، و حتّى دشمنان نيز از اين مطلب آگاهند كه چون اين آيه نازل شد مردم گفتند: اى رسول خدا ما چگونگى سلام بر تو را دانستيم، صلوات فرستادن بر شما چگونه است؟ فرمود: اين طور گوئيد:

«اللّهمّ صلّ على محمّد و آل محمّد كما صلّيت على إبراهيم و آل إبراهيم إنّك حميد مجيد»

: «خدايا بر محمّد و آل او درود فرست همان طور كه بر ابراهيم و آل او درود فرستادى، همانا تو ستوده و بزرگى». حضرت رضا عليه السّلام فرمود: آيا ميان شما مردم؛ در

اين موضوع تو ستوده و بزرگى». حضرت رضا عليه السّلام فرمود: آيا ميان شما مردم، در اين موضوع اختلافى هست؟! گفتند: خير، مأمون گفت: اين مطلب عارى از هر اختلاف و مورد اتّفاق و اجماع همگان است، ولى آيا در مورد «آل»

تحف العقول / ترجمه جعفرى، ص: 408

آيه اى واضحتر در قرآن سراغ دارى؟ فرمود: آرى، بگوئيد ببينم در آيات يس* وَ الْقُرْآنِ الْحَكِيمِ* إِنَّكَ لَمِنَ الْمُرْسَلِينَ: «يا، سين* سوگند به قرآن با حكمت* كه همانا تو از فرستادگانى* و براه راستى»، [بگوئيد كه] مراد و منظور از ياسين چيست؟ علما گفتند: بى هيچ شكّى «ياسين» محمّد است، حضرت فرمود: خداوند از اين بابت به محمّد و آل محمّد آنچنان فضلى عطا فرموده كه هيچ انديشمندى با انديشه و تفكّر كنه آن را درنيابد، چرا كه خداوند جز بر پيامبران عليهم السّلام بر هيچ كس سلام نفرستاده است، خداى تبارك و تعالى فرموده: «سلام بر نوح در ميان جهانيان- صافّات: 79»، و نيز: «سلام بر ابراهيم- صافّات: 109»، و همچنين فرموده: «سلام بر موسى و هارون- صافّات: 120»، ولى نفرمود: سلام بر آل نوح، و سلام بر آل ابراهيم، و نفرمود: سلام بر آل موسى و هارون، بلكه خداوند عزيز و جليل فرموده: سلام على آل ياسين: «سلام بر آل ياسين- صافّات: 130»، و مراد از آن آل محمّد است.

مأمون گفت: براستى دريافتم كه شرح بيان اين مطلب در معدن نبوّت است.

اين هفتم.

و امّا هشتم: اين كلام خداى عزيز و جليل است: وَ اعْلَمُوا أَنَّما غَنِمْتُمْ مِنْ شَيْ ءٍ فَأَنَّ لِلَّهِ خُمُسَهُ وَ لِلرَّسُولِ وَ لِذِي الْقُرْبى: «و بدانيد كه هر چه به چنگ آريد، پس پنج يك

آن براى خداى و پيامبر و خويشان [پيامبر] [و يتيمان و تهيدستان و در راه ماندگان] است- انفال: 41»، و خداوند در اين آيه سهم خويشان [پيامبر] را قرين سهم خود و پيامبرش ساخته، اين وجه تمايزى ميان «آل» و «امّت» است، چرا كه خدايشان را در مكانى جاى داده، و تمام مردم را در مكانى نازلتر، و براى آنان همان پسنديده كه براى خود پسنديده، و در همان خصوصيّت ايشان را برگزيده و انتخاب نموده است و نخست از خود آغاز نموده، و بعد پيامبر را آورده، سپس به خويشاوندان [پيامبر] در هر فى ء و غنيمتى پرداخته، و غير از آن هر آنچه خداى عزّ و جلّ براى خود پسنديده براى ايشان نيز پسنديده است، و فرموده- و گفتارش حقّ و درست است-: وَ اعْلَمُوا أَنَّما غَنِمْتُمْ مِنْ شَيْ ءٍ فَأَنَّ لِلَّهِ خُمُسَهُ وَ لِلرَّسُولِ وَ لِذِي الْقُرْبى اين براى ايشان تأكيدى شديد و دستورى دائمى تا روز قيامت در كتاب ناطق خداوند، كه «باطل (كاهش، و افزايش و نادرستى) از پيش آن و از پس آن (در حال و آينده) بدان راه نيابد، و فرو فرستاده اى است از سوى [خداى] با حكمت و ستوده» و امّا آن قسمت از آيه كه فرموده: «براى يتيمان و تهيدستان»، هر گاه يتيم يتيميش بپايان رسد (يعنى: بالغ شود) از مصرف غنائم خارج شده و

تحف العقول / ترجمه جعفرى، ص: 409

ديگر سهمى نخواهد داشت، و همين طور «تهيدست» هر گاه تهيدستى و فقرش تمام شود (يعنى: توانگر و دارا شود) از غنائم بى بهره شود و گرفتن آن بر او ممنوع و ناروا گردد و دريافت آن بر او

حرام شود، در حالى كه بهره و سهم «ذي القربى» براى توانگر و بينواى از ايشان تا روز قيامت برپا و استوار است، چرا كه هيچ كس از خدا و رسولش توانگر و غنى تر نيست، با اين حال خداوند سهمى از آن را براى خود و سهمى را براى رسولش در نظر گرفته است بنا بر اين آنچه را كه براى خود و رسولش پسنديده همان را براى ايشان نيز پسنديده است، و همين گونه است در مورد «في ء» (غنائمى كه بى خونريزى و نبرد بچنگ مسلمانان افتد) آنچه را كه خداوند براى خود و رسولش پسنديده، براى «ذي القربى» نيز پسنديده است، همچون غنيمت؛ ابتدا به خود آغاز فرموده و سپس به رسولش، و آنگاه به ايشان، و از آن پس سهم و نصيب ايشان را قرين سهم خدا و رسولش ساخته است، و همچنين خداوند عزيز و جليل پيرامون «اطاعت» در آيه: يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَطِيعُوا اللَّهَ وَ أَطِيعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ ابتدا به خود آغاز فرمود و سپس به رسولش و آنگاه به اهل بيت پيامبر، و همين طور در آيه «ولايت»: و إِنَّما وَلِيُّكُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذِينَ آمَنُوا، بنا بر اين ولايت ايشان را همراه با اطاعت پيامبر قرين اطاعت خود ساخت، همان طور كه نصيب خود را نيز همراه با نصيب پيامبر در غنيمت و «في ء» قرين سهم و نصيب آنان مقرّر داشت، بسى بزرگ و بزرگوار است خداوند، چقدر نعمت او بر اين خاندان بزرگ و بسيار است! زمانى كه ماجراى صدقات بميان آمد خود را منزّه داشته و نيز پيامبر و اهل بيتش را،

و فرموده: إِنَّمَا الصَّدَقاتُ لِلْفُقَراءِ وَ الْمَساكِينِ وَ الْعامِلِينَ عَلَيْها وَ الْمُؤَلَّفَةِ قُلُوبُهُمْ وَ فِي الرِّقابِ وَ الْغارِمِينَ وَ فِي سَبِيلِ اللَّهِ وَ ابْنِ السَّبِيلِ فَرِيضَةً مِنَ اللَّهِ: «صدقات فقط براى اين افراد است: نيازمندان و درماندگان و كاركنان بر [جمع آورى] آن، و نواخته دلان (تا به اسلام روى آورند) و در راه آزادى بردگان و وامداران و در راه خدا (هزينه جهاد) و در راه ماندگان، فريضه اى است از جانب خدا- توبه: 60»، آيا در مفادّ آيه بموردى برميخورى كه سهمى براى خود يا پيامبر يا «ذي القربى» قرار داده باشد، و اين بدان خاطر باشد كه تنها نفس خود را از آن منزّه داشته و نيز نفس پيامبر و اهل بيتش را؟! نه بلكه [صدقه را] بر ايشان حرام ساخته است، زيرا صدقه- كه همانند چركهاى دست مردمان است- بر محمّد و اهل بيتش عليهم السّلام حرام مى باشد، [و مصرفش] براى آنان روا نيست، چرا كه ايشان از هر آلودگى و پليدى پاك و مطهّر شده اند، پس چون ايشان را پاك ساخته و برگزيده، براى آنان همان

تحف العقول / ترجمه جعفرى، ص: 410

پسنديد كه براى خود خواست، و همان را مكروه داشت كه بر خود ناپسند داشت.

[اين هشتم] و امّا نهم: ما همان اهل ذكرى هستيم كه خداوند در كتاب محكمش فرموده:

فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ إِنْ كُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ: «و اگر خود نمى دانيد، از اهل ذكر بپرسيد- نحل: 43»، علما گفتند: منظور خداوند به «اهل الذّكر» [علماى] يهود و نصارى است، حضرت عليه السّلام فرمود: آيا چنين حرفى درست است؟! در اين صورت آنان ما را به دين خود دعوت كرده و خواهند گفت

دين ما از دين اسلام برتر است! مأمون گفت: آيا در اين رابطه شرح و بيانى را سراغ دارى كه خلاف گفته علما باشد اى أبو الحسن؟ فرمود: آرى «ذكر» همان رسول خدا است و ما أهل اوئيم، و اين مطلب در قرآن- سوره طلاق- كاملا روشن است، آنجا كه فرموده: فَاتَّقُوا اللَّهَ يا أُولِي الْأَلْبابِ الَّذِينَ آمَنُوا قَدْ أَنْزَلَ اللَّهُ إِلَيْكُمْ ذِكْراً* رَسُولًا يَتْلُوا عَلَيْكُمْ آياتِ اللَّهِ مُبَيِّناتٍ:

«پس اى خردمندان كه ايمان آورده ايد، از خدا پروا كنيد، همانا خدا به سوى شما ذكرى فرو فرستاده است* [يعنى] پيامبرى كه آيات روشن و روشنگر خدا را بر شما مى خواند- طلاق: 10 و 11»، در نتيجه «ذكر» همان رسول خدا است و ما أهل اوئيم. اين نهم.

و امّا دهم: اين فرمايش خداى عزّ و جلّ در آيه تحريم است: حُرِّمَتْ عَلَيْكُمْ أُمَّهاتُكُمْ وَ بَناتُكُمْ وَ أَخَواتُكُمْ- إلى آخرها «بر شما حرام شده است [ازدواج با] مادرانتان و دخترانتان و خواهرانتان- تا آخر آيه 23 سوره نساء»، به من بگوئيد چنانچه پيامبر زنده بود آيا جايز بود كه با دختر فرزندم يا با هر دخترى از نسل من ازدواج كند؟ گفتند: خير، فرمود: حال بگوئيد: آيا- در صورت زنده بودن پيامبر- روا بود كه با دختران شما ازدواج كند؟ گفتند: آرى، حضرت فرمود: اين خود دليل آن است كه ما از آل اوئيم، و شما آل او نيستيد، چه اگر از آل او بوديد ازدواج دخترانتان بر او حرام بود چنان كه دختران من بر آن حضرت حرام است، زيرا ما از آل اوئيم و شما از امّت او، و اين تفاوت ديگرى است ميان آل و

امّت، چرا كه آل از اوست، و امّت اگر هم آل باشد از او نيست، اين هم دهم.

و امّا يازدهم، آن آيه از سوره مؤمن (غافر) است كه خداوند فرموده: وَ قالَ رَجُلٌ مُؤْمِنٌ مِنْ آلِ فِرْعَوْنَ يَكْتُمُ إِيمانَهُ أَ تَقْتُلُونَ رَجُلًا أَنْ يَقُولَ رَبِّيَ اللَّهُ وَ قَدْ جاءَكُمْ بِالْبَيِّناتِ مِنْ رَبِّكُمْ- الآية: «و مرد مؤمنى از آل فرعون كه ايمان خويش را پوشيده مى داشت گفت: آيا مردى را مى كشيد كه مى گويد: پروردگار من خداى يكتاست؛ و حال آنكه با نشانه هاى روشن (معجزات) از جانب پروردگارتان نزد

تحف العقول / ترجمه جعفرى، ص: 411

شما آمده است؟- مؤمن: 28»، و اين مرد پسر دايى فرعون بود و خداوند او را به نژاد فرعون منسوب داشت نه به دين و آئينش، و بهمين صورت ما تولّد يافته از رسول خدا هستيم، و از جهت دين با ساير مردمان عموميّت يافته ايم، و اين تفاوت ديگرى است ميان آل و امّت، اين يازدهم.

و امّا دوازدهم: اين آيه است: وَ أْمُرْ أَهْلَكَ بِالصَّلاةِ وَ اصْطَبِرْ عَلَيْها: «و خاندان خويش را به نماز فرمان ده و بر آن پايدار باش- طه: 132»، پس خداوند ما را بدين ويژگى مخصوص داشت آن زمان كه فرمان به نماز را توأم با او داده، سپس از ساير امّت ممتاز ساخته، و رسول خدا صلّى اللَّه عليه و اله و سلّم پس از نزول اين آيه تا نه ماه هر روز در اوقات هر نماز به درب خانه على و فاطمه عليهما السّلام آمده و پنج بار مى فرمود: «نماز! خدا شما را رحمت كند»، و خداوند هيچ يك از اولاد پيامبران را به چنين كرامتى- كه

ما را بدان اكرام داشته و در ميان خاندانش ممتاز نموده- گرامى نداشته است، اين هم فرقى ديگر ميان آل و امّت، و الحمد للَّه ربّ العالمين، و صلّى اللَّه على محمّد نبيّه.

تعريف آن حضرت عليه السّلام از امامت، و امام، و قدر و منزلت او

عبد العزيز بن مسلم گويد: ما بهمراه حضرت رضا عليه السّلام در مرو بوديم، و روزى در مسجد جامع آن شهر گرد آمديم، و [ديديم] مردم در باره امامت بحث مى كنند و يادآور بسيارى از اختلافات در آن شده اند، پس من بر مولايم امام رضا عليه السّلام وارد شده و او را از گفتگوهاى مردم باخبر ساختم.

و آن حضرت عليه السّلام پس از تبسّمى فرمود: اى عبد العزيز، مردم آگاهى ندارند و فريب عقائد خود را خورده اند، براستى خداوند جليل و عزيز؛ رسول خود را قبض روح نكرد تا اينكه دين اسلام را برايش به كمال رسانيد و كامل ساخت، و قرآن را كه حاوى بيان هر چيزى است بر او نازل ساخته و در آن حلال و حرام، حدود و احكام، و تمام نيازمنديهاى مردم را بطور كلّى بيان كرد و فرمود: ما فَرَّطْنا فِي الْكِتابِ مِنْ شَيْ ءٍ: «در كتاب هيچ گونه كوتاهى نكرده ايم- انعام: 38»، و در آخرين سفر حجّ، كه اواخر عمر پيامبر صلّى اللَّه عليه و اله و سلّم بود نيز اين آيه را نازل فرمود:

الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِي وَ رَضِيتُ لَكُمُ الْإِسْلامَ دِيناً:

«امروز دين شما را به كمال رساندم و نعمت خود را بر شما تمام كردم و اسلام را دين شما پسنديدم- مائده: 3». و مسأله امامت از كمال دين و تماميّت آن است.

و پيامبر صلّى اللَّه عليه و اله و سلّم

از دنيا نرفت تا براى امّتش دانستنيهاى دين را بيان فرمود، و راهشان را آشكار ساخته و در مسير حقّ قرارشان داد، و على عليه السّلام را براى آنان

تحف العقول / ترجمه جعفرى، ص: 412

نشانه و پرچم راهنما و امام تعيين فرمود، و هيچ چيزى را كه امّت بدان نيازمند شوند فرو نگذاشت جز اينكه آن را روشن ساخت، پس هر كس كه گمان كند كه خداوند دينش را كامل نكرده، در حقيقت او كتاب خدا را انكار نموده، و منكر كتاب خدا، كافر است. آيا [مردم] به قدر امامت و جايگاه آن در امّت پى برده اند و شناخت دارند تا اختيار ايشان در آن جايز باشد؟! بى ترديد، امامت [منزلتى] است كه خداوند، إبراهيم خليل عليه السّلام را پس از نبوّت و مقام خليل اللّهى در مرتبه سوم (كه بالاترين مقام است) بدان مخصوص ساخته، و فضيلتى است كه بدان مشرّف فرموده، و نامش را بلند آوازه كرده، پس خداى جليل و عزيز فرمود: وَ إِذِ ابْتَلى إِبْراهِيمَ رَبُّهُ بِكَلِماتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قالَ إِنِّي جاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِماماً: «و [بياد آر] آنگاه كه إبراهيم را پروردگارش به امورى چند بياموزد و او آنها را به انجام رسانيد. [خداى] گفت: تو را براى مردم امام برگزيدم» إبراهيم خليل عليه السّلام از روى شادمانى به اين مقام گفت: وَ مِنْ ذُرِّيَّتِي قالَ لا يَنالُ عَهْدِي الظَّالِمِينَ: «و از فرزندان من نيز؟ گفت: پيمان و عهد من به ستمكاران نرسد- بقره: 124»، در نتيجه اين آيه امامت و پيشوائى هر ظالم و ستمكارى را تا روز قيامت باطل ساخت، و امامت در افراد برگزيده قرار گرفت و مختصّ افراد برگزيده

شد.

سپس خداوند با قرار دادن امامت در نسل برگزيدگان و پاكان آن را گرامى داشته و فرمود: وَ وَهَبْنا لَهُ إِسْحاقَ وَ يَعْقُوبَ نافِلَةً وَ كُلًّا جَعَلْنا صالِحِينَ* وَ جَعَلْناهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنا وَ أَوْحَيْنا إِلَيْهِمْ فِعْلَ الْخَيْراتِ وَ إِقامَ الصَّلاةِ وَ إِيتاءَ الزَّكاةِ وَ كانُوا لَنا عابِدِينَ: «و او را [پسرى چون] اسحاق بخشيديم و [فرزندزاده اى چون] يعقوب را به فزونى داديم «1» و همه را نيكوكاران و شايستگان گردانيديم* و ايشان را امامانى قرار داديم كه به فرمان و دستور ما راه نمايند، و به آنان كارهاى نيك كردن و برپا داشتن نماز و دادن زكات را وحى كرديم، و آنان نيز به عبادت ما پرداختند- انبياء: 72 و 73»، پس پيوسته امامت بهمين ترتيب در نسل و فرزندان او بود، و يكى پس از ديگرى قرن به قرن به ارث مى برد تا اينكه سرانجام پيامبر اسلام صلّى اللَّه عليه و اله و سلّم آن را به ارث برد، و خداوند فرمود: إِنَّ أَوْلَى النَّاسِ بِإِبْراهِيمَ لَلَّذِينَ اتَّبَعُوهُ وَ هذَا النَّبِيُّ وَ الَّذِينَ آمَنُوا: «براستى نزديكترين مردم به ابراهيم آنانند كه او را پيروى كردند و اين پيامبر و آنان كه [به اين پيامبر] ايمان آورده اند- آل عمران: 68». پس امامت

______________________________

(1) يعنى: ما اضافه بر اجابت دعايش در برخوردارى از پسر، نبيره اى نيز به او بخشيديم.

تحف العقول / ترجمه جعفرى، ص: 413

اختصاص بدو يافت و او نيز آن را [به فرمان خدا] بر عهده على عليه السّلام نهاد، و از آن پس امامت در فرزندان برگزيده اش؛ آنان كه خداوند علم و ايمانشان بخشيد قرار گرفت، و اين همان فرمايش الهى است كه فرمود:

وَ قالَ الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ وَ الْإِيمانَ لَقَدْ لَبِثْتُمْ فِي كِتابِ اللَّهِ إِلى يَوْمِ الْبَعْثِ فَهذا يَوْمُ الْبَعْثِ وَ لكِنَّكُمْ كُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ: «و كسانى كه ايشان را دانش و ايمان داده اند بآنها گويند: هر آينه در نوشته خداى تا روز رستاخيز درنگ كرده ايد، اينك اين است روز رستاخيز ولى شما نمى دانستيد- روم: 56»، به همان شيوه اى كه خداوند آن را در فرزندان او تا روز قيامت جارى ساخته و مقرّر داشت، زيرا هيچ پيامبرى پس از محمّد (ص) نيست، پس از كجا اين جماعت نادان با رأى و نظر خود مى خواهند امامت را اختيار و انتخاب كنند؟! براستى امامت جايگاه و مرتبه انبياء، و ميراث اوصيا است، امامت خلافت خدا و رسول او، و مقام امير المؤمنين و ميراث حسن و حسين عليهم السّلام است.

براستى امام سر رشته امور دين، و نظام كار مسلمين، و مايه صلاح دنيا و عزّت اهل ايمان است، امام پايه و ريشه اسلام بالنده و رو برشد، و شاخه بلند و والاى آن است، در پرتو امام است كه: نماز و زكات و روزه و حجّ و جهاد به تماميّت رسد و كامل گردد، و غنائم [بى تاخت و تاز و خونريزى] و صدقات وفور يابند، و حدود و احكام اجرا شوند، و مرزها و اطراف [كشور اسلامى] حفظ و حراست گردد.

امام است كه حلال خدا را حلال، و حرام خدا را حرام مى كند، و حدود الهى را جارى نموده و از دين خدا دفاع مى نمايد، و با حكمت و پند نيكو و دليل قاطع به راه خدا دعوت مى كند.

امام همچون خورشيد درخشانى است كه نورش جهان را فرا مى گيرد،

و جايگاهش در افق بگونه اى است كه نه دستها بدان رسد و نه ديدگان تواندش ديد.

امام، ماه [شب چارده] تابان است و چراغ درخشان و نور طالع، و ستاره راهنما در دل تاريكيها، و راهنماى هدايت و نجات بخش از نابودى است.

امام [گمشدگان را] چون آتش روشنى است روى تپّه، و سرمازدگان را گرمى بخش بوده، و در حوادث هولناك راهنما است، و هر كس از او جدا شود نابود و هلاك گردد.

امام، ابرى است پرباران، و بارانى است پربركت، و آسمانى است پرتوافكن، و زمينى است گسترده، و چشمه اى است جوشان، و اصطخرى است و گلستان.

تحف العقول / ترجمه جعفرى، ص: 414

امام، امانتدارى است همراه و رفيق، و پدرى است خيرخواه، و برادرى است مهربان، و همچون مادرى است به كودك خردسالش نيكوكار، و پناهگاه بندگان است.

امام، امين خدا در زمين و مخلوقات، و حجّت او بر بندگان، و خليفه اش در سرزمينهاى او است، و دعوت كننده بسوى خدا و نگهدارنده و مدافع حريم او است.

امام، از گناهان پاك است و از هر عيبى بركنار، و به دانش مخصوص است، و به حلم و بردبارى معروف، اساس و نظام دين، و موجب عزّت اهل اسلام و مايه خشم منافقان و هلاكت كافران است.

امام يگانه عصر خويش است، نه كسى به پايه اش برسد و نه دانشمندى همطراز او باشد و نه جايگزينى دارد، [امام] عارى از هر مثل و مانندى است، و تمام فضائل- بى هيچ سعى و درخواستى- مخصوص او است، بلكه اين ويژگى و امتياز از جانب خداوند با فضل و بخشش بدو عنايت شده است، پس [با اين اوصاف] ديگر چه كسى به معرفت

امام رسد يا كنه وصفش را دريابد؟! هرگز هرگز! خردها ناكامند، و افكار سرگردان و انديشه ها حيران، و سخن سرايان ناتوانند، و شاعران خسته، و اديبان بى زبان، و زبان آوران به لكنت افتند، و دانشمندان خاموشند از اينكه بتوانند يكى از شئون و فضائل او را وصف كنند، و در نتيجه جملگى به عجز و كوتاهى معترفند، پس چگونه ممكن است تمام اوصاف امام بيان شود، يا بتوان حقيقت او را شرح داد و جانشينى برايش يافت كه جاى او را بگيرد؟ از كجا؟ در حالى كه او بمانند ستاره؛ از دسترسى دست يازان و شرح واصفان بدور است، آيا پنداشته اند كه اين مقام جز در آل پيامبر صلّى اللَّه عليه و اله و سلّم يافت شود؟ بخدا سوگند نفسشان به آنان دروغ گفته، و آرزوهاى باطل سست و ضعيفشان ساخته، زيرا به پرتگاهى بلند و سخت و به منزلى لغزنده پانهاده اند كه سرانجام قدمهايشان لرزيده و به گودال درافتند. از اين رو كه مى خواهند با رأى و نظر خود در صدد نصب امام برآيند، آنان را چه به انتخاب امام؟! حال اينكه امام دانائى است عارى از جهل، و زمامدارى است بى هيچ نيرنگ، [امام] بنياد و سرچشمه نبوّت است، نه در نسب داراى عيبى است و نه در حسب او را همطرازى، نژادش از قريش و اصلش از هاشم، و از خاندان رسول خدا- شرف اشراف- صلّى اللَّه عليه و اله و سلّم است، و فرع و شاخه اش عبد مناف. علم و دانش را بركت بخشد و حلم و بردبارى را كامل سازد، قوى و نيرومند در كار امامت، و داناى به سياست و شايسته

تحف العقول

/ ترجمه جعفرى، ص: 415

رياست است، و اطاعتش واجب، و قائم به امر خدا و خيرخواه بندگان او است، بى ترديد پيامبران و اوصيا عليهم السّلام- كه خداوند موفّق و ياريشان فرمايد و از خزانه علم و حلمش آن را كه بديگران نداده بديشان عطا فرمايد- ما فوق علم مردم روزگار خود هستند، و خداوند جليل و عزيز فرموده: «آيا كسى كه به حقّ راه مى نمايد سزاوارتر است كه پيروى شود يا آن كه خود راه نيابد مگر آنكه او را راه نمايند؟ پس شما را چه شده؟! چگونه حكم مى كنيد؟!- يونس: 35»، و خداوند متعال در ماجراى طالوت فرموده: إِنَّ اللَّهَ اصْطَفاهُ عَلَيْكُمْ وَ زادَهُ بَسْطَةً فِي الْعِلْمِ وَ الْجِسْمِ وَ اللَّهُ يُؤْتِي مُلْكَهُ مَنْ يَشاءُ: «خدا او را بر شما برگزيده است و هم در دانش و هم در جسم، او را فزونى و فراخى داده است، و خداوند پادشاهى خود را به هر كس كه بخواهد ارزانى دارد- بقره: 247»، و در داستان داود عليه السّلام فرموده: وَ قَتَلَ داوُدُ جالُوتَ وَ آتاهُ اللَّهُ الْمُلْكَ وَ الْحِكْمَةَ وَ عَلَّمَهُ مِمَّا يَشاءُ: «و داود، جالوت را بكشت و خداوند به او سرورى و حكمت داد و از آنچه مى خواست او را بياموخت- بقره: 251»، و به پيامبر خود فرمود: وَ أَنْزَلَ اللَّهُ عَلَيْكَ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ وَ عَلَّمَكَ ما لَمْ تَكُنْ تَعْلَمُ وَ كانَ فَضْلُ اللَّهِ عَلَيْكَ عَظِيماً: «و خدا كتاب و حكمت بر تو فرو فرستاده و آنچه را نمى دانستى به تو آموخت و فضل خدا بر تو بسيار بزرگ است- نساء: 113»، و در باره امامان از خاندان و عترت و نسل

او فرموده: أَمْ يَحْسُدُونَ النَّاسَ عَلى ما آتاهُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ- إلى قوله:- سَعِيراً: «بلكه به مردم براى آنچه خدا به ايشان از فزونى و دهش خويش ارزانى داشته رشك و حسد ميبرند- تا آنجا كه ميفرمايد:- آتش برافروخته [دوزخ اينان را بس است]- نساء: 54»، و بى ترديد هر بنده اى كه خداوند وى را براى امور بندگانش انتخاب فرمايد بجهت اين امر مهمّ سينه اش را وسعت بخشد و بدو شرح صدر دهد، و چشمه حكمت را بر دلش روان ساخته و بر زبان جارى نمايد، و پس از آن در پاسخ هيچ پرسشى درنماند، و جز راه صحيح نپويد، پس او همواره موفّق و درست كردار، و مورد پشتيبانى، و از هر خطا و لغزشى در امان باشد، و اين خصوصيّت را خداوند بدو ارزانى داشته تا وى حجّت بر خلق و گواه بر بندگانش باشد، پس آيا اين كسان بر چنين چيزى توانائى دارند كه قادر به انتخاب وى باشند؟ و فرد منتخب ايشان چنين اوصافى داشته باشد؟!

تحف العقول / ترجمه جعفرى، ص: 416

سخنانى كوتاه از امام رضا عليه السّلام در زمينه هاى: «پند، حكمت، زهد، و امثال آن»

1- هيچ كس تا سه خصلت در او نباشد مؤمن نيست: سنّتى از پروردگارش، و سنّتى از پيامبرش، و سنّتى از وليّ و امامش. امّا سنّت پروردگارش سرپوشى است، و سنّت پيامبرش؛ مداراى با مردم است، و سنّت ولىّ و امام او، پايدارى و شكيبائى هنگام تنگدستى و رنج و سختى است.

2- فرد برخوردار از نعمت بايد در زندگى عائله اش گشايش دهد.

3- عبادت نه به كثرت روزه است و نه به فزونى نماز، بلكه به بسيارى تفكّر در باره خداوند است.

4- پاكيزگى و نظافت از اخلاق پيامبران است.

5- سه چيز

از آداب و سنن پيامبران است: عطر زدن، و اصلاح كردن مو، و فزونى همسر.

6- فرد امين بتو خيانت نكرده، بلكه تو به خائن اعتماد كرده اى.

7- هر گاه خداوند انجام كارى را بخواهد، عقل و انديشه بندگان را برگيرد، و كارش را به انجام رساند در نتيجه خواسته اش تحقّق يابد، پس چون خواسته اش را عملى ساخت، عقل هر خردمندى را بدو بازگرداند، و او خواهد گفت: چطور اين كار شد؟ و از كجا شد؟! 8- خاموشى و سكوت يكى از دربهاى حكمت است، براستى خموشى محبّت آورد و راهنماى بر هر خيرى است.

9- هيچ زياده خواهى نيست جز آنكه كلام زائدى را مى طلبد.

10- برادر بزرگتر مانند پدر است.

11- از آن حضرت عليه السّلام سؤال شد: فرومايه كيست؟ فرمود: كسى كه داراى چيزى است كه او را از توجّه به خدا باز مى دارد.

12- آن حضرت عليه السّلام را عادت بر اين بود كه [جهت خشك كردن] بر روى نامه خاك مى افشاند، و مى فرمود: مانعى در آن نيست. و هر گاه قصد يادداشت نيازهايش را مى نمود، نوشته را با

«بسم اللَّه الرّحمن الرّحيم»

آغاز نموده و مى افزود:

«أذكر إن شاء اللَّه»

«بخواست خدا بخاطر خواهم آورد». سپس خواسته هايش را مى نوشت.

تحف العقول / ترجمه جعفرى، ص: 417

13- هر كس را در حضور با كنيه ياد كن و در غيابش با اسم.

14- دوست هر كس خرد و عقل او است و دشمن او جهل و نادانيش.

15- مهرورزى و محبّت با مردم نيمى از عقل و خرد است.

16- خداوند پرگوئى و تلف مال و بسيارى درخواست و اظهار حاجت را دشمن مى دارد.

17- عقل هيچ فرد مسلمانى كامل نگردد تا برخوردار از ده خصلت شود:

1- به خير او اميد باشد، 2- و از شرّش ايمنى، 3- خوبى و خير ديگران را بسيار شمارد، 4- و خير بسيار خود را اندك و ناچيز، 5- نه از مراجعه نيازمندان به خود خسته شود، 6- و نه در طول عمر از طلب و تحصيل علم و دانش ملول و خسته گردد، 7- فقر در راه خداوند از توانگرى در غير راه حقّ، 8- و خوارى در راه حقّ از سربلندى در راه دشمن خدا نزد او محبوبتر است، 9- نزد او؛ گمنامى از شهرت مطلوب تر است، سپس آن حضرت عليه السّلام افزود: دهم و چه دهمى؟

پرسيدند: آن چيست؟ فرمود: كسى را نبيند جز آنكه گويد: او از من بهتر و پرهيزگارتر است، همانا مردمان [در نزد او] دو دسته اند: يكى بهتر و پرهيزگارتر از او، و ديگرى بدتر و پست تر از او، پس چون با بدتر و پست تر از خود برخورد كند گويد: شايد نيكى و خيرش در باطن است، كه آن بخير او است، و خير و خوبى من آشكار است كه آن به شرّ من است. و هر گاه با كسى كه از او بهتر و پرهيزگارتر است برخورد كند در برابرش تواضع نمايد تا بدو ملحق گردد، پس هر گاه چنين كند مجد و بزرگواريش بالا گيرد و خيرش پاك و دلپسند، و نامش نيكو شود، و آقا و سرور مردم عصر خود گردد.

18- و مردى از آن حضرت عليه السّلام در باره اين آيه سؤال كرد: وَ مَنْ يَتَوَكَّلْ عَلَى اللَّهِ فَهُوَ حَسْبُهُ: «هر كس كه بر خدا توكّل كند، خدا او را كافى است- طلاق:

3»، فرمود: توكّل

بر خدا درجاتى دارد: يكى اين است كه در تمامى امور مربوط به تو هر چه در باره ات كند به او اعتماد كنى، و هر چه با تو كند راضى باشى و بدانى كه او از هيچ خير و رعايتى در باره ات كوتاهى نكرده، و نيز بدانى كه حكم و فرمان در اين جهت با او است، بنا بر اين با واگذارى امورت بخدا بر او توكّل كن، و يكى از اين امور اعتقاد و ايمان به غيب و امور پنهانى خدا است، همان كه دانش و فهم تو قدرت درك آن را ندارد، پس مى بايد كه علم آن را به او و به امنايش واگذارى، و در مورد آن امور پوشيده و غير آن بدو اعتماد داشته باشى.

تحف العقول / ترجمه جعفرى، ص: 418

19- و احمد بن نجم از آن حضرت پرسيد: خودبينى و عجبى كه موجب تباهى عمل مى شود چيست؟ فرمود: عجب و خودبينى درجاتى دارد: يكى از آنها كردار زشتى است كه به نظر بنده جلوه كند و آن را خوب پندارد، و بخود ببالد و پندارد كار خوبى مى كند، و ديگر از درجات آن اينكه به پروردگار خود ايمان آورد و بواسطه آن بر خدا منّت گذارد، و حال اينكه خدا را در اين باره بر او منّت است.

20- فضل گويد: به آن حضرت عليه السّلام عرض كردم: يونس بن عبد الرّحمن معتقد است كه معرفت خداوند اكتسابى است (يعنى: از راه سعى و كوشش بدست مى آيد)، فرمود: خير، خطا كرده، خداوند ايمان را به هر كس كه خواهد ارزانى دارد، پس در برخى از ايشان پابرجا و استوار مى دارد، و

نزد بعضى ناپايدار و عاريت. در نتيجه ايمان استوار آن است كه هرگز خدا از او نگيرد، ولى ايمان ناپايدار و عاريت آنست كه به بنده عطا گردد، و سپس از او ربوده شود.

21- و صفوان بن يحيى گويد: از حضرت رضا عليه السّلام پرسيدم: آيا بندگان در معرفت و شناخت دخالتى دارند؟ فرمود: خير، گفتم: آيا در آن اجر و پاداشى دارند؟ فرمود: آرى، خداوند به فضل خود ايشان را معرفت بخشد، و به فضل خود نيز بديشان راه صحيح را بنمايد «1» 22- فضيل بن يسار گويد: از آن حضرت عليه السّلام پرسيدم: آيا افعال و كارهاى بندگان مخلوق است يا غير مخلوق؟ فرمود: بخدا سوگند كه آنها مخلوق است- منظور آن حضرت خلق تقدير بود نه خلق تكوين-. سپس فرمود: بى شكّ ايمان يكدرجه از اسلام برتر است، و پرهيزگارى يكدرجه از ايمان برتر، و هيچ چيز افضل و برتر از باور و يقين به فرزندان آدم داده نشده است.

23- و از آن حضرت عليه السّلام پرسيدند: بهترين بندگان خدا چه كسانند؟ فرمود:

آنان كه چون نيكى كنند شاد و خرسند شوند و چون كار زشت از ايشان سرزند استغفار و طلب آمرزش كنند، و هر گاه عطا شوند حقّ شناسى و شكرگزارى كنند، و چون گرفتار شوند پايدارى نمايند، و چون به خشم آيند گذشت كنند.

24- از او پرسيدند: حدّ و اندازه توكّل چيست؟ فرمود: از هيچ كس جز از خدا نترسيدن.

______________________________

(1) بنظر ميرسد كه لفظ «صواب» تصحيف: «ثواب» باشد، و سياق كلام نيز حكايت از آن دارد.

تحف العقول / ترجمه جعفرى، ص: 419

25- وليمه عروسى از آداب [مستحبّه] محسوب مى شود.

26- ايمان را چهار

پايه و ركن است: 1- توكّل بر خدا، 2- رضا بقضا و خواست خدا، 3- و تسليم امر و فرمان خدا، 4- و واگذارى امور به خدا. بنده صالح [مؤمن آل فرعون] گفت: «و من كار خود را بخدا وامى گذارم [كه خدا به بندگان بينا است]، پس خدا او را از بديها و سختيهاى آن نيرنگهائى كه ساختند نجات بخشيد».

27- با فاميلت هر چند با جرعه آبى باشد پيوند كن، و برترين نوع صله رحم، اجتناب از آزردن و رنج دادن او است. و خداوند در قرآن فرموده: لا تُبْطِلُوا صَدَقاتِكُمْ بِالْمَنِّ وَ الْأَذى: «صدقه هاى خود را به منّت نهادن و رنجانيدن تباه مكنيد- بقره: 264».

28- بتحقيق از نشانه هاى فهم دين حلم است و علم، و خاموشى يكى از دربهاى حكمت است، بى ترديد خاموشى محبّت مى آورد و همو راهنماى بر هر خيرى است.

29- شخصى كه در پى رزق و روزى رود تا خانواده اش را اداره نمايد اجر و پاداشش از رزمنده در جهاد بيشتر است.

30- از او سؤال شد: چگونه شب را به روز رساندى؟ فرمود: در حالى كه عمرم كوتاه گشت، و كردارم ثبت و ضبط شد، آرى مرگ در گردن ما است، و دوزخ پيش روى ما، و نمى دانيم چه بر سر ما خواهد آمد! 31- هر كه فاقد پنج صفت است، اميدى به دنيا و آخرت او مبند: 1- عارى بودن او از ريشه و اصلى محكم، 2- و طبعى كريم، 3- و خوى و خلقى متين 4- و نجابت نفس، 5- و ترس و هراس از پروردگارش است.

32- در روياروئى دو لشكر و سپاه؛ پيروزى و نصر از آن گروهى است

كه با گذشت تر باشد.

33- فرد با سخاوت از غذاى مردم مى خورد تا آنان نيز از خوراكش نخورند.

ولى فرد بخيل از غذايشان نمى خورد تا از خوراكش نخورند.

34- ما خاندانى هستيم كه وعده هامان را- همان گونه كه پيامبر عهد كرد- وام شماريم [كه تخلّف ناپذير است].

35- روزگارى بر مردم خواهد آمد كه نه دهم عافيت در كناره گيرى از مردم باشد، و يك دهم آن در خموشى و سكوت.

تحف العقول / ترجمه جعفرى، ص: 420

36- معمّر بن خلّاد به آن حضرت عليه السّلام گفت: خداوند در گشايش و فرج شما تعجيل فرمايد! فرمود: اى معمّر اين فرج و گشايش براى خود شما است، و قسم بخدا كه براى من نيازى جز توشه دانى با مشتى آرد سر به مهر نيست.

37- كمك و ياريت به ناتوان از برترين صدقه بشمار آيد.

38- هيچ بنده اى تا سه خصلت در او نباشد حقيقت ايمان را بطور كامل در نيابد: 1- بينش و تفكّر در دين، 2- و تقدير صحيح در امر معاش، 3- و پايدارى بر مصيبت و بلايا.

39- و آن حضرت عليه السّلام به أبو هاشم داود بن قاسم جعفرى فرمود: اى داود، ما را- بجهت پيامبر صلّى اللَّه عليه و اله و سلّم- بر شما حقّى است، و شما را نيز بر ما حقّى، پس هر كس حقّ ما را شناخت حقّش محفوظ است، و هر كس كه نشناخت او را [بر ما] نخواهد بود.

40- روزى آن حضرت عليه السّلام به مجلس مأمون كه ذو الرّياستين هم در آن بود حاضر شد، و گفتگو از شب و روز و اينكه كداميك پيش از ديگرى آفريده شده بميان آمد، و ذو

الرّياستين مسأله را از آن حضرت پرسيد، فرمود: ميل دارى پاسخت را از قرآن بدهم يا طبق محاسبات خودت؟ گفت: ابتدا از حساب پاسخم فرمائيد، فرمود: آيا عقيده شما بر اين نيست كه سرطان طالع دنيا بود، و ستارگان در شرف خود بودند؟ گفت: آرى، فرمود: پس بايد «زحل» در «ميزان»، و «مشترى» در «سرطان»، و «مرّيخ» در «جدى»، و «زهره» در «حوت»، و «ماه» در «ثور»، و «خورشيد» در ميان آسمان در «حمل» بوده باشد؟! و اين وضعيّت جز در روز نخواهد بود. پرسيد: پس جوابش از قرآن چه؟ امام عليه السّلام گفت: اين آيه: لَا الشَّمْسُ يَنْبَغِي لَها أَنْ تُدْرِكَ الْقَمَرَ وَ لَا اللَّيْلُ سابِقُ النَّهارِ: «نه خورشيد را سزد كه ماه را دريابد و نه شب بر روز پيشى گيرنده است- يس: 40»، يعنى: روز پيش از شب بوده است.

41- على بن شعيب گويد: خدمت آن حضرت عليه السّلام حاضر شدم، بمن فرمود:

زندگى كداميك از مردمان نيكوتر است؟ گفتم: سرور من! شما از من به آن داناتريد، امام فرمود: اى على، آن كسى كه زندگى ديگرى را در سايه زندگى خويش نيكو و خوش بدارد.

42- فرمود: اى على، زندگى كداميك از مردمان بدتر است؟ گفتم: شما داناتريد، فرمود: كسى كه تنها خود را در زندگى اداره كند،

تحف العقول / ترجمه جعفرى، ص: 421

43- اى على، مجاورت و حفظ نعمات را نيكو بداريد، چرا كه آنها گريزپايند، از هيچ جماعتى دور نشدند كه باز آيند.

44- اى على، بى شكّ بدترين مردمان كسى است كه كمك و ياريش را دريغ نمايد، و بتنهائى غذا خورد، و برده و زيردستش را شلّاق زند.

45- و مردى در روز

فطر به آن حضرت عليه السّلام گفت: من امروز با خرما و تربت «1» افطار نمودم، فرمود: [با اين كار] سنّت و بركت را با هم جمع نمودى.

46- و به أبو هاشم جعفرى فرمود: اى أبو هاشم، عقل و خرد عطائى است الهى، و ادب با رنج و زحمت بدست آيد، كسى كه زحمت تحصيل آن را بر دوش كشد بدان برسد، و هر كس كه بخواهد با تكلّف و تشريفات عقل و خرد را بدست آرد جز بر جهل و نادانى نيفزايد.

47- احمد بن عمر، و حسين بن يزيد گفتند: بر امام رضا عليه السّلام وارد شده و عرضه داشتيم: ما پيش از اين برخوردار از روزى فراوان و خوشى زندگى بوديم، هم اكنون وضعمان تغيير يافته، از خدا بخواهيد و بدرگاه خدا دعا كنيد آن روزگار را به ما بازگرداند، امام عليه السّلام فرمود: چه چيزى مى خواهيد؟ [مى خواهيد] شاه باشيد؟

آيا خوش داشتيد چون طاهر و هرثمه بوديد ولى عقيده و مذهبى جز اينكه داريد داشتيد؟ گفتم: نه بخدا، خوش نداشتم كه دنيا با تمام طلا و نقره اش از آن من باشد ولى مذهبى جز اينكه دارم داشتم، آن حضرت عليه السّلام گفت: خداوند مى فرمايد:

اعْمَلُوا آلَ داوُدَ شُكْراً وَ قَلِيلٌ مِنْ عِبادِيَ الشَّكُورُ: «اى خاندان داود، شكر گزاريد، و اندكى از بندگان من پيوسته سپاسگزارند- سبأ: 13». گمانت را به خدا نيكو و خوش دارد، كه هر كس بخدا خوش گمان شود همچون گمانش با او عمل نمايد. و هر كس به روزى اندك رضايت دهد، عمل اندك او پذيرفته شود، و هر كس كه به اندك حلال رضايت دهد بارش سبك گردد و

خانواده اش رفاه يابند، و خداوند او را به درد و دواى دنيا بينا سازد، و او را تا رسيدن به بهشت، سالم از دنيا بيرون برد.

48- ابن سكّيت از آن حضرت عليه السّلام پرسيد: امروز حجّت بر مردم چيست؟

فرمود: عقل است، [آدمى] توسّط آن؛ راستگوى بر خداى را شناخته و تاييد مى كند، و با همان است كه دروغگوى بر خدا را تشخيص داده و تكذيب مى كند

______________________________

(1) ظاهرا مراد تربت سيّد الشّهداء عليه السّلام باشد.

تحف العقول / ترجمه جعفرى، ص: 422

پس ابن سكّيت گفت: بخدا سوگند جواب همين است «1» 49- نبايد هيچ كس دست ديگرى را ببوسد، زيرا بوسيدن دست همچون نماز خواندن براى او است.

50- بوسيدن مادر بوسيدن لبهاى او است، و بوسه خواهر بر گونه اش، و بوسه امام ميان ديدگان او است.

51- فرد بخيل راحتى ندارد، و حسود لذّت و خوشى، و بردگان وفادارى ندارند، و دروغگو جوانمردى و مردانگى.

روايات طولانى نقل شده از امام ناصح هادى أبو جعفر محمّد بن على عليه السّلام «در زمينه فقه و احكام»

پاسخ امام جواد عليه السّلام در باره فرد محرمى كه شكارى را بكشد

زمانى كه مأمون خواست كه دختر خود؛ امّ الفضل را به زوجيّت أبو جعفر محمّد بن على الرّضا عليه السّلام درآورد، اقوام نزديكش نزد او آمده و گفتند: اى امير مؤمنان تو را قسم مى دهيم كه مبادا منصبى را كه بچنگ آورده ايم از دست ما خارج سازى، و لباس عزّت و شوكتى را كه پوشيده ايم درآورى، و تو خود به وضع ميان ما و آل على از ديرينه و جديد نيك واقفى! مأمون گفت: ساكت شويد، بخدا قسم از هيچ يك از شما در باره او چيزى نخواهم پذيرفت، گفتند: اى امير مؤمنان، دختر و نور ديده ات را به زوجيّت كودكى خردسال درآورى كه نه در علم دين فقيه است، و نه با

حلال و حرام آشنا، و نه واجب را از مستحبّ تميز مى دهد؟!- و امام جواد

______________________________

(1) ابن سكّيت، يعقوب بن اسحاق اهوازى است كه يكى از دانشمندان اماميّه است. او استاد ادبيّات و شعر و منطق مى باشد، و از اصحاب خاصّ حضرت رضا و امام نهم و دهم عليهم السّلام است، و ثقه و جليل بوده و بدست متوكّل عبّاسى به قتل رسيد، و راجع به قتل او گفته اند: روزى متوكّل از او پرسيد: فرزندان من «معتزّ» و «مؤيّد» در نزد تو بهترند يا حسين و حسين عليهما السّلام؟ ابن سكّيت به بيان فضائل حسنين عليهما السّلام پرداخت، و متوكّل به غلامان خود امر كرد كه او را زير لگد گرفته و شكمش را لگدكوب كردند و به خانه اش فرستاده و همان روز وفات يافت. و كسانى هم گفته اند در جواب متوكّل گفت: قنبر خادم علىّ عليه السّلام از تو و دو فرزندت بهتر بودند، متوكّل دستور داد زبان از قفايش بيرون كشيدند، و او جان سپرد. وفاتش در سنه 244 ثبت شده است.

تحف العقول / ترجمه جعفرى، ص: 423

عليه السّلام در آن زمان نه سال داشت- پس اى كاش در باره او صبر كنى تا ادب آموزد و خواندن قرآن را فراگيرد و حلال را از حرام باز شناسد. مأمون گفت: او از شما به خدا و پيامبر و سنّت و احكام الهى؛ فقيه تر و داناتر است، و در قراءت قرآن از همه شما بدان آگاهتر، و به محكم و متشابه، و ناسخ و منسوخ قرآن، و ظاهر و باطن، و خاصّ و عامّ، و تنزيل و تأويل آن عالم تر مى باشد. پس از وى پرسش

كنيد، اگر مطلب همان بود كه شما گفتيد از شما مى پذيرم، و اگر مطلب همان بود كه من گفتم درخواهم يافت كه او جايگزين و جانشين شما است. پس آنان از نزد مأمون خارج شده و بدنبال يحيى بن اكثم فرستادند كه در آن روز قاضى القضات بود، پس حاجت خويش را بدو عرضه داشتند و وى را با هدايايى چند به طمع انداختند كه با حيله و نيرنگ مسأله اى مشكل در فقه براى آن حضرت عليه السّلام طرح كند تا در جوابش دربماند و نداند حكم آن چيست.

پس چون همگى حاضر شدند و امام نهم عليه السّلام نيز حضور يافت، گفتند: اى امير مؤمنان، اگر اجازه فرمائيد اين قاضى سؤال كند، مأمون گفت: اى يحيى از أبو جعفر مسأله اى فقهى بپرس تا دريابى جايگاه او در فقه و علم دين چگونه است، يحيى گفت: اى أبو جعفر- خداوند بر صلاحت بيفزايد- در باره فردى كه در حال احرام، شكارى را بكشد نظرت چيست؟ فرمود: آيا او را در حرم كشته يا خارج از آن؟ داناى به مسأله و حكم بوده يا جاهل؟ از روى عمد كشته يا به خطا؟ بنده بوده يا آزاد؟ صغير بوده يا كبير؟ بار نخستش بوده يا قبلا نيز انجام داده؟ صيد از پرندگان بوده يا از ديگر جانوران؟ كوچك بوده يا بزرگ؟ بر كارى كه كرده اصرار دارد يا نادم است و پشيمان (يعنى: قصد توبه دارد)؟ آيا در شب و در لانه اش آن را كشته يا به روز و آشكارا؟ آيا آن فرد در حال احرام حجّ بوده يا احرام عمره؟

[با شنيدين اين توضيحات] يحيى بگونه اى درمانده و

زبون شد كه آن امر بر هيچ يك از اهل مجلس پوشيده نماند، و همه از پاسخ امام عليه السّلام غرق در حيرت شدند.

مأمون [خطاب به آن حضرت عليه السّلام] گفت: اى أبا جعفر [بنا بر قراءت: اخطب] خطبه عقد را جارى كن، [و بنا بر قراءت: «أخطب» مى شود] خطبه عقد را جارى كنم، فرمود: آرى، اى امير مؤمنان، پس او پس از حمد و ثناى الهى و درود بر پيامبر اكرم و خاندان گرامش گفت: امّا بعد، همانا از قضاى خداوند بر بندگان اين است كه ايشان را در پرتو حلال از حرام بى نياز سازد، و بهمين جهت خداى جليل و عزيز فرمود: وَ أَنْكِحُوا الْأَيامى مِنْكُمْ وَ الصَّالِحِينَ مِنْ عِبادِكُمْ وَ إِمائِكُمْ إِنْ يَكُونُوا

تحف العقول / ترجمه جعفرى، ص: 424

فُقَراءَ يُغْنِهِمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ وَ اللَّهُ واسِعٌ عَلِيمٌ: «و عزبهاى خود (يعنى: مردان بى زن، و زنان بى شوهر) را و شايستگان از بندگان و كنيزان خود را به زناشوئى دهيد، اگر تنگدست باشند خداوند آنان را از بخشش خويش بى نياز مى گرداند؛ و خدا فراخى بخش و دانا است- نور: 32»، سپس محمّد بن على دختر مأمون أمّ الفضل را خواستگارى كرده و مهريّه و كابين او را پانصد درهم مقرّر مى دارد، و من نيز دخترم را به همسرى او درآوردم، آيا پذيرفتى اى أبو جعفر؟ فرمود: آرى، من اين تزويج را با اين كابين پذيرفتم. مأمون نيز پس از برپايى جشن عروسى به هر يك از مردمان؛ خاصّ و عامّ، و اشراف و كارمندان بحسب رتبه و مقامشان جايزه داد، و براى هر طبقه به فراخور حال عطائى مناسب ارسال داشت.

چون مجلس بپايان رسيد

و مردم پراكنده شدند مأمون گفت: اى أبو جعفر اگر موافقى حكم هر يك از آن افراد را در كشتن شكار بر ايمان بيان فرمائيد، فرمود:

شخص در حال احرام اگر شكارى كه كشته از پرندگان بزرگ و در خارج حرم بوده كفّاره اش يك گوسفند است، و اگر همين مسأله در داخل حرم اتّفاق افتد كفّاره اش دو برابر مى شود، و اگر جوجه پرنده اى را در خارج حرم بكشد كفّاره اش يك بره از شير گرفته شده است، و بها و قيمتى بر او نيست، چرا كه خارج حرم بوده، و چون اين مسأله در حرم صورت پذيرد قيمت جوجه نيز بر آن افزوده مى شود. و اگر شكارى كه كشته از حيوانات وحشى باشد، الاغ وحشى كفّاره اش يك گاو، و شتر مرغ يك شتر است. و اگر قادر به پرداخت آن كفّاره نبود بجاى آن شصت فرد مستمند را غذا داده و سير كند، و اگر از عهده آنهم بر نيامد، هجده روز را روزه بدارد. و اگر آن شكار كه كشته گاو بود، كفّاره اش يك گاو است، و اگر نتوانست، ميتواند سى فرد مستمند را غذا داده و سير نمايد. و اگر نتوانست نه روز را روزه بدارد، و اگر شكار كشته شده آهو بود كفّاره اش يك گوسفند است، و اگر نتوانست، ده فرد مستمند را غذا دهد و سير كند، و اگر آنهم نتوانست بجاى آن سه روز را روزه بدارد، و اگر اينها در داخل حرم اتّفاق افتد كفّاره اش دو برابر مى شود «هَدْياً بالِغَ الْكَعْبَةِ» «و بايد قربانى را به كعبه رساند- مائده: 95» [يا: «قربانى كه به حرم برسد- مائده: 95»]، حقّى است واجد

كه اگر در احرام حجّ بود كفّاره را در «منى» بكشد، همان جا كه قربانگاه مردم است، و اگر در عمره بود در مكّه در حريم كعبه قربانى كند، و نيز برابر با قيمتش صدقه مى دهد تا دو برابر شود. و همچنين اگر شكارى كه كشته خرگوش يا روباه بود كفّاره اش

تحف العقول / ترجمه جعفرى، ص: 425

يك گوسفند است، و نيز برابر با قيمت يك گوسفند بايد صدقه دهد. و اگر يكى از كبوتران حرم را كشت يك درهم صدقه دهد و نيز يك درهم براى كبوتران حرم دانه بخرد. و اگر جوجه اى را كشت نيم درهم، و اگر تخم پرنده بود كفّاره اش يك چهارم درهم مى شود. و هر خلافى كه فرد در حال احرام به جهالت يا به خطا مرتكب شود كفّاره اى ندارد جز شكار، جاهل باشد يا دانا، از روى خطا مرتكب شده باشد يا به عمد، كفّاره دارد. و هر خلافى كه از برده و غلام سر زند كفّاره اش تماما بر عهده ارباب او است. و هر خلافى كه از فرد صغير كه بالغ نشده سر زند كفّاره اى بر او نيست، پس اگر تكرار كرد [چيزى بر او نيست] ولى از زمره افرادى است كه خدا از او انتقام مى كشد. و اگر فردى محرم، شكارى را نشان دهد و آن كشته شود، او كفّاره دارد، و آن كس كه اصرار دارد پس از اداى كفّاره عذاب آخرتى نيز دارد، و فرد توبه كار و پشيمان پس از اداى كفّاره عارى از عذاب اخروى است، و اگر در شب در لانه اش از روى خطا شكار را بقتل رساند چيزى بر او نيست. مگر

قصد شكار داشته باشد، پس اگر شب يا روز شكار كند كفّاره دارد. و فردى كه در احرام حجّ است بايد كفّاره را در مكّه قربانى نمايد «1».

و در پى آن مأمون نيز دستور داد تا اين مطالب از قول امام جواد عليه السّلام مكتوب شود. آنگاه رو به خاندانش- كه مخالف با اين ازدواج بودند- كرده و گفت: آيا در ميان شما كسى هست كه اين گونه پاسخ گويد؟ گفتند: نه بخدا قسم، قاضى هم قادر نيست! پس ادامه دادند: اى امير مؤمنان تو از ما به او داناترى. مأمون گفت:

واى بر شما، مگر نميدانيد افراد اين خاندان از سنخ و ريشه اين مردم نيستند؟! مگر نميدانيد كه رسول خدا صلّى اللَّه عليه و اله و سلّم با حسن و حسين عليهما السّلام بيعت نمود در حالى كه آن دو كودكانى خردسال بودند، و با هيچ طفل ديگرى بيعت نفرمود؟! آيا خبر نداريد كه پدر ايشان على عليه السّلام به رسول خدا صلّى اللَّه عليه و اله و سلّم ايمان آورد با اينكه نه سال بيشتر نداشت و خدا و رسولش نيز ايمان او را پذيرفتند و از هيچ طفل ديگرى جز او پذيرفته نشد، و پيامبر هيچ كودكى را جز او به اسلام نخواند؟! مگر از اين موضوع بى خبريد كه ايشان از يك نژاد و يك تيره اند، بر آخر ايشان جارى شود هر آنچه بر اوّل و نخست آنان نيز جارى مى شود.

______________________________

(1) اين مطلب خلاف قول سابق است، و شايد اشتباهى در متن رخ داده باشد.

تحف العقول / ترجمه جعفرى، ص: 426

يك مسأله نادر و عجيب

مأمون به يحيى بن أكثم گفت: براى أبو جعفر محمّد ابن

الرّضا عليهما السّلام مسأله اى طرح كن تا در پاسخش بماند. يحيى گفت: اى أبو جعفر آيا مردى مى تواند با زنى پس از اينكه با او زنا نموده ازدواج كند؟ فرمود: او را وامى نهد تا از نطفه او و ديگرى پاك شود- زيرا اطمينانى نيست نطفه اى را كه از آميزش او برداشته از آميزش با فرد ديگرى نگرفته باشد- آنگاه [پس از طى اين مراحل] اگر خواست با او ازدواج كند مانعى ندارد، جز اين نيست كه مسأله او شبيه به درخت خرمائى است كه مردى نخست به حرام از آن بهره جسته، سپس آن را خريده و به حلال از آن بخورد. [با شنيدن اين سخنان] يحيى از ايراد هر سخنى واماند.

پس امام جواد عليه السّلام خطاب به او كرده، گفت: اى أبو محمّد در اين مسأله چه مى گوئى، زنى در بامداد به مردى حرام است، و چون روز بالا مى آيد بر او حلال شود، و نيمه آن روز بر او حرام گردد و وقت ظهر بر او حلال، سپس هنگام عصر بر او حرام شود، آنگاه به وقت مغرب بر او حلال، و نيمه شب بر او حرام شود، و هنگام سپيده دم بر او حلال گشته و روز كه برآمد بر او حرام گردد، و نيمه روز بر او حلال شود؟.

پس يحيى و ديگر فقها؛ گيج و وامانده شدند، مأمون گفت: اى أبو جعفر- خدايت عزيز دارد- پاسخ اين سؤال را براى ما بيان فرما؟ فرمود: اين مردى است كه به كنيزى مى نگرد كه بر او حرام است، و پس از خريد بر او حلال و مباح مى شود، سپس آزادش مى نمايد و بر

او حرام مى گردد، آنگاه با او ازدواج مى كند و بر او حلال مى شود، سپس ظهارش مى كند (يعنى: به او مى گويد: پشت تو مانند پشت مادر من است) پس بر او حرام مى گردد، و چون كفّاره آن را بپردازد بر او حلال مى شود، سپس طلاقش مى دهد، و در نتيجه بر او حرام مى شود، سپس بدو رجوع مى نمايد و بر او حلال مى شود، آنگاه مرتدّ مى گردد و بر او حرام مى شود، آنگاه توبه كرده و به اسلام بازگردد بنا بر اين آن زن بنا بر همان نكاح نخست بر او حلال مى شود، همان گونه كه رسول خدا صلّى اللَّه عليه و اله و سلّم نكاح زينب (دخت خود) را با أبو العاص بن ربيع كه مسلمان شد بر همان نكاح نخست مقرّر داشته تثبيت فرمود.

تحف العقول / ترجمه جعفرى، ص: 427

سخنانى كوتاه از امام جواد عليه السّلام «در زمينه هاى: حكمت، پند، زهد و امثال آن»

1- مردى بدو گفت: مرا سفارش و پندى فرما، فرمود: آيا مى پذيرى؟ گفت:

آرى، فرمود: صبر را متّكا، و ندارى را مايه راحتى ساز، و شهوات را ترك گو، با هوى و هوس مخالفت كن، و بدان كه تو هرگز بيرون از ديد خداوند نخواهى بود، پس بنگر چگونه اى.

2- خدا به يكى از پيامبران وحى فرمود: امّا نتيجه زهد و بى اعتنائيت به دنيا شتاب در آسودگى تو است. و امّا توجّه و روى نمودنت به من موجب عزّت و سربلندى تو است. ولى آيا از براى من با دشمنى عداوت نموده اى و با دوستى از دوستان من مهرورزى كرده اى؟ 3- و نقل شده: يك بار قماش سنگين قيمت و پربهائى را براى آن حضرت عليه السّلام مى بردند كه در راه بر اثر دستبرد دزدان ربوده شد، پس

حامل آن بار طى نامه اى موضوع را به امام گزارش داد، آن حضرت نيز در ذيل نامه اين گونه پاسخش نوشت: بى شكّ جان و اموال ما از مواهب گواراى الهى و از عاريتهاى سپرده شده او است، تا آنجا كه بخواهد ما را در خوشى و شادى بهره مند مى سازد، و هر آنچه كه بخواهد توأم با اجر و ثواب از ما مى ستاند، بنا بر اين هر كس كه بيتابى بر صبرش چيره گردد پاداش و اجرش تباه گردد، و من از اين موضوع به خدا پناه مى برم!.

4- هر كس در كارى حاضر باشد و آن را مكروه و ناپسند بدارد همچون غايب است، و اگر غايب از آن باشد ولى بدان كار راضى و خوشنود باشد چون فردى است كه در آن ماجرا حضور داشته است.

5- هر كس كه به گوينده اى گوش فرا دهد مانند آن است كه او را پرستيده، پس اگر گوينده از خدا گويد او خدا را پرستيده، و چون از زبان ابليس گويد او ابليس را پرستيده.

6- داود بن قاسم گويد: از آن حضرت عليه السّلام پرسيدم: معنى «صمد» چيست؟

فرمود: چيزى كه عارى از ميانه و ناف است. گفتم: ديگران گويند: چيزى است كه درون ندارد، فرمود: هر چه درون دارد داراى ميانه و ناف نيز هست.

7- أبو هاشم جعفرى- روزى كه آن حضرت دخت مأمون امّ الفضل را

تحف العقول / ترجمه جعفرى، ص: 428

بهمسرى گرفت- به او عرض كرد: مولاى من! بركت اين روز بر ما سنگين و گران بود! فرمود: اى أبو هاشم، بركات الهى امروز بر ما بزرگ است، گفتم: آرى مولاى من! پس در اين روز چه گويم؟

فرمود: خير بگو كه همان بتو خواهد رسيد، گفتم: مولاى من، همين كار را مى كنم و با آن مخالفت نمى ورزم، فرمود: در اين صورت راه يافته اى و جز خير نخواهى ديد.

8- و در نامه اى به يكى از دوستان خود نوشت: امّا از اين دنيا ما نيز بهرمنديم، ولى هر كس كه عقيده اش مطابق عقيده و مذهب رفيق و يارش گردد، هر جا باشد با او است، و آخرت سراى پايندگى است.

9- تأخير در توبه غفلت است و بى خبرى، و امروز و فردا كردن بسيار حيرت است و سرگردانى، و بهانه تراشى بر خدا مايه هلاكت، و اصرارورزيدن بر گناه ايمنى و آسودگى از مكر (ناگاه گرفتن) خدا است، «و از مكر خداى جز مردم زيانكار خود را ايمن نمى دانند- اعراف: 99».

10- و نقل است: ساربانى امام جواد عليه السّلام را از مدينه به كوفه آورد و با اينكه چهار صد دينار به او داده بود باز هم بر سر صله و پاداش چانه مى زد، آن حضرت فرمود: سبحان اللَّه! مگر از اين مطلب غافلى كه زيادى و فضل الهى زمانى قطع مى گردد كه شكرگزارى بندگان قطع شود؟! 11- بيعت زنان با رسول خدا صلّى اللَّه عليه و اله و سلّم اين گونه بود كه پيامبر دست مبارك خود را بداخل ظرف آبى داخل نموده و خارج مى ساخت، و زنان نيز به نشانه اقرار و ايمان به خدا و تأييد پيامبر و آنچه از ايشان تعهّد مى گرفت دست خود را در همان ظرف آب فرو مى بردند.

12- آشكار نمودن هر چيز پيش از استحكام، فساد انگيز است.

13- فرد مؤمن به توفيق الهى، و اندرزگوى درونى، و پذيرش فرد

خيرخواه نيازمند و محتاج است.

تحف العقول / ترجمه جعفرى، ص: 429

مطالبى طولانى از امام صابر راشد أبو الحسن على بن محمّد عليهم السّلام «كه در زمينه هاى گوناگون نقل شده است»

نامه آن حضرت عليه السّلام در إنكار و ردّ مذهب جبر و تفويض و إثبات «عدل» و معنى «جايگاه و مرتبه ميان جبر و تفويض

[نامه اى است] از على بن محمّد؛ سلام و رحمت و بركات خداوند بر شما و تمام افرادى كه پيرو هدايتند باد! نامه شما بدستم رسيد و از نوشته هاتان دريافتم كه در عقيده خود دچار اختلاف گشته و به بحث «قدر» فرو شده ايد، و برخى از شما قائل به جبر؛ و جمعى معتقد به تفويض گشته اند، و به پراكندگى و جدائى و كينه ورزى و دشمنى ميانتان پى بردم، و اينكه در پايان از من خواسته ايد كه آن را برايتان بيان كنم، تمام آنها را دانستم.

بدانيد- خدا همه شما را رحمت كند- كه ما پس از نگريستن به روايات و اخبار وارده فراوانى دريافتيم كه عقيده و نظر تمام افرادى كه دين اسلام را اختيار كرده اند (تمام فرق اسلامى) و خدا را مى شناسند خارج از اين دو معنى نيست: يا حقّ است، كه بايد پيروى شود، يا ناحقّ و باطل كه بايد از آن دورى كرد. بارى اجماع امّت بدون هيچ اختلاف بر اين است كه قرآن حقّ است و در اين موضوع هيچ شكّ و ترديدى ميان فرقه هاى اسلامى نيست، و همگى اجماعا معترف به تصديق و حقّانيّت قرآن مى باشند، كه در اين مطلب هدايت شده اند. و اين بنا به فرمايش پيامبر صلّى اللَّه عليه و اله و سلّم است كه فرمود: «امّت من بر هيچ گمراهى و ضلالتى اجماع نخواهند كرد». پس با اين سخن آن حضرت بيان فرمود كه هر آنچه امّت بر آن اجماع نمايد تماما حقّ است، و اين در صورتى است كه هيچ كس با ديگرى مخالفت نكند. و قرآن

همان حقّى است كه تنزيل و تصديق آن عارى از هر مخالفتى مى باشد، بنا بر اين هر گاه قرآن به تأييد و حقّانيّت حديثى گواهى دهد و فرقه اى همان حديث را ردّ كند، بنا بر اصل «اجماع و اتّفاق بر درستى قرآن» بايد آنان به درستى آن اقرار نموده و اعتراف نمايند. پس اگر آن گروه نپذيرفت و منكر آن شد، محكوم به خروج از ملّت اسلامند.

پس نخستين حديثى كه حقّانيّت و تأييدش از قرآن بدست مى آيد و قرآن بر درستى آن گواه است حديثى از پيامبر صلّى اللَّه عليه و اله و سلّم است- كه بى هيچ اختلافى در آن،

تحف العقول / ترجمه جعفرى، ص: 430

مورد قبول و تصديق قرآن است- كه فرموده: «من در ميان شما دو چيز نفيس و با ارزش بجا مى نهم: كتاب خدا و عترتم- يعنى خاندانم-، تا زمانى كه به آن دو تمسّك جوئيد هرگز گمراه نشويد، و آن دو تا كنار حوض كوثر بر من وارد شوند از هم جدا نخواهند شد». بندرت از شواهد قرآنى نصّى بر درستى اين حديث چون اين آيه ميتوان يافت: إِنَّما وَلِيُّكُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذِينَ آمَنُوا الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلاةَ وَ يُؤْتُونَ الزَّكاةَ وَ هُمْ راكِعُونَ* وَ مَنْ يَتَوَلَّ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ الَّذِينَ آمَنُوا فَإِنَّ حِزْبَ اللَّهِ هُمُ الْغالِبُونَ: «همانا سرپرست شما خداست و پيامبرش و و آن كسان كه ايمان آورده اند، آنان كه نماز را برپا مى دارند و زكات مى دهند در حالى در ركوعند* و هر كس كه خدا و پيامبرش [چنين] كسانى را كه ايمان آورده اند به دوستى و سرپرستى برگزيند [از گروه خدا است و] براستى گروه خدا

پيروزند- مائده: 55 و 56». و اهل سنّت نيز در اين زمينه رواياتى در باره امير المؤمنين عليه السّلام نقل كرده اند كه آن حضرت انگشترى خود را در حال ركوع به صدقه داد، و خداوند در قدردانى از او آن آيه را نازل فرمود. و نيز در تاييد همين مطلب پيامبر صلّى اللَّه عليه و اله و سلّم فرموده: «هر كس كه من مولاى اويم پس على هم مولاى اوست»، و نيز به على عليه السّلام فرموده:

«موقعيّت تو نسبت به من همچون موقعيّت هارون است به موسى، جز آنكه ديگر هيچ كس بنام پيامبر؛ پس از من نيست»، و نيز بدين حديث برمى خوريم كه فرمود:

«على دين مرا ادا مى كند، و وعده ام را عملى مى سازد، و پس از من جانشين من بر شما است».

پس حديث نخستى كه اين اخبار از آن بدست آمده، حديثى است صحيح و اجماعى كه نزد مسلمين از هر اختلاف عارى، و موافق قرآن است. پس وقتى كه قرآن و شواهد ديگر گواهى بر درستى آن مى دهند اعتراف بدان بناچار بر امّت لازم آيد، زيرا قرآن به صحّت و درستى اين احاديث گويا است، كه هم با قرآن موافقند و هم قرآن با آنها همخوانى و سازگارى دارد. آنگاه احاديث صحيح رسول خدا صلّى اللَّه عليه و اله و سلّم است كه از امامان معصوم عليهم السّلام رسيده و آنها را افرادى موثّق و شناخته شده نقل نموده اند، پس اقتدا و پيروى از اين احاديث بر هر مرد و زن باايمان فريضه اى واجب است، و جز افراد معاند و دشمن از آن سرپيچى نكنند، زيرا گفتار خاندان پيامبر عليهم السّلام متّصل و

پيوسته به كلام خدا است، و اين مطلب مانند اين آيه از قرآن است: إِنَّ الَّذِينَ يُؤْذُونَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ لَعَنَهُمُ اللَّهُ فِي الدُّنْيا وَ الْآخِرَةِ وَ أَعَدَّ لَهُمْ عَذاباً مُهِيناً: «همانا كسانى كه خدا و پيامبرش را مى آزارند خدا آنان را در اين

تحف العقول / ترجمه جعفرى، ص: 431

جهان و آن جهان لعنت كرده و براى آنان عذابى خواركننده آماده ساخته است- احزاب: 57». و نظير اين آيه به سخن رسول خدا صلّى اللَّه عليه و اله و سلّم بر مى خوريم كه فرموده:

«هر كس كه على را آزار دهد مرا آزرده، و هر كس كه مرا آزار دهد، خدا را آزرده، و هر كس كه خدا را آزار دهد بزودى دچار انتقام خدا شود». و نيز سخن پيامبر صلّى اللَّه عليه و اله و سلّم كه فرموده: «هر كس كه على را دوست دارد مرا دوست داشته، و هر كس كه مرا دوست بدارد خدا را دوست داشته است». و همچون كلامى است كه رسول خدا صلّى اللَّه عليه و اله و سلّم در باره قبيله بنو وليعه فرمود كه: «بتحقيق مردى را به سويشان فرستم كه همچون خود من است، خدا و رسولش را دوست مى دارد، و خدا و رسولش نيز او را دوست دارند، برخيز اى على و بسويشان روان شو!»، و نيز كلام آن حضرت صلّى اللَّه عليه و اله و سلّم در روز خيبر: «فردا مردى همانند خودم را بسويشان [يهود خيبر] مى فرستم كه هم او؛ خدا و رسولش را دوست مى دارد، و هم خدا و رسولش او را دوست مى دارند، او حمله كننده اى بى گريز است، و باز نگردد تا آنكه

خدا فتح و پيروزى را به وى ارزانى دارد»، و پيامبر صلّى اللَّه عليه و اله و سلّم پيش از اعزام، نويد فتح و پيروزى داد، پس ياران آن حضرت در پى اين كلام [براى آنكه انتخاب شوند] گردن كشيدند، و چون فردا شد رسول خدا صلّى اللَّه عليه و اله و سلّم على را فراخوانده و بسويشان فرستاد، پس على عليه السّلام را بدين فضيلت برگزيد و او را «حيدر كرّار»:

«حمله كننده اى بى گريز» ناميد، و خداوند نيز او را دوستدار خدا و رسولش نام نهاد، پس [با اين كلام] خبر داد كه خدا و رسولش هر دو او را دوست مى دارند.

و جز اين نيست كه ما اين شرح و بيان را مقدّم داشتيم تا ضمن اينكه راهنماى مقصدمان بوده، براى ما پشتيبانى در تعريف «جبر» و «تفويض» و مرتبه آن دو باشد. و كمك و يارى تنها از خدا است، و در تمام كارهايمان بر او توكّل مى كنيم.

پس ما اين بحث را با اين سخن امام صادق عليه السّلام آغاز مى كنيم كه فرمود: «نه جبر است و نه تفويض، بلكه مرتبه اى ميان آن دو است، كه شامل: 1- تندرستى، 2- آزادى راه، 3- و مهلت كافى، 4- و توشه راه؛ همچون مركب، 5- و وسيله تحريك شخص بر انجام كار مى باشد».

در نتيجه اين همان پنج چيزى است كه امام صادق عليه السّلام در آن كلّيات فضل را گرد آورده، پس اگر بنده اى فاقد يكى از آنها باشد به نسبت همان كاستى و كمبود تكليف از او ساقط گردد. بنا بر اين آن حضرت خبر از يك اصلى داده كه طلب فهمش بر مردم واجب است،

و قرآن در تصديق آن گويا است، و آيات

تحف العقول / ترجمه جعفرى، ص: 432

(احاديث) محكم رسول خدا نيز بدان گواهند، زيرا هرگز سخن پيامبر و خاندانش عليهم السّلام از حدود قرآن تجاوز نمى كند، پس هر گاه احاديث صحيح و درستى نقل گشته، و گواه صدق آنها از قرآن طلب شود، و پس از بررسى؛ كتاب خدا موافق و دليل صحّت و درستى آنها گردد، در اين صورت اقتدا و پيروى از آنها واجب است، و جز افراد معاند- همان طور كه در ابتداى كتاب گفتيم- با آنها مخالفت نكرده و سرپيچى نمى كنند. و زمانى كه ما جوياى تحقيق در سخن [حضرت] صادق عليه السّلام:

«مرتبه ميان جبر و تفويض، و عدم پذيرش آن دو» شويم، خواهيم يافت كه قرآن بدان گواه است و گفته اش را در اين باره تأييد مى كند.

و نيز حديثى موافق آن بدين مضمون از آن حضرت عليه السّلام وارد شده كه: «فردى از او پرسيد: آيا خداوند، بندگان را مجبور به ارتكاب گناه مى كند؟ فرمود: خدا عادلتر از اين است. پرسيد: آيا كار را به خودشان واگذاشته؟ فرمود: عزّت و اقتدار خدا بر آنان بالاتر از اين است»، و نيز حديثى از آن حضرت نقل شده كه فرمود:

«مردمان در موضوع «قدر» سه گروهند: 1- دسته اى معتقدند كه كار بديشان واگذار شده، كه با اين پندار خدا را در سلطه و قدرتش ضعيف شمرده اند در نتيجه رو به هلاكتند، 2- و دسته اى قائلند كه خداى جليل و عزيز بندگان را مجبور به معصيت و تكليف طاقت فرسا و خارج از حدّ توانشان كرده است، كه با اين پندار بخدا نسبت ظلم و ستم

داده، و آنان نيز رو به هلاكتند، 3- و گروهى معتقدند كه خداوند بندگان خود را در حدّ توانشان مأمور ساخته، نه خارج از حدّ توان و زائد بر نيرويشان، پس هر گاه خوبى كنند [به شكرانه اش] خدا را سپاس گويند، و چون بدى نمايند استغفار و طلب آمرزش كنند، پس فرد با اين عقيده همان مسلمان رشد يافته است». در نتيجه آن حضرت با اين كلام خبر داده: هر كس از جبر و تفويض پيروى كند و بدان معتقد شود، خلاف حقّ بوده و از صراط حقّ خارج است. بارى من [در توضيحاتم]، هم جبر را، كه پيروش دچار خطا بوده، و هم تفويض كه معتقد به آن به باطل گرائيده را شرح دادم، بنا بر اين مرتبه ميان جبر و تفويض در وسط آن دو واقع است.

سپس حضرت عليه السّلام فرمود: و براى هر يك از اين ابواب [نه گانه] مثالى خواهم زد تا هم معنى آن را بذهن جوينده حقيقت نزديك سازد و هم بررسى نمودن شرح آن را آسان نمايد، بگونه اى كه هم آيات محكم قرآن تصديقش نمايند، و هم خردمندان پذيرفته و تأييدش كنند، و توفيق و عصمت با خدا است.

تحف العقول / ترجمه جعفرى، ص: 433

امّا جبرى كه معتقدانش دچار خطايند اين است كه: «خداى جليل و عزيز بندگان را مجبور به گناه كرده، و با اين حال آنها را عذاب مى كند»، و هر كس كه عقيده اش اين باشد، خداى را در حكمش به ستم نسبت داده و تكذيب كرده است.

[و با اين عقيده] كلام خدا را ردّ نموده كه فرمود: وَ لا يَظْلِمُ رَبُّكَ أَحَداً: «و پروردگار تو به

هيچ كس ستم نكند- كهف: 49»، و نيز اين آيه: إِنَّ اللَّهَ لا يَظْلِمُ النَّاسَ شَيْئاً وَ لكِنَّ النَّاسَ أَنْفُسَهُمْ يَظْلِمُونَ: «براستى خدا بر مردم هيچ ستم نكند بلكه مردم بر خود ستم مى كنند- يونس: 44»، همراه با آيات بسيار ديگرى در اين موضوع. پس هر كس كه گمان كند كه مجبور به گناه شده؛ گناه خود را بخدا ارجاع نموده و او را در عذاب خود منسوب به ظلم و ستم داشته است، و كسى كه خدا را ستمكار داند قرآن را دروغ شمرده، و هر كس كه قرآن را تكذيب كند به اجماع امّت به كفر گرائيده. و مثل اين عقيده همچون مردى است كه صاحب برده اى شده كه آن نه اختيارى از خود دارد و نه صاحب چيزى از متاع دنيا است، و اربابش هم مى داند، و با علم به اين موضوع به او دستور مى دهد كه به بازار رفته و جنسى برايش تهيّه كند، ولى بهاى خريد آن جنس را به او نمى دهد هر چند ارباب خود بدين مطلب واقف است كه تمامى اجناس تحت نظر صاحب آنها بوده و كسى جز با پرداخت قيمت مورد رضايت صاحبش؛ در برداشت آنها به طمع نيفتد. و ارباب خود را به عدل و داد وصف نموده و حكيم و غير ظالم مى داند، و غلامش را در صورت نياوردن اين جنس تهديد به كيفر و مجازات نمايد، هر چند كه خود مى داند صاحب جنس مانع او خواهد شد، و اينكه برده اش نه مالى دارد و نه به او بهائى پرداخته است. بارى چون آن بنده به بازار رفته تا جنس او را تهيّه كند

درمى يابد كه صاحب جنس جز در مقابل بهايش آن را به وى نمى دهد، و خود بنده نيز بهاى آن را ندارد، در نتيجه نوميد و دست خالى به سوى اربابش باز گردد، و ارباب نيز بخشم آمده و او را مجازات مى كند. آيا عدل و حكم او ايجاب نميكند كه او را كيفر نكند؛ با اينكه او ميداند كه برده اش نه صاحب چيزى از متاع دنيا است، و نه خود پولى بدو داده؟! پس اگر او را مجازات كند در كيفرش ظالم است و متجاوز، و با اين كار آنچه از عدل و حكمت و داد خود شمرده همه را باطل ساخته، و اگر كيفرش نكند خود را در تهديدى كه نموده دروغگو بحساب آورده است، بنا بر اين تهديدى كه دروغ و ستم است با عدل و حكمت منافات دارد! و خداوند برتر است از آنچه ميگويند؛ برترى بزرگ! پس هر كس كه قائل به «جبر» يا هر عقيده اى كه

تحف العقول / ترجمه جعفرى، ص: 434

مستلزم جبر است باشد؛ نه تنها خدا را ستمكار دانسته بلكه او را منسوب به بيداد و تجاوز داشته است، زيرا مجازات را بر كسى واجب كرده كه مجبور [به معصيت] شده، و هر كس كه پندارد خداوند بندگان را وادار به گناه نموده- بنا به قياس عقيده خودش- همو نيز كيفر و مجازات را از ايشان باز مى دارد. و هر كس معتقد باشد كه خداوند عذاب را از گناهكاران دفع داشته و باز مى دارد، بى شكّ خداى را در تهديدش دروغگو شمرده، آنجا كه فرموده: بَلى مَنْ كَسَبَ سَيِّئَةً وَ أَحاطَتْ بِهِ خَطِيئَتُهُ فَأُولئِكَ أَصْحابُ النَّارِ هُمْ فِيها خالِدُونَ:

«آرى هر كس كه كار بدى كند و گناهش او را فراگيرد آنان دوزخيانند و در آن جاودانند- بقره: 81»، و اين آيه:

إِنَّ الَّذِينَ يَأْكُلُونَ أَمْوالَ الْيَتامى ظُلْماً إِنَّما يَأْكُلُونَ فِي بُطُونِهِمْ ناراً وَ سَيَصْلَوْنَ سَعِيراً:

«همانا كسانى كه از روى ستم مالهاى يتيمان را مى خورند جز اين نيست كه در شكمهاشان آتشى فرو مى برند و بزودى به آتش افروخته دوزخ درآيند- نساء: 10»، و اين آيه: إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا بِآياتِنا سَوْفَ نُصْلِيهِمْ ناراً كُلَّما نَضِجَتْ جُلُودُهُمْ بَدَّلْناهُمْ جُلُوداً غَيْرَها لِيَذُوقُوا الْعَذابَ إِنَّ اللَّهَ كانَ عَزِيزاً حَكِيماً: «كسانى كه به آيات ما كافر شدند بزودى آنان را به [چنان] آتشى درآوريم كه هر گاه پوستشان پخته شود و بسوزد آنان را پوستهاى ديگرى جايگزين سازيم تا عذاب را بچشند، زيرا خدا؛ تواناى بى همتا و داناى استوار كار است- نساء: 56»، همراه با آيات بسيار ديگر در اين موضوع، بنا بر اين هر كس كه تهديد خداى را دروغ شمارد در اين تكذيبش آيه اى از قرآن را كافر گشته، و از زمره كسانى است كه خدا در باره اشان فرموده: أَ فَتُؤْمِنُونَ بِبَعْضِ الْكِتابِ وَ تَكْفُرُونَ بِبَعْضٍ فَما جَزاءُ مَنْ يَفْعَلُ ذلِكَ مِنْكُمْ إِلَّا خِزْيٌ فِي الْحَياةِ الدُّنْيا وَ يَوْمَ الْقِيامَةِ يُرَدُّونَ إِلى أَشَدِّ الْعَذابِ وَ مَا اللَّهُ بِغافِلٍ عَمَّا تَعْمَلُونَ: «آيا به برخى از كتاب ايمان مى آوريد و به برخى ديگر كافر مى شويد؟ پس سزاى كسى از شما كه چنين كند جز رسوائى و خوارى در دنيا نيست، و روز رستاخيز به سختترين عذاب برده شوند، و خدا از آنچه مى كنيد غافل نيست- بقره: 85»، بلكه مى گوئيم و معتقديم كه: بى شكّ خداى جليل و عزيز بندگان را

بر اساس اعمالشان پاداش دهد، و بر كار بدشان- بنابه قدرتى كه بديشان داده- عقوبت نمايد، و بر اساس همان قدرت به آنان امر و نهى كرده، و كتاب او نيز گوياى آن است كه فرمود: مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثالِها وَ مَنْ جاءَ بِالسَّيِّئَةِ فَلا يُجْزى إِلَّا مِثْلَها وَ هُمْ لا يُظْلَمُونَ: «هر كس كه كار نيكى آورد ده برابر آن پاداش دارد، و هر كس كه كار بدى آورد جز همانند آن كيفر نبيند، و

تحف العقول / ترجمه جعفرى، ص: 435

بر آنان ستم نرود- انعام: 160»، و نيز فرموده: يَوْمَ تَجِدُ كُلُّ نَفْسٍ ما عَمِلَتْ مِنْ خَيْرٍ مُحْضَراً وَ ما عَمِلَتْ مِنْ سُوءٍ تَوَدُّ لَوْ أَنَّ بَيْنَها وَ بَيْنَهُ أَمَداً بَعِيداً وَ يُحَذِّرُكُمُ اللَّهُ نَفْسَهُ: «روزى كه هر كس هر كار نيكى كه كرده حاضر يابد و هر كار بدى كه كرده؛ دوست دارد كه كاش ميان او و كارهاى بدش جدائى دورى بود! خدا شما را از [نافرمانى] خويش بيم مى دهد- آل عمران: 30»، و نيز فرمود: الْيَوْمَ تُجْزى كُلُّ نَفْسٍ بِما كَسَبَتْ لا ظُلْمَ الْيَوْمَ: «امروز هر كس بدان چه كرده است پاداش داده شود، امروز هيچ نوع ستمى نيست- مؤمن: 17»، پس اينها آيات محكمى بود كه «جبر» و معتقدان بدان را ردّ مى كند، و نظير و مانند آن آيات در قرآن بسيار است- و ما آن را مختصر ساختيم تا مايه طولانى شدن كتاب نشود، و توفيق با خدا است «1» و امّا آن تفويض كه امام صادق عليه السّلام آن را باطل ساخته، و معتقدان و پيروانش را خطاكار دانسته اين عقيده است كه: «خداوند اختيار امر

و نهى خود را به بندگان سپرده، و سر خود رهايشان ساخته»، و در اين مورد گفتارى دقيق براى جويندگان فهم و دقّت نهفته است، و اين [گفتار] را امامان هدايت يافته از عترت پيامبر عليهم السّلام بيان داشته اند، ايشان عليهم السّلام فرموده اند: «اگر خدا اختيار بندگان را از سر اهمال و سهل انگارى به خودشان سپرده بود، بايد انتخاب آنان را [هر چه باشد] پذيرفته، و بسبب آن مستحقّ ثواب گردند، و [زمانى كه خودسرى و اهمال حاصل شود] ديگر بر جنايتى كه كنند هيچ عقوبتى نباشد». و دو معنى از اين گفتار بر مى آيد: 1- اينكه بندگان بر خدا شوريده اند و بناچار او را مجبور به قبول اختيار توسّط رأى و نظرشان ساخته اند كه در اين صورت- چه نخواهد و چه بخواهد- وهن و سستى خدا لازم آيد، 2- اينكه خداوند جليل و عزيز از وادار نمودن آنان به امر و نهى- چه نخواهند و چه بخواهند- درمانده و عاجز است، از اين رو امر و نهى خود را بديشان سپرده و بر وفق مرادشان امضاء نموده، آنگاه از وادار نمودن ايشان به خواست خود وامانده، بهمين خاطر اختيار كفر و ايمان را به خودشان واگذاشته است، و مثال آن «بمانند مردى است كه برده اى خريده تا بدو خدمت كند و قائل به مقام سرپرستى او باشد و از دستورات و فرامين او نيز پيروى نمايد، و صاحب برده مدّعى است كه قاهر است و عزيز و حكيم، پس غلامش را امر و نهى ميكند، و به او- در صورت پيروى از دستورش- وعده ثواب بزرگ داده، و نيز در صورت

______________________________

(1) بنظر مى رسد

كه جمله ميان دو تيره از مؤلّف كتاب باشد.

تحف العقول / ترجمه جعفرى، ص: 436

نافرمانيش به كيفر دردناك تهديد كرده باشد، ولى غلام با خواست اربابش مخالفت كرده و از دستورات او تخلّف بورزد، و خلاصه نه تنها به هيچ امر و نهى صاحبش اعتنائى نكرده، بلكه به خواست خود رفتار نمايد، و پيروى از هوى و هوس خود كند. در اين حال ارباب هم نتواند وى را وادار به اطاعت از دستورات و خواست خود كند، در نتيجه اختيار امر و نهى را بخود غلام بسپرد، و به هر آنچه كه غلام به خواست خود انجام دهد نه به خواست ارباب رضايت دهد، بارى ارباب برده اش را [با همين اوصاف] بدنبال كارى كه برايش مشخّص كرده مى فرستد، ولى غلام پى خواست خود رفته و از هوايش پيروى نمايد، پس زمانى كه نزد صاحب خود باز گردد وى ببيند آنچه آورده خلاف چيزى است كه دستورش داده، پس به غلام بگويد: چرا از دستورم تخلّف ورزيدى؟ غلام اين گونه پاسخ دهد كه:

چون تو اختيار كار را به من واگذاشتى، من هم پيروى هوى و خواسته ام را نمودم، زيرا فرد مختار بلا مانع است». پس تفويض محال است.

آيا بدين ترتيب دو چيز لازم نمى آيد: 1- يا ارباب قادر است غلامش را موافق خواست خود نه خواست او به پيروى از دستوراتش وادار ساخته و در حدّ انجام دستوراتش (امر و نهى) توانش دهد، كه در اين صورت او را به كار وادارد يا از آن بازداشته و پاداش و كيفر بر آن دو را به او معرّفى كند، و او را از معصيت خود برحذر داشته

و با تعريف پاداش خود تشويقش نمايد، تا بنده توسّط نيرويى كه براى امر و نهى و تشويق و ترساندن به او داده به قدرت و توان مولايش پى برد، تا مشمول عدل و انصاف او گردد، و حجّت بر او روشن گشته است، هم عذر را نمايانده و هم از عواقب كار ترسانده. پس چون آن بنده از دستور مولايش پيروى كند او را پاداش دهد، و هر گاه از نهى او باز نايستد مجازات و كيفرش نمايد؟، 2- يا ارباب درمانده و ناتوان است، بنا بر اين كار بنده را بخودش واگذارد، خوبى كند يا بدى، اطاعت كند يا سرپيچى، در تمامى اين موارد از كيفر نمودن او و بازگرداندنش به فرمان خود عاجز است؟ و در اثبات عجز؛ نفى و انكار قدرت و خداوندى او است، و بطلان امر و نهى، و پاداش و كيفر خواهد بود، و نيز مخالفت با قرآن نيز هست، كه مى فرمايد: وَ لا يَرْضى لِعِبادِهِ الْكُفْرَ وَ إِنْ تَشْكُرُوا يَرْضَهُ لَكُمْ: «و [خدا] ناسپاسى را براى بندگان خود نمى پسندد، و اگر سپاس بداريد آن را براى شما مى پسندد- زمر: 7»، و نيز اين آيه: اتَّقُوا اللَّهَ حَقَّ تُقاتِهِ وَ لا تَمُوتُنَّ إِلَّا وَ أَنْتُمْ مُسْلِمُونَ: «ترس از خداى را چنان كه شايسته ترس او است پيشه كنيد، و

تحف العقول / ترجمه جعفرى، ص: 437

نميريد مگر در حالى كه مسلمان باشيد- آل عمران: 102»، و اين آيه: وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلَّا لِيَعْبُدُونِ* ما أُرِيدُ مِنْهُمْ مِنْ رِزْقٍ وَ ما أُرِيدُ أَنْ يُطْعِمُونِ: «و پريان و آدميان را نيافريديم تا مگر مرا بپرستند* از آنان نه

روزى و رزقى خواهم و نه اينكه مرا طعام دهند- ذاريات: 56 و 57»، و اين آيه: اعْبُدُوا اللَّهَ وَ لا تُشْرِكُوا بِهِ شَيْئاً: «و خداى را بپرستيد و چيزى را با او انباز مسازيد- نساء: 36»، و نيز قريب بدين مضمون مى فرمايد: «خدا و پيامبر را فرمان بريد و از او روى مگردانيد در حالى كه مى شنويد- انفال: 2».

پس هر كس پندارد كه خداوند متعال أمر و نهى را به بندگان خود سپرده [با اين كار] عجز او را به ثبوت رسانده، و برايش قبول هر عمل خوب و بدى كه كند لازم داشته، و نيز امر و نهى و وعد و وعيد او را به دليل اين عقيده كه خدا همه آنها را به او سپرده است باطل دانسته، زيرا فرد مختار به خواست خود عمل مى كند، اگر خواهد كفر و اگر خواهد ايمان را بر مى گزيند [و در هر دو حال] نه جلوگيرى دارد و نه مانعى، بنا بر اين هر كس كه بدين معنى معتقد به تفويض باشد بى شكّ بتحقيق تمامى آنچه را كه از خداوند برشمرديم را از وعد (تشويق) و وعيد (تهديد)؛ و امر و نهى باطل دانسته، و مشمول اين آيه است: أَ فَتُؤْمِنُونَ بِبَعْضِ الْكِتابِ وَ تَكْفُرُونَ بِبَعْضٍ فَما جَزاءُ مَنْ يَفْعَلُ ذلِكَ مِنْكُمْ إِلَّا خِزْيٌ فِي الْحَياةِ الدُّنْيا وَ يَوْمَ الْقِيامَةِ يُرَدُّونَ إِلى أَشَدِّ الْعَذابِ وَ مَا اللَّهُ بِغافِلٍ عَمَّا تَعْمَلُونَ: «آيا به برخى از كتاب ايمان مى آوريد و به برخى ديگر كافر مى شويد؟ پس سزاى كسى از شما كه چنين كند جز رسوائى و خوارى در دنيا نيست، و روز رستاخيز به سختترين عذاب باز

برده شوند، و خدا از آنچه مى كنيد غافل نيست- بقره: 85»، خدا از آنچه اهل تفويض بدان معتقدند برتر و بالاتر است، برترى بزرگ!.

بلكه ما را اعتقاد بر اين است كه خداوند جليل و عزيز مردم را با قدرت خود آفريده، و نيروئى بديشان بخشيده تا با آن او را پرستش و اطاعت كنند، آنگاه آنان را بخواست خود امر و نهى كرد، و پيروى امر خود را از ايشان پذيرفته و بدان رضايت داد. و آنان را از نافرمانى خود بازداشته و گناهكاران را نكوهيده و بر آن مجازات ميكند، و اختيار در امر و نهى؛ با خدا است، آنچه خواهد انتخاب كرده و بدان فرمان دهد، و از هر آنچه ناپسند دارد بازداشته و كيفر كند، بجهت همان قدرتى كه به بندگان خود داده تا از دستوراتش پيروى؛ و از نافرمانيش اجتناب كنند، زيرا عدل و انصاف و حكمت رساى او ظاهر و آشكار است، و حجّت

تحف العقول / ترجمه جعفرى، ص: 438

خود را با نماياندن عذر و ترساندن از عواقب كار [بر مردم] تمام كرده. و انتخاب [انبياء] با او است، هر يك از بندگانش را كه بخواهد برگزيند تا تبليغ رسالت كرده و بر مردم اتمام حجّت كند، بارى، محمّد صلّى اللَّه عليه و اله و سلّم را برگزيد و وى را با مأموريّتهاى خود به سوى مردم فرستاد، و گروهى از كافران قوم او از سر حسادت و تكبّر گفتند: لَوْ لا نُزِّلَ هذَا الْقُرْآنُ عَلى رَجُلٍ مِنَ الْقَرْيَتَيْنِ عَظِيمٍ: «چرا اين قرآن بر مردى بزرگ (از جهت مال و جاه) از اين دو شهر (مكّه و طائف) فرو فرستاده

نشده است؟- زخرف: 31»، منظور از آن دو تن اميّة بن أبي الصّلت و أبو مسعود ثقفى است «1» پس [با اين آيه] خداوند نه تنها انتخابشان را باطل ساخت بلكه رأى و نظر ايشان را نيز امضاء نكرد، آنجا كه فرمود: أَ هُمْ يَقْسِمُونَ رَحْمَتَ رَبِّكَ نَحْنُ قَسَمْنا بَيْنَهُمْ مَعِيشَتَهُمْ فِي الْحَياةِ الدُّنْيا وَ رَفَعْنا بَعْضَهُمْ فَوْقَ بَعْضٍ دَرَجاتٍ لِيَتَّخِذَ بَعْضُهُمْ بَعْضاً سُخْرِيًّا وَ رَحْمَتُ رَبِّكَ خَيْرٌ مِمَّا يَجْمَعُونَ: «آيا آنان رحمت پروردگار تو (نبوّت) را بخش مى كنند؟ مائيم كه ميان ايشان مايه گذرانشان را در زندگانى دنيا بخش كرده ايم، و درجات برخى را بر برخى برتر داشته ايم، تا برخى ديگر را بخدمت گيرند، و بخشايش پروردگار تو از آنچه گرد مى آورند بهتر است- زخرف: 32»، و بهمين خاطر از تمام امور آنچه را كه خواست؛ برگزيد، و از آنچه ناپسند و مكروه داشت منع فرمود، پس فرمانبران و اهل طاعت را پاداش داد، و نافرمانان را مجازات و كيفر كرد، و چنانچه اختيار كار خود را به بندگان سپرده بود، بى شكّ انتخاب قريش را در مورد اميّة بن أبي صلت و أبو مسعود ثقفى امضاء مى كرد، چرا كه آن دو بنزد ايشان برتر از محمّد صلّى اللَّه عليه و اله و سلّم بودند.

و چون خداوند با اين آيه مؤمنان را ادب كرد كه: وَ ما كانَ لِمُؤْمِنٍ وَ لا مُؤْمِنَةٍ إِذا قَضَى اللَّهُ وَ رَسُولُهُ أَمْراً أَنْ يَكُونَ لَهُمُ الْخِيَرَةُ مِنْ أَمْرِهِمْ: «و هيچ مرد و زن مؤمنى را نشايد كه چون خداى و پيامبر او كارى را فرمايند آنان را در آن كارشان اختيارى باشد- احزاب: 36»، پس براى آنان انتخاب از

سر هوى و هوس را امضاء نكرد، و از ايشان نپذيرفت، جز در پرتو پيروى از فرمان او، و خوددارى از نهى او كه توسّط فرد انتخابيش انجام مى شود، پس هر كس كه فرمان برد راه يافت،

______________________________

(1) مراد از آن دو شهر- همچنان كه در كتب تاريخى و تفسيرى آمده- مكّه و طائف است و نام آن دو مرد: وليد بن مغيره؛ از مكّه، و أبو مسعود ثقفى از طائف مى باشد. ولى افراد نامبرده شده در متن هر دو از شهر طائفند.

تحف العقول / ترجمه جعفرى، ص: 439

و هر كس بدو عصيان ورزيد گمراه و سركش گشت، و بجهت توانائى و نيروئى كه بدو داده تا از دستورش پيروى و از نهى و منعش خوددارى كند حجّت بر او تمام است و ديگر جاى هيچ عذر و بهانه اى برايش باقى نماند، چرا كه توانش بخشيد تا از دستورش پيروى و از منعش خوددارى كند، از اين جهت هم او را از ثواب خود محروم سازد و هم مجازات نمايد.

و اين همان تعريف مرتبه ميان دو مرتبه است، نه جبر و نه تفويض. و نيز به همين مضمون امير المؤمنين عليه السّلام در پاسخ عباية بن ربعى كه پرسيد: آن قدرتى كه با آن برپا مى ايستد و مى نشيند و كار انجام مى دهد چيست؟ فرمود: تو پرسشى از «قدرت» كردى، بگو آيا تنها خود مالك آن هستى يا تو و خدا؟ عبايه ساكت ماند، آن حضرت بدو گفت: اى عبايه بگو، گفت: چه بگويم؟ فرمود: اگر گفته بودى من و خدا، تو را كشته بودم، و اگر مى گفتى: بدون خدا و بتنهائى، باز هم تو را كشته بودم،

عبايه گفت: پس چه بگويم اى أمير المؤمنين؟ فرمود: مى گوئى: تو مالك آنى به خواست و اجازه خداوندى كه غير تو را نيز مالك آن مى سازد، پس چنانچه اختيارش را بتو بسپرد آن از بخشش او است، و اگر تو را از داشتن آن محروم سازد از آزمون او است، چرا كه او صاحب چيزى است كه اختيارت بخشيده، و قادر تواناى بر آنچه توانمندت ساخته است، آيا نشنيده اى كه مردم چون

«لا حول و لا قوّة إلّا باللَّه»

گويند از خداوند طلب «حول» و «قوّة» مى كنند؟

عبايه گفت: [آرى] تأويل آن چيست اى أمير المؤمنين؟ فرمود: يعنى: هيچ حركتى از نافرمانيهاى خدا صورت نگيرد مگر به نگهدارى او، و ما را هيچ نيروئى بر طاعت خدا جز به يارى و كمك او نيست، گويد: عبايه [با شنيدن اين سخنان] از جا پريده و دست و پاى آن حضرت را غرق بوسه ساخت.

و نيز از امير المؤمنين عليه السّلام نقل شده، كه چون «نجده» خدمت آن حضرت رسيد از او در باره خداشناسى پرسيد كه چگونه به پروردگارت معرفت يافتى؟ فرمود: با تشخيص و ادراكى كه بمن ارزانى داشته، و عقل و خردى كه مرا بدان رهنمون شده، پرسيد: آيا تو بر آن معرفت سرشته شده اى؟ فرمود: اگر اين چنين بود نه بر احسان و نيكى ستوده مى شدم و نه بر زشتى و بدى ذمّ و نكوهش، و شخص نيكوكار به سرزنش سزاوارتر بود تا فرد بدكار، در نتيجه دريافتم كه خداوند پاينده است و جاويد، و جز او همه پديده اند و متغيّر و رو به زوال. و قديم پايدار چون پديده ناپايدار نيست، نجده گفت: اى امير المؤمنين

شما را فردى حكيم يافتم! فرمود: من

تحف العقول / ترجمه جعفرى، ص: 440

مختار شده ام، پس اگر بجاى خوبى بدى كنم، بر همان عمل مجازات خواهم شد.

و نيز از امير المؤمنين عليه السّلام نقل شده كه پس از بازگشت از شام (جنگ صفّين) در پاسخ به پرسش مردى كه پرسيد: اى امير مؤمنان بفرمائيد حركت ما با شما آيا به قضاء و قدر الهى بود؟ فرمود: آرى، اى پيرمرد، از هيچ تپّه اى بالا نرفتيد و به هيچ درّه اى سرازير نشديد مگر به قضاء و تقدير الهى، پرسيد: اى امير مؤمنان آيا رنج و زحمتى كه من در اين راه برده ام بحساب خداى گذارم؟ فرمود: خموش اى پيرمرد، كه بى شكّ خداوند به ازاى [رنج] اين سفر و راهى كه پيموديد، و هر مكانى كه منزل كرديد، و در برگشت شما كه بازمى گشتيد [در تمامى اين مراحل] به شما اجر و پاداشى عظيم داده است، چرا كه شما در هيچ يك از كارهايتان نه مجبور بوديد و نه ناچار. مبادا پنداشته اى كه آن؛ قضائى قطعى و تقديرى حتمى بوده؟! اگر مطلب اين چنين بود در اين صورت پاداش و كيفر بيهوده گشته، و تشويق و تهديد بى معنى مى بود، و ديگر چيزى پابرجا و ثابت نمى ماند، اين اعتقاد بت پرستان و دوستان شيطان است، بدرستى خداى جليل و عزيز با دادن اختيار؛ أمر و فرمان داده، و براى برحذر ساختن نهى فرموده، نه اطاعت از او با اكراه و زور است و نه از سر قهر و چيرگى بدون اختيار نافرمانى و معصيت شده، و نه آسمانها و زمين و آنچه را ميان آنهاست بيهوده و عبث آفريده! اين پندار

كسانى است كه كفر ورزيدند، پس واى بر آنان- كه كافر شدند- از آتش [دوزخ]، آن شيخ برخاست و سر امير المؤمنين را بوسيد و اين دو بيت را سرود و مى گفت:

أنت الإمام الّذي نرجو بطاعته يوم النّجاة من الرّحمن غفرانا

أوضحت من ديننا ما كان ملتبساجزاك ربّك عنّا فيه رضوانا

فليس معذرة في فعل فاحشةقد كنت راكبها ظلما و عصيانا توئى آن امامى كه در پرتو طاعتش اميد داريم، روز قيامت از خداى رحمان آمرزش را، امور مشكل دين را براى ما روشن ساختى، پروردگارت به ازاى اين كار از جانب ما رضوان را بتو پاداش دهد، هيچ عذرى در كار بد و زشت من نيست، چرا كه از سر ظلم و سركشى مرتكب آن شدم.

پس بتحقيق امير المؤمنين عليه السّلام موافق و مناسب قرآن راهنمائى و دلالت فرموده، و آن با [مذهب] جبر و تفويضى كه اعتقاد و پيروى از آن دو باطل و كفر؛ و مايه

تحف العقول / ترجمه جعفرى، ص: 441

تكذيب قرآن است منافات دارد، و ما از گمراهى و كفر بخدا پناه مى بريم! و نيز نه معتقد به جبريم و نه به تفويض، بلكه قائل به مرتبه اى ميان آن دوئيم، و آن امتحان و آزمايش ما توسّط قدرتى است كه خدا به ما داده و در پرتو آن به طاعت خود فراخوانده، همچنان كه قرآن بدان گواه است، و امامان نيكوكار خاندان پيامبر- كه درود خدا بر تمام ايشان باد- بدان معتقدند.

و مثال آزمايش با قدرت مانند مردى باشد كه برده اى دارد و ثروتى بسيار، و با آگاهى و علمى كه از عاقبت كار برده اش دارد مايل است او را بيازمايد، بهمين خاطر

مقدارى از مال خود را به او داده و با امورى آشنايش ساخته و به او عمل را فهمانده، پس به او دستور مى دهد كه اين مال را در همان امور خرج نمايد، و او را از چيزهائى كه دوست ندارد بازدارد، و خاطرنشان سازد كه از آنها دورى نموده و از مالش در آن موارد خرج نكند، و آن مال در هر دو وجه خرج مى شود، يكى اينكه در راه تبعيّت و رضايت خاطر مولا، و ديگرى در راه نهى و خشم او. و او را ساكن در سراى آزمايش ساخت تا يادآور او شود كه سكونتش در اين سرا موقّت و ناپايدار است، و بى شكّ او را سرائى جز آن است، و همو وى را از اين سراى بدان جا برد، كه ثواب و عقاب در آنجا دائمى است، بنا بر اين اگر آن غلام دارائى را كه مولايش بدو داده در همان جهت كه فرمانش داده خرج كند، صاحبش نيز او را از آن ثواب دائمى كه بدو وعده داده در آن سرا بهره مند سازد و اگر آن مال را در راهى كه منعش نموده صرف كند [در اين صورت] او را به كيفرى ابدى در سراى جاودان مجازات نمايد، و بى شكّ صاحب غلام در اين مورد مدّتى معيّن كرده- و آن در همان مكانى است كه در سراى نخست او را ساكن نموده- پس چون آن حدّ به آخر رسد (يعنى مدّت اقامت غلام در سراى نخست پايان پذيرد) مولاى او؛ هم مال و هم برده را برگيرد، چرا كه او هميشه و همه وقت صاحب مال و غلام است، جز

آنكه غلامش را وعده داده مادامى كه در اين سرا است و تا زمانى كه سكونت خود را سپرى مى كند آن مال را از او نگيرد، كه بى شكّ از صفات مولا؛ عدالت و وفاء و انصاف و حكمت است. آيا با اين حساب اگر اين غلام آن مال را در همان راه كه امر شده خرج كرده باشد نبايد مولايش به وعده اى كه از ثواب بدو داده وفا كند، و به اينكه از سر تفضّل او را در سرائى فانى بكار گماشته، در برابر اطاعتش نعمتى پاينده در سرائى جاودان بدو بخشد؟! و اگر غلام آن مال را- كه صاحبش بدو داده- در روزگارى كه در اين سرا است در راه ممنوع خرج كند و خلاف

تحف العقول / ترجمه جعفرى، ص: 442

دستور صاحبش رفتار نمايد، بهمين ترتيب آن مجازات دائمى كه از آن وى را برحذر داشته بود بر او واجب شود، بى آنكه بر او ستمكار باشد، زيرا قبلا او را امر كرده و اعلام نموده، و آگاهش ساخته، پس بدين ترتيب بايد به وعد و وعيد خود نيز جامه عمل بپوشاند، و اين گونه مولاى توانا و مسلّط؛ وصف گردد.

و امّا مولى [در مثال فوق] همان خداوند جليل و حكيم است، و غلام، آدميزاده مخلوق است، و مراد از مال يا دارائى همان قدرت گسترده او، و امتحان او، آشكار ساختن حكمت و قدرت او است، و سراى فانى؛ دنيا است، و آن مقدار مال كه مولا به غلام داده، همان قدرتى است كه به آدميزاده داده، و امورى كه مولا دستور به صرف مال در آن موارد داده؛ بكارگيرى قدرت و توان، در

راه پيروى از انبياء و اعتراف بدان چه از جانب خدا آورده اند، و خوددارى از بكار بردن آن وسائلى كه از آن نهى كرده همان راههاى شيطان است. و امّا وعده اش كه نعمت دائم است همان بهشت باشد، و سراى ديگر كه جهان پاينده باشد، سراى آخرت است. و كلام ميان جبر و تفويض عبارت از: آزمايش و آزمون و امتحان سخت و مشكل بجهت قدرت و توانى است كه به بنده داده.

و بيان و شرح اين قدرت در همان پنج مثالى است كه حضرت صادق عليه السّلام يادآور شده اند (تندرستى، آزادى راه، و مهلت كافى، و توشه راه، و وسيله تحريك) كه آن [پنج نمونه] تمامى فضل را گرد آورده، و من بخواست خدا آنها را با بيان و شواهدى از قرآن تفسير خواهم كرد شرح و بيان «تندرستى»: امّا معناى سخن حضرت صادق عليه السّلام اين است كه:

آفرينش انسان و دستگاه حواسّ او كامل بوده و برخوردار از دوام عقل و نيروى درك و زبانى گويا است، و اين همان كلام خداوند است كه فرموده: وَ لَقَدْ كَرَّمْنا بَنِي آدَمَ وَ حَمَلْناهُمْ فِي الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ وَ رَزَقْناهُمْ مِنَ الطَّيِّباتِ وَ فَضَّلْناهُمْ عَلى كَثِيرٍ مِمَّنْ خَلَقْنا تَفْضِيلًا: «و بتحقيق فرزندان آدم را گرامى داشتيم، و در خشكى و دريا [بر مركب و كشتى] برنشانديم، و از چيزهاى پاكيزه روزيشان داديم، و آنان را بر بسيارى از آفريدگان خويش برترى كامل بخشيديم- إسراء: 70»، پس با اين كلام بى شكّ خداى عزيز و جليل اعلام فرموده كه: آدميزاده را بر ساير خلق خود از چارپايان و درندگان و آبزيان و پرندگان برترى داده است و

نيز بر هر جنبنده اى كه دستگاه ادراك آدميزاده با تشخيص عقل و بيان آن را درك مى كند، و اين [مضمون] همان آيه است كه فرموده: لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ فِي أَحْسَنِ تَقْوِيمٍ:

تحف العقول / ترجمه جعفرى، ص: 443

«بحقيقت ما آدمى را در بهترين بنياد بيافريديم- تين: 4»، و نيز اين آيه: يا أَيُّهَا الْإِنْسانُ ما غَرَّكَ بِرَبِّكَ الْكَرِيمِ* الَّذِي خَلَقَكَ فَسَوَّاكَ فَعَدَلَكَ* فِي أَيِّ صُورَةٍ ما شاءَ رَكَّبَكَ: «اى آدمى، چه چيز تو را به پروردگار بزرگوارت بفريفت؟!* آنكه تو را آفريد، پس پرداخت و معتدل و هماهنگ گردانيد* به هر صورتى كه خود خواست تركيبت كرد- انفطار: 6 تا 8»، و نيز در آيات بسيار ديگر.

بنا بر اين نخستين نعمت خداوند بر انسان همان سلامت عقل و خرد او است، و برترى او بر بسيارى از مخلوقات ديگر به كامل بودن عقل و بيان روشن مى باشد، و اين بدان خاطر است كه پايدارى و تكامل هر جنبنده اى بر سطح زمين در پرتو حواسّ و ادراكات او است، در نتيجه فرزندان آدم را با نطقى كه در ساير مخلوقات؛ محسوس نيست برترى داده و بر آنها مسلّط ساخته تا او (انسان) امر و نهى كرده و بكار گيرد، و همگى رام و مسخّر او باشند، همچنان كه خداوند فرموده: كَذلِكَ سَخَّرَها لَكُمْ لِتُكَبِّرُوا اللَّهَ عَلى ما هَداكُمْ: «اين چنين آنها را براى شما رام ساخت تا خداى را به پاس آنكه شما را راه نمود به بزرگى ياد كنيد- حجّ: 37»، و اين آيه: وَ هُوَ الَّذِي سَخَّرَ الْبَحْرَ لِتَأْكُلُوا مِنْهُ لَحْماً طَرِيًّا وَ تَسْتَخْرِجُوا مِنْهُ حِلْيَةً تَلْبَسُونَها: «و او است آنكه دريا را رام كرد

تا از [صيد] آن گوشت تازه بخوريد و از آن زيورى بيرون آريد كه آن را مى پوشيد- نحل: 14»، و اين آيه: وَ الْأَنْعامَ خَلَقَها لَكُمْ فِيها دِفْ ءٌ وَ مَنافِعُ وَ مِنْها تَأْكُلُونَ* وَ لَكُمْ فِيها جَمالٌ حِينَ تُرِيحُونَ وَ حِينَ تَسْرَحُونَ* وَ تَحْمِلُ أَثْقالَكُمْ إِلى بَلَدٍ لَمْ تَكُونُوا بالِغِيهِ إِلَّا بِشِقِّ الْأَنْفُسِ: «و چارپايان (شتر و گاو و گوسفند و امثال آن) را آفريد كه از آنها براى شما گرمى (پوشش گرم) و سودهاست، و از [گوشت و شير] آنها مى خوريد* و شما را در آنها شبانگاه كه از چراگاه باز مى آريد و بامدادان كه به چراگاه مى بريد نشانى از جمال و شكوه است* و بارهاى شما را به شهرى مى برند كه جز به دشوارى و رنج خويشتن نمى توانستيد بدان رسيد- نحل: 5 تا 7»، پس بهمين خاطر خداوند آدمى را به پيروى فرمان و طاعت خويش فراخوانده است، كه وى را به جهت خلقت موزون و دادن شعور كامل و معرفت؛ برترى و تفضيل داده، پس از آنكه قدرت انجام تكليف را بديشان ارزانى داشت، بنا به فرموده اش در اين آيه: فَاتَّقُوا اللَّهَ مَا اسْتَطَعْتُمْ وَ اسْمَعُوا وَ أَطِيعُوا: «پس هر چه توانيد از خدا پروا كنيد و بشنويد و فرمان بريد- تغابن: 16»، و نيز اين آيه: لا يُكَلِّفُ اللَّهُ نَفْساً إِلَّا وُسْعَها: «خدا هيچ كس را جز در حدّ توانش تكليف نمى كند- بقره: 286»، و اين آيه: لا يُكَلِّفُ اللَّهُ نَفْساً إِلَّا ما آتاها: «خدا

تحف العقول / ترجمه جعفرى، ص: 444

هيچ كس را تكليف نمى كند مگر [باندازه] آنچه به او داده است- طلاق: 7»، و نيز در آياتى بسيار. پس هر

گاه خداوند از حواسّ بنده يكى را برگيرد تكليف آن حسّ را از او برمى دارد، همچون اين آيه: لَيْسَ عَلَى الْأَعْمى حَرَجٌ وَ لا عَلَى الْأَعْرَجِ حَرَجٌ- الآية: «بر نابينا و لنگ؛ تنگى و گناهى نيست- نور: 61»، پس از افراد مشمول اين آيه؛ جهاد و تمام كارهائى كه توان و قدرت انجام آنها را ندارد را برداشته است، و [انجام سفر] حجّ و [پرداخت] زكات را بر توانگر و دارا واجب ساخته، زيرا از توان آن برخوردارش نموده است، و بر مستمند حجّ و زكات را واجب نكرده، در اين آيه كه فرمود: وَ لِلَّهِ عَلَى النَّاسِ حِجُّ الْبَيْتِ مَنِ اسْتَطاعَ إِلَيْهِ سَبِيلًا: «و خداى راست بر مردمان زيارت آن خانه، آن كس كه تواند راهى به آن يابد- آل عمران: 97»، و آيه ظهار: وَ الَّذِينَ يُظاهِرُونَ مِنْ نِسائِهِمْ ثُمَّ يَعُودُونَ لِما قالُوا فَتَحْرِيرُ رَقَبَةٍ- إلى قوله- فَمَنْ لَمْ يَسْتَطِعْ فَإِطْعامُ سِتِّينَ مِسْكِيناً:

«كسانى كه زنان خويش را ظهار مى كنند و سپس از آنچه گفته اند پشيمان مى گردند [كفّاره اش] آزاد كردن يك برده است- تا آنجا كه- و هر كس كه نتواند، پس طعام دادن شصت مستمند ببايد- مجادله: 3 و 4»، تمام اين موارد دليل آن است كه خداوند تبارك و تعالى بندگانش را جز در حدّ توان با نيروى كارى كه به ايشان داده مكلّف نكرده، و نهى و منع او نيز از بندگان بهمين ترتيب است.

اين بود [شرح و بيان] تندرستى.

و امّا شرح و بيان «آزادى راه»: مراد كسى باشد كه او را نگهبان و مراقبى نيست تا مانعش شود و از عمل بدستور خداوند بازش دارد، و اين همان كلام الهى

در باره افراد ناتوان و از كارافتاده اى است كه نه چاره اى دارند و نه راهى مى يابند، همچنان كه فرموده: إِلَّا الْمُسْتَضْعَفِينَ مِنَ الرِّجالِ وَ النِّساءِ وَ الْوِلْدانِ لا يَسْتَطِيعُونَ حِيلَةً وَ لا يَهْتَدُونَ سَبِيلًا: «مگر ناتوان شمرده شدگان از مردان و زنان و كودكانى كه چاره اى ندارند و راهى نيابند- نساء: 98»، و خداوند اعلام فرموده كه فرد مستضعف (بى قدرت) راهش آزاد نيست و در صورت داشتن ايمان قلبى ديگر هيچ باكى بر گفتار [خلاف] او نيست.

و امّا شرح و بيان «مهلت كافى»: دوران عمرى است كه آدمى- از هنگامى كه شناخت خدا بر او واجب گشته تا زمان مرگ- از آن بهرمند مى گردد، و اين محدوده از زمان درك و تشخيص و بلوغ تا دم مرگ است. پس هر كس در حالى بميرد كه در جستجوى حقّ بوده و به كمال آن دست نيافته [اين

تحف العقول / ترجمه جعفرى، ص: 445

چنين شخصى] بر خير است، و اين همان كلام خدا است كه فرموده: وَ مَنْ يَخْرُجْ مِنْ بَيْتِهِ مُهاجِراً إِلَى اللَّهِ وَ رَسُولِهِ الآية: «و هر كس كه از خانه خويش هجرت كنان به سوى خدا و پيامبرش بيرون آيد [سپس مرگ او را دريابد همانا مزدش بر خدا باشد]- نساء: 100»، هر چند بدليل عدم مهلت كافى نتوانسته بدستورهاى او عمل كرده و آن را به اتمام رساند، و در هر حال فرد بالغ را از چيزهائى بازداشته كه بر كودك نابالغ ممنوع نكرده، در اين آيه: وَ قُلْ لِلْمُؤْمِناتِ يَغْضُضْنَ مِنْ أَبْصارِهِنَ- الآية: «و زنان مؤمن را بگو كه ديدگان خويش را فرو بندند- نور: تا آخر آيه 31»، و بر آنان هيچ

ممنوعيّتى در نشان دادن آرايش خود به كودكان قرار نداد، و ساير احكام نيز بر او (كودك) جارى نمى شود.

و امّا شرح و بيان «زاد و توشه»: مراد همان توان مالى و هزينه اى است كه بنده در اجراى دستورات خداوند از آن يارى مى گيرد، كه در اين آيه فرموده: ما عَلَى الْمُحْسِنِينَ مِنْ سَبِيلٍ- الآية: «زيرا بر نيكوكاران هيچ راهى [براى سرزنش و عقوبت] نيست- توبه: 91»، مگر نديدى كه خداوند عذر افرادى كه هزينه [جهاد] را ندارند پذيرفته، و حجّت را بر كسانى كه براى سفر حجّ و هزينه جهاد و امثال آن توان مالى و مركب دارند تمام كرده و جاى هيچ عذر و بهانه اى باقى نگذاشته؟! بهمين ترتيب عذر فقيران را پذيرفته و براى ايشان در ثروت توانگران حقّى واجب ساخته است، طبق اين آيه: لِلْفُقَراءِ الَّذِينَ أُحْصِرُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ- الآية:

« [صدقه ها] براى نيازمندانى است كه در راه خدا بازداشته شده اند- بقره: 273»، پس دستور به معاف داشتنشان فرموده، و آنان را بر آمادگى بدان چه نمى توانند و ندارند مكلّف نساخته است.

و امّا شرح و بيان «وسيله تحريك»: همان نيّت و قصد درون است كه آدمى را به [انجام] تمامى كارها فرا خوانده و دعوت مى كند، و عضو ادراكى آن دل است، بنا بر اين هر كس كه كارى دينى انجام دهد ولى قلبا موافق آن نباشد، خدا هيچ عملى را جز با صدق نيّت از او نپذيرد، و بهمين جهت با اين آيه از منافقين خبر داده است كه: يَقُولُونَ بِأَفْواهِهِمْ ما لَيْسَ فِي قُلُوبِهِمْ وَ اللَّهُ أَعْلَمُ بِما يَكْتُمُونَ: «با دهانهاشان چيزى مى گويند كه در دلهاشان نيست، و خدا بدان

چه پنهان مى دارند داناتر است- آل عمران: 167»، سپس اين آيه را بجهت توبيخ مؤمنان بر پيامبرش نازل فرموده: يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لِمَ تَقُولُونَ ما لا تَفْعَلُونَ الآية»: «اى كسانى كه ايمان آورده ايد چرا مى گوييد آنچه را كه عمل نمى كنيد؟! صفّ: 2»،

تحف العقول / ترجمه جعفرى، ص: 446

پس هر گاه شخصى سخنى گويد و قلبش آن را تصديق كند، نيّت او را وادار مى سازد تا با آشكار نمودن كردار كلام خود را تصديق كند، و در صورتى كه قلبش گفته اش را تصديق نكند درستى و حقّانيّت آن آشكار نگردد، و در هر حال خداوند آن صدق نيّت را هر چند فعل موافق آن نباشد- بدليلى كه مانع اظهار آن باشد- پذيرفته است، در اين آيه: إِلَّا مَنْ أُكْرِهَ وَ قَلْبُهُ مُطْمَئِنٌّ بِالْإِيمانِ: «مگر آن كس كه به ناخواه مجبور شود [كه حرفى خلاف ايمانش گويد] در حالى كه دلش به ايمان آرام است- نحل: 106»، و اين آيه: لا يُؤاخِذُكُمُ اللَّهُ بِاللَّغْوِ فِي أَيْمانِكُمْ:

«خداوند شما را به سوگندهاى بيهوده و ناسنجيده تان بازخواست نمى كند- بقره: 225»، در نتيجه قرآن و احاديث پيامبر صلّى اللَّه عليه و اله و سلّم راهنمائى نموده اند كه دل نه تنها صاحب حواسّ و ادراكات انسانى است كه تمام اعمال آنها را تصحيح مى كند، و آنچه را كه قلب اصلاح كند باطل نشود.

پس اين شرح و بيان نمونه هاى پنجگانه اى بود كه امام صادق عليه السّلام متذكّر آنها شده، و فرموده: آنها همه مرتبه ميان جبر و تفويض است، پس هر گاه اين پنج نمونه بطور كامل در آدمى گرد آيد در اين صورت بايد دستورات خدا و رسولش را تماما بكار

بندد، و هر گاه بنده اى فاقد يكى از آنها باشد به نسبت همان كاستى، تكليف و عمل از او كم گشته و ساقط مى گردد.

و امّا شواهد قرآنى مربوط بموضوع امتحان و آزمايش با «استطاعت»- كه جامع عقيده ما بين جبر و تفويض مى باشد- بسيار است، و از شمار آنها اين آيه است: وَ لَنَبْلُوَنَّكُمْ حَتَّى نَعْلَمَ الْمُجاهِدِينَ مِنْكُمْ وَ الصَّابِرِينَ وَ نَبْلُوَا أَخْبارَكُمْ: «و بى شكّ شما را بيازمائيم تا مجاهدان و صابران شما را معلوم كنيم و خبرهاى شما (اعمال و كردارتان) را بيازمائيم- محمّد (صلّى اللَّه عليه و اله و سلّم): 31»، و اين آيه: سَنَسْتَدْرِجُهُمْ مِنْ حَيْثُ لا يَعْلَمُونَ: « [و كسانى كه آيات ما را دروغ شمردند] اندك اندك از جايى كه ندانند گرفتارشان خواهيم ساخت- اعراف: 182»، و اين آيه: الم* أَ حَسِبَ النَّاسُ أَنْ يُتْرَكُوا أَنْ يَقُولُوا آمَنَّا وَ هُمْ لا يُفْتَنُونَ: «آيا مردم پنداشته اند همين كه گويند ايمان آورديم آنان را وامى نهيم و آزموده نمى شوند؟!- عنكبوت: 1 و 2»، و خدا در مورد «فتنه» كه مراد همان امتحان و آزمون است فرموده: وَ لَقَدْ فَتَنَّا سُلَيْمانَ- الآية: «و هر آينه ما سليمان را آزموديم- ص: 34»، و در داستان موسى عليه السّلام فرموده: فَإِنَّا قَدْ فَتَنَّا قَوْمَكَ مِنْ بَعْدِكَ وَ أَضَلَّهُمُ السَّامِرِيُ: «ما قوم تو را پس از تو آزموديم و سامرى گمراهشان ساخت- طه: 85»، و كلام موسى كه

تحف العقول / ترجمه جعفرى، ص: 447

گفت: إِنْ هِيَ إِلَّا فِتْنَتُكَ: « [پروردگارا] اين نيست مگر امتحان تو- اعراف: 154»، يعنى آزمايش تو، پس اين آيات با هم مقايسه شده و بر هم گواهند.

و امّا آياتى كه در آنها لفظ

«بلوى» بمعناى آزمون آمده بدين قرارند: لِيَبْلُوَكُمْ فِي ما آتاكُمْ: «ميخواهد شما را در آنچه به شما داده بيازمايد- مائده: 48»، و اين آيه: صَرَفَكُمْ عَنْهُمْ لِيَبْتَلِيَكُمْ: «سپس شما را از آنان واگردانيد تا شما را بيازمايد- آل عمران: 152»، و اين آيه: إِنَّا بَلَوْناهُمْ كَما بَلَوْنا أَصْحابَ الْجَنَّةِ: «ما آنان را بيازموديم چنان كه صاحبان آن بوستان را آزموديم- قلم: 17»، و اين آيه:

خَلَقَ الْمَوْتَ وَ الْحَياةَ لِيَبْلُوَكُمْ أَيُّكُمْ أَحْسَنُ عَمَلًا: «مرگ و زندگى را بيافريد تا شما را بيازمايد كه كدام يك از شما نيكوكارتر است- ملك: 2»، و اين آيه: وَ إِذِ ابْتَلى إِبْراهِيمَ رَبُّهُ بِكَلِماتٍ: «و آنگاه كه ابراهيم را پروردگار وى به امورى چند بيازمود- بقره: 124»، و نيز اين آيه: وَ لَوْ يَشاءُ اللَّهُ لَانْتَصَرَ مِنْهُمْ وَ لكِنْ لِيَبْلُوَا بَعْضَكُمْ بِبَعْضٍ: «و اگر خدا مى خواست از كافران انتقام مى كشيد و ليكن خواست تا برخى از شما را به برخى بيازمايد- محمّد: 4»، و تمام آيات قرآن به لفظ «بلوى»- كه در ابتدا شرح شد- معنايش آزمون بوده و نظير آنها در قرآن بسيار است، كه موجب اثبات و تأييد امتحان و آزمون است، بدرستى كه خداوند جليل و عزيز مخلوقات را نه بيهوده آفريده و نه خودسر رهايشان گرفته، و نه حكمت خويش را بازيچه ساخته، و پيرو همين مطلب را در كلام خود اعلام داشته كه: أَ فَحَسِبْتُمْ أَنَّما خَلَقْناكُمْ عَبَثاً: «آيا پنداشته ايد كه شما را بيهوده آفريديم؟!- مؤمنون: 115».

بنا بر اين اگر كسى گويد: سپس آيا خداوند تا بنده اى را نيازمايد از آينده اش باخبر نمى شود؟ گوئيم: آرى، او پيش از وقوع عمل بر آينده ايشان واقف است،

و اين همان آيه است كه فرموده: وَ لَوْ رُدُّوا لَعادُوا لِما نُهُوا عَنْهُ: «و اگر [به دنيا] بازگردانده شوند بى گمان بدان چه از آن نهى شده اند بازگردند- انعام: 28»، و جز اين نيست كه آنان را امتحان كند تا ايشان را به عدالت خود آگاه سازد، و بعد از ارتكاب كار زشت جز با حجّت و برهان عذابشان نكند، و در اين آيه خبر داده است كه: وَ لَوْ أَنَّا أَهْلَكْناهُمْ بِعَذابٍ مِنْ قَبْلِهِ لَقالُوا رَبَّنا لَوْ لا أَرْسَلْتَ إِلَيْنا رَسُولًا:

«و اگر ما آنان را پيش از آن (فرستادن كتاب و پيامبر) به عذابى هلاك مى كرديم بى شكّ مى گفتند: پروردگارا، چرا بسوى ما پيامبرى نفرستادى؟!- طه: 134»، و اين آيه: وَ ما كُنَّا مُعَذِّبِينَ حَتَّى نَبْعَثَ رَسُولًا: «ما [هيچ مردم و قومى را]

تحف العقول / ترجمه جعفرى، ص: 448

عذاب كننده نباشيم تا آنگاه كه پيامبرى برانگيزيم- إسراء: 15»، و نيز اين آيه: رُسُلًا مُبَشِّرِينَ وَ مُنْذِرِينَ،: «پيامبرانى نويد رسان و بيم كننده- نساء: 165»، در نتيجه آن آزمون الهى با استطاعتى كه به بنده ارزانى داشته [يا: به بنده داده] همان عقيده ما بين جبر و تفويض است، كه قرآن بدان گويا است و احاديث امامان از خاندان پيامبر عليهم السّلام بدان جارى.

پس اگر بگويند: حجّت و دليل در اين كلام الهى: «خدا هر كس را كه خواهد راه نمايد و هر كس را خواهد گمراه سازد» و مانند آنها چيست؟ گوئيم: تفسير اين آيات همگى بر دو معنا است، امّا معناى نخست: كه قدرت او را اعلام مى دارد، يعنى: او به هدايت و گمراهى هر كس كه خواهد قادر و توانا است، پس هر گاه با

قدرت خود آنان را وادار بر يكى از آن دو كند نه ثواب برند و نه عقاب كشند، بهمان ترتيبى كه در نامه شرح داديم، و معناى ديگر اين است كه مراد از هدايت خداوند راهنمائى او است، مانند اين آيه: وَ أَمَّا ثَمُودُ فَهَدَيْناهُمْ: «و اما قوم ثمود (قوم صالح)، آنان را راه نموديم»، يعنى راهنمائى كرديم فَاسْتَحَبُّوا الْعَمى عَلَى الْهُدى:

«ولى كورى (گمراهى) را بر رهيابى برگزيدند- فصّلت: 17»، بنا بر اين اگر آنان را وادار بر هدايت كرده بود، توان گمراه شدن نداشتند، و اين طور نيست كه هر آيه متشابه و مبهمى بتواند بر آياتى محكم كه مأمور به تحصيل آنهائيم حجّت و دليل باشد، و بنا به گفته خود قرآن: مِنْهُ آياتٌ مُحْكَماتٌ هُنَّ أُمُّ الْكِتابِ وَ أُخَرُ مُتَشابِهاتٌ فَأَمَّا الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ زَيْغٌ فَيَتَّبِعُونَ ما تَشابَهَ مِنْهُ ابْتِغاءَ الْفِتْنَةِ وَ ابْتِغاءَ تَأْوِيلِهِ وَ ما يَعْلَمُ الآية: «برخى از آيات آن محكم اند، كه آنها مادر و اصل كتاب اند، و برخى ديگر متشابهند، امّا آنان كه در دلشان كژى (انحراف از راه راست) است آنچه را متشابه است پى مى گيرند براى فتنه جوئى و در جستن تأويل، و حال آنكه تأويل آن را نمى داند- تا آخر آيه 7 سوره آل عمران»، و نيز فرموده:

«پس بندگان مرا مژده ده* آنان كه سخن را مى شنوند و بهترين آن را پيروى مى كنند» يعنى محكمتر و واضحترين آن را، «اينانند كسانى كه خدا راهشان نموده، و ايشانند خردمندان- زمر: 17 و 18».

اميدوارم خداوند همه ما را به همان سخن و كردارى كه موجب دوستى و رضايت خود اوست موفّق فرمايد، و در پرتو منّت و فضل خود؛

از نافرمانى خود دور فرمايد، و حمد بسيار از آن خدا است همان طور كه اهل آنست، و صلّى اللَّه على محمّد و اله الطّيّبين، و حسبنا اللَّهُ وَ نِعْمَ الْوَكِيلُ.

تحف العقول / ترجمه جعفرى، ص: 449

پاسخ امام دهم عليه السّلام به سؤالات يحيى بن أكثم

موسى بن محمّد نوه حضرت رضا عليه السّلام (برادر حضرت هادى) گويد: در دار العامّه به يحيى بن اكثم برخوردم و از من سؤالاتى نمود، پس بخدمت برادرم؛ على بن محمّد عليهما السّلام رسيدم- و پس از آنكه ميان من و او كلماتى در پند و اندرز گفتگو شد و [سرانجام] مرا به اطاعت خود واداشت و بينايم ساخت- بدو گفتم: قربانت گردم، همانا ابن اكثم طىّ ارسال نامه اى از من سؤالاتى كرده تا پاسخش گويم، آن حضرت عليه السّلام پس از تبسّمى فرمود: آيا پاسخش گفتى؟ عرض كردم: خير، ندانستم، فرمود:

آنها چه بود؟ گفتم: در نامه اش مرا از اين آيه پرسيده: 1- قالَ الَّذِي عِنْدَهُ عِلْمٌ مِنَ الْكِتابِ أَنَا آتِيكَ بِهِ قَبْلَ أَنْ يَرْتَدَّ إِلَيْكَ طَرْفُكَ:

«آن كس كه دانشى از كتاب نزدش بود گفت: من آن را پيش از آنكه چشم بر هم زنى برايت مى آورم- نمل: 40»، مگر پيامبر خدا محتاج دانش آصف بود؟.

2- و از اين آيه: وَ رَفَعَ أَبَوَيْهِ عَلَى الْعَرْشِ وَ خَرُّوا لَهُ سُجَّداً: «و پدر و مادر خود را بر تخت بالا برد و همگان پيش او سجده كنان درافتادند- يوسف: 100»، آيا يعقوب و فرزندانش- با اينكه پيامبر بودند- بر يوسف سجده كردند؟، 3- و از اين آيه: فَإِنْ كُنْتَ فِي شَكٍّ مِمَّا أَنْزَلْنا إِلَيْكَ فَسْئَلِ الَّذِينَ يَقْرَؤُنَ الْكِتابَ: «پس اگر در آنچه بتو فرو فرستاديم شكّ دارى، از آنان كه

كتاب را مى خوانند بپرس- يونس: 94»، مخاطب آن كيست؟ اگر رسول خدا صلّى اللَّه عليه و اله و سلّم است، پس براستى او دچار شكّ و ترديد شده، و اگر غير او است، پس قرآن بر چه كسى نازل شده؟ 4- و از اين آيه: وَ لَوْ أَنَّ ما فِي الْأَرْضِ مِنْ شَجَرَةٍ أَقْلامٌ وَ الْبَحْرُ يَمُدُّهُ مِنْ بَعْدِهِ سَبْعَةُ أَبْحُرٍ ما نَفِدَتْ كَلِماتُ اللَّهِ: «و اگر هر چه درخت در زمين است قلم، و دريا مركّب گردد، و هفت درياى ديگر از پس آن بيفزايندش، كلمات خدا پايان نيابد- لقمان: 27»، نام اين درياها چيست و در كجا واقعند؟ 5- و از اين آيه: وَ فِيها ما تَشْتَهِيهِ الْأَنْفُسُ وَ تَلَذُّ الْأَعْيُنُ: «و در بهشت است هر چه را كه دلها خواهش و آرزو كند و چشمها از ديدن آن لذّت برد- زخرف:

71»، پس [باستناد اين آيه] آدم عليه السّلام نيز دلش هواى خوردن گندم را نمود و آن را خورد (و در آن است هر چه دل آرزو كند)، با اين حال چگونه و چرا مجازات شد؟!.

6- و از اين آيه: أَوْ يُزَوِّجُهُمْ ذُكْراناً وَ إِناثاً: «يا پسران و دختران به آنان

تحف العقول / ترجمه جعفرى، ص: 450

تزويج كند «1»- شورى: 50»، مگر خداوند پسرها را به زوجيّت بندگان در مى آورد، در حالى كه مردمى را كه اين عمل را نمودند مجازات كرده؟.

7- و اين مسأله كه شهادت زن بتنهائى روا و جايز است، با اينكه خداوند فرموده: وَ أَشْهِدُوا ذَوَيْ عَدْلٍ مِنْكُمْ: «دو مرد عادل از خودتان را گواه گيريد- طلاق: 2»؟.

8- و از فرد خنثى (فردى كه جنسيّت او نامعلوم است)

و كلام على عليه السّلام كه گفته: «از ناحيه اى كه ادرار مى كند ارثيه اش مشخّص مى شود»، در اين صورت هنگام بول نمودن چه كسى به او نگاه كند؟ چه بسا كه زن باشد و مردان بدو نگاه كنند، يا مرد باشد و زنان بدو نظر افكنند، كه هيچ يك از آن دو جايز نيست، و گواهى خود او هم چون ذى نفع است پذيرفته نيست، پس چه بايد كرد؟.

9- و از فردى كه بر گلّه اى گوسفند سررسد و ببيند چوپانى بر يكى از گوسفندان جهيده، و با ديدن او، گوسفند را رها نمايد و آن بميان گلّه رود، حال چگونه آن گوسفند ذبح شود، و آيا خوردن گوشتش جايز است يا نه؟.

10- و سؤال ديگر او از نماز صبح بود كه چرا قراءت [حمد و سوره] در آن با صداى بلند خوانده مى شود با اينكه از نمازهاى روزانه بحساب مى آيد- و قراءت حمد و سوره تنها در نمازهاى شبانه بلند خوانده مى شود-؟.

11- و از اين سخن على عليه السّلام در باره ابن جرموز، كه «قاتل زبير را بدوزخ بشارت ده»، در حالى كه خود او امام و پيشوا بود ولى ابن جرموز را نكشت؟.

12- و اينكه على عليه السّلام در جنگ صفّين افراد مهاجم و فرارى و نيز زخميها را تماما كشت و همه را اين گونه فرمان داد و به هيچ يك امان نداد، ولى رفتار او در جنگ جمل غير از اين بود كه نه فرارى را كشت و نه بر زخمى تنگ گرفت و به همان شيوه فرمان داد، و [پس از خاتمه نبرد] فرمود: «هر كس به خانه اش رود در امان است،

و هر كس سلاح خويش بر زمين نهد در امان است»، چرا اين گونه عمل كرد- اگر حكم نخست صحيح بود پس بايد حكم دوم غلط باشد-؟ 13- و در مورد كسى كه خود به عمل لواطى كه مرتكب شده اعتراف كند، آيا حدّ بر او جارى مى شود يا نه؟.

______________________________

(1) متن آيه بزعم سائل ترجمه شده، و إلّا ترجمه صحيح آن اين است كه: «يا آنان را پسران و دختران هر دو مى دهد».

تحف العقول / ترجمه جعفرى، ص: 451

پس آن حضرت عليه السّلام فرمود: برايش بنويس، گفتم: چه بنويسم؟ فرمود:

بنويس: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ، خداوند تو را هدايت كند، نامه ات بمن رسيد، نامه اى كه با عيبجوئى در آن خواستى ما را بيازمائى كه اگر در آنها قصور نموديم راهى براى طعن ما بيابى، و اميدوارم خداوند مناسب نيّت و قصد درونت جزايت دهد، ما پرسشهايت را شرح و بيان داشتيم، پس بدانها گوش سپار، و فهمت را مطيع و رام ساز و دلت را بدان بسپار (حواست را جمع كن)، كه بتحقيق حجّت بر تو تمام است، و السّلام.

1- از «آن كس كه دانشى از كتاب نزدش بود» پرسيده بودى، او آصف بن برخيا بود، و سليمان عليه السّلام از آگاهى و دانسته هاى آصف عاجز نشده بود، بلكه آن حضرت- كه صلوات خدا بر او باد- مايل بود كه به امّت خود از جنّ و انس بفهماند كه حجّت [خدا] پس از وى آصف است، و آن قسمتى از دانش و علم سليمان عليه السّلام بود كه آن را به فرمان خدا به آصف سپرده بود، آن را بدو آموخت تا پس از او در

امامت و راهنمائى وى اختلاف نكنند، همان طور كه سليمان در زمان حيات داود عليهما السّلام آموخته شد، تا نبوّت و امامت او پس از پدر معلوم شود، و ديگر جاى هيچ عذر و بهانه اى براى مردم باقى نماند و حجّت بر ايشان محقّق گردد.

2- و امّا پرسشت از سجده يعقوب و فرزندانش، بايد بدانى كه آن از سر طاعت خدا و محبّت به يوسف عليه السّلام بود، همان طور كه سجده فرشتگان به آدم عليه السّلام نه از براى او، كه تنها از سر طاعت خدا و محبّت آنان به آدم بود، بنا بر اين سجده يعقوب و فرزندانش همراه يوسف عليه السّلام بشكرانه فراهم شدن پراكندگى آنان بود، مگر نديدى آن زمان در كلام شاكرانه اش چنين گفت: رَبِّ قَدْ آتَيْتَنِي مِنَ الْمُلْكِ وَ عَلَّمْتَنِي مِنْ تَأْوِيلِ الْأَحادِيثِ- الآية: «پروردگارا، مرا از پادشاهى [بهره] بدادى، و از تعبير خوابها بياموختى- يوسف: تا آخر آيه 101».

3- و امّا در باره اين آيه: «پس اگر در آنچه بتو فرو فرستاديم شكّ دارى از آنان كه كتاب پيش از تو را مى خوانند بپرس»، [كه مخاطب در اين آيه كيست]، مخاطب در اين آيه شخص رسول خدا صلّى اللَّه عليه و اله و سلّم است، بى آنكه در آنچه بر او وحى شده شكّى داشته باشد، بلكه مطلب از اين قرار بود كه افراد نادان گفتند: چگونه خداوند از ميان فرشتگان؛ پيامبرى مبعوث نداشت؟ چرا كه هيچ تفاوتى ميان ما و پيامبرش- در بى نيازى از خوردن و نوشيدن و راه رفتن در كوى و برزن- نيست، پس خداوند- در حضور جماعت نادان- به پيامبرش وحى فرستاد: «از

تحف العقول /

ترجمه جعفرى، ص: 452

آنان كه كتاب را مى خوانند بپرس» آيا خداوند پيش از تو پيامبرى مبعوث داشته كه نه غذا خورد و نه در كوى و برزن راه رود كه تو هم نظير او باشى؟ و تنها فرمود:

«اگر تو شكّ دارى» بى آنكه شكّى در ميان باشد، بلكه [اين سخن] بجهت رعايت انصاف در كلام بود، مانند آيه مباهله كه فرمود: «بيائيد تا ما و شما پسران خويش و زنان خويش و خودمان را و خودتان را فراخوانيم، آنگاه دعا و زارى كنيم و لعنت خداى را بر دروغگويان بگردانيم»، و اگر گفته بود: «لعنت خدا را بر شما بگردانيم» كه ديگر آنان مباهله را نمى پذيرفتند، و براستى خداوند بر اين امر واقف است كه رسول او مأموريّتهايش را انجام مى دهد و دروغگو هم نيست، و نيز پيامبر خود خبر داده بود كه در آنچه مى گويد صادق است، ولى مايل بود از جانب خود رعايت انصاف را كرده باشد.

4- و امّا اين آيه: «و اگر هر چه درخت در زمين است قلم گردد و دريا مركّب، و هفت درياى ديگر از پس آن بيفزايندش، كلمات خدا پايان نيابد»، همين طور هم هست، اگر درختان دنيا تمامى قلم گردد و دريا مركّب و هفت درياى ديگر بيفزايندش، و همه چشمه ها از زمين جوشيدن گيرد، همه و همه تمام شوند و كلمات خدا پايان نيابد، و آنها مانند چشمه كبريت، و چشمه نمر، و چشمه برهوت، و چشمه طبريّه، و چشمه آب گرم ماسبذان، و چشمه آب گرم افريقيّه مشهور به لسنان، و چشمه بحرون است. و مائيم آن كلمات خدا كه نه پايان پذيريم و نه فضائلمان

درك گردد.

5- و امّا بهشت، بى شكّ تمام خوردنيها و نوشيدنيها و سرگرميهائى كه دل بخواهد و ديده لذّت برد در آن هست، و خدا نيز تمام آنها را براى آدم روا داشته بود، و آن درختى كه آدم و همسرش را از آن نهى كرده بود درخت حسادت بود، و به آن دو سفارش فرمود كه: بر افرادى كه خداوند بر مخلوقات ديگر فضيلتى داده به ديده حسد ننگرند، ولى آدم از ياد برد و بدان بچشم حسادت نگريست، و در او عزم و آهنگى استوار نيافت.

6- و امّا سؤالت در مورد اين آيه: «يا پسران و دختران به آنها تزويج كند» يعنى براى او پسر و دختر با هم متولّد شود، كه به هر دو تائى كه قرين هم باشند [اصطلاحا] «زوجان» گويند، و به هر يك از آن دو «زوج» گفته شود، و پناه بر خدا كه مراد خداوند جليل نه آن باشد كه تو خود را بدان فريفته اى، تا جوازى براى ارتكاب گناهت يابى، و هر كس آن عمل را (كه تو پنداشته اى) مرتكب

تحف العقول / ترجمه جعفرى، ص: 453

شود كيفر گناه خويش ببيند، و اگر توبه نكند در روز قيامت عذابش دو چندان شود و در آن [عذاب] به خوارى جاويدان باشد.

7- و امّا شهادت آن زن كه بتنهائى جايز مى باشد «قابله» است، البتّه اگر به او رضايت دهند، كه در غير اين صورت كمتر از دو زن كفايت نمى كند، و در اينجا بضرورت دو زن بجاى يك مرد مى باشند، زيرا در اين مورد بخصوص ممكن نيست كه مرد كار زن را انجام دهد، بنا بر اين اگر تنها يك زن

بود، شهادت و گواهى او همراه با سوگند پذيرفته مى شود.

8- و امّا فرمايش على عليه السّلام در مورد فرد خنثى همان گونه است كه فرموده، البتّه بدين قرار كه: مردانى عادل هر كدام آينه اى بدست گرفته و فرد خنثى پشت سر آنان عريان مى شود، و آن جماعت نيز به عكسى كه در آينه افتاده نظر كرده و حكم مى كنند.

9- و پاسخت در مورد مردى كه چوپانى را ديده كه بر گوسفندى جهيده، اين است: اگر گوسفند را شناخت آن را سر ببرد و بسوزاند، و اگر نشناخت؛ گلّه را دو بخش كند و ميان آن دو قرعه اندازد، پس چون قرعه بنام يكى از آن دو افتاد نيمه ديگر نجات يابد، سپس نيمه باقى مانده را دو بخش كند و ميان آن دو قرعه اندازد، و بهمين ترتيب قرعه را ادامه داده تا دو گوسفند بماند، پس ميان آن دو نيز قرعه اندازد، پس قرعه به هر كداميك افتاد آن را ذبح كرده و بسوزانند، و بدين ترتيب گوسفندان ديگر نجات يابند.

10- و امّا قراءت [حمد و سوره] در نماز صبح بلند خوانده مى شود، چرا كه پيامبر صلّى اللَّه عليه و اله و سلّم به وقت تاريكى آن را مى خواند، بهمين خاطر قراءت آن از نمازهاى شبانه بحساب آيد.

11- و كلام على عليه السّلام كه: «قاتل زبير را به دوزخ بشارت ده!» آن پيرو فرمايش رسول خدا صلّى اللَّه عليه و اله و سلّم بود، [كه قبلا گفته بود]، و سرانجام قاتل زبير (اين جرموز) «1» از خوارج نهروان گشت، و امير مؤمنان عليه السّلام او را در بصره نكشت

______________________________

(1) او عمرو بن جرموز است،

و گويند: وى پس از كشتن زبير به خدمت امير المؤمنين عليه السّلام رسيده و به دربان آن حضرت گفت: براى قاتل زبير اجازه ورود بگير، پس فرمود: هم اجازه ورودش ده و هم بشارت به دوزخ. و چون چشم آن حضرت به شمشير زبير افتاد فرمود:

[اين شمشير] مدّتهاى مديد غم و اندوه از چهره رسول خدا صلّى اللَّه عليه و اله و سلّم زدود!

تحف العقول / ترجمه جعفرى، ص: 454

چون مى دانست كه وى در فتنه نهروان كشته خواهد شد.

12- و امّا پاسخ به پرسشى كه از دو شيوه متفاوت على عليه السّلام در جنگ صفّين و جنگ جمل كرده بودى اين است: چون در جنگ جمل رهبر شورشيان كشته شده بود و ديگر آنان را سپاه و لشكرى نبود كه بدان باز گردند، و بى آنكه قصد جنگ و مخالفت و ستيزى داشته باشند تنها به خانه هاى خود بازمى گشتند، و بهمين راضى بودند كه كسى با آنان كارى نداشته باشد، در نتيجه حكم و فرمان در باره ايشان برداشتن شمشير و عدم آزارشان بود، زيرا ديگر در پى فراهم كردن سپاه و لشكرى نبودند، در حالى كه وضع در مورد جنگ صفّين فرق مى كرد، آنان به پايگاهى مجهّز و سوى سركرده اى برمى گشتند كه براى آنان اسلحه و زره، و نيزه و شمشير تهيّه مى كرد، و بديشان جايزه داده و حقوق مى پرداخت، و از بيمارانشان عيادت و شكسته بندى كرده و به مداواى زخميان مى پرداخت، و بى مركبان را مركب؛ و برهنگان را جامه مى داد، و پس از آن ايشان را رهسپار نبرد و ميدان جنگ مى كرد، بهمين خاطر امير مؤمنان عليه السّلام ميان دو فرقه يكسان

حكم نكرد، زيرا به حكم و قانون جنگ در ميان يكتاپرستان واقف بود، و ليكن آن را براى ايشان شرح و بيان داشت، پس هر كس كه آن را نمى پذيرفت كشته مى شد يا از آن توبه مى كرد.

13- و امّا آن مردى كه به عمل لواط اقرار كرده بى آنكه شاهدى بر او باشد و داوطلبانه اقرار نموده، اگر اختيار بدست امامى معصوم بود كه مى توانست از جانب خدا عقوبت كند، اين حقّ را هم دارد كه از جانب خدا بر او منّت نهد (يعنى او را ببخشد)، مگر اين آيه را نشنيده اى كه فرموده: هذا عَطاؤُنا الآية: «اين است بخشش ما، پس ببخش يا نگاه دار- ص: 39». ما به تمام پرسشهاى تو پاسخ گفتيم، پس آن را درياب.

سخنان كوتاه نقل شده از حضرت هادى عليه السّلام «در زمينه هاى زهد، حكمت، پند و امثال آن»

1- آن حضرت عليه السّلام به يكى از شيعيانش فرمود: فلانى را ملامت كن و بگو:

اگر خدا خير بنده اى را بخواهد [در آن صورت] هر گاه ملامت شود بپذيرد.

2- متوكّل (يكى از خلفاى عبّاسى) نذر نمود كه اگر از بيماريش عافيت يابد مال كثيرى را صدقه دهد، پس چون عافيت يافت از علما پرسيد: اندازه مال كثير

تحف العقول / ترجمه جعفرى، ص: 455

چه مقدار است، هر كدامشان چيزى گفت ولى به معناى آن نرسيدند، سپس امام هادى عليه السّلام پرسيده شد، حضرت عليه السّلام فرمود: هشتاد درهم بدهد، گفت: به چه دليل؟ فرمود: خداوند به پيامبر خود وحى فرمود كه: لَقَدْ نَصَرَكُمُ اللَّهُ فِي مَواطِنَ كَثِيرَةٍ: «بى شكّ خداوند شما را در ميادين بسيار يارى كرد- توبه: 25»، و ما ميادين نبرد آن حضرت را شمرديم و به هشتاد رسيديم، و خداوند آن تعداد را كثير و بسيار

ناميده. پس متوكّل از اين سخن خرسند شد و هشتاد درهم صدقه داد.

3- همانا خداوند را مكانهائى است كه دعا نمودن در آنها را دوست دارد، و دعاى هر كس را در آنجا مستجاب مى فرمايد، و موضع قبر سيّد الشّهداء از آن جمله است.

4- هر كس از خدا بترسد از او بترسند، و چون خدا را فرمان برد از او فرمان برند، و هر كس كه از خالق اطاعت كند ديگر هيچ باكى از غضب و خشم مخلوق نداشته باشد، و هر كس كه خدا را بخشم آرد مسلّما بداند كه دچار خشم مخلوقين خواهد گرديد.

5- خداوند نه وصف گردد و نه تعريف جز بدان چه خود خويش را وصف نموده، و چگونه وصف شود آن خدائى كه حواسّ از دركش ناتوان، و تصوّرات از دستيابيش درمانده، و افكار از محدود ساختنش عاجز است و در ديده نگنجد، آن خدائى كه نزديكى او دورى است و دوريش نزديكى، او خود كيفيّت را آفريده بى آنكه گويند او چگونه است، و مكان را خود پديد آورده بى آنكه گويند كجاست، و ساحتش بركنار از كيفيّت و مكان است، او يكتا و يگانه است، عظمت و جلالش با شكوه، و نامهايش پاك و منزّه است.

6- و حسن بن مسعود «1» گويد: خدمت امام هادى عليه السّلام رسيدم- در حالى كه انگشتم خراش خورده؛ و شانه ام در اثر برخورد با راكبى صدمه ديده بود، و نيز در اثر ورود به ازدحام مردم برخى از لباسهايم پاره شده بود- و گفتم: اى روز، خدا مرا از شرّ تو نجات دهد، چقدر تو شوم بودى! پس آن حضرت عليه السّلام بمن فرمود:

اى

______________________________

(1) در هيچ كدام از كتب رجال و معاجم نامى از حسن بن مسعود بميان نيامده، و استاد غفّارى احتمال داده كه «حسن بن مسعود» در اصل «حسن بن سعيد» بوده و تصحيف گشته است. و حسن بن سعيد اهوازى گذشته از آنكه از اصحاب امام رضا و امام جواد عليهما السّلام بوده، از ياران امام هادى أبو الحسن ثالث عليه السّلام نيز مى باشد.

تحف العقول / ترجمه جعفرى، ص: 456

حسن، تو هم با اينكه با ما آمد و شد دارى گناهت را بگردن بى گناهان مى اندازى؟! حسن گفت: [با شنيدن اين سخن] حواسم جمع شد و عقلم به من باز آمد و به خطايم پى بردم، عرض كردم: مولاى من! از خدا آمرزش مى طلبم، امام فرمود: اى حسن، مگر روزها چه گناهى دارند كه چون جزاى كردار خود را مى بينيد آنها را شوم پنداشته و بد مى گوئيد؟! حسن گفت: تا آخر عمر استغفار خواهم كرد، آيا آن توبه ام بحساب مى آيد اى زاده رسول خدا؟ فرمود: بخدا سوگند آن [بدگوئيها] شما را سودى نبخشد، بلكه خداوند شما را به مذمّت كردن بى گناهان مجازات مى كند، اى حسن، مگر نميدانى آن كس كه در برابر اعمال و كردار در اين سرا و آن سرا ثواب دهد و كيفر نمايد و تلافى كند تنها خدا است؟ گفتم: اين گونه است مولاى من، فرمود: ديگر تكرار مكن، و براى روزها هيچ تأثيرى در فرمان و حكم خدا قائل مشو! حسن گفت: بروى چشم، آقاى من.

7- هر كس خود را از مكر و مؤاخذه سخت خدا ايمن بداند، مغرور گشته، تا آنجا كه قضا و حكم حتمى خدا بر او جارى شود

(يعنى مرگ گريبانش را بگيرد)، و هر كس كه پروردگارش را بشناسد و بدو آگاه باشد، مصيبت دنيا برايش سبك شود، هر چند با قيچى بريده شود و با ارّه قطعه قطعه گردد! 8- داود صرمى گويد: آقايم (امام هادى عليه السّلام) مطالبى ضرورى را به من فرمود، سپس مرا گفت: بگو ببينم آنها را چگونه مى گويى، ولى من آن گونه كه فرموده بود بخاطر نداشتم، پس آن حضرت عليه السّلام قلم به مركّب دان فرو برد و نوشت:

«بسم اللَّه الرّحمن الرّحيم، بخواست خدا آن را بخاطر خواهم آورد، و هر كارى بدست خدا است»، من [با ديدن اين صحنه] خنديدم، فرمود: تو را چه شد؟ گفتم: خير است، فرمود: بمن بگو، گفتم: قربانت گردم بياد حديثى افتادم كه يكى از اصحاب از جدّ شما حضرت رضا عليه السّلام برايم نقل كرده بود، كه آن حضرت هر گاه دستور به كارى مى داد مى نوشت: «بسم اللَّه الرّحمن الرّحيم بخواست خدا آن را بخاطر خواهم آورد»، بدين خاطر لبخند زدم، آنگاه امام هادى عليه السّلام بمن فرمود: اى داود اگر بگويم ترك كننده «بسم اللَّه الرّحمن الرّحيم» همچون تارك نماز است در گفته ام صادق و راستگويم! 9- روزى آن حضرت عليه السّلام فرمود: خوردن بطّيخ «1» موجب مرض خوره

______________________________

(1) بطّيخ در لغت به چند معنا آمده، از قبيل: كدو، و خربوزه، و خيار و امثال آن.

تحف العقول / ترجمه جعفرى، ص: 457

است، يكى گفت: مگر نه اينست كه مؤمن پس از چهل سالگى از امراض جنون و خوره و پيسى در امان خواهد بود؟ فرمود: آرى، ولى اگر فرد مؤمن خلاف دستور آن كس كه ايمنش داشته عمل

كند ديگر از مجازات خلاف ايمن نخواهد ماند.

10- فرد شكرگزار، به خود آن شكر بيش از نعمتى كه موجب شكر شده سعادتمند و خوشبخت است زيرا نعمتها تنها كالا و متاع دنيايند، ولى شكر، هم نعمت [دنيا] است و هم پاداش [آخرت].

11- براستى كه خداوند دنيا را سراى آزمون و امتحان، و آخرت را سراى پاداش و جزا قرار داده، و آزمون دنيا را سبب و موجب پاداش آخرت ساخته، و پاداش آخرت را در عوض آزمون دنيا.

12- بتحقيق ستمكار فهميده و دانا ممكن است بخاطر همان فهمش از ستمش بگذرند، و بى شكّ صاحب حقّ نادان ممكن است همان حماقت او؛ نور حقّش را خاموش كند.

13- هر كس دوستى و نظريّه خود را برايت جمع كرد، تو نيز بطور كامل مطيع او باش.

14- هر كه خود را سبك شمارد و قدر خويش نداند، از شرّ او در امان مباش.

15- سراى دنيا چونان بازارى است كه مردمى در آن سود برند و جماعتى ضرر كنند.

سخنانى مبسوط از امام خالص و راهنما أبو محمّد حسن بن على عليه السّلام «در زمينه هاى حكمت، زهد، پند و امثال آن»

نامه آن حضرت به إسحاق بن إسماعيل نيشابورى «1»

خداوند ما و شما را در پرده خويش پوشانده، و تحت توجّهات خود در تمام امور؛ عهده دار تو باشد، نامه ات را دريافتم- خدا تو را رحمت كند-، و ما بشكر خدا و نعمت او خاندانى هستيم كه بر دوستان خود دلسوز بوده، و از [ديدن] احسان و فضل پياپى خداوند بر آنان شادان و خرسنديم، و هر نعمتى كه خداوند تبارك و تعالى بديشان مى دهد به شمار آريم، پس اميدوارم كه خداوند نعمت خود

______________________________

(1) او از اصحاب مورد اعتماد امام حسن عسكرى عليه السّلام، و از جمله كسانى بوده كه نامه هاى آن حضرت بدو مى رسيده است.

تحف العقول / ترجمه جعفرى، ص:

458

را بر تو و امثال تو- آنان كه خدا ايشان را مورد رحمت خود قرار داده و همچون تو بينايشان ساخته- بكمال رسانده، و كمال نعمت خود را؛ ورود به بهشت مقدّر فرمايد، و هيچ نعمتى هر چه والا و ارجمند باشد نيست جز آنكه اداى شكر آن به «الحمد للَّه» است- نامهايش مقدّس باد-، و من خداى را تا ابد و هميشه و والاتر و برتر از حمد هر ستايشگرى حمد و سپاس مى گويم، زيرا رحمتش را بر تو ارزانى داشته، و از هلاكت نجاتت داده، و راهت را در عبور از آن «گردنه» هموار ساخته، و سوگند بخدا كه آن گردنه اى است دشوار گذر، كارش سخت و راهش دشوار و گرفتاريش بزرگ باشد، كه ذكر و ياد آن در نوشته هاى پيشينيان هست، و بى شكّ برخى از شما زمان امام پيشين عليه السّلام تا وقتى كه درگذشت و تا همين روزگار كه من در آنم كارهائى داشتيد كه نزد من در آن امور نه پسنديده بوديد و نه توفيق يافته.

پس اى اسحاق به يقين بدان؛ هر كس كه از اين جهان كور خارج شود، در آن جهان نيز كور است و گمراه تر، اى اسحاق منظور نه كورى چشم است بلكه كورى دلهائى كه در سينه ها است، و اين همان سخن خداوند در كتاب محكم او است كه در بيان زبان حال فرد ستمگر گويد: رَبِّ لِمَ حَشَرْتَنِي أَعْمى وَ قَدْ كُنْتُ بَصِيراً* قالَ كَذلِكَ أَتَتْكَ آياتُنا فَنَسِيتَها وَ كَذلِكَ الْيَوْمَ تُنْسى: «پروردگارا، چرا مرا نابينا برانگيختى و حال آنكه بينا بودم؟! گويد: بدين گونه [محشور شدى زيرا] آيات ما بتو رسيد و تو آنها

را به فراموشى سپردى، و همچنان امروز فراموش مى شوى- طه: 125 و 126»، و [در رسيدن آن آيات] كدام آيه بزرگتر از حجّت خدا است بر خلقش و امين او در شهرهايش و گواه و شاهد او بر بندگانش- پس از پدران گذشته اش: پيامبران، و نياكانش: اوصيا، كه سلام و رحمت و بركات خدا بر تمامشان باد-؟! پس كجا گمتان نمودند؟ و همچون چارپايان بكجا مى رويد؟! آيا از حقّ روگردان و به باطل مايليد؟ و به نعمت خدا كافر شده ايد؟ يا از شمار كسانى هستيد كه به برخى از كتاب ايمان آورده و به برخى ديگر كافر مى شوند؟

پس سزاى برخى از شما، يا ديگران كه چنين كند جز خوارى در دنيا و عذاب طولانى در آخرت جاويد نخواهد بود؟! و سوگند بخدا كه آن رسوائى بزرگ است! براستى كه خداوند وقتى واجبات را از سر بخشش و رحمت خود بر شما واجب فرمود نه براى حاجت و نياز بود، بلكه از سر رحمت و مهرورزى خود- كه جز او معبودى نيست- بر شما بوده تا آلوده را از پاك جدا كند، و نيّات درونتان را بيازمايد، و آنچه را در دل داريد خالص و پاك سازد تا در رسيدن به رحمت او بر هم سبقت

تحف العقول / ترجمه جعفرى، ص: 459

گرفته و پيشى گيريد، و در بهشت او جايگاه هر كدامتان بر ديگرى [با توجّه به اعمال] برتر آيد، بنا بر اين فريضه حجّ، و عمره، و برپائى نماز، و پرداخت زكات، و روزه، و ولايت را بر شما واجب فرمود، و بر شما دربى گشود تا در فهم فرائض از آن يارى طلبيد، و

تا كليدى در تحصيل آن باشد، اگر محمّد صلّى اللَّه عليه و اله و سلّم نبود و نيز اوصياى از فرزندانش نبودند شما سرگردان و حيران همچون چارپايان هيچ يك از واجبات را نمى شناختيد، و راه ورود به هر شهر جز از درب آن است؟ پس آنگاه كه خداوند، پس از پيامبرتان با نصب امامان بر شما منّت نهاد، در قرآن فرمود: الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِي وَ رَضِيتُ لَكُمُ الْإِسْلامَ دِيناً: «امروز دين شما را به كمال رساندم و نعمت خود را بر شما تمام كردم، و اسلام را دين شما پسنديدم- مائده: 3»، بنا بر اين حقوقى را براى امامان خود بر شما واجب ساخته، و برعايت آن امر فرموده است تا هر چه از زن و مال و خوردنى و نوشيدنى كه داريد برايتان حلال و شرعى گردد، خداوند فرموده: قُلْ لا أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبى:

«بگو براى آن (رساندن پيام) هيچ مزدى از شما نميخواهم، مگر دوستى در باره خويشاوندان [نزديكم]- شورى: 23»، و بدانيد هر كس كه [در اداى اين حقّ] دريغ ورزد بخود بخل ورزيده، و خداوند بى نياز و توانگر است، و شمائيد كه فقير و نيازمنديد، هيچ معبودى جز او نيست، و بى گمان اين بحث با تمام آنچه براى شما و بر عهده شما بود به درازا كشيد.

و اگر نبود كه خداوند مى خواهد نعمت خود را بر شما تمام كند- پس از وفات امام سابق- ديگر نه از من خطّى ديده و نه كلامى مى شنيديد، و شما [هنوز] در كار آخرت خود غافليد، و پس از آنكه ابراهيم بن عبده را براى شما

منصوب داشتم و نامه اى كه توسّط محمّد بن موسى نيشابورى به سويتان ارسال كرده ام- كه خداوند در هر حال ياور ما است- مبادا در باره خود كوتاهى كنيد كه از زيانكاران محسوب خواهيد شد، پس دورى و هلاكت باد آنان را كه از اطاعت خدا روى برتافته و اندرز امامان را نپذيرفتند، كه محقّقا خداوند شما را به طاعت خود و پيامبرش و صاحبان امر فرمان داده، اميدوارم خداوند به سستى و بى توجّهيتان رحم كند، و شما را بر اعتقادتان پايدار سازد، پس ديگر چه چيز آدمى را به پروردگارش فريفته؟ و اگر سنگهاى سخت و محكم، بخشى از مطالب اين نامه را دريافته بود؛ از شدّت بيم و نگرانى و ترس از خدا؛ از هم شكافته شده و به طاعت خدا بازمى گشت. هر چه خواهيد انجام دهيد «كه خدا و پيامبرش و مؤمنان؛ كردار شما را خواهند ديد، و به زودى بسوى داناى نهان و آشكار بازگردانده مى شويد، پس

تحف العقول / ترجمه جعفرى، ص: 460

شما را بدان چه كرده ايد آگاه خواهد كرد- توبه: 94»، و الحمد للَّه ربّ العالمين و صلّى اللَّه على محمّد و اله أجمعين.

سخنان كوتاه امام حسن عسكرى عليه السّلام «در زمينه هاى حكمت، زهد، اندرز و امثال آن»

1- نه جدال كن تا شكوهت برود، و نه شوخى و مزاح تا بر تو گستاخ شوند.

2- كسى كه به نشستن در پائين هر مجلس و محفلى تن دردهد، تا زمانى كه برخيزد خدا و فرشتگان پيوسته بر او درود فرستند.

3- و آن حضرت عليه السّلام در پاسخ به مردى كه از او جوياى معجزه و برهانى [بر امامت] شده بود فرمود: كسى كه جوياى دليل و برهانى شود و بدان برسد، سپس از شخصى كه دليل

خواسته برگردد؛ دو برابر عذاب گردد، و كسى كه صبر پيشه سازد؛ از جانب خدا تأييد شود و خدا حمايتش كند. آرى، مردم را عادت بر اين است كه نامه هاى جعلى بنگارند و پخش كنند «1» از خداخواهان راه حقّيم، كه يا تسليم است و انقياد، يا هلاكت است و نابودى.

4- و در پاسخ به نامه يكى از شيعيانش كه اختلاف شيعيان را به اطّلاع آن حضرت عليه السّلام رسانده بود، نوشت: همانا خطاب و روى سخن خداوند تنها با خردمندان است، و مردم در اعتقاد به من چند گروهند: يكى صاحب بصيرت و بينائى كه به راه نجات بوده و به حقّ چنگ زده، و به فرع حقيقت درآويخته است، بى آنكه شكّ و ترديدى داشته باشد، و جز من هيچ پناهى نجويد، و گروهى حقّ و حقيقت را از اهل آن برنگرفته اند، آرى آنان همچون مسافر دريايند، كه با امواج آن بحركت آيد و در آرامش و سكونش آرام گيرد، و گروهى كه شيطان بر آنان چيره و غالب گشته، و بجهت حسادتى كه دارند كارشان انكار اهل حقّ و دفع حقّ به باطل است، پس آنان را كه تمايل به راست و چپ دارند واگذار، زيرا

______________________________

(1) شايد اين فراز از سخن امام عليه السّلام اشاره به آيه: بَلْ يُرِيدُ كُلُّ امْرِئٍ مِنْهُمْ أَنْ يُؤْتى صُحُفاً مُنَشَّرَةً دارد، يعنى: هر كدامشان انتظار دارد كه نامه اى از آسمان فرو آيد؛ كه اين نامه اى است از خدا به فلان شخص!

تحف العقول / ترجمه جعفرى، ص: 461

چوپان هر گاه كه اراده كند و بخواهد با كمتر تلاشى گوسفندانش را جمع مى كند.

مبادا اسرار را فاش كرده و رياست طلبى

كنيد، كه آن دو موجب نابودى و هلاكتند.

5- از جمله گناهان نابخشودنى اين است كه گفته شود: اى كاش جز بر اين گناه مؤاخذه نشوم، سپس فرمود: شرك در ميان مردم از حركت مورچه بر روى پارچه اى سياه در شبى تاريك پنهان تر است.

6- «بسم اللَّه الرّحمن الرّحيم» به اسم اعظم خداوند، از سياهى چشم به سفيدى آن نزديكتر است.

7- زمانى جماعتى از شيعيان در امامت آن حضرت عليه السّلام اختلاف كردند، نامه اى بدين مضمون نگاشت: هيچ يك از پدرانم بمانند من دچار مصيبت شكّ و ترديد اين گروه از شيعيان نشده بودند، پس اگر اين امامت كه بدان معتقد بوده و ديانت ورزيده ايد موضوعى موقّتى و پايان يافتنى بود، جاى شكّ داشت، و اگر تا زمانى كه امور خداوند جارى است امامت نيز پيوسته و باقى خواهد بود ديگر اين شكّ چه معنا دارد؟! 8- دوستى و محبّت نيكان بيكديگر پاداش و ثواب آنان است، و دوستى اشرار به نيكان، برترى نيكان است، و خصومت اشرار به نيكان، زيب و زيور نيكان است، و دشمنى نيكان با اشرار موجب رسوائى اشرار است.

9- از نشانه هاى فروتنى: سلام كردن به همه، و نشستن در پائين مجلس است.

10- خنده بى دليل و بى مورد از جهل و نادانى است.

11- از جمله گرفتاريهاى كمرشكن، همسايه اى است كه چون خوبى يا كار نيكى بيند آن را پنهان سازد، و چون بدى بيند آن را افشا نمايد.

12- به شيعيان فرمود: شما را سفارش مى كنم به: رعايت تقواى الهى، و پرهيز در دين، و تلاش و كوشش در راه خدا، و راستگوئى، و پس دادن امانت به كسى كه به شما اعتماد كرده، خوب

باشد يا بد، و طول سجده، و خوش همسايگى، زيرا محمّد صلّى اللَّه عليه و اله و سلّم همين دستورات را آورده است، و در ميان قوم خود نماز گزاريد، و در عزايشان شركت كنيد، و از بيمارانشان عيادت نمائيد و حقوقشان را رعايت كنيد، زيرا هر يك از شما كه در دينش پارسا، و در كلامش صادق بوده و امانت را پس دهد، و اخلاقش را با مردم نيكو دارد، كه گويند: او شيعى مذهب است، همين

تحف العقول / ترجمه جعفرى، ص: 462

مرا شاد و خرسند سازد. از خدا بترسيد، و پسنديده و نيكو باشيد، نه بدنام و رسوا، همه دوستى و محبّت را بسوى ما جلب نمائيد، و هر زشتى و ننگى را از ما دور سازيد، زيرا هر خوبى كه در باره ما گويند ما اهل آنيم، و هر بدى كه گفته شود از ما بدور است. ما را در كتاب خدا حقّى، و با رسول خدا صلّى اللَّه عليه و اله و سلّم خويشى و نسبتى است، و از جانب خدا پاكى و طهارتى است، غير ما هيچ كس دعوى اين مقام نكند جز دروغگو، بسيار ذكر خداى گوئيد، و در فكر مرگ باشيد، و زياد قرآن بخوانيد و بر پيامبر صلوات فرستيد، زيرا صلوات بر پيامبر ده حسنه دارد. سفارشاتم را بخاطر بسپاريد و شما را بخدا مى سپارم. و سلام و درود من بر شما باد.

13- عبادت نه به كثرت روزه است و نه به فزونى نماز، بلكه به بسيارى تفكّر در امر خداوند است.

14- چه بد است آن بنده اى كه دو رو و دو زبان است، برادرش را در

حضور مى ستايد، و در غياب بدگوئى مى كند، اگر عطائى يابد بر او حسد ورزد، و چون گرفتار شود تنهايش گذارد.

15- خشم كليد هر شرّى است.

16- امام حسن عسكرى عليه السّلام در سال 260 «1» به شيعيان فرمود: تاكنون چون در ميان شما بوديم دستور ما به شما اين بود كه انگشترى را بدست راست كنيد، ولى اكنون با فرا رسيدن دوران غيبت، تا زمانى كه خداوند خود كار ما و شما را ظاهر و آشكار سازد انگشترى را بدست چپ كنيد، كه آن از بهترين نشانه هاى شما بر ولايت ما اهل بيت است. پس شيعيان در حضور آن حضرت عليه السّلام انگشترى از دست راست بيرون نموده و بدست چپ خود كردند، و حضرت به آنان فرمود:

اين مطلب را به شيعيان ما بگوئيد.

17- آسايش كينه توزان از همه مردم كمتر است.

18- پارساترين مردم كسى است كه در امر شبه ناك توقّف كند، و عابدترين ايشان كسى است كه واجبات را انجام دهد، و زاهدترين آنان كسى است كه از حرام دورى كند، و پرتلاشترين مردم كسى است كه گناهان را واگذارد.

______________________________

(1) مراد همان سال وفات آن حضرت و آغاز غيبت فرزند گرامشان امام أبو صالح حضرت مهدى عجّل اللَّه تعالى فرجه الشّريف مى باشد.

تحف العقول / ترجمه جعفرى، ص: 463

10- بى شكّ شما را عمرى كوتاه و روزهائى محدود است، و مرگ؛ ناگاه و بى خبر سر رسد، هر كس خوبى و خيرى بيفشاند، خوشى و سعادتى درو كند، و هر كس بدى و شرّى افشاند، ندامت و پشيمانى درو كند، زارع و كشاورز را همان باشد كه افشانده است، نه كندرو از بهره اش درماند، و نه حريص آنچه

از او نيست دريابد، و هر كس كه نعمتى يابد خدايش ارزانى داشته، و هر كس از شرّى محفوظ ماند خدايش او را حفظ نموده.

20- مؤمن براى مؤمن مايه بركت است، و بر كافر حجّت و دليل.

21- انديشه و خرد فرد احمق در دهان او است، و دهان فرد حكيم در انديشه و خرد او.

22- مبادا روزى تضمين شده تو را از عمل واجب باز دارد! 23- هر كس از وضوى خود تعدّى كند (زياده از مقرّر بشويد يا آب بريزد) همانند نقض كننده و باطل كننده آن است.

24- هيچ عزيزى حقّى را رها مساخت و حقّى را زير پا مگذاشت جز آنكه خوار شد، و هيچ فرد ذليلى به حقّ تن در نداد جز آنكه عزّت يافت.

25- دوست فرد جاهل، رنج و زحمت است.

26- هيچ چيز برتر از دو خصلت نيست: ايمان بخدا، و سود رساندن به برادران.

27- گستاخى فرزند بر پدر در ايّام كودكى، مايه ناسپاسى او در ايّام بزرگى است.

28- اظهار شادى در حضور فرد غمگين دور از ادب و انسانيّت است.

29- بهتر از خود زندگى آن چيزى است كه چون آن را گم كنى از زندگى متنفّر شوى، و بدتر از مرگ چيزى است كه چون بر سرت آيد مرگ را بپسندى.

30- آموزش دادن به نادان، و ترك عادت معتاد همچون معجزه است.

31- فروتنى و تواضع نعمتى است كه هيچ كس بدان حسد نورزد.

32- هيچ كس را بگونه اى احترام مكن كه موجب زحمت او شود.

33- هر كس كه برادرش را در خفا و پنهانى اندرز دهد، بدون شكّ او را آراسته، و اگر آشكارا موعظه كند رسوايش ساخته است.

34- هيچ گرفتارى و بلائى

نيست جز آنكه نعمتى الهى آن را احاطه كرده

تحف العقول / ترجمه جعفرى، ص: 464

است.

35- چه زشت است براى مؤمن؛ تمايل بچيزى كه مايه خوارى او است.

[مؤلّف كتاب گويد] تمام آنچه از اخبار پيامبر و امامان مطهّر- عليهم السّلام- در زمينه هائى كه گفته بوديم و رواياتى كه شرط نموديم بپايان رسيد، و اينكه از نامه هاى حضرت صاحب الزّمان و حجّت عصرمان ذكرى نكرديم با اينكه در بين شيعيان با بصيرت متواتر است و از آن فيض مى برند، بدان جهت بود كه از آن حضرت چيزى كه متناسب وضع كتاب و تأليف ما باشد به ما نرسيد، و اعتقاد بدان امام عليه السّلام همان است كه در باره پدران گذشته اش؛ امامان هدايت يافته- كه بر تمامشان درود باد- داريم، و در پى آن مطالبى هم جنس و همانند آوردم تا هم فوائدش فزون يابد و هم پند و اندرز آن دو برابر شود، و اللَّه ولي التّوفيق و هو حسبنا و نعم الوكيل.

فرمايشات رازگونه خداوند عزيز و جليل- با موسى بن عمران عليه السّلام-

1- اى موسى، آرزويت را در دنيا دراز مكن كه سخت دل شوى، و فرد سخت دل از [درگاه] من بدور است، دلت را با ترس [از من] بميران، و جامه ظاهرت كهنه باشد ولى دلت تازه و خرّم. ميان اهل زمين ناشناخته باش، و در ميان اهل آسمان معروف، بدرگاه من- همچون نداى فرد گريزان از دشمنش- از بسيارى گناهت فرياد كن، و براى [پاكى از] آن از من كمك گير، زيرا من يارى خواهنده نيكويم.

2- اى موسى، منم برتر و والاتر از بندگان، و آنان زيردست منند، و جمله در برابر من خوار و زبونند، پس نسبت به نفس خود بدگمان

باش، و به فرزندت بر دين و آئينت اعتماد مكن، مگر آنكه او هم چون تو؛ صالحان را دوست بدارد.

3- اى موسى، خود را شستشو كن، و غسل ده، و همچون بندگان صالح بمن تقرّب جوى.

4- اى موسى، در نماز پيش رويشان باش، و در دعوا و مشاجره؛ راهنما و رهبر، و ميانشان بر اساس آنچه بر تو نازل ساختم بحقّ داورى كن، كه بى شكّ

تحف العقول / ترجمه جعفرى، ص: 465

من آن قوانين را بعنوان حكمى روشن و برهانى آشكار فرستادم، و نيز نورى كه بدان چه در گذشتگان بوده و در آيندگان خواهد بود گويا است.

5- اى موسى، از سر مهرورزى و محبّت تو را سفارش مى كنم در باره: ابن بتول؛ عيسى بن مريم، كه سوارى بر الاغ است و كلاهى بلند بسر دارد، و داراى زيت و زيتون و محراب است، و پس از او به صاحب اشتر سرخ مو، همو كه طيّب و طاهر و مطهّر است، و صفت او در كتاب [تورات] اين است كه هم به كتب [آسمانى] مؤمن است و هم بر فهم آن مسلّط، و نيز در ركوع است و در سجده «1» و اميدوار است و ترسنده، و برادرانش تهيدستانند، و يارانش از قبيله اى ديگر، و بروزگارش سختى و زلزله ها و كشتار خواهد بود، نامش «احمد» و «محمّد امين»، و از نسل پيامبران بزرگوار و بقاياى ايشان است، به تمام كتابهاى آسمانى ايمان دارد، و همه پيامبران را تصديق مى كند، امّت او مورد رحمت و بابركتند، آنان را ساعاتى معيّن است كه در آنها أذان نماز گويند، بنا بر اين [اى موسى] او را تصديق كن كه

او برادر توست.

6- اى موسى، او درس ناخوانده است و بنده راستى و صداقت، بر هر چه دست گذارد برايش مبارك شود، و ما بدان بركت بخشيم، اين گونه در علم من است و اين گونه او را آفريدم، بدو قيامت را آغاز كنم و به امّتش دنيا را بپايان برم، پس به ستمگران قوم خود بگو كه نامش را محو نسازند و تنهايش مگذارند، هر چند كه اين كار را مى كنند، و دوستى او كه بخاطر من باشد حسنه اى [بزرگ] است، و من يارى كننده اويم، و او از پيروان من است، و پيروان من افرادى پيروز و ظفرمندند.

7- اى موسى توئى بنده من، و منم خداى تو، مبادا حقير تهيدست را خوار شمارى، و به توانگران غبطه و حسرت خورى. در برابر كتابم فروتن، و هنگام تلاوتش به رحمتم اميدوار باش، پس با صدائى خاشع و حزين لذّت تورات را بمن بشنوان، به وقت ذكر و يادم آرام باش، و مرا بپرست و بمن شرك مورز، كه منم آن آقاى بزرگوار، من تو را از نطفه اى كه از آبى پست است، از نوعى گل كه از زمينى پست و درهم آميخته خارج نمودم؛ آفريدم، و آن انسانى شد پس منم كه

______________________________

(1) يعنى: او جامع ميان ركوع و سجده است، و اين خلاف سنّت يهود و نصارى مى باشد، چون هر كداميك جز يكى از آن دو را ادا نمى كند. (وافى).

تحف العقول / ترجمه جعفرى، ص: 466

آن را مخلوقى ساختم، بسى بزرگ و بزرگوار است ذات من، و منزّه است كار من چيزى مانند من نيست، و [تنها] منم آن زنده جاويد بى زوال.

8- اى موسى هنگام

خواندنم، ترسان، و مراقب و بيمناك باش، و چون به مناجات من پردازى، همراه با ترس و دلى نگران باشد، و در پرتو توراتم دوران زندگى را حياتى معنوى بخش، و خصال نيكم را به جاهلان بياموز، و به آنان نعمت نهان و آشكارم را يادآورى كرده و بگو: بر آن گمراهى و ضلالتى كه در آنند مداومت نورزند، كه براستى مجازات و كيفرم دردناك و سخت است.

9- اى موسى، اگر ريسمانت از من ببرد، به ريسمان ديگرى نپيوند، پس مرا بپرست و در برابرم همچون بنده اى حقير و ناچيز بايست، نفس خود را ملامت كن كه او به توبيخ شايسته تر است، و با كتاب من بر بنى اسرائيل تكبّر مكن، كه اين كتاب دلت را از واعظى روشنگر كفايت مى كند، پس آن سخن پروردگار جهانيان است، كه باشكوه و متعال است! 10- اى موسى، هر زمان كه مرا بخوانى بيابى، پس بزودى هر چه كرده اى بيامرزم. آسمان با اضطراب تسبيحم گويد، و فرشتگان از هراس من بيمناكند، و زمين از سر اميد مرا تسبيح كند، و مخلوقات با خوارى تسبيحم گويند. آنگاه بر تو باد به نماز، كه آن نزد من داراى مقامى بوده و پيمانى استوار دارد، و نيز بچيزى كه از نماز است آن را توأم ساز و آن زكات تقرّب آور باشد، از مال و گندم حلال بدان ملحق ساز، كه من جز حلال را كه تنها براى من باشد نپذيرم، و صله رحم را با آن قرين ساز، زيرا منم آن بخشنده مهربان. كانون خانواده و خويشاوندى را از سر فضل و رحمتم آفريدم تا بندگان در پرتو آن به

يك ديگر مهرورزى و عطوفت كنند، و آن را در آخرت سلطه و قدرتى است «1»، من از هر كس كه قطع رحم كند ببرم، و رابطه ام را با هر كس كه پيوند كند برقرار سازم. و نيز با هر كس كه يكى از دستوراتم را ضايع كند همان گونه رفتار خواهم كرد.

11- اى موسى: چون سائلى نزد تو آمد يا او را پاسخى نيكو ده، يا عطائى اندك، زيرا گاهى ممكن است آنكه نه انس است و نه جنّ- يعنى فرشته خداوند-

______________________________

(1) يعنى: رحم در نزد من قدرت و سلطنتى دارد كه در آخرت شفاعت او را در باره كسى كه بدو پيوسته خواهم پذيرفت. (شرح كافى).

تحف العقول / ترجمه جعفرى، ص: 467

نزدت آمده تا ببيند رفتارت در آنچه بتو داده، و نوع شركت و سهم بنديت در آنچه تو را بخشيده چگونه است، پس با خشوع برايم افتادگى كن، و با ولوله هاى تورات صدا به گريه و زارى بلند كن، و بدان كه من تو را مى خوانم- چونان كه مولا بنده اش را مى خواند- تا به بالاترين درجات برسى، و آن از فضل من بر تو و بر نياكان گذشته توست.

12- اى موسى: در هيچ حالتى فراموشم مكن، و به بسيارى مال خرسند مباش، زيرا فراموش كردنم سنگ دلى آرد، و بسيارى مال توأم با بسيارى گناهان است. زمين مطيع است [و آسمان مطيع است] و درياها فرمانبردار، پس هر كس از دستوراتم سرپيچى كند بدبخت گردد، زيرا منم بخشنده [مهربان]، بخشنده هر روزگار، كه پس از سختى رفاه آورم، و پس از رفاه، سختى و مشكلات، و پادشاه پس از پادشاه، و فرمانروائى

من دائم و برپا و هميشگى است. و هيچ چيزى نه در زمين و نه در آسمان بر من پوشيده نيست، و چگونه آن چيزى كه ابتدا و آغازش از من بوده بر من پوشيده ماند، و از چه تلاشت را در آنچه نزد من است مصروف نميدارى، و تو ناگزير بنزد من بازخواهى گشت.

13- اى موسى، مرا پناهگاه محكم خود ساز، و پس انداز كردار شايسته ات را نزد من سپار، و تنها از من بترس و از ديگران ترسى بدل راه مده، كه بازگشت [همه] بسوى من است.

14- اى موسى، در توبه و بازگشت شتاب كن، و گناه را به عقب انداز و مقابل من در نماز درنگ كن، و به غير من اميد مبند، مرا بوقت سختى پناهگاه خود، و در حوادث و ناملايمات قلعه و پايگاهت ساز.

15- اى موسى در كار خير با نيكوكاران رقابت كن، زيرا خير همچو اسم خود خير است، و شرّ را براى فريفتگان واگذار.

16- اى موسى زبانت را پشت قلبت قرار ده (يعنى: پيش از كلام تفكّر كن) تا در امان بمانى، و در شبانه روز بسيار مرا ياد كن تا غنيمت برى، و در پى گناه مباش كه پشيمان گردى، زيرا وعده گاه گناه دوزخ است.

17- اى موسى، با ترك كنندگان گناه، نيكو سخن گوى و همنشين آنان باش، و براى غياب و نبودنت ايشان را به برادرى گير، و تمام تلاشت را در طاعت ايشان مبذول دار، تا تسليم تو باشند.

تحف العقول / ترجمه جعفرى، ص: 468

18- اى موسى، آنچه كه براى من عمل شود؛ اندكش بسيار است، و آنچه براى ديگران شود بسيارش اندك است، و صالح ترين

روزهايت روزى است كه در پيش دارى، پس ببين كه آن چه روزى است، كه برايش پاسخ را آماده سازى، زيرا تو بى گمان بازداشت گردى و سؤال شوى، و پند و موعظه ات را از روزگار و مردمش برگير، كه براستى روزگار هر چه باشد بلندش كوتاه و كوتاهش بلند است، و همه چيز فناپذير است، پس كردارت آن طور باشد كه گوئى پاداش آن را مى بينى تا ناگزير طمعت به آخرت بيشتر شود، زيرا فرداى اين دنيا همچو ديروز آن است. و هر عمل كننده اى بايد از روى بينش و بصيرت عمل كند و به تجربه، پس اى پسر عمران، بفكر خود باش شايد فردا؛ بروز سؤال و پرسش كامياب گردى، و در آنجا است كه ياوه گويان و ناراستان زيان بينند.

19- اى موسى، دنيا را ترك گو و از آن دورى كن، زيرا نه آن براى توست و نه تو براى دنيا، تو را به سراى ظالمان چه كار؟ جز براى آن كس كه در آن عمل خيرى كند، كه تنها براى او خوش سرائى است.

20- اى موسى، [فرزندان] دنيا و اهل آن براى يك ديگر موجب بلا و فتنه اند.

و هر يك در همان وضعى كه هست زينت يافته، ولى براى مؤمن سراى آخرت زينت يافته، كه بمحض گرفتارى بدان نظر كند، آرى لذّت آخرت ميان او و خوشى زندگى جدائى انداخته، و او را همچون سواره اى كه در پى هدف مى شتابد، سحرگاهان همچون سوارى سبقت گيرنده سير داده، در روز بدحال است و به شب محزون، پس خوشا بحال او، اگر پرده كنار رود؛ به به؛ كه چه خرسندى و شادى ببيند! (يعنى: اگر پرده برافتد

تا آنچه را كه در آخرت براى او مهيّا شده ببيند، بى اندازه شاد و خرسند گردد) 21- اى موسى، هر گاه ديدى ثروت بتو روى نموده بگو: كيفر گناهى است كه شتافته، و چون ديدى فقر روى آورده، بگو: آفرين به نشان صالحان! نه زورگوى ستمگر باش، و نه همنشين ستمگران.

22- اى موسى، اين عمر چيست، كه هر چند به درازا كشد پايانش ملامت بار است، و آنچه از تو دريغ شده اگر عاقبتش بخير و پسنديده باشد زيانت نرسانده.

23- اى موسى، اين كتاب؛ سرانجام تو را [با صدائى بلند] بيان داشته، پس

تحف العقول / ترجمه جعفرى، ص: 469

ديگر با اين وضع چگونه چشمها بخواب مى رود؟ يا چگونه مردمى- اگر نبود تداوم در غفلت و پيروى شهوات- خوشى زندگى را درمى يافتند؟ و همين براى بيتابى صدّيقان بس! 24- اى موسى، به بندگانم امر كن هر چه هستند [حقير يا عزيز] مرا بخوانند، با اعتراف به اينكه: منم مهربانترين مهربانان، پاسخگوى درماندگان، آرى منم كه آسيب و گزند را برطرف سازم، و زمانه را تغيير دهم، و رفاه آورم، و از اندك قدردانى كنم، و به بسيار پاداش بخشم، و تهيدست را توانگر سازم، و منم آن هميشه جاودان، با عزّت و توانا، پس به هر خطا كارى كه بتو پناهنده شد و پيوست بگو:

خوش آمدى، و به بهترين آستانه كه درگاه پروردگار جهانيان است واردشده اى، و براى آنان طلب آمرزش كن، و [برايشان] چون يكى از آنان باش، و بدان فضيلتى كه بتو ارزانى داشتم بر آنان تكبّر مكن، و آنان را بگو كه از فضل و رحمتم از من درخواست كنند، زيرا كسى جز من

مالك آن نيست، و منم دارنده فضل بزرگ «1»، پناهگاه خطاكاران، و همنشين درماندگان، و آمرزش خواه گنه كاران، براستى تو در نزد من جايگاهى پسنديده دارى، پس با دلى پاك و زبانى صادق مرا بخوان، و همان گونه كه تو را دستور دادم عامل باش، فرمانم را اطاعت كن، و بدان چه آغازش از تو نبوده بر بندگانم تكبّر مكن، و به من تقرّب جوى، چون كه من بتو نزديكم، زيرا من از تو چيزى نخواستم كه سنگينى و نقل آن تو را آزار دهد، تنها از تو خواستم مرا بخوانى تا پاسخت گويم، و درخواست كنى بتو ارزانى دارم، و بدان چه تأويلش را از من گرفته اى و كمال تنزيلش بر من است [بمن] تقرّب جوئى.

25- اى موسى، به زمين بنگر كه بزودى گور تو خواهد شد، و ديدگانت را به آسمان بالا بر زيرا آن ملك بزرگى است (كه از آن عظمت مالك و سازنده اش درك مى شود)، و تا وقتى كه در اين سرائى بر خويشتن گريه كن، و از نابودى و مواضع هلاكش بهراس، و مبادا آرايش و شكوه زندگى دنيا تو را بفريبد! نه زير بار ستم رو و نه ستمگر باش، زيرا من تا زمانى كه ستمگر را مغلوب به ستمديده سازم در كمين او هستم.

______________________________

(1) ترجمه بر اساس كتاب روضه كافى اين گونه است: «من دارنده فضل بزرگم، خوشا بحالت اى موسى كه پناهگاه خطاكارانى- تا آخر حديث».

تحف العقول / ترجمه جعفرى، ص: 470

26- اى موسى، بتحقيق نتيجه كار نيك ده برابر شود و از يك كار بد هلاك و نابودى است «1»، بمن شرك مورز، روا نيست كه تو

بمن شرك آورى، ميانه رو باش و براه راست، مرا همچون كسى كه بدان چه دارم شيفته و آرزومند است بخوان، و بر كارهاى زشتى كه پيش فرستاده نادم و پشيمان است، زيرا تاريكى شب را روز محو سازد، و كار بد را نيز كار خوب پاك سازد، و همان طور كه سياهى شب روشنائى روز را ببرد، گناه نيز بر كار نيك آيد و سياهش كند.

گفتگوى خداوند- كه ثنايش باشكوه باد- با عيسى بن مريم عليهما السّلام

1- اى عيسى، منم پروردگار تو و پروردگار نياكانت، نامم «يگانه» است و منم يكتائى كه آفرينش هر چيز را به تنهائى انجام دهنده ام، و هر چيز از ساخته من است، و همه بسوى من بازخواهند گشت.

2- اى عيسى، بفرمان من تو مسيحى، و به اذن من از گل [بسان پرنده] مى آفرينى، و بكلام من مردگان را زنده مى سازى، پس بمن مايل و آرزومند، و از من بيمناك باش، كه از جانب من هيچ پناهى جز بدرگاه من نخواهى يافت.

3- اى عيسى، تو را همچون دلسوزى مهربان سفارش مى كنم تا در پرتو جستن رضايت من شايسته ولايت و دوستيم گردى، تو؛ هم در بزرگى و هم در كودكى بركت يافتى، گواهى دهم كه توئى بنده من از جانب كنيز من «2»، توسّط نافله ها بمن تقرّب جو و خود را نزديك كن، و بر من توكّل كن تا تو را كفايت كنم، و جز مرا ولى و سرپرستى مگير كه تا تو را رها سازم.

4- اى عيسى، بر مصيبت و بلا صبر كن، و به قضا تن ده، و آن گونه كه مرا بر تو خشنود مى سازد باش، زيرا خشنودى من اين است كه اطاعت شوم و عصيان نگردم.

______________________________

(1) علّامه

مجلسى- رحمه اللَّه- گويد: يعنى: خداوند متعال براى يك كار نيك بنده ده برابرش پاداش دهد، و بر يك كار بد اندازه و برابرش كيفر كند، و با اين وضع باز هم اكثر مردم؛ كيفر همان يك بديشان؛ بر ده برابر پاداش كارهاى خوبشان غالب آمده و هلاك مى شوند. (شرح كافى).

(2) در روضه كافى چنين است:

«أنّك عبدي و ابن أمتي»

، يعنى: «توئى بنده ام و پسر كنيزم».

تحف العقول / ترجمه جعفرى، ص: 471

5- اى عيسى، ياد و ذكر مرا با زبانت زنده دار، و دوستى مرا در دل دار.

6- اى عيسى، در ساعات غفلت هشيار باش، و لطائف موعظه و حكمت را بخاطر من [براى مردم] بيان كن.

7- اى عيسى، اميدوار و بيمناك باش، و شهوات دلت را با بيم و هراس بميران.

8- اى عيسى، در پى خشنودى من، شب زنده دارى كن، و براى روز نياز و حاجتت روزه بدار.

9- اى عيسى، بى گمان تو بازخواست شوى، پس بسان رحمتم بر تو به ضعيفان رحم كن، و يتيم را خوار مدار و مران.

10- اى عيسى، در خلوتها بر نفس خود گريه كن، و بسوى مكانهاى نماز قدم بردار، و كلام دلپسند و خوشت را با يادم بمن بشنوان، زيرا احسان من به تو نيكو و خوب بوده است.

11- اى عيسى، چه بسيار مردمى را كه بجهت گنه كاريهاشان هلاك ساختم، و تو را از آن حفظ كردم.

12- اى عيسى، با شخص ناتوان مدارا كن، و از سر شرم و حيا سر به آسمان بردار و مرا بخوان، زيرا من بتو نزديكم، و مرا ذكر مگو و ياد مكن مگر با زارى بدرگاهم، و قصد درونت يكى باشد، زيرا هر وقت

با آن حال مرا بخوانى پاسخت گويم.

13- اى عيسى، اينكه من دعاى آن فرد سركش به عصيان را- كه از جانب من رزق و روزى خورد و غير مرا مى پرستد- هنگام گرفتارى اجابت مى كنم، و او باز بهمان وضعى كه بود برمى گردد؛ ترا مفريبد، آيا او با من گستاخى مى كند؟ و متعرّض خشم من مى گردد؟ بذات خود سوگند كه چنان او را بگيرم كه نه راه نجاتى يابد و نه جز من پناهى داشته باشد، از آسمان و زمين من بكجا مى تواند بگريزد؟! 14- اى عيسى، به ستمگران بني اسرائيل بگو: در حالى كه مال حرام انباشته ايد، و بتها در خانه داريد مرا مخوانيد، زيرا من عهد كرده ام هر كس كه مرا بخواند پاسخش گويم، و اينكه دعاى ستمگران را با لعن و نفرين اجابت كنم تا پراكنده شوند.

15- اى عيسى، لذّت بى دوام، و خوشى زوال پذير و زودگذر چه خيرى دارد؟ 16- اى پسر مريم اگر چشمت بدان چه كه براى دوستان صالحم [در آخرت]

تحف العقول / ترجمه جعفرى، ص: 472

مهيّا ساخته ام بيافتد از شوق بدان دلت آب شود و جان از قالب تهى كنى، كه هيچ سرائى همچون دار آخرت نيست، كه در آن پاكان همسايه يك ديگر و در جوار هم بوده، و فرشتگان مقرّب بر ايشان وارد شوند، بارى آنان از ترس و هراس روز قيامت در امانند، و آخرت سرائى است كه نه نعمتش دگرگون شود و نه از اهلش زوال پذيرد.

17- اى پسر مريم با رقابت كنندگان در آخرت حريصانه رقابت كن، كه آن آرزوى افراد راسخ و استوار باشد، و خوش منظره است. اى پسر مريم خوشا بحالت، اگر

از شمار تلاشگران گشته و همراه نياكانت آدم و ابراهيم در بهشتها و نعمتهائى داخل شوى، كه ديگر نه چيزى را با آن مبادله كنى، و نه غير آن مكان را بخواهى، و من اين چنين با پرهيزگاران رفتار خواهم كرد.

18- اى عيسى، همراه با گريزندگان از آتشى پر شراره و با غلّ و زنجير و شكنجه، كه تا ابد نه نشاطى بدان درآيد و نه حزن و اندوهى از آن رخت بندد، بسوى من بگريز، آن آتشى كه عارى از هر نور و روشنائى است، هر كس از آن نجات يابد رستگار و كامياب است. دوزخ سراى زورگويان و مستكبران ستمگر، و هر فرد خشن و سخت دلى است.

19- اى عيسى، آن بد سرائى است براى كسى كه بدان تكيه كند، و چه بد خانه اى است سراى ستمكاران! من تو را از خودت برحذر مى دارم، پس به [كمك] من بر عيوبت آگاه و مطّلع شو.

20- اى عيسى، هر كجا كه هستى مرا در نظر گير، و بر من گواهى ده: كه من تو را آفريدم و تو بنده منى؛ من تو را ساختم و بزمين فرو آوردم.

21- اى عيسى، نفس خود را از شهوات هلاكت بار دور دار، و نيز دست از هر خوشى كه از من دورت مى سازد بردار، و بدان كه تو در نزد من رسول امينى، پس مراقب من باش! 22- اى عيسى، من تو را با كلام خود آفريدم، و مريم به دستور من تو را بدنيا آورد، پس؛ از فرشتگانم روح خود جبريل امين را بسويش فرستادم تا تو زنده بر روى زمين راه روى، و تمام آنها در علم

گذشته ام بود.

23- اى عيسى، اگر مشمول خشم من گردى، خشنودى ديگران سودت نبخشد، و چنانچه از تو راضى باشم، خشم ديگران هيچ زيانت نرساند.

24- اى عيسى، هم در دل مرا ذكر گوى، و هم در جمع و جماعت مرا ياد كن،

تحف العقول / ترجمه جعفرى، ص: 473

تا من هم تو را در ميان جماعتى بهتر از آدميان ياد كنم.

25- اى عيسى، مرا آن گونه بخوان كه غريقى بى دادرس مى خواند.

26- اى عيسى، هيچ سوگند دروغى بمن مخور كه عرشم از خشم بلرزه درآيد.

دنيا عمرش كوتاه، و آرزويش دراز است، و نزد من سرائى است كه از هر چه گرد آورده ايد بهتر است.

27- اى عيسى، چه حالى خواهيد داشت آن زمان كه برايتان نامه اى برون كشم كه سخن بحقّ گويد، و [در آن حال] شما خود به اسرارى كه پنهان داشته، و اعمالى كه انجام مى داديد گواهى خواهيد داد؟! 28- اى عيسى، به ستمگران بنى اسرائيل بگو: روى و ظاهر خود را شستيد ولى قلب و دلتان را آلوده ساختيد، آيا بمن فريفته شده، يا بر من گستاخ گشته ايد؟! خود را براى اهل دنيا با عطر خوشبو مى سازيد، ولى درونتان نزد من چون مردارهاى گنديده است، گويا شما مردم مرده ايد! 29- اى عيسى، به آنان بگو: دست خويش از كسب حرام كوتاه كنيد، و گوش از فحش و ناسزا ببنديد، و با دلهاتان به من روى كنيد، زيرا مرا با ظاهر شما كارى نيست.

30- اى عيسى، به كار خوب و نيكو شادى كن، زيرا مايه خشنودى من است، و بر خطا و گناه گريه كن زيرا آن زشت و قبيح است، و آنچه را كه دوست ندارى

در باره ات عمل شود خود با ديگران عمل مكن. و اگر كسى سيلى به گونه راستت زد، گونه چپت را نيز سوى او كن، با تمام تلاش با دوستى و مهرورزى به من تقرّب جوى، و از جاهلان دورى گزين.

31- اى عيسى، نيكوكاران را راهنمائى كن «1» و خود را شريك خيرشان ساز، و بر آنان گواه باش، و به ستمگران بنى اسرائيل بگو: اى دمسازان بدى؛ اگر دست از ستم برنداريد شما را به صورت ميمون و خوك مسخ كنم.

32- اى عيسى، به ستمگران بنى اسرائيل بگو: حكمت از هراس من گريان است «2» و شما لبخند زنان ياوه مى بافيد، آيا مشمول تبرئه و رهائى من شده ايد؟ يا

______________________________

(1) در روضه كافى:

«ذلّ لأهل الحسنة»

- با ذال معجمه است-، يعنى: «در برابر نيكوكاران تواضع كن».

(2) استناد گريه به حكمت مجازى مى باشد، زيرا آن موجب گريه است. يا بتقدير مضاف، اهل حكمت مراد بوده و «تبكي» از باب افعال باشد، يعنى: «اهل حكمت از هراس من گريانند».

تحف العقول / ترجمه جعفرى، ص: 474

از عذاب من در امانيد؟ يا در برابر كيفرم ايستادگى كرده و تاب آوريد؟ سوگند بذاتم آنچنان شما را هلاك سازم كه عبرت آيندگان گرديد.

33- سپس اى پسر مريم، اى زاده بكر بتول، تو را سفارش مى كنم به آقا و سرور پيامبران، و دوستم احمد؛ همو كه صاحب اشتر سرخ مو، و چهره اى تابان، و نور درخشان است، [به پيامبرى كه] پاك دل، سخت پيكار، و باحياى گرامى است، زيرا او رحمتى براى جهانيان، و سرور فرزندان آدم است، در آن روز كه مرا ديدار كند «1» نزد من از همه پيشتازان محترمتر، و از

تمام مسلمانان به من نزديكتر است، او فردى عرب و درس ناخوانده باشد و با آئينى بحقّ خداى را عبادت مى كند، و در راه من شكيبا و صابر است و بجهت دفاع از دين من با مشركين جهاد مى كند، [اى پسر مريم تو را سفارش مى كنم] كه او را به بنى اسرائيل معرّفى كنى و دستور دهى كه او را تأييد كرده و بدو ايمان آورند، و اينكه پيرويش نموده و ياريش كنند.

[عيسى] گفت: خدايا، او كيست كه بايد تا آن حدّ راضى و خشنودش سازم؟

فرمود: او محمّد فرستاده خدا به تمام مردم است، و مقامش از تمام ايشان بمن نزديكتر، و شفاعتش حاضرتر است، خوشا بحال آن پيامبر و خوشا بحال امّتش، كه ايشان بر راه و روش او مرا ملاقات كنند، اهل زمين سپاسش گويند و آسمانيان براى او دعا كنند، او امين و مبارك و پاكيزه است، و نزد من بهترين آيندگان است، در آخر الزّمان اين گونه خواهد بود كه چون ظهور كند آسمان بارانش را فرو ريزد و زمين تا آنجا خرّم و شكوفا گردد كه همگان بركت را ببينند، بارى او بر هر چه دست نهد همان را بر ايشان بركت بخشيم، او پر همسر و كم فرزند است.

34- اى عيسى، تو را بر هر آنچه كه موجب تقرّب به من بود راهنمايى كرده و از هر آنچه كه موجب دورى از من بود بازداشتم، پس چيزى را بخواه كه براى تو بهتر است.

35- اى عيسى، سراى دنيا شيرين است، و جز اين نيست كه من تو را در آن بكار گماشتم، پس از هر چيز آن كه تو

را بر حذر داشتم دورى گزين، و از هر چيز؛

______________________________

(1) يعنى: سيادت و آقائى او در آن روز آشكار شود، و يا متعلّق به كلام بعدش مى باشد.

تحف العقول / ترجمه جعفرى، ص: 475

آنچه كه از سر فضل بتو دادم برگير.

36- اى عيسى، در كردار خود همچون بنده گناهكار خاطى بنگر، و در كردار ديگران [خدا گونه] «1» منگر، در دنيا زاهدانه بزى، و آن را مخواه كه هلاك گردى.

37- اى عيسى، بينديش و فكر كن و در اطراف زمين بنگر كه سرانجام و عاقبت ستمگران چگونه بوده است؟!.

38- اى عيسى، هر شرح من برايت خيرخواهى؛ و هر گفتارم براى تو حقّ است، و منم آن حقّ آشكار، پس بحقّ مى گويم: اگر تو مرا پس از آنكه آگاهت ساختم نافرمانى كنى، ديگر جز من تو را سرپرست و ياورى نباشد.

39- اى عيسى، قلب و دلت را به ترس پرورش ده، و به زير دستانت نظر كن نه به مافوقت، و بدان كه رأس هر خطا و گناهى دوستى دنيا است، پس آن را دوست مدار، زيرا من نيز آن را دوست ندارم.

40- اى عيسى، دلت را از براى من پاك دار، و در خلوتها ذكرم را بسيار گو و بسيار ياد كن، و بدان كه خشنودى من اين است كه بدرگاهم اظهار ارادت و كوچكى كنى، و در آن مورد زنده باش، نه مرده و بى روح.

41- اى عيسى، بمن شرك مورز، و از من برحذر باش، و فريب تندرستى را مخور، و در [امور دنيائى] خود را مورد حسرت [مردم] قرار مده، كه بى گمان دنيا همچون سايه اى زودگذر است، و آينده اش نيز همچون گذشته آن مى باشد،

پس با تمام تلاش در كارهاى شايسته رقابت كن، و با حقّ و درستى باش؛ هر چند تكّه تكّه شده و با آتش سوزانده شوى. پس از معرفت بمن كافر مشو، و با جاهلان مباش، زيرا هر چيز با همخوى و همجنس خود همدم باشد.

42- اى عيسى، براى من سرشك از ديدگانت جارى ساز، و با دلت فروتن باش.

43- اى عيسى، هنگام سختى از من يارى خواه، زيرا منم كه غمزدگان را يارى كنم، و درماندگان را پاسخ دهم، و منم مهربانترين مهربانان.

______________________________

(1) جمله ما بين كروشه بر اساس متن روضه كافى است كه در آنجا آمده:

«و لا تنظر في عمل غيرك بمنزلة الرّبّ». تحف العقول / ترجمه جعفرى، ص: 476

اندرزهاى حضرت مسيح عليه السّلام در انجيل و غير آن

«از سخنان حكيمانه آن حضرت عليه السّلام» 1- خوشا بحال آنان كه بحال هم رحم مى كنند، ايشانند كه روز قيامت مشمول رحمت گردند.

2- خوشا بحال اصلاحگران ميان مردم، آنانند تقرّب يافتگان روز قيامت.

3- خوشا بحال پاكدلان، ايشانند كه بروز قيامت با [بخشش و نعمت] خداوند مواجه شوند.

4- خوشا بحال فروتنان در دنيا، آنهايند كه تختهاى پادشاهى را بروز قيامت به ارث برند و صاحب شوند.

5- خوشا بحال بينوايان، و ملكوت آسمان از آن ايشان است.

6- خوشا بحال غمزدگان، آنانند كه شادمان خواهند شد.

7- خوشا بحال آنان كه از سر فروتنى؛ گرسنگى و تشنگى را مى كشند، ايشانند كه سيراب خواهند شد.

8- خوشا بحال نيكوكاران، كه ايشان را برگزيدگان خداوند خوانند.

9- خوشا بحال آنان كه بجهت پاكيزگى و طهارتشان ناسزا شنوند، كه بى گمان ملكوت آسمان براى ايشان است.

10- خوشا بحالتان، آنگاه كه حسادت مى شويد، و ناسزا مى شنويد و در حقّتان هر سخن زشت و دروغى گفته

مى شود، پس در يك چنين دوره اى شاد و خوشحال باشيد، زيرا پاداشتان افزون گشته.

11- و حضرت عيسى عليه السّلام فرمود: اى بندگان بد، [اى كسانى كه] مردم را با ترديد در عملشان سرزنش كرده، و خود را با يقين ملامت نمى كنيد.

12- اى بندگان بد، آيا دوست داريد به چيزى كه در شما نيست ستوده شويد، و مشهور گرديد؟.

13- اى بندگان بد، سرتان را مى تراشيد، و مويتان را كوتاه مى كنيد، و سرهاتان را بزير مى افكنيد، ولى حقد و كينه را از دلهاتان نمى زدائيد؟.

14- اى دنيا پرستان، شما همچون گورهايى آراسته ايد كه ظاهرش حيرت انگيز بوده، و داخلش استخوان مردگانى پرگناه است.

تحف العقول / ترجمه جعفرى، ص: 477

15- اى دنيا پرستان، شما همچون چراغيد كه براى مردم پرتو مى افكند، و خود را مى سوزاند.

16- اى بنى اسرائيل، مجالس علما و دانشمندان را- هر چند با دست و پا رويد- پر كنيد، زيرا خداوند دلهاى مرده را به نور حكمت زنده كند، آن گونه كه زمين خشك را با باران جان بخشد.

17- اى بنى اسرائيل، كم گوئى حكمتى بزرگ است، پس بر شما باد به سكوت، زيرا آن عادتى نيكو است، و مايه كاهش خطا و سبك شدن از گناهان است، پس درب علم را محكم كنيد، كه درب آن صبر است. و بى گمان خداوند فرد بى دليل خندان؛ و آن كس كه راهى جز راه ادب را مى پويد دشمن دارد، و آن زمامدار كه همچون چوپان از رعيّتش غفلت نمى كند را دوست دارد. پس در باطن از خدا شرم كنيد، چنان كه در ظاهر از مردم خجالت مى كشيد، و بدانيد كه سخن حكيمانه گمشده مؤمن است، پس آنها را

پيش از آنكه بالا روند برگيريد، و بالا رفتنشان مرگ گويندگان آنها است.

18- اى همدم دانش، اهل علم را بجهت علمشان تمجيد كرده و با ايشان ستيزه مكن، و نادانان را بجهت جهلشان كوچك شمار، ولى طردشان مكن، بلكه به آنان نزديك شو و تعليمشان ده. اى همدم علم، بدان هر نعمتى كه از اداى شكرش بغفلت مانى، همچون گناهى است كه بر آن مؤاخذه شوى.

19- اى همدم علم بدان، هر گناهى را كه از توبه اش درمانى، همچون كيفرى است كه بر آن عقوبت شوى.

20- اى همدم علم، براى گرفتاريهائى كه از وقوعش بى خبرى پيش از آنكه ناگهان برت وارد شود آماده شو.

21- آن حضرت عليه السّلام به يارانش فرمود: فكر مى كنيد اگر يكى از شما از كنار برادر [خواب] خود عبور كند و ببيند عورتش آشكار شده [چه برخوردى خواهد كرد] آيا تمام جامه را كنار مى زند تا بقيّه عورت او هم پيدا شود؛ يا لباس را بجاى نخست بازگردانده تا پوشيده شود؟ آنان گفتند: البتّه رويش را مى پوشانيم، فرمود:

هرگز! بلكه تمام عورت را آشكار مى سازيد!- اينجا بود كه ياران دريافتند كه اين جنبه مثل دارد- پس گفتند: اى روح اللَّه، موضوع از چه قرار است و منظورت چيست؟ فرمود: مقصود آن مردى از شما است كه چون از عيب برادرش آگاه شود آن از ديگران پوشيده نمى دارد.

تحف العقول / ترجمه جعفرى، ص: 478

22- بحقّ برايتان مى گويم: شما را آموزش مى دهم تا دريابيد نه اينكه خودپسند گرديد، براستى شما جز با ترك شهوتها هرگز به خواستهايتان دست نيابيد، و جز در پرتو صبر بر ناملايمات به آرزوهايتان نرسيد. بپرهيزيد از يك نگاه [ناروا]، زيرا

آن تخم شهوت را در دلها مى افشاند، و همان يك نگاه براى فتنه و گرفتارى صاحبش كافى است. خوشا بحال كسى كه ديدگانش در دل اوست نه دلش در نگاه چشمانش. ارباب منشانه در عيوب مردم منگريد، بلكه بنده وار نگاه كنيد، جز اين نيست كه مردم دو دسته اند: گرفتار، و سالم (آسوده خاطر)، پس بر گرفتاران رحم آريد، و خدا را بر عافيت شكر كنيد.

23- اى بنى اسرائيل آيا از خدا شرم نمى كنيد، هيچ كدام از شما نوشيدنيش براى او گوارا نيست تا آن را از گرد و غبار پاك سازد، در حالى كه هيچ ابائى از بلعيدن حرامى همچو جامى از شير آلوده ندارد، آيا نشنيديد كه تورات برايتان گفته كه: «با خويشانتان پيوند كنيد و ايشان را پاداش بخشيد»، و من به شما مى گويم: با كسى كه از شما بريده پيوند كنيد، و به كسى كه از شما دريغ داشته عطا كنيد، و به كسى كه به شما بدى كرده احسان كنيد، و بر كسى كه ناسزايتان گفته سلام و دعا كنيد، و با دشمن خود نيز به انصاف رفتار كنيد، از كسى كه به شما ستم كرده درگذريد، همان طور كه شما هم مايليد از بديهايتان گذشت كنند، از عفو و گذشت خداوند بر شما عبرت گيريد، مگر نمى بينيد كه خورشيد او بر نيكان و بدان شما تابيده، و بارانش بر صالحان و خطاكاران شما مى بارد، پس اگر شما جز به دوستان محبّت نكنيد، و جز به كسى كه به شما احسان نموده خير نرسانيد، و جز به آن كس كه به شما بخشيده عطا نكنيد، پس ديگر شما را بر ديگران چه

فضلى است؟

اين گونه، كار افراد بى خردى است كه نه فضلى دارند و نه ايشان را دانشى است، ولى چنانچه خواستيد از شمار دوستان و برگزيدگان خدا شويد بر آن كس كه به شما بدى كرده احسان كنيد، و از كسى كه بر شما ستم نموده درگذريد، و بر كسى كه از شما روى گردانده سلام كنيد. سخنم را بشنويد و سفارشاتم را بخاطر بسپاريد، و عهد و پيمانم را رعايت كنيد، براى آنكه خود دانشمندى دين شناس گرديد.

24- بحقّ برايتان مى گويم، براستى قلبهاى شما همان جا است كه گنجهاى شما است- و بهمان خاطر است كه مردم اموالشان را دوست مى دارند و جانشان مشتاق

تحف العقول / ترجمه جعفرى، ص: 479

آنها است- بنا بر اين اندوخته و گنج خود را در آسمان نهيد كه هم از شرّ بيد محفوظ ماند و هم از دستبرد دزدان در امان «1» 25- بحقّ برايتان مى گويم، براستى هيچ بنده اى قادر نيست به دو آقا و سرور خدمت كند، و هر چند جدّ و جهد كند ناگزير بايد يكى از آن دو را برگزيند، همچنان براى شما نيز دوستى خدا با دوستى دنيا جمع نشود «2».

26- بحقّ برايتان مى گويم، بى گمان بدترين مردم آن عالمى است كه دنياى خود را بر علمش ترجيح داده و برگزيده، پس آن را دوست بدارد و آن را بجويد و تا آنجا بر آن بكوشد كه اگر بتواند مردم را بحيرت اندازد همان كند. كور را وسعت نور خورشيد چه سود وقتى آن را نمى بيند؟! همچنان عالم را علم بى عمل چه سود دهد؟، ميوه درختان چه بسيار است، و تمامشان سودبخش و خوردنى نيست، و چه بسيارند

دانشمندان، ولى تمام آنان بدان چه دانند سود نبرند، و زمين چه پهناور است ولى همه جايش مسكونى نيست، و چه بسيارند گويندگان ولى تمام گفتارشان باور

______________________________

(1) علّامه مجلسى- رحمه اللَّه- گويد: «يعنى: قلب هر يك از شما پيوسته علاقمند به اندوخته اى است كه ذخيره كرده، پس اگر گنج شما كردار شايسته اى باشد كه در آسمان اندوخته ايد، قلبهاتان آسمانى شود، و مراد اين است كه علاقمندى دل به گنجها و پيرايه هاى دنيا هيچ گاه با حبّ و دوستى خداوند متعال گرد نيايد».

(2) يعنى: دنيا را در مقابل خدا قرار مدهيد، و نيز دنيا را براى دنيا مخواهيد كه در اين صورت با حبّ و دوستى خدا جمع نگردد، و هر دو را با هم بعنوان آخرين هدف قرار دادن نيز ممكن نيست، بلكه دنيا را هم براى خدا بخواهيد كه اگر امر دائر به انتخاب يكى از آن دو شد، دنيا را رها ساخته و خدا را بخواهيد. و همچنين هر آنچه در اينجا يا در مناجات خداوند متعال با موسى عليه السّلام گذشت كه در مذمّت و ترك دنيا آمده بود ظاهرش مغاير با تعاليم قرآن كريم است. قرآن هيچ كجا دنيا را في حدّ نفسه مذمّت ننموده، بلكه تنها دنيا را غايت آمال و منتهاى آرزو و هدف قرار دادن مذمّت كرده، و محبّت بعض دنيا، يعنى محبّت زن و فرزند را هم از آيات حكمت خود شمرده، آنجا كه فرموده خَلَقَ لَكُمْ مِنْ أَنْفُسِكُمْ أَزْواجاً- إلى قوله:- وَ جَعَلَ بَيْنَكُمْ مَوَدَّةً وَ رَحْمَةً و نيز اين آيه: أَ رَضِيتُمْ بِالْحَياةِ الدُّنْيا مِنَ الْآخِرَةِ، و اين آيه: إِنَّ الَّذِينَ لا يَرْجُونَ لِقاءَنا وَ

رَضُوا بِالْحَياةِ الدُّنْيا، لذا مراد دنياى حرام است. (استاد غفّارى)

تحف العقول / ترجمه جعفرى، ص: 480

كردنى و پذيرفتنى نيست، مواظب علماى دروغينى كه پشمينه پوشند و كرنش نمايند تا توسّط آن خطاهاى خود را بيارايند، از زير ابروان گرگ وار مى نگرند، و گفتارشان خلاف كردارشان است، آيا از عوسج (خاربن) مى توان انگور چيد، و از حنظل (هندوانه تلخ)؛ انجير؟، و همچنان سخن عالم دروغگو هيچ تأثيرى جز ناراستى و باطل ندارد، و اين طور نيست كه هر گوينده اى راست گويد.

27- بحقّ برايتان مى گويم، براستى گياه در زمين نرم برويد نه در سنگ سخت، و همچنان است حكمت؛ كه در دل افراد فروتن پرورش مى يابد نه در دل افراد متكبّر و زورگو، مگر ندانيد كسى كه قامت خود را تا سقف بلند كند سر خود را بشكند، و كسى كه سر فرو آرد در سايه سقف نشيند و سقف او را پناه دهد، و بهمين ترتيب هر كس در برابر خدا فروتنى نكند خداوند پست و خوارش سازد، و آن كس را كه در برابرش تواضع و فروتنى نمايد؛ عزيز كند؟! عسل در هر مشكى سالم و خوب نماند، همچنان است حكمت، كه در هر دلى شايسته پرورش نمى يابد (يعنى: هر مشكى در خور نگهدارى عسل نيست، و همچنان هر دلى شايسته پرورش حكمت نيست)، براستى مشك زمانى جايگاه خوبى براى عسل است كه نه پاره باشد، و نه خشك، و نه گنديده و بدبو، و همچنان دلها تا زمانى كه شهوات پاره اش نكرده، و طمع و آز آلوده اش نساخته، و از آسايش و راحتى سخت دل نشده، در آينده و بزودى جايگاه و ظرفى براى حكمت خواهد

شد.

28- بحقّ برايتان مى گويم: آتش و حريق ابتدا در يك [نقطه از] خانه واقع شود و پيوسته تا آنجا خانه به خانه انتقال يابد كه منازل بسيارى بسوزند، مگر آنكه همان خانه نخست محدود شده و ويران گردد، در آن صورت ديگر آتش در آنجا قدرت عمل نگيرد، و همچنان است ستمگر نخست، اگر جلويش گرفته شود ديگر در پى او زمامدار ظالمى نخواهد آمد كه ديگران بدو اقتدا كنند، همچنان كه اگر آتش در خانه نخست هيچ چوب و تخته اى نيابد ديگر هيچ چيزى را به آتش نكشد.

29- بحقّ برايتان مى گويم: كسى كه به مارى نظر كند كه قصد نيش زدن برادرش را دارد و او را هشيار نسازد تا مار وى را از پاى درآورد، از شركت در خون او برى نباشد. همچنان هر كس ببيند برادرش قصد انجام گناهى را دارد و او را از سرانجام آن آگاه و برحذر ندارد تا گناهش او را فراگيرد، در اين صورت او نيز از شركت در گناه او برى نباشد. و كسى كه قادر به توبيخ و ملامت ستمگرى باشد و عمل نكند همچو خود اوست. و چگونه فرد ستمگر بوحشت افتد وقتى آسوده

تحف العقول / ترجمه جعفرى، ص: 481

خاطر ميان شما است، نه نهى شود و نه توبيخ، و نه از آنچه قصد انجامش را دارد منع گردد، پس با اين رفتار ديگر چرا ستمگران كوتاه آيند؟ و چرا مغرور نشوند؟

همين بس كه يكى از شما بگويد: «من ستم نمى كنم، و هر كس كه خواست ستم كند!»، و ظلم را ببيند و آن را نكوهش نكند، پس اگر مطلب همان بود كه شما

معتقديد؛ چرا هنگام گرفتارى دنيا كسانى همراه ستمگران مجازات شدند كه هيچ همكارى با آنان نداشتند؟!.

30- واى بر شما اى بندگان بد، چگونه اميد داريد كه خدا شما را از وحشت و هراس روز قيامت ايمنى بخشد و در امان دارد، با اينكه در اطاعت خدا از مردم مى ترسيد، و ايشان را در نافرمانى خدا اطاعت مى كنيد، و به مردم در پيمانهائى كه ناقض پيمان خدا است وفادارى مى ورزيد؟ 31- بحقّ برايتان مى گويم: خداوند افرادى را كه بندگان را در برابر او بخدائى گيرند از هراس روز قيامت در امان نخواهد داشت.

32- واى بر شما اى بندگان بد، بخاطر دنيائى ناچيز و شهوتى پست در ملك بهشت دچار سهل انگارى شده و هراس روز قيامت را از ياد برده ايد! 33- واى بر شما اى دنيا پرستان، بخاطر نعمتى رو به زوال و ناپايدار و عمر و زندگى كوتاه از خدا گريزانيد و ديدارش را مكروه مى داريد! پس چگونه خدا ديدارتان را دوست بدارد وقتى شما به ديدار او بى ميليد؟ چون خداوند تنها ديدار كسى را دوست دارد كه او نيز مايل به ديدار او باشد، و از ديدار با كسى بيزار است كه ديدار او را ناخوش دارد، و از چه روى پنداريد كه [تنها] شما دوستان خدائيد نه ديگران، در حالى كه از مرگ گريزانيد و به دنيا پناهنده؟! پس مرده را خوشبوئى حنوط و سفيدى كفن چه سود دهد و به چه كارش آيد؟! وقتى همه آنها بزير خاك اندر است؟ همچنان خوشى دنيائى كه برايتان زينت يافته شما را سودى ندهد، وقتى تمام آنها رو به زوال و نابودى است، و پاكى

جسم و روشنى رنگتان به چه كار شما آيد وقتى به سوى مرگ روانيد و در زير خاك از خاطر مى رويد، و در تاريكى قبر پنهان مى شويد! 34- واى بر شما اى دنيا پرستان، چراغ را در تابش خورشيد همراه كشيده روشن مى كنيد، با اينكه همان تابش خورشيد براى شما كافى است، ولى استفاده از چراغ را در تاريكى واگذاشته و ترك مى كنيد، در حالى كه به همان خاطر در اختيار شما شده اند، همچنان از نور علم براى كار دنيا- كه تضمين شده- استفاده

تحف العقول / ترجمه جعفرى، ص: 482

مى كنيد، و اينكه از آن در كار آخرت بهره جوئيد- كه براى همان به شما علم داده شده- غافل شده ايد. به زبان مى گوئيد آخرت حقّ است، ولى دنيا را روبراه مى كنيد، و با اينكه قائليد كه مرگ حقّ است ولى از آن گريزانيد، و مى گوئيد بى شكّ خداوند هم مى شنود و هم مى بيند ولى هيچ هراسى از حساب اعمالتان نداريد.

و چگونه شنونده شما تصديقتان كند، كه بى گمان آن كس كه به سهو و ناآگاهانه دروغ گويد از كسى كه به عمد دروغ گويد معذورتر است، هر چند هيچ عذرى در دروغ مقبول نيست.

35- بحقّ برايتان مى گويم: اگر بر مركبى [مانند اسب] سوار نشوند، و آن را تمرين ندهند و بكارش نگيرند، در نتيجه بدخو شود و رفتارش تغيير كند، و همچنان دلها اگر به ياد مرگ نرم نگردد، و عبادات پيوسته رنجيده خاطرش نسازد سخت و خشن مى شود. اطاقى تاريك را چراغى در پشت بام آن چه سود وقتى درون اطاق تاريك و ترسناك باشد، همچنان شما را چه سود كه پرتو دانش به دهانتان باشد وقتى

درون شما از آن خوفناك و تهى است؟ پس به سوى خانه هاى تاريكتان بشتابيد و آنها را روشن كنيد، همچنين هر چه زودتر دلهاى سخت خود را با حكمت نرم كنيد؛ پيش از آنكه زنگ گناه گرفته و از سنگ هم سخت تر شوند.

چگونه حمل بار سنگين را تحمّل مى كند كسى كه هيچ كمك و ياورى بر آن ندارد؟

يا چگونه گناهان كسى كه از خدا طلب آمرزش آنها را نمى كند فرو بريزد؟ يا چگونه جامه كسى كه آنها را نمى شويد پاك گردد؟ و چگونه كسى كه كفّاره گناهان نمى دهد و جبران آن نمى كند از آنها خلاصى يابد؟ يا چگونه فردى بدون كشتى از دريا عبور كند و از غرق شدن نجات يابد؟ و چگونه از فتنه هاى دنيا برهد كسى كه با سعى و تلاش براى آنها چاره جوئى نكرده و نمى كند؟ و چگونه مسافر بى راهنما به مقصد برسد؟ و چگونه به بهشت رود كسى كه درك و تشخيصى از دستورات دين و معالم آن ندارد؟ و چگونه به خشنودى خدا نائل آيد كسى كه او را اطاعت نمى كند؟ و چگونه بر عيب رخسار خود واقف شود كسى كه به آينه نمى نگرد؟ و چگونه مهر و محبّت دوستش را كامل كند كسى كه چيزى از مال خود بدو نمى بخشد؟ و چگونه دوستى خدايش را تكميل كند كسى كه قسمتى از آنچه روزيش ساخته بدو وام نمى دهد و در راه او خرج نمى كند؟ 36- بحقّ برايتان مى گويم: همان طور كه غرق شدن كشتى هيچ كاستى و زيانى بدريا وارد نمى كند، همچنان گناهان شما نيز هيچ نقصان و زيانى به خدا نميرساند،

تحف العقول / ترجمه جعفرى، ص: 483

بلكه اين شمائيد

كه به نفس خود زيان رسانده و آن را دچار كاستى و نقصان مى نماييد، همچنان كه كثرت بهرمندان از نور خورشيد هيچ كاستى و نقصانى را متوجّه آن نمى سازند، بلكه در پرتو آن زندگى كرده و زنده مى مانند، بهمين ترتيب بسيارى عطا و رزق و روزى خداوند به شما؛ او را دچار هيچ گونه كاستى و نقصانى نمى كند بلكه شما با رزق و روزى اوست كه زندگى كرده و زنده مى مانيد، خداوند بر آن كس كه شكرش كند بيفزايد، زيرا اوست قدردان دانا.

37- واى بر شما اى كارگران بد، مزد را به تمام مى ستانيد، و روزى را مى خوريد، و جامه را مى پوشيد، و خانه را مى سازيد، و عمل كارفرما را خراب مى كنيد، زود باشد كه كارفرما شما را بازخواست كند و در كردارى كه به تباهى كشيده ايد نظر انداخته و اسباب رسوائى شما را فرو فرستد، و فرمان دهد كه گردنهاتان را از بيخ بزنند، و دستهاتان را از مفصل قطع كنند، سپس امر فرمايد تا جسم شما را از جانب شكم روى زمين بكشند و در وسط راه اندازند، تا مايه پند پرهيزگاران، و عبرت ستمگران شويد.

38- واى بر شما اى علماى بد، فكر نكنيد عقب افتادن زمان مرگتان بدين معنى است كه قرار نيست شما بميريد، زود باشد كه مرگ بر شما درآمده و وادار به كوچتان كند. پس از هم اكنون دعوت [حقّ] در گوش نهيد، و از هم اكنون بحال خود نوحه و زارى كنيد، و از هم اكنون بر خطاهاى خود زارى كنيد، و از همين حالا بار خود ببنديد و مهيّا شويد، و در توبه كردن بدرگاه خدايتان شتاب

ورزيد.

39- بحقّ برايتان مى گويم: همچنان كه بيمار بر غذاى لذيذ مى نگرد و بجهت سختى درد لذّت آن را نمى چشد، همچنان فرد دنيادار نيز همراه با عشق به مال نه لذّتى از عبادت مى برد و نه شيرينى و حلاوتش را مى چشد، و همچنان كه فرد بيمار از شنيدن سخنان پزشك ماهر در شرح داروهاى شفابخش لذّت مى برد و چون ياد تلخى دارو و طعم آن مى افتد شفا در ديده اش تيره و تار مى شود، همچنان اهل دنيا، كه از خوشى و انواع نعمتهاى در آن لذّت مى برند، ولى بمحض آنكه بياد مرگ افتند همان؛ خوشى و لذّتشان را بر هم زده و تباه مى سازد.

40- بحقّ برايتان مى گويم: بى شكّ همه مردم ستارگان را مى نگرند ولى از آنها راه نيابند مگر آن كس كه مجارى و منازل آنها را بشناسد، و همين طور شما حكمت را مى خوانيد ولى هيچ كدامتان بدان هدايت نمى شويد مگر كسى كه به آن عمل كند.

تحف العقول / ترجمه جعفرى، ص: 484

41- واى بر شما اى دنياپرستان، همچنان كه گندم را تميز و پاكيزه مى سازيد و آردش را خوب نرم مى كنيد تا طعمش را دريابيد و از خوردنش لذّت بريد، همچنان ايمان را پاك ساخته و تكميلش كنيد تا شيرينى آن را دريافته و از سرانجام آن سود ببريد.

42- بحقّ برايتان مى گويم: اگر در شبى تاريك چراغى را بيابيد كه با سوخت روغن قطران [كه بوئى بد دارد] روشنى دهد، از نورش بهره مى بريد بى آنكه بوى بد آن مانع شما شود، همچنان سزاوار شما است كه حكمت را از هر كس كه در او بود برگيريد و بياموزيد، و عدم رغبت او در آن شما

را منع نكند.

43- واى بر شما اى دنيا پرستان، نه چون حكيمان درك مى كنيد، و نه چون خردمندان مى فهميد، و نه چون دانشمندان مى دانيد، و نه چون بندگان پرهيزگاريد، و نه چون آزادگان بزرگواريد، زود باشد كه دنيا شما را از ريشه بركند و وارونه ساخته و به بينى بر زمين زند، آنگاه گناهانتان موى پيش سر شما را برگيرد و علم از پشت سر شما را براند تا اينكه عريان و تك و تنها تسليم پادشاه جزا بخشتان سازد، تا شما را به كيفر بد و سزاى اعمال ناشايست و بدتان برساند.

44- واى بر شما اى دنياپرستان، مگر در پرتو علم بر تمام موجودات سلطه نيافتيد، امّا آن را به دور افكنده و بدان عمل نكرديد؟ و روى بدنيا كرده و بهمان حكم مى رانيد، و فقط دنيا را در نظر گرفته و برگزيده و آباد مى سازيد، پس تا كى دنبال دنيائيد، [گويا] خدا را در شما هيچ نصيب و سهمى نيست! 45- بحقّ برايتان مى گويم: به شرف آخرت جز با ترك آنچه دوست مى داريد نخواهيد رسيد، پس در توبه و بازگشت بحقّ تأخير مكنيد و آن را به فردا ميندازيد كه بى شكّ قبل از فردا روز و شبى باقى است، و قضاى الهى در هر دو آنها جارى است.

46- بحقّ برايتان مى گويم: بى شكّ گناهان كوچك و ناچيز از دامهاى شيطان است كه آنها را در ديده شما ناچيز و اندك جلوه مى دهد تا اضافه شود و شما را احاطه كند.

47- بحقّ برايتان مى گويم: براستى مدح دروغين و خودستائى در آئين و دين در رأس بديهاى معروف و مشهور است، و دوستى دنيا سر منشأ

هر خطا است.

48- بحقّ برايتان مى گويم: هيچ چيزى در دستيابى به شرف آخرت و امداد و

تحف العقول / ترجمه جعفرى، ص: 485

كمك بر حوادث دنيا بهتر از نماز هميشگى نيست، و در تقرّب به خداى رحمان هيچ چيزى بپاى نماز نميرسد، پس بر آن مداومت كنيد، و [آن را] بسيار بخوانيد، و نسبت به هر كردار شايسته اى كه مايه تقرّب بخدا است، نماز بيشتر نزديك مى سازد و نزد خداوند برگزيده تر است.

49- بحقّ برايتان مى گويم: براستى هر عمل و كار فرد مظلومى كه او نه با گفتار و نه با كردار و نه با كينه توزى دست به انتقام زند در ملكوت اعلا بزرگ و عظيم است. كداميك از شما نورى بنام ظلمت ديده است، يا ظلمتى بنام نور؟

همچنان در هيچ بنده اى با داشتن ايمان، كفر گرد نيايد، و نه در شيفته دنيا رغبتى در آخرت، و مگر مى شود جو كاشت و گندم درو كرد؟ يا گندم افشاند و جو برداشت كرد؟ همچنان هر بنده اى در آخرت آن درو كند كه كاشته است، و برابر عملى كه كرده پاداش يابد.

50- بحقّ برايتان مى گويم: براستى مردم در موضوع سخن حكيمانه دو گروهند:

يكى آن گروه كه به گفتار آن را درست بيان كند و با بدى كردار تباهش سازد، و فرد ديگرى كه هم به گفتار آن را درست معرّفى كند و هم با كردار خود آن را تصديق نمايد، چه بسيار ميان آن دو فرق و جدائى است!، پس خوشا بحال عالمان با عمل، و واى بر عالمان شعارى! 51- بحقّ برايتان مى گويم: كسى كه كشتزار خود را از علف هرزه پاك نسازد [آن علف هرزه] رو بفزونى

نهد و سطح كشت را بپوشاند و تباه سازد، و همچنان هر كس دوستى دنيا را از دلش نزدايد آنچنان آن انبوه شود كه ديگر هيچ طعمى از دوستى آخرت نيابد.

52- واى بر شما اى دنياپرستان، مساجد پروردگارتان را زندان جسمتان كنيد، و دلهاتان را خانه تقوا و پرهيزگارى بسازيد نه جايگاه شهوات.

53- بحقّ برايتان مى گويم: بى شكّ هر كدامتان كه بر بلا عاجزتر باشد علاقه اش بدنيا بيشتر است، و صابرترين شما بر بلا و گرفتارى پارساترين شما در دنيا است.

54- واى بر شما اى علماى بدى، آيا بى جان نبوديد و [خدا] شما را زنده ساخت، و چون زندگى بخشيد مرديد؟ واى بر شما، مگر بى علم نبوديد و علمتان بخشيد؟ و زمانى كه آموختيد از خاطر برديد؟ (يعنى: از آنجا كه به دانسته هاى خود عمل نكرديد گوئى آن را فراموش كرديد) واى بر شما، آيا درس ناخوانده نبوديد و

تحف العقول / ترجمه جعفرى، ص: 486

خدا به شما دانش آموخت؟ و چون فقيه شديد به جهل و نادانى گرائيديد، واى بر شما، مگر گمراه نبوديد و هدايتتان نمود؟ و چون هدايتتان كرد گمراه شديد؟ واى بر شما، مگر كور نبوديد و بينايتان ساخت و پس از بصيرت باز كور شديد؟ 55- واى بر شما، مگر ناشنوا نبوديد و شنوايتان ساخت؟ و پس از شنوا شدن باز كر شديد، واى بر شما آيا لال و بى زبان نبوديد و او گويايتان ساخت؟ و پس از گويائى باز لال شديد، واى بر شما، مگر طلب پيروزى نكرديد؟ و چون پيروزتان ساخت عقب نشستيد، واى بر شما مگر خوار و ناچيز نبوديد و همو عزيزتان ساخت، و چون عزّت يافتيد به

زورگوئى و تجاوز و معصيت افتاديد، واى بر شما مگر در زمين گروهى ناتوان شمرده نشده بوديد؛ و بيم آن نداشتيد كه دشمنان شما را بربايند؟ و او شما را يارى كرد و نيرومند ساخت، و چون يارى شديد مغرور گشته و سركشى كرديد، پس اى واى بر شما از خوارى روز قيامت؛ كه چگونه شما را پست و زبون مى سازد.

56- واى بر شما اى علماى بدى، همچو ملحدان رفتار مى كنيد، و آرزوى دستيابى بهشت داريد، و همچو آسوده خاطران مى آراميد، ولى [مطمئنّ باشيد] كار خدا بر وفق مراد و اختيار شما نيست، بلكه براى مردن توليد نسل مى كنيد، و براى خرابى؛ بنا مى سازيد، و براى ارث بردن؛ مال مى نهيد.

57- بحقّ برايتان مى گويم: براستى حضرت موسى عليه السّلام پيوسته به شما مى فرمود: سوگند دروغ به «خدا» مخوريد، و من به شما مى گويم: سوگند به «خدا» چه دروغ و چه راست مخوريد، بلكه بگوئيد: «نه» و «آرى»، اى بنى اسرائيل بر شما باد كه به مصرف تره (سبزى) بيابانى و نان جو بسنده كنيد، و بپرهيزيد از نان گندم، زيرا مى ترسم كه نتوانيد شكر آن را بجا آوريد.

58- بحقّ برايتان مى گويم: براستى مردم [دو گروهند]: سلامت و گرفتار، پس خداى را بر عافيت سپاس و شكر گوئيد، و بر گرفتاران رحم كنيد.

59- بحقّ برايتان مى گويم: هر سخن بدى كه بر زبان مى رانيد پاسخش را در قيامت دريافت خواهيد كرد.

60- اى بندگان بد، هر گاه يكى از شما خواست قربانيش را سر ببرد و يادش آمد كه برادرش از او ناراضى است بايد قربانى را رها كرده و نخست او را راضى سازد، و بعد از آن

برگشته و قربانى خود را سر ببرد.

61- اى بندگان بد، اگر پيراهن شما را گرفتند؛ رداى خود را هم بدهيد، و

تحف العقول / ترجمه جعفرى، ص: 487

چون بر گونه يكى از شما سيلى زدند، گونه ديگر نيز در اختيارش نهيد، و چون [بى مزد] به مسافت يك ميل از شما كار كشيدند يك ميل ديگر نيز همراهى كنيد.

62- بحقّ برايتان مى گويم: جسم را ظاهرى سالم و باطنى خراب چه سود؟! شما را خوش اندام بودنتان چه سود وقتى دلهاتان فاسد و تباه است؟! و شما را چه فائده كه ظاهر خود را پاكيزه داريد وقتى قلبتان آلوده است؟! 63- بحقّ برايتان مى گويم: همچو غربال كه آرد را بخوبى بيرون ريزد و نخاله را نگه دارد مباشيد، كه حكمت را از دهان خارج سازيد، و حقد و كينه در سينه باقى ماند.

64- بحقّ برايتان مى گويم: نخست بدى را ترك كرده آنگاه طلب خير كنيد تا سودتان بخشد، زيرا شما چون خوبى و بدى را با هم جمع كنيد، خوبى سودتان ندهد.

65- بحقّ برايتان مى گويم: كسى كه داخل نهر شود- هر چند بكوشد- باز هم لباسش مرطوب و تر گردد، و همچنان است دوستدار دنيا كه هر چه كند باز از خطا و گناه محفوظ نماند.

66- بحقّ برايتان مى گويم: خوشا بحال شب زنده داران، آنانند كه نور دائمى و پيوسته را به ارث مى برند، از آن جهت كه در تاريكى شب در عبادتگاه خود بپا ايستاده و بدرگاه پروردگارشان ناله و زارى كنند، بدان اميد كه فردا از سختى نجاتشان بخشد.

67- بحقّ برايتان مى گويم: براستى سراى دنيا چون كشتزارى آفريده شده، كه بندگان در آن بذر شيرين و تلخ،

و بدى و خوبى افشانند، حال آنكه بذر خوبى بروز حساب نتيجه سودمندى براى او دارد، و بدى بروز كشت مايه رنج و بدبختى او است.

68- بحقّ برايتان مى گويم: براستى فرد حكيم با جاهل سنجيده شود، و نادان با هوى و هوسش، به شما سفارش مى كنم كه مهر سكوت بر لب نهيد تا سخن ناروا- كه بر شما جايز نيست- از آن بر نيايد.

69- بحقّ برايتان مى گويم: جز با صبر و شكيبائى بر ناملايمات به آرزوهايتان نخواهيد رسيد، و جز با ترك خوشيها به اهدافتان دست نخواهيد يافت.

70- بحقّ برايتان مى گويم: اى دنياپرستان! چگونه كسى كه نه شهوتش از

تحف العقول / ترجمه جعفرى، ص: 488

دنيا كم شده و نه دل از آن بريده [خوشى] آخرت را دريابد؟! 71- بحقّ برايتان مى گويم: اى دنياپرستان، نه دنيا را دوست داريد و نه به آخرت چشم اميدى، اگر محبّتى بدنيا داشتيد آن عمل كه در پرتو آن بدان رسيده ايد را محترم مى داشتيد، و چنانچه قصد آخرت داشتيد همچون عمل كسى كه بدان اميد دارد عمل مى كرديد.

72- بحقّ برايتان مى گويم: اى دنيا پرستان! براستى هر كدامتان از روى شكّ و ترديد نسبت بعملى با دوستش دشمن شود، ولى با خودش از روى يقين بدان عمل دشمن نمى شود.

73- بحقّ برايتان مى گويم: براستى هر يك از شما چون عيوب بحقّ و روايش گفته شود خشم گرفته و عصبانى شود، و چون به آنچه در او نيست ستوده شود خرسند و شادان گردد.

74- بحقّ برايتان مى گويم: ارواح شياطين در هيچ مكانى چون دلهاى شما آباد نشوند، همانا خداوند دنيا را به شما ارزانى داشته تا در آن براى آخرت كار كنيد، و

دنيايتان نداده كه شما را از آخرت باز دارد، و همانا آن را برايتان وسعت بخشيده تا بدانيد كه آن را كمك كار بر عبادتتان ساخته نه كمك بر خطا و گناهان، و به طاعت خود امر كرده نه بمعصيت و نافرمانيش، و در پرتو آن بر [كسب] حلال ياريتان نموده، و حرام را براى شما روا نداشته، و دنيا را برايتان گسترده تا در آن با هم پيوند و مهربانى كنيد نه قطع رابطه و جدائى.

75- بحقّ برايتان مى گويم: براستى اجر و پاداش؛ مورد رغبت همگان است، و كسى جز در پرتو عمل و كار بدان دست نيابد.

76- بحقّ برايتان مى گويم: بى گمان هيچ درختى جز با ميوه اى خوب كامل نشود، همچنان دين و آئين جز با كناره گيرى از محرّمات به كمال نرسد.

77- بحقّ برايتان مى گويم: بى گمان هيچ كشتزارى جز با آب و خاك نيكو نگردد، همچنان ايمان جز با علم و عمل سامان نگيرد و نظام نيابد.

78- بحقّ برايتان مى گويم: براستى آب آتش را خاموش كند، همچنان حلم و بردبارى [آتش] غضب را فرو نشاند.

79- بحقّ برايتان مى گويم: آب و آتش هرگز در يك ظرف گرد نيايد، همچنان بينش و كورى در يك دل جمع نگردد.

80- بحقّ برايتان مى گويم: هيچ بارانى بدون ابر نيست، همچنان هيچ كردار

تحف العقول / ترجمه جعفرى، ص: 489

خداپسندانه اى جز با قلبى پاك و با صفا ممكن نباشد.

81- بحقّ برايتان مى گويم: براستى خورشيد؛ روشنائى و نور هر چيز است، و حكمت؛ نور هر دل، و پرهيزگارى در رأس هر حكمت است، و حقّ، باب و محلّ ورود به هر خيرى است، و رحمت خداوند باب هر حقّى است، و كليدهاى

آن؛ دعا و تضرّع و عمل است؛ و مگر مى شود هيچ دربى بدون كليد گشوده شود؟.

82- بحقّ برايتان مى گويم: مرد خردمند جز درختى كه بپسندد نمى كارد، و جز بر اسبى كه مى پسندد سوار نشود، همچنان فرد مؤمن؛ جز عملى كه خداوندش بپسندد انجام ندهد.

83- بحقّ برايتان مى گويم: فرد صيقل كار و جلا دهنده؛ شمشير را اصلاح كند و جلايش دهد، همچنان حكمت قلب را روشن كند و جلا دهد. و حكمت در دل خردمند چون آب در زمين مرده است، كه دلش را حيات بخشد، همچنان كه آب؛ زمين مرده را جان دهد. و حكمت در دل حكيم چون روشنائى در تاريكى است كه توسّط آن در ميان مردم راه رود.

84- بحقّ برايتان مى گويم: براستى حمل سنگ از قلّه كوهها بهتر است از اينكه گفتارت را به كسى گوئى كه حقّ آن را ادا نمى كند، همچو كسى كه سنگ را در آب نهاده تا نرم گردد، و مانند كسى است كه خوراك براى مردگان بپزد.

85- خوشا بحال كسى كه از بيم خشم پروردگارش از پرگوئى بپرهيزد، و جز آنچه مى فهمد را بر زبان نراند، و تا عمل كسى برايش روشن نشده از حرف و گفته اش غبطه نخورد.

86- خوشا بحال كسى كه آنچه را نمى داند از علما بياموزد، و آنچه را آموخته به نادان آموزش دهد.

87- خوشا بحال كسى كه دانشمندان را به جهت علمشان احترام كند، و با ايشان نستيزد، و افراد جاهل را بجهت جهلشان كوچك شمارد، ولى طردشان نكرده، بلكه به آنان نزديك شده و تعليمشان دهد.

88- بحقّ برايتان مى گويم: اى جماعت حوارى، براستى شما امروز در ميان مردم همچون افراد زنده در

مردگانيد، پس شما با مرگ اين زندگان ظاهرى نميريد.

89- و حضرت مسيح عليه السّلام فرمود: خداوند تبارك و تعالى ميفرمايد: بنده مؤمنم از اينكه من دنيا را از او بگردانم محزون مى شود ولى [نميداند] او با آن حال از

تحف العقول / ترجمه جعفرى، ص: 490

همه وقت نزد من محبوبتر و بمن نزديكتر است. و از اينكه در دنيايش گشايش دهم خرسند مى گردد، ولى با آن حال از هر زمان نزد من مبغوض تر و از من دورتر است.

وصيّت و سفارشات مفضّل بن عمر به شيعيان

1- شما را سفارش مى كنم به رعايت تقواى خداوند يگانه بى انباز، و گواهى دادن به وحدانيّت او، و بندگى و رسالت محمّد، از خدا بترسيد و سخن ستوده بر زبان رانيد، و جوياى خشنودى خدا بوده و از خشم او بيم كنيد، و مراقب سنّتهاى الهى بوده و از آن پا را بيرون ننهيد، و در تمام كارهايتان از خدا بترسيد، و به تقدير الهى بسود و زيان خود تن دردهيد.

2- هان (توجّه كنيد)! و بر شما باد به «امر به معروف» و «نهى از منكر».

3- هان! و كسى كه به شما نيكى كرد بر احسانش بيافزائيد، و از آن كس كه به شما بدى كرده درگذريد، و با مردم همان گونه رفتار كنيد كه مايليد با شما رفتار كنند.

4- و به نيكوترين وجه ممكن با مردم آمد و شد كنيد، و شما شايسته تر بدان شيوه ايد كه راه اعتراض بر خود ببنديد. و بر شما باد به فهم و انديشه در دين خدا، و پرهيز از امور ممنوع و حرامش، و خوش سلوكى با همنشين؛ چه خوب باشد و چه بد.

5- هان! و بر شما باد برعايت پرهيز سخت

و شديد، كه بى شكّ معيار و قوام دين همان پرهيزگارى است، نمازها را در اوقاتش بجاى آريد، و واجبات را بر اساس حدودش ادا كنيد.

6- هان! و در آنچه خدا بر شما واجب داشته و از شما پسنديده كوتاهى مكنيد، كه من خود شنيدم امام صادق عليه السّلام مى فرمود: «در دين خدا فكر و انديشه كنيد، و چون باديه نشينان نباشيد «1»، زيرا كسى كه در دين و آئين الهى انديشه نكند، خدا نيز بروز قيامت بدو نظر نكند».

______________________________

(1) يعنى: همچو باديه نشينانى كه از دين هيچ ندانند، و از احكام آن بى خبرند و از آموختنش روى گردانند مباشيد، و عدم نظر كردن خدا بديشان كنايه از خشم و غضب او است.

تحف العقول / ترجمه جعفرى، ص: 491

7- و بر شما باد به ميانه روى و اعتدال در حال توانگرى و حال فقر، و از قسمتى از دنيا براى آخرت كمك و يارى طلبيد، كه من خود از امام صادق عليه السّلام شنيدم مى فرمود: «توسّط پاره اى از اين [سرا] براى آن [سرا] يارى طلبيد، و سربار مردمان نباشيد»، بر شما باد به نيكوكارى و خوشرفتارى با معاشران و افرادى كه با ايشان آمد و شد داريد.

8- هان! زنهار؛ از ستم حذر كنيد، كه براستى امام صادق عليه السّلام پيوسته مى فرمود: «مجازات ستم از تمام بديها سريعتر است».

9- مقرّرات الهى؛ اعمّ از نماز و روزه و ساير اعمال را انجام دهيد، و زكات واجب را به اهل آن پرداخت كنيد، كه امام صادق عليه السّلام فرموده: «اى مفضّل به يارانت بگو زكات را به اهلش دهند، و من خود ضامن چيزهاى پرداخته ايشان هستم».

10- بر شما باد به ولايت آل

محمّد عليهم السّلام، ميان خود آشتى و سازش كنيد و غيبت يك ديگر مكنيد.

11- به ديدار هم رويد و دوستى كنيد و بيكديگر احسان نمائيد، با هم اجتماع نموده و گفتگو كنيد، مبادا از هم چيزى را پوشيده داريد، زنها! بپرهيزيد از قطع رابطه و قهر نمودن با هم، كه من خود از امام صادق عليه السّلام شنيدم مى فرمود: «بخدا سوگند هيچ دو فردى از شيعيان ما به قهر از هم جدا نشوند جز اينكه يكى از آن دو مشمول بيزارى و نفرين من شود و بيش از آن با هر دو آنان چنين كنم. پس معتّب (يكى از دوستان و اصحاب نزديك آن حضرت) عرض كرد: قربانت گردم: آن فرد (البتّه) ظالم و ستمكار است؛ امّا آن ديگرى كه مظلوم و ستمديده است چرا؟

فرمود: براى اينكه او برادرش را به آشتى با خود دعوت نمى كند، از پدرم شنيدم كه مى فرمود: هر گاه دو تن از شيعيان ما با هم ستيزه كنند و يكى بر ديگرى ستم كند، بايد آن ستمديده نزد رفيق [ستمگر] خود رفته و به او بگويد: اى برادر! من ظالم و ستمكارم نه تو، تا اينكه جدائى ميان آن دو از بين رود، و بى شكّ خداى تبارك و تعالى حكيم است و عادل، و داد ستمديده را از ستمگر خواهد ستاند!».

12- تهيدستان شيعه آل محمّد صلّى اللَّه عليه و اله و سلّم را نه تحقير كنيد و نه ستم، و با مهربانى به ايشان هديه و پيشكش دهيد، و از آن حقّى كه خداوند در مال شما براى آنان مقرّر داشته به ايشان داده و از احسان خود بهره مندشان سازيد، و

آل محمّد را وسيله روزى خود مسازيد، كه من خود از امام صادق عليه السّلام شنيدم مى فرمود: دوستداران ما سه

تحف العقول / ترجمه جعفرى، ص: 492

گروهند: «يك فرقه ما را به چشمداشت ظهور قائم ما دوست دارند تا از دنياى ما بهرمند شوند، پس سخن ما را گفته و آن را بخاطر مى سپارند، امّا در عمل از كار و كردار ما كوتاهى مى ورزند، پس خداوند آنان را به دوزخ محشور مى سازد. و فرقه اى ديگر كه ما را دوست داشته و سخن ما را به گوش مى گيرند ولى از كردار ما كوتاهى نمى كنند تا بدين وسيله از مردم روزى خورند، پس خداوند درونشان را پر از آتش ساخته و گرسنگى و تشنگى را بر آنان چيره سازد. و فرقه اى ديگر ما را دوست دارند، هم گفتارمان را بخاطر مى سپارند و هم دستورات ما را اطاعت مى كنند، و در عمل نيز با ما مخالفت نمى ورزند، پس ايشان از ما بوده و ما از آنانيم».

13- بخشش و هديه به آل محمّد عليهم السّلام را از اموال خود ترك مگوئيد، توانگر در حدّ ثروتش، و تهيدست به اندازه ناداريش، پس هر آنكه خواهد خداوند حاجتهاى ضرورى و مهمّ او را برآورده سازد بايد به آل محمّد و شيعيانش از آن بخش از مالش كه بدان نيازمندتر است عطا كند و صله دهد.

14- هر گاه كلام حقّ و درستى به شما گفتند خشم مكنيد [عصبانى نشويد]، و از اينكه اهل حقّ آشكارا و علنى حقّ را به شما گويند با آنان خصومت نورزيد، كه بى شكّ فرد مؤمن از [سخن] حقّى كه بدو گويند به خشم نيايد.

15- يك بار نزد حضرت

صادق عليه السّلام بودم كه فرمود: اى مفضّل، يارانت چه اندازه اند؟ گفتم: اندكند. و چون به كوفه بازگشتم شيعيان بر سرم ريخته و جامه ام را سخت پاره كرده، و مرا غيبت و بدگوئى نمودند، و آبرويم را ريختند، تا آنجا كه يكى از آنان در مواجهه با من به رويم حمله كرد و ديگرى به قصد زدنم در كوچه هاى كوفه كمين كرد، و به هر تهمتى مرا متّهم ساختند، تا اينكه آن مطالب به گوش حضرت صادق عليه السّلام رسيد، پس چون سال بعد بحضور آن حضرت رسيدم، اوّل سخنى كه پس از سلام به من فرمود اين بود: اى مفضّل، اين حرفها كه در باره تو گويند و گزارش آن بمن رسيده چيست؟ گفتم: هيچ كدام بر من ضرر و زيانى ندارد، فرمود: آرى، آن حرفها به ضرر خودشان است، آيا به خشم مى آيند؟ بدا بر احوالشان! تو فقط گفتى كه يارانت اندكند، نه بخدا سوگند آنان شيعه ما نيستند، و گر نه از سخن تو عصبانى و ناراحت نمى شدند، همانا خداوند شيعيان ما را به اوصافى بغير آنكه برآنند تعريف كرده، و شيعه جعفر نيست مگر كسى كه زبانش را حفظ نمايد و براى خالقش كار كند و به آقايش اميد بندد، و در خور خداى

تحف العقول / ترجمه جعفرى، ص: 493

يگانه از او بترسد، واى بر آنان، آيا ميانشان كسى هست كه از بسيارى نماز همچون كمانى خميده گشته باشد؟ يا از شدّت ترس ديوانه و حيران؟ يا از هراس و خشوع چون ديده از دست دادگان؟ يا از روزه و صيام فرسوده و لاغر؟ يا از بسيارى خموشى و سكوت چون

گنگان؟ يا ميانشان كسى هست كه خود را در شبها، با شب زنده دارى بعبادت، و در روز با روزه به زحمت و رنج انداخته باشد؟

يا از ترس خدا و شوق به ما اهل بيت خود را از خوشى و نعمت دنيا محروم دارد؟

كجا آنان شيعه ما هستند، در حالى كه با دشمنان ما ستيزه مى كنند تا بر دشمنى و عداوتشان بيافزايند، و آنان همچون سگ؛ زوزه كشند، و چون زاغ، طمع ورزند، و من اگر خوف آن نداشتم كه آنان را بر تو تحريك كنم تو را امر مى كردم كه به خانه ات روى و درب خانه ات را بر آنها ببندى و تا آخر عمر ايشان را نبينى! ولى چون نزد تو آمدند ايشان را بپذير، كه بى شكّ خداوند ايشان را حجّت بر خودشان ساخته، و توسّط آنان نيز بر ديگران احتجاج فرمايد».

16- مبادا اين دنيا و آنچه از نعمت و شكوفائى و خوشى و ملك آن را كه مشاهده مى كنيد شما را فريب دهد، زيرا مناسب و در خور شما نيست، بخدا سوگند كه شايسته اهل آن هم نيست! و الحمد ربّ العالمين، و صلّى اللَّه على سيّدنا محمّد النّبيّ و اله الطّاهرين.

خدا را سپاس گويم كه مرا به ويرايش و تصحيح مجدّد ترجمه گذشته ام موفّق فرمود، و در پايان از درگاه با عظمت پروردگار جهانيان عاجزانه درخواست مى نمايم تا مرا پس از آنكه هدايت فرمود از صراط حقّ منحرف مسازد، آمين يا ربّ العالمين.

14 شوّال 1422 ه. ق 8 دى ماه 1380 ه. ش تهران: بهراد جعفرى

تحف العقول / ترجمه جعفرى، ص: 494

فهرست اعلام

آ آدم عليه السّلام: 37، 047، 382، 449، 451

ابان بن عثمان: 37

ابراهيم

عليه السّلام: 412، 447،

ابراهيم ابن النّبىّ صلى اللّه عليه و اله و سلّم: 40

ابن جرموز (عمرو بن جرموز)

ابن سبأ: 200

ابن سكّيت: 421، 422

ابو احمد خراسانى: 388

ابو بصير: 348

ابو بكر: 330

ابو حنيفه: 387

أبو حمزة الثّمالى (ثابت بن دينار)

ابو ذرّ: 55، 176، 330، 371

ابو الخطّاب (محمّد بن مقلاص)

ابو عبيده (زياد بن عيسى)

ابو هاشم جعفرى: 421، 427

ابو يوسف قاضى: 383

ابىّ بن كعب: 403

احمد بن عمر: 421

احمد بن نجم: 418

اسحاق النّبىّ عليه السّلام: 19، 354، 412

اسحاق بن اسماعيل نيشابورى:

457

اسماعيل بن ابراهيم عليهما السّلام 109، 279

اشعث بن قيس: 191

اصبغ بن نباته: 195

امّ الفضل: 422، 424

ث ثابت بن دينار: 279

ج جابر بن عبد اللّه انصارى: 170

جابر بن يزيد جعفى: 264، 267

جبرئيل عليه السّلام: 19

ح حسن بن ابى الحسن بصرى:

221

تحف العقول / ترجمه جعفرى، ص: 495

حسن بن راشد: 358

حسن بن سعيد: 455

حسن بن مسعود: 455

حسين بن يزيد: 421

خ خاقانى: 67

د داود النّبىّ عليه السّلام: 332، 374

داود الصّرمى (داود بن مافنّة):

456

داود بن قاسم (ابو هاشم جعفرى) داود بن كثير رقّى: 344

ذ ذو الرّياستين (فضل بن سهل)

ز زيد بن ثابت: 403

زياد بن عيسى: 340

زياد بن النّضر: 174

س سدير بن حكيم: 307

سعد بن عبادة: 322

سفيان ثورى: 356، 352، 355

سلمان فارسى: 3176

سليم بن قيس: 176

سندى بن شاهك: 388

ش شمعون بن لاوى: 22، 25، 28

ص صفوان بن يحيى: 418

ع عباية بن ربعى: 439

عبد الأعلى: 359

عبد الرّحمن بن قيس: 191

عبد العزيز بن مسلم: 411

عبد اللّه بن جندب: 282

عبد اللّه بن زبير: 327

عبد اللّه بن سبأ: 108

عبد اللّه بن عبّاس: 183، 192، 200، 227

عبد اللّه بن مسعود: 403

عقبة بن ابى العيزار: 226

تحف العقول / ترجمه جعفرى، ص: 496

على بن شعيب: 420

على بن يقطين: 387

عمر بن الخطّاب: 325

عمران الصّابى: 398

عمرو

بن جرموز: 453

ف فضل: 418

فضل بن سهل: 390

فضل بن يونس: 389

فضيل بن عياض: 350

فضيل بن يسار: 418

ك كميل بن زياد: 153، 155، 177، 198

ل لقمان عليه السّلام: 353

م مالك اشتر: 116، 184

مأمون: 390، 398، 400، 422

متوكّل عبّاسى: 422، 453

محمّد بن أبى بكر: 160

محمّد بن مسلم زهرى: 254

محمّد بن مقلاص اسدى: 293

محمّد بن نعمان: 387

معاذ بن جبل (ابو عبد الرّحمن):

30، 57، 98

معاوية بن ابي سفيان: 169، 209، 213، 215

مفضّل بن عمر: 344، 490

مقداد [بن اسود]: 176

موسى بن بكر: 97

موسى بن محمّد عليه السّلام: 449

ه هارون الرّشيد: 380

هشام بن حكم: 388

ى يحيى بن أكثم: 423، 426، 449

يزيد بن معاوية: 233

يعقوب بن اسحاق (ابن سكّيت):

422

يونس بن عبد الرّحمن: 418

يونس بن يعقوب: 359

****

________________________________________

ابن شعبه، حسن بن على - جعفرى، بهراد، تحف العقول / ترجمه جعفرى، 1جلد، دار الكتب الإسلامية - تهران، چاپ: اول، 1381ش.

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109